الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحلرضواناللهعلیه و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
تشریففرمایی برادران و خواهران ارجمند را به این مؤسسه که به نام مبارک امامرضواناللهعلیه مزین است و خانه خود شماست خوشآمد عرض میکنم. از خداوند متعال درخواست میکنیم که آنچه موجب رضای اوست را به همه ما الهام بفرماید و توفیق بیشتر در انجام وظایفمان را مرحمت بفرماید.
ابتدا مایل هستم احساس خودم را نسبت به شما عزیزان اشاره کنم، گو اینکه این احساس قابل انتقال نیست و فکر میکنم تا شما هم به سن بنده نرسید و این شرایط را نداشته باشید این احساس را درست نمیتوانید بیابید؛ اول احساس پدر پیری است که هشتاد سال در این عالم زندگی کرده، سرد و گرم زیادی چشیده، پیچوخم روزگار را زیاد دیده، پستیوبلندی زیادی دیده و در طول این مدت، تحولات عظیمی در کشور، در تاریخ و در جهان مشاهده کرده است. چنین کسی اگر علاقهمند باشد که نظام اسلامی پابرجا بماند و ارزشهای الهی در جهان رواج پیدا کند دوست دارد که در هر فرصتی که شده تجارب هشتادسالهاش را به نسل جوان منتقل کند؛ چون آنها هستند که بعد از این نسل ما پیران و سالخوردگان میبایست این پرچم را بر دوش بکشند و خودشان را برای پیمودن یک راه طولانی پرمشقت و دارای امیدها و پیشرفتهای مورد انتظار و همچنین احتمالاً خطرها و تهدیدهایی که این جامعه را تهدید میکند آماده کنند؛ بنابراین طبیعی است که من در این فرصت کوتاه چنددقیقهای بخواهم همه تجاربم را یک جا به شما منتقل کنم، چیزی که شدنی نیست اما سعی میکنم بهترین چیزهایی که در زندگیام یاد گرفتهام و یا تجربه کردهام را فهرستوار برای شما عرض کنم. این به عنوان یک تحفهای است که ممکن است از پیری به جوانی منتقل شود.
مهمترین چیزی که من در زندگیام درک کردهام این است که آدمیزاد اول باید بفهمد خودش چیست، کجاست و در این نظام هستی چه جایگاهی دارد؛ چون نگرش انسان نسبت به زندگی، به دو نظر کلی و دو قطب مختلف قابل تقسیم است؛
بعضی از انسانها در اثر همین غرایز طبیعی که در آنها رشد میکند و شکوفا میشود دنبال ارضای خواستههای طبیعیشان هستند. این بسیار طبیعی است؛ شیرخوار دنبال این است که شیر بخورد و شکمش سیر بشود؛ اگر دردی دارد گریه کند تا اینکه او را معالجه کنند و سالم و راحت بشود؛ کمکم بالاتر که میآید اسباببازی داشته باشد و با آن بازی کند؛ کمکم به چیزهای دیگری میرسد که همه ما کمیابیش در زندگی تجربه کردهایم. اینها خواستههایی طبیعی است که بهتدریج در انسان شکوفا میشود و اقتضا میکند که آدم فعالیت کند و به دنبال تأمین غذای خوب، لباس شیک، خانه خوب، وسایل زندگی تا برسد به پست و مقام و احترام اجتماعی و چیزهایی از این قبیل باشد. اینها مستقیماً هیچ ربطی به دین ندارد و مؤمن و کافر در اینها شریک هستند. دینداران میگویند اگر دین داشته باشید این خواستههایتان هم بهتر تأمین میشود، راحتتر هستید و آسایش بیشتری دارید. از این جهت، دین را در حاشیه برای بهبود آن زندگی که اصیل و مطلوب است میدانند و معتقد هستند که در اصل ما باید در زندگی فردیمان یک زندگی خوبی داشته باشیم، خوب بخوریم، خوب بپوشیم و محترم باشیم. در زندگی اجتماعی و سیاسی و بینالمللی هم کشوری مترقی باشیم و همه چشمها به ما دوخته بشود و پیشرفتهای علمی و تکنولوژیای که ما داریم و ماهوارهمان و چیزهایی از این قبیل را تحسین کنند. اصل همینهاست. متدینان میگویند آدم وقتی دین داشته باشد اینها بهتر و راحتتر تأمین میشود؛ یعنی دین حداکثر یک زینتی برای زندگی است.
ولی یک نگرش دیگر این است که کل این زندگی که هشتاد، نود سال است، اگر نهصد هزار سال هم باشد یک ابزار و مقدمهای برای زندگی اصلی است. سفری است که از یک نقطهای آغاز شده، از نقطهای که از مادر متولد شدیم و تا آن وقتی که در زیر خاک میرویم ادامه مییابد. کل آن یک سفر است. این سفر را باید انجام بدهیم تا به مقصد برسیم. مقصد ورای این سفر است و این سفر به تعبیری که بنده غالباً عرض میکنم حکم یک دوره جنینی را دارد؛ همانگونه که آدم در شکم مادر یک دوره جنینی نه ماهه دارد، بعد از تولد هم یک دوره جنینی نود ساله دارد. فرقش این است که آن جا هیچ اختیاری در سرنوشت خودش ندارد اما اینجا باید سرنوشت خودش را خودش بسازد. بسازد که چه بشود؟! که بعد از این به آنچه ساخته منتقل شود؛ یعنی اول استفاده از زندگی! وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ؛[1] وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ.[2]
این هم یک نگاه است که تمام این دنیا که حالا معمولاً ما مثلاً حدود صد سال در آن هستیم، اگر صد هزار سال هم باشد ماهیتش تغییر نمیکند؛ ماهیتش ماهیت یک سفر است، سفر طولانی یا سفر نزدیک. مقصد چیز دیگری است.
انسان بین این دو نگاه باید بفهمد که کدام درست است. ما تا این را نفهمیده باشیم در خصوص سایر مسائل هم هر چه بحث و عمل کنیم پا در هواست. یک مطلب این است که بفهمیم که ما اصلاً برای چه به اینجا آمدهایم؟! این جا کجاست که ما آمدهایم؟! در میان اینکهکشانهایی که بین دو تا ستارهاش گاهی میلیاردها سال نوری فاصله هست، ما کجای کار هستیم؟! در این ستارهای که نسبت به ستارههای دیگر بسیار کوچک حساب میشود ما این جا چه کاره هستیم؟! این یک مطلب. فکر میکنم جا دارد ما هر چه بیشتر در این باره فکر و تأمل کنیم و این پایه را محکم بسازیم، یکی از این دو تا را جدی قبول کنیم و روی آن پایبند باشیم. البته پیداست که اسلام و قرآن کدام را میگوید. ما به همین چیزهایی که در مکتب آموختیم که اصول دین پنجتاست، یکیاش هم معاد و روز قیامت است، به این اکتفا نکنیم؛ بفهمیم که اصلاً این زندگی چه نسبتی با آن زندگی دارد. این یک نکته که اول موقعیت خودمان را در جهان هستی بشناسیم.
نکته دوم این است که موقعیت خودمان را در میان جامعهمان بشناسیم؛ یعنی ما در این جامعهای که زندگی میکنیم در کجای این جامعه واقع شدهایم؟ در این جامعه چه کاره هستیم؟ آیا یک طفیلی هستیم که دیگران باید سرنوشت ما را تعیین کنند یا ما خودمان باید تعیینکننده باشیم؟ آیا ما نسبت به جوامع مجاور و سایر جوامعی که در عالم زندگی میکنند وظیفهای داریم یا نداریم؟ اگر داریم از قبیل چه وظایفی است و چگونه باید به این وظیفه عمل کرد؟
اگر فقط همان زندگی غریزی را داشته باشیم که دنبال این بودیم که زندگی راحتی داشته باشیم، در جامعه هم دنبال این خواهیم بود که یک موقعیت خوبی داشته باشیم، مردم به ما احترام بگذارند، فرض کنید اگر از نیروهای مسلح هستیم برایمان بالا بگذارند، اگر از علما هستیم دستمان را ببوسند، همینها. این یک طور هدفگذاری در زندگی است. یکی هم این است که بفهمیم نه، ما در جامعه خودمان، بین هفتاد و پنج میلیون مهره و نسبت به کل جهان، بین قریب هفت میلیارد انسان یک مهره کوچکی هستیم؛ اینها بیحساب آفریده نشدهاند، یک سیستم کلی شامل بر پاره سیستمهایی است که در درون این سیستم بزرگ قرار گرفتهاند و همه اینها با هم ارتباط، تعامل و تأثیر و تأثر دارند و هر کدام نسبت به دیگری وظیفهای دارند؛ ما بفهمیم که کجای این سیستم و این مجموعه شش، هفت میلیاردی قرار داریم و چه وظیفهای داریم؟ اولاً نسبت به افراد خانوادهمان، پدر و مادرمان، بچههایمان، همسرمان؛ بعد نسبت به همسایهها؛ یک کمی وسیعتر نسبت به اهل محلهمان، نسبت به شهرمان، نسبت به کشورمان، نسبت به کشورهای اسلامی، نسبت به کل جامعه بشری؛ ما کجای این مجموعه هستیم؟ چه تأثیری میتوانیم داشته باشیم؟ چه تأثری میپذیریم؟ چه تأثیری باید داشته باشیم؟ چه تأثری باید بپذیریم؟ چه تأثیری نباید داشته باشیم؟ و چه تأثری نباید بپذیریم؟ اگر جایگاه خودمان را ندانیم جواب همه اینها مبهم است؛ مینشینیم پای تلویزیون، یک لباسی میبینیم، یک آرایش خاصی میبینیم، خوشمان میآید، با خودمان میگوییم که باید اینگونه باشیم!
سؤال؛ آیا من نسبت به این دستگاه تلویزیون که در این کشور هست وظیفهای دارم؟ من باید چیزی بگویم؟ کاری بکنم؟ یا نه؟ آیا هر اثری را که آنها ارائه میدهند من باید بپذیرم یا باید مقاومت داشته باشم؟ حالا خوب است تلویزیون جمهوری اسلامی ایران است. آن کسانی که بعضی کانالهای دیگر را میبینند و تماشا میکنند یا با اینترنت آشنا هستند، بعضی برنامههایش را تماشا میکنند و متأسفانه امروز اکثریت جوانهای ما تحت تأثیر همین رسانهها به شکلهای مختلف هستند، شکلهایی که گفتنی نیست و هر کسی کمیابیش یک گوشهای از آن را میداند؛ سؤال این است که ما در مقابل اینها باید همینطور منفعل باشیم؟ هر وقت هر چیزی را ارائه دادند ببینیم، تماشا کنیم، بعد هم ببینیم زن و بچهمان هم میخواهند همانطور باشند، فردا بچههایمان هم همینطور شدند، مسئله ارتباط دختر و پسر که دیگر عمومیت پیدا کرده و تا درون خانوادههای مقدسین هم راه پیدا کرده، این دیگر رسم روزگار است دیگر؛ آیا ما باید همینطور باید باشیم یا نه، ما یک نقشی داریم، یک مسئولیتی داریم و یک کاری باید بکنیم؟ اینکه چه کاری، آن مسئله بعدی است. مسئله اول این است که آیا باید احساس مسئولیتی داشته باشیم یا بگوییم نه آقا! من خودم هستم و باید فکر راحتی خودم باشم، بعدش هم در قبر خودم میخوابم، حالا حسابوکتابی بود یا نبود بالاخره با خودم است، مردم هر کاری میخواهند بکنند، به من چه! به تو چه! کشک خودت را بساب! به دیگران چه کار داری؟! اینطور است یا نه كُلُّكُم راعٍ و كُلُّكُم مَسؤولٌ عَن رَعِيَّتِه؟! این آن وقتی است که ما بفهمیم در این جامعه چه کارهایم، چه نقشی به عهده ما گذاشته شده و ما بخواهیم یا نخواهیم تکویناً آن نقش را پذیرفتهایم. اگر جواب این را نداشته باشیم باز تا حشر لنگیم؛ هر روز میگویم نمیدانم چه کنم؟ بگویم؟ نگویم؟ انجام بدهم؟ انجام ندهم؟ قبول کنم؟ قبول نکنم؟ با همسرم، با بچههایم، با دخترم، با پسرم چگونه رفتار کنم؟ با همسایهها، با خویش و قومها و الیآخر تا فيها خالِدُونَ نمیدانم چه کار باید بکنم و اصلاً من وظیفهای دارم یا ندارم.
اگر وظیفهای دارم آن وقت تازه مسئله سوم مطرح میشود که میدانیم همه اینها اجمالاً آفاتی دارند؛ البته همه اینها حُسنهایی هم دارند و میتواند داشته باشد اما همه ما میدانیم که همه این پدیدههای اجتماعی آفاتی هم دارند که بعضی وقتها این آفات میتواند کُشنده باشد، میتواند زندگی ابدی انسان را به باد بدهد، میتواند آدم را در اعماق جهنم مخلَّد کند؛ میتواند. آن وقت میپرسیم چه کنیم؟ راه چیست؟ به فرض اینکه ما مسئولیت داریم، اول نسبت به خودمان، بعد نسبت به زن و بچهمان، قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِیكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ.[3] بعد هم نسبت به سایرین وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاء بَعْضٍ یأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ،[4] تا مبارزه با فسادهای بینالمللی و آن چه اهداف متعالی اسلام است. اگر بگوییم آقا! سرمان را زیر میاندازیم و کار خودمان را میکنیم! چه کار داریم به این کارها؟! سرت درد میکند که دنبال این حرفها میروی؟! دنبال زندگی خودت باش! راحت باش! این یک نگرش است اما یک نگرش هم این است که ما نسبت به همه اینها مسئول هستیم، باید بگردیم ببینیم مسئولیتمان چیست و چگونه باید مسئولیتمان را پیدا کنیم؟
در یک کلمه جواب همه این سؤالات این است که خداوند متعال همه اینها را میدانست و پیشبینی میکرد. نهتنها خدا پیشبینی میکرد فرشتگان هم پیشبینی میکردند. وقتی خدا فرمود إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً،[5] فرشتگان گفتند أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ؟! میخواهی یک چنین مخلوقی خلق کنی که اهل فساد و افساد و خونریزی است؟! قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ؛ خدا فرمود بله، میدانم این کارها خواهد شد اما یک چیزهایی هم هست که شما نمیدانید. خدا میدانست که از این آدمیزاد چه چیزهایی به ظهور خواهد رسید اما برای اینکه هدایت بشود و بفهمد و آزادانه و آگاهانه انتخاب کند پیغمبران را فرستاد تا اینکه راه را به او نشان بدهند؛ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ.[6]
در میان همه مخلوقات امتیاز انسان به این است که خودش باید سرنوشت خودش را تعیین کند و انتخاب راه خیر و راه شر به انتخاب خودش است؛ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ؛[7] این راه بهشت و این هم راه جهنم، اختیار با شما، هر کدام را میخواهی انتخاب کن! ولی برای اینکه این انتخاب، آگاهانه باشد و کورکورانه نباشد، باید شناخت داشته باشد، باید بداند که این راه به کجا میکشد و آن راه به کجا؟ انبیا آمدند تا حجت بر مردم تمام شود؛ رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ؛[8]
بعد از انبیا این رسالت به اوصیاء و جانشینانشان منتقل شد که در کلام پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله طبق روایتی که شیعه و سنی نقل کردهاند حضرت فرمودند رَحِمَ اللَّهُ خُلَفَائِی، خدا جانشینان من را رحمت کند؛ و این جمله را سه مرتبه تکرار فرمودند؛ رَحِمَ اللَّهُ خُلَفَائِی، رَحِمَ اللَّهُ خُلَفَائِی. وقتی سه مرتبه تکرار فرمودند اصحاب حساس شدند که اینها چه کسانی هستند؛ عرض کردند مگر ما جانشین شما نیستیم؟ حضرت فرمودند نه، شما اصحاب من هستید، أنتم عَلَی خیر، جانشین ما کسانی هستند که در آخرالزمان میآیند و دین را از نوشتههای روی کاغذها میشناسند. آنها هستند که راه حق را میشناسند و به دیگران میشناسانند؛ إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَهُ الْأَنْبِیَاءِ.[9] این نقش، بعد از پیغمبر اکرم و ائمه اطهارصلواتاللهعليهماجمعين به علما سپرده شده که اول خودشان راه حق را بشناسند و خودشان را بسازند و بعد سعی کنند به دیگران بشناسانند و آنها را بسازند.
اگر این فرمول را از اولی که شروع کردم تا این جا را درست هضم کردیم و قبول کردیم آن وقت میفهمیم ما که این جا نشستهایم چه کارهایم؛ آیا ما میتوانیم سرمان را زیر بیندازیم و بگوییم آقا! من زندگی خودم را داشته باشم، یک لقمه نانی برای زن و بچهام بیاورم، راحت، ما کسی را اذیت نمیکنیم، کاری هم به کسی نداریم، کسی هم ما را اذیت نکند و کاری به ما نداشته باشد؛ میتوانیم به این قناعت کنیم یا نه؟!
این بینش میگوید یک انسان آگاه نمیتواند مسئولیت اجتماعی را از خودش سلب کند. او یک مهره کوچکی در یک دستگاه عظیم است. اگر نقش خودش را درست بازی نکند دستگاه نمیتواند کارش را درست انجام بدهد و به فساد کشیده میشود. نهتنها فساد در این زندگی پنجاه، صد ساله؛ بلکه الیالابد! بدبختی جاودانی را برای بشر به بار خواهد آورد!
پس ما دو وظیفه در عرض هم داریم؛ یکی اینکه احساس مسئولیت را در خودمان تقویت کنیم. این یک احساس است و البته در اثر فکر تقویت میشود؛ بهطورکلی بفهمیم چه کاره هستیم، کجاییم و چه کار باید بکنیم؟ بعد بشناسیم که چه کارهایی باید کرد؛ یعنی دین را بشناسیم. این اصلیترین کار هر انسان آگاهی است. در شعاع این خیلی چیزها را باید یاد بگیریم، صدها علمی که شماره بردن و جمع کردن اسمهایش هم مشکل است؛ ما چند تا علم داریم؟ همه آنها مورد نیاز بشر است، باید به آنها پرداخت اما به شرط اینکه همه اینها در شعاع دین واقع شود؛ آن بگوید کجا برو! کجا نرو! چه چیزی را بیاموز! چه چیزی را نیاموز! چه قدر استفاده کن! چه قدر استفاده نکن! با چه کسی چگونه برخورد کن! با نزدیک، با دور، با خارجی، با داخلی، با مؤمن، با کافر، با دوست، با دشمن؛ همه اینها را دین باید تعیین کند.
چه کسی این دین را به مردم معرفی کند؟ إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَهُ الْأَنْبِیَاءِ. اگر اینها را پذیرفتیم- حالا من خودم را در حد یک نوجوان چهارده، پانزده ساله میگذارم – آیا من میتوانم بگویم من درس میخوانم برای اینکه ملا بشوم، ملا بشوم که یک پستی را احراز کنم، در آن جا زندگی خوبی داشته باشم، هم زن و بچهام راحت باشند، هم در بین مردم محترم باش و دست من را ببوسند و وقتی وارد میشوم بگویند یار امام خوشآمد، همین؟ یا نه، اینها لَهوٌ وَلَعِبٌ؟[10]
اینها وقتی یک کار عقلایی است که ابزاری برای رسیدن به آن هدف و وسیلهای برای آن مقصد باشد وگرنه خودش بهتنهایی لَهوٌ وَلَعِبٌ. حالا بگویند زندهباد یا بگویند مرده باد، آنوقت چه طور میشویم؟! برای من بهشت میشود یا جهنم؟! این زنده باد و مرده باد آن وقتی اثر دارد که در پیشرفت دین تأثیر داشته باشد و پیشرفت دین باعث میشود که مردم با خدا آشنا شوند و وظیفه بندگیشان را درست انجام بدهند وگرنه اگر این ارتباطش با خدا قطع بشود، منهای این ارتباط چیزی نیست إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ.
مثالهایی که در قرآن مکرر میزند که این دنیا مثل یک گیاهی است که از زمین میروید، بعد از چندی هم خشک میشود، باد میآید و اینها را میبرد. همین. چیزی که بشریت امروز حتی در سطح بهاصطلاح دانشمندان پیشرفته و متخصصین و فیلسوفان، نتیجهاش به پوچی رسیده است. بعضیشان تصریح میکنند که اگر آدمیزاد میدانست که چه قدر زندگیاش دائماً دارد ضرر میکند، از اول خودکشی میکرد، خودش را راحت میکرد! چه ارزشی دارد؟! صبح تا شب اینهمه زحمت بکش و یک لقمه نان بخور؛ خب نان بخوری که چه؟ که فردا دوباره بتوانم کار کنم؛ کار کنم که چه؟ که مزد بگیرم؛ مزد بگیرم که چه؟ که نان بخورم؛ نان بخورم که چه؟ که کار کنم! کار بکن که نان بخوری، نان بخوری که کار بکنی! این تسلسل برای چه؟ إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا؛[11] اما اگر هدفی برای اینها بود، هدفی که ارزش آنها به عقل آدمیزاد قابل سنجش نیست، آن قدر انبیا زحمت کشیدند که انسانها را کمی به آن نزدیک کنند، آن مطالب را تنزل بدهند تا یک کمی ما باور کنیم که آن هدف چه قدر ارزش دارد.
خداوند متعال در یک جمله کامل به همه ملل و به همه انسانها میفرماید بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا* وَالْآخِرَةُ خَیرٌ وَأَبْقَى؛[12] شما همین زندگی دنیا را دوست دارید و همین را ترجیح میدهید اما بدانید یک زندگی دیگری هم هست از این طولانیتر؛ چه قدر؟! تا بینهایت؛ و از این بهتر، لذاتش با هیچ نسبتی قابل مقایسه با این لذتهای دنیا نیست. نه کیفیتش با کیفیت این لذتها قابل مقایسه است و نه دوام و عمرش قابل مقایسه است. قرآن در یک جمله این را بیان میفرماید. البته بیانات مفصلتری هم دارد. این را به خاطر بسپارید بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا* وَالْآخِرَةُ خَیرٌ وَأَبْقَى* إِنَّ هَذَا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولَى؛ در کتابهای قبلی هم برای پیغمبران همین مطلب را به آنها گفتیم؛ صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَىٰ؛ برای آنها هم همینها را گفتیم.
انبیا اولین و مهمترین رسالتشان این بود که به بشر بفهمانند که تو کجایی؟ این زندگی چه زندگیای است؟ این زندگی اصیل نیست، این مقدمه است، این سفر است، هدف تو یک زندگی ابدی است. متأسفانه مایی که باور داریم و تصدیق میکنیم و قرآن و اینها را قبول داریم اما در عمل چندان تفاوتی با دیگران نداریم. اگر این را باور کردیم آن وقت میفهمیم چه طور میشود که یک نوجوان سیزده ساله یک کاری انجام میدهد که آنچنان ارزشی دارد که مثل امامرضواناللهعلیه میفرماید این رهبر ماست؛ برای اینکه او باور کرده بود که بعد از این زندگی، زندگی ابدی است. باور کرده بود این جا که سرش روی زمین بیفتد در دامن سیدالشهداصلواتاللهعليه میآید و بعد هم به چیزی میرسد که در این دنیا نمونهاش پیدا نمیشود؛ لذتهایی که آن جا فراهم میشود به هیچ وجه قابل مقایسه با اینها نیست. وقتی آدم اینها را باور کند اینگونه میشود؛ نوجوان سیزدهساله به جایی میرسد که مثل امام با آن مقاماتش میگوید رهبر ما این نوجوان سیزده ساله است؛ و ما در تاریخ از این نوجوانهای سیزده ساله زیاد داریم. همه شما میدانید که قاسم بن الحسنسلاماللهعليه هم سیزده سالش بود. وقتی عمویش پرسید مرگ در کام تو چه مزهای میدهد؟ فرمود أحلَی مِنَ العَسَل!
من و شما اگر شکممان درد بگیرد و یک دردی باشد که احتمال بدهیم یک مشکلی ایجاد میشود خاک به سرمان میکنیم که نکند بمیریم! یک نوجوان سیزده ساله با هزاران آرزو و آرمان، در مقابل سیدالشهداصلواتاللهعليه هم نمیشود دروغ گفت و آدم بلوف بزند؛ وقتی حضرت فرمود عمو جان! مرگ چه مزهای در دهانت میدهد؟ فرمود أحلَی مِنَ العَسَل! او باور کرده بود. آن وقت به دنبالش آدم میتواند بفهمد که چرا علما، بزرگان و اولیای خدا اینقدر به زندگی دنیا بیاعتنا بودند؟ آنها همهاش نگران این بودند که نکند وظیفهشان را درست عمل نکنند و نکند خدا از آنها راضی نباشد. نگرانیشان از این بوده است؛ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ.[13] البته آنهایی که فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ[14] هستند، نه امثال بنده. آنهایی که فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ هستند آنها يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ؛ نگران هستند که نکند ما از وظیفهمان کم بگذاریم؛ اما وقتی آدم خیالش راحت است فقط دنبال این است که یک صفر به پسانداز بانکهایش اضافه بشود! حالا پنج صفر داشته باشد یا ده تا، فردا کدام به درد تو میخورد؟! گیرم مردم بگویند آقا! این میلیاردر بود؛ ثُمَّ مَاذا؟! آن وقت چه طور میشود؟! اگر یک هزارم این را صرف ایتام و فقرا کرده بود و در یک کار خیری صرف کرده بود به درد او میخورد؛ این کار چه وقتی میشود؟! آن وقتی که باور کنیم که وقتی این جا صرف میکنیم پاداش ابدی داریم.
ما سعی کنیم این فرمول را حفظ کنیم؛ اول از این جا شروع کنیم که اصلاً ما در کجای عالم هستیم؟ بعد سراغ این برویم که فرد ما در میان جامعه کجای آن قرار دارد و ما در جامعه چه کارهایم؟ بعد دنبال این باشم که در این جامعهای که فسادها روزبهروز دارد رواج بیشتری پیدا میکند وظیفه ما چیست؟ وظیفه ما جز در سایه اسلام و قرآن تعیّن پیدا نمیکند. پس باید بکوشیم اسلام را بهتر بشناسیم، بهتر عمل کنیم و بهتر بشناسانیم.
وفقناالله و ایاکم انشاءالله
[1]. عنکبوت، 64.
[2]. انعام، 32.
[3]. تحریم، 6.
[4]. توبه، 71.
[5]. بقره، 30.
[6]. کهف، 29.
[7]. بقره، 256.
[8]. نساء، 156.
[9]. کافی، ج 1، ص 32.
[10]. عنکبوت، 64.
[11]. مؤمنون، 37.
[12]. اعلی، 16 و 17.
[13]. نور، 37.
[14]. نور، 36.