بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
قال مولانا امیرالمؤمنینعلیهالسلام: وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَیسَ عَلَى أَحَدٍ بَعْدَ الْقُرْآنِ مِنْ فَاقَةٍ وَ لَا لِأَحَدٍ قَبْلَ الْقُرْآنِ مِنْ غِنًى، فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوَائِكُمْ وَ اسْتَعِینُوا بِهِ عَلَى لَأْوَائِكُمْ فَإِنَّ فِیهِ شِفَاءً مِنْ أَكْبَرِ الدَّاءِ وَ هُوَ الْكُفْرُ وَ النِّفَاقُ وَ الْغَی وَ الضَّلَالُ.[1]
خداوند متعال را شكر مىكنم كه توفیق عنایت فرمود در این جمع نورانى خواهران ارجمند شرفیاب شدم تا لحظاتى را به عرض ارادت و تقدیر و تشكر و تحسین و اظهار اعجاب از فعالیتها و تلاشهاى خستگىناپذیر متصدیان این مركز سپری كنم و با عرایض كوتاه مختصری، كمترین وظیفه قدردانى و تشكر خودم را از این بزرگواران ابراز بدارم. آنچه بنده عرض میکنم براى شما هیچ تازگى ندارد و ممكن است چندین بار شنیده و یا خوانده باشید ولى المِسکُ کلّما کرّرته یتضوَّع؛ چون فرمایش امیرالمؤمنین و ائمه اطهارصلواتاللهعلیهماجمعین است، تكرار آن موجب افزایش نور خواهد شد.
صرف نظر از بیانات تعبدى كه ما در روایات شریفه در زمینه اهتمام به قرآن كریم، تلاوت، حفظ، تدبّر و درنهایت، عمل به قرآن داریم، اندكی تأمل كافى است كه با عقل خودمان بفهمیم كه این كتاب مقدس بزرگترین هدیه الهى و آسمانى براى بشر است تا روزى كه روی این سیاره زندگى مىكند و اگر ممکن بود که براى بشر چیزى مفیدتر از این كتاب عظیمالشأن باشد قطعاً خداوند متعال مضایقه نمىفرمود. اینكه خداوند متعال در 1400 سال پیشتر، كتابى در این حجم، با این خصوصیات، با این بیان، با این لحن و آهنگ و با این ویژگىها بر بهترین بندگانش نازل فرموده و او را موظف كرده كه با تحمل همه سختىها و مشكلات، این پیام را به همه انسانها براى همیشه تاریخ برساند نشانه این است كه براى انسانها درّى از این گرانبهاتر یافت نمىشود.
علاوه بر این اعتبارات عقلى كه براى هر عاقلى میسر است و درك آن مشكل نیست دهها و صدها روایت از خود پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله و حضرات ائمه معصومین صلواتللهعلیهماجمعین وارد شده در تأكید بر اینكه از قرآن حداكثر استفاده را بكنید، مشكلاتتان را با نور قرآن حل كنید، امراضتان را با داروهاى قرآن شفا ببخشید، در ظلمت فتنهها از نور قرآن استفاده كنید و مضامینى از این قبیل كه جا دارد خواهران در كنار برنامههایى كه براى حفظ قرآن و فهم معارف قرآن دارند به این روایات هم عنایت خاصى داشته باشند و اگر میسر باشد لااقل نمونهاى از این روایات را هم حفظ كنند.
این دو، سه جملهاى كه قرائت كردم از یكى از خطبههاى نهجالبلاغه است كه در میان دهها فرازى كه حضرت درباره قرآن بحث فرمودهاند این جمله یک ویژگىهاى خاصى دارد و به همین علت آن را انتخاب کردهام. حضرت مىفرماید: وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَیسَ عَلَى أَحَدٍ بَعْدَ الْقُرْآنِ مِنْ فَاقَةٍ؛ بدانید كه بعد از قرآن، هیچ كس نیازى به چیز دیگرى نخواهد داشت؛ وَ لَا لِأَحَدٍ قَبْلَ الْقُرْآنِ مِنْ غِنًى؛ و هیچ كس بدون قرآن و قبل از قرآن، بىنیاز نخواهد بود؛ فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوَائِكُمْ؛ شفاى دردهایتان را از قرآن بخواهید؛ وَ اسْتَعِینُوا بِهِ عَلَى لَأْوَائِكُمْ؛ در برابر گرفتاریها و سختیهای زندگى به قرآن پناه ببرید و از قرآن كمك بگیرید.
در پایان، تعلیلى ذكر مىفرماید كه باید دربارهاش بیشتر توجه كنیم؛ فَإِنَّ فِیهِ شِفَاءً مِنْ أَكْبَرِ الدَّاءِ وَ هُوَ الْكُفْرُ وَ النِّفَاقُ وَ الْغَی وَ الضَّلَالُ؛ قرآن، بالاترین، سختترین و خطرناكترین دردها را شفا مىبخشد و آن درد كفر و نفاق و گمراهى است.
انسان وقتی این عبارات را مىخواند، در ابتدا ممكن است به ذهنش بیاید كه - العیاذ بالله - اینها تعبیرات مبالغهآمیزى است. امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه مىفرماید كه داروی همه دردهاى شما در قرآن است، شفا و بهبودى همه دردهایتان را از قرآن بخواهید؛ فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوَائِكُمْ.
در ابتدا ممكن است به ذهن برسد كه یعنى مثلاً اگر سرمان درد گرفت برویم از قرآن، شفا بخواهیم و اگر بیمارى دیگرى پیدا كردیم برویم از قرآن، شفا بگیریم. البته ما انكار نمىكنیم كه قرآن مىتواند بسیارى از مشكلات مادى و بیماریهای ظاهرى ما را هم شفا ببخشد و كسانى كه با توسل به قرآن كریم از همین امراض ظاهرى و مشكلات این جهانى هم رهایى پیدا کردهاند كم نبودهاند ولى مَصَبّ این كلام درباره امراض مادى نیست چون اصولاً هدف از بعثت انبیا و به دنبالش اوصیاء انبیا، ائمه معصومینصلواتاللهعلیهماجمعین و همه مواریثى كه آنها براى ما باقى گذاشتهاند كه بزرگترینشان قرآن كریم است - إِنِّی تَارِكٌ فِیكُمُ اَلثَّقَلَینِ كه الثَّقَل الأَعظَم هو كتاب الله- هدف از همه اینها تأمین نیازمندىهاى مادى بشر نبوده و اصولاً زندگى دنیا اگر بهعنوان مقدمه و راهى به سوى زندگى ابدى تلقى نشود در دیدگاه قرآن ارزشى ندارد؛ وَمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ.[2]
وقتى خود قرآن همه زندگى دنیا را كالایى بىارزش و فریبنده مىداند، أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ، آن وقت نمىشود گفت كه اصلاً هدف از نزول قرآن و هدف از بعثت همه انبیا رفع نیازمندىهاى این زندگى بوده است. البته این زندگى آن وقتى كه مقدمهاى براى آخرت و راهى براى تحصیل سعادت ابدى باشد بسیار ارزشمند خواهد بود اما ارزش مُقدَّمى و وسیلهاى.
پس نزول قرآن و بعثت همه انبیا براى این بوده كه بشر را به سوى سعادت ابدى راهنمایى كنند؛ اما گذران زندگى دنیا و رفع نیازمندىهاى این جهانى، با همین اسباب ظاهرى، علوم مادى، عقل و تجربه و ابزارهایى كه در زندگى در اختیار انسان قرار مىگیرد و نعمتهاى مادى كه خدا در این عالم آفریده، تأمین مىشود. اگر انبیا نیامده بودند و کتابهای آسمانى هم نازل نشده بودند، بشر غذا خوردن را، لباس پوشیدن را و خانه ساختن را مىتوانست یاد بگیرد، کما اینکه یاد گرفته است؛ علاج امراض مادیاش را مىتوانست با تجربههاى مادى، تجربههاى زندگى و تحقیقات علمى حل كند. اینها نیازى نداشت كه خدا پیغمبر بفرستد تا این چیزها را به بشر یاد دهد. آنچه هدف اصلى بود سعادت بىنهایتى بود كه همه این زندگىها مقدمه كوتاهى براى رسیدن به آن سعادت است.
كسى كه با این نگرش، به عالم، به جهان، به زندگى انسان، به بعثت و به نزول قرآن و به سایر وسایل نگاه مىكند توجه اصلیاش به هدف اصلى یعنى سعادت ابدى است و دیگر توجه تفصیلى و اصیل به مقدمات نمىكند. كسانى كه مىخواهند بروند به حج مشرّف شوند هدف و توجه اصلىشان رسیدن به كعبه است و مقدماتى كه حالا از شهرشان كه حركت مىكنند سوار چه ماشینى بشوند و چه كار كنند، اینها توجهات بسیار نازلى است و اصالتاً اینها مورد توجه قرار نمىگیرد چون اینها وسیله است و همین اندازه كه انسان را به آن هدف برساند دیگر كافى است.
در این افق، مرض، مرضى است كه انسان را از آن سعادت بازبدارد؛ شفاء، شفائى است كه انسان را به آن جا برساند و از امراض مانع، نجات ببخشد. اصلاً دید، متوجه به آنجاست؛ سلامتى، سلامتى آنجاست؛ بیمارى، بیمارى آنجاست یا بیماریای كه به محرومیت آن جا منتهى شود.
وقتى مىفرمایند شفاى دردهایتان را از قرآن بخواهید، در مقام این نیست که قرآن مىتواند سردرد را هم شفا دهد. البته كسى كه از قرآن استفاده كند و در مقام بندگى خدا بربیاید براى نیازهاى مادیاش هم تطفلاً مىتواند از قرآن استفاده كند ولى هدف اصلى اینها نیست؛ بنابراین این كلام كه مىفرماید همه دردهایتان بهوسیله قرآن بهبود مىیابد، این كلمه همه دردها، این یك قرینه مقامى دارد؛ مثل اینكه فرض كنید سؤال كنند كه آیا همه خانمها تشریف آوردهاند؟ بگویند بله، همه خانمها تشریف آوردهاند. این معنایش این نیست كه همه خانمهاى عالَم تشریف آوردهاند؛ یعنى آن خانمهایى كه انتظار مىرفت بیایند و مورد توجه هستند و بحث ما درباره آنهاست.
مرحوم آیتالله طباطبایىرضواناللهعلیه در اصول فلسفه به یك مناسبتى مىفرمایند كه اگر از صیادى که از یک جنگل مىآید بپرسند كه امروز چه شکار کردی و او بگوید هیچ چیزی نبود که شکار کنم، این معنایش این نیست كه در جنگل هیچ چیزی نبوده است؛ در جنگل خیلى چیزها بود؛ درخت بود، جوىهاى آب بود، خیلی چیزهاى دیگر بود، حیوانات بودند؛ این یعنى شكارى كه من دنبالش مىگشتم نبود.
نظیر این را در تعبیرات قرآنی هم داریم؛ درباره جناب بلقیس در قرآن دارد كه وَأُوتِیتْ مِنْ كُلِّ شَیءٍ؛ معنای این تعبیر این نیست كه بلقیس از هر چه در عالم هست یك نمونهاش را داشت. قطعاً چنین چیزى نیست. منظور این است كه او از هر چیزی که لازمه سلطنت بود و در شأن یك سلطان بود كه داشته باشد، كم نداشت؛ یعنى سلطنتش كامل و دربارش مجهز بود. معنای وَأُوتِیَتْ مِنْ كُلِّ شَیءٍ این نیست كه هر چه در عالم فرض شود بلقیس حتماً یك چیزى از آن را داشته است. اینها قرائن حالیه و مَقامیه است كه عامها را خودبهخود تخصیص مىدهد و اصلاً اینها در عرف عقلا، تخصیص تلقى نمىشود و عمومیت عام اینها به حال خودش باقى است اما اصلاً دایره عام، در همان جایى معنا مىشود كه در مقام بحث و گفتگو از آن است.
اینکه گفته میشود قرآن همه دردها را شفا مىدهد یعنى همه دردهایى كه شفائش باید بهوسیله وحى باشد. این جا دیگر در مقام این نیست که شكمدرد و سردرد با قرآن شفا پیدا كند. حالا اگر ما با یك آیه قرآن، امراض مهلك را هم شفا دادیم یا از قرآن شفا گرفتیم، این چیزی را نفى نمىكند اما این جا در مقام بیان چنین چیزى نیست و شاهدش هم همان جمله آخرى است كه میفرماید فَإِنَّ فِیهِ شِفَاءً مِنْ أَكْبَرِ الدَّاءِ وَ هُوَ الْكُفْرُ وَ النِّفَاقُ وَ الْغَی وَ الضَّلَالُ.
در میان بزرگترین دردها، اگر دردهاى ظاهرى مد نظر باشد، ممكن است یك نفر بگوید بزرگترین دردها مثلاً سرطان است یا نمىدانم یك بیمارى لاعلاج دیگر است؛ حضرت مىفرماید قرآن بزرگترین دردها كه كفر و نفاق و گمراهى است، الْغَی وَ الضَّلَالُ است را شفا مىدهد. دردهاى محدودترى از آنها که بیمارىهاى اخلاقى، فكرى و اعتقادى است را هم شفا میدهد؛ چونکه صد آمد نود هم پیش ماست؛ وقتى اكبرش را شفا مىدهد اصغرش را هم به طریق اُولى شفا مىدهد؛ بنابراین هیچ مبالغهای در این تعبیرات نیست منتها باید توجه داشته باشیم كه قرائن حالیه و مقامیه را ملاحظه كنیم.
شبیه این بیان درباره آن تعبیرى كه در مورد قرآن آمده كه تِبْیانًا لِكُلِّ شَیءٍ،[3] در آن جا هم، همین وجه جا دارد. معنای تِبْیانًا لِكُلِّ شَیءٍ این نیست كه حالا شما فرمول بمب اتم را هم باید در قرآن پیدا كنید یا راه ساختن سفینه فضاپیما را هم باید لابهلای آیات قرآن پیدا كنید بلکه به این معناست که تِبْیانًا لِكُلِّ شَىءٍ مِنْ شَأْنِ الْقُرآنِ أَنْ یُبَیِّنَهُ؛ قرینه حالیه و مقامیه است كه طبعاً هر متكلمى، وقتى در یك فضاى خاصى صحبت مىكند خود آن فضا قرائنى را به كلام او ضمیمه مىكند و باعث تفسیر آن كلام مىشود. ما باید از این عرایض نتیجه بگیریم كه اولاً ما هم باید مثل پیشوایان دینى توجه اصلىمان به مسائل معنوى باشد یعنى اگر براى خودمان كمبودى احساس مىكنیم ببینیم در امور معنوى كمبود داریم یا نه؟ كمبود مادى چندان اهمیتى ندارد مگر چیزهایى كه ضرورتاً براى رفع كمبودهاى معنوى مؤثر است.
من از این نامگذاری كه براى این برنامه کردهاند و این برنامه را فِضّه نامیدهاند خیلى خوشم آمد؛ اولاً حضرت فضّهسلاماللهعلیها، فردى بودند كه صدها و هزارها امثال ما مردها و زنهایی كه سالها تحصیل مىكنند و زحمت مىكشند باید خادم ایشان بشوند. درست است كه ایشان درسهای رسمى نخوانده بودند و دانشگاه نرفته بودند و كامپیوتر و اینترنت در اختیار نداشته بودند اما در اثر اطاعت خدا و خدمت به حضرت زهراسلاماللهعلیها و اهلبیتسلاماللهعلیهماجمعین به مقامى رسیده بودند كه حالا ما كه نمىتوانیم مقام اشخاص را درست بشناسیم اما از قرائن به دست مىآید كه مقامشان از مقام بسیارى از بزرگان و علما، رجالاً و نسائاً بالاتر بوده و اگر ما دسترسى مىداشتیم که از خاك قبر ایشان هم تبرك بجوییم افتخار مىكردیم و این نام، بسیار نام مباركى براى این طرح است که خواهران عزیز ما توجه داشته باشند كه افتخار و فضیلت حضرت فضّه به این بود كه با قرآن مأنوس بودند بهگونهای كه حتى گفتگوهاى عادیشان را هم با آیات قرآن برگزار مىكردند. این باید براى ما یك سمبلى باشد كه سعى كنیم آنچنان با قرآن مأنوس باشیم كه حتى گفتگوهاى عادیمان را هم با آیات قرآن برگزار كنیم. البته نمىخواهم بگویم که این یك كارى است كه همه باید اینگونه انجام دهند و این صددرصد، در همه حال، در همه جا و براى هر كس متعین است. خود پیغمبر اكرم و ائمه اطهارصلواتاللهعليهماجمعين اینگونه نبودند كه غیر از قرآن حرف دیگری نزنند. این بیاناتى كه فرمودهاند، احادیثى كه تعلیم فرمودهاند، گفتگوهایى كه داشتهاند همه آنها با قرآن نبوده است ولى خود اهتمام به این مسئله براى ما درس بزرگى است كه آدم آنچنان با قرآن مأنوس باشد كه به هر مناسبتى بتواند در هر موردى آیه قرآن بخواند. این یك جنبه سمبلیك دارد.
ما باید اهمیت و ارزش قرآن را درك كنیم و ببینیم بندگان خوب خدا چگونه با این كلام مأنوس بودهاند كه حتى در امور عادیشان هم میتوانستهاند با آیات قرآن گفتگو كنند. این یك نكته كه اهمیت قرآن چقدر است و دستپروردگان اهلبیت چه اهتمامى به حفظ آیات و انس گرفتن با قرآن داشتهاند.
البته در خود قرآن هم آیاتى داریم كه این معنا را بهخوبی بیان مىكند؛ امثال آیات فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ،[4] فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنْهُ،[5] وَقُرْآنَ الْفَجْرِ،[6] و آیات دیگرى كه درباره قرائت قرآن، استماع آیات قرآن و امثال اینها وارد شده، خود اینها هم كافى است که ما اهمیت این كتاب را درک کنیم و حتى به قرائت و خواندن ظاهری و یاد گرفتن روخوانى آن و هر چه انتصابى با قرآن دارد اهمیت بدهیم.
كسانى كه از روى ادب حتى برای جلد قرآن ارزش و احترام قائل باشد، آن جایى كه قرآن در اتاق قرار داده مىشود براى آن جا احترام قائل شوند، اینها در روح انسان بسیار اثر دارد؛ یعنى وقتى ما در عمق دلمان آنچنان به قرآن اهمیت مىدهیم كه به جلد چندمش هم احترام میگذاریم، یعنى خود قرآن مثلاً یك جلد مقوایى دارد، آن را در یك پارچهاى مىگذاریم، آن پارچه را در یك رحلى مىگذاریم، حتى آن رحلش هم براى ما ارزش دارد، این باعث مىشود كه اهمیت قرآن در عمق قلب ما افزایش پیدا كند.
به عنوان مثال و تشبیهى، فرض بفرمایید كه آدم براى یك شخصیتى، حالا ما که دسترسى به پیغمبر و امام نداریم، به كسانى كه جانشین آنها هستند، مقام رهبرى، مراجع تقلید، علماى بزرگ، آدم موفق شود كه مثلاً پیشانىشان را ببوسد، خب این یك احترام شناختهشدهای است. اگر كسى پیشانى یك عالمى را ببوسد معنایش این است كه من براى شما خیلى احترام قائل هستم؛ اما اگر دست او را ببوسد این معنایش این است كه احترام بیشترى برای او قائل است. اگر پاى او را ببوسد، این هر چه تنزل پیدا مىكند، مرتبه ادب طرف، بیشتر نمودار مىشود. حالا اگر كفشش را ببوسد این نشانه این است كه باز برای او بیشتر احترام قائل است. درست است كه سر او را نبوسیده، دستش را نبوسیده اما هر چه پایینتر مىآید وقتى آدم بیشتر احترام مىگذارد این نشانه عمق احترامى است كه آدم براى طرف قائل است. همینطور حالا واسطههاى بیشترى بشود، كفش و ته كفش و خاك ته كفش را.
وقتى امامرضواناللهعلیه به وجود مقدّس ولى عصرعجلاللهفرجهالشریف اشاره مىفرمودند، مىفرمودند: روحي لِترابِ مَقْدَمِهِ الفِداء. روحى لَهُ الفِداء و بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی ... را خیلىها مىگویند. روحى لقَدَمِهِ الفُداء یا لمَقدمِهِ الفِداء هم یك مرتبه ادب بیشترى است؛ اما امام بارها مکرراً تأکید مىكردند روحي لِترابِ مَقْدَمِهِ الفِداء! جانم به فداى آن خاكى كه پاى حضرت روى آن خاك گذاشته شده است! این نهایت ارادت را مىرساند.
آن نورانیتى كه قرآن دارد كه وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ،[7] آن كه مورد دسترسى ما نیست یا آن جا که میفرماید فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ* لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ،[8] آن كتاب مكنونى كه ائمه اطهارصلواتاللهعليهماجمعين با آن ارتباط داشتند و حقایقش را درك مىكردند ما به آن دسترسى نداریم براى اینكه ما مطَهَّر نیستیم؛ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا؛[9] تطهیر تكوینى الهى براى ائمه معصومینصلواتاللهعليهماجمعين و حضرت زهراسلاماللهعليها بود. آنها بودند كه به آن كتاب مكنون كه لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ دسترسى داشتند؛ اما ما براى اینكه ارادت خودمان را ابراز كنیم، به ما حتى دستور داده شده كه بىوضو دست به خطوط قرآن نزنیم براى اینكه به ما یاد داده شود كه براى قرآن اهمیت قائل شوید. این اهمیت قائل شدن برای قرآن باعث این مىشود كه ما نورانیت بیشترى پیدا كنیم، ارتباط ما با قرآن بیشتر شود، عظمت قرآن در چشم ما، در قلب ما بیشتر باشد و این باعث این مىشود كه بهتر بتوانیم از قرآن استفاده كنیم.
حالا اگر ما به بیش از آن اندازهای که در شرع وارده شده یعنى تحریم شده که بدون وضو دست به كتابت قرآن نزنیم مقید باشیم که به جلد قرآن هم بىوضو دست نزنیم، این بر ادب ما افزوده مىشود. بر ادب كه افزوده شد استعداد درك رحمتها و فیوضات الهى از قرآن بیشتر مىشود. حتى سعى كنیم به آن پارچهاى هم كه روى قرآن مىبندیم بىوضو دست نزنیم. با این کارها مراتب ارادت افزایش پیدا مىكند.
گفته شده كه در بعضی از حالات سورههاى عظائم را نخوانیم؛ بهعنوانمثال وقتیکه غسل واجبى را باید انجام دهیم. آدم تأدب كند و در مورد سایر آیات قرآن هم اگر غسلى واجبی باید انجام دهد اول برود غسل كند و بعد سایر آیات قرآن را بخواند. البته اگر امر دایر نشود به اینكه اصلاً قرائت قرآن ترك شود. این خودش یك نكتهاى است. فرض كنید آدم یك وقتى وضو ندارد، حالا امر دایر به این است كه بىوضو قرآن بخواند یا اصلاً قرآن نخواند؛ خب قرائت قرآن را ترك نكند ولو بىوضو باشد اما اگر مىتواند سعى كند هیچ وقت بىوضو دست به قرآن نزند، حتى بدون وضو قرآن هم نخواند؛ و لذا یكى از مواردى كه براى وضو نیت مىكنند این است که مىگوییم وضو مىگیریم براى قرائت قرآن؛ سوره فاتحه، انا انزلناه یا قل هو الله را مىخوانیم.
حتى احترام گذاشتن به كاغذ و جلد و پارچهاى كه قرآن در آن گذاشته مىشود براى نورانیت دل ما مؤثر است و هر چه لطافت این كارها بیشتر باشد بر نورانیتش افزوده و اهمیتش بیشتر مىشود. كسانى بودهاند كه در اتاقى كه قرآن بوده پایشان را دراز نمىکردهاند. حالا پا دراز كردن ربطى به قلب آدم ندارد ولى مرتبه ادب را مىرساند، باعث این مىشود كه توجه انسان به عظمت قرآن بیشتر شود.
كسانى كه با این ادبها نسبت به قرآن بزرگ شدهاند، تربیت شدهاند، رشد کردهاند، خودشان را تربیت کردهاند هیچ وقت در دلشان این وسوسههاى شیطانى پیدا نمیشود كه شاید این قرآن هم ساخته دست خود پیغمبر باشد! وقتى این ادبها كم شد، بىاحترامىها نسبت به خود قرآن و خط قرآن و جلد قرآن شد، وقتى کمکم عظمت قرآن شكسته شد، کمکم نسبت به معانی قرآن هم راه پیدا مىكند! این شبهاتى كه امروز شیاطین مطرح کردهاند و دارند مردم را از قرآن جدا مىكنند كه قرآن هم قرائتهاى گوناگون و معانى مختلفى دارد و هر كسى هر برداشتى دارد برای او همان حجت است و از این مزخرفاتى كه شنیدهاید، اینها وقتى در دلها راه پیدا مىكند كه آن عظمتى كه قرآن باید داشته باشد پیش ما نداشته باشد وگرنه وقتى دانستیم كه هر حرفى از قرآن مىتواند چه نورانیتى داشته باشد، ارتباطى با چند واسطه، با پارچه، با جلد كتاب، حتى با رحل قرآن، آدم رحل قرآن را هم ببوسد، مواظب باشد که رحل قرآن هم كثیف نشود، آلوده نشود، نجس نشود، این براى قرآن است، همیشه در یك جاى محترمى گذاشته شود، كسى كه اینقدر حتى با چندین واسطه به قرآن احترام مىگذارد آن وقت به معناى قرآن بىاحترامى مىكند؟! به حكم قرآن بىاحترامى مىكند؟! اینها حفاظهایى است كه باعث این مىشود كه آدم نسبت به اصل قرآن بیشتر تحفظ كند. این است كه این ادبها بسیار ارزشمند است.
ما فكر نكنیم كه حالا اینها مهم نیست، شما به معنى توجه داشته باشید، حالا غلط خواندن عبارت قرآن مهم نیست، یا اگر خود قرآن هم مثلاً العیاذ بالله آلوده شد مهم نیست، اینها چیزى نیست، اینها اعتباریات است؛ از این حرفها مىزنند. بله، اینها خودش اعتباریات است اما حاكى از یك حقایقى است كه در قلب انسان هست. عظمتى كه انسان براى قرآن قائل است، نورانیتى كه در دل پدید مىآید، احترامى كه آدم براى كلام خدا قائل مىشود آن اعتبارى نیست؛ آن یك حقیقتی در دل است، آنهایی كه دارند قدرش را مىدانند. وقتى كسانى از قرآن محروم میشوند اول از همین جاها شروع مىشود؛ دیگر اهمیتى به این چیزها نمىدهند؛ معتقد هستند که اینها اعتباریات است، حالا برای دست زدن به قرآن چه بىوضو، چه با وضو، چه فرقى مىكند؟! این كاغذى است، بالاخره از كارخانه كاغذسازى درآمده، مُركّب چاپش هم از فلان جا درآمده، حالا این چه احترامى دارد؟! اینها وسوسههاى شیطانى است.
بله، اینها خودش هیچ احترامى ندارد؛ احترام براى این است كه كلام خدا است و انتصاب به خداوند متعال پیدا مىكند. آن وقتى كه این آیه به این شكل و با این خط روی آن نوشته شد آن وقت احترام پیدا مىكند به خاطر انتصابى كه به قرآن دارد و وقتى كسى به آن نگاه، نگاه كند حتى امراض مادى را هم ممكن است شفا بدهد و خیلى از چیزهاى دیگر.
همه ما از بركات قرآن، بركات غیرمستقیم و تطفلات آن اینقدر شنیدهایم و دیدهایم كه اگر اینها جمع شود خودش یك دایرةالمعارف مىشود. من خودم یادم است بچه که بودم، در شهر خودمان سیل آمده بود و خانهها را گرفته بود. ما یك زیرزمینى داشتیم که پر از آب شده بود و آب داشت همینطور بالا مىآمد. خدا انشاءالله گذشتگان شما را رحمت كند، ما یک مادربزرگى داشتیم، گفت بروید قرآن را جلوى آن جایى كه آب است بگذارید. آب همینطور داشت بالا مىآمد و ساعتبهساعت افزوده مىشد و مىآمد به سقف زیرزمین مىرسید و دیگر خانه را خراب مىكرد چون خانهها خشتى و گلى بود. خانهها بتونى و سیمانى نبودند. همان جایى كه كنار آب رفتیم و قرآن را آن جا گذاشتیم دیگر آب بالا نیامد و از جای دیگر بالا رفت.
معجزات بسیارى از همین جلد و كاغذ قرآن دیده شده است. من اینها را انكار نمىكنم، به اینها هم سخت معتقد هستم ولى عرض بنده این بود كه این اعتقادات و این آثار و بركاتى كه حتى از جلد و كاغذ قرآن دیده مىشود مانع نشود كه ما اصلاً آن هدف اصلى را فراموش كنیم. هدف اصلى استفاده از معانى و مفاهیم و معارف قرآن است كه آنها درد واقعى انسانها را شفا مىدهد.
در این كلام امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه، بزرگترین دردى كه بشر را تهدید مىكند ضلالت، كفر و نفاق است. چیزى كه بشر امروز هیچ اهمیتى به آن نمىدهد و معتقد است اینها كه مهم نیست، پلورالیزم است دیگر، هر كس هر چه دلش خواست، بتپرستى با اسلام فرقى نمىكند، این یك عامل است آن هم یكى دیگر؛ شیعه و سنى فرقى نمىكند، این یك صراط مستقیم است آن هم یک صراط مستقیم و چیزهایى از این قبیل. ولى از دیدگاه پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله، امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه و از دیدگاه قرآن كریم حق یك چیز بیشتر نیست و غیر از آن هر چه باشد گمراهى است؛ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ؛[10] و بدترین دردی كه موجب هلاكت انسان مىشود آن هم هلاكت ابدى، نه هلاكتی كه فرض كنیم ده سال یا بیست سال از عمر آدم كم شود، هلاکتی که عمر بىنهایت را از آدم بگیرد یعنى سعادت در یك زندگى بىنهایت را، كفر و نفاق و گمراهى است؛ یعنى بیشترین چیزى كه ما باید به آن اهمیت بدهیم این است كه مبادا گمراه شویم! مبادا ناخواسته به كفر كشیده شویم! مبادا دلهای ما به نفاق آلوده شود! اینها خطرناك است؛ و دارویش هم در قرآن است. اگر بخواهیم اینگونه نشود باید سراغ قرآن برویم.
اول باید بپذیریم كه بدترین دردها و مهلكترین امراض، كفر و نفاق و ضلالت است؛ فَإِنَّ فِیهِ شِفَاءً مِنْ أَكْبَرِ الدَّاءِ وَ هُوَ الْكُفْرُ وَ النِّفَاقُ وَ الْغَی وَ الضَّلَالُ. خوب است بیشتر روی این فكر كنیم که آیا ما واقعاً ته دلمان معتقد هستیم كه گمراهى، رفتن از یك راه كج، منحرف شدن از یك عقیده صحیح، از سرطان بدتر است یا نه؟! آیا واقعاً ته دلمان اینگونه است؟!
متأسفانه بسیارى از كسانى كه خودشان را مسلمان و مؤمن هم مىدانند ته دلشان اینگونه نیست و میگویند حالا گمراه شد كه شد، انشاءالله سالم باشد، انشاءالله تنش سالم باشد! وقتى گمراه شد، دین و اعتقادش از بین رفت، از ایمان خارج شد میگویند حالا جوانى است دیگر، این روزگار است دیگر و این چیزها هم هست، حالا انشاءالله تنش سالم باشد!
همه اینها به خاطر این است که ما آخرت را درست باورمان نیست و به زندگى ابدى و اینکه سروکار ابدى ما با كفر و ایمان تعیین مىشود اهمیت نمىدهیم. بهشت و جهنم نگاه نمىكنند به اینكه دست و پاى آدم سالم است یا نه؛ نگاه مىكنند به اینكه ایمان و كفرش در چه پایهاى است.
اول باید سعى كنیم این را باور كنیم كه بدترین خطرها، خطرى است كه به اعتقاد انسان لطمه بزند و خداینکرده انسان را به نفاق مبتلا كند و این یك چیزى نیست كه فكر كنیم خیلى از ما دور است و اصلاً و ابداً ما هیچ وقت به آن راهى پیدا نخواهیم كرد؛ اینگونه نیست؛ بسیارى از مؤمنان بودهاند که زحمتها کشیدهاند، ایمان آوردهاند، جهادها کردهاند، پولها خرج کردهاند، حتى در جبهه تا پاى مرگ پیش رفتهاند، بعد هم به نفاق مبتلا شدهاند. تاریخ صدر اسلام از این نمونهها زیاد دارد.
خود قرآن مىفرماید گاهى بعضى از گناهان موجب این مىشود كه دل مبتلا به نفاق شود! این براى ما خیلى تکاندهنده است. در سوره توبه مىفرماید: فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِي قُلُوبِهِمْ إِلَى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللَّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ؛[11] یك عده از منافقان مبتلا به نفاق شدند، اصلش هم از اینجا شروع شد که با خدا عهدى بسته بودند كه اگر خدا به آنها ثروت بدهد در راه خدا انفاق كنند. خدا به آنها ثروت داد و آنها عهدشان را یادشان رفت. به خاطر این خلف وعدى كه با خدا كردند خدا آنها را به نفاق مبتلا كرد؛ فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِي قُلُوبِهِمْ؛ آن هم نه نفاق یك روز، دو روزى؛ إِلَى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ! چرا؟! بِمَا أَخْلَفُوا اللَّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ؛ به خاطر خلف وعده كردن با خدا؛ آدم نذر كند عمل نكند؛ عهد كند عمل نكند؛ به خدا دروغ بگوید؛ پیش خدا ادعاى دروغ كند؛ این یك گناه است اما به دنبالش ایمان را از بین مىبرد! نتیجهاش نفاق مىشود.
این یك مطلب مهمى است كه بسیارى از آن غفلت دارند. درد بزرگ ما درد اعتقادى است. حتى اشكالاتى كه در اخلاق و رفتار هم هست اینها هم از ضعف ایمان سرچشمه مىگیرد. اگر ایمان، قوى باشد به دنبالش هم اخلاق فاضله را در قلب مىرویاند و به دنبال اخلاق، اعمال در جوارحش ظاهر مىشود. اصل در قلب است که باید ایمان را تقویت كرد و بهترین راه تقویت ایمان، استفاده از قرآن كریم است؛ فَإِنَّ فِیهِ شِفَاءً مِنْ أَكْبَرِ الدَّاءِ وَ هُوَ الْكُفْرُ وَ النِّفَاقُ وَ الْغَی وَ الضَّلَالُ.
دیگر بیشتر وقت شما عزیزان را نگیرم. به شما تبریك مىگویم كه خدا این توفیق را به شما عنایت فرمود كه در این دوران و در این روزگار، براى حفظ و فهم معارف قرآن موفق شدید و درنهایت انشاءالله خدا به همه شما توفیق نشر معارف قرآن در سطوح مختلف جامعه را عنایت بفرماید كه این یك جهاد فرهنگى عظیمى است كه خواهران مثل برادران و دوشادوش و گاهى بهتر از برادران مىتوانند انجام دهند. از خداوند متعال مىخواهم كه بر توفیقات شما بیفزاید. بر طول عمر، بر سلامتى و بر توفیقات كسانى كه دستاندركار اجراى این برنامهها هستند بیفزاید. به شما توفیق قدردانى از این نعمت و به همه ما توفیق قدردانى از نعمت قرآن و عمل به وظایفمان را عنایت بفرماید.
پروردگارا! روح امام راحل و شهداى عزیز ما و علماى قرآن، كسانى كه این زمینهها را فراهم كردند كه ما بتوانیم اینجا دور هم بنشینیم و درباره قرآن گفتگو كنیم و از نور قرآن استفاده كنیم، ارواحشان را با ارواح انبیا و شهدا محشور بفرما!
سایه مقام معظم رهبرى، مراجع تقلید، همه خدمتگزاران به اسلام و قرآن را مستدام بدار!
مسلمانانى كه گرفتار كفار و اجانب هستند، در عراق، در افغانستان و در سایر اقطار عالم، آنها را از شرّ كفار و اجانب نجات ببخش!
در ظهور ولى عصرارواحنافداه تعجیل بفرما!
عاقبت ما ختم به خیر بفرما!
وَصَلّیَ الله عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین
[1]. نهجالبلاغه، خطبه 176.
[2]. حدید، 20.
[3]. نحل، 89.
[4]. مزمل، 20.
[5]. همان.
[6]. اسراء، 78.
[7]. زخرف، 4.
[8]. واقعه، 78 و 79.
[9]. احزاب، 33.
[10]. یونس، 32.
[11]. توبه، 77.