صوت و فیلم

صوت:

قرآن؛ داروی بزرگ‌ترین دردها

در دیدار با دانشجویان دانشگاه امیرکبیر
تاریخ: 
پنجشنبه, 5 دى, 1398

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَصَلَّی اللَّهُ عَلَی سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ.

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

خدمت نور چشمان، عزیزان و امیدهای آینده کشور، اسلام و انقلاب خوش‌آمد عرض می‌کنم. همان‌طور که اشاره فرمودید ویژگی مجموع شما علاقه به قرآن و فهم قرآن و استفاده از رهنمودها و آموزه‌های قرآن است، لذا در این زمینه به چند جمله اشاره می‌کنم و بعد تا اندازه‌ای که اطلاعاتم اجازه می‌دهد اگر پیشنهادی داشته باشم خدمت‌تان عرض می‌کنم.

نقش قرآن در سعادت دنیا و آخرت

درباره اهمیت قرآن، نکته‌ای که امثال ما هم که عمری را در این راه صرف کردیم به آن توجه کافی نداریم و حقش را درست ادا نمی‌کنیم ارزشی است که این کتاب مقدس برای سعادت دنیا و آخرت ما دارد. اگر کسانی به این‌که قرآن، کتاب خدا و راهنمای بشر است اعتقادی نداشته باشند فعلاً با آن‌ها بحثی نداریم؛ اما همه ما معتقدیم بالاترین کتابی که می‌تواند انسان را به سعادت دنیا و آخرت هدایت کند قرآن کریم است و اگر چیزی بالاتر از این ممکن بود خداوند متعال از فرستادن آن مضایقه نمی‌کرد؛ چرا بهترش را نفرستد؟! بخل می‌کرد؟! چیزی بهتر از این داشت؟! مخصوصاً با توجه به این‌که بعد از این، پیغمبری نخواهد آمد و کتابی هم نازل نخواهد شد.

به اعتقاد ما قرآن بالاترین کتابی است که در خزانه غیب خدا وجود داشته و برای ما فرستاده و اگر بهتر از این می‌شد حتماً می‌فرستاد؛ اما متأسفانه برخوردمان با این کتاب این‌گونه نیست! همه ما می‌دانیم، از بنده‌ای که هشتاد و چند سال از عمرم می‌گذرد و بیش از هفتاد سال آن در راه آشنایی با قرآن بوده تا دیگران. خیلی هنر بکنیم آخرش این است که روزی یکی، دو صفحه قرآن بخوانیم، ماه رمضان یک ختم قرآن بخوانیم، در خانه‌مان هم مثلاً قرآن روی طاقچه‌ یا در کتابخانه‌‌مان باشد و آن را ببوسیم و چون تبرک است بگذاریم که زینت کتابخانه‌مان باشد؛ اما آیا قرآن به اندازه یک کتاب درسی برای ما اهمیت دارد؟! آن اندازه که وقت صرف می‌کنیم برای این‌که یک کتاب فیزیک یا یک کتاب جبر بخوانیم و یاد بگیریم، آن اندازه برای قرآن وقت صرف می‌کنیم؟!

روشن است که آن اعتقاد ما با این رفتارمان تناسبی ندارد! یا در آن اعتقادمان ضعف وجود دارد، آن‌قدر که کالعدم است و یا در عمل آن‌قدر تنبلی می‌کنیم که هیچ عذری نداریم.

برای قرآن چه اندازه ارزش قائلیم؟!

من مثلی که برای خودم فکرش را کردم را گاهی برای دوستان می‌زنم که اگر مثلاً در رادیو یا در تلویزیون می‌گفتند که در چند صدمتری زیر زمین یک کتابی کشف شده، کتابی است که به یک خطی نوشته شده که به‌زحمت می‌شود خواند، مثلاً به خط میخی و در این کتاب، دارویی برای یکی از بیماری‌هایی که ما امروز به آنها مبتلا هستیم هست، مثلاً داروی سرطان، ما چگونه برخورد می‌کردیم؟ با یک خبر که حالا احتمال هم می‌دادیم که یک درصد هم راست نباشد و کلکی باشد تا از مردم پولی دربیاورند! درعین‌حال با همین احتمال که شاید داروی سرطان در این کتاب که ده قرن پیش به خط میخی نوشته شده راست باشد دنبال این بودیم که برویم این را یاد بگیریم و استفاده کنیم تا اگر کسی مریض است معالجه بشود، اگر هم نه دارویش را بسازیم و بفروشیم و از آن استفاده کنیم.

آیا ما برای قرآن این اندازه ارزش قائل هستیم؟! ما معتقدیم که قرآن، کتابی است که الفبایش را از بچگی خواندیم، بعد هم سر قبرها می‌خوانند و ما برای احترام آن را می‌بوسیم. ما واقعاً برای مشکلات زندگی‌مان، برای تکامل‌‌مان و برای آینده‌مان چه اندازه به این قرآن اتکا کرده‌ایم و دنبال این رفتیم که چیزی از آن یاد بگیریم؟! بله، از احترام‌هایی که به درجات مختلفی برای قرآن قائل هستیم یکی هم این است که آن را با صوت خوب بخوانیم. بالاتر، این است که مقداری از آن یا همه‌ آن را حفظ کنیم، در مسابقاتش هم شرکت کنیم و بهترین خواننده بشویم. این‌ها هم فی‌الجمله وجود دارد؛ اما حالا آخرش چه؟ بهترین خواننده شدیم و حافظ همه قرآن. به قول ما طلبه‌ها ثم ماذا؟! این کتاب برای همین آمده بود؟! مگر کتاب موسیقی است که ما با آواز بهتر بخوانیم؟! خودش می‌گوید هُدًى لِلنَّاسِ.[1] ما فقط بلدیم که تنوین هُدًى آن را درست بخوانیم و ادغامش را درست انجام بدهیم!

آشنایی با قرآن؛ نعمت ویژه الهی

این توفیقی که نصیب شما عزیزان به‌عنوان دانشجویان بهترین دانشگاه‌های ایران شده که توجه‌تان به مسائل قرآنی جلب بشود و همتی بکنید و وقتی صرف کنید و درصدد بربیایید که از قرآن، بهتر استفاده کنید، یک نعمت ویژه‌ای است که خدا به شما داده است و نشانه‌اش هم این است که سفری را انجام دادید و این‌جا آمدید تا ببینید چگونه باید از قرآن استفاده کنید. حالا که این توجه را پیدا کردید طبیعی است که اولین راه استفاده از قرآن، فهمیدن زبان قرآن است. اگر یک کتاب به زبان انگلیسی بود باید برویم انگلیسی یاد بگیریم، یا اگر به زبان فرانسه بود همین‌طور. خب این کتاب هم به زبان عربی است و لذا باید زبانش را خوب یاد بگیریم.

در اینجا شاید این سؤال مطرح شود که زبان به همین اندازه‌ای که در ترجمه از آن استفاده می‌‌کنیم یا ترجمه را جانشین زبان کنیم؟ ترجمه‌اش که هست دیگر، حالا برای چه زبان را یاد بگیریم؟! اگر این اندازه‌ها را دقت کنیم می‌فهمیم که هر زبانی یک ویژگی‌هایی دارد، رموز و اسراری دارد، نکته‌هایی دارد که در ترجمه منعکس نمی‌شود. علاوه بر این، آموختن مفاهیم قرآن، تنها به یادگرفتن واژه‌ها و معادل فارسی آن نیست؛ مطالبی هست که آن آموزه‌ها را باید از لابه‌لای الفاظ صید کرد. مجموع متفرقی از آیات است که هرکدام در سوره‌ای، در جایی و به مناسبتی آمده و ارتباط این‌ها حقیقتی را برای ما کشف می‌کند که از ترجمه یک آیه یا یک سوره به دست نمی‌آید؛ یعنی غیر از یادگرفتن ترجمه تحت‌اللفظی قرآن، احتیاج به تفسیر هم داریم و این چیز عجیبی نیست؛ مطالبی که متخصصان کشور خودمان به زبان فارسی ادا می‌کنند، نکته‌هایش را همه متوجه نمی‌شوند. گاهی دیدید کسی درباره یک مسئله سیاسی سخنرانی می‌کند، متخصصانی هستند که می‌آیند و می‌گویند که مقصودش از این جمله این بود و این اشاره به فلان قضیه‌ای داشت. آن‌وقت یک کتاب که برای هدایت انسان‌ها تا روز قیامت آمده که چند سال یا چند هزار سال است نمی‌دانیم، آن‌وقت می‌شود به همین ترجمه تحت‌اللفظی‌ آن اکتفا کرد و به نکات و رموزش پی نبرد؟!

چرا قرآن را جدی نمی‌گیریم؟!

با توجه به این‌ها انگیزه دومی در ما پیدا می‌شود که غیر از یادگیری زبان عربی، دنبال تفسیر قرآن هم برویم و ببینیم که چه نکته‌هایی از این‌ها استفاده می‌شود. همه ما تا این‌جا کمابیش توافق داریم. غیر از این است؟ راه، همین است و غیر از این نمی‌شود کاری کرد؛ اما وقتی خود قرآن را می‌خوانیم و با ترجمه‌ و تفسیرش آشنا می‌شویم می‌بینیم قرآن به یک چیزهایی متعرض می‌شود که خیلی با ذهنیت ما سازگار نیست و یک چیزهای دیگری است. مثلاً چیزهایی که درباره مسائلی است که فوق ادراکات حسی و تجربه‌های حسی ماست؛ به‌عنوان‌مثال وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ؛[2] کسی که ایمان حقیقی به قرآن داشته باشد خدا قلبش را هدایت می‌کند؛ قلب یعنی چه؟! هدایت قلب یعنی چه؟! ایمان چه ربطی به هدایت قلب دارد؟! اگر می‌گوییم فلان آیه او را هدایت می‌کند خب مفاهیمی است که آدم یاد می‌گیرد و هدایت می‌شود، دیگر هدایت قلب چیست؟! این را به‌ عنوان مثال عرض کردم. از این‌طور مطالب در قرآن فراوان است.

برخورد جاهلانه با این‌گونه مطالب این است ‌که این‌ها یک ادبیات خاص و بیان شاعرانه‌ای است و لذا این‌هایی که دور از فهم حسی و تجربه حسی ماست را خیلی جدی نمی‌گیریم. تصور می‌کنیم که مثل ادبیات، کلام زیبایی است، شعر زیبایی است. خوب هم است، نمی‌گوییم بد است اما اینکه حالا حتماً یک حقیقتی در آن هست و بعد بگردیم و آن حقیقت را پیدا کنیم این‌قدر جدی نمی‌گیریم.

 نظیرش آنچه درباره ثواب‌های آخرت یا عذاب‌های آخرت است، آن‌ها را هم خیلی جدی نمی‌گیریم. می‌فرماید فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْيُنُ،[3] و در جای دیگر می‌فرماید وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ؛[4] هر چه دلتان بخواهد و به چشم‌تان خوش بیاید آنجا هست. آنجا هست یعنی در اختیارتان قرار می‌گیرد و الا آنجا هست حالا هم هست، به ما چه! هست یعنی شما به آن می‌رسید. بعد می‌فرماید علاوه بر اینکه هر چه به ذهن شما بیاید و چشم‌تان خوش بیاید آنجا برایتان فراهم است، ما بیشترش را هم می‌دهیم؛ وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ. این دیگر چه می‌شود؟! برای هر کسی هر چه تصور کند و هر چه دلش بخواهد فراهم است! چه ظرفیت و چه موقعیتی، امکان این را فراهم می‌کند؟ برای اشخاص چه جایی است و چطور عالمی است؟! و آن‌وقت، دیگر بیش از آن چیست که وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ؟!

در قرآن به این‌طور چیزها برمی‌خوریم که کمی باعث این می‌شود که ما تعبیرات قرآن را خیلی جدی نگیریم و بگوییم تعبیرات ادبی و شاعرانه‌ای است. این از یک سو سؤالی را برای ما ایجاد می‌کند که واقعاً این‌ها چه اندازه واقعیت دارد؟ چه قدر باید این‌ها را جدی بگیریم؟ برخورد ما با این‌ها مثلاً مثل برخورد ما با اشعار سعدی باشد که یک شعر زیبایی است و یک نکته‌ای هم در آن هست و از آن استفاده کنیم اما زیبایی‌اش برای همان ترکیب شعری است؛ یا نه، یک مسئله‌ای فوق این‌ها هم هست و حقایقی بیش از آنچه الآن می‌فهمیم هم هست که باید بفهمیم؟ این یک سؤال است که پیدا می‌شود.

سؤال دوم این است ‌که بعضی مطالبی است که اگر ما بخواهیم این‌ها را جدی بگیریم و به آن عمل کنیم با این زندگی روزمره‌ای که داریم و با این فضای فرهنگی که امروز بر دنیا حاکم است و ارتباطاتی که انسان دائماً همه جا می‌تواند با همه نژادها و با همه فرهنگ‌ها برقرار کند و صحنه‌هایی که هیچ‌وقت ندیده را می‌تواند به‌وسیله کامپیوتر و اینترنت ببیند، سازگاری ندارد و طبعاً این سؤال مطرح می‌شود که آیا در چنین شرایطی، قرآن می‌تواند ما را راهنمایی کند یا نه، این‌هایی هم که هست برای آن زمان‌هایی است که عرب‌های بیچاره‌ای بودند و چیزی سرشان نمی‌شد لذا چند تا از این آیه‌ها را آوردند تا یک تحرکی در آن‌ها ایجاد بشود؟ این نکته دوم که باز برای ما آفتی می‌شود که قرآن را جدی بگیریم.

نکته سوم که باز برای ما باعث ابهام می‌شود که با دین و با قرآن چگونه باید برخورد کرد مطالبی است که از نظر تاریخ قطعی، درباره ارتباط خود پیغمبر اکرم و ائمه اطهار‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين با قرآن نقل شده است. اگر آن‌ها برای ما الگو هستند و ما باید کیفیت برخورد با قرآن را از آن‌ها یاد بگیریم، وقتی می‌بینیم که آن‌ها در مقابل قرآن چگونه برخورد می‌کردند ابهام‌هایی برای ما پیش می‌آید.

شوق عبادت در ائمه و اولیای دین

در یک روایت معتبر، یکی از نزدیکان امام صادق‌صلوات‌‌الله‌‌عليه نقل می‌کند که در یک نیمه‌شب حضرت از خواب بیدار شد و ظرف آبی طلبید که وضو بگیرد. تشتی آنجا گذاشته بود که ایشان وضو بگیرد. دستش را در کاسه آب گذاشت که آب بردارد و به صورتش بریزد و وضو بگیرد. دستش را که در آب گذاشت همان‌طور مثل مجسمه ماند و دیگر دستش را تکان نداد. مدتی گذشت. دیدم اشک از چشمانش دارد می‌ریزد؛ یعنی چه؟! وضو گرفتن که گریه کردن ندارد! گفتم که آقا! چرا وضو نمی‌گیری و دستتان را در آب گذاشتی و درنمی‌آوری؟

یا روایات فراوانی که مثلاً حضرت امام حسن‌صلوات‌‌الله‌‌عليه نزدیک مسجد که می‌رسیدند بدن‌شان می‌لرزید و رنگ‌شان می‌پرید؛ این یعنی چه؟! خانه خدا، آن‌هم خدای محبوب و دوست‌داشتنی، دست این می‌لرزد و رنگش می‌پرد! یعنی چه؟! یعنی مثلاً ما هم باید این‌طوری بشویم؟! چه جور زندگی کنیم؟!

این‌ها یقینیات تاریخ است که من عرض می‌کنم. یا مثلاً خود امیرالمؤمنین‌سلام‌‌الله‌‌عليه بسیاری از شب‌ها در نخلستان خرما می‌رفت و مشغول عبادت می‌شد. بعد ساعت‌ها بی‌هوش روی زمین می‌افتاد تا اینکه صدایی از کسی بیاید یا کسی بیاید و با ایشان کاری داشته باشد و او را به هوش بیاورد و یا بالاخره خودش تدریجاً به هوش بیاید.

یک داستان را همه شما حتماً شنیدید؛ یک روز حضرت زهرا‌سلام‌‌الله‌‌عليها در منزل نشسته بودند که سلمان سراسیمه درب منزل آمد. حضرت در را باز کردند و دیدند سلمان است و خیلی ناراحت است. سلمان گفت: علی‌علیه‌‌السلام را دریابید! حضرت زهرا‌سلام‌‌الله‌‌عليها گفت: چه شده؟! گفت: دیدم در نخلستان خرما افتاده و بی‌هوش شده! حضرت فرمود: این کار هر شبش است و تو یک بار آن را دیدی.

 این حالت برای ایشان عادی بود؛ یعنی چه؟! یا باید بگوییم همه این‌ها دروغ است که نمی‌شود گفت که همه این‌ها دروغ است، خیلی بعید است که همه این‌ها ساختگی باشد؛ خب برای چه این دروغ‌ها را ساختند؟! نه می‌توانیم درست باور کنیم که این چه حالی است؟ مخصوصاً اگر یک نمونه‌های کوچکی از این حالات را در بعضی از اشخاص زمان خودمان ببینیم آن‌وقت کمی احتمالش بیشتر می‌شود که این‌ها شاید راست باشد. این یعنی چه؟ این چه حالی است؟

مجموعاً یک چیزهایی برای ما مطرح می‌شود که واقعاً این زندگی چیست؟ ما اصلاً برای چه آفریده شدیم؟ باید در این دنیا چه کنیم؟ باید برویم شب در نخلستان گریه کنیم تا بی‌هوش بشویم؟! این یعنی چه؟ یا مثلاً وقتی می‌رسیم در مسجد باید رنگ‌مان بپرد و پایمان بلرزد؟! خب آدم سالم که این‌طور نیست؛ آدم سالم خیلی با قوت می‌رود و می‌آید و هیچ تکان هم نمی‌خورد؛ یعنی این‌ها مریض بودند که این‌طور می‌شدند یا ما مریضیم؟!

موضع‌گیری‌های مختلف نسبت به دین و آفرینش

این‌ها و امثال این شبهاتی که حالا اگر اشاره بکنم وقت شما گرفته می‌شود، گاهی یک سؤال جدی را برای آدم مطرح می‌‌کند که واقعاً دین یعنی چه؟ و بالاخره از نظر دین، ما برای چه آفریده شدیم و اینجا آمدیم که چه کنیم؟ اتفاقی بود؟ این یک جواب. جوابی که مادییین عالم از سابق می‌دادند و امروز هم طرفداران زیادی دارد این است که عالم یک توده ماده‌ای بود، انفجاری در آن پیدا شد و پخش شد و این کرات پیدا شدند و بعد از هزاران سال در یک کره‌ای آثار حیات پیدا شد. بعد کم‌کم نباتی به وجود آمد و پس از گذشت هزاران سال، حیوانی پدید آمد و این حیوانات تکامل پیدا کردند و میمون ایجاد شد و یک وقتی هم یکی از میمون‌ها آدمیزاد شد و مثلاً ما هم از نسل آن‌ها هستیم، یا ده‌ها میمون بودند و ما هم از نسل یکی از آن‌ها هستیم، اتفاقیاتی بوده، اتفاقاً هم یک کسی پیدا شد و گفت این قرآن بر من وحی شده و یک کسی هم پیدا شد و باور کرد. اتفاقاتی است. همین؟!

یک طرف دیگر، متدینانی هستند که می‌گویند نه بابا، عالم خدایی دارد که حکیم است و همه‌چیز را از روی حساب و با حکمت آفریده است. برگ درختی بی‌حساب و بی‌قاعده تکان نمی‌خورد. همه‌چیز طبق قانون، منظم است.

ما این‌ جواب را بپذیریم یا آن جواب را؟ و حالا خود قرآن چه می‌گوید؟ سؤال اولی که مطرح کردیم این بود که خود قرآن واقعاً این‌ حقیقت‌ها را می‌گوید یا زبان ادبی و شاعرانه‌ای است، شعرا خیلی چیزها می‌گویند و کسی هم نمی‌گوید چرا؟ العیاذبالله!

این‌ها را نمی‌شود به همه گفت. برای یک جوان‌هایی می‌شود گفت که در مسیر صحیح تکامل انسانی قرار گرفتند و استعدادهایشان شکوفا شده و آماده این هستند که جهش کنند. این‌ها، هم این سؤالات را جدی می‌گیرند و هم جدی در مقام پیدا کردن جوابش برمی‌آیند و الا آن‌های دیگر می‌گویند: ای بابا! به ما چه! ما هشتمان گرو نهمان است! بیاییم بنشینیم درباره این‌ها فکر کنیم؟! فایده این حرف‌ها چیست؟!

الحمدلله امروز خدا به برکت این انقلاب، وجود چنین جوان‌هایی را در کشور ما زیاد کرده است. سابقاً کم بودند. اینکه مقام معظم رهبری این‌قدر به جوان‌ها امیدوارند برای این است ‌که نمونه‌هایش را می‌بینند که آرام نمی‌گیرند و می‌خواهند کشف کنند که حقیقت چیست و به‌آسانی از کنار آن نمی‌گذرند.

اجمالاً اگر بخواهیم که در یک روز و در یک لحظه همه این سؤالات به‌صورت یک‌جا برای ما جواب داده بشود، فکر می‌کنید توقع عاقلانه‌ای است؟! در کدام علمی این‌طور است؟! شما در حالی‌که هنوز چهار عمل اصلی را بلد نیستید، اگر بخواهید نسبیت انیشتین را بخوانید می‌توانید؟! یک دورانی دارد و آدم باید به‌تدریج و پله‌پله پیش برود.

اگر ما بخواهیم جواب قانع‌کننده‌ای برای همه این مشکلاتی را که بزرگان در آن ماندند و کسانی که آدم‌های ساده‌ای هم نبودند در این‌ها تشکیک کردند، پیدا کنیم اول باید کمی حوصله کنیم. این مسائل، خیلی جدی است. باید وقت صرف کرد. باید این مسائل را با کسانی که به آن‌ها امیدواریم مطرح کنیم و بحث و گفت‌وگو کنیم تا شاید به نتیجه‌ای برسیم. اگر کمی این راه باز شد و به نتایج امیدوار شدیم جدی‌تر دنبالش برویم. اگر دیدیم نه، مدتی رفتیم و خبری نشد و از همان مجهولات، بر مجهولات افزوده شد، خب رها می‌کنیم؛ اما اگر دیدیم که یک راهی هست و دارد مثل یک روزنه‌ای باز می‌شود، آن‌وقت جدی‌تر بگیریم. اگر خدا آن روزنه را باز کرد و ما جدی گرفتیم، آن‌وقت زیاد می‌شود و مخروط‌وار رو به قاعده می‌رود و دائم گسترش پیدا می‌کند و می‌شود مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ؛ عشق ما به شناخت حقیقت و لذتی که از عمل به آن می‌بریم بیشتر می‌شود.

نشانه‌های عشق الهی

اگر کسی ازجمله یک پیرمرد هشتاد و چند ساله‌ای به شما بگوید که وقتی علی‌علیه‌‌السلام در نخلستان غش می‌کرد، از شادی غش می‌کرد! باور می‌کنید؟! شما اشک چشمش را می‌دیدید و خیال می‌کردید که اشک چشم او از ترس است و از این است که می‌ترسد بدنش بسوزد، در حالی‌که او از عشق به محبوبش و از این‌که با محبوبش ارتباط پیدا کرده آن‌چنان از خود بی‌خود می‌شد که بی‌هوش می‌شد! ما سر درنمی‌آوریم که اصلاً این مفاهیم یعنی چه؟

برای اینکه کمی از این حالات بو ببریم، آن‌هایی که مبتلای به عشق شده‌اند یک چیزکی سر درمی‌آورند؛ عاشق حاضر است چند ماه و گاهی چند سال بگردد تا شاید معشوقش یک لحظه‌ او را در این کار ببیند؛

 

امرّ علی الدّیار دیار لیلی

أُقَبِّلُ ذالجدار وذالجدارا

 

وما حُبُّ الدّیار شغفن قلبی

ولکن حبّ من سکن الدّیارا

 

مجنون عامری یک عرب از قبیله بنی‌عامر بوده و این دو شعر برای ایشان است. حالا اینکه داستان لیلا و مجنون و سایر داستان‌های عشقی که معروف است، چه اندازه راست است من نمی‌دانم اما در این داستان، این شعر به مجنون نسبت داده شده است. می‌گوید وقتی به شهر لیلا می‌رسم، از اولین دیوار شروع می‌کنم دیوارها را یکی‌یکی می‌بوسم تا به در خانه‌اش برسم. بعد می‌گوید من عاشق دیوار نیستم اما چون دیوار شهر لیلاست آن‌قدر برای من لذت دارد که از همین‌جا این دیوارها را شروع به بوسیدن می‌کنم!

اگر آدم، بویی از این عوالم برده باشد می‌تواند تصور کند که اگر معشوقش بی‌نهایت کمال داشت آن‌وقت چه طور باید باشد؟ حالا مثلاً به‌خاطر یک چشم و ابرویش این کارها را بکند، اگر کمال و جمالش بی‌نهایت باشد آن‌وقت چه‌کار باید کرد؟!

به‌هرحال سؤالاتی برای انسان مطرح است به شرطی که اندکی از این لذت‌های مادی و حیوانی فراتر برود و الا اگر ما لذتی جز خوردن و مادون و مافوق شکم نداشته باشیم، هیچ‌وقت به این چیزها توجه نمی‌کنیم، اگر هم کسی بگوید می‌خندیم و می‌گوییم: برو بابا! کشکت را بساب! چه کار داریم!

اگر کسی از این لذت‌ها بویی برده باشد می‌بیند غیر از خوردن و مقدمات و مؤخراتش، لذت‌های دیگری هم هست. اگر این‌ها در مجازیاتش این‌طوری باشد در حقیقتش چه خواهد بود؟! شاید آن‌وقت راهی هم پیدا کند که بفهمد چه طور می‌شود که علی‌علیه‌‌السلام در نخلستان می‌افتاد و بی‌هوش می‌شد و فاطمه زهرا‌سلام‌‌الله‌‌عليها هم نگران نبود و خیالش راحت بود.

همه این‌ها برای این‌ است که ما اصل دین و قرآن را جدی‌تر بگیریم و سعی کنیم برویم برای این سؤالات جوابی پیدا کنیم. حالا اگر جواب صددرصد قطعی پیدا نمی‌کنیم، اقلاً مثل سایر مسائل علمی جواب پنجاه‌درصد و شصت‌درصد که قانع‌کننده باشد پیدا کنیم. این درس‌هایی که شما خواندید و بعد هم می‌خوانید، همه این‌ها در هر مسئله‌ای جواب صددرصد به شما می‌دهد؟ همین وقتی که این مکتب را دارید می‌خوانید نظریات مخالفی هستند که به‌کلی دارند این را نفی می‌کنند. اگر در کشوری بودید که آن نظریات مطرح بود اول آن‌ها را به شما درس می‌دادند. حالا در اینجا به دلایلی یک نظریات خاصی ابتدائاً مطرح می‌شود، حالا خیال می‌کنیم وحی منزل است و جواب تمام در آن داده شده، بعد می‌بینیم که این هم یکی از احتمالات بوده است.

آن‌چه بیش از همه‌چیز مایه امید است این است که خدا خودش فرموده که اگر قدر نعمتی که به شما دادم را دانستید و کفران نعمت نکردید مطمئناً آن را زیاد خواهم کرد؛ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ،[5] اگر بویی از این حقایق بردید و لذتی برای شما پیدا شد آن‌ها را دنبال کنید. نگویید دیگر بس است و فهمیدیم. قدردانی از آن نعمت، این است که آدم در عمل از آن استفاده کند، آن‌وقت شاهد این باشد که نعمت دائماً رو به افزایش است و دارد رشد می‌کند. از مؤیداتی که هست این است که بعید است علی‌علیه‌‌السلام با آن گریه‌ها و ناله‌هایشان، برای ما شوخی داشته باشد. همان کسی که در شمشیر زدن، پهلوانی بود که همتا نداشت، در این گریه‌های شبانه هم همتا نداشت، بعید است آن شخصیت به اینجا که می‌رسد این‌طور بچگانه مثل کودکان بنشیند و گریه کند. نمی‌شود چیزی نباشد! یک چیزی بوده و ما نمی‌فهمیم.

اخلاص؛ رمز عظمت امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه

و حالا چیزی که باز بر ارزش این‌ها می‌افزاید این است که دانستن این‌ها و عمل کردن به آن، غیر از اینکه برای زندگی ابدی ما راه‌گشا است و ما را به بالاترین کمالات می‌رساند، برای همین زندگی چند روزه دنیا‌یمان هم که یک زندگی آزمایشی است و برای امتحان است مفید است؛ در این‌جا هم آرامش می‌دهد، موفقیت می‌دهد، محبوبیت می‌دهد، ارزش می‌دهد. می‌گویید نه، شما شاید هیچ کدام‌تان امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه را ندیده باشید؛ امام یک آخوند بود که مثل ده‌ها و صدها طلبه دیگر در همین‌جا درس می‌خواند. زندگی‌اش به‌سختی اداره می‌شد. نه املاکی داشت، نه معدنی داشت، نه قدرت نظامی داشت و نه چیز دیگری. برای خدا قیام کرد و اولین شخص انسانی روی زمین شد. هنوز هم در عالم، انسانی از این مشهورتر و بیشتر مورد توجه نیست. من شواهدی دارم که حالا فرصتی نیست که برایتان عرض بکنم. همان وقت‌ها معروف بود که وقتی امام سخنرانی می‌کرد همان وقت ترجمه هم‌زمان می‌کردند. جیمی کارتر، رئیس‌جمهور وقت آمریکا، برنامه‌هایش را تعطیل می‌کرد و می‌نشست گوش می‌داد که امام همین الآن دارد چه چیزی می‌گوید. بعدها نمونه‌هایی بود که از سایر رؤسای جمهور و شخصیت‌های دیگر عالم به این شخصیت این‌قدر احترام می‌گذاشتند. بنده، خودم شاهد بودم که حتی افسران برجسته آمریکا به کسانی که هم‌لباس امام بودند و عمامه سرشان بود احترام می‌گذاشتند. امام چنین عظمتی داشت. یک طلبه‌ای که مثل صدها طلبه دیگر بود. فرقش آن بود که او در دلش یک اخلاصی بود که در دیگران کم پیدا می‌شد. فقط فکر این بود که خدا چه می‌خواهد و به یک معنا عشق به خدا داشت. آن عشق، کارساز بود و او را به آنجا رساند. اگر ما هم یاد بگیریم و اندکی به او شباهت پیدا کنیم آثارش را خواهیم دید.

ساده‌ترین راه آشنایی با قرآن!

ممکن است شما بگویید ما خودمان همه این‌ها را می‌دانستیم، می‌خواستیم ببینیم راه آشنایی بهتر با قرآن چیست؟ اول، آشنایی با زبانش است و بعد، آشنایی با تفسیرش است. خب اگر ما بخواهیم زبان و تفسیرش را کامل بدانیم دیگر برای هیچ کار دیگری وقت پیدا نمی‌کنیم. الآن چند سال است که حضرت آیت‌الله جوادی آملی درس تفسیر قرآن می‌فرمایند؟ به نظرم بیش از سی سال باشد. با این‌ وجود هنوز قرآن تمام نشده است. اگر ما بخواهیم یک مفسر خوب مثل ایشان بشویم به هیچ کار دیگری نمی‌رسیم. چه‌کار باید کرد؟

خوشبختانه به برکت این انقلاب، راه‌های میان‌بری برای کسانی که بخواهند به‌راحتی از نتایج تحقیقات دیگران استفاده کنند باز شده است. این مؤسسه که بیش از چهل سال از تأسیس آن می‌گذرد، در ابتدا اسمش مؤسسه در راه حق بود و بعد از تشریف‌فرمایی امام از پاریس و حمایت‌هایی که ایشان کردند اسم اینجا مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی‌رضوان‌‌الله‌‌علیه شد. یکی از چیزهایی که ما در این مؤسسه تجربه کردیم و یکی از راه‌هایی که ما اینجا پیشنهاد کردیم یک دوره برداشت موضوعی از کل قرآن کریم است که قرآن در فلان موضوع چه چیزهایی دارد و به چه ترتیبی؟ آیات مربوط به این موضوع، هم ساده بیان شده باشد و هم در موضوعاتش ترتیب منطقی داشته باشد و اسمش را دوره معارف قرآن گذاشتند. به نظرم ده، دوازده جلد است. سعی شده که هم متقن باشد و به احتمالات و به چیزهایی که خیلی دور از ذهن است نپردازد، هم فهم و بیان آن آسان و رسا باشد و هم ترتیب منطقی داشته باشد که آدم بخش اول را که می‌خواند علاقه‌مند باشد که دنبال بخش دوم آن برود. تصور می‌کنم که اگر شما برای 24ساعت‌تان یک برنامه‌ای بگذارید که روزی نیم ساعت برای تنوع هم شده این دوره معارف قرآن را مطالعه کنید خیلی مؤثر باشد. گاهی آدم برای تنوع می‌نشیند فیلم‌های انیمیشن را تماشا می‌کند؛ برای تنوع هم که شده یک برنامه‌ای بگذارید که در 24ساعت، روزی نیم ساعت، این دوره معارف قرآن را مطالعه کنید. خیلی فنی نیست و اصطلاحات پیچیده‌ای ندارد. گاهی هم ممکن است مواردی باشد، خب آدم آن اصطلاحش را یادداشت می‌کند و یک کسی را پیدا می‌کند و یک وقت برایش شرح می‌دهد اما حدس من این است که همه شما می‌توانید از مضامین آن به‌خوبی استفاده کنید و زیاد هم وقت‌تان را نمی‌گیرد. شاید جاذبه‌ای هم داشته باشد که وقتی شروع می‌کنید بعد خودتان بیشتر کشش پیدا کنید که ادامه بدهید. این نه آن‌چنان تخصص در ادبیات عرب می‌خواهد چون آن آیه‌هایی که مورد حاجت بوده هم ترجمه و تفسیر دارد و هم خود ارتباط بین مطالب برای آدم لذت‌بخش است برای این‌که آدم یک سیستم علمی را دریافت می‌کند. غیر از این است که آدم در هر چیزی، در فلان مسئله‌ای، یک چیزی را بداند و در یک مسئله دیگر، چیز دیگری که هیچ ربطی به آن ندارد را جدا بداند. وقتی این‌ها با هم ارتباط پیدا کرد آدم احساس مطلوبیت بیشتری می‌کند که با یک مجموعه، مشکلات جهانی‌مان حل شد و فقط برای یک گوشه و برای یک چیز نبود.

این از برکاتی است که در سایه پیروزی انقلاب و با دعای امام، نصیب این مؤسسه شده که ان‌شاءالله دیگران هم از آن استفاده می‌کنند. البته اگر وقت‌تان اضافه بود و فرصت بیشتری داشتید می‌توانید در کنارش از کتاب‌های تفسیر دیگر، مخصوصاً کتاب‌های تفسیر آیت‌الله جوادی‌حفظهم الله آن‌هایی که مربوط به آنجا است را هم پیدا کنید؛ اما اگر یک سلسله مطالب منظمی را بخواهید، در راه‌هایی که ما با آن آشنا هستیم من بهتر از این راه را سراغ ندارم. در حد اطلاعاتم برای اینکه سؤال شما را بی‌جواب نگذاشته باشم می‌گویم این راه وجود دارد. حالا یک جلدش را به‌صورت آزمایشی مطالعه کنید و ببینید که واقعاً مطلوب‌تان را پیدا می‌کنید یا اتلاف وقت است.

ارزش گدایی صادقانه از اهل‌بیت‌عليهم‌‌السلام

یک سفارش عامیانه هم می‌کنم و آن این است که خدا دوست دارد که آدم به احترام اولیایش به آن‌ها توسل کند. حالا که شما به قم مشرف می‌شوید، صادقانه پیش حضرت معصومهسلام‌‌الله‌‌عليها عرض حاجت کنید؛ بگویید: ما گداییم، آمدیم در خانه شما گدایی کنیم، خدا به شما چنین عزتی داده، چنین علمی داده، چنین معرفتی داده، چنین آبرویی داده، دست ما را هم بگیرید.

آن‌که من روی آن تأکید می‌کنم این‌ است که این را صادقانه بگویید و تعارف نکنید. بفهمیم که ما از برکت دعا و توجه آن‌ها می‌توانیم به چیزهایی برسیم که اگر یک سال زحمت می‌کشیدیم اثر آن یک لحظه توسل را نداشت.

این هم نصیحت عوامانه ما است، ما تجربه کردیم و به خیال خودمان تجربه‌مان موفق بوده، شما هم تجربه کنید و ببینید چه طور است. اگر دیدید که اثر مطلوبی دارد ادامه بدهید. ادامه‌اش می‌شود شکر آن نعمت. بعد هم برای همه مسلمان‌ها و پیروزی‌شان و برای ظهور آقا امام زمان دعا کنید، ازجمله برای پیرمردهای وارفته‌ وامانده‌ای که وجودشان دیگر سربار جامعه است و نفعی ندارند. هر چه برای این‌ها دعا کنید خدا برای خودتان بیشتر مستجاب می‌کند.

و صلّی‌الله علی محمد و آله‌الطاهرین

 

سؤال: کسانی که ابتدا در مسیر دانشجویی قرار گرفتند، طبیعتاً در آینده مسیرهای مختلفی جلوی‌شان باز می‌شود، چه به‌لحاظ انتخاب رشته و چه به‌لحاظ انتخاب شغل و خب ما یک سری استعدادها در درون خودمان هست که ممکن است خودمان از آن غافل باشیم و راه‌ها هم واقعاً مختلف است. اینکه من چه طوری استعدادهای خودم را کشف کنم و متناسب با این استعداد تشخیص بدهم که بهترین جایی که در جامعه می‌توانم قرار بگیرم و بیشترین خدمت را به امام زمان بکنم کجاست، تشخیص این چگونه است و چگونه باید به این برسیم؟

گمان بنده این است که اصل این مطلب را لااقل در این جلسه مورد مسلّم قرار دادیم که اولین چیزی که برای ما مهم‌تر است این‌ است که قرآن چه می‌گوید؟ کسی بهتر از خدا ما را دوست ندارد، بهتر از خدا هم نمی‌تواند راهنمایی کند، راهنمایی‌ای هم بهتر از قرآن وجود ندارد، لذا سعی کنیم هر چه می‌توانیم بهتر از آن استفاده کنیم. این پاسخ کلی آن؛ اما در موارد جزئی، انتخاب دانشگاه، انتخاب رشته، بعد انتخاب کار، شغل و الی‌آخر یک خوبی‌اش این است که همه این‌ها یک‌مرتبه نمی‌آید و به‌تدریج برای آدم پیش می‌آید. در این فرصتی که برای هر کسی هست آدم با آن کسانی که هم تخصص دارند، هم دلسوز هستند و هم رفتارشان رفتار معتدل سالمی است یعنی از افراط‌وتفریط دور هستند مشورت کند. مشورت کردن یک راهی است که به آدم کمک می‌کند و درصدی از ابهام قضیه را رفع می‌کند. وقتی تجربه عملی هم وارد شد یا آدم دیگران را دید که در این مرحله وارد شدند و چه قدر پیشرفت کردند، چه آثاری داشتند، چه خدماتی توانستند برای کشور انجام بدهند، آن‌ها هم کمک می‌کند. آخرش هم یک چیز دیگری بود که بنده از روی عرق عوامی نصیحت کردم؛ آخرش هم آدم برود گدایی کند، بگوید ما این کارها را برای انجام وظیفه‌مان کردیم اما شما دست ما را بگیرید و ما را به آنی که بهترین است بکشانید و وسائلش را برایمان فراهم کنید.

هیچ نشده که برای شما در زندگی یک راهی باز بشود و زمینه‌ای پیدا بشود که هیچ‌وقت فکرش را هم نمی‌کردید؟ نشده؟ بنده با این سنم به شما عرض می‌کنم بارها، ده‌ها، صدها و هزارها بار اتفاق افتاده که خدا برای ما وسیله‌ای فراهم کرده که هیچ‌وقت فکرش را نمی‌کردیم. اگر این راه باز است و این کارها از خدا می‌آید و راهش هم این است که احترام به اولیایش گذاشته بشود و توسل به آن‌ها بشود، چرا ما غفلت کنیم؟! انجام‌وظیفه سر جایش؛ پرس‌وجو، مشورت کردن، تحقیق کردن و استفاده از تجربه‌ها، این‌ها وظایفی است که باید انجام بدهیم اما ته دلمان قرص باشد به این‌که ما کارمان را به خدا واگذار کردیم؛ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ.[6]

توکل بر خداوند متعال؛ شاهراه رسیدن به مقصود

توکل یعنی کار را به خدا واگذار کنیم. وکل الامر الیه؛ یعنی کارشان را به او واگذار کنند. خدا می‌گوید: بنده‌های من! کارتان را به من واگذار کنید، من بهتر از خودتان برایتان پیش می‌برم، دیگر احتیاج به هیچ‌چیز ندارید؛ فَهُوَ حَسْبُهُ. حَسْبُهُ یعنی برای شما فقط همین کافی است. آن‌ها را به‌عنوان وظیفه انجام بدهید، دنبالش بروید، درس بخوانید، مشورت کنید، تحقیق بکنید، آن‌ها سر جایش، آن‌ها انجام وظیفه است اما آنی که باید به آن برسید آیا می‌رسید یا نه؟ خیلی کسان این کارها را کردند اما برایشان نتیجه‌ای نداد. اگر توکل بر خدا و توسل به اولیای خدا داشته باشید خدا شرایط را طوری فراهم می‌کند که خودتان هیچ‌وقت فکرش را نمی‌کردید، هم بهتر بفهمید و مطمئن بشوید و هم بهتر وسیله‌اش برایتان فراهم بشود. این هم یک تجربه و پیشنهاد است، حالا شما تجربه کنید ببینید چه طور است، واقعاً اثری دارد یا نه؟ اگر اثری داشت دنبال کنید و ولش نکنید؛ کیمیایی است.

همه را به خدا می‌سپارم.


[1]. بقره، 185.

[2]. تغابن، 11.

[3]. زخرف، 71.

[4]. ق، 35.

[5]. ابراهیم، 7.

[6]. طلاق، 3.