بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیِبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح پرفتوح امام راحلرضوانالله علیه و همه شهدای والامقام اسلام، صلواتی اهدا میکنیم.
خدای متعال را شکر میکنم که حیات و توفیقی عنایت فرمود که بار دیگر به زیارت چهرههای نورانی شما عزیزان مفتخر بشوم. احساس قلبی بنده و آنچه در دلم هست این است که شما از باوفاترین، صادقترین، پابرجاترین و مخلصترین یاران امام هستید که امام شما را به یاران پیغمبر اکرم و ائمه معصومینصلواتالله علیهم اجمعین وصل کرد. این توفیقی که خدا به شما عزیزان داده است، توفیق بسیار گرانبهایی است که نصیب هر کسی نمیشود، خدا دوستان خودش را خودش انتخاب میکند.
بنده بهعنوان یک خادم افتخار دارم به شما عزیزان، عرض سلام و ارادت بکنم و از خدای متعال درخواست کنم که شما را ثابتقدم بدارد، امثال شما را برای خدمت به اسلام و مسلمین و آمادگی برای ظهور ولیعصرارواحنا فداه زیاد کند، روح امام راحل را با انبیا و اولیا محشور کند و سایه بلندپایه جانشین شایستهشان را بر سر همه ما مستدام بدارد.
در این چند دقیقهای که مزاحمتان هستم چهبهتر که آیهای از قرآن بخوانم و به اندازهای که خدا توفیق بدهد مقداری در اطرافش صحبت کنم؛ اعوذ بالله من الشیطان الرجیم یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ مَن یَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ.[1] این آیه را بارها شنیدید و در اطرافش مطالبی مطالعه کردید یا شنیدید. برای بعضی از نوجوانهایی که ممکن است در ذهنشان نباشد ترجمه مختصری میکنم؛ خدای متعال جامعه مسلمین را مخاطب قرار میدهد و میگوید آهای مؤمنین! اگر کسی در میان شما از دین خودش برگردد جای نگرانی نیست، بهزودی خدا مردمی را خواهد آورد که اولاً خدا آنها را دوست میدارد، ثانیاً آنها خدا را دوست میدارند و اینها اوصافی دارند که میشود با این اوصاف آنها را شناخت:
وصف اولیشان این است که اینها نسبت به مؤمنان راستین بسیار خاضع و رام هستند، در مقابل آنها هیچ انانیتی از خود نشان نمیدهند. تعبیر قرآن این است که أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ؛ أَذِلَّة یعنی خیلی رام هستند، تسلیم هستند. برعکس در مقابل دشمنان خدا، بسیار سرسختاند، یعنی آن رام شدن و خاضع شدنشان مال ضعفشان نیست. چون آنها میبینند آنها بندگان خدا هستند، در مقابل آنها خضوع میکنند، اما در مقابل دشمنان خدا آنقدر سرسخت هستند که در مقابل آنها به هیچ قیمتی سر خم نمیکنند؛ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِینَ.
وصف دیگرشان این است که یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ؛ در راه خدا تلاش میکنند؛ یعنی هر چه در اختیار دارند در راه خدا صرف میکنند. از مالشان، آبرویشان، موقعیتشان و حتی جانشان چیزی کم نمیگذارند.
آخرین وصفی که خدای متعال برای این بندگان ذکر میکند که بسیار مهم است این است که اینها از هیچ ملامتگری نمیهراسند. بعد هم میفرماید این یک فضل الهی است که خدا به هر که میخواهد میدهد و به همهکس نمیدهد؛ ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ. خدا هم گشایشگر است و باب رحمتش باز است و هم داناست و میداند چه کسی لیاقت چه کاری را دارد.
از این آیه شریفه نکتههایی را میشود استفاده کرد و الهاماتی میشود گرفت. اولش نوعی انذار است؛ بسیاری از ما عادت کردهایم که وقتی میبینیم کسانی، در یک راه راست و صحیحی قدم گذاشتند و مدتی در آن راه باقی ماندند چنین تصور میکنیم که اینها دیگر همیشه در راه صحیح خواهند بود. خودمان اگر مدتی اهل ایمان و تقوا و اهل یک گروه صالحی بودیم خیال میکنیم این دیگر ثابت شده و دیگر تغییر نمیکند، ما دیگر اینیم! دیگران را هم که میبینیم چنین تصوری میکنیم. این آیه یک هشداری است که خیال نکنید هر کسی که مدتی راه صحیحی رفت همیشه در آن راه باقی میماند، ممکن است کسانی آنچنان دچار لغزش بشوند که بهکلی از دین خارج بشوند. شاید در این دوران کوتاه سی و چند سال انقلاب، البته کوتاه در مقیاس تاریخ، نمونههایی از آن را دیده باشید. بنده متعدد دیدم. این یک هشدار است که حواستان جمع باشد، اینطور نیست که وقتی گفتیم ما ایمان آوردیم و مدتی هم در یک راهی باقی بمانیم دیگر کار ما تمام است؛ أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَكُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ؟![2]
امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه مشغول تجهیز پیکر پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله بودند، ایشان با یکی دو نفر از نزدیکان، بدن پیغمبر را غسل دادند و کفن کردند و دفن کردند. حضرت علی مشغول بود و روی قبر پیغمبر خاک میریخت تا چاله قبر را پر کند، بیل دستش بود داشت روی قبر خاک میریخت، برایش خبر آوردند که مهاجرین و انصار در سقیفه بنیساعده جمع شدند و برای پیغمبر جانشین تعیین کردند. بیل را روی خاکها زد، دستش را به کمرش زد و این آیه را تلاوت فرمودند: الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَكُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ؟! مردم خیال کردند همینکه میگویند ما ایمان داریم دیگر تمام شد و امتحان نخواهند شد؟! یعنی این اولین امتحان بزرگی است که جامعه اسلامی به آن مبتلا شد و اکثریت رفوزه شدند. پس ما باید همیشه نگران این باشیم که مبادا در راهی که انتخاب کردیم بعد بلغزیم و منحرف بشویم، از راه خارج بشویم، نفهمیم، گیج بشویم.
شما که پیادهروی میکنید این مسئله را زیاد تجربه کردید؛ آدم دارد با یک جمعی در راه میرود، در یک بیابان صافی که باشید این کناریها گاهی ممکن است کمی زاویه بگیرند. کمکم زاویه گرفتند و گم شدند، میگویند خب حالا چند قدمی دور میشویم و بعد به هم میرسیم. یککمی که فاصله میگیرند دوستانش را میبینند که دارند میروند و اینها کمی مثلاً به سمت راست یا چپ مایل شدهاند. اینها مشغول صحبت و کار و حرف خودشان میشوند، یکوقتی سر بلند میکنند و میبینند که دیگر اصلاً دوستانشان دیده نمیشوند و خیلی از آنها فاصله گرفتهاند. اول یک زاویه کوچولو باز شد، با دوستانشان چند قدم فاصله نداشتند اما پیش که رفت فاصله به طرف بینهایت میرود و دیگر هیچ حدومرزی نمیشناسد، یکوقتی آدم چشم باز میکند و میبیند که اصلاً از دوستانش خبری نیست و آنها یک راه دیگر رفتند. این است که حواستان باشد از قافله پیشرو یعنی کسانی که راه را میشناسند کنار نیفتید. این خطر سر راه آدمیزاد هست که تحت تأثیر یک عواملی، یک خورده فاصله بگیرد. اول بگوید چیزی نیست، حالا یک قدم، دو قدم است فرقی هم نمیکند، اما این امتداد که پیدا میکند یکوقتی متوجه میشود که اصلاً یک راه دیگری رفت، آنها یک راه دیگری هستند. این یک هشدار که مسئله ارتداد یک امر ممکنی است، خیال نکنید همه اصحاب پیغمبر تا آخر جزو مؤمنین خالص خواهند ماند بلکه کسانی مرتد خواهند شد. این یک نکته، یک هشداری است و این هشدار همیشه وجود دارد و فقط مال آن زمان نبود، امروز هم هست و فردا هم خواهد بود.
نکته دوم اینکه در همان زمان صدر اسلام بودند، بعد از آن هم هستند، امروز هم هستند، کسانی که مشارکتشان در انقلاب، تبعی و طفیلی بود، خودشان انگیزه اصلی برای این کار نداشتند، مثل اینکه گاهی آدم اصلاً قصد این را ندارد که به مجلس، مسجد یا فرض کنید نماز جمعهای برود. در راه به دوستش برمیخورد و میبیند او دارد میرود او هم دیگر همراهش میرود. خیلی فرق میکند که آدم صبح بهقصد نمازجمعه از خانه دربیاید، خودش را آماده کند، لباس تمیز بپوشد، غسل جمعه بکند با اینکه یکوقت اتفاقاً در خیابان با یکی برخورد میکند؛ کجا میروی؟ من دارم میروم، بیا برویم. دستش را میگیرد و میبرد، رفیقاند با هم میروند.
در جریان انقلاب هم آن کسانی که روز اول همراه امام حرکت کردند همه این جمعیت میلیونی نبودند. روزهای اولی که امام حرکت را شروع کرد، همان طلبههای پای درسش بودند. روزهای بعد عدهای از بازاریهای قم هم جمع شدند. اولین سخنرانی امام، من یادم است در مسجد اعظم بعد از درسشان، یک عده از بازاریها آمدند اطراف ایستادند و گفتند ما هم آمادهایم ببینیم وظیفهمان چیست، هر چه شما بفرمایید عمل کنیم. بالاخره کمکم گسترش پیدا کرد. اینهایی که در انقلاب شرکت کردند همه مسلمان مخلص خدادوست عاشق سیدالشهداعلیهالسلام نبودند، خیلی از آنها اصلاً ایمان درستی هم نداشتند، در آنها گروههای مارکسیست هم بودند. در جریان انقلاب همه مخلص مؤمن نبودند. اشخاص بیتفاوت هم بودند، ملیگرا هم بودند، هدف مشترک اینها این بود که شاه را ساقط کنند. این یک بتی است اول این را بشکنند بعد خودشان تسویهحساب کنند. طبعاً هر گروهی هم نقشه میکشید که بعد از اینکه شاه رفت ما قدرت را در دست بگیریم. مخصوصاً گروههای چپ، اینها تجربههای فراوانی داشتند چه در داخل کشور چه در خارج از کشور. انقلابهایی که آن زمان واقع میشد، انقلابهای ضد استعماری که واقع میشد غالباً با گرایش مارکسیستی بود. نصف اروپا، لهستان، چکسلواکی، رمانی، بلغارستان همه اینها انقلاب کردند و همه انقلابهای مارکسیستی بود. کشورهایی در آفریقا، در آمریکای جنوبی، یکیاش که هنوز مانده کوباست، همه اینها با گرایشهای مارکسیستی انقلاب میکردند. خود مارکسیستها میگفتند اصلاً مارکسیسم درس انقلاب است، یعنی اگر کسی میخواهد انقلاب بکند باید مارکسیست را بخواند و تبعیت کند، یاد بگیرد. برنامه انقلاب از مارکسیست است. در ایران هم همین را ترویج میکردند. گروههای متعددی در ایران طرفدار مارکسیست بودند. تا اوایل انقلاب هم بودند، در انقلاب هم شرکت داشتند، ملیگراها بودند، مارکسیستها، گروههای مختلفشان بودند و خیلی گروههای دیگر. اینها همه به نحوی در ساقط کردن شاه حضور داشتند. مارکسیستها بهخصوص با آن سوابقی که داشتند و مارکسیسم را علم انقلاب مینامیدند، اصلاً میگفتند مارکسیست علم انقلاب است، مارکسیست تنها یک حزب سیاسی نیست، حزب بلشویکی در شوروی یک حزب بود اما مارکسیسم یک فکر است، یک گفتمان است، یک مکتب است، کار این اصلاً تعلیم انقلاب است. اینها میگفتند ما بلدیم چطور انقلاب کنیم.
خیلی از ملیگراها و جوانها و حتی دوستان طلبهای که در انقلاب شرکت داشتند، میگفتند ما امام را میخواهیم برای اینکه شاه را ساقط کنیم، ایدئولوگ ما کس دیگری است. میگفتند کیست، حالا من اینجا نمیگویم. طلبه درسخوان فاضل که بعد هم در این انقلاب به مقاماتی رسید، صاف به خود من میگفت که ما امام را میخواهیم برای اینکه شاه را ساقط کنیم، والا او ایدئولوگ نیست، او بلد نیست جامعه اداره کند، ایدئولوگ ما فلانی است، اینها هم بودند.
در صدر اسلام هم که همه میدانید، همه یاران مخلص پیغمبر نبودند، بهخصوص بعد از فتح مکه. وقتی مکه فتح شد، خانه رأس دشمنان پیغمبر، ابوسفیان، محل امن و پناهگاه شد. هر کس که به خانه ابوسفیان میرفت آنجا دیگر در امان بود و اینها آنقدر رو پیدا کردند که معاویه پسر ابوسفیان آمد خودش را جانشین پیغمبر معرفی کرد و اصلاً سلسله امویان را اینها بنا گذاشتند یعنی همان دشمنترین افراد نسبت به اسلام. در انقلاب هم چنین گروههایی بودند الآن هم هستند. منتظرند فرصتی پیدا کنند، آبی ببینند و شنا کنند. خب من و شما که این چیزها را میفهمیم خدا نمیداند؟! خدا پیشاپیش فرمود یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ؛ آهای آنهایی که آمدید دور پیغمبر! مَن یَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ، اینها در دلشان میگفتند که ما قدرت را به دست بگیریم، مخصوصاً بعد از اینکه پیغمبر از دنیا رفت، اگر خیلی کارش دوام پیدا کند و اینها تا زنده است یک کاری میکند، بعدش که مخصوصاً پسری هم ندارد قدرت به دست ما میافتد، دیگر هر کاری که بخواهیم میکنیم. این کلام ابوسفیان است و همه شنیدید، بعد از رحلت پیغمبر به قبیله خودش، به طایفه بنیامیه، پیام داد که مدتی بنیهاشم با حکومت و قدرت بازی کردند، منظورش دوران پیغمبر است، حالا تَلَقَّفوها تَلَقُّفَ الْكُرَةِ، مثل اینکه فوتبالیست هم بوده! نمیدانم. میگوید حالا این توپ را از چنگ اینها بربایید؛ تَلَقَّفوها تَلَقُّفَ الْكُرَةِ، قدرت مثل توپی بود که داشت بین ما و بنیهاشم دستبهدست میشد و اینها بردند. خب مدتی دست اینها بود، زود بگیرید، توپ را پس بگیرید. نگرششان نسبت به اسلام این بود که بنیهاشم مدتی آمدند قدرت را به دست گرفتند، بعد هم یزید گفت: لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ؛ اینها با سلطنت بازی کردند، حالا هم نوبت ماست. خیال میکردند که حالا پیغمبر که رفت یا با حیلههایی که اینها بکنند این دستگاه برچیده میشود، دوباره دور دست آنها میافتد و دلشان هر طور میخواهد با سلطنت و قدرت بازی میکنند.
این آیه میفرماید اگر شما یک قدرتی پیدا کردید و یک جولانی دادید خیال نکنید که فاتحه اسلام خوانده شده است. مطمئن باشید که اگر شما هم دست از اسلام بردارید ما کسانی را خواهیم آورد که ما دوستشان میداریم، آنها هم ما را دوست میدارند. تعبیر خیلی جالب است؛ اول میگوید خدا آنها را دوست میدارد، بعد میگوید آنها خدا را دوست میدارند؛ رابطه عاطفی طرفینی؛ چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی، اما خدا میگوید من اول عاشق آنها هستم، یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ. این محبت خدا نسبت به مردم، چیزی نیست که مردم بتوانند بشناسند و ببینند که خدا چه کسی را دوست میدارد؟ یک چیز نمایانی نیست که بشود بفهمند خدا چه کسانی را دوست میدارد. باید علایمی برای آن کسانی که خدا دوستشان میدارد، معرفی کند.
میدانید هر آدمیزادی در ابتدای دوران کودکی اینگونه است که میخواهد بگوید من؛ میگوید: این اسباببازی من است، این غذای من است، این خانه من است، این اتاق من است، دیگران حق ندارند. گاهی میزند بیرونشان میکند، گاهی اسباببازی را از دستشان میگیرد، ممکن است یک چند دقیقهای به آنها بدهد که بازی کنند ولی دوباره میگیرد؛ مال من است. یک خورده بزرگتر میشود در جمع دوستان، در بازی میخواهد سر باشد، در کلاس میخواهد شاگرد اول باشد. این طبیعت آدمیزاد است. حکمتی هم دارد که خدا این گرایش را در وجود انسان قرار داده تا ترقی کند. اصلش حکمت دارد، منتها باید شکل صحیحی بگیرد و در مسیر صحیحی بیفتد.
افرادی که برای خودشان شخصیت و ارزشی قائل هستند به این زودی در مقابل کسی تسلیم نمیشوند. ممکن است کسانی باشند که بیریشه باشند، در یک محیط نادرستی تربیت شده باشند، چنین بچههایی اصلاً هویت ندارند. بچههای دیگر که با آنها بازی میکنند به هر صورتی میخواهند سوارشان میشوند، آنها هم تسلیم آنها هستند. اینها یک افراد بسیار نادر، پست، بیریشه و بیبتهای هستند. آن کسی که پدر و مادر صحیحی و خانواده و شخصیتی داشته باشد تسلیم کسی نمیشود. بعدها که آدم سر عقل میآید، عزت خودش را بیشتر دوست دارد و میخواهد در جامعه محترم بشود. اینها از خواستههای اصیل و فطری همه انسانهاست منتها انبیا آمدند تا به انسان بگویند عزت تو در کجاست و در چیست؟ اما اینکه آدم، طالب عزت و آبرو باشد این فطری آدم است، هیچکس از بیآبرویی خوشش نمیآید، اما آبرو کجاست؟ عزت کجاست؟ آن را باید بگویند که وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ.[3]
فروتن در برابر مؤمن، سرسخت در برابر کافر
اما علیرغم اینکه اینها مثل هر انسانی، بالفطره شخصیت خودشان را میخواهند اما مؤمنان یک تربیتی شدند، یک چیزی فهمیدند، یک عشقی پیدا کردند که در مقابل مؤمنین واقعی خاضع هستند و در مقابل آنها اظهار شخصیتی نمیکنند.
کسانی که امام را شناختند و به او عشق ورزیدند، منتظر نبودند که امام دستور قطعی بدهد. اگر حس میکردند که امام به چه چیزی مایل است با سر میدویدند. امروز هم هستند، هم در داخل کشور و هم الحمدلله در خارج کشور. بد نیست همینجا این جمله را از مرد بزرگی که ان شاءالله از یاران امام زمانصلواتالله علیه هستند، جناب سید حسن نصرالله، برای شما نقل بکنم. ایشان میفرمود ما منتظر نیستیم مقام معظم رهبری به ما امر بکند، اگر احتمال بدهیم چه چیزی را دوست دارند همان کار را میکنیم. چرا؟ سرّش این است که یُحِبُّونَهُ هستند، عشق به خدا دارند. عشق که میآید آدم را تسلیم میکند، اصلاً لذت عاشق این است که در مقابل معشوقش خودش را ببازد، تسلیم بشود، به خاک بیفتد، همهچیزش را بدهد. چون خدا را دوست دارند، دوستان خدا را هم دوست دارند و در مقابلش خاضعاند. همهچیزشان را بهراحتی در مقابلش میبازند تا کار بهجایی میرسد که آرزویشان در تمام عمرشان این است که یکبار رهبرشان را ببینند. من اینطور آدمهایی را میشناسم. این یک علامتشان است.
در مقابلش، در مقابل دشمنان خدا آنچنان سرسختاند که گویا قاتل پدرشان را میبینند، به هیچ قیمتی حاضر نیستند با اینها آشتی کنند. اینها دشمن معشوق آنها هستند، مگر میشود با اینها آشتی کرد؟! اینها میخواهند ریشه اسلام را بکنند، ریشه انقلاب را بکنند، میشود با اینها آشتی کرد؟! به اسم وحدت؟! وحدت با شیطان؟! وحدت با کفر؟!
أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ، اما نسبت به کافران، آنهایی که میخواهند ریشه اسلام را براندازند أَعِزَّةٍ؛ خیلی سرسخت، در مقابل آنها هیچ نرمشی نشان نمیدهند. این علامت دومشان. علامت اولشان نسبت به مؤمنین، خاضع، تسلیم و رام. علامت دومشان نسبت به کفار، سرسخت، نرمش ناپذیر، قوی، باشخصیت، بیاعتنا و... . این دو علامت.
سومین علامتشان این است؛ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ، یک آدمهایی نیستند که بروند یک گوشهای به خودشان، به نان و آبشان یا حتی عبادت شخصیشان و یا چیز دیگری بپردازند، به این قانع نیستند. اینها تمام زندگیشان را وقف خدا میکنند، هر چه دارند در راه خدا میدهند، آماده هستند هر وقت حس کردند که وظیفهشان این است که چه مالشان، شخصیتشان، آبرویشان، عرضشان، جانشان را در راه خدا بدهند اگر لازم باشد آماده هستند بدهند، هیچ مضایقهای ندارند، نهتنها مضایقه ندارند افتخار میکنند، نهتنها افتخار میکنند بلکه آرزو میکنند!
من یک جوانی را در اوایل جنگ سراغ داشتم، هفتهای یک مرتبه شبهای جمعه از تهران میآمد در جمکران تا صبح احیا میگرفت. مادربزرگش گفته بود که آنجا میروی چهکار میکنی؟ برای من هم دعا بکن. گفته بود برای شما دعا میکنم. گفت برای من چه دعایی میکنی؟ گفت دعا میکنم خدا به شما صبر بدهد. گفت آخر این چیست که هر شب تو میروی؟ گفت نذر کردم چهل شب جمعه بروم جمکران احیا بگیرم به شهادت برسم. چون میدانم خدا مستجاب میکند و میدانم شهید میشوم، دعا میکنم خدا به شما صبر بدهد. اینها افسانه نیست، شما صدها و بلکه هزارهایش را سراغ دارید. نهتنها از جهاد فرار نمیکنند و دنبال خانه امن نمیگردند بلکه افتخار میکنند، آرزو میکنند، نذر میکنند چهل شب بیاید احیا بگیرد، به شهادت برسد. این علامت سوم بود.
اینها یک علامت دیگر دارند که شاید همه ما این را درست متوجه نشویم، ولی این علامت شاید از همه آنها مهمتر باشد. نمیدانم برای شما چقدر اتفاق افتاده است، ولی من کسانی را دیدهام که برایشان اتفاق افتاده و ثابت کردند که اهل این علامت هم هستند. خب ببینید این نوجوانانی که رفتند جبهه شهید شدند، حالا قبل از شهادتشان به خانوادههایشان که بچهها را جبهه فرستادند، پدر و مادرانشان، وقتی پسربچهشان شهید میشد مردم، همسایه، خویش و قومها میآمدند به آنها تسلیت میگفتند که آفرین، این افتخاری است برای شما، شهادت نصیب خانواده شما شد، خانواده شما دارای این افتخار و این مدال هستند، بهاصطلاح به آنها تسلیت میگویند، دلشان را به دست میآورند، احترامشان میگذارند، اما اگر مادری بچهاش را فرستاد جبهه و وقتی بچهاش شهید شد خویش و قومها، همسایهها، به او میگفتند نگفتیم این را نفرست، جلویش را بگیر، نگذار برود با اینها رفیق بشود، عاقبتش این شد، گوش نکردی، شماتتش کنند؛ اگر دشمن باشد و بیاید شماتت بکند خیلی اثر نمیکند، دشمن است دیگر، دشمن دنبال این میگردد که دشمنی خودش را ابراز کند، آدم خیلی تعجب نمیکند اما اگر دوستی بیایید آدم را ملامت کند که چرا فلان کار خوب را کردی؟ خیلی سنگین است! دوستان وقتی آدم را بر انجام وظیفهاش ملامت کنند خیلی دردناک است! کم کسی است که اینجا طاقت بیاورد. آدم با شماتت دشمنان طاقت میآورد چون او دشمن است دیگر، اما دوستان دیگر چرا؟
میگویند یک نفر را دار زده بودند هنوز زنده بود و نمرده بود. مردم به او سنگ میزدند و او هیچ نمیگفت. یک دوستی آمد و یک گُل به او پرتاب کرد. او شروع کرد به گریه کردن. گفتند تو اینهمه سنگ خوردی چیزی نگفتی، این گُل زد به تو؟ گفت آخر آنها دشمن بودند، این دوست است. تو دیگر چرا؟
این است که آخرین امتحان برای مجاهدان این است که وقتی دوستان ملامتشان میکنند، چه میکنند؟ اینجاست که خیلیها پایشان میلغزد و دیگر طاقت نمیآورند. قرآن آخرین وصفی را که ذکر میکند این است، یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ؛ از هیچ ملامتگری نمیهراسند، دوست باشد یا دشمن؛ تحت تأثیر ملامت دیگران واقع نمیشوند. راهی که تشخیص دادند که این راه حق است تا پای جانشان میروند، آخرین قطرههای خونشان را هم نثار میکنند اما گوششان بدهکار این نیست که چه کسانی آنها را ملامت میکنند؟ چه ارزشی دارد؟! خدا راضی باشد، دیگران هر چه بخواهند بگویند.
خدا به مسلمانان میگوید اگر شما از دین خارج شدید، اسلام را رها کردید و خیال کردید که حالا شما پیروز میشوید و فاتحه اسلام را میخوانید، اشتباه میکنید. ممکن است در ذهنتان بیاید مگر کسانی هم بودند که میخواستند آن موقع فاتحه اسلام را بخوانند؟! در سوره منافقون میخوانید که کسانی بودند که قسم میخوردند، وقتی ما به مدینه برگشتیم لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ؛[4] این بیسروپاها را از مدینه بیرونشان میکنیم. میدانید مهاجرین یعنی کسانی که از مکه آواره شده بودند، خانه و زندگی نداشتند، بیسروسامان بودند و حتی گاهی لباس هم نداشتند. اینها آمده بودند در مدینه، مثل مهمان مدینه بودند. سرکرده منافقان گفت لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ؛ ما کسانی که با شخصیت هستیم و آبرو داریم، اینها را ، این بیسروپاها را، یعنی یاران پیغمبر را، مهاجران را بیرونشان میکنیم و قسم میخوردند. هنوز زمان پیغمبر بود، هنوز سوره منافقون نازل نشده بود، این دارد حکایت میکند که اینها اینطور میگویند. بله اینها همیشه بودند. فکر نکنید فتنه 88 یک چیز نوبری بود که در عالم واقع شد؛ اینها همیشه بودند. چند صباحی هم میآمدند اظهار اسلام میکردند، حتی در جنگها هم شرکت میکردند ولی در دلشان این بود که اگر مسلمانها در این جنگها شکست بخورند ته دلشان میرفتند با دشمنان عهد میبستند که اگر اینها نیستند ما با شما هستیم، ولی در ظاهر میآمدند پشت سر پیغمبر نماز میخواندند، منتها قرآن میفرماید وَلاَ یَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ كُسَالَى،[5] نمازشان با کسالت است، بیحال نماز میخوانند.
درسی که ما باید بگیریم این است که اولاً بدانیم پیروزی واقعی آخرش مال اسلام، مال مخلصین، مال همین پابرهنههایی است که امام میفرمود. قرآن این مطلب را چندین بار بهصراحت فرموده؛ یک جا فرموده که انبیا پیروز خواهند شد إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ؛[6] اینها هستند که پیروز میشوند، یک جا فرموده جند ما، پیروان انبیا، پیروزند وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ،[7] یک جا فرموده که حزب خدا پیروز است؛ فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ.[8] اتفاقاً دنبال همین آیه مَن یَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِینِهِ با یک فاصلهای، یک آیه میآید که فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ. خاطرتان جمع باشد که پیروزی نهایی مال صالحان است، مال یاران حق است، مال یاران علی و حسین است. ثانیاً معرفی کرده که آن کسانی که پیروزی واقعی به دستشان انجام میگیرد چطور کسانیاند تا آنهایی که دلشان میخواهد جزء آنها باشند سعی کنند اوصاف آنها را کسب کنند. اگر دلتان میخواهد جزء یاران امام زمان باشید و نام شما در دفتر او ثبت بشود سعی کنید این اوصاف را در خودتان تقویت کنید؛ اول سعی کنید خدا و اولیای خدا را دوست بدارید. چیز دیگری در کنار خدا و اولیای خدا دوستداشتنی نیست؛ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ. دوم سعی کنید در مقابل اهل حق، خاضع باشید. سوم سعی کنید در مقابل دشمنان حق سرسخت باشید، گولتان نزنند، تسلیم نشوید. بعد سعی کنید هرچه دارید در راه خدا در کف اخلاص بگیرید هر وقت لازم شد، مال و جانم فدای اسلام. آخرش هم مواظب باشید که تحت تأثیر ملامت ملامتگران قرار نگیرید.
من به سهم خودم در پیشگاه الهی شهادت میدهم که آن ملتی که شما نمونهشان هستید و شما برجستهترین افرادشان هستید، از مصادیق بارز این آیه شریفه هستند. بعد از دوازده سیزده سال از رحلت امام گذشته، انگار امروز از دنیا رفته است. پای پیاده، فرسخها راه را با سختی، با مشکلات تحمل میکنید دنبال چه چیزی میگردید؟ درآمدی، پستی، مقامی؟ واقعاً از شما بپرسند که برای چه میروید؟ جوابش یک کلمه است، عشق. یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ، عشق. بعد از این همه آماده هر نوع فداکاری در راه اسلام و انقلاب هستید؛ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ. اینهمه در طول این چند دهه اوضاع زیر و زبر شد، فراز و فرود داشت، گروههایی آمدند و رفتند به راست و چپ تمایل پیدا کردند، در استان شما هم بودند، اما شما مستقیم ماندید. اگر ما شهادت بدهیم که شما وفادارترین امت هستید، بیجاست؟!
به شما بگویم قبل از شاید تولدتان، امام شما را میشناخت و مژده میداد؛ فرمود: یاران من در گهواره هستند.
به نظر من این کلام امام یک نکته، یک رمز دقیقی هم دارد که شاید خیلیها توجه ندارند. آن زمان امام میفرمود یاران من در گهواره هستند یعنی چه؟ خب امام آن زمانها هم طرفداران زیادی داشت. این فرمایش امام دو نکته را میرساند، اولاً امام میخواست با این بیانش بگوید که این جریان، جریان تمامشدنی نیست. این نیست که من تا هستم یک حرکتی میکنم و فردا با رفتن من تمام میشود. یاران من بعداً دارند میآیند. شاید یک نکته دیگری هم استفاده بشود، امام میدانست حالا اینکه از کجا میدانست نمیدانم، بالاخره خدا به بعضی از مؤمنین چیزهایی را میفهماند که کسان دیگر نمیفهمند، دلیل روشنی هم ندارد؛ اِتَّقُوا فِرَاسَةَ اَلْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اَللَّهِ.[9] امام خیلی چیزها را فرمود که آن زمانی که فرمود کسی باور نمیکرد؛ سقوط شوروی را و ملحق شدن مارکسیسم را به تاریخ، کسی باور نمیکرد. امام میدانست که یارانی خواهد داشت که آن زمان هنوز در گهوارهاند، اعتماد به آن یاران بیش از یارانی است که در کنارش بودند. گفت یاران من در گهوارهاند، یعنی امام علاوه بر اینکه به ذهن مبارکش رسیده بود که شما روزی راه او را ادامه خواهید داد، اعتمادش به شما بیش از آن یارانی بود که در زمان خودش بودند!
پروردگارا! تو را به عزت و جلالت قسم میدهیم، تو را به مقام همه شهدا قسم میدهیم که اولاً ساعتبهساعت بر علو درجات امام بیفزا!
در ظهور ولیعصر تعجیل بفرما!
همه ما را از یاران آن حضرت محسوب بفرما!
سایه مقام معظم رهبری، این نایب عزیز امام زمان را بر سر ما مستدام بدار!
عاقبت امر همه ما ختم به خیر بفرما!
دشمنان اسلام و انقلاب را مخذول و منکوب بفرما!
همه ما را در راه انجام وظایف موفق بدار!
والسلام علیکم و رحمة الله
[1]. مائده، 54.
[2]. عنکبوت، 2.
[3]. منافقون، 8.
[4]. منافقون، 8.
[5]. توبه، 54.
[6]. صافات، 172.
[7]. صافات، 173.
[8]. مائده، 56.
[9]. إرشاد القلوب، جلد ۱، صفحه ۱۳۰.