اشاره
متن پیش رو، حاصل چند جلسه سخنرانی و پرسش و پاسخ از حضرت علامه، آیت الله مصباح یزدی است که در اسفند ماه سال 1398 و پس از شیوع بیماری کرونا در کشور ایراد شده و پس از بازنویسی برای اولینبار در شماره چهل و دوم نشریه «فرهنگ پویا» منتشر شده است. ایشان در ابتدا به این نکته اشاره میکنند که درباره بلایا و شرور از دو جهت میتوان بحث کرد: یکی از جهت نظری و دیگری از جهت عملی. بدین معنا که یک بار میخواهیم بدانیم که اساساً با توجه به علم و حکمت پروردگار، وجود این بلایا چه توجیه یا فلسفهای دارد، و بار دیگر میخواهیم تشخیص دهیم که در این موارد و در زمان وقوع بلایا و بیماریها و حوادث و به تعبیر دیگر، شرور، به عنوان یک مؤمن، چه واکنشی باید از خود نشان دهیم، چه از جهت قلبی و عمل جوانحی (رضایت یا عدم رضایت) و چه از نظر ظاهری و اعمال جوارحی.
ایشان سپس به پاسخ دو پرسش مزبور میپردازند و با استفاده از مقدمات عقلی و همچنین آیات و روایات، با بیانی شیوا و روان، گرههای ذهنی موجود درباره این مسائل را به خوبی میگشایند. در پایان، در مقام پاسخگویی به هفت پرسش مهم برخی از مخاطبان برمیآیند که این بخش از کلام نیز به روشن شدن بیشتر ابعاد مسئله میانجامد. میتوان ادعا کرد که این مقاله، علی رغم اختصارش، در بررسی محققانه ابعاد بلایا و شرور، کمنظیر و یا بینظیر است؛ از این روی، مطالعه دقیق و عالمانه آن را به همه ارباب معرفت و تمام کسانی که دغدغه فهم دقیقتر و عمل بهتر را دارند، سفارش میکنیم. ضمناً برای شنیدن اصل این سخنرانیها میتوانید به این صفحه مراجعه كنید.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ و آلِهِ الطَّاهِرِین
مقدمه
این روزها صحبت از بلاها و مصیبتها و بیماریهای واگیر و بهخصوص مسئله کرونا در میان است که بسیاری از کشورها را در بر گرفته و روز به روز هم شیوع بیشتری پیدا میکند. درباره اینگونه مسائل، سؤالات فراوانی از قشرهای مختلف در سطوح متفاوت فهم و تحصیل و معرفت و ایمان مطرح میشود، از جمله میپرسند: این آفات و بلیاتی که پدید میآید و گاهی گسترش پیدا میکند و بسیاری از کشورها را در برمیگیرد، حتی افراد بیگناه و اطفال را مبتلا میکند چه حکمتی دارد؟به نظر رسید که یک بحث نسبتاً جامعی که دستکم شامل تیترهای آن باشد هر چند در هربخش آن بهطور کامل بحث نشود میتوان طرح کرد.
امکان طرح بحث در دو حوزه نظر و عمل
این بحث در دو حوزه قابل طرح است: یکی حوزه نظری، و یکی حوزه عملی. منظور این است که یک وقت ما از نظر عقلی و فلسفی میخواهیم بفهمیم وجود این بلاها و آفتها و به اصطلاح، این شرور، چه توجیه عقلانی دارد و چرا و چگونه در عالم تحقق پیدا میکند(بحث نظری) و یک وقت میخواهیم ببینیم وظیفه انسان درباره اینها چیست ( بحث عملی). بنابراین بحث را بهطور کلی میشود به دو بخش تقسیم کرد: 1 بخش نظری؛ 2. بخش عملی.
طرح مبحث شرور از قدیم الایام در میان فیلسوفان و متکلمان
در بخش نظری تا آنجا که ما با بحثهای اعتقادی و فلسفی پیشین آشنا هستیم، از قدیمترین مباحثی که درباره شناخت عالم و هستی مطرح بوده، بحث درباره شرور بوده است. بالاخره در این عالم چیزهایی وجود دارد که انسان از آنها منتفع میشود، لذت میبرد و شادی بخش است، و نیز چیزهای دیگری هم وجود دارد که یا موجب درد و رنج و الم میشود و یا مانع کارهای خیر و تحقق خیرات بیشتر میگردد.
نگرش ماتریالیستی در این مسئله و نقد اجمالی آن
گرایشی که به دهریین نسبت میدهند و مقتضای گرایش ماتریالیستی است این است که همة اینها لازمة طبیعت این عالم است. براساس نگرش ماتریالیستی، نمیتوان برای عالم، برنامه منظم حساب شدهای تعیین کرد که چگونه بوده و چگونه هست و چگونه خواهد شد. براساس اصول ماتریالیستی، این پرسشها جواب قطعی ندارد. این عالمی که ما در آن زندگی میکنیم همین است که هست، تا بوده چنین بوده و تا هست چنین است! این گرایشی است که اصلاً وارد مباحث الهی و خداشناسی و حکمتهای آفرینش و این مطالب نمیشود. این افراد، تدبیر حکیمانهای را بر عالَم حاکم نمی دانند. طبعاً ما هم این گرایش را به کلی کنار میگذاریم و میگوییم: آن موضوع نظری که ما به دنبال آن هستیم برای کسانی مطرح میشود که قائل به آفریدگار حکیم باشند. چنین کسانی بهراحتی میپذیرند که آفرینشِ خوبیهای این عالم از روی حکمت و مصلحت بوده، و صفات حُسنای الهی باعث این شده که اینها را خلق کند، اما به شرور که میرسیم کار، دشوار میشود.
نگاه ثنوی در مسئله خیر و شرّ
به همین جهت از دورانهای باستان کسانی قائل به ثنویت شدند و گفتند: این عالم دو مبدأ دارد: مبدأ خیر، و مبدأ شرّ. بعضیها این دو مبدأ را در عرض هم قائل بودند که میتوانیم آن را ثنویت عرضی بنامیم، چنانکه به بعضی از حکمای قدیم چنین گرایشی نسبت داده شده که قائل به دو مبدأ مستقل از هم (یکی منشأ خیرات، و دیگری منشأ شرور) بودهاند، آن یکی ذاتش اقتضای خیر دارد و مبدأ همه خیرات عالم است، و آن دیگری ذاتش اقتضای شرّ دارد و مبدأ همه شرور عالم است. این یک گرایش بوده است.
کسان دیگری قائل شدند که خدا ( اهورا مزدا) همه چیز را آفرید و از جمله آنها اهریمن بود که مبدأ شرور عالم شد؛ این شرور از اهریمن است و انتساب آن به خدای آفریدگار، بهواسطه اهریمن است؛ چون او خالق اهریمن است، خالق کارهای او هم حساب میشود، نام این ثنویت را ثنویت طولی میگذاریم. چه بسا این افراد بگویند که خدا از آفرینش اهریمن و افعال او خشنود نباشد، چیزی شبیه آنچه در تورات آمده که خدا بعد از آفریدن آدم و حواء و خوردن ایشان از درخت ممنوعه، از خلقت آنها پشیمان شد!
اقتضای نگاه توحیدی در مسئله
اما آنچه مستقیماً با اعتقادات توحیدی و ادیان الهی و بهخصوص دین اسلام ارتباط پیدا میکند این است که ما قائل باشیم به اینکه کل هستی یک آفریدگار دارد و او واجد همه کمالات و صفات خیر است و هیچ نقص و شرّی در وجودش نیست؛ همه چیز آفریده اوست و او همه چیز را براساس حکمت و مصلحت آفریده است.
یک پرسش مهم در مسئله شرور
بعد از طرح اجمالی دیدگاه توحیدی در این مسئله، سؤال مهمی در اینجا مطرح میشود و آن این است که: «شرور را خداوند برای چه خلق کرده است»؟ به تعبیر دیگر، از نظر عقلی چگونه میتوان توجیه کرد که خدای حکیمی این شرور را بیافریند که هیچ صفت زشتی ندارد، هیچ عامل شرّی در وجودش نیست، خیر محض است و جز خیر چیزی را نمیخواهد؟
پاسخ مشهور فلسفی به این پرسش
بحثهای بسیار عمیق و طولانی در اینباره، در طول دورههای مختلف تاریخ اسلام در بین اندیشمندان واقع شده و مشهورترین پاسخ فلسفی این است که این شرور در واقع اموری عدمی هستند و در حقیقت، عنوان «خلق» و «ایجاد» و «صدور» و مانند آنها بر این امور صدق نمیکند.
عدم کفایت پاسخ مزبور برای حلّ مسئله
این تحلیل، هر چند اشکال دقیق فلسفی مربوط به مناسبات علت و معلول را برطرف میکند (یعنی این اشکال را که چگونه از علتی که خیر محض است، معلولی صادر میشود که شرّ است)، این سؤال همچنان باقی میماند که چرا عالَم بهگونهای خلق نشده که این امور عدمی از آنها انتزاع نشود؟ آتشی که میسوزاند، بیماریای مانند بیماری سرطان یا بیماری کرونا که انسان را از پا در میآورد، و امثال اینها، اموری وجودی هستند، هرچند با تحلیل عمیقی بگوییم که حیثیت شرّ بودن آنها به عدم بر میگردد. بالاخره این سؤال مطرح میشود که چرا خدای حکیم و مهربان، این امور زیانبار را خلق کرده است؟
همچنین همه مسلمانها بلکه اهالی همه ادیان معتقدند که در عالم ابدی، دو سرا هست؛ یک سرای بهشت است که هیچ شرّی در آن نیست، و دیگری سرای جهنّم که هیچ خیری در آن نیست. سؤال میشود که اگر خدای متعال جهنّم را خلق نمیکرد چه میشد؟
تقسیم شرور به شرور دنیوی و اخروی
در پاسخ به اینگونه سؤالات میتوان گفت: این مخلوقهایی که ما آنها را شرّ مینامیم به دو دسته قابل تقسیم هستند: یک دسته شروری که در این عالم تحقق پیدا میکنند، و یک دسته شروری که مربوط به عالم ابدی است.
تقسیم شرور دنیوی به شروراولیه و ثانویه
شرور این عالم، به نوبه خود، به دو دسته تقسیم میشوند: یک دسته شروری است که بدون دخالت انسان یا موجود مختار دیگری پدید آمده است، و برای اینکه اصطلاحی داشته باشیم میگوییم «شرور ابتدایی»؛ و دسته دیگر شروری است که جنبه ثانوی یا عکسالعملی دارد؛ یعنی موجودی کاری را انجام میدهد و در اثر آن، شرّی تحقق پیدا میکند، چنانکه انسانی گناه میکند و به آثار سوء آن گناه مبتلا میشود، اینها را میگوییم شرور ثانوی یا عکس العملی.
نسبی بودن شرور دنیوی
درباره شرور دنیوی بحثهایی انجام گرفته مبنی بر اینکه شرّ بودن اینها نسبی است؛ مثلاً آتش کاغذ را میسوزاند، ولی باعث میشود که غذا پخته شود و باعث میشود که هوا گرم شود و جلو سرمازدگی و بیماریهای ناشی از آن را بگیرد. پس این شرور نسبی است، یعنی برای بعضی چیزها خیر است و برای بعضی چیزها شر.
آنچه محل بحث است و بیشتر شبهات در اطراف آن دور میزند، این است که چرا خدای متعال شروری را در این عالم خلق کرده است که موجب درد و رنج و ناراحتی و بیخوابی و گرفتاریها میشود.
لزوم توجه به فلسفه آفرینش انسان در دنیا
پاسخ این سؤال هنگامی روشن میشود که ما بفهمیم اصلاً خداوند حکیم، چرا آدمیزاد را در این عالم خلق کرده است. توضیح آنکه: خدای متعال بعد از اینکه همه عوالم را آفرید (از عوالم عِلوی، فرشتگان مقرب و «عالین»،[1] تا فرشتگان متوسط و مربوط به عالم برزخ و مثال، تا فرشتگانی که مربوط به این عالَم هستند)، از آنجا که همه اینها ظرفیت خاص داشتند: «وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ»،[2] خداوند به حسب ظرفیت آنها، فیضی به آنها مرحمت کرد: «بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ * لَا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ».[3] خاصیت ملائکه این است که توان محدودی برای یک کار خاص یا کارهای خاصی دارند: «مِنْهُمْ سُجُودٌ لَا یَرْكَعُونَ وَ رُكُوعٌ لَا یَنْتَصِبُونَ»[4] هیچ وقت به فکر گناه و تخلف هم نمیافتند.
جای موجودی خالی بود که بتواند از راه اختیار خودش عالیترین مرتبه فیوضات الهی را دریافت کند.[5] این بود که خدای متعال به فرشتگان فرمود «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً»[6] چنین موجودی آنقدر میتواند تکامل یابد که جانشین خدا شود و رفتارهای خدایی از او ظهور پیدا کند و به بالاترین کمالات وجودی (غیر از کمالاتی که مخصوص حق تعالی و واجب الوجود است) نائل شود؛ و انسان هنگامی لیاقت این فیض را پیدا میکند که مسیر خودش را با انتخاب تعیین کند.
شرور، زمینهساز انتخاب برای انسان
برای اینکه موجود انتخابگری بهوجود بیاید و بتواند در عرصههای مختلف به مراتب مختلفی از کمال اختیاری برسد، و به یک تعبیر «مظهر اختیار الهی» شود، باید در عالمی آفریده شود که طبیعت آن اقتضاء تغییرات مختلف داشته باشد. ضرورت این مطلب از آن رو است که برای تحقق انتخاب باید دو راه وجود داشته باشد: یکی راه صعود و دیگری راه سقوط، یکی خیر و دیگری شرّ، یکی مطلوب و دیگری نامطلوب، تا زمینهای برای امتحان و انتخاب آگاهانه فراهم شود. پس خدای متعال این عالم را خلق کرده برای اینکه موطن تغییرات گوناگون باشد و این تغییرات بتواند زمینهها را برای انتخابهای بسیار پیچیده و مختلف در عرصههای متفاوت فراهم کند، تا آن انتخاب مطلوب تحقق پیدا کند و انسان از این طریق، لایق عالیترین فیض الهی گردد و از فرشتگان نیز بالاتر رود، و لذا هنگامی که ملائکه گفتند: «أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ»، خداوند فرمود:«إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»؛[7] یعنی شما نمیدانید که چرا این موجود میتواند خلیفه شود، اما شما نمیتوانید خلیفه شوید و ظرفیت آن را ندارید.
بنابراین، میتوان گفت که عامترین حکمت وجود شرور، نقایص، آفات و بلاها در این عالَم، آن است که زمینة انتخاب را برای انسانها فراهم کند، تا بتوانند با انتخاب صحیح خودشان، طرف خیر را انتخاب نموده و لیاقت و استحقاق دریافت عالیترین کمال وجودی و فیض الهی را پیدا کنند.
مقصود بالعرض بودن شرور
نتیجه این سخن آن است که وجود شرور، مقصود بالذات نیست بلکه مقصود بالعرض است؛ یعنی برای این استکه زمینه انتخاب فراهم شود تا موجودی که ظرفیت ممتازی دارد، بتواند با اختیار و انتخاب خودش، لیاقت دریافت عالیترین فیض الهی را پیدا کند. به تعبیر دیگر، پاسخ این سؤال که چرا خداوند حکیم این شرور را آفریده است، آن است که این شرور مانند دردها، رنجها، غصهها، فراقها، عذابها، شکنجهها و ... مقدمه و وسیلهای هستند برای اینکه انسانهایی بتوانند انتخاب صحیح داشته باشند و به عالیترین فیوضات الهی نائل شوند. حصول آن کمالات انسانی مقصود بالذات است و تحقق این شرور، مقصود بالعرض.
عدم کفایت غلبه کمّی خیر بر شر
در اینجا بیمناسبت نیست اشاره کنیم به سخنی که از بعضی از حکما نقل شده، و آن این است که گفتهاند هر چند وجود شرور در این عالم فی الجمله حکمتهایی دارد، نهایتاً باید تعداد خیرها بر شرور بچربد و نباید شرّ غالب شود. ولی ظاهراً این جواب هم جواب کاملی نیست، برای اینکه ملاک غلبه، فقط غلبه کمّی نیست، زیرا اگر انسانی پیدا شود که لیاقت پیدا کند که به انتخاب خودش عالیترین فیض وجود را دریافت کند، مثل وجود مقدس پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم، به همه عالم میارزد و جا دارد همه آنها فدا شوند برای اینکه یک چنین انسانی پیدا شود؛ لزومی ندارد که تعدادشان زیاد باشد. به هر حال این هم بین پرانتز بود که بعضیها شرط کردهاند که خیر باید غالب بر شر باشد یعنی غلبه کمّی داشته باشد، ولی ظاهراً برهانی ندارد.
وجود شرور خاص در کنار شرور عام
حالا در این مسیر، یک مسئله فرعی مطرح میشود، و آن این است که انسانها مراتب مختلفی از تکامل برایشان میسّر است، ظرفیتهای آنها متفاوت است، عرصههای تکاملی آنها هم مختلف است؛ از این رو، حکمت اقتضا میکند که به دنبال فعل و انفعالات و تأثیر و تأثرات متقابل، عرصههای مختلفی از خیر و شرّ پدید بیاید تا شرایط مختلفی برای تکامل طولی و عرضی فراهم شود. همچنین با توجه به ظرفیتهای مختلفی که در وجود انسان است و حتی میتواند مدتی راه خیر را انتخاب کند و بعد تغییر مسیر بدهد، چنانکه عکس این هم ممکن است؛ باید شرایط انتخاب همواره قابل تغییر باشد، بهگونهای که اگر کسی دهها سال هم عبادت خدا کرده، امکان این را داشته باشد که آخرالامر مبتلا به معصیت و راه شرّ شود؛ عکس این هم صادق است. پس باید انواع و اقسام عواملی که زمینههای خیرات و شرور را جابهجا کنند، وجود داشته باشد. پس غیر از آن شرور ابتدایی و اولیه که برای کل عالم به طور عام در نظر گرفته شده، برای اشخاص هم شرور خاصی در نظر گرفته میشود تا زمینه امتحانهای جدیدی فراهم شود.
بلاها و شرورى برای قطع دلبستگی به دنیا
از مسائل فرعی دیگر این است که کسانی در اثر فریفتگی در برابر لذتهای دنیا و سپس دلبستگی به آنها انتخاب غلطی میکنند، ولی اصل ایمان و معرفت آنان هر چند خیلی کمرنگ در عمق دلشان باقی میماند. لطف الهی اقتضا میکند که حتی برای آنها هم زمینهای برای بروز و ظهور کمال و رشد فراهم شود. یکی از راهها این است که مبتلا به بلا و یا شرور شوند تا بفهمند لازمه زندگی این دنیا چه شروری است، و بدین وسیله تعلقشان به دنیا کم شود، و چه بسا باعث این شود که از گناهان گذشته هم توبه کنند؛ «وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ».[8]
زمینهسازی برای ابتلای دیگران به خیر یا شرّ
و مسئله فرعی دیگر هم این است که گاهی خود شخص مرتکب کاری نشده که موجب شرّ باشد، اما از شرّ دیگری به او سرایت میکند، مثل شرهای اجتماعی؛ عکس آن در خیرات هم وجود دارد؛ یعنی خود شخص، مرتکب چیزی نشده که موجب استفاده از نعمتها شود، بلکه دیگری کاری را انجام داده که زمینه انتخاب مطلوب را برای این شخص فراهم میکند. در واقع این هم نوعی امتحان است: «وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّیِّئَاتِ».[9] حسنات هم میتوانند عامل آزمایش شوند: «وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً».[10] پس رفتار کسی ممکن است زمینه انتخاب و امتحان را برای دیگران فراهم کند، چنانکه رفتار خوب گذشتگان ممکن است زمینههایی برای اعمال خیر نسل بعدی فراهم کند؛ «وَکانَ أبُوهُما صالِحاً».[11]
شرور به مثابه لوازم تکامل اختیارى انسان
حاصل جواب کلی این است که شرور این عالم (به آن معنایی از شرّ که بر امور وجودی اطلاق میشود[12]) مقصود بالتبع هستند؛ یعنی ارادة حکیمانه الهی اولا و بالذات به آن تعلق گرفته است که موجودی همچون انسان پدید آید که بتواند در سایة انتخاب و اختیار خویش، به بالاترین کمالات امکانی برسد، و انتخاب انسان مقتضی وجود نظامی است که خوب و بد و خیر و شرّ، هر دو در آن موجود باشند، و در نتیجه، این عالَم به همراه شرور آن نیز متعلق ارادة الهی قرار میگیرد. به تعبیر دیگر، اراده حق تعالی، مستقلاً و اصالتاً به این شرور از آن جهت که شرّ است تعلق نمیگیرد، بلکه وجود این شرور، از آن جهت که از لوازم تکامل اختیاری انسان هستند، بالتبع مورد اراده حق تعالی قرار میگیرد.
وظیفه انسان در برابر شرور
اکنون نوبت میرسد به بخش دوم و بخش عملی بحث، یعنی پاسخ به این پرسش که «در مقابل این شرور، چه موضعی باید اتخاذ کرد و چه رفتار اختیاری باید انجام داد».
این بخش هم گاهی بهصورت بحثی فلسفی و عقلی خالص مطرح میشود و به وسیله ادله عقلی و باتوجه به مصالح و مفاسدی که قابل درک عقل است جواب داده میشود. اما با توجه به معارف دینی سطح بحث خیلی فراتر میرود. برای پاسخ، گریزی از مسئله نظری به مسئله عملی میزنیم، و نظر به اینکه این شبهات بیشتر برای دینداران یا در مقابل دینداران مطرح میشود، تا حدی که برای ما میسّر است و توفیق پیدا کنیم، ارتباط آن را با مسائل دینی و اراده تشریعی الهی توضیح میدهیم.
تأثیر عمل در تکامل انسان
گفتیم که کامل بودن نظام عالم - یعنی نظامی که شامل همه مخلوقات میشود- به این است که مخلوقی وجود داشته باشد که با اراده و انتخاب خودش مسیر خود را انتخاب کند، و در اثر حسن اختیار به عالیترین مقامی برسد که مخلوقی میتواند به آن مقام برسد. وقتی میگوییم «با اختیار خودش انتخاب کند»، پای عمل در میان میآید. باید خیر و شرّی باشد تا یکی را با اختیار خود انتخاب کند– خواه انتخاب درونی و در حوزه روح و نفس خودش، یا حوزه بیرونی که مربوط به عملهای جوارحی میشود. وقتی پای اختیار و انتخاب در کار آمد، مسئله «فعل» به معنای عامش مطرح میشود. بر این اساس، هر آنچه موجب محرومیت انسان از اصل چنین کمالی و یا درجاتی از آن باشد متصف به «شرّیت» میشود، و برعکس، آنچه موجب نیل به اصل این کمال یا به درجات عالیتر آن باشد متصف به «خیریت» میشود، و هر دو قسم «عمل اختیاری» به معنای عامش نامیده میشود و به دو قسم جوانحی و جوارحی منقسم میگردد.
تدریجی بودن وجود انسان، برای فراهم آمدن زمینههای گسترده تر برای انتخاب
موجود انتخابگر برای اینکه زمینه گستردهای برای انتخاب و تغییر مسیر داشته باشد، باید وجودش تدریجی باشد و همواره برایش شرایط جدیدی برای انتخاب در عرصههای مختلف و ترقی و تنزل فراهم شود؛ چیزهایی که فقط در این عالم طبیعت میسّر میگردد.
لزوم شناخت عقلی برای انتخاب آگاهانه
از سوی دیگر، انتخاب آگاهانه نیاز به شناخت کمال و نقص و خوب و بد دارد؛ چیزی که در مراحل اول زندگی (مثل دوران شیرخوارگی) حاصل نمیشود. انسان باید تدریجاً رشد کند تا به مرحله عقل برسد که خود آن هم مراتبی دارد و تدریجاً از قوه به فعل میرسد. روشن است که تکامل عقل برای همه انسانها یکسان نیست. نگاهی به جامعه و تاریخ کافی است دریابیم که انسانها بسیار متفاوت هستند، هم از لحاظ استعدادهای ذاتی برای تعقل، و هم از لحاظ شتاب تکامل. آنقدر این مراتب زیاد است که قابل احصا نیست و تنها به وسیله مفاهیم کلی و مبهمی میتوان آنها را دستهبندی کرد.
ضرورت وحی برای تشخیص «خوب و بد» و «خیر و شرّ»
اگر برای انسانها راه دیگری غیر از عقل ممکن باشد که بتوانند به کمک آن هرچه بیشتر و هر چه بهتر راه خیر و شرّ را بشناسند، حکمت الهی اقتضا میکند که آن راه هم در اختیار بشر قرار بگیرد. اینجاست که نقش دین در تکامل انسان روشن میشود؛ یعنی خدای متعال غیر از شناختهایی که از راه عقل به انسانها میدهد، خودش عهدهدار بیان حقایق و معارفی فراتر از شناختهای عادی و عقلانی میگردد، و از راه وحی روشن میکند که چه کارهایی موجب کمال و سعادت میشود یا موجب عذاب و شقاوت میگردد، و اینجاست که شریعت و احکام شرع و اراده تشریعی الهی مطرح میشود.
مراتب واجبات و محرّمات
در شریعت، علاوه بر تقسیم کارها به مطلوب و نامطلوب، برای مطلوبیت و نامطلوبیت مراتبی بیان شده و توجه خاصی به مرزها و ضرورتها و تزاحمها و شرایط متغیر انجام گرفته است. خدای متعال یک مرتبه از مراتب مطلوبیت را در نظر گرفته که بدون آن حرکت تکاملی انسانها میسور نیست و ترک آن موجب محرومیت اساسی میشود و به آنها امر کرده است. اسم اینها در لسان شرع «واجبات» است که خود آنها هم مراتبی دارد و عندالتزاحم باید اهم از آنها را مقدم داشت. در مقابل آنها، «محرمات» و مراتب آنها قرار دارد. کسی که بخواهد مسیر تکامل را بپیماید، باید حداقل واجبات و حداقل محرمات را رعایت کند. البته این مراتب درباره عقلیات هم مطرح است ولی در شرع کاملاً تفکیک شده و در اختیار عموم مردم قرار گرفته است.
انذار و تبشیر پیامبران، در کنار هدایت تشریعی
هدایت تشریعی الهی که بهوسیله ارسال رسل و انزال کتب انجام میگیرد، در اصل، جنبه تعلیم دارد؛ یعنی همانطور که عقل، خیر و شرّ را درک میکند، وحی از عقل نیابت میکند و خیر و شرّ را معرفی مینماید. ولی حتی این شناخت خیر و شرّ هم کفایت نمیکند که انسانها از نعمتهای معنوی و سعادت الهی هرچه بیشتر بهرهمند شوند. از اینرو تدبیر حکیمانه الهی اقتضا دارد که در این عالمی که پر از تحولات و تأثیر و تأثرات متقابل و تزاحمات است زمینههایی فراهم شود که اولاً آنچه را انسان با عقل یا وحی فهمیده فراموش نکند، و ثانیاً انگیزه او برای انجام کارهای خیر، و نیز پرهیز از عوامل شرّ بیشتر شود. به همین جهت، دعوت انبیا علیهم السلام توأم با انذار و تبشیر شده است:«رُسُلاً مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ»؛[13] یعنی پیامبران الهی علاوه بر اصل هدایت و نشان دادن راه خیر و شرّ و حق و باطل، با یادآوری آثار مطلوبی که در دنیا و آخرت بر انتخابهای خداپسندانه مترتب میشود، مردم را به کارهای خوب تشویق میکردند، و از سوی دیگر، با یادآوری آثار نامطلوب کفر و عصیان و عذابهای اخروی و دنیوی مترتب بر آنها، مردم را از آلوده شدن به گناه و موجبات شقاوت دنیا و آخرت، بازمی داشتند.
بعد از فراغت از بحث نظری و توجه به حلقه واسطه بین مباحث نظری و مباحث عملی، نوبت میرسد به پاسخ دادن به سؤالات مربوط به وظیفه ما در برابر پدیدههای خیر و مطلوب و پدیدههای شرّ و نامطلوب؛ چه آنهایی که ابتدایی است و چه آنهایی که نتیجه اعمال خود شخص است، و چه آنهایی که به دست اشخاص دیگری حتی گذشتگان به وجود میآید، و چنانکه دانستیم، همه آنها در نظام احسن بهصورت بالعرض یا بالتبع منظور است، و با تکامل اختیاری انسان ارتباط پیدا میکند.
عبادت و بندگی، عامل اصلی تکامل انسان
خوب است در اینجا اشاره کنیم که عامل اصلی تکامل که موجب لیاقت انسان برای دریافت عالیترین رحمتها و فیوضات الهی میشود، همان است که در لسان شرع، «عبادت» نامیده شده است. یعنی انسان بیابد که از خود چیزی ندارد و از خود چیزی نمیتواند داشته باشد و هر خیری به او برسد، از خدای متعال است؛ حقیقتی که در یک مسیر بسیار طولانی، امکان تحقق دارد و طیف گستردهای از مراحل را، هم از لحاظ عرضی و هم از لحاظ طولی، در برمیگیرد.
حفظ نعمتها، شکر نعمتها و تلاش برای رشد آنها، از لوازم بندگی
از جمله لوازم این بندگی آن است که آنچه را عقل موجب تنزل و سقوط انسان میداند ترک کنیم و آنچه را موجب صعود و ترقی ما میداند انجام دهیم. البته وقتی با وحی هم فهمیدیم که چیزی موجب ترقی و تکامل ما میشود باید آن را دوست داشته باشیم و آن را حفظ و نگهداری کنیم، و بالعکس، کاری را که موجب از دست رفتن نعمت و زمینههای تکامل میشود ترک کنیم. در مورد نعمتهایی که خدا در جسم و روح ما قرار داده، مانند چشم و گوش و دست و پا و عقل و شعور و امیال فطری، و نیز چیزهایی که با کار و تلاش خودمان پیدا کردهایم، مثل علم و ایمان، باید سعی کنیم اولاً شکر آنها را بهجا بیاوریم؛ ثانیاً این درک و شناخت را حفظ کنیم که از بین نرود؛ ثالثاً سعی کنیم به لوازم عملی آن ملتزم شویم. اگر در هر مرحلهای کوتاهی کنیم، در واقع قدمی در راه تنزل برداشتهایم.
انواع وظایف ما در برابر نعمتها
از سوی دیگر، وقتی توجه کردیم به اینکه اراده الهی فقط برای شخص من نیست و همه کسانی که بتوانند با اراده خودشان تکامل پیدا کنند، خدای متعال میخواهد که آنها را به کمال برساند، پس هر نعمتی به هرکس دیگری هم داده باشد، ما حق نداریم آن نعمت را تضییع کنیم، چه رسد به اینکه آنرا از بین ببریم. و وقتی توجه پیدا کنیم که نعمتهای دیگران میتواند در آینده برای ما هم منشأ کمالی شود و ما مثلا از مال یا علم ایشان بهرهمند شویم، نعمتی روی نعمت برای من تحقق پیدا میکند.
پس هم حفظ اصل نعمت، هم شکر نعمت، هم استفاده از نعمت، هم تلاش برای رشد نعمت، همه اینها خیراند و وظیفه عملی ما محسوب میشوند و هرچه در جهت ضدّ اینها باشد متصف به شر میشود. همانطور که شرور غیراختیاری ابتدایی، زمینه را برای اختیار خوب یا بد انسان فراهم میکند، شرور اختیاری هم میتوانند زمینه را برای انتخابهای مطلوب یا نامطلوب ما فراهم کنند. درباره این موضوع، مسائل زیادی هست که من یک مجموعه کامل و منظمی از آن را در جایی سراغ ندارم و حتماً از ضعف و کمبود مطالعات بنده است، ولی به هرحال در آیات قرآنی، مباحث زیادی در این زمینهها مطرح شده که بسیار قابل توجه و آموزنده است و متأسفانه ما از این نعمتهای قرآنی درست استفاده نمیکنیم و زمینه محرومیت را برای خودمان و برای دیگران فراهم میکنیم.
خیر بودن بسیاری از امور نامطلوب
از جمله لطفهایی که عقل ما نمیرسید و خدا خودش بیان فرموده این است که گاهی اموری در ظاهر برای شما نامطلوب است و اینها را جزو شرور حساب میکنید، اما همین امور نامطلوب، زمینه را برای کمالات بعدی فراهم میکند، و در واقع نعمتهایی است که باید از آنها استفاده کنید: «وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ».[14]
نزول بلا همزمان با ارسال پیامبران، یکی از مصادیق نعمت
یکی از این نعمتها این سنت الهی است که خدای متعال همزمان با ارسال پیامبران، بلاهایی را نازل میکرد که باعث توجه به خدای متعال شود و رفع آنها را او بخواهند و همین امر، زمینه بیشتری برای پذیرش دعوت انبیا علیهمالسلام فراهم کند. از جمله، دو آیه در سوره انعام و سوره اعراف با همین مضمون است که ما پیغمبرانی برای امتهای پیشین فرستادیم: «وَلَقَدْ أَرْسَلنَآ إِلَى أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ»،[15]یا «وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِّن نَّبِیٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ».[16]توضیح آنکه: انسان در آغاز پیدایش همسطح حیوانات است و تدریجاً مراحلی از تکامل را میگذراند تا مستعد رسیدن به کمالات انسانی شود، و طبعاً گرایشهای حیوانی و علاقه به لذتهای مادی در او فعلیت دارد. ارضای این گرایشها موجب دلبستگی بیشتر به آنها میشود و اغلب انسانها در معرض عواملی هستند که آنها را به حد حیوانیت تنزل میدهد و لااقل باعث این میشود که عامل ترقی در آنها رشد نکند. دلبستگی به دنیا و لذتهای آن گاهی به حدی میرسد که ادراکات فطری و عقلانی، حتی بیانات انبیا هم درست مورد توجه قرار نمیگیرد؛ بلکه مورد انکار واقع میشود. این است که خدای متعال وقتی پیغمبری را میفرستد، علاوه بر انذارها و تبشیرها، هشدار عملی هم میدهد: «وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِّن نَّبِیٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ».
عکس العملهای متفاوت انسانها در برابر بلاهاى هشداردهنده
انسانها در مقابل این هشدارها هم عکسالعملهای متفاوتی دارند، این است که به آنها مهلت داده میشود تا تدریجاً تنبه بیشتری پیدا کنند و زمینه بهتری برای بازگشت به سوی خدا برایشان فراهم شود، و توبه و تضرع، باعث تقرب آنها شود، یعنی کمبود و نیاز خودشان را به خدا بهتر درک کنند و بهطور کلی زمینه بندگی کردن بهتر فراهم شود.
در بعضی از این آیات آمده است که: «فَلَوْلا إِذْ جَاءهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُواْ»؛[17]یعنی این عامل هم که از روی محبت ما بهمنظور زمینهسازی برای تقرب و تکامل آنها ایجاد شده بود، در بسیاری از مردم مؤثر واقع نشد و حتی کار به جایی رسید که آنها لج کردند و بیشتر به همین امور دنیا دل بستند و از خدا دور شدند: «وَلَـكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ»؛ علت اینکه اینها تضرع نکردند و به طرف خدا برنگشتند، این بود که دلهایشان قساوت پیدا کرده بود و به تعبیر قرآن کریم: «کَالْحِجارَة»[18] مانند سنگ شده بود، و دیگر حرف حق اصلاً در دلشان نفوذ نمیکرد، و حتی در مقابل انبیا، پنبه درگوش خودشان میگذاشتند که سخن آنها را نشنوند! در اوائل سوره «یس»، خداوند این گونه فرموده است که: «إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِیَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ * .... وَسَوَاء عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ»؛[19] وقتی کار به اینجا میرسد، دیگر استحقاق مدد الهی را از دست میدهند.
گاهی از این هم فراتر میرود، یعنی نه تنها خودشان استحقاق مراتب نازل سعادت را از دست میدهند، بلکه باعث گمراهی و بدبختی دیگران هم میشوند. چنانکه حضرت نوح عرض کرد: «إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا یَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا»؛[20] خدایا من قریب هزار سال اینها را دعوت کردم، انواع و اقسام انذار و تبشیر را هم در حق آنها اعمال کردم، اما نهتنها هیچ سودی به آنها نبخشید، بلکه زمینه گمراهی دیگران را هم فراهم کردند، و دیگر امید اینکه از نسل ایشان هم انسان صالحی بهوجود بیاید وجود ندارد؛ «وَلَا یَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا». کار که به اینجا میرسد، عذابهای دسته جمعی و عمومی نازل میشود و چنانکه قبلاً گفتیم، بخشی از شرور این عالم را چنین عذابهایی تشکیل میدهد. در نقطه مقابل، کسانی هم هستند که مراتبی از سختیها موجب بیداری و تنبه آنها میشود، و لااقل کمتر به طرف گناه و عصیان و کفر و الحاد میروند:«وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ».[21]
بعد از آنکه دانستیم که تدبیرهای الهی در این عالم شامل این حوادث تلخ هم میشود، و این شرور هم در واقع جزو تدبیرهای عالم است و به یک معنا جزو نظام احسن است، منتهی نه بالاصاله بلکه بالتبع یا بالعرض، آن وقت سؤال میشود که یک مؤمن عادی که نه آنچنان شقاوت در او تثبیت شده و نه سعادت، وظیفهاش نسبت به خیرات و نعمتهای عالم و نیز نسبت به شرور و بلایا و ناهنجاریها چیست؟
وظیفه ما در برابر نعمتهای الهی
با توجه به نکتههایی که گفته شد، روشن گردید که نعمتهای این عالم، عطایای الهی است، چه در وجود خود فرد، چه در بدنش، چه در روحش، چه در خانوادهاش، چه در محیط زندگی، و بالاخره چه در کل نظام هستی. بندگی ما اقتضا دارد که تنها با اذن الهی در آنها تصرف کنیم و از آنها برای سعادت و تکامل خودمان بهره ببریم، و طبعاً حق نداریم که آنها را از بین ببریم، یا از آنها سوءاستفاده کنیم، یا مانع استفاده دیگران از آنها شویم؛ زیرا اینها براساس حکمت الهی ایجاد شده و نشانه لطف و مرحمت خداست، پس اگر ما کاری بکنیم که این نعمتها تضعیف شود، یا از بین برود، مسئول خواهیم بود.
نکته شایان توجه دقیق این است که استفاده مطلوب از نعمتهای الهی ـ که مصداق «شکر نعمت» میباشد ـ موجب افزایش و برکت نعمتها میشود، و متقابلاً سوء استفاده و کفران نعمت، مقتضی محرومیت و مجازات شدید است؛ «لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِیدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ».[22]
پس اصل در مواجه شدن با نعمتهای خدا در این عالم این است که انسان آنها را بهخوبی بشناسد، شکر آن را بهجا بیاورد، از آنها حسناستفاده کند و باعث تضییع آنها نشود؛ نه برای خودش و نه برای دیگران. و متقابلاً از پیدایش عوامل شرّ و فساد و بیماریهای سخت جلوگیری کند و مانع شیوع و گسترش آنها شود.
تکلیف ما نسبت به رضایت یا عدم رضایت به شرور
این یک روی قضیه است که ما نعمتهای خدا را تضییع و تفویت نکنیم، چه نعمتهای خودمان، و چه نعمتهای دیگران. اما یک روی دیگر آن مربوط به عکسالعمل قلبی و اعمال جوانحی ماست که آیا باید در دلمان به آفات و رنجها و بلاها و ناهنجاریها و حتی جنایات دیگران راضی باشیم؟ و چگونه میتوانیم بین نگرانی از درد و رنجها و مصیبتها با رضایت به تقدیرات الهی جمع کنیم؟
تفاوت نگاه تفویضی و جبری
حقیقت این است که این سؤال برحسب اختلاف مراتب معرفت و نگرش انسانها نسبت به خدا و جهان، و نیز بر حسب اختلاف مراتب کمال روحی و معنوی انسانها پاسخهای متفاوتی خواهد داشت. توضیح آنکه: بعضی از دینداران تنها پیدایش اصل جهان و مبادی آنها را به خدای متعال نسبت میدهند و آثار طبیعی و انسانی را معلول فاعلهای مادی و انسانی میدانند که خدای متعال تأثیر حقیقی در پیدایش آنها ندارد و نسبت دادن آنها به خدا تنها به لحاظ آفریدن فاعل آنها و حداکثر اذن تکوینی در تأثیر فاعلها و مانع نشدن از تأثیر آنهاست. شاید بتوان گفت که اکثر معتقدین به خدای یگانه هم نقشی برای خدا در پیدایش امور طبیعی و امور اختیاری جن و انس قائل نیستند، و به نوعی «تفویض» اعتقاد دارند. برای چنین کسانی طبیعی است که از حوادث ناگوار ناراضی باشند و تقدیر الهی را تنها به تقدیر علمی و مانند آن تأویل نمایند که مستلزم تأثیر حقیقی الهی در پیدایش آن پدیدهها نباشد.
در برابر این دسته از معتقدین به خدا، دسته دیگری قرار دارند که به نوعی از «جبر» معتقدند، و تأثیر فاعلهای دیگر را در حد ابزار کار میپذیرند.
نظریه اعتدالی «أمر بین الأمرین»
بین این دو گرایش تفریطی و افراطی، نظریه معتدل و در عین حال ذومراتبی قرار دارد که در لسان روایات «امر بین الامرین» نامیده شده که هم قائل به تأثیر حقیقی برای اراده الهی در همه پدیدهها است و هم به فاعلهای متعدد در طول یکدیگر برای مخلوقات، و نیز به تأثیر فاعلهای معدّ و شرایط و موانع اعتقاد دارد. درک کامل این نظریه، نیازمند قوت عقل و عمق تفکر و نیز نیازمند هدایت و توفیق الهی است، و در پرتو این نظریه است که «توحید افعالی» تفسیر صحیحی مییابد؛ تفسیری که موافق آیات فراوانی از قرآن کریم و روایات شریفه، و نیز مدعای عارفان حقیقی و اهل کشف و شهود میباشد. محور این دسته از اختلافنظرها در واقع، معرفت و شناخت انسان نسبت به خدای متعال و ارتباط وجودی او با مخلوقات و بهخصوص فاعلهای مختار است.
تأثیر مراتب کمال انسان در حالات قلبی
دسته دیگر از عوامل اختلاف، مربوط به تفاوت مراتب کمال نفس و ظرفیتهای آن است. توضیح آنکه: روح انسان – چنانکه قبلاً نیز اشاره شد- در آغاز، همسطح روح حیوانات است و شادی و رضایت و خشنودیاش کاملاً بستگی به لذتهای مادی و حیوانی زودگذر دارد. تدریجاً با رشد قوای عقلی، دایره شادی و رضایت انسان گسترش مییابد و بعضی از درد و رنجها هم مورد رضایت او واقع میشود، چنانکه به خوردن داروی تلخ برای بهبودی از بیماری، و حتی قطع بعضی از اعضا برای تداوم زندگی رضایت میدهد، و گاهی این رضایت به حدّی شدت مییابد که تحمل درد و رنج را آسان میکند و برای تهیه داروی تلخ و بریدن عضو معیوب حاضر میشود هزینه سنگینی بپردازد.
ایمان به آخرت و حیات ابدی به نوبه خود، مرتبه کمال نفس را عالیتر میکند و ظرفیت بیشتری برای تحمل درد و رنجها و ناگواریها در جهت نجات از عذاب ابدی و نایل شدن به نعمتهای زوالناپذیر بهشتی فراهم میکند. گاهی بعضی از تجلیات الهی و درک رضوان پروردگار، چنان دوست خدا را تحتتأثیر قرار میدهد که تحمل هر مصیبتی را در برابر آن ناچیز و بلکه به یک معنا مطلوب میسازد؛ همانگونه که در حالات انبیا و اولیای الهی – سلاماللهعلیهماجمعین- آمده است. بهویژه از حضرت سیدالشهداء – سلاماللهعلیه – نقل شده که روز عاشورا در آخرین لحظات زندگی زبانش به این مضمون مترنّم بود که:
تَرَکْتُ الْخَلْقَ طُرّاً فی هَواکا وَأیْتَمْتُ الْعِیالَ لِکَی أراکا[23]
حاصل آنکه روح انسان در اثر تکامل دارای لایههای جدیدی میشود، و در نتیجه میتواند در آنِ واحد، بین احساس مادی و درک درد و رنج بدن با یک یا چند نوع حالت روحی برتر (اعم از مطلوب یا نامطلوب و شادی و اندوه) جمع کند، مگر اینکه در یکی از این لایهها متمرکز شود و توجّهی به لایههای دیگر نداشته باشد، که در این صورت تنها حالت مناسب با آن لایه را درک خواهد کرد.
انجام تکالیف شرعی، اولین وظیفه
بنابراین، ما اولاً باید سعی کنیم تکالیف عملی و واجب و حرام شرعی را رعایت کنیم و نگران تقدیرات الهی نباشیم. نمونه بارز اهتمام به تکالیف شرعی، حضرت امام رضواناللهعلیه بود که در طول چندین سال مبارزه، روزبهروز این معنا در ایشان بیشتر ظهور پیدا میکرد، و حوادث تلخ و شیرین تأثیری در اراده ایشان نداشت، و فقط در این فکر بود که ببیند در هر حالی وظیفهاش چیست و به وظیفه خودش عمل کند. از جمله وظایف شرعی حفظ نعمتهای خداست که ما حق نداریم بگوییم حالا که ویروس کرونا آمد و آب از سر گذشت، چه یک نی چه صد نی! بلکه در هرحالی وظیفه را باید انجام داد؛ در حد وجوبش به مقتضای وجوب، و در حد استحبابش به مقتضای استحباب.
رضایت به تقدیرات الهی
البته این وظایف، مربوط به عمل جوارحی است. در دل هم باید سعی کنیم به تقدیرات الهی راضی باشیم و هیچ گلهای از این تقدیرات نداشته باشیم، هر چند موجب ناراحتیها و مصیبتهایی برای خود و دیگران باشد؛ و این یکی از مشکلترین صحنههای عبودیت است که از یک سو اهتمام به انجام تکلیف داشته باشیم و از سوی دیگر رضایت قلبی به حوادثی که طبق تقدیر الهی واقع میشود. البته همه افراد قدرت جمع بین تکالیف، تحمل درد و رنجهای مادی دنیوی، و رضایت قلبی به مقدرات الهی با درجات مختلف را ندارند. رضایت داشتن، شادی، و حتی استقبال از مصیبتهای سنگین مخصوص کسانی است که به درجات عالی ایمان رسیده باشند.
تکالیف مختلف ما نسبت به شرایط و موقعیتهای متفاوت
البته ما باید سعی کنیم تکلیف را هرچه بهتر بفهمیم و خدای ناکرده هوای نفس و علاقه به پست و مقام و جلب رضایت مردم در تشخیص آن اثر نگذارد. در عمل شخصی خودمان نباید هیچ وقت تحتتأثیر احساسات و عواطف بازدارنده قرار گیریم، بلکه باید تمرین کنیم که همیشه بر احساساتمان حاکم و غالب باشیم. اما نسبت به دیگران، باید عواطف انسانی دلسوزانه داشته باشیم و احیاناً برای مشکلات و رنج آنها اشک بریزیم؛ «دل میسوزد، و اشک جاری میشود، ولی چیزی برخلاف رضای خدا نمیگویم»[24]. از جمله این وظایف، حفظ نعمتهای خدا برای خود و دیگران، و جلوگیری از فسادها در شهر و خانواده و جامعه است. تکالیف مختلفی است که باید خوب بشناسیم و عاقلانه و به دور از افراط و تفریط و وسواسهای جاهلانه عمل کنیم و نسبت به آنچه واقع میشود به تقدیر الهی راضی باشیم، مخصوصاً با توجه به اینکه اراده حکیمانه الهی به آنها تعلق گرفته تا زمینه درک فیوضات بیشتر و رسیدن به مراتب بالاتری از کمال و رحمت و قرب الهی فراهم شود. به عبارت دیگر، از این جهت که این حوادث جزئی از نظام احسن و تدبیر حکیمانه الهی در جهان است نه تنها ناراحت نباشیم، بلکه خوشحال هم باشیم، و این کار بسیار مشکلی است و در سایه دعا و توکل و تضرع به درگاه الهی و توسل به اولیاء خدا آسان میشود. وفّقنا الله وإیاکم إن شاءالله
پرسش و پاسخ
پرسش 1:
بحث هایی که در جلسات گذشته مطرح فرمودید به اینجا رسید که در این جهان خیرها و شرّها همراه یکدیگر هستند؛ یعنی نظام احسن و حکمتهای الهی اقتضا میکرده که جهان اینگونه آفریده شود، و البته شرّها مقصود بالاصاله نیستند، بلکه مقصود بالتبع هستند تا زمینهای باشند برای تکامل انسان که با انتخاب آگاهانه خودش از آنها در جهت کمال استفاده کند، و انتخاب آگاهانه نیاز به شناختن انواع خیر و شرّ و راه رسیدن به آنها دارد. ممکن است انسان با عقل خودش کلیاتی را درک کند، اما در بسیاری از موارد، راهنمایی عقل عادی برای تشخیص مصادیق خیر و شرّ کافی نیست، و همین امر، دلیل نیاز به وحی الهی و تشریع احکام دینی است.
در اینجا این سؤال مطرح میشود که با توجه به اختلاف مردم در استفاده از عقل و در دسترسی به محتوای وحی، چگونه همه انسانها میتوانند شناخت صحیحی نسبت به همه وظایف عقلی و تکالیف شرعی پیدا کنند تا زمینه انتخاب صحیح در هر مورد برایشان فراهم شود؟
پاسخ استاد:
با توجه به مطالب پیش گفته، این مسئله مطرح میشود که اگر ما باید جهات خیر و شرّ اشیاء را بشناسیم و رفتارهایمان را برای رسیدن به خیرها و مصونیت از شرور تنظیم کنیم، هرکسی باید مصالح و مفاسد را در هر مورد بشناسد تا انتخاب کند و چنین چیزی برای انسانهای عادی میسر نیست، زیرا عقل انسانها برای شناختن همه مسائل جزئی زندگی و شناختن جهات خیر و شر آنها کافی نیست. از سوی دیگر، تجربه نشان میدهد که انسانها از لحاظ درک عقلی کاملاً مثل هم نیستند، و چیزهایی را هم که با عقل میتوان فهمید نیاز به مقدمات و استدلالاتی دارد که برای همه میسر نیست. پس از یک طرف، از لحاظ درک عقلی که یک درک طبیعی و عادی تلقی میشود، انسانها یکسان نیستند، و از طرف دیگر، تکمیل این معرفت بوسیله وحی اگر بخواهد برای هر انسانی مستقیماً انجام بگیرد باید همه مردم پیغمبر باشند، و واضح است که همه انسانها لیاقت دریافت وحی را ندارند. از اصول مسلّم ما این است که تعداد انبیاء در طول تاریخ خیلی محدود بوده و حداکثر عددی که گفته شده 124000 نفر است. همچنین هیچ پیامبری نمیتواند وظایف فردفرد امتش را مستقیماً به ایشان ابلاغ کند. مگر ممکن است که یک انسان وظایف روزانه صدها میلیون انسان دیگر را مستقیماً برای ایشان بیان کند؟! تنها راهی که باقی میماند این است که وظایف مردم در قالب عناوینی کلی بیان شود، چیزی که در همه ادیان واقع شده و همه عقلا برای بیان مقاصد اجتماعی، همینگونه عمل کردهاند. مثلاً گفته میشود: همه انسانها باید در روز چند رکعت نماز بخوانند و حد نصابش هم برای همه تعیین میشود، مثلاً نماز صبح را دو رکعت بخوانند. باید این عدد باشد تا عموم مردم بتوانند این عمل را با ویژگیهای خاصش انجام دهند. اما گاهی اتفاق میافتد که بعضی نمیتوانند حتی همین عمل را انجام دهند. در این صورت، مطلب را بطور عام بیان میکنند و با تخصیص متصل یا منفصل، استثنا میزنند.
از طرف دیگر، گاهی حکمی روی یک عنوانی ثابت است و مصلحتی دارد که بوسیله آن رفتار تأمین میشود، اما شرایطی پیش میآید که انجام دادن این کار مفسدهای به بار میآورد که نمیشود اینها را از هم جدا کرد و کار را به گونهای انجام داد که آن مفسده را نداشته باشد. هم مصلحت دارد بخاطر عنوان مصلحتدار، و هم مفسده دارد بخاطر عنوان جدیدی که عارض آن شده و مستلزم مفسده گردیده است. در این گونه موارد هم هر کدام از مصلحت و مفسده که قویتر و مهمتر باشد ملاک حکم قرار میگیرد.
همه اینها مربوط به مقام ثبوت است. اما از کجا بفهمیم که آیا این حکم عام واقعاً تخصیص زده شده یا نه؟ و این بیان بظاهر مطلق، واقعاً قیدی دارد یا نه؟ یا در مورد دو عنوان متزاحم، کدامیک از آنها دارای ملاک مهمتری است و باید آن را مقدم داشت و مقتضای آن را حکم فعلی دانست؟ گاهی ممکن است مکلف یقین به تخصیص یا تقیید یا اهمیت یکی از دو ملاک متزاحم پیدا کند، ولی چنین یقین، بلکه اطمینانی هم همیشه میسر نیست و ممکن است حتی متخصصین و اهل فن هم نتوانند اطمینان و علم عرفی پیدا کنند، و ناچار باید به ظنون معتبر اکتفا کرد.
عقلا برای این کار روشی دارند و آن این است که در چیزهایی که تخصص ندارند به متخصص رجوع میکنند؛ چیزی که ما در فقه به نام تقلید از آن یاد میکنیم. در امور اجتماعی و سیاسی هم فرمان ولی امر حجت است، گو اینکه عقلاً محال نیست که اشتباه کند. اینها مواردی است که در شرع عیناً مثل امور عرفی، روشهای عقلا مورد امضای شارع مقدس قرار گرفته است، و همان روشهایی که برای تشخیص مصلحت و مفسده یا خیر و شرّ یا راه وصول به خیر و شرّ بین عقلا مرسوم است، مورد قبول شارع واقع شده است، و در نتیجه، تکالیف ظاهری افراد با هم متفاوت میشود.
پرسش 2:
سؤال دیگر این است که آیا حکمت تشریعات و دستورات شرعی فقط تأمین خیرات و مصالحی است که بر عمل به آنها مترتب میشود یا ممکن است حکمت دیگری هم در کار باشد؟
پاسخ استاد:
اصل این است که احکام واجب برای تأمین مصالح واقعی است، و منهیات و محرمات برای اجتناب از مفاسد واقعی است؛ ولی ممکن است گاهی مصلحت دیگری در کار باشد، مثلاً منظور این باشد که آمادگی شخص برای عمل کردن به هر دستور سختی آزموده شود، چنانکه درباره حضرت ابراهیم علینبیناوآلهوعلیهالسلام اتفاق افتاد، در آنجا که به فرزندش اسماعیل (ع) فرمود: «إنّی أریٰ فِی الْمَنامِ أنّی أذْبَحُکَ فَانْظُرْ ماذا تَریٰ قالَ یا أبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصّابِرین».[25]
به عنوان مقدمه عرض میکنم وحیی که به پیامبران میشد گاهی به این صورت بود که ملک وحی میآمد و کلامی را به آنان القاء میکرد، مثل نزول آیه «بسم الله الرحمن الرحیم» و سایر آیات قرآن کریم بر پیامبر اسلام (ص)؛ و گاهی مطلبی به ذهن پیامبر القاء میشد که مثلاً این کار باید انجام شود؛ و گاهی هم به صورت رؤیایی مجسم میشد و پیامبر در رؤیای الهی میدید که مشغول انجام کاری است و میفهمید که باید آن کار را در خارج انجام دهد. حضرت ابراهیم خواب دید که جناب اسماعیل را خوابانده و آماده بریدن سر اوست! حضرت ابراهیم تصور کرد که باید او را ذبح کند «إنّی أریٰ فِی الْمَنامِ أنّی أذْبَحُکَ»، در صورتی که این رؤیا یک امتحان الهی بود و مصلحت آن این بود که آمادگی وی برای انجام چنین کار عظیمی بدون چون و چرا به ظهور برسد، تا به عالیترین مراتب عبودیت و قرب الهی نائل گردد.
پس کار مصلحت بزرگی داشت، اما نه آن مصلحتی که عادتاً بر خود کار مترتب میشود؛ و اصطلاحاً گفته میشود که این گونه دستورات «اوامر امتحانی» است. البته همه احکام شرعی به یک معنا امتحانی است، و به زبان خودمانی، خدای متعال میخواهد ببیند که ما به دستوارتش عمل میکنیم یا نه، دستوراتی که عمل به آنها مصالح فردی و اجتماعی، و دنیوی و اخروی انسانها را تأمین میکند. ولی در اوامر امتحانی به معنای خاص، منظور این است که آمادگی مکلف به ظهور برسد، هرچند آن عمل انجام نگیرد، یا حتی مصلحتی هم در انجام آن نباشد، چنانکه ذبح حضرت اسماعیل (ع) ظاهراً مصلحتی نداشت، اما کمالی که برای یک پدر پیر در اثر آمادگی برای ذبح فرزند جوانش حاصل میشود ــ بدون اینکه بگوید: مگر اسماعیل چه گناهی کرده که من در این سن پیری باید او را ذبح کنم ــ مصلحت بینظیری است که با همین امر امتحانی حاصل میشود. عجیبتر این است که حضرت ابراهیم بعد از دهها سال عبادت و تجربه و فکر و دریافت وحی، این آمادگی را پیدا کرد، ولی نوجوانی که قطعاً سن او زیر بیست سال بوده، وقتی به او گفته شد: «إنّی أریٰ فِی الْمَنامِ أنّی أذْبَحُکَ»، جواب داد: «یا أبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ»؛ دستور خدا را عمل کن! و چون احساس میکرد که نگرانی پدر این است که در حال انجام وظیفه، رفتار فرزند موجب اشکالی شود، اضافه کرد: «سَتَجِدُنی إنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصّابِرین»؛ من کاملاً تسلیم و مطیع هستم و رفتار نگران کنندهای انجام نخواهم داد!
پرسش 3:
درباره همین داستان حضرت ابراهیم علیهالسلام که در خواب دیدند که کارد بر گلوی اسماعیل میکشند و از آن برداشت کردند که مأمور به ذبح اسماعیل شدهاند، سؤالی مطرح میشود و آن این است که آیا ممکن است پیامبر در تفسیر وحی و درک مقصود واقعی آن اشتباه کند؟
پاسخ استاد:
اشتباه در فهم وحی به این معنی که خدا بخواهد چیزی را به پیامبر بفهماند و او غیر از آن را استنباط کند، امکان ندارد و پیغمبر مصون از چنین اشتباهی است. اما مقصود خدای متعال از این رؤیای ابراهیم علیهالسلام این بود که او را وادار به اقدام کند، که آن را فهمید و انجام داد؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید: «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا».[26] آن حضرت علاوه بر فهم تکلیفش، تصور کرد که این کار موجب ذبح کردن و کشتن اسماعیل میشود، که این تصور، خارج از محتوای وحی و رؤیای ابراهیم بود، و منافاتی با عصمت پیامبر در فهم تکلیف الهی و انجام آن نداشت.
پرسش 4
در مواردی که انسانها در اثر دوری از پیامبران و نبودن مدارک کافی، از شناخت احکام واقعی بازمیمانند و طبعاً از مصالح عمل به آنها محروم و بلکه متضرر میشوند، آیا این شرور و ضررها قابل جبران است یا افراد مطیع و سر به فرمان هم چارهای جز تحمل آنها بدون داشتن راهی برای جبران ندارند؟
پاسخ استاد:
در واقع اینجا به چند مطلب باید توجه شود: اول، منظور از اینکه راه وحی و بیانات پیامبران علیهم السلام ضعف و نقص ادراکات عقلی را جبران میکند، این نیست که با آمدن انبیا علت تامه برای فهم حقایق و شناخت تکالیف حاصل میشود و دیگر جهل و خطایی در این زمینهها باقی نمیماند؛ بلکه منظور این است که خدای متعال برای هدایت انسانها به دادن عقل اکتفا نکرده و راه گستردهتری بر آن افزوده است، ولی به هر حال، همانگونه که استفاده از عقل شرایطی دارد، بهرهمندی از هدایت وحیانی هم شرایطی دارد که بعضی از آنها باید با اختیار فراهم شود.
جهت دیگر این است که خود این جهل وسیله میشود برای امتحان و انتخاب جدیدی که به نوبه خود زمینه تکامل بیشتری را فراهم میکند. وقتی میبایست کسانی تلاش کنند تا مفاد صحیح وحی را بفهمند، خود این امر، تکلیفی برایشان میشود که زمینه تکامل دیگری برای آنها پیش میآورد، و عمل به آن موجب ثوابهای فراوان میگردد. در واقع، این ندانستن مقدمه برای امتحان دیگری میشود که آیا برای شناختهای لازم، تلاش کافی و سعی لازم را انجام میدهند، یا تنبلی و هوای نفس، باعث بقای جهل و انحراف از حقیقت میشود؟
نکته سوم این است که اگر کسانی تلاش لازم را برای کشف حقیقت کردند و به دلایلی موفق نشدند، همین تلاششان عبادتی با اجر فراوان است که محرومیت از مصالح تکلیف را جبران میکند.
پرسش 5:
بنابر آنچه گفته شد، احکام تشریعی خدای متعال برای این است که مردم راه درست را تشخیص دهند و به وظایفشان عمل کنند تا به مصالح واقعی دست پیدا کنند، اما همه افراد از این دستورات پیروی نمیکنند و همیشه در طول تاریخ چنین بوده که اکثر مردم از قوانین و احکام الهی سرپیچی و نافرمانی میکردند و به آنها عمل نمیکردند و در اثر عصیان به آفاتی مبتلا میشدند و حتی مشکلاتی برای دیگران هم به بار میآوردند. سؤالی که در این زمینه مطرح میشود این است که افرادی که به وظیفه خودشان عمل کردند، ولی آثار اعمال دیگران دامنگیرشان شد، چه گناهی کردهاند که باید متضرر شوند و به این شرور مبتلا گردند؟ و آیا این شرور و مشکلات و نواقصی که بوسیله نافرمانی عدهای دامنگیر بقیه افراد جامعه میشود، قابل جبران هست یا نه؟
پاسخ استاد:
آثار سوئی که بر گناه و تمرد و طغیان مترتب میشود چند نوع است:
یکی آنکه ارتکاب گناه شخص را مستعدّ تکرار آن گناه میکند، و حتی زمینه را برای ارتکاب گناهان بزرگتر فراهم میکند، تا آنجا که ممکن است موجب عاقبت شرّ و ابتلا به شک و شبهه در دین و سپس منجر به کفر و الحاد گردد و شخص از سعادت ابدی به کلّی محروم شود. این شرور، لازمه طبیعی رفتار خود شخص است و میتواند به عذاب ابدی منتهی شود، و چنانکه قبلا اشاره شد لازمه انتخابگری انسان است.
دوم اینکه گناهی موجب ضرر مادی به دیگران شود، مانند غصب اموال و قتل نفوس. در این موارد، اولا خدای متعال برای کسی که مورد ظلم قرار گرفته، حق دفاع و قصاص قائل شده است تا ضرر وارد شده را جبران کند، و اگر موفق نشد که حقش را بگیرد، خدای متعال از فضل و کرم خودش آن را در دنیا یا آخرت جبران میکند. ثانیاً، همین ظلم زمینه تکامل جدیدی را برای شخص مظلوم فراهم میکند که قبلاً فراهم نبود، یعنی موضوع جدیدی برای تکالیف تازه و امتحانات و انتخابهای دیگر پدید میآورد: آیا از حقش دفاع میکند یا نه؟ آیا به زبان خوش نصیحت و امر به معروف و نهی از منکر میکند یا نه؟ آیا درصدد انتقامگیری از ظالم برمیآید یا نه؟ آیا آبرویش را میریزد یا نه؟ و سایر تکالیفی که زمینه رشد بعدی را برای شخص مظلوم فراهم میکند.
فرض سوم این است که گناه شخصی موجب ضررهای معنوی و محرومیت از ثوابهای اخروی دیگران شود، یعنی رفتار کسی موجب ضعف اعتقادات دینی و فسادهای اخلاقی و رفتاری دیگران شود. روشن است که چنین گناهانی زمینه امتحان و انتخاب را برای افراد و گروهها و قشرهایی از جامعه فراهم میکند، و یکی از ابعاد شروری است که بالتبع یا بالعرض در نظام احسن منظور میشود و مسائل گوناگونی را در پی خواهد داشت که قبلاً به بعضی از آنها اشاره شد؛ از جمله آنکه زمینه آزمایشهای فراوانی برای گمراهشدگان و دیگران فراهم میشود، ابواب وسیعی از رحمت الهی را به روی کسانی که به تکلیف خود عمل کنند میگشاید، و آثار گوناگونی برحسب مراتب اختیارشان به بار میآورد. هیچ امر غیر اختیاری، موجب مؤاخذه و مجازات نخواهد شد.
پرسش 6:
نکته محوری که در بحثهای گذشته مورد تأکید قرار گرفت این بود که حکمت عمومی انواع و اقسام شرور و بلاهایی که در این عالم تحقق پیدا میکند، این است که زمینهای برای انتخاب انسان و تکامل و تعالی اختیاری او فراهم کند. با توجه به این نکته، این سؤال مطرح میشود که آیا ممکن است بعضی از این شرور لااقل برای برخی از افراد یک نوع عذاب و مجازات باشد؟ و آیا ممکن است یک جریان برای بعضی نعمت، و برای بعضی دیگر عذاب، و برای دسته دیگری صرفاً وسیله آزمایش باشد؟ مثلاً، این بیماری که امروزه شایع و همهگیر شده، آیا ممکن است برای افرادی یا جوامعی وسیله تکامل و خیر و کسب فضائلی اخلاقی، مثل خدمت به دیگران و ایثار و انواع و اقسام فداکاریها باشد، مانند کارهایی که پرستارها و پزشکان میکنند که جانشان را به خطر میاندازند و به مداوای بیماران میپردازند، و برای یک عدّه، نتیجه گناهانشان یا عذابی باشد که خدای متعال بر آنها نازل کرده تا مایه تنبّهشان باشد، یا موجب جبران و تکفیر سیئاتشان گردد، یا یک نوع عذاب ناشی از خشم و قهر الهی باشد؟
پاسخ استاد:
در جلسه اول عرض کردیم که شروری که در این عالم اتفاق میافتد گاهی ابتدایی است و گاهی به دنبال رفتار دیگری است؛ آن رفتار هم گاهی رفتار خود فرد است و گاهی رفتار دیگران است، و هر کدام از آنها مصالح خاص خودش را دارد.
ما انسانها معمولاً کاری را که انجام میدهیم برای رسیدن به هدف خاصی است، و ممکن است منافع دیگری هم داشته باشد که اصلاً به آنها توجه نداریم، یعنی کار را معمولاً برای یک هدف انجام میدهیم، و خیال میکنیم کارهای خدا هم همین گونه است؛ در صورتی که کار خدا این گونه نیست، و هر نوع اثری که هر پدیدهای در حال یا آینده برای فرد یا گروهی ممکن است داشته باشد همه اینها منظور است. چیزی از علم خدا غایب نیست و خدای متعال هر خیری را میخواهد و اگر شرور بالتبعی هم بوده باشد، بالعرض و بالتبع متعلق اراده او خواهد بود.
بنابراین ممکن است اولاً یک پدیده برای کسی یا گروهی فقط امتحان باشد، مثل شرّ ابتدایی که زمینه انتخاب را فراهم میکند:«لِیَبْلُوَکُمْ أیُّکُمْ أحْسَنُ عَمَلاً».[27] در عین حال، همین کار برای کسانی میتواند وسیله تنبیه و گوشمالی باشد تا هوشیار و بیدار شوند، و نیز ممکن است برای کسانی موجب تخفیف عذاب و تکفیر سیئات و تطهیر از آلودگیهای گناهان باشد. حتی در روایات داریم که گاهی خدای متعال جان مؤمنی را سخت میگیرد تا موجب تطهیر و آمرزش او شود و پاک از دنیا برود.
پس کارهای خدا میتواند چند علت مختلف داشته باشد. جالب این است که بسیاری از آیات اشاره به هدفهای متعدد دارد؛ مثل این که میگوید: ما این کار را انجام میدهیم تا چنین شود و چنین شود و چنین شود، و گاهی معطوفٌ علیه را حذف میکند و میفرماید: وَلَعَلّ ...،[28] یعنی لِعِلَلٍ و مِن جُمْلَتِها کذا.
پرسش 7:
سؤال قبلی ما راجع به این بود که یک پدیده ممکن است برای افراد و گروههای مختلف خیر باشد یا شرّ، و موجب لذت باشد یا رنج. آخرین سؤال این است که آیا ممکن است یک پدیده خاص برای یک نفر، هم موجب لذت و هم موجب رنج باشد یا نه؟
پاسخ استاد:
این یک مسئله عمیق و قابل توجهی است و جا دارد که در اطرافش بحثهای گستردهای انجام گیرد. باید به این حقیقت روان شناختی توجه کرد که انسانها از لحاظ رشد انسانی مراتب مختلفی دارند. همه ما میدانیم که انسان در ابتدای پیدایش خود، چندان فرقی با حیوان ندارد و معمولاً از یک امر ملایم با بدن لذت میبرد و از امر ناملایم ناراحت میشود، و چیزی را که موجب لذت محسوس زودگذر باشد «خیر» میداند، و امر دردناک و رنجآور را «شرّ» میشمارد. ولی وقتی رشد میکند، گویا لایه دیگری در روح او بهوجود میآید که فراتر از سطح پیشین است. بچه وقتی بزرگ میشود کم کم چیزی به نام احترام و آبرو را درک میکند و به آن دل میبندد. بچههایی که نزدیک سن بلوغ میرسند، میخواهند نزد دیگران محترم باشند و آبرویشان محفوظ باشد، اگر اشتباهی کردند کسی دیگر نفهمد، اگر نقصی دارند دیگران متوجه نشوند، و اگر در اثر فقر خانواده کمبودهایی دارند و حتی گرسنگی میکشند نزد دیگران ابراز نیاز نکنند. چنین کسی اگر احساس گرسنگی کند طبعاً ناراحت میشود، همچنانکه هر حیوانی از گرسنگی ناراحت میشود، اما یک احساسی فوق احساس گرسنگی دارد که میگوید: من نباید بگذارم دیگران نیاز مرا بفهمند، و با اینکه گرسنه است اظهار گرسنگی نمیکند و چنین وانمود میکند که سیر است و نیازی به غذا خوردن ندارد، برای اینکه آبرویش حفظ شود. از این گونه مثالها فراوان است. این وضعْ نشانه آن است که روح او یک ظرفیت طولی بیشتری پیدا کرده و رشد یافته است. روانشناسان تا حدودی این مراحل رشد را شناسایی و بیان کردهاند - با اختلافاتی که در بیاناتشان هست.
اما از نظر دینی، مطلب بسی فراتر از اینهاست، و گاهی ممکن است انسانی در یک لحظه نسبت به یک پدیده، چند نوع احساس مختلف داشته باشد. فرض بفرمایید مثلاً کسی طفل فقیر مریضی را میبیند که از گرسنگی یا بیماری در حال جان دادن است و نمیتواند کاری برای او انجام دهد؛ دلش میسوزد و اشکش جاری میشود، و در همین حال توجه پیدا میکند به اینکه این احساس دلسوزی و همدردی یک کمال انسانی است و از داشتن چنین کمالی خوشحال میشود و در یک سطحی از روحش لذت میبرد. همچنین مراتب دیگری از کمال برای روح انسان وجود دارد که روانشناسان متعارف شناخت کاملی از آنها ندارند، اما در معارف دینی به عنوان مراتب ایمان و عناوینی مانند آن معرفی شده است، به طوری که ممکن است در زمان واحد در مورد پدیده واحدی انواعی از احساس لذت و رضایت، و متقابلاً اضداد آنها، برای انسان حاصل شود. مثلا ممکن است کسی مبتلا به بیماری ذات الریه شود، درد بکشد، تنگی نفس و سینه درد داشته باشد و از این آفتها رنج ببرد، و در همین حال، توجه داشته باشد به اینکه وظیفه داشته که نزد دکتر برود و دوا بخورد و این کار را انجام داده است و پاداش اطاعت خدا را خواهد داشت، بعد توجه کند به اینکه تحمل این درد و رنجها موجب آمرزیدن گناهانش میشود، و موجب درجات بهشتی میگردد، و بالاخره موجب رضایت خدا میشود. چنین کسی در یک لحظه در عین رنج بردن از درد و بیماری، انواعی از لذتها را بر حسب مراتب ایمان و معرفت و توجه به مقام ربوبی خواهد داشت.
حقیقت این است که گنجایش و ظرفیت انسان خیلی بیش از اینهاست و تصور مراتب آرامش و رضایت اولیای خدا نسبت به مقدّرات الهی و لذتهای فوق العادهای که برای ایشان حاصل میشود برای افراد عادی میسر نیست، و طبعاً تصدیق به آنها و درک نمونههای عینی آنها سختتر و دشوارتر خواهد بود. برای نمونه، امامان در روایاتی فرمودهاند: اگر مصیبتی به شما وارد شود و شما مبتلا به رنج و المی شوید، ما ناراحت میشویم، و در بعضی نقلها آمده که حتی ما بواسطه مریضی شما مریض میشویم، و نیز در شادی و سرور شما شاد میگردیم، و طبعاً افزایش کمّی و کیفی غم و شادی اقتضا دارد که بر مقدار و مرتبه غم و شادی امام (ع) نیز افزوده شود. اکنون ملاحظه کنید که روح امام چه ظرفیت عظیمی برای تحمل انبوه غمها و شادیها و حتی جمع بین آنها دارد![29]
یک نکته در اینجا قابل توجه است و آن این که همین انسانی که هم از لحاظ طولی و هم از لحاظ عرضی ظرفیتهای متفاوتی دارد، اگر تمام توجه او به یک مرتبه معطوف شود و در همان مرتبه تمرکز پیدا کند، دیگر پدیدههای سایر مراتب را درک نمیکند، مثل کسی که درد خیلی شدیدی دارد، و اصلاً نمیتواند به چیزی دیگر توجه کند. البته انسانهای کامل میتوانند مراتبی از اینها را با هم جمع کنند، اما شرایط حیات مادی تحمل تمرکز در همه آنها را ندارد. حتی اگر به مصداق «قُلوبُنا أوْعِیَةٌ لِمَشِیَّةِ الله»[30] در یک مرتبه خاص تمرکز کامل پیدا کند، میتواند بگوید که از مراتب دیگر اطلاعی ندارم: «وما أدْری ما یُفْعَلُ بی وَلا بِکُم»،[31] «إنْ نَحْنُ إلّا بَشَرٌ مِثْلُکُم».[32] البته ما هر اندازه دلیل وحیانی داشته باشیم میتوانیم وجود چنین مقاماتی را برای کسانی تصدیق کنیم، و آرزو داریم که خدای متعال به برکت عنایت اولیای کاملش روزنهای از این حقایق به روی ما بگشاید، و اندکی از این مواهب ویژه به ما هم مرحمت کند، إن شاء الله تعالی.
[1]. «عالین» نام گروهی از موجودات یا فرشتگان مقرب الهی است که در آیه 75 سوره «ص» بدانها اشاره شده است. قال تعالی: «قالَ یا إِبْلیسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالینَ». برای اطلاع از تفسیر آن ر.ک: محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج 17، ص 226.
[2]. صافات، 164.
[3]. انبیا، 26-27.
[4]. فرازی از خطبه اول نهج البلاغه درباره گروهی از فرشتگان، بدین معنا که برخی از ایشان دائما در حال سجده هستند و برخی دیگر همواره در حال رکوع.
[5]. البته ملائکه هم یک نوع اختیار دارند یعنی کار خیری را که انجام می دهند از سر علاقه انجام می دهند و از انجام آن هم لذت می برند. به این معنا آنها هم اختیار دارند، اما انتخاب به معنای اختیار بین خیر و شرّ و ترجیح یکی بر دیگری ندارند.
[6]. بقره، 30.
[7]. همان.
[8]. سجده، 21.
[9]. اعراف، 168.
[10]. انبیاء، 35.
[11]. کهف، ۸۲.
[12]. مراد از شرّ در این اصطلاح، موجودی است که به موجود دیگری آسیب رسانده و باعث سلب کمالی از او می شود.
[13]. نساء، 165.
[14]. بقره، 216.
[15]. انعام، 42.
[16]. اعراف، 94.
[17]. انعام، ۴۳.
[18]. بقره، 74.
[19]. یس، 8-10.
[20]. نوح، 27.
[21]. سجده، 21.
[22]. ابراهیم، 7.
[23]. ترجمه: همه خلایق را در هوای رسیدن به کوی تو رها کردم و به کناری نهادم و به یتیمی و بی سرپرستی زن و فرزندانم، برای دیدن روی تو رضایت دادم.
[24]. مضمون کلامی از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله است که به هنگام مرگ فرزند هجده ماهه اش، جناب ابراهیم که حضرت بسیار وی را دوست میداشت، و در مقام پاسخ به اعتراض برخی از اصحاب، نسبت به گریه حضرت در فراق فرزندش فرمود.
[25]. صافات، 102.
[26]. صافات، 105.
[27]. هود، ۷ و ملک، ۲.
[28]. مانند: وَ کذٰلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ وَلَعَلَّهُمْ یرْجِعُون؛ و ما آیات را به تفصیل بیان کردیم و برای آنکه بازگردند(اعراف، ۱۷۴)
[29]. تفاوت ظرفیت و وسعت روحی افراد را میتوان به تفاوت وسعت دید دو نفر تشبیه کرد که یکی از آنها از دریچهای تنگ به قطاری از شترهای در حال عبور مینگرد و طبعا در هر لحظه تنها یکی از آنها را میبیند و دیگری، بر فراز بامی قرار گرفته و همه آنها را با هم میبیند.
[30]. بحار الأنوار، ج ۲۵، ص ۳۳۷.
[31]. و نمیدانم که درباره خودم و شما چه واقع خواهد شد(احقاف، ۹)
[32]. ما (پیامبران) صرفا بشری مانند شما هستیم.(ابراهیم، ۱۱)