بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح مطهر امامرضواناللهعلیه، شهدای والامقام اسلام مخصوصاً شهدای روحانیت و تقدیم به همه حقدارانمان از علما، اساتید و بزرگان، صلواتی اهدا میکنیم.
خدای متعال را شکر میکنم که توفیق عنایت فرمود به برکت عتبهبوسی حضرت ثامنالحججصلواتاللهعليهوعليآبائهوأبنائهالمعصومين توفیق پیدا کردم که در این مجلس با شکوه نورانی شرکت کنم و از انفاس قدسیه و از برکات و انوار قلبی شما استفاده کنم و خدا ما را هم از صدقهسر شما مورد آمرزش و رحمت خودش قرار بدهد.
به نظرم رسید راجع به یک موضوعی که امروز جامعه اسلامی ما بهخصوص نظام مقدس جمهوری اسلامی و مردم شریف این کشور در معرض تهدید آن هستند به اندازه توان خودم و ظرفیت مجلس، چند جملهای به عرض شما عزیزان برسانم.
ما و بهخصوص شما جوانها از وقتیکه چشم باز کردید دوران نهضت حضرت امامرضواناللهعلیه و انقلاب و اینها بوده، جوانترها اخبار آن را شنیدند و ما پیرمردها هم خود آن حوادث را درک کردیم. اینکه ما دشمنانی داریم و درصدد هستند که جلوی پیشرفت ما را بگیرند و اگر بتوانند حرکت ما را کند کنند و به خیال خودشان اگر بتوانند این نظام را بهکلی براندازند، همه ما چنین برداشتی داریم که در این موقعیت هستیم اما در خصوص اینکه دشمن برای مبارزه با این حرکت عظیم کمنظیر یا بینظیر که به برکت قیام امامرضواناللهعلیه اتفاق افتاده از چه راههایی وارد میشود شاید افکار همه ما یکجور نباشد؛ بسیاری از مردم آنچه را که از فشار دشمن درک میکنند فشارهای اقتصادی است که در اثر این تحریمها به جامعه ما وارد میشود. این را همه درک میکنند که دشمن از این راه میخواهد مسئولان کشور و مردم ایران را بهزانو دربیاورد و بالاخره باز تسلط خودشان را پیدا کنند.
کسانی اندکی بالاتر، غیر از مسائل اقتصادی، مسائل سیاسی خاصی را هم مورد توجهشان است که دشمن غیر از تحریمهای اقتصادی که بر ما روا میدارد فعالیتهایی را هم در زمینه مسائل سیاسی دارد و اهدافی را غالباً از راه عوامل مستقیم یا غیر مستقیمشان حتی با چندین واسطه دنبال میکنند. کسانی که با مسائل سیاسی آشنا هستند این را هم درک میکنند و نشانههای آن را میبینند و درصدد هستند که پیشگیری یا مقابله کنند.
ولی شاید خطرهایی بالاتر از اینها وجود داشته باشد که امروز و در این زمان در قیافه شیطان بزرگ تجسم پیدا کرده است و الا یک خطری است که بسیار درازمدت است و از پیش وجود داشته، هرروز به شکلی ظهور پیدا کرده و این خطر به این زودیها هم رفع نمیشود و آن خطری است که اهل باطل نسبت به اهل حق دارند، خطری که مشرکان و ملحدان نسبت به مسلمان و موحدان دارند. این خطر، خطر امروز و دیروز نیست و مبدأ آن از اینجا است که قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ،[1] و در طول این چند هزار سالی که از هبوط حضرت آدم تا به حال گذشته که تاریخ آن را درست نمیدانیم این خطر همواره وجود داشته و به صورتهای مختلفی متناسب با زمانها، مکانها و شرایط جغرافیایی و به دست عوامل شیطانی یا به تعبیر قرآن قبیل ابلیس، إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لَا تَرَوْنَهُمْا،[2] ادامه داشته و امروز هم به دست یکی از نوکرهای ابلیس که به فرمایش امامرضواناللهعلیه اسم او شیطان بزرگ است دارد اجرا میشود و الا چیز تازهای نیست، حرکتی است بسیار عمیق، طولانیمدت و با نقشههای بسیار پیچیده برای اینکه فرزندان حضرت آدم از راه حق منحرف شوند و جهنمیشوند؛ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ.
عموم مردم که سروکارشان با مسائل مادی و اقتصادی است این خطر را درک نمیکنند. حتی آنهایی که ریزبینتر هستند و با مسائل سیاسی و بینالمللی آشنا هستند آنها هم این خطر را درست درک نمیکنند. طبعاً موضعگیریها هم متناسب با درک خودشان است، هرکسی آن اندازه که خطر را درک میکند میخواهد به اندازه توانش مقابله و پیشگیری کند و بعد از تحقق آن، جبران کند. اینها در همان حدی است که خطر را احساس میکند و بیش از این در فکرش نمیگنجد و اقدامی هم انجام نمیدهد و حتی شاید اقدام دیگران را هم زیادی بداند. هم در اقشار مختلف داخل کشور و هم در بیرون کشور ما، بسیار کسانی هستند که فکر میکنند اگر ما بخواهیم با این خطری که امروز دامنگیر کشورهای اسلامی و بالخصوص دامنگیر جمهوری اسلامی است مبارزه کنیم باید با خطر اقتصادی مبارزه کرد و دنبال این بگردیم که راههای آن را پیدا کنیم. البته این خطر وجود دارد و همه درک میکنیم اما آیا این خطر اصیل است یا خود این خطر مقدمه خطر بالاتری است؟! اگر آن خطر سوم را باور کردیم همه خطرهای دیگر مقدمه است برای اینکه آن خطر نهایی معنوی و روحی و الهی پیش بیاید، یعنی کفر، استبداد، الحاد و شیطانپرستی بر جامعه انسانی حاکم شود و شاگردان شیاطین هم بهره خودشان را از استادشان ببرند. ما فرض را بر این میگذاریم که این هم یکی از خطرهاست.
امروز ملاحظه میفرمایید که به اعتراف بسیاری از صاحبنظران مربوط در حوزههای مختلف، دشمنان اسلام و انقلاب ما از بسیاری از نقشههایی که کشیدند ناامید شدند و هر راهی را که رفتند به بنبست رسیدند؛ راههای مختلفی که از اول انقلاب شروع کردند و فکر کردند که فاتحه انقلاب تا شش ماه دیگر خوانده میشود، بعد تا یک سال دیگر، تا دو سال دیگر، در جنگ تحمیلی یا بعد از جنگ و راههای مختلف را امتحان کردند ولی الحمدلله به برکت دعاهای آقا امام زمانعجلاللهفرجهالشریف، عنایات حضرت رضاصلواتاللهعليه و رهبری معظم انقلاباداماللهظله که یکی از بزرگترین نعمتهای الهی برای جامعه اسلامی در این عصر هستند، دشمنان در همه این راهها سرشان به سنگ خورد و هیچکدام از نقشهها تحقق پیدا نکرد. دشمنان راهی که برای موفقیت خودشان دیدند همان است که خطر را در جهات فکری، اعتقادی، دینی، فرهنگی و چیزهایی از این مقوله متمرکز کنند و الا نقشههای اقتصادی آنها به جایی نرسید، نقشههای نظامیشان هم که قاطع بودند که آنها با آن تکنولوژی پیشرفتهای که در زمینه مسائل نظامی دارند قطعاً ایران بهزانو درخواهد آمد و الحمدلله عکس آن شد و امروز سخنرانی فرمانده سپاه را شنیدید که با کمال شجاعت و قدرت و اقتدار گفت که اگر کسی قصد سوئی نسبت به نظام ما داشته باشد و از خط قرمز ما عبور کند منتظر نابودیاش باشد! ما خودمان را در چنین قدرتی میبینیم که میتوانیم با همه قدرتهای دنیا مقابله کنیم و آنها را نابود کنیم اما یک خطر هست که آنها هنوز از آن ناامید نشدند و آن خطری است که به وسیله دستگاههای تبلیغاتی خودشان سعی میکنند نسل آینده را از این ایمان و باورهایی که دارند و در طول دوران انقلاب به دست امامرضواناللهعلیه و یاران ایشان نهادینه شده و در قلوب مردم جایگزین شده دور کنند و این را برای نسل آینده از بین ببرند. آنهایی که عمری از آنها گذشته و سی، چهل سال از این انقلاب را گذراندند یا بههرحال یکی دو دهه بهرههایی از مسائل فرهنگی این کشور را درک کردند دیگر امیدی به اینها ندارند. اینها فعالیت خودشان را به صورتهای مختلف روی نسل آینده ما متمرکز کردهاند، بهوسیله این برنامههایی که شبانهروز در رسانههای مجازی، دائماً بهوسیله صدها فرستنده در افکار جوانان ما تزریق میشود آنها را به خود جذب میکنند با عواملی که دارند و با کمکهایی که از روانشناسان میگیرند برای اینکه چگونه مفاهیمی را، چگونه فیلمهایی را، چگونه اشعاری را و چگونه صحنههایی را برای آنها مجسم کنند تا آنها را جذب کنند و از ارزشهای اسلامی دور کنند، با استفاده از تجربیات آنها که بهاصطلاح تجربیات علمی است میخواهند نسل آینده را از اسلام و باورهای اسلامی که منشأ همه این برکات است محروم کنند.
حالا فرض را بر این میگذاریم که این نظر در کنار نظرهای دیگر وجود دارد و این هم یک خطر باشد. بعضی معتقدند این خطر اصلی است و آنهای دیگر همه مقدمه برای این است. حالا ما تنزل میکنیم و میگوییم خطر اقتصادی و سیاسی سر جای خودش، این هم یک خطر فرهنگی است؛ منحرف کردن جوانان ما از باورها و ارزشهای اسلام بهخصوص آنچه در مکتب اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين مطرح است که این مکتب، امثال سیدالشهداعلیهالسلام را الگو دارد و دیگران را جذب میکند.
مسئله تحریمها و مسائل دیگر سیاسی و ایجاد اختلاف بین مسئولان کشور، بین ملتهای مسلمان یا بین اقشار یک ملت که اینها همه خطرهای سیاسی است، همه آنها مقدمه است برای اینکه این خطر تحقق پیدا کند یعنی اسلام از صحنه زندگی مردم مسلمان برداشته شود. حتی اگر نگفتیم این خطر اصلی است و امروز همه فعالیتها به این متمرکز شده، باید بدانیم که لااقل این هم یکی از خطرها است. بهترین نمونه کامل آن همین رسانههای مجازی و امثال اینها، از کتابها، فیلمها و چیزهای دیگری است که به نحوی با فرهنگ و باورهای مردم سروکار دارد. این هشداری است نسبت به اینکه ما چه خطر عظیمی را پیش رو داریم، اگر خودمان مبتلا نشویم، دین ما ضعیف نشود، اعتقادات ما سست نشود و احکام دین را تعطیل نکنیم قطعاً این خطر نسبت به نسل آینده به نحو جدی وجود دارد.
از دوران نهضت حضرت امامرضواناللهعلیه پنجاه و پنج شش سال میگذرد. امامرضواناللهعلیه ده، پانزده سال در تبعید بودند و از پیروزی انقلاب هم چهل سال میگذرد و وارد سال چهلویکم انقلاب شدیم. در طول این سالها متأسفانه کمابیش آثاری از موفقیت دشمنان در اشل بسیار محدودی دیده میشود. در گوشه و کنار آثاری از اینکه این تبلیغات بیاثر نبوده و کسانی تحت تأثیر قرار گرفتند مشاهده میشود. نهتنها در نوجوانهای ما که گاهی برای تفریح با اینترنت کار میکنند، موبایلشان را میگیرند و استفاده میکنند و تا نیمههای شب تماشا میکنند تا خوابشان ببرد، غیر از اینها در بعضی از شخصیتهای قابلتوجه در درون کشور، در درون اقشار مختلف و حتی گاهی شاید در بعضی از پستهای حساس هم این خطر به نحوی اثر کرده باشد. آنچه این خطر را برای ما بیشتر مهم جلوه میدهد این است که اگر بنا شد این اشخاص، با این سوابق، با این معلومات و با این تجارب تحت تأثیر چنین چیزهایی قرار گرفته باشند نوجوانهای ما که دیگر تکلیف آنها معلوم است!
آنچه به ما و به جلسه ما مربوط میشود و به نظرم میرسد که در بین همه اینها خوب است مطرح شود و چند جملهای درباره آن صحبت کنم آن خطری است که مخاطبان اصلی آن فرهیختگان کشور از دانشگاهیان و حوزویان هستند. اگر دشمنان موفق شوند که موفقیتی در این دو قشر که به یک معنا یک قشر هستند و فقط رشتههای تحصیلی آنها فرق میکند، بعضی رشتههای علوم دینی است و بعضی هم رشتههای سایر علوم است، به دست بیاورند دیگر خیالشان راحت میشود و برنامههایشان را سریعتر و بهتر دنبال میکنند و ایادیای هم پیدا میکنند که در آینده به کمک آنها بشتابند.
یکی از موضوعاتی که شاید بیش از یک دهه است در جامعه ما مطرح است و کمابیش به صورتهای مختلفی بهخصوص در محافل علمی و دانشگاهی کمرنگ مطرح میشود این است که این آخوندها و علما که در رأس آن امامرضواناللهعلیه بود اینها مرد دین و از رجال دین هستند اما کشور را رجال علم و رجال سیاست اداره میکنند. کار اینها نهایتاً این است که به مردم بگویند که نماز بخوانند، روزه بگیرند و عزاداری سیدالشهداعلیهالسلام بکنند و از این مقولات که مقولات دینی است.
بسیاری از خود مردم هم همینجور فکر میکنند و وقتی صحبت از دین میشود تصور میکنند که دین فقط مسجد و حسینیه و عزاداری و ماه رمضان است یعنی روی این تئوری که از صدها سال پیشتر در دنیا مطرح بوده که دین از مسائل اصلی زندگی بشر جداست و برای زندگی یک جنبه فرعی دارد، همانکه از آن تعبیر به سکولاریسم میکنند یعنی تفکیک دین از مسائل جدی زندگی، تمرکز دارند و به صورتهای مختلف حتی در بین امثال ما هم تبلیغ میکنند و کمابیش در گوشه و کنار هم موفقیتهایی به دست میآورند. حتی شما هم بااینکه جوان هستید شاید در گوشه و کنار به این موارد برخورد کرده باشید، من میخواهم یک مثال بزنم که مصداق مفروضی داشته باشد و خیلی هم به کسی توهین نشود؛ شاید مثلاً برخورد کرده باشید که در یک روستایی با یک امام جماعت صحبت کرده باشید. اگر بخواهید راجع به مسائل سیاسی داخل و مسائل بینالمللی صحبت کنید میگوید: آقا! اینها مال مسائل اهل دنیاست، ما باید فکر آخرت خودمان باشیم، فکر دین خودمان باشیم، صلوات بفرستید، چهکار به این حرفها دارید! شاید برخورد کرده باشید. إن شاءالله که از همان روستاهای کوچک تجاوز نکرده باشد.
گاهی به صورت علمی در محافل دانشگاهی و حوزوی مطرح میشود که اصلاً دین چه ارتباطی با مسائل سیاسی، اقتصادی و مدیریت جامعه دارد؟ دین آمده برای اینکه مردم را با خدا و آخرت آشنا کند؛ با خدا؛ نماز بخوان، روزه بگیر و آخرت هم بهشت برو، دین همینهاست؛ دین هیچوقت نمیگوید مثلاً شما فلان صنعتی را چگونه مدیریت کنید، اکتشاف علمی بکنید، اتم را کشف بکنید، جنگ اتمی را چگونه باید مدیریت کرد و چیزهایی از این قبیل. دین که به اینها کار ندارد، اینها برای دنیاست، ما اگر بخواهیم متدین باشیم باید به همین نماز و روزه و بعد هم ما شیعهها به عزاداری سیدالشهداعلیهالسلام بپردازیم، دین همین را میگوید. بعد در کلاسهای دانشگاه، در مجلاتی که مربوط به فرهیختگان و دانشگاهیان است و گاهی هم شاید مربوط به حوزویها باشد به صورت یک مسئله جدی مطرح میشود که اصلاً دین چه ارتباطی با این مسائل دارد؟! حالا امام اتفاقاً حرکتی را شروع کرد و در یک زمانی بود که مشکلاتی در جامعه ما بود، از بس دستگاه پهلوی به مردم ظلم کرده بود آمد برای مبارزه با دستگاه شاه و پهلوی، اسلام را مطرح کرد و اینکه بیایید پای پرچم اسلام سینه بزنید و این دستگاه را ساقط کنید، درواقع این یک هنر امام بود که این کار را کرد و الا اسلام چهکار دارد به شاه و حکومت و این حرفها؟ اگر این شاه را نمیپسندید بیرونش کنید و یکی دیگر بیاورید، این معنایش این نیست که یک روحانی سر حکومت و مدیریت جامعه بیاید، ولی حالا دیگر شد، شانس امام بود و بالاخره موفق شد و مردم خیلی به او علاقهمند شدند و بعد گفتند اختیار حکومت دست شما. امام دیگر مدیریت کرد، مجلس خبرگان قانون اساسی تشکیل شد و بعد قانون اساسی و بعد هم تا امام در قید حیات بود تمام مسائل به نحوی زیر نظر امام بود. اگر امام فرمایشی میفرمود کسی جرأت مخالفت نمیکرد. قدرتی بود که امام از لطف خدا پیدا کرده بود و الا دین چهکار به این کارها دارد؟ امام یک فقیه بود، کار فقیه حلال و حرام و واجب و مستحب و نجس و پاکی و این حرفهاست، رساله هم بنویسد الاحوط و الاقوی و اینهاست، این هم کار فقیه است اما اینکه قانون اساسی باشد، چه مادهای باشد، چگونه باید کشور را اداره کرد و قوای سهگانه و اینها چه ربطی به دین دارد؟! حالا دوران امام گذشت و دوران سه دهه بعد از وفات امام هم بالاخره دنباله آن هنوز در شاگردان امام بود و دیگر تمام شد. ما باید برگردیم و حساب دین را از مسائل زندگی دنیا جدا کنیم. دین در مدارس برای علما و بزرگان و اینها باشد، زحمتی هم که میکشند ثواب آخرتی هم دارد اما مسائل حکومت و مدیریت جامعه، علم و تکنولوژی، پیشرفت صنعت و پیشرفت اقتصاد ربطی به دین ندارد، اینها مردان خودش را دارد، باید به آنها مراجعه کرد و کارشان را انجام بدهند. بله، چون آنها مسلمان هستند البته به علما هم احترام میگذارند، در مسائل فردی خودشان رساله آنها را میگیرند و عمل میکنند اما اینها به هم ربطی ندارد.
شاید شنیده باشید که گاهی در بعضی از دانشگاهها، در بعضی از کلاسها و بعضی از اساتید، من همه را بعض میگویم و اگر یک مصداق هم داشته باشد برای صحت عرض بنده کافی است؛ شاید شنیده باشید که استاد سر کلاس رسماً میآید بحث میکند که آقا این علومی که ما داریم اینها هیچ ربطی به دین ندارد، علمی است که موضوع خاصی و روش خاصی و مردان خاصی دارد، اینها کار میکنند، نظریات مختلفی هم هست، یکی این نظر را میپسندد و یکی آن نظر را، اما اینکه قرآن چه میگوید و اسلام چه میگوید، اسلام چهکار به این کارها دارد؟! نهتنها علوم طبیعی از قبیل فیزیک و شیمی و زیستشناسی ربطی به دین ندارد بلکه علوم انسانی هم که با رفتار انسان سروکار دارد، آنها هم ربطی به دین ندارند. نمونههای بیّن آن، روانشناسی و جامعهشناسی است. روانشناسی که ازجمله علوم محوری علوم انسانی است، موضوع و روشهای خاصی دارد و دانشمندان خاصی دارد، هیچکدام از مطالب آن نه در قرآن آمده و نه آنها با قرآن کاری دارند؛ علمی است، مثلاینکه علمای دین نمیآیند درباره اتم بگویند که ما چند نوع عنصر اصلی داریم، زیر صدتا است یا فوق صدتا، دانشمندان فیزیک دراینباره بحث میکنند، ربطی هم به دین ندارد. اینکه ترکیبات شیمیایی چه اثری دارد، نه دین کاری به این حرفها دارد، نه نفی میکند و نه اثبات، عالمانی مخصوص کار خودش دارد. روانشناسی هم همینطور است، یک موضوعی است که معین میکنند، عدهای درباره آن بحث میکنند، نظرهای مختلفی هم هست، یکی نفی میکند و یکی اثبات میکند اما بههرحال به دین ربطی ندارد.
یک نمونه دیگر هم که از نمونههای برجسته علوم انسانی است جامعهشناسی است با رشتههای مختلفی که دارد ازجمله جمعیتشناسی، مردمشناسی و سایر رشتههای خاص جامعهشناسی. این را جداً بحث میکنند و مطرح میکنند و گاهی مقاله مینویسند و سخنرانی میکنند. در مقابل آن، بچه مسلمانها اول یک مقدار ناراحت میشوند و بعد میگویند راست هم میگویند ما چیزی نداریم بگوییم، دین چهکار به این کارها دارد؟! این است که ما امروز یک مسئله جدی مادر در مسائل فرهنگی داریم که اگر این مسئله مادر حل نشود بچههایش هم ناقص خواهند بود و ما در هیچ رشتهای حرف قاطع صد درصد نمیتوانیم عرضه بکنیم و همه به این برمیگردد که آیا اینها ربطی به دین دارد یا ندارد؟ شما بگویید فلان مسئلهای که فلان روانشناس گفته با قرآن نمیسازد، میگویند اصلاً قرآن چهکار به این کارها دارد؟!
این مسئله مادر است. شخصیتهای برجسته در حوزههای علمیه باید این را حل کنند، اول خودشان نظر قاطعی اتخاذ کنند و بعد هم سعی کنند برای دیگران منتشر کنند تا در سطح جامعه جزو فرهنگ جامعه شود و دیگر کسانی جرأت نکنند در این تشکیک کنند که آیا دین با مسائل دنیا، مسائل زندگی و با علم و صنعت ارتباطی دارد یا ندارد؟
اینهایی که تا اینجا عرض کردم برای این بود که اهمیت این مسئله را خدمت شما عزیزانی که امیدهای آینده این کشور و انقلاب و إنشاءالله از یاران امام زمانعلیهالسلام هستید و باید خودتان را برای ظهور آن حضرت آماده کنید بگویم تا به این مسئله بها بدهید که این علومی که در دانشگاهها تدریس میشود و در دنیا از آن استفاده میشود با دین چه ارتباطی دارد؟ بنده سعی میکنم چند مطلب را به صورت تیتروار برای جوانهایی که إنشاءالله از مفاخر آینده کشور خواهند بود و این راهها را خواهند پیمود و این ارمغانها را به جامعه اسلامی و انقلاب اسلامی اهدا خواهند کرد عرض بکنم.
ما سه مقوله داریم که اینها ممکن است بین علم و دین جهت اشتراکی داشته باشند و نقطه تلاقی علم با دین باشد. به یک معنا این سه مقوله، ارکان هویت انسان است. این سه مقوله درباره این است که آیا علم و دین با اینها سروکار دارند یا نه، یکی از آنها مخصوص علم است و یکی از آنها مخصوص دین یا همه مخصوص علم است و ربطی به دین ندارد. اینها را تیتروار عرض میکنم.
یک مقولهای که ما داریم این است که انسان چیزهایی را میفهمد، میشناسد، دانش پیدا میکند و دانا میشود یعنی مقوله علم و معرفت و شناخت. سه تا مفهوم را بهعنوان مترادف عرض میکنم و هرکدام شاید برای بعضیها آشناتر باشد. دانش بشر چیست؟ چگونه پیدا میشود؟ تا کجا گسترش پیدا میکند؟ تکامل آن به چیست؟ این مشخص شود آنوقت ببینیم که آیا دین با اینها ارتباطی دارد یا نه؟
مقوله دوم غیر از این شناختهاست. آن مقوله دانش بود و این مقوله ارزش است. در جوامع مختلف چیزهایی هستند که مردم برای اینها ارزش قائل هستند و دوست میدارند، کسی که آنها را داشته باشد را ستایش و مدح میکنند و اگر آنها را نداشته باشد با او مخالفت میکنند و از او اظهار تنفر میکنند. اینها نه مقوله علوم طبیعی است و نه مقولات علومی است که بشود با روشهای تجربی اثبات کرد. همه انسانها بعضی چیزهای آن را هم کموبیش قبول دارند، گویی که بسیاری از آنها به آن پایبند نیستند. بهعنوانمثال همه مردم به نحوی قبول دارند که ظلم چیز بدی است، حالا ظلم چیست؟ چه مقولهای است؟ در آزمایشگاه باید پیدا شود؟ باید بکارند تا سبز شود؟ باید از عرش نازل شود؟ اصلاً این عدالت و ظلم چیست؟ این یک مفهوم ارزشی است، چیزی نیست که بشود در آزمایشگاه تجربه کرد تا ببینیم هست یا نیست، ظلم کدام است و عدل کدام است؟
یک مثال سادهای که همه ما با آن سروکار داریم این است که هر قومی معمولاً چیزهایی را برای خودشان مقدس و ارزشمند میدانند و پایبند هستند که اینها را حفظ کنند. بسیاری از اقوام کشورهای بزرگ یک میلیاردی پیدا میشوند که به لباس خودشان خیلی اهمیت میدهند و سعی میکنند که لباسشان محفوظ بماند، لباس ملی است. در همسایگی ما در کشور هند و پاکستان، مردم این سرزمین لباس مخصوصی دارند، شلوارهای گشاد با جلیقه، این لباسی است که مردم آنجا به آن معتقدند. شخصیتهای بزرگی که در رأس شخصیتهای عالَم قرار میگیرند و در مجامع بینالمللی حاضر میشوند سعی میکنند لباس خودشان را حفظ کنند. زنهایشان هم آن ساریای که دور سرشان میاندازند لباس ملی آنهاست و خیلی برای آن ارزش قائل هستند. یک کشور دیگری هست که این لباس برایشان اهمیتی ندارد. میگویند این، مقوله ارزش است. اینها برای یک چیزی ارزش قائل هستند و آنهای دیگر قائل نیستند. سرما و گرما یا مثلاً زیبایی و غیرزیبایی آن فرقی نمیکند ولی برای این شکل لباس ارزش قائل هستند. این مفهوم علمی نیست، چیزی نیست که بشود در یک علمی با یک روش علمی یا با روش فلسفی اثبات یا نفی کرد؛ مردم آن را دوست دارند، این لباس ملی آنها است و به آن علاقه دارند. علاقه داشتن و پایبند بودن به سنتهای ملی، ناسیونالیستی، این یک ارزش است و یک مقولهای غیر از مقوله علم و معرفت و دانایی است، آن را مقوله دانش میگوییم و این را مقوله ارزش میگوییم. هرکدام از اینها هم رشتههایی دارد که در جاهای مختلف از آن بحث میشود، لااقل همین لباسها و آداب و سنتها در بخش مردمشناسی جامعهشناسی مطرح میشود که هر مردمی چه لباسی دارند، به چه چیزهایی معتقد هستند، این لباس از چه زمانی و چگونه پیدا شده است. اینها بحثهایی است که در مردمشناسی مطرح میشود ولی این علمی نیست واقعاً، چیزی نیست که اثبات کنند که این درست است یا غلط. کسانی میگویند زشت است یا زیبا، خوب است یا بد، اما اینکه آیا درست است یا غلط، در مفاهیم ارزشی تعبیر صحیحی نیست. این تعبیر در مقولات علمی، صحیح است. آنجا میگویند یک نظریه علمی درست است یا غلط، نمیگویند فلان نظریه علمی زیباست یا زشت است. در مقولات ارزشی مفاهیم رایج آن، زشت و زیبا، خوب و بد است اما در مقوله دانش و معرفت، شاخص آن درستی و نادرستی، صحت و فساد، صحیح بودن یا غلط بودن است.
بعدازاینکه علمی را با یک موضوعی تعریف کردند _حالا چه در علوم انسانی باشد یا علوم تجربی یا علوم ریاضی یا علوم دینی _ و میخواهند دراینباره تحقیق کنند، نوبت به این میرسد که ما در این علم چگونه باید تحقیق کنیم؟ روش تحقیق در این علم چیست؟ امروز روششناسی علوم خودش یک علم است. امروز متدلوژی یکی از علوم پیشرفته دنیاست، کسانی میروند در رشته متدلوژی مدرک دکتری میگیرند که در خصوص هر علم یا هر مسئلهای چگونه باید تحقیق کرد و روش تحقیق آن چیست؟ خود این علم یکی از رشتههای علوم انسانی است. بههرحال برای تحقیق در هر علمی از هر رشتهای باشد، ما باید بدانیم که با چه روشی باید تحقیق کنیم تا به نتیجه درست برسیم از آن جهتی که معرفت است، متعلق آن ممکن است ارزش باشد، شناختن ارزشهای مردم از قبیل تاریخ است، نمیخواهیم بگوییم درست است یا نادرست؛ میگوییم مردم فلان جا تاریخشان این بود، از چه زمانی پیدا شد. متعلق آن یک امر علمی نیست، یک امر عینی انسانی در طول زمان خاصی است.
نکته دیگری که در هر علمی باید در نظر داشت این است که هدف از این علم چیست؟ ما این علم را دنبال میکنیم که چطور شود؟ مثلاً اگر در اقتصاد بگویند هدف چیست؟ هدف این است که یاد بگیریم که چهکار باید کنیم تا سرمایه ما زیاد شود، رفاه مردم بیشتر شود، درآمد آنها بیشتر شود، کمتر ضرر کنند و الیآخر. در علم اقتصاد نفع مادی، پولی و مالی از یک علم، منظور است.
روانشناسی چیست؟ سلامتی روان. حالا جدای از اینکه تعریف سلامتی چیست و چگونه باید به آن رسید، هدف این است که آدم به سلامتی برسد. برای سایر رشتهها هم همینطور هدفی تعیین میکنند. اگر در دین هم علمی وجود داشته باشد حتماً روشی برای تحقیق آن وجود دارد و باید بگوییم این روش را دنبال کنیم که چه بشود.
تقریباً همه علومی که در میان انسانها عمومیت دارد یعنی مختص یک کشور، نژاد یا قوم خاصی نیست همه اینها نهایتاً یک سلسله منافعی را دنبال میکنند که مردم از آن لذت ببرند و خوششان بیاید. درست است که میروند تجارت میکنند و راههای کسبوکار را یاد میگیرند برای اینکه درآمد بیشتری داشته باشند ولی میخواهند با درآمد چهکار کنند؟ میخواهند نیازهایشان را برطرف کنند و این پول را در راهی به کار بگیرند که لذت بیشتری ببرند و زندگی شادتر و مرفهتری داشته باشند؛ تا چه زمانی؟ تا دم مرگ.
یکی از مقدسترین علومی که در همه ملتها مورد احترام است علم پزشکی است. همه مردم به پزشک احتیاج دارند. پزشک میرود سالها درس میخواند، زحمت میکشد، بعد تخصص میبیند و رشتههای تخصصی را میگذراند و تحقیقات پزشکی انجام میدهد تا اینکه پزشک برجستهای میشود که مردم به او اطمینان میکنند و خوب بلد است بیمارها را معالجه کند، آنوقت نتیجه آن چه میشود؟ یعنی مریضها سالم میشوند. وقتی سالم شدند چطور میشود؟ ده سال دیگر بیشتر زندگی میکنند و راحتتر هستند. بعدش چی؟ تا چه زمانی؟ تا دم مرگ است، بالاخره همه انسانها میمیرند، هیچ پزشکی نمیتواند بهکلی مرگ را بردارد و حداکثر چند سالی بر عمر افراد افزوده میشود. پس باز نتیجه این علم، منفعتی است که قبل از مرگ عاید انسان میشود. شما سایر علوم را هم بررسی کنید نهایتاً به همین چیزها میرسید؛ به راحتی، آسایش، اغنای خواستههای انسانی. این علوم اینگونه هستند؛ اما یکجور علمهایی هست که کسانی که آن علمها را دارند و دنبال میکنند میگویند نتیجه این علم فقط تا دم مرگ نیست، اصلاً همه اینها مقدمه است، نتیجه اصلی آن از بعد از مرگ شروع میشود. تا چه زمانی ادامه دارد؟ تا بینهایت؛ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا. میگویند ما یکجور علمی داریم که اینگونه فایدهها را دارد. علمهای دیگر هرچه فایده آن زیاد باشد آخرش تا دم مرگ است، بعد تمام میشود و پرونده آن بسته میشود اما نتیجه این علوم تازه از وقتی انسان مُرد شروع میشود! اینها معتقدند، إنشاءالله ما هم چنین اعتقادی داشته باشیم و در عملمان هم خودش را نشان بدهد که باور داشته باشیم که این زندگی هفتاد، هشتاد، صد ساله یا گیرم هزار ساله، یک دوران جنینی است. ما یک دوران جنینی نهماهه در شکم مادر داشتیم که طبق قوانین طبیعی انجام میگرفت. بعدازاینکه متولد شدیم در این عالم، زمینه فراهم میشود تا آنجایی که خود ما راه زندگیمان را انتخاب کنیم و ارزشهایی را مدنظر قرار بدهیم و به باورهایی برسیم که معتقد هستیم و باور ما این است که مبدأ ظهور اصلی این ارزشها بعد از مرگ است تا بینهایت، یعنی هیچ تمامشدنی نیست. به زبان عوامانهمان، تا خدا خداست این ارزشها و منافع آنها باقی است. میگوییم این مربوط به دین است و هیچ علم دیگری این خاصیت را ندارد.
اولاً ما باید ببینیم که دین از چه مقولهای است، دانش است یا ارزش یا صرف قراردادهای اعتباری است، کسانی خوششان میآمده قرارداد گذاشته و گفتهاند این رئیس است آن مرئوس است، این چند ستاره دارد، از این محیط هم که خارج شدند دیگر هیچکدام همدیگر را نمیشناسند و هیچ ارزشی هم فرق نمیکند، قراردادهای اعتباری است، دین کدامیک از اینهاست؟ حقیقتی را مطرح میکند که باید آن را شناخت و بعد باور کرد، ارزشهایی را مطرح میکند که باید به آن دل بست و اگر آن باورها را داشتیم و آن ارزشها را پذیرفتیم و به دنبالش رفتار ما بر اساس آن باورها و ارزشها شکل گرفت واقعاً سعادت بینهایت را خواهیم داشت و بر آنها مترتب میشود و اثر طبیعی آن است؛ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ.[3] این دین چه مقولهای است؟ پس اول نوع مقولهاش را معلوم کنیم، بعد اگر فهمیدیم واقعاً علمی است که باید آموخت و منافعی دارد که قابل اکتساب است جا دارد که آدم به آن دل ببندد و دنبال آن برود. بینهایت، شوخی بردار نیست و با هیچ چیزی قابلمقایسه نیست. آنوقت نوبت میرسد به اینکه کدام بخش از این علم را انتخاب کنیم و با چه روشی تحقیق کنیم. اگر در اینجاها ضعف نشان بدهیم و غفلت بکنیم و به صرف تقلید اکتفا کنیم شاید روزی پشیمان شویم، باید این مسئله برایمان روشن شود که دین آیا واقعاً یک واقعیتی است یا از سنخ قراردادهای اعتباری است مثل پرچم سرخ و سبز و سفید که یک قومی برای خودشان انتخاب کردند و غیر از آن محیطی که آن پرچم را اعتبار میکنند چیزی گیر کسی نمیآید، یا عادات و رسومی که هیچ محصولی ندارد و فقط خودشان خوششان میآید. آیا دین از یک سلسله اعتبارات بیمحتواست یا حقایقی است که اینها را باید اول شناخت، نکنه این حقایق را ما با ضد یا منافی آن اشتباه کنیم؟!
بنابراین ابتدا باید بفهمیم آن حقیقت چیست؟ این در مقوله شناخت. بعد همین شناختها ما را به یک سلسله ارزشها میرساند، میرساند که یک کارهایی زشت است، یک کارهایی زیباست، یک کارهایی خوب است و یک کارهایی بد اما نه کار بد و خوبی که فقط از قبیل قراردادهای اجتماعی است بلکه بد و خوبهایی است که از همان حقایق سرچشمه میگیرد و عمل کردن به آنها هم منافعی دارد یعنی نتایج مطلوب حقیقی که عاید انسان میشود اما نه از آن قبیل منافعی که حداکثر تا دم گور همراه آدم است بلکه ثمرات واقعی آن بعد از این عالم ظاهر میشود. منافع این عالم هم، نتایج مقدماتی و فرعی و جانبی آن است ولی اصل هدفها در عالم ابدی ظهور پیدا میکند. اگر چنین چیزی باشد این علم، شناخت و معرفت را با کدام معرفتهای بشری میشود مقایسه کرد؟!
الحمدلله همه ما به این معتقد هستیم که حقایقی هست، اول دین از خداشناسی شروع میشود، خدا حقیقتی است فوق حقایق و هر چیز دیگری که بهرهای از حقیقت داشته باشد آن بهره را از عنایت الهی دریافت کرده و عاریهای در دست اوست و اصل آن برای خداست، حقیقتی است که با هیچ حقیقت دیگری قابلمقایسه نیست. عمل کردن به دین هم مصالحی دارد اما نه آن مصالح محدودی که بیست، سی سال رفیق آدم است و بعد هم سر گور از آدم جدا میشود، نه، بلکه منافعی است که تا بینهایت ادامه دارد.
در خصوص روش تحقیق آن، همه شما کمابیش میدانید در بین مکاتب معرفتشناسیای که امروز در عالم وجود دارد بعضی از متوسطین آنها اصلاً معتقدند که ما به هیچ چیز علم حقیقی نداریم. شکاکان سابق میگویند که بشر اصلاً نمیتواند علم حقیقی پیدا کند. اینها هیچ؛ دیگران معتقد هستند که شناختهایی که ما پیدا میکنیم همه اینها نهایتاً به ادراکات حسی و تجربههای حسی برمیگردد، لذت میبریم یعنی دهان ما شیرین میشود، بوی خوشی میشنویم، لامسه ما چیز نرم مطلوبی را لمس میکند، اینهاست دیگر، سایر چیزها هم وسایطی هستند که نهایتاً ما را به همین چیزها میرسانند. این یک گرایش است. در روش تحقیق در علوم هم به این نتیجه میرسند که بهترین روش آن است که از راه تجربه حسی اعمال شود و نتایج آن محسوس باشد و بشود دید و لمس کرد تا بفهمیم درست است یا نادرست. درست آن چیزی است که آنی که ما دلمان میخواهد به آن برسیم. پس در نظر اینها موضوع علم عبارت است از چیزهایی که قابل درک حسی باشد و علم حقیقی به سایر چیزها تعلق نمیگیرد. علم حقیقی مال اینجاهاست. این گرایش پوزیتویستی است که بسیاری از مکاتب معرفتشناسی امروز عالم به نحوی از این گرایش متأثر هستند. آخر آخرش میگویند خب اینها که اعتقادهای شخصی است و اهمیتی ندارد، سلیقهها فرق میکند، هرکس هرچه را دوست داشته باشد خوب است، یکی توحید را دوست دارد و یکی تثلیث را، هر دو خوب است، هرچه دوست داری، یعنی واقعیتی وجود ندارد و بستگی دارد به اینکه شما چه میپسندی.
این گرایش پلورالیسم که امروز در عالم طرفداران جدیای حتی در بین متدینین و ادیان الهی، پیدا کرده میگوید حقیقت نهایی یک چیز است اما راهها مختلف است، شما از راه اسلام بروید اگر عمل کنید به آن حقیقت میرسید، ما مسیحیت هم به همان حقیقت میرسیم، زرتشتی هم باشید به همان حقیقت میرسید. میگویند همه این راهها به یک معنا راه صحیحی است و مجموع اینها و هر یک از اینها قابل استفاده و پیروی است.
ما باید بدانیم واقعاً اینگونه است؟! آیا مسائل دینی چیزهای سلیقهای است که هرکس از هر چیزی خوشش بیاید آن را انتخاب کند؟! یکی مثلاً رنگ صورتی را دوست دارد و یکی رنگ سبز را دوست دارد، به این نمیشود بگویند که چرا سبز را دوست داری؟ میگوید خوشم میآید. به آنیکی بگوییم چرا رنگ صورت را دوست داری، چرا؟ چرا ندارد، چون خوشم میآید.
بین پرانتز عرض میکنم، امروز یک فرهنگ جهانی الحادی در تمام کشورهای دنیا ترویج میشود و آن این است که اصل این است که آدم از چه چیزی خوشش میآید. بچه هم که تربیت میکنید وقتی گفت خوشم میآید دیگر حرف نزنید و دخالت نکنید، هرچه او خوشش میآید بگذارید انجام بدهد. یکی از اصول تربیتی که امروز حتی در کشورهای اسلامی برای تربیت کودکان خیلی رواج دارد این است که بچه را باید آزاد گذاشت تا هرچه دلش میخواهد انجام بدهد. اگر گفتی چرا چنین میکنی؟ اگر گفت دوست دارم، تمام شد و دیگر نمیشود حرف زد؛ دوست داری، بکن! یک مقدار از بچهها بالاتر میآیند، به نوجوان میگویند که چرا فلان جا رفتی و فلان کار را کردی؟ دوست داشتم. چرا این فیلم را در آن سینما رفتی؟ دوست داشتم. خب دوست داشتی هیچی دیگر؛ یعنی انسان فقط دنبال چیزهایی است که خوشش بیاید و اینها مختلف است و گاهی ضد هم است ولی بالاخره همین است. میگویند ما آفریده شدیم که از یک چیزی خوشمان بیاید و دنبال کنیم تا به آن برسیم. میگویند دین هم چنین چیزی است، سلیقهای است، یکی دوست دارد مسلمان باشد و یکی دوست دارد زرتشتی باشد، او راه خودش را برود و این هم راه خودش را برود. یکوقت میگویند در مقام تعامل اجتماعی نسبت به دیگران مدارا داشته باشید و سعی کنید جهات وحدت را لحاظ کنید، آن مسئله دیگری است اما اصل اینکه حقیقت چیست و کدام درست است و کدام غلط؟ میگوید همه خوب است، همه درست است.
ما باید این مسائل را اولاً برای خودمان و بیشتر برای نسل آیندهمان به صورت قانعکننده و منطقی حل کنیم. بسیاری از صاحبان ادیان، حالا من نمیگویم کدام دین و کدام کشور، وقتی از آنها بپرسید که چرا شما این دین را پذیرفتید؟ میگویند پدر و مادر ما اینگونه بودند، ما هم عادت کردیم. آن یکی رفت کلیسا، او رفت مسجد، او رفت فلان جا، ما هم اینجوری هستیم، دیگر کسی چیزی ندارد، عامل تربیتی و خانوادگی است این هم نتیجه آن است، اما همه ادیان اینگونه هستند؟ اسلام هم همین را میگوید؟! یعنی شما هرچه همان محیط خانه یا محیط مدرسه یا محیط شهرتان ایجاب کرد همان را بپذیرید، یا اسلام با این مخالف است؟ میگوید وقتی به آنها میگویند که این بتها را برای چه میپرستید میگویند: إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ؛[4] پدران ما اینگونه میکردند ما هم همینجور میکنیم. راه همین است؟! با دین باید اینگونه معامله کرد؟! چون محیط ما این را اقتضاء کرده، خانواده ما، شرایط محیط، مدرسه و کشور ما این را ایجاب کرده به همین قانع باشیم یا نه، مطلب بالاتر از این است، باید یک حجت قاطعی داشته باشیم که مطمئن باشیم هیچوقت تغییر نمیکند و ما به آن حقیقت واقعی و نفس الامری رسیدیم. اگر اینگونه است باید ببینیم در چه مسائلی باید اینگونه تحقیق کنیم.
همه ما کمابیش با تقسیم دین به سه بخش اعتقادات، اخلاق و ارزشها و احکام عملی، آشنا هستیم. وقتی میگوییم باید در دین تحقیق کرد یعنی در این سه بخش. بخش مادر کدام است؟ بخش مادر، عقائد و باورهاست که ریشه دین است؛ كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ.[5] اول باید اصل را حفظ کرد تا ثبات داشته باشد. اگر اصل، متزلزل باشد میشود كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ.[6] امروز این طرف است و فردا آن طرف، و امروز ملاحظه میفرمایید که نسل امروز ما یک امتیازی بر نسلهای گذشته دارد که بچههای کوچولو از همان دوره طفولیتشان میخواهد هر چیزی را با دلیل آن بشناسند. این لطف الهی است، یک رشد عمومی است که در انسانها پیدا شده و ما باید به این فطرت الهی پاسخ بدهیم. اول باید در عقائد کار بکنیم و عقائد صحیح را با ادله متقنی که قابل تشکیک نباشد هم خودمان باور کنیم و هم زمینه باور را برای دیگران فراهم کنیم. بعد ارزشهایی که از این عقائد میروید، آنها شاخههای این درخت هستند؛ اگر این شاخهها هم خشک شوند و مورد تعرض قرار بگیرند و رشد کافی نکنند بازهم این درخت، میوهای نخواهد داد. بعد نوبت میرسد به برگ و بار این درخت و میوههای شیرین و نتایجی که از آن میوهها گرفته میشود که معتقدیم نتایج آن به همراه آن ریشهها تا ابدیت ادامه خواهد داشت.
امروز مسئولیت ما در مقابل نسل آینده ماست، خود ما هم کمابیش همینگونه هستیم اما بیشتر خطر برای نسل آینده است که با این تشکیکاتی که دائماً از راه این رسانههای مجازی تزریق میشود، کتابهایی که نوشته میشود، علاوه بر آن مطالبی که گاهی متأسفانه در کلاسهای دانشگاه هم مطرح میشود، عقائد آنها در معرض خطر است. اول این ریشه است، أَصْلُهَا ثَابِتٌ، اصول اینهاست. بعد ارزشهایی که از اینها برمیخیزد. نسبت اینها با رفتارها و ارزشها یکسان نیست. نسبت اعتقاد به خدای واحد با ظلم و عدالت مساوی نیست، نسبت آن با مهربانی و صمیمیت نسبت به بندگان خدا مساوی نیست. خداپرستی بااینکه به خاطر منافع مادی چندروزه، هزاران نفر از مردم را با بمب اتم منفجر کنند و نابود کنند نمیسازد. آن ارزشهای متناسب با همین ریشهها دارد. بعد باید این ارزشها را بشناسیم. بعد برنامه اجرایی و عملی آن را هم در زندگی فردی و هم در زندگی اجتماعی پیادهسازی کنیم.
خواستم تذکری بدهم برای جوانهایی که امیدهای آینده ما هستند و روح و انگیزه تحقیق در دلهایشان موج میزند و دلشان میخواهد حقایق را بهتر درک کنند و باورهایی از آنها را بشناسند و رفتارشان را بر اساس آنها تنظیم کنند و بالاتر، احساس مسئولیت نسبت به انسانهای دیگر میکنند یعنی فقط فکر شخص خودشان نیستند، همانطور که دلش میسوزد برای اینکه خودش به عذاب ابدی مبتلا شود، دلش میسوزد که انسان دیگری هم به این عذاب مبتلا شود چون او هم انسان است، او هم مثل من خواستههایی دارد، خوشی و ناخوشی دارد، عذاب و ثوابی دارد، مخصوصاً که تکالیف الهی هم پشتوانه آنهاست که كُلُّكُم راعٍ و كُلُّكُم مَسؤولٌ عَن رَعِيَّتِه. این یکی از ارزشهای اسلامی است که ما همانطور که فکر منفعت خودمان هستیم باید فکر منفعت دیگران هم باشیم یعنی نسبت به هدایت و کمک کردن به دیگران تکلیف داریم تا آنها هم به سعادتشان برسند.
پروردگارا! تو را به حق عزیزانت، به حق همه دوستانت، قسم میدهیم همه ما را به وظایفمان بهتر آشنا بفرما و در انجام آن موفق بدار!
والسلام علیکم و رحمة الله