صوت و فیلم

صوت:

راه رسیدن به ملکوت عالم!

در ديدار با طلاب مدرسه علمیه رشد
تاریخ: 
دوشنبه, 6 بهمن, 1393

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیِبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح ملکوتی امام راحل‌رضوان‌الله‌علیه و شهدای والامقام اسلام، صلواتی اهدا می‌کنیم.

تشریف‌فرمایی عزیزان و نور چشمان عزیز را به این مؤسسه که خانه خودشان است را خوش‌آمد عرض می‌کنم و از خدای متعال درخواست می‌کنم که همه ما را به آن‌چه موجب رضای او و شادی قلب امام زمان‌صلوات‌الله‌علیه است موفق بدارد.

در این فرصتی که برای بنده واقعا اسباب شادی و مسرت است و خیلی خوشحالم که در این جلسه شرکت می‌کنم قاعدتا باید چیزی مورد گفت‌وگو قرار بگیرد که حول و حوش معارف اسلامی و قرآن و کلمات اهل‌بیت‌علیهم‌السلام باشد و حتی‌المقدور در زندگی‌مان تأثیر عملی داشته باشد.

نحوه شکل گیری دایره افکار آدمیزاد

به نظرم آمد که عرایضم را از این‌جا شروع کنم؛ من در اتاق خانه تنها نشسته بودم و توجه کردم که احیانا از دیدن بعضی چیزها تداعی معنا می‌شود و ذهنم متوجه چیز دیگری می‌شود که مثلا دیروز، پریروز دیدم ولی مبدأ فکر حول و حوش همین دیدنی‌ها و شنیدنی‌های محیط نزدیک خودم قرار دارد. بعد کمی به فکر افتادم که اصلاً دایره افکار انسان چه طور شکل می‌گیرد و این طرح به نظرم آمد که محدوده و دایره‌ فکر انسان را بیش از هر چیز همین محسوسات او تعیین می‌کند. گاهی این محسوسات ذهن انسان را به معقولات، منتقل می‌کند ولی توجه به آن معقولات هم از همین محسوسات شروع می‌شود. به عنوان مثال فرض بفرمایید که استادی سر کلاس است و مطلب علمی و فلسفی می‌گوید و ذهن انسان دنبال این مطالب می‌رود، مبدأ آن باز از همان شنیدنی شروع می‌شود و بعد، از این فکر به فکر دیگری انتقال می‌‌یابد و این افکار تا زمانی که در عمل انسان تأثیر بگذارد سلسله‌ای از ارتباطات را تشکیل می‌دهد که شاید نقطه آغاز آن همین دیدنی‌ها و شنیدنی‌ها باشد.

اگر فرض کنیم بنا باشد که انسان هفته‌ای را در خانه خودش و یا حتی در اتاق خودش تنها زندگی کند به احتمال قوی بیشتر افکارش را خوردنی‌ها، آشامیدنی‌ها، پوشیدنی‌ها، سردی و گرمی هوا و چیزهایی که به همان محیط زندگی‌اش مربوط است تشکیل می‌دهد مگر اینکه زمینه‌های خاصی از سابق فراهم شده باشد که برای او اهمیت داشته باشد وگرنه اولین مبدأ فکر او به طور طبیعی یا دیدنی‌هایش است و یا نیازهای درونی‌اش از قبیل گرسنگی و تشنگی و سایر نیازهایی که دارد و این‌ها منشأ این می‌شود که آدم درباره چیزی فکر کند. حالا شخص تنها باشد یا با همسرش، یا با پدر و مادر و کسان نزدیکش و یا با دوست هم‌حجره‌ای‌اش، محدوده فکر انسان را همین‌ها تعیین می‌کند. همین‌طور که عرض کردم اگر هم محدوده فکر فراتر برود بازهم از دیدنی‌ها یا شنیدنی‌هایی است که انسان آن‌ها را به فوق این محسوسات خودش پرواز می‌دهد. بنده فکرم را از اینجا شروع کردم و این ظاهراً اختصاص به بنده نداشت و شاید دیگران هم کمابیش همین‌طور باشند.

جایگاه و چگونگی شکل‌گیری افکار

وقتی انسان به قرآن مراجعه می‌کند می‌تواند شواهدی را پیدا کند که اصلاً این خواست تکوینی خداست و خدا آدمیزاد را این‌گونه خلق کرده است؛ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.[1] انسان در آغاز تولد، هیچ سرمایه فکری ندارد؛ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئًا و افکارش هم از شنیدنی‌ها و دیدنی‌ها شروع می‌شود؛ جعل لَكُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ. پیداست که مبدأ افکار، سمع و بصر است، اول دیدنی‌ها و شنیدنی‌هاست و آخرش هم الأَفْئِدَةَ است، یعنی دیدنی‌ها و شنیدنی‌هاست که به قلب و فکر، منتهی می‌شود و آدم آن‌وقت می‌خواهد نتیجه‌های معقول بگیرد، حرکت کند، پرواز کند و تکامل پیدا کند. بنابراین می‌توان گفت که آدمیزاد کأنه با افکار خودش دایره وجود خودش را توسعه می‌دهد؛ من اگر فکرم را به همان دیدنی‌های بی‌واسطه و نیازهای بدنی خودم از قبیل خواب و خوراک و سایر نیازهای طبیعی و به قول امروزی‌ها به نیازهای فیزیولوژیک خودم اختصاص بدهم موجود محدودی بودم و هستم، کأنه در اتاقکی محبوسم و دیدنی‌هایم همین است و روح من در همین قالب محدود می‌شود. هرقدر بتوانم از داخل اتاقم فراتر بروم، به خانه همسایه‌ها بروم، از خانه همسایه به محله، از محله به شهر، از شهر به کشور و از کشور به کل عالم و دنیا بروم و از آنجا به آسمان‌ها و زمین بروم کأنه دارم وجود خودم را توسعه می‌دهم. در آن شرایط، وجود من در یک چاردیواری کوچکی محدود بود، هرقدر بتوانم فکر بکنم و روح خودم را به فراتر از این محدوده طبیعی مشخص پرواز بدهم کأنه دارم خودم را بزرگ می‌کنم کما این‌که آدم اگر هیچی درک نکند انگار اصلاً وجودی ندارد؛ مثلاً در خواب که نه چشمش می‌بیند، نه گوشش می‌شنود و نه احساس دیگری، انگار نیست و جزو حیاتش حساب نمی‌شود. پس به یک معنا البته با مسامحه می‌شود گفت که وسعت و ضیق دایره وجود ما تابع وسعت و ضیق بینش و نگاه‌مان است، تابع این است که ما درباره چه چیزهایی می‌اندیشیم؛‌ ای برادر تو همان اندیشه‌ای؛ ما هستیم و افکارمان، با این افکار زندگی می‌کنیم و با این افکار رشد و یا تنزل می‌کنیم.

راه رشد و ترقی افکار و اندیشه

اگر بخواهیم از محدوده افکار، فراتر برویم قاعدتاً باید سعی کنیم که دیدمان را بازتر کنیم، از دیدنی‌های قبلی‌مان استفاده کنیم و اصلاً گاهی در فضاهای باز برویم. می‌دانید یکی از آداب سحرخیزی این است که آدم وقتی بیدار شد بیاید آسمان و ستاره‌ها را تماشا کند و بعد این آیه شریفه را بخواند؛ إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَابِ.[2] بی‌حکمت نیست که می‌گویند از رختخواب خود دربیا و بیا در حیاط و به آسمان نگاه بکن و ستاره‌ها را تماشا کن، چون با دیدن این آیات، وسعت پیدا می‌کنی، از آن رختخواب و آن محدوده درمی‌آیی و روحت بزرگ می‌شود، عالم را می‌بینی و متوجه می‌شوی که هستی به آنی که در اختیار توست منحصر نیست، هستی مساوی با تو نیست، هستی خیلی گنجایش دارد، سعی کن تو گنجایش خودت را زیاد کنی و وجود تو به وسعت هستی برسد. اگر این کار را بکنیم تازه خودمان را آن اندازه وسعت داده‌ایم که موجودات هم‌زمان خودمان از قبیل آسمان‌ها و زمین، کوه‌ها، دشت‌ها، دریاها و... را درک ‌کنیم، ولی قرآن به این هم قانع نیست؛ قرآن تأکید می‌فرماید و حتی توبیخ می‌کند که چرا درباره آسمان و اینکه ما چگونه این عالم را ساختیم فکر نمی‌کنند؛ أَفَلَمْ یَنظُرُوا إِلَى السَّمَاء فَوْقَهُمْ كَیْفَ بَنَیْنَاهَا وَزَیَّنَّاهَا؛[3] چرا درباره اینکه ما این ستارگان را برای کسانی که نگاه می‌کنند زینت قرار دادیم فکر نمی‌کنند؟!

بنده اگر به زندگی خودم برگردم و بگویم مثلاً در هفته یا در ماه چند بار فکر کردم که آسمان چگونه ساخته شده و چه قدر گنجایش دارد، شاید سالی بگذرد و اصلاً به آن توجهی نداشته باشم. اما قرآن به این هم اکتفا نمی‌کند، می‌گوید چرا درباره گذشتگان فکر نمی‌کنید که آن‌ها چگونه زندگی کردند و سرانجام‌شان چه شد؛ أَوَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنظُرُوا كَیْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ.[4] در بیشتر این آیات این‌گونه آمده است که كَیْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِینَ،[5] و در بعضی جاها می‌فرماید: كَیْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ،[6] یعنی نه‌تنها به معلوماتی که در زمان حال برای شما حاصل می‌شود و شما می‌توانید وجود خودتان را توسعه بدهید تا شامل همه این‌ها بشود، اکتفا نکنید؛ بلکه می‌فرماید شما می‌توانید وجود خودتان را نسبت به زمان‌های گذشته هم توسعه بدهید و ببینید آن‌ها چه بودند و از آن‌ها استفاده کنید.

تأثیر شگرف تأمل در احوال گذشتگان

در این زمینه آیه بسیار ویژه‌ای هست که می‌فرماید: أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ؛[7] چرا در زمین سیر و تأمل نمی‌کنند تا صاحب دل ‌شوند؛ چرا سیر نکردند و در احوال گذشتگان تأمل نکردند تا مالک قلب بشوند؛ قلبی که یَعْقِلُونَ بِهَا؛ یعنی تا انسان سیر نکند عقلش به کار نمی‌افتد؛ أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا، البته همه ما چشم و گوش و قلب داریم اما یَعْقِلُونَ بِهَا نیستیم، آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا نیستیم، فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا. جمله آخر آیه خیلی تأمل‌برانگیز است. فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ؛ کور آن‌کسی نیست که چشمش نمی‌بیند، کور آن‌کسی است که دلش نمی‌بیند؛ فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ؛ می‌گوید چشم که کور نمی‌شود، ما آدم‌هایی داریم که کور مادرزاد هستند و یا بیمار شدند و چشم‌شان نابینا شده است، خداوند می‌فرماید: این‌ها که نابینا نیستند بلکه این دل است که کور می‌شود؛ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ، یعنی کوری ظاهری در مقابل کوری دل، کوری نیست، کوری حقیقی کوری دل است. کوری دل کدام است؟ آن است که لایَعْقِلُونَ بِهَا. پس سیر در احوال گذشتگان هم لازم است، یعنی آدم به زمان معاصر هم نباید اکتفا کند، باید وجودش را تا گذشته‌ها هم گسترش بدهد و به این هم اکتفا نکند و در آن حدی که می‌تواند بفهمد که آینده به کجا خواهد انجامید، وجودش را به آینده و اینکه بعد چه خواهد شد نیز گسترش بدهد؛ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ.[8]

فکر می‌کنم این برداشت، برداشتی اشتباه و دور از این آیات نباشد که بگوییم یکی از روش‌های مهم تربیتی قرآن این است که انسان را به اینکه از محسوسات پیش پا، فراتر برود و خودش را در اینجا محبوس نکند، دعوت کند. اگر انسان یک روز دید که تمام افکارش متوجه همین دوروبر خودش است؛ یعنی اینکه چه بخورم، چه بپوشم، با همسر و با بچه‌‌ام، با هم‌کلاسی‌، با هم‌حجره‌ای و با استادم چه طور زندگی کنم، بداند، که خیلی محدود شده است. خدا به این قانع نیست، نمی‌خواهد آدمیزاد این‌طوری بشود، می‌خواهد شما برای هدایت و برای رفع ظلم از همه مردم روی زمین، در درجه اول همسایه‌ها، بعد اهل شهرتان، بعد اهل کشورتان و بعد همه مردم روی زمین تلاش کنید. فقط عالَم نیست و تنها شما و خانه و زندگی خودتان! بلکه آن‌ها هم مثل شما مخلوق خدا هستند و خدا برای شما نسبت به آن‌ها مسئولیتی قرار داده است. البته ما آدمیزادها اینجا معمولاً دچار افراط یا تفریط می‌شویم. گاهی ممکن است که شیطان از یک راه دیگر ما را فریب بدهد، بگوییم حالا که ما باید فکر مردم عالَم را بکنیم دیگر فکر زن و بچه‌مان نباشیم، مثلاً من می‌خواهم درباره مردم شیلی و آرژانتین فکر بکنم حالا اینکه بچه‌ام چه شد مهم نیست! حالا این یکی است ولی آن‌ها خیلی زیادند! و به این طریق آدم از وظایف دوروبر خودش غافل بشود. یا مثلاً سر جلسه درس و کلاس است و استاد درس می‌گوید، او فکر کند ببیند کرات آسمان چه طوری است و چه نسبتی بین‌شان هست! آقا! حالا برو درس فقه‌ات را گوش بده! حالا وقتش نیست، باید در برنامه‌ات یک فرصتی برای این کار داشته باشی. معنای همه‌ آن نهی‌ها، مذمت‌ها و توبیخ‌ها برای این است که باید برنامه‌ای داشته باشید و به همه وظایف‌تان برسید. فکر نکنید که وظیفه شما یا سعادت و کمال شما در همان چارچوب محدود مادی‌تان هست، این فکر غلط است اما اغفال هم نباید بکنید، شما باید اول فکر این باشید که خودتان و بعد، خویشاوندان و نزدیکان‌تان دچار عذاب نشوید؛ قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِیكُمْ نَارًا،[9] یا آن آیه‌ای که درباره نماز است که می‌فرماید: وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا،[10] درست است که ما نسبت به همه انسان‌ها تکلیف امربه‌معروف و نهی از منکر و ارشاد داریم اما این‌ها ترتیب دارد؛ الاقرب فالاقرب، اول بچه‌های خودت؛ وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ،[11] وقتی زن و بچه خودت را درس دادی آن‌وقت یک قدم بالاتر، بعد سراغ اهل شهر برو، بعد سراغ همه دنیا برو، نه این‌که بگویی چون من وظیفه جهانی دارم پس زن و بچه‌ام را رها کنم؛ وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا، اول فکر خودت باش بعد فکر أَهْلِیكُمْ، بعد ارشاد و هدایت سایر مردم و الی‌آخر ولی هیچ‌وقت فکر نکن که اگر خودت بودی و خانه‌ات، دیگر تمام است. نه، خدا تو را آفریده که روحت را گسترش بدهی و حتی گذشته‌ها و آینده‌ را هم شامل بشود.

ملکوت عالم و راه دستیابی به آن

خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید که ما ملکوت عالم را به حضرت ابراهیمعلیه‌السلام نشان دادیم؛ وَكَذَلِكَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ.[12] اینجا یک کلاس بالاتری هم هست که دیگر برای امثال بنده نیست و نه‌تنها فقط به آسمان و زمین و این حرف‌ها معتقد است بلکه به یک چیز دیگری به‌عنوان ملکوت عالم معتقد است که ما سر در نمی‌آوریم که چیست و کلاس آن از کلاس امثال بنده بالاتر است. ما فعلاً به همین چرخش عالم و نظم این عالم و آیاتی که در این عالم هست توجه کنیم و درباره این‌ها بیندیشیم. شاید اگر از انبیا و اولیا پیروی کردیم کم‌کم لیاقت یک چیزهای دیگری را هم پیدا کنیم ولی فعلاً همین اندازه بدانیم که این کلاس آخر نیست و از این بالاتر هم هست.

روایت معروفی است که شما شنیدید که یکی از اصحاب، خدمت معصومسلام‌الله‌علیهم‌اجمعین آمدند و عرض کردند که آقا! گاهی ما خدمت شما هستیم و ما را موعظه و نصیحت می‌کنید و معارف را بیان می‌کنید و ما اصلاً یک‌طور دیگری می‌شویم، در خدمت شما دلمان متوجه خدا و قیامت و بهشت و دوزخ و این‌ها می‌شود و حالمان به‌کلی تغییر می‌کند ولی بعد که از شما دور می‌شویم و در خانه و زندگی‌مان می‌رویم و به زندگی می‌رسیم این مطالب یادمان می‌رود. حضرت فرمودند که بله انسان‌ها این ویژگی‌ها را دارند که تا مذکِّری هست و آمادگی هم در آن‌ها باشد تحت تأثیر واقع می‌شوند و رشد و نورانیت پیدا می‌کنند. البته بعضی‌ها بودند که با وجودی که همه آن‌ها را هم می‌شنیدند اما تحت تأثیر واقع نمی‌شدند؛ وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إَلاَّ خَسَارًا.[13] باید استعداد و آمادگی‌اش هم باشد ولی شما باید سعی بکنید که بهره‌ای که از اینجا می‌برید سایه‌اش را حفظ کنید، اگر عین آن حالت نیست سعی کنید تا حدی که ممکن است آثارش را برای خودتان حفظ کنید. بعد فرمود: اگر آن حالی که در حضور ما پیدا می‌کنید، ادامه پیدا می‌کرد شما عالم ملکوت را تماشا می‌کردید و ملائکه می‌آمدند با شما مصافحه می‌کردند؛ لنظرتم فی ملکوت السماوات والارض ولصافحتکم الملائکه، یعنی آن هم برای شما ممکن است و محال نیست. کمی همت می‌خواهد و بعد صبر و حوصله که آدم تدریجاً پیش برود.

این‌ها را عرض کردم برای اینکه متوجه باشیم که محدوده دیدنی‌ها و شنیدنی‌های ما، ما را خیلی محدود می‌کند. خیال می‌کنیم که ماییم و همین خوردن و پوشیدن و استراحت کردن و بعضی لذائذ حیوانی که برایمان پیدا می‌شود و خیال می‌کنیم که زندگی همین است. همت‌مان که بلند بشود آخرش هم باز به همین چارچوبه‌ای است که دورمان را احاطه کرده است یعنی خیلی همت می‌کنیم که مثلاً لباس بهتر بپوشیم و لباس‌مان مد باشد، ماشین‌مان آخر سیستم باشد، دکور خانه‌مان چنین باشد!

رابطه تفکر درباره عظمت خلقت با کسب حال عبادت

مقداری فکر کنیم که ستارگان برای چه خلق شدند و چطورند؟ یکی از راه‌هایی که انسان به وسیله آن می‌تواند حال عبادت و توجه پیدا بکند، این است که درباره عظمت خلقت فکر کند. در روایات  از خانم عطرفروشی یاد شده که به او «زینب عطاره» می‌گفتند.  ایشان برای پیغمبرصلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ و همسران ایشان عطر می‌برد و به آن‌ها می‌فروخت. مثل این‌که آن زمان در مدینه عطرفروشی نبوده و فروشنده عطر هم همین‌هایی بودند که در خانه می‌آمدند و عطر می‌فروختند. به‌هرحال این خانم عطرفروش بود و برای پیغمبرصلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ و اهل بیت ایشان عطر می‌برد و می‌فروخت. گاهی که مثلاً پیغمبرصلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ اتفاقاً در منزل بودند و فرصتی می‌شد که چند دقیقه‌ای ایشان را ببینند یک سؤالاتی داشت که می‌آمد و می‌پرسید. یک‌بار خدمت پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ رسید و عرض کرد که آقا! عظمت خدا را برای من تعریف کنید! چه کنم عظمت خدا را درک کنم؟ حضرت فرمودند: درباره عظمت خلقت بیندیش! عرض کرد: چگونه؟ فرمود: بیندیش که از اینجا تا آسمان اول مثل این است که اسب تیزرویی پانصد سال بدود؛ آن زمان هنوز عقل بشر به هواپیمای جت و سرعت نور و این حرف‌ها نرسیده بود و لذا وقتی می‌خواستند بگویند که کسی خیلی با سرعت حرکت می‌کند می‌گفتند که مثل اسب‌های تیزرو حرکت می‌کند. یک اسب تیزرو در طی پانصد سال چقدر می‌تواند بدود؟ تازه به آسمان اول می‌رسد! آسمان اول با آن عظمتی که دارد، نسبت به آسمان دوم مثل حلقه انگشتری می‌ماند که در بیابانی بیفتد؛ کحلقة فی فلاة، شما بیابان خیلی وسیعی را به اندازه‌ای که ذهن‌تان می‌تواند گنجایش آن را تصور کند فرض کنید، اگر مثلاً یک دانه یا یک حلقه‌ در این بیابان بیفتد، این حلقه چه نسبتی با این بیابان دارد؟ آن بیابان نسبت به این حلقه چقدر بزرگ‌تر است؟ نسبتی که نمی‌توانیم برایش تعیین بکنیم، البته چون هر دو محدود است حتماً نسبت ریاضی خواهد داشت ولی خیلی نسبت عجیبی است و ما نمی‌دانیم مثلاً نسبت یک حلقه در مقابل یک بیابان چه نسبتی است. این شد آسمان دوم. عظمت آسمان دوم نسبت به آسمان اول مثل نسبت بیابان بزرگی نسبت به حلقه‌ای است. از آسمان دوم بالاتر برو! آسمان دوم با همه آنچه در درونش هست که آسمان اول و زمین و همه دریاها و کوه‌ها را هم شامل می‌شود نسبت به آسمان سوم مثل حلقه انگشتری می‌ماند که در بیابانی بیفتد؛ کحلقة فی فلاة و همین‌طور تا به آسمان هفتم برسد. آن‌وقت آسمان هفتم با همه عظمتش در مقابل عرش و کرسی این‌ چنین نسبتی را دارد! بنشین کمی فکر کن که این چه وسعتی است!

اگر کمی فکر کنیم،‌ اگرچه دست‌آخر نمی‌توانیم تصویر روشنی از این عظمت داشته باشیم، اما بالاخره می‌فهمیم که خود ما در این زمینی که با همه آسمان و دریاها و کوه‌هایش نسبت به آسمان اول مثل یک حلقه می‌ماند، چه‌کاره‌ایم؟! کل این زمین و کوه‌ها و دریاها و این‌ها نسبت به آسمان اول کحلقة فی فلاة است. من اگر بروم پای کوهی مثل کوه دماوند بایستم می‌بینم که من چه نسبتی با این کوه دارم، آن‌وقت نسبت به آن آسمان اول که کل این زمین نسبت به آن کحلقة فی فلاة است چه هستم؟! من اگر این را درست تصور بکنم وقتی می‌خواهم بگویم الله اکبر حال دیگری دارم، نمی‌گویم بله، ما هم کسی هستیم! خدا هم از ماست! من در مقابل این عظمت آفرینش چه هستم؟! آن‌وقت خدا این عالم را با یک امر کُن آفرید، ننشست فکر بکند و زحمت بکشد که چه طور مقدماتش را فراهم کند؛ إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ.[14] كُنْ را هم برای ما گفتند که یک تصوری داشته باشیم والا خدا که احتیاجی به این الفاظ ندارد. اراده اوست، کافی است بخواهد آن وقت، می‌شود، والسلام. من در مقابل این خدا چه هستم؟! در مقابل زمین و دریاها و کوه‌ها چه هستم که درباره خالق این‌ها باشم؟! آن‌وقت آدم می‌تواند بفهمدکمی از این حالت غفلت و خودبینی خارج بشود. این یکی از فواید تفکر است و اگر آدم درباره تاریخ گذشتگان هم فکر کند هزاران فایده دیگر هم دارد. قرآن بیشتر به این جهت بر تفکر درباره سیر گذشتگان تکیه می‌کند، از آن عبرت گرفته شود؛ أَوَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنظُرُوا كَیْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ كَانُوا مِن قَبْلِهِمْ.[15] صدام چه بود و به کجا رسید؟ شاه که بود، چه‌کار کرد و به کجا رسید؟ اگر ما به این فکر کنیم، فردا که بنده مدیر اداره‌ای شدم خیلی به مقام خودم می‌بالم؟! تو هر چه قدرت پیدا کنی انگشت کوچک شاه هم نمی‌شوی، ولی سرانجامش چه شد؟ خواست مهاجرت کند و برای زندگی به آمریکا برود ولی راهش ندادند و گفتند: برو پاناما زندگی کن! بعد از یک‌عمر نوکری، راهش ندادند که به آمریکا وارد بشود، آخرش به بهانه بیماری و معالجه و از این حر‌ف‌ها... صدام با آن کبکبه به کجا رسید؟ به او گفته بودند که مردم ایران شورش کردند و بالاخره شاه مجبور شد فرار کند. گفته بود شاه ندانست که اسلحه را کجا باید به کار بگیرد، یعنی اگر جایش بود آن وقت که می‌دید به اینجا رسیده خودکشی می‌کرد. صدام خودش مبتلا به چه شد؟ با آن قلدری‌هایش مدتی در چاهی مخفی شد و آخر او را گرفتند و با چه فضاحتی او را دار زدند. زندگی دنیا این است! چه قدر ارزش دارد که انسان به این زندگی دل ببندد؟! این فرعونش بود و آن نمرودش بود که با پشه‌ای که توی دماغش رفت کشته شد و از دنیا رفت. وقتی آدم فکر بکند این‌قدر به خودش، به زندگی‌اش، به آرمان‌های مادی و آرزوهای طولانی‌اش مغرور نمی‌شود و درباره چیزی که زایل شدنی نیست و هیچ‌وقت از بین نمی‌رود فکر می‌کند. اما تا زمانی‌که ما در همین امور زایل‌شدنی زودگذر و هوس‌های لحظه‌ای و لذت‌های لحظه‌ای محدودیم و خودمان را به چیزهایی که یک دقیقه دیگر هیچ خبر دیگری از آن نیست محدود می‌کنیم، به همین‌ها مشغول می‌شویم. چیزهایی که با گذشت یک روز و دو روز، با خوابی که دیدیم هیچ فرقی نمی‌کند و گاهی شک می‌کنیم که این‌ها در بیداری بود یا در خواب بود؟ برای من زیاد اتفاق افتاده که یک حادثه‌ای یادم آمده و شک کردم که این را خواب دیدم یا یک وقتی در زندگی‌ام اتفاق افتاده اما فرقی نمی‌کند، چون بالاخره گذشته و هیچ اثری هم از آن نیست. آن وقت جا دارد که آدم در مقابل چیزی که هیچ‌وقت فناپذیر نیست دل به این ببندد؟! مَا عِندَكُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ.[16] خداوند متعال در قرآن و در اواخر سوره یوسف ما را توبیخ می‌کند که دائماً آیات الهی را می‌بینند و می‌گذرند اما به آن‌ها توجه نمی‌کنند؛ وَكَأَیِّن مِّن آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ،[17] انگارنه‌انگار که آیات الهی است، بلکه خیلی هم طبیعی است و باید همین باشد و دیگر تعجب ندارد؛ خب خورشید باید طلوع کند و بعدش هم باید غروب کند. قرآن می‌گوید حتی در این‌که چرا شکل ماه تغییر می‌کند باید فکر کنید که ما چه نظامی برقرار کردیم که حتی حرکت ماه هم برای زندگی شما و تعیین ماه و روز زندگی‌تان اثر دارد؛ وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ،[18] ماه سیر می‌کند و تحولات پیدا می‌کند تا مثل غلاف خرما که هلالی شکل است درمی‌آید. آن زمان عرب‌ها با این چیزها آشنا بودند و وقتی می‌خواستند به یک چیز هلالی اشاره کنند تشبیهی بهتر از این نبود که بگویند مثل یک خوشه خرما وقتی پوستش کنده می‌شود هلال مانند است و یا مثلاً فرض بفرمایید مثل پوست موز، پوست موز هم تا تازه است تقریباً مستقیم است و وقتی خشک می‌شود هلال‌مانند می‌شود.

می‌فرماید: ما برای ماه منازلی تعیین کردیم که شکلش عوض می‌شود تا مثل پوست خشک و کهنه خرما که هلالی شکل است می‌شود؛ وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ. می‌گوید راجع به این فکر کنید ما چرا ماه را این‌طوری قرار دادیم که سیر کند و آخرش به شکل هلال دربیاید، یک بار دیگر دوباره سیر کند تا كَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ شود، ما به شما عقل دادیم تا درباره این‌ها فکر کنید، عقل‌تان را فقط برای کلاهبرداری و فریب دادن دیگران به کار نبرید و درباره این‌ها فکر کنید؛ وَكَأَیِّن مِّن آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ؛ دائماً آیات الهی را در آسمان و زمین مرور می‌کنند و می‌بینند اما انگارنه‌انگار، توجهی نمی‌کنند. درباره خودتان فکر کنید که چه بودید و چه شدید و بعد چه خواهید شد؟ هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَكُن شَیْئًا مَّذْكُورًا؛[19] همان چیزی که اصلاً قابل ذکر نیست، حالا فرض کنید مثلاً منظور اسپرماتوزوئید باشد، میلیون‌ها اسپرماتوزوئید سر یک انگشت جمع می‌شود، شما را از یکی از این‌ها آفریدیم و حالا به این برازندگی و طراوت و زیبایی و رشد رسیدید و چند روز دیگر هم یواش‌یواش به پیری و فرسودگی برمی‌گردید و بعد هم انالله و انا الیه راجعون. برای چه این کار را کردیم؟! از روی بازیچه و سرگرمی این کارها را کردیم؟! أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا.[20]

از همین سیاق آیات می‌شود استفاده کرد که در قدم اول باید از این محسوسات نزدیک، بیرون رفت؛ أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا.[21] یک جا نایستید و ایستا نباشید، اهل سیر و پویش باشید، حرکت کنید، خودتان را در یک چارچوب تنگ، محدود نکنید، سحر که بلند می‌شوید آسمان را نگاه کنید. شاید یکی از حکمت‌های زیارت اهل‌بیت و ائمه اطهارعلیهم‌السلام و حج و امثال آن، همین فوایدی باشد که در سیر آن‌ها حاصل می‌شود، البته این‌ها احتمالات خیلی ضعیفی است ولی شاید یکی از حکمت‌هایش هم این باشد که خود این سیر برای انسان آموزنده است. کمی از این چارچوب‌های محدود فراتر بروید، ذهن‌تان را فقط مشغول همین جزئیات اطراف زندگی خودتان نکنید. البته این معنایش این نیست که این‌ها را رها کنید و کنار بگذارید، بلکه منظور این است که در شبانه‌روز مقداری هم وقت برای فکر کردن درباره هستی و آفریننده هستی و صفات هستی بگذارید. هرقدر بتوانید ذهن‌تان را گسترش بدهید و درباره خلقت عالم و حکمت‌های آن و درباره آیاتی که خدا در سراسر این هستی قرار داده بیشتر بیندیشید. خودتان رشد می‌کنید، وسعت پیدا می‌کنید و بزرگ‌تر می‌شوید،  به خدا نزدیک‌تر می‌شوید و راه تکامل‌تان را بیشتر پیدا می‌کنید اما اگر خودتان را در همین دیدنی‌ها و شنیدنی‌های اطراف خودتان محصور کنید اگرچه خوب هم باشد ولی متوقف می‌شوید و همین‌جا محصور می‌شوید و ترقی نمی‌کنید، گیرم خوب هم باشد، در کار حلال و صحیح هم باشید ولی همین‌جا می‌مانید.

سیر و حرکت؛ مقدمه رشد و کمال

اگر می‌خواهید رشد کنید باید حرکت کنید؛ أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا، کأنه اگر سیر فی‌الارض نباشد آدم قلب خداپسند پیدا نمی‌کند. بعدش هم تهدید است که فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ، یعنی اگر گفتید خب حالا ما قلب را نداشته باشیم چه می‌شود؟! می‌گویید سیر کنید تا صاحب چنین قلبی بشوید، خب حالا اگر چنین قلبی نداشتیم چه می‌شود؟! می‌گوید چیزی نمی‌شود، کور خواهید بود و نتیجه‌اش هم کوری در عالم آخرت خواهد شد؛ وَمَن كَانَ فِی هَـذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَى،[22] فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ.

پروردگارا! تو را به حق عزیزانت، به حق آن کسانی که دوست‌شان داری و به ما امر کردی که آن‌ها را دوست بداریم، قسم می‌دهیم که از صدقه‌سر آن‌ها به ما عنایت بفرما!

دل‌های ما را بیدار کن!

از این غفلت‌ها، از این خودخواهی، از این دلبستگی‌ها به امور محدود و فانی و زودگذر، نجات بده!

دل خودمان را با خودت انس بده!

عاقبت ما را ختم به خیر بفرما!

روح امام‌رضوان‌الله‌علیه و علما و همه حق‌داران را با انبیا و اولیا محشور بفرما!

سایه مقام معظم رهبری را تا ظهور ولی عصرارواحناه فداه بر سر ما مستدام بدار!

عاقبت امر همه ما ختم به خیر بفرما!

وصلی ‌الله علی محمد و آله الطاهرین

 


[1]. نحل، 78.

[2]. آل عمران، 190.

[3]. ق، 6.

[4]. روم، 9.

[5]. زخرف، 24.

[6]. محمد، 10.

[7]. حج، 46.

[8]. آل عمران، 191.

[9]. تحریم، 6.

[10]. طه، 132.

[11]. همان.

[12]. انعام، 75.

[13]. اسراء، 82.

[14]. یس، 82.

[15]. غافر، 21.

[16]. نحل، 96.

[17]. یوسف، 105.

[18]. یس، 39.

[19]. انسان، 1.

[20]. مؤمنون، 116.

[21]. حج، 46.