صوت و فیلم

صوت:
27

چگونه محبوب خدا شویم؟

در افتتاحيه سال تحصیلی مدرسه معصوميه
تاریخ: 
دوشنبه, 1 مهر, 1398

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح مطهر امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه شهدای والامقام اسلام و همه حق‌دارانمان صلواتی اهدا می‌کنیم.

خداوند متعال را شکر می‌کنم که بار دیگر توفیق نصیبم شد در این محفل نورانی خدمت شما عزیزان، نورچشمان و امیدهای آینده اسلام و انقلاب و حوزه علمیه شرفیاب شوم و اجازه پیدا کنم چند دقیقه‌ای مزاحم اوقات شما باشم.

مناسبت این روز و این جلسه به مناسبت آغاز سال تحصیلی است که در همه مراکز علمی اعم از دانشگاهی و حوزوی و غیره، این روزها را برای یادآوری نعمت‌های خدا و تذکراتی که برای واردشدگان می‌تواند مفید باشد و سفارشاتی که احیاناً برای پیشرفت کارشان مؤثر باشد فرصتی مغتنم می‌شمارند. این کار سنت بسیار خوبی است، ما هم از کسانی که بنیانگذار این جلسات هستند به سهم خودمان تشکر می‌کنیم و دعا می‌کنیم که خدا بر توفیقاتشان بیفزاید. امیدوارم خدا به دعای شما عاقبت ما را به خیر کند.

تدبیر حکیمانه الهی در زندگی انسان

در این عالمی که ما زندگی می‌کنیم به‌حسب تدبیر الهی قوانینی تکوینی بر زندگی ما حکم‌فرماست که توجه به آن‌ها می‌تواند برای پیشرفت ما و انتخاب راه صحیح مفید باشد. خیلی چیزها هست که می‌دانیم اما در مورد آن‌ها فکر نمی‌کنیم و فرصتی نمی‌شود درباره آن‌ها زیاد تأمل بکنیم. به‌عنوان‌مثال اینکه انسان از وقتی متولد می‌شود طفل شیرخواری است و چندی باید بگذرد تا راه بیفتد، حرف بزند، کم‌کم از پدر و مادر و بعد از محیط چیزی یاد بگیرد و الی‌آخر، این یک جریان تکوینی است. هم خودمان و هم دیگران همه این‌ها را دیده‌ و گذرانده‌ایم. شاید بسیاری از انسان‌ها بگویند این چیزی است که جای فکر ندارد و زندگی همین است دیگر، اما نظر توحیدی اقتضا می‌کند که انسان این‌ها را به‌عنوان تدبیرهای حکیمانه الهی بشناسد.

خدا در این عالم برای حرکت انسان، چیزی بیش از آنچه موجودات زنده دارند، قرار داده است. موجودات زنده نیز با ادراکات فطری غریزی، مراتب تدریجی زندگی را طی می‌کنند ولی انسان از ابتدا یک چیزهایی را به صورت نا آگاهانه درک می‌کند. ما حالا می‌فهمیم که آن درک ناآگاهانه است؛ یک بچه به سینه مادرش می‌چسبد، لبانش را جمع می‌کند و مُک می‌زند، این چیزی است که خدا به او یاد داده است. یک مقدار که بزرگ‌تر می‌شود، فرض کنید بچه دو ساله می‌شود، غیر از اینکه دنبال این است که شکم خودش را سیر کند یا اگر درد و رنج و ناراحتی‌ای دارد آن را با گریه و اظهار حاجت کردن رفع کند، کم‌کم یک نوع درک دیگری هم در او پیدا می‌شود که دلش می‌خواهد پدر و مادر و اطرافیان به او توجه کنند. اصلاً خود اینکه به او توجه کنند، برای او مطلوبیت دارد. شاید دیده باشید که دوتا بچه که نزدیک هم هستند از اینکه ببینند یکی را بیشتر نوازش می‌کنند احساس ناراحتی و حسادت می‌کنند. این حاکی از این است که یک چیز دیگری درک می‌کنند یعنی غیر از اینکه می‌خواهد شکم او سیر باشد می‌خواهد دیگران هم او را دوست بدارند و به او توجه کنند. البته خود کودک از علت آن آگاه نیست ولی ما می‌توانیم این حالت را تفسیر کنیم و بفهمیم که علت آن چیست.

این احساس تقریباً مبدأ پیدایش درکی نسبت به امور غیر حسی است، چون احساس شخصیت کردن و علاقه به اینکه دیگران به او احترام بگذارند چیزی نیست که مربوط به خوردن و آشامیدن و عوامل فیزیکی شیمیایی باشد، یک چیز روانی است، به عبارت دیگر عامل مستقیم مادی ندارد. کم‌کم هر دوی این نوع نیازها، چه نیازهای بدنی و حسی و چه نیازهای روحی که خودش را از احساس شخصیت، علاقه به احترام دیگران، دوست داشته شدن و مورد توجه قرار گرفتن نشان می‌دهد، در یک مسیر پیش می‌روند.

 در مسیر امور مادی و حسی، عامل فعالیت‌ها روشن است. اگر کسی بگوید که عامل و محرک اصلی بیشترین فعالیت‌هایی که در عالم انجام می‌گیرد نیازهای مادی از قبیل همین خوردن و آشامیدن و سایر نیازهای جسمانی است شاید حرف گزافی نگفته باشد. عمده حرکت‌های اکثر ما در این عالم برای همین‌هاست و هر روز انواع و اقسام چیزهای جدیدتر، لذت‌بخش‌تر، پر زرق‌وبرق‌تر و بالاخره عوامل جاذبه‌دارتری پیدا، کشف یا ساخته می‌شود و دیگران برای نیازهای خودشان از این راه‌ها استفاده می‌کنند.

کسانی نیز در آن جنبه روحی که احساس شخصیت و مقبولیت باشد رشد می‌کنند. ابتدا فقط دنبال محبوبیت پیش پدر و مادر و اطرافیان هستند، کم‌کم در یک محیط بزرگ‌تری که وارد می‌شوند دلشان می‌خواهد در آن محیط شناخته شوند، مورد توجه قرار بگیرند، افراد به آن‌ها احترام بگذارند و برایشان تیتر و عناوینی قائل شوند، بعد هم احترامات ظاهری؛  جلوی‌شان بلند شوند، یک جا برایشان کف بزنند و یک جا اظهار احترام دیگری بکنند. همه ما این‌ها را آزموده‌ایم و چیزی نیست که احتیاج به توضیح داشته باشد. مسئله این است که این نیازها به کجا می‌انجامد و چرا خدا این‌ها را در انسان قرار داده است؟

چرا می‌خواهیم محبوب باشیم؟!

گفتیم که از نظر توحیدی همه این‌ها تدبیر الهی است و برای اهداف حکیمانه‌ای قرار داده شده است. دیگران می‌گویند این‌ها اتفاقی است و طبیعت این است لذا خیلی هم دنبالش نمی‌گردند که ببینند فایده دارد یا ندارد و می‌گویند این است دیگر، زندگی یعنی همین؛ اما برای یک شخص الهی، این تفسیر کافی نیست. انسان دلش می‌خواهد بفهمد که چه حکمتی پشت این تدبیر است؟ چرا ما باید جوری باشیم که دلمان بخواهد دیگران به ما احترام بگذارند؟ بعضی نمونه‌هایش این است که دوست داریم عکس ما را یک جایی بزنند، خیابانی به اسم ما باشد، عده‌ای دلشان می‌خواهد مجسمه‌شان ساخته شود و یک جایی نصب شود تا بعد از مرگشان سال‌ها و قرن‌ها باقی بماند، که چه؟ در اصل اینکه آدم یک نیاز روحی دارد که محبوب واقع شود چه حکمتی وجود دارد؟

سیر تکاملی محبت

هرقدر آن کسی که به انسان علاقه پیدا می‌کند مهم‌تر باشد و در نظر همان شخصی که می‌خواهد محترم باشد، شخصیت او بالاتر باشد، ارزش این کار بیشتر خواهد بود. انسان می‌خواهد کسانی او را دوست بدارند که خودشان مقام بالایی دارند. فرض کنید در خانواده می‌خواهد پدر و مادر او را دوست داشته باشند؛ به مدرسه که می‌آید می‌خواهد مدیر مدرسه و معلمان دوستش داشته باشند؛ در جامعه، اشخاص سرشناس و شخصیت‌های معروف جامعه او را دوست داشته باشند تا برسد به هرکسی، در هر محیطی، هر جور عظمتی برای اشخاص قائل است دلش می‌خواهد او را دوست بدارند.

مسئله ساده عامیانه‌ای که ممکن است برای ما پیش بیاید این است که فرض کنید مثلاً من یک روز در خانه نشستم، تلفن زنگ بزند، یک کسی بیاید بگوید که از طرف دفتر مقام معظم رهبری پیغام دادند که اگر شما وقت کردید مثلاً آنجا بیایید تا ملاقاتی حاصل شود. قاعدتاً اگر من احساس دعوت از دفتر مقام معظم رهبری بکنم در پوست خودم نمی‌گنجم؛ من دیگر به جایی رسیدم که دفتر مقام معظم رهبری من را دعوت می‌کنند که ملاقاتشان بروم! این خیلی اوج گرفته و دیگر با اینکه پدر و مادر و دیگران و همسایگان به من احترام بگذارند قابل مقایسه نیست. حالا اگر یک روز تلفن را بردارم ببینم شخص مقام معظم رهبری است که تلفن می‌کنند که فلان وقت بیا اینجا با شما کار دارم، دیگر اصلاً جا دارد قالب تهی کنم. حالا آنجا رفتم اگر دیدم ایشان گفتند بیا پهلوی من بنشین و مثل بچه‌ای که نوازش می‌کنند دستی سر و روی من کشیدند، اگر این بشود فکر می‌کنم گاهی آدم ممکن است از خوشحالی سکته بکند! مقام معظم رهبری کیست؟ انسانی است که در محیط جامعه ما مورد احترام سایر مردم است و برای او عظمت‌هایی قائل هستیم. ما متدینین به‌اصطلاح، عمده عظمتی که برای ایشان قائل هستیم این است که نماینده‌ای است از هزاران نماینده‌ای که در دوران غیبت از طرف امام زمان عنوان جانشین امام زمان را دارند، غیر از این است؟ حالا شما فرض بفرمایید، تصورش که محال نیست، یک‌وقتی از خود آقا امام زمان اشاره شد که چنین ملاقاتی حاصل شود. در این حالت چه باید بشود؟ دیگر از قالب تهی کردن بالاتر است و حالا اگر واقعاً شد، آن لذتی که در آن حال برای آدم حاصل می‌شود با چه چیز قابل مقایسه است؟! همه لذت‌های مادی عالم را یکجا جمع کنند و در یک کفه ترازو بگذارند، آن را هم در یک کفه بگذارند، فکر می‌کنید کدام می‌چربد؟ البته اگر کسی امام زمان را بشناسد، اگر کسی معتقد نباشد یا مقام ایشان را نشناسد حسابش جداست. این واقعیتی است که لذتی که برای این حاصل می‌شود ازلحاظ مقایسه و ارزش‌گذاری و نمره دادن قابل نمره‌گذاری نیست. این لذت به‌حسب آن تدبیر حکیمانه الهی نشانه این است که انسان به اوجی از کمال و شرف رسیده که این موقعیت برای او پیدا شده است. البته فکر کند که این هم نعمت خداست، در مقابل خداوند متعال هم خیلی خاضع شود که الحمدلله این نعمت نصیب من شد. حالا فرض کنید که ما وارد عالمی شدیم که شخص پیغمبر اکرم را ببینیم و حالا دیگر وسائط قائل نشوم، یک جوری شد که در روزی که اسم آن یوم لقاء الله است امکان داشت به یک معنای صحیح معقولی خدا را رؤیت بکنیم؛ تَرَکْتُ الْخَلْقَ طُرّا فی هَواکا وَاَیْتَمْتُ الْعِیالَ لِکَیْ اَراکا، وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ؛[1] شاداب و خندان، إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ،[2] حالا إِلَى رَبِّهَا است، اینکه چه مراتبی دارد عقل ما نمی‌رسد لذا به همین ظواهر اکتفا می‌کنیم، می‌دانیم که حقایقی دارد که عقل ما از درک آن قاصر است، خیلی هم توقع نداریم که به کُنه آن برسیم اما یک چیزهایی است که تعبیراتش این‌هاست و خدا این تعبیرات را انتخاب کرده است. آنوقت می‌فهمیم دلیل اینکه بچه دوست دارد دیگران به او توجه کنند، چیست. آن وقت می‌فهمیم چرا انسان اینگونه آفریده شده است. این همان درک است که دارد رشد می‌کند و به آنجایی می‌رسد که دل انسان بخواهد که خدا او را دوست بدارد.

محبوبیت نزد خداوند متعال

ببینید خداوند در تعبیرات قرآنی وقتی می‌خواهد دیگران را تشویق کند، چگونه تعبیر می‌کند! می‌فرماید: فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ،[3] اول هم می‌گوید يُحِبُّهُمْ، آن مهم است. فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ، این‌ها چه کسانی هستند؟ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ؛ گاهی آدم کلی وقت صرف می‌کند، چه‌بسا پول خرج می‌کند تا چهارتا همسایه و همکاران او را دوست بدارند، مثلاً به او رأی بدهند، چقدر زحمت می‌کشد، گاهی میلیون‌ها و میلیاردها دلار پول خرج می‌کند که چی؟ که چهار روز دیگر بر کرسی ریاست و سلطنت تکیه بزند. اگر کسی بتواند کاری بکند که خدا او را دوست بدارد، چگونه کاری باید باشد؟! چقدر باید هزینه کند؟! چقدر باید سرمایه‌گذاری کند؟! چند سال باید زحمت بکشد، شبانه‌روز بی‌خوابی بکشد، زحمت، ناراحتی، دوری از خانواده، دوری از فامیل‌ها را تحمل کند و از همه‌چیز صرف‌نظر کند که شاید، احتمال می‌دهیم که یک در هزار، روزی بیاید که ما مشمول این آیه بشویم که يُحِبُّهُمْ؟! ما که خیلی فرصت نمی‌کنیم در این باره فکر کنیم. از این آیات زیاد است و صدها بار شنیدیم و هیچ تعجبی هم نکردیم؛ اما این چقدر ارزش دارد و چگونه باید این را به دست آورد؟

آسان‌ترین راه محبوب شدن نزد خداوند متعال!

خداوند متعال از کمال رأفتش آسان‌ترین کارها را برای این محبوب شدن، وسیله قرار داده است. نه احتیاج دارد به اینکه سرمایه کلانی جمع کنید و در این راه صرف کنید و نه نیاز است اوقات زیادی را در عمر طولانی در این راه صرف کنید؛ ساده‌ترین و کم‌هزینه‌ترین کارها را می‌توانید انجام دهید که نتیجه‌اش این باشد. خیلی چیز عجیبی است! ما در مقیاس کارهای دنیایی‌مان هر کاری می‌خواهیم سود بیشتری داشته باشد قاعدتاً باید زحمت بیشتری بکشیم مگر اینکه تقلب و کلاهبرداری شود. کسانی که زود به پست و مقامی می‌رسند و سود کلانی می‌برند به خاطر این است که تقلب کردند، دزدی کردند، کلاهبرداری کردند و الا راه عادی این است که هر جا سود بیشتر باشد زحمت بیشتر است. وقتی ما با کارهای دنیایی‌مان مقایسه می‌کنیم چطور می‌شود که بالاترین مقام، هزینه‌اش کمتر و راهش آسان‌تر باشد؟! اگر در آن غفلتمان که گرفتاری‌های دنیا اجازه نمی‌دهد در خصوص اینکه يُحِبُّهُمْ یعنی چه و چقدر ارزش دارد فکر کنیم اندکی معذور باشیم اما اینجا دیگر معذور نیستیم که چطور می‌شود کار به این سادگی، چنین نتیجه‌ای داشته باشد و ما از آن غافل هستیم! برای چیزی که گاهی معلوم نیست اصلاً سودی داشته باشد یا نهایتاً ضرر داشته باشد چقدر زحمت می‌کشیم! تجارت‌هایی که مردم می‌کنند گاهی ضرر دارد ولی همه مردم شبانه‌روز دارند می‌دوند، کار می‌کنند به امید نفعی، حالا نفع 90 درصد، 95 درصد، 80 درصد، احتمالات متفاوت است، لااقل یک درصد هم احتمال دارد که سرمایه بسوزد ولی برای آن این ‌همه تلاش‌ها می‌شود.

بیشترین نفع با کمترین هزینه!

چیزی که صددرصد نفع و کمترین هزینه را دارد چیست؟ این است که آدم توجه داشته باشد که همه‌ چیز او مال خداست؛ به خدا بگوید من بنده‌ام تو خدایی، می‌خواهم آنگونه رفتار کنم که تو دوست داری. این کار خیلی مؤونه دارد؟! فهم آن مشکل است؟! آیا ما چیزی داریم که از خود ما باشد و خدا نداده باشد؟! آیا غیر از آنچه خدا لطف کرده و مقدمات آن را فراهم کرده و اسباب آن را در اختیار ما قرار داده است، لذتی هست که ما در زندگی به دست آورده باشیم؟! همه‌چیز از اوست؛ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ،[4] خیلی مشکل است که آدم بفهمد از خودش چیزی ندارد و همه‌چیز از خداست؟! این که الفبای مسلمانی است. چون همه ما به این معتقد هستیم لذا فهمیدن آن علی‌الظاهر خیلی مشکل نیست، البته اثبات برهانی و دفع شبهات آن مراتبی دارد.

کمال انسان در سایه بندگی

به این توجه کنیم که هرچه داریم از اوست. بهترین ارزش‌ها و بهترین کمالاتی هم که انسان به آن نائل می‌شود در اثر همین پیدا می‌شود که بگوییم ما بنده‌ایم و تو خدایی اما گفتنی که به دنبالش عمل باشد و تأثیر داشته باشد و راست بگوییم؛ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ،[5] خدا با ادعای دروغ و تعارف خیلی میانه‌ای ندارد اما هرچه صادقانه بگوییم خیلی خوب است. صادقانه بگوییم تو خدایی و هرچه داریم از توست، به ما توفیق بده آن جوری باشیم که تو دوست داری، همین! ما این را درست باورمان نیست؛ درست باورمان نیست که می‌شود چنین ارتباطی با خدا گرفت، آدم اینگونه صادقانه با خدا حرف بزند او بشنود و ترتیب اثر بدهد و همین گفتن ما، اقرار ما به اینکه ما بنده‌ایم باعث می‌شود ما را به جایی که نتوانیم مرتبه و اهمیت و لذت و ارزش آن را درک بکنیم رشد بدهد.

عبودیت و بندگی خدا؛ بالاترین امتیاز پیغمبر اکرم‌‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله

در قرآن وقتی می‌خواهد از پیغمبر اکرم‌ صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله یاد بکند یکی از القابی که قبل از همه به کار می‌برد، لقب عبد است. البته این کار شاید حکمت‌های دیگری هم داشته باشد و شاید یکی از حکمت‌هایش هم همین باشد که این بالاترین مقام است؛ سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى؛[6] نمی‌گوید بحبیبه؛ می‌فرماید سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ.

ما موظفیم هرروز در نمازمان بگوییم أَشـْهـَدُ أَنَّ مـُحـَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ. شاید یکی از حکمت‌ها این باشد که خود ما فکر کنیم این چه مقامی است که امتیازی برای پیغمبر اکرم است و خدا به این عنوان یاد می‌کند که بنده‌اش را به آن مقام برد.

بندگی خالصانه؛ راه درک رحمت الهی

اگر کسی ادعا کند که بزرگ‌ترین لطفی که خدا به بندگانش کرده آن‌ هم از باب آن محبت ذاتی که خدا دارد که موجودی بیافریند که بهترین نعمت‌های او را دریافت کند و تا این نباشد رحمت‌های خدا تحقق عینی پیدا نمی‌کند، یک موجودی باید باشد که این رحمت را درک کند، برای اینکه او این رحمت را درک کند ساده‌ترین راه را میسر کرده و آن‌ هم این است که بفهم بنده‌ای، بندگی کن، همین! هیچ چیز شاقّی از تو نمی‌خواهد، چیزی که باید به سختی بروی تهیه کنی و فوق طاقتت باشد ابداً نخواسته و فقط آن‌هایی که کاملاً برایت میسر است را خواسته است؛ لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا؛[7] هیچ‌وقت نمی‌گویم چرا فلان کاری که طاقت آن را نداشتی را نکردی؟ ابداً چنین سؤالی نخواهم کرد.

مؤثرترین کار این است که بفهمی بنده‌ای و اعتراف کنی که می‌خواهم بندگی کنم و از من بخواهی که به من کمک کن تا بندگی‌ات را بکنم. اگر اصل این مسئله تثبیت شد نوبت به یک نکته بعدی می‌رسد. حالا اگر من خواستم بنده خدا باشم باید چه‌کار کنم؟ خدا که به من نمی‌گوید برو چه‌کار کن، امروز چه‌کار کن، فردا چه‌کار کن و من چی دوست دارم. گفتم من را به آنچه تو دوست داری موفق بدار، یک کاری بکنم که تو دوست داشته باشی. چه‌کار باید بکنم که تو دوست داشته باشی؟ آنوقت نیاز به شناخت پیدا می‌کنم؛ بدانم چه کاری خوب است و خدا دوست دارد من انجام دهم و بندگی من چه اقتضائی دارد.

عقل و وحی؛ ابزارهای شناخت صحیح

خداوند از راه عقل به تدریج مقداری از این شناخت‌ها را خودبه‌خود و به طور طبیعی در وجود ما رشد می‌دهد. کودک یکی، دو، سه ساله این چیزها را نمی‌فهمد. کم‌کم می‌فهمد که خوبی و بدی چیست و خدا از این کار خوشش می‌آید یا نمی‌آید. بالاخره تا می‌رسیم به بدیهیات عقلی و چیزهایی که همه عقلای عالم می‌فهمند و همدیگر را به واسطه آن مؤاخذه می‌کنند. در اینجا تا آنجایی که عقل می‌فهمد حجت به طور تکوینی برای ما تمام است، هر چیزی را عقل کاملاً می‌فهمد که این کار را خدا دوست دارد یا از آن بدش می‌آید. اگر گفتیم نمی‌فهمیم و اگر راست بگوییم که نمی‌فهمیم حجت در آنجا ضعیف است و تمام نیست. باز لطف خدا اقتضا کرده که حجتش را ناقص نگذارد؛ هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ،[8] پیغمبران را فرستاده لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ،[9] آنچه عقلتان نمی‌رسد و دخالت دارد در اینکه شما را به جایی برساند که من دوست دارم، بهترین کمالات برای شماست و بیشترین لذت را برای شما می‌آفریند به ‌وسیله پیغمبران گفته است. این هم راه تکوینی خداست.

تکامل تدریجی؛ زمینه‌ساز انتخاب صحیح

اگر کسی مثلاً سؤال کند که خدایا! چرا از اول که بچه متولد می‌شود همه‌چیز را به او نفهماندی؟! جواب این سؤال این است که هر وقت خدا شدی می‌فهمی. اصلاً سنت الهی در این عالم بر این است که تکامل تدریجی باشد تا زمینه انتخاب تدریجی شما فراهم شود و اگر در هر مرحله‌ای انتخاب صحیح پیدا کردید بتوانید به مرحله کامل‌تری برسید. برای اینکه این کار از مسیر انتخاب خودت پیدا شود باید تدریجی باشد. اگر همه‌چیز را از اول داشتی امتیازی بر ملائکه نداشتی، خلیفة الله نمی‌شدی. ملائکه از اول همان‌گونه که خدا قرار داده هستند تا آخر، ولی خدا انسان را طوری آفریده که از مسیر انتخاب خودش به کمال برسد و لذا برای اینکه این هدف محقق بشود رشد و تکامل انسان باید تدریجی باشد، از ضعف شروع ‌شود و رو به کمال برود. برای اینکه تکامل، تدریجی باشد باید اسبابی فراهم شود که انسان هم در بعد مادی‌ به تدریج تکامل پیدا کند و هم در بعد معنوی‌ و در اثر تعامل این دو عامل با همدیگر زمینه انتخاب صحیح فراهم شود که اسم آن در فرهنگ اسلامی امتحان است؛ الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا.[10] اگر این‌هایی را که ما می‌توانیم بفهمیم خدا از اول همینطوری به ما می‌داد ما لیاقت خلافة الله را پیدا نمی‌کردیم. لذا بعد از خلق همه ملائکه و همه عوالم دیگری که ما هیچ خبری از آن نداریم جز اسمی که در قرآن آمده، خداوند متعال به ملائکه می‌فرماید إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً،[11] تا آخر داستان که اگر بخواهیم وارد آن شویم به این زودی‌ها تمام‌شدنی نیست و الحمدلله خود شما خوب آگاه هستید.

به‌هرحال ویژگی عالم این است که ما باید در این عالم زمینه رشد و تکامل خودمان را به تدریج فراهم کنیم. انتخاب از ماست، ایجاد، هدایت و فراهم کردن وسایل و اسباب و کلمه عمومی آن، توفیق آن، از خداست. برای اینکه ما این انتخاب‌های صحیح را داشته باشیم باید این مراحل را به تدریج طی کنیم.

تدبیر الهی در زندگی اجتماعی انسان‌ها

حالا اگر خواستیم هم از عقلمان و هم از وحی بهتر استفاده کنیم، چه‌کار باید بکنیم؟ این را بین پرانتز عرض کنم که آدمیزادها در اینکه علاقه داشته باشند به اینکه چگونه کاری را انتخاب کنند، نیرویشان را در چه راهی صرف کنند، فعالیتشان را در چه کاری متمرکز کنند، به‌حسب آن عوامل فطری و بعد به‌حسب عوامل اجتماعی تغییراتی در خواستهایشان پیدا می‌شود و الا اگر این تدبیر الهی نبود همه مردم یک چیز می‌خواستند و همه کارهای دیگر ترک می‌شد. اگر زندگی اجتماعی انسان بخواهد فراهم شود تا اینکه آن هدف الهی که انتخاب صحیح است میسر شود باید عوامل مختلفی باشند؛ به اصطلاح خودمان نانوا باشد، قصاب باشد، بقال باشد، عطار باشد تا بشود این زندگی اجتماعی دوام پیدا کند و زمینه‌های انتخاب فراهم شود. اگر یک نفر بخواهد همه این کارها را بکند شدنی نیست و لذا باید یک تدبیری باشد که یک کسی انگیزه پیدا کند تدریجاً برود نانوا شود، شرایط اجتماعی و زمینه‌های خاصی ایجاب کند که یکی دیگر پزشک شود، یکی داروساز شود و یکی برود بهتر بفهمد که چه باید کرد، عقل چه می‌گوید و دین چه می‌گوید؟ اگر این انگیزه در انسان‌ها پیدا نشود و زمینه آن فراهم نشود و امکان رشد آن نباشد هدف اصلی این خلقت، ناقص می‌ماند. همه آن‌ها برای این بود که لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا.

جایگاه و ارزش هدایت انسان‌ها

برای اینکه ما بتوانیم انتخاب صحیحی داشته باشیم باید بشناسیم که چه کاری خوب و چه کاری بد است، چه راهی صحیح است و چه راهی صحیح نیست. این شناخت یا با عقل امکان‌پذیر است یا با نقل. مایه‌های فطری آن در همه ما هست و استفاده می‌کنیم اما همه که نمی‌توانند مثل همه معلومات دیگر یکجور از قرآن استفاده کنند، همه که نمی‌توانند یکسان از استدلالات عقلی استفاده کنند. بعضی استدلال‌های عقلی هست که دانشجو باید ده‌ها سال زحمت بکشد تا زمینه ذهنی برای فهم آن پیدا کند. مشاهده می‌کنید که مثلاً دانشمندان اتمی پیش‌بینی‌هایی می‌کنند که در رشته‌های علمی آینده چه چیزهایی رشد خواهد کرد که در حال حاضر تصور آن برای پروفسورهای برجسته عالم درست میسور نیست و پیش‌بینی‌هایی است که تمام آن‌ها هم دارد انجام می‌گیرد. دایره تکامل انسان چه در بعد مادی و چه در بعد معنوی این ‌همه وسعت دارد و اگر کسانی نباشند که عهده‌دار این کار بشوند خلقت ابتر خواهد ماند. پس باید کسانی باشند که این کار را بکنند. اگر در ارزشیابی بین این کار با سایر کارها مقایسه کنیم کدام مهم‌تر است؟ به نظرم خیلی روشن باشد که ارزشی که این کار دارد نسبت به ارزشمندترین کارهایی که دنیاپرستان به آن دل می‌بندند و همه نیروهایشان را برای آن صرف می‌کنند اصلاً قابل مقایسه نیست. یک دلیل ساده‌اش این است که نتایج آن‌ها نهایتاً محدود است و حد زمانی دارد اما نتیجه‌ این بی‌نهایت است. اگر شما بتوانید بین یک عدد بزرگ با بی‌نهایت نسبتی برقرار کنید بین این کارها هم می‌شود نسبتی برقرار کرد که اگر کسی بتواند دیگران را به آنچه خواست خداست و سعادت ابدی‌شان را تأمین می‌کند، هدایت کند با سایر خدمات چه نسبتی دارد.

روایت معتبر و معروفی است که همه ما بارها شنیدیم. زمانی که در یمن شورشی به‌‌پا شده بود پیغمبر اکرم، امیرالمؤمنین را برای مدیریت آنجا به یمن فرستادند. آنوقت مطالبی را به ایشان فرمودند، تاریخ عبارت‌هایی که در آن زمان پیغمبر به علی فرمودند را ضبط کرده است. طبق یک نقل ایشان فرمودند: یا علی لَأن يَهدي اللّه ُ بِكَ رجُلاً خَيرٌ لَكَ مِمّا طَلَعَت علَيهِ الشَّمسُ و طبق نقل دیگری فرمودند: خیر لک من ملإ الارض ذهبا تنفقه فی سبیل الله؛ من دارم شما را می‌فرستم برای اینکه بروی مسئله را اصلاح کنی؛ آن اصلاح سر جای خودش، جنگ هست و اختلافی شده و بروی کارشان را اصلاح کنی، اما بدان اگر بتوانی یک نفر را هدایت کنی، از اینکه کل کره زمین پر از طلا باشد و تویی که علی هستی این طلاها را برای خدا انفاق کنی ثوابش بیشتر است. شما یک سکه طلا را در راه خدا انفاق کنید چقدر ثواب دارد؟ حالا اگر کل زمین پر از طلا باشد و تویی که علی هستی آن طلاها را فقط برای خدا انفاق کنی؛ تنفقه فی سبیل الله، هیچ می‌شود محاسبه کرد که این چقدر ثواب می‌تواند داشته باشد؟! اگر یک نفر را هدایت کنی ثوابش از آن بیشتر است. از همین‌جا می‌شود الهام گرفت که کاری که در جهت هدایت انسان‌هاست البته اول هدایت خود آدم و خودسازی و بعد هم سرایت دادن آن به دیگران، وسیله شدن برای اینکه این نعمت الهی به دیگران هم برسد، چقدر ارزش دارد!

ثواب بی‌شمار هدایت کردن انسان‌ها!

ثواب هدایت کردن یک نفر بیش از این است که همه اموال روی زمین طلا باشد و آدم همه آن‌ها را خالصاً لوجه الله در راه خدا انفاق کند. این محاسبات با هیچ ابزار علمی میسر نیست. حالا شاید کامپیوترهای سنگین باشد که بتواند این‌ها را با یک اعداد و ارقام و با یک علائمی، مشخص کند اما بنده که نمی‌توانم هیچ تصوری از آن داشته باشم. آخر چرا؟ آدم زحمت بکشد یک نفر فقیری که حالا مشرف به موت است را نجات بدهد این کم فایده دارد؟ آدم برود به ده‌ها مریضی که رو به موت هستند، از درد می‌نالند، گرفتارند، دارو ندارند، دکتر ندارند به آن‌ها خدمت کند، شکم‌های گرسنه‌ای را سیر کند، این ‌همه خدمات میسر است، ثواب انفاق فی سبیل الله که مشخص است آن ‌هم با آن هزینه‌ای که کل زمین پر از طلا باشد و تو همه آن‌ها را لله خرج کنی، همه این‌ها ثواب دارد، همه این‌ها یک ‌طرف اما اگر یک نفر را هدایت کنی این بهتر است.

آنچه قابل محاسبه است که روی کاغذ بیاوریم این است که بی‌نهایت با هیچ عددی مساوی نیست، چون نتیجه هدایت تا بی‌نهایت ادامه دارد و عمر آخرت که تمام نمی‌شود لذا این هدایت باعث می‌شود که او در زندگی ابدی سعادتمند شود اما آن خدمات آخرش این است که طرف نمی‌میرد و چهار روز دیگر زندگی می‌کند. چه‌بسا زندگی‌اش هم مثل زندگی گذشته‌اش پر از فساد باشد. شما خدمت کردید کار خوبی کردید اما این نتیجه‌اش همین است که تا دم مرگش یک مقدار بیشتر نفس می‌کشد و بیشتر می‌خورد اما آن کار باعث می‌شود که الی‌الابد و تا بی‌نهایت سعادتمند شود و از عذاب نجات پیدا کند و به ثواب برسد.

از عمرمان استفاده صحیح کنیم!

این‌ها را هم برای یادآوری خودم و هم برای شما عزیزان مخصوصاً تازه‌واردان عرض کردم که قدر این عمر را بدانید، این توفیقی که نصیب شما شده که در این مدرسه یا در این حوزه یا امثال آن مشغول کار و راه و برنامه‌ای بشوید که چنین نتیجه‌ای دارد که اگر این نتیجه را با نیت پاک و خالصی به ثمر برسانید طوری خواهید شد که با هدایت کردن یک نفر این‌ همه ثواب نصیب شما خواهد شد، این ثواب فقط یک عنوان نیست، این‌ها منشأهای حقیقی دارد یعنی کمالات وجودی برای شما پیدا می‌شود بنابراین سعی کنیم عمرمان را در چیزی که این‌گونه فوائد را ندارد صرف نکنیم و به لهو و لغو نگذرانیم. قرآن کریم اولین شرط عملی‌ای که برای فلاح و رستگاری انسان ذکر می‌کند این است که کار بی‌فایده نکنید؛ وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ.[12] وقتی می‌شود آدم از یک ساعت عمرش این‌گونه استفاده‌ای ببرد چرا صرف چیزی بکند که هیچ فایده‌ای ندارد؟! عقلا اسم آن را چه می‌گذارند به غیر از حماقت!

توجه داشته باشیم به اینکه چنین نعمتی و چنین فرصتی در اختیار ما قرار گرفته است؛ در میان شش، هفت میلیارد جمعیت دنیا، چند درصد جمعیت انسان‌ها به این کاری که شما موفق هستید موفق می‌شوند؟! این نعمتی است که خدا به برکت عنایت آقا امام زمان و به برکت خون سیدالشهدا‌صلوات‌‌الله‌‌عليه اختصاصاً به شما عنایت فرموده است. قدر این نعمت را بهتر بدانید، هرچه بیشتر از این موقعیت استفاده کنید، چه به صورت رسمی و وظایف الزامی و چه با آنچه با عنایت الهی بتوانیم در کنارش از راه‌های دیگری که میسر است عقلمان را تکمیل کنیم و فهممان را از بیانات وحیانی، عمیق‌تر و گسترده‌تر کنیم.

وفقنا الله و ایاکم

والسلام علیکم و رحمة الله

 


[1]. قیامت، 22.

[2]. قیامت، 23.

[3]. مائده، 54.

[4]. حج، 64.

[5]. حجرات، 15.

[6]. اسراء، 1.

[7]. بقره، 286.

[8]. توبه، 33.

[9]. نساء، 165.

[10]. ملک، 2.

[11]. بقره، 30.