بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ و آلِهِ الطَّاهِرِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تشریففرمایی آقایان را به این مؤسسه که به خودشان تعلق دارد چون تعلق به وجود مقدس ولی عصرارواحنا فداه و خدمتگزاران دستگاه ولایت دارد، خوشامد عرض میکنیم.
زیارت آقایان برای شخص بنده یک نعمت ارزنده است و صادقانه عرض میکنم شادی و نشاطی که خداوند متعال از دیدار شما نصیب ما میکند یک هدیه خاص الهی است که در این روزهای پایانی عمرمان از آن بهرهمند میشویم و خدا را شکر میکنیم که به ما حیات داد تا زمانی که چنین جوانهایی را ببینیم و نوید تحقق وعدههای الهی مبنی بر نصرت اهل حق و دین مقدس اسلام را شاهد باشیم.
ما با وجودی که تاریخ را درست نمیدانیم و شاید هیچ جا هم به صورت کامل، ضبط و تدوین نشده باشد و آنچه میدانیم غالباً اطلاعات نسبی است که از آیات قرآن و روایاتی که درباره تاریخ انبیا آمده داریم اما با نگاهی به تاریخ انبیاسلاماللهعليهماجمعين تا زمان پیغمبر اسلامصلیاللهعلیهوآله اجمالاً میتوانیم حدس بزنیم که بشر از زمان حضرت آدمسلاماللهعليه به بعد، بهتدریج یک رشد عمومی در این عالم پیدا کرده یعنی همانگونه که اولین زمینههای پیدایش یک فرد در شکم مادر با شکلگیری سلولهای ساده تحقق پیدا میکند، بعد کمکم مدتی که میگذرد بعضی از اندامهای بدن ظاهر میشود؛ بعد از چند ماه، کموبیش حرکت در او ظاهر میشود، مغز و قلب شکل میگیرد تا به جایی میرسد که میتواند متولد شود و از فضای این عالم استفاده کند، دست تدبیر الهی مراتب رشد انسان را فراهم میکند تا آنوقت که انسان متولد شود و بتواند بهتر و آگاهانهتر از نعمتهای این جهان استفاده کند، فکر و شعور او کاملتر شود، مسئولیت شناس شود، تکلیف به دوش او بیاید، از تکالیف استفاده کند و از نعمتهای خدا بهرهمند شود تا به آن مقامات معنوی که ظرفیتش را دارد برسد، میتوانیم ببینیم که هر فرد، از زمانی که بهصورت یک نطفه منعقد میشود تا آنجایی که بتواند در این عالم به کمال برسد اینگونه است. بهعنوانمثال، یکی از نمونههای کاملش حضرت امامرضواناللهعلیه است که مشاهده میفرمایید که از کجا شروع شد و تا به کجا رسید! این را عرض میکنم چون محسوس ما است.
شبیه این رشد تدریجی در جامعه انسانی هم هست. جامعه انسانی هم در ابتدایی که شکل گرفت حکم یک جنین کمرنگی را داشت که آثار حیات و رشد انسانی در آن ضعیف بود و بهتدریج در حال رشد است.
وقتی داستان بسیاری از اقوام گذشته که در قرآن نقل شده را میبینیم مشاهده میکنیم که ایمان و معرفت آنها آنقدر سبک بوده که بهآسانی متزلزل میشدند. ما میدانیم که بنیاسرائیل در مصر تقریباً حکم برده را داشتند. معاملهای که فرعونیان با بنیاسرائیل میکردند شبیه معاملهای بود که با بردگان میکردند؛ کمترین مزد و بهره را به اینها میدادند، کمترین احترام و موقعیت را داشتند و بیشترین بار را هم از اینها میکشیدند. تا اینکه بعد از توسلات زیاد و گذشت سالها، خدا حضرت موسی را مبعوث فرمود که بنیاسرائیل را از دست فرعونیان نجات دهد. در خود قرآن هم آمده که ما حضرت موسی را فرستادیم تا بنیاسرائیل را نجات دهد. حضرت موسی آمد، با آن داستانهایی که همه میدانید و گفتگوهایی که با فرعون و فرعونیان داشت تا بالاخره فرعونیان غرق شدند و بنیاسرائیل نجات پیدا کردند و بهطرف سرزمین اصلیشان که همین سرزمین فلسطین و شامات بود حرکت کردند.
در مسیر حرکت از مصر، وارد صحرای سینا میشوند و از صحرای سینا بهطرف فلسطین میآیند. در بین راه که میآمدند به یک جایی رسیدند که بتخانهای بود و بتهای بزرگ و زیبایی هم ساخته بودند و مردمی بتپرست مشغول پرستش بتها بودند. اینها از دیدن این بتخانه و این ساختمان مجلل و بتهای طلایی و این جواهرآلات به هوس افتادند و پیش حضرت موسی آمدند و گفتند اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ؛[1]
پیغمبری از طرف خدا آمده که بنیاسرائیل را از دست فرعونیان نجات دهد؛ حالا بنیاسرائیل به جایی رسیدهاند که یک قومی با هویت مستقل و خداپرست شدهاند و دارند به سرزمین آباء و اجدادیشان میروند که در آن جا مشغول پرستش خدا شوند؛ در بین راه، پیش پیغمبرشان آمدند و گفتند که یک خدای اینچنینی برای ما درست کن! یعنی یک بت درست کن که ما آن را بپرستیم، تا آخر داستان. حضرت موسی 9تا معجزه را در مصر ابراز کرد که فرعونیان تسلیم شدند، با وجود همه این معجزات، حالا خود این بنیاسرائیل آمدهاند و میگویند ما میخواهیم بت بپرستیم!
نظیر اینها در داستانها آمده است. بعد هم سامری آمد و برای آنها گوسالهای درست کرد و اینها گوسالهپرست شدند. این نشانه این است که سطح معرفت این قوم بسیار ضعیف بوده است. البته در میان آنها تعداد کمی افراد نخبه و نابغه پیدا میشدند اما مجموعاً اینگونه بودند. اقوام دیگر هم کمیابیش همینگونه بودهاند. چون این مثالها در قرآن آمده من اشاره کردم.
پیغمبر اکرم اسلامصلیاللهعلیهوآله آخرین پیغمبر است، خاتمالنبیین است، قرآنی بر ایشان نازل شد که این قرآن تحریف نمیشود و تا روز قیامت ثابت میماند و همه باید به این قرآن عمل کنند، این دین بر همه ادیان غالب میشود وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ،[2] وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ.[3] در همان زمان کوتاهی که پیغمبر اکرم در مکه بودند و بعد به مدینه هجرت کردند بالاخره دولتی اسلامی تشکیل شد و مدینه یک شهر اسلامی شد. همین مردم چقدر خود پیغمبر را اذیت کردند و نهایتاً با فرزندان و نوه پیغمبر اکرم چه معاملهای کردند! عزیزترین، شریفترین و دوستداشتنیترین انسان روی زمین را، همین کسی که شما یاد او را از همه یادها گرامیتر میدارید و یاد حسین را بیشتر دوست میدارید و اصلاً حتی خود دشمنان هم وقتی ایشان را میدیدند عاشق صفا و مهربانی و صمیمیت او میشدند، حالا کسانی که به جد او ایمان آوردهاند و به دست او مسلمان شدهاند و دست از بتپرستی برداشتهاند و از پلیدیها نجات پیدا کردهاند، چنین انسان عزیز شریف دوستداشتنی را به شهادت رساندند! آگاهی و فهم و شعور و انسانیت چقدر باید ضعیف باشد؟!
آدم وقتی این عصرها را با هم مقایسه میکند شبیه چنین تحولی را که در یک نطفه پیدا میشود که در این عالم متولد میشود و بعد از دوران شیرخوارگی به دوران طفولیت و بعد هم به حد بلوغ میرسد، در جامعه هم شبیه چنین تحولی را میبیند یعنی جوامع انسانی هم یک دوران طفولیت داشتهاند و کمکم یک مقدار رشد بیشتری پیدا کردهاند. اگر ما این سیر را به عصر خودمان هم سرایت دهیم، بنده چون چند تا پیراهن بیشتر از شما کهنه کردهام، تقریباً بیش از هشتاد سال قبل، از آن وقتی که خوب یادم میآید که پنج، شش ساله بودم، هشتاد سال است که از زندگی این عالم کموبیش یادم است که مردم چگونه بودند، جوامع چگونه بود، دولت چگونه بود، خودمانیها چگونه بودند. حقیقت این است که از آن دورانی که دوران طفولیت ما بود تا دورانی که حضرت امام نهضت اسلامی را شروع کردند جامعه بسیار رشد پیدا کرده است، یعنی وقتی زمان کودکی خودمان را با بچههای زمان انقلاب مقایسه میکنیم بچههای زمان انقلاب در مقایسه با آنوقتی که ما بچه بودیم بسیار فهیمتر بودند. همچنین اگر بچههایی که زمان انقلاب متولد شدهاند که حالا مثلاً حدود پنجاه و چند سالشان است را با بچههایی که این یکی دو دهه اخیر متولد شدهاند مقایسه کنید تقریباً شبیه آن رشد را در اینها میبینید و مشاهده میفرمایید که بچههایی که در این عصر زندگی میکنند ازلحاظ هوش، استعداد، رشد و همت بلند با بچههای آن زمان هم قابل مقایسه نیستند یعنی جامعه انسانی ظرفیت بهتری پیدا کرده است. تصورش برایتان مشکل نیست و فیالجمله هم قابلقبول است و میبینید که همینگونه است.
یک نکته را میخواهم اضافه کنم و دوست دارم این را خوب گوش بدهید؛ خدا در میان همه مخلوقات و در بین فرشتگان، به انسان یک ویژگیای داده که هیچکدام از آنها این ویژگی را ندارند و آن ویژگی این است که آدمیزاد همینگونه که رشد میکند، با اختیار خودش میتواند دو راه متفاوت را انتخاب کند؛ یک راه رو به بالا، رو به رشد، رو به کمال، اسم آن قرب الی الله، راهی که آدم به خدا نزدیک میشود و یک راه سقوط، هر روز پستتر میشود. ملاحظه میفرمایید آنهایی که در ابتدا به پیغمبر اسلام ایمان آوردند یک جهش و رشد کردند اما بعد خود اینها و بعدها بعضی از بچههایشان، آنقدر سقوط کردند که کارشان به جایی رسید که اصحاب سیدالشهدا را با آن وضع به شهادت رساندند! انسانها چقدر باید پست بشوند؟! یعنی وقتی ظرفیت انسان، بزرگ میشود این ظرفیت میتواند پر از شهد و عسل شود و میتواند پر از زهر شود. ظرفیت، بزرگ شده است، اگر این ظرفیت از شهد و عسل پر شد روزبهروز شیرینتر، گواراتر و خواستنیتر میشود و اگر از سم و زهر پر شد روزبهروز بدتر میشود. این با آن رشد طبیعی منافاتی ندارد. آن رشد طبیعی، ظرفیت را بزرگ میکند اما اینکه این ظرفیت را از چه پر کنیم آن به اختیار خود ماست؛ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ،[4] هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كَافِرٌ وَمِنْكُمْ مُؤْمِنٌ،[5] اینکه آدم کدام راه را انتخاب کند به اختیار خودش بستگی دارد.
یک حرف این است که ظرفیت انسانی نسبت به زمانهای قبل بسیار رشد کرده است. اگر تا زمان حضرت آدم به عقب برگردیم میبینیم که این ظرفیتها روزبهروز رشد کرده و هرچه به عقب برگردیم این ظرفیتها ضعیفتر میشود اما این معنایش این نیست که همه کاملتر میشوند. اینکه ظرفیتها را با چه چیزی پر کنیم آن اختیاری است. خدا این سنت را قرار داده که هرچه بر انسان میگذرد ظرفیت او وسیعتر میشود. البته وعده داده که یک روزی خواهد آمد که ظرفیت انسانها آنچنان گسترش پیدا کند و پر از شهد شفابخش شود که لیاقت حکومت حضرت مهدیصلواتاللهعليه را پیدا کنند. این را هم وعده داده است.
با این مقدمهای که عرض کردم سؤالی را مطرح میکنم که بسیاری گاهی شفاهی و گاهی کتبی از ما میپرسند که مقام معظم رهبری بر چه اساس، اینقدر به جوانهای آینده بها میدهند و نسبت به آینده خوشبین هستند؟! این از کجاست؟! ما که هر روز در جامعه فسادها و گناهان بیشتری میبینیم، چگونه است که آقا نسبت به نسل آینده امیدوارند که آینده، روزبهروز بهتر میشود و آیندگان بهتر خواهند بود؟!
با این مقدمهای که عرض کردم جواب این سؤال مقداری روشن میشود، یعنی آقا دارند با آن بصیرت خدادادی و با آن نوری که خدا در قلب ایشان قرار داده میبینند که ظرفیتها دارد گسترش پیدا میکند و به برکت حضرت امامرضواناللهعلیه و یاران پاکباخته امام و شهدا، عوامل رشد این ظرفیتها هم روزبهروز دارد افزایش پیدا میکند و ظرفیتها بیشتر از محتوای مطلوب پُر میشود. البته هیچکدام از اینها را نمیشود قطعی گفت که چه خواهد شد چون به اختیار خود افراد بستگی دارد اما به ضمیمه آن وعدههایی که خدا داده که وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ،[6] وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ،[7] و امثال اینها و شواهدی که آدم در جوانهایی که امروز هستند برای استعداد پذیرش کمال و عمل بر طبق خواستههای حقشان میبیند، علیرغم عوامل فسادی که آنها هم روزبهروز رشد میکنند، آدم جوابش را پیدا میکند که آقا بیجهت نمیفرمایند؛ چون ظرفیتها رشد پیدا کرده و عوامل تکامل هم فراهم شده است. بسیاری از این عوامل، اگر نگوییم همه آنها، به برکت قیام امامرضواناللهعلیه است.
اگر حرکت حضرت امام و کمکی که یاران امام کردند و تا پای شهادت ایستادند نبود ما امروز حتی نمیتوانستیم تصور کنیم که اصلاً وضع جامعه ما چگونه بود. من هم توقع ندارم که شما بتوانید تصور صحیحی داشته باشید اما اگر بدانید که نزدیکهای آن وقتی که امام قیام کردند، یعنی از سال 42 که حرکت امام تقریباً علنی شد و رواج پیدا کرد، در تنها کشور شیعی دنیا که ایران بود وضع دانشگاه بهگونهای بود که دختر باحجاب در دانشگاه راه نمیدادند! بنده خودم در تهران زیاد میدیدم که در بعضی از خیابانها، مشروبفروشی بیشتر از غذا فروشی بود! هرچند صد متری یک مشروبفروشی و پیالهفروشی بود که وقتی نزدیک غروب میشد تا نیمههای شب میآمدند مشروب میخوردند و بعد هم عربده میکشیدند! مساجد خلوت بود و غالباً هم پیرمردها و پیرزنها در مساجد حضور داشتند اما حالا ببینید که چه مساجدی، با چه جمعیتی و چه اعتکافهایی هست!
ما وقتی به قم آمدیم، چند نفر از طلبهها بودند که هر سال جهت اعتکاف به مسجد امام میرفتند و در بالاخانههای مسجد امام اعتکاف میکردند. البته این سنت حسنه بعدها بیشتر رواج پیدا کرد و حالا میبینید که در دانشگاه، چند هزار نفر دختر و پسر برای نامنویسی برای اعتکاف صف میکشند. بعد همین دخترهای دانشجو وقتی نوبت به آنها نمیرسد میایستند و گریه میکنند که چرا نوبت آنها نرسیده که اعتکاف کنند! اینها نشانههایی است از اینکه حرکت امام چقدر در رشد جامعه ما مؤثر بوده است و چه برکاتی نصیب جامعه ما شده است، علاوه بر اینکه این برکات در مرزهای کشور ما محصور نمانده و فراتر رفته است. این حرکتهایی که الآن در کشورهای منطقه میبینید، به عنوان نمونه حرکت حزبالله لبنان را که شما میبینید اصلاً این خبرها نبود. لبنان یک کشور نیمه اروپایی بود. اینها که من عرض میکنم دیدنیهایی است که خودم شاهدش بودهام. در سفری که به بیروت رفته بودم، با کشورهای اروپایی چندان فرقی نداشت. به دستور حضرت امام، حزبالله به وجود آمد و حالا به جایی رسیده که بزرگترین قدرت نظامی منطقه، از یکمشت جوان که با دست خالی به میدان آمدهاند میترسد؛ آمریکا از اینها میترسد! اینها از برکات نهضت حضرت امام بود. این را خود جناب سید حسن نصرالله به من فرمود که ما برای حضور در جبهه جنگ ایران با بعثیها آمده بودیم، امام به ما فرمود شما بروید لبنان و در لبنان این حرکت را شروع کنید و ما اصلاً به دستور امام برگشتیم و حزبالله لبنان را تشکیل دادیم؛ یعنی حزبالله لبنان هم یکی از میوههای درختی است که امام غرس کرد. این چه وجودی است که خدا آفریده است؟! چقدر به این برکت داد؟! و این کار خدا بیجهت نبوده است؛ دولت ندهد خدای کس را بهغلط؛ اخلاصی که امام داشت این هم نتیجهاش است.
آن اندازه که ما با امام آشنا بودیم و سالها به درس ایشان میرفتیم و ایشان را در جلسات خصوصی زیارت میکردیم احساس ما این بود که ایشان اصلاً غیر از خدا به چیزی توجه ندارد؛ از خواب که بلند میشود فکر این است که خدا از من چه میخواهد؟ امروز باید چه کار کنم؟ تا شب که میخوابید فکر این بود که وظیفه من چیست و چه کاری باید انجام دهم تا خدا راضی باشد. به هیچ چیز دیگر اعتنایی نداشت. آن اخلاص، این برکات را هم دارد.
حاصل عرایض من چند نکته است؛ از مطالعه و سیر در اقوام انبیا و در زمان و عصر خودمان، از آن وقتی که نهضت حضرت امام شروع شد، ده، پانزده سال قبل از پیروزی انقلاب تا به حال، درسهایی میتوانیم بگیریم. همانگونه که گفتم این برکاتی که نصیب امام شد برای اخلاص او بود. اول این درس را بگیریم که سعی کنیم کار را برای خدا انجام دهیم. درس میخوانیم بگوییم خدایا! چون تو دوست داری؛ به پدر و مادر احترام میگذاریم چون تو دوست داری؛ به فقرا خدمت میکنیم چون تو دوست داری؛ امام حسین را دوست داریم چون تو دوست داشتی؛ شخصیت امام حسین، عظمت امام حسین، دوستداشتنی بودن امام حسین برای این است که بنده خالص خدا بود و همهچیز خود را برای خدا داد، حتی طفل شیرخوارهاش را هم داد. این درس را بگیریم که سعی کنیم هرچه میتوانیم کارهایمان را برای خدا انجام دهیم.
نتیجه دوم این است که اگر اینگونه شدیم از هیچ چیزی باک نداریم و وقتی فهمیدیم خدا چیزی را دوست میدارد حاضر میشویم جانمان را هم فدای او کنیم حتی اگر دشمنان در مقابل ما صف بکشند. عاشقی که برای معشوقش بخواهد فداکاری کند هرچه بیشتر فداکاری کند بیشتر لذت میبرد؛ ببین! این کار را برای تو دارم انجام میدهم؛ وَاَیْتَمْتُ الْعِیالَ لِکَیْ اَراکا. شعری است که به سیدالشهدا نسبت میدهند که در آخرین لحظات حیاتشان فرمودهاند. حالا نمیدانم سند آن تا چه اندازه معتبر است؛ تَرَكْتُ الْخَلْقَ طُرّاً فِي هَوَاكا؛ یعنی همه هستی را به خاطر تو رها کردم، وَاَیْتَمْتُ الْعِیالَ لِکَیْ اَراکا؛ حاضر شدم زن و بچهام هم یتیم شوند برای اینکه من به لقاء تو نائل شوم؛ چون تو دوست داشتی حاضر شدم این کار را انجام دهم.
این اولین درسی است که ما باید بگیریم که اخلاص، بزرگترین عامل برای سعادت انسان است و رسیدن به آخرین مرتبه کمالی که یک مخلوق میتواند به آن مرتبه برسد در سایه اخلاص است. هرقدر بتوانیم کارهایمان را برای خدا خالصتر کنیم و دور از ریا و خودنمایی و خودخواهی و خودبزرگبینی و این حرفها باشد اثرش بیشتر و مفیدتر خواهد بود. وقتی آدم بهگونهای شد که خدا را دوست داشت، میخواهد ببیند خدا چه میخواهد و او انجام دهد.
دوم اینکه سعی کنیم ببینیم خدا چه چیزی را بیشتر دوست دارد؛ یعنی قرآن و کلمات پیغمبر را بهتر بفهمیم تا ببینیم او چه راهی را پیش پای ما گذاشته و گفته از کدام راه بیایید. نرویم بپرسیم؛ او فرموده، کتابش را هم در اختیار ما گذاشته است. ما باید درسش را بخوانیم، یاد بگیریم و بفهمیم.
پس قدم دوم این است که در هر جایی هستیم و هر اندازه میتوانیم، ولو روزی یک ربع ساعت باشد، سعی کنیم معارف دین را بهتر یاد بگیریم، قرآن را بهتر بفهمیم، احادیث را بهتر بفهمیم، ارزشهای دینی را بهتر درک کنیم تا بدانیم کجا میخواهیم برویم و از چه راهی باید برویم و عوضی نرویم؛ میخواهیم کاری که خدا بیشتر دوست دارد را انجام دهیم اما وقتی ندانیم که از کجا باید رفت، عوضی میرویم و یکوقت از جایی سر درمیآوریم که شیطان بسیار دوست دارد درحالیکه خیال میکردیم داریم راه خدا را میرویم؛ وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا.[8] قرآن میفرماید چنین کسانی که راه را بلد نیستند عوضی میروند و اینها از زیانکارترین انسانها هستند چون وقتشان را برای این صرف کردند که نتیجه بگیرند ولی کار، درست برعکس شده است؛ وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا، خیال میکنند کار خوب کردند درحالیکه اشتباه کردند و اصلاً راه را عوضی رفتند. این قدم دوم. برنامهای داشته باشیم و هرکس هرچقدر میتواند در این راه تلاش کند و اگر توانست تمام وقتش را صرف کند، نعم الوفاق، چه نعمت بزرگی است که وقت آدم صرف این شود که معارف خدا را بهتر یاد بگیرد، دین خدا را بهتر بشناسد، دستورات انبیا و ائمه را بهتر یاد بگیرد. اگر نشد اقلاً روزی یک ربع ساعت یک صفحه یا ده صفحه کتاب دینی را مطالعه کند، هر اندازه بشود.
سوم اینکه وقتی آدم یک کسی را دوست دارد دلش میخواهد به بستگان او خدمت کند. حتماً شما کموبیش تجربه دارید، یک کسی را که دوست دارید لباس و کتاب او را هم دوست دارید. گاهی خانه او را هم دوست دارید، دیوارهای خانه او را هم دوست دارید. یک شعر معروفی است که مجنون درباره لیلا گفته است. مضمونش این است که من در شهرها میگردم تا به شهر لیلا برسم. وقتی به آن شهری که لیلا در آن زندگی میکند رسیدم شروع میکنم به یکییکی بوسیدن دیوارهای شهر؛ أُقَبِّلَ ذا الجِدارَ وَذا الجِدارا.
وَما حُبُّ الدِيارِ شَغَفنَ قَلبي وَلَكِن حُبُّ مَن سَكَنَ الدِيارا؛ من عاشق در و دیوار نیستم؛ عاشق آن کسی هستم که در این خانهها و در این شهر زندگی میکند. وقتی آدم، خدا را دوست میدارد همه بندگان خدا را باید دوست بدارد چون اینها برای خداست و لذا سعی کند هرچه میتواند به بندگان خدا خدمت کند. پس اول، اخلاص برای خدا؛ آدم خدا را بشناسد، خدا را دوست بدارد، کارها را برای خدا انجام دهد. دوم، سعی کند ببیند خدا چه چیزها و چه کارهایی را دوست دارد، دین را درست یاد بگیرد. سوم، به بندگان خدا خدمت کند چون آنها بنده خدا هستند و خدا اینها را آفریده و دوستشان داشته که آفریده، مگر اینکه خودشان یک کاری کنند که لیاقت دوست داشتن را از دست بدهند. خدا از ما خواسته که هرچه میتوانیم به بندگانش خدمت کنیم، اگر نیازی دارند و میتوانیم انجام دهیم، انجام دهیم. اگر هیچ کار دیگری از ما نمیآید برای آنها دعا کنیم که خدایا! این بندگان را هدایت کن! خدایا! دست ظالمان را از سرشان کوتاه کن! خدایا! بندگان شایستهات را پیروز کن! سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدار! کسانی که در راه دین، در راه دفاع از اعتاب و حریم مقدس، دفاع میکنند اینها را یاری کن! دعا کنیم. اینکه دیگر خیلی مؤونه ندارد.
پس حاصل عرایض من این شد که سعی کنیم اولاً در کارهایمان اخلاص داشته باشیم، ثانیاً سعی کنیم خواستههای خدا را بهتر بشناسیم یعنی دین را بهتر یاد بگیریم و ثالثاً هرچه از دست ما برمیآید به بندگان خدا خدمت کنیم چون اینها برای خدا هستند و خدا اینها را دوست داشته که آفریده، اگر کمکهای مالی و جانی هم از دست ما برنمیآید، اقلاً برای آنها دعا کنیم.
امیدواریم خداوند متعال شما را ذخایری برای آینده این انقلاب قرار دهد، روزبهروز بر توفیقات شما بیفزاید و همه شما در همه حال مشمول دعاها و عنایتهای آقا امام زمان باشید.
إنشاءالله که در همه کارهایتان موفق باشید و این دو، سه جملهای را هم که بهعنوان یادآوری خدمت شما عرض کردم حتیالمقدور فراموش نکنید. برای دیگران که دعا میکنید برای پیرمردهای گنهکار هم دعا کنید، آنها هم به دعای شما احتیاج دارند.
وَصَلَّی الله عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین
[1]. اعراف، 38.
[2]. صف، 8.
[3]. توبه، 33.
[4]. کهف، 29.
[5]. تغابن، 2.
[6]. حج، 40.
[7]. نور، 55.
[8]. کهف، 104.