بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین لاسِیَّما بَقِیَّةَ اللهِ فِی الأرَضِین رُوحِی وَ أرْوَاحُ الْعَالَمِینَ لَهُ الْفِدَاءِ
أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم * وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِكُونَ بِی شَیئًا وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُون * وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ؛[1]
در این آیه شریفه، خداوند متعال خطاب به امت اسلامی میفرماید خدا به کسانی از شما که ایمان بیاورند و عمل صالح داشته باشند وعده داده است که آنها را در زمین، جانشین گذشتگان میکند و دین خودش که برای آنها پسندیده است را برقرار میسازد و ترس و ناامنی را از آنها برمیدارد تا اینکه تنها خدا را پرستش کنند و چیزی را برای خدا شریک قرار ندهند؛ و بعد از این اگر کسی ناسپاسی کند یا کفر بورزد اینها کسانی هستند که از مرز عبودیت تجاوز کردهاند و فسق ورزیدهاند. بعد اضافه میفرماید که وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ؛ نماز را به پادارید و زکات بدهید و از پیغمبر اطاعت کنید، باشد که مورد رحمت خدا واقع شوید.
خدا به مسلمانها وعده میدهد که آن کسانی که ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند، اینها به زبان ساده خودمان، آقا میشوند و از ترس و ناامنی و گرفتاریهایی که آنها را تهدید میکند نجات پیدا میکنند و آنوقت خدا دینش را برای آنها پیروز میکند تا اینکه تنها خدا را بپرستند.
از این آیه شریفه چند نکته استفاده میشود؛ یکی اینکه امت اسلامی با اینکه اسلام آوردهاند ولی میبایست ایمان بیاورند و به دنبالش اعمال صالح داشته باشند تا مورد این وعده واقع شوند. در آیات زیادی آمده است که صرف گفتن و اظهار ایمان، کافی نیست. حتی در آیهای داریم که یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا؛[2] ای کسانی که اظهار ایمان کردهاید و جزو مؤمنین هستید، ایمان بیاورید!
بههرحال ایمان واقعی ملاک این وعده است. علاوه بر این ایمان، باید اعمال صالح هم داشته باشند. آن ایمان واقعی سرچشمه عمل صالح است؛ مثل درختی است که میوه آن، عمل صالح است و این دو با هم ملازم هستند. نمیشود ایمانی را فرض کرد که به دنبال آن هیچ عمل صالحی نیاید. باید یک ایمانی باشد که منشأ اثر باشد. اگر ایمان، واقعی باشد به دنبال آن اعمال صالح خواهد بود.
بههرحال از نظر اعتقاد، ایمانشان باید محکم باشد و اعمالشان هم بر طبق برنامه اسلامی باشد. آیا در یک اجتماع مسلمانها تمام افراد آن باید اینگونه باشند تا مشمول این وعده واقع شوند و یا اینکه اگر یک قسمتی از اجتماع هم دارای این شرایط بودند مشمول این وعده واقع میشوند؟ یعنی آیا این آیه شریفه میخواهد بفرماید هر وقت همه مسلمانها مؤمن کامل شدند و اعمال آنها هم خوب شد، آنوقت آقا میشوند؟ با توجه به اینکه بعدش میفرماید وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا و همینطور میفرماید وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُون ظاهراً اینگونه شرطی با تحقق این وعده خیلی سازگار نیست.
در تاریخ -تاریخی که خود قرآن نشان میدهد، نه تاریخی که دیگران گفتهاند- هیچ جامعهای که همه افراد آن به طور کامل صالح باشند تحقق پیدا نکرده است و حتی در جامعهای هم که در زمان ولی عصرعجلاللهفرجهالشریف تشکیل میشود چنین نیست که همه افراد، مؤمن کامل باشند و هیچ کس عصیان و گناه نکند. چنین چیزی نیست وگرنه اینهمه کشتارهایی که به دست مؤمنان انجام میگیرد جا ندارد. خدا وعده داده که یک حکومت حقی تشکیل شود که بزرگترین فرد آن، حکومتی است که در زمان ولی عصرعجلاللهفرجهالشریف تحقق پیدا میکند و این تقریباً از مسلمات روایات آخرالزمان است که در زمان ظهور حضرت، عده زیادی مخالفت میکنند، جنگهای شدیدی رخ میدهد و این عده کشته میشوند. پس اینگونه نیست که در آن زمان هم همه مؤمن باشند و عمل صالح داشته باشند و آنوقت حضرت تشریف بیاورند.
آیا منظور این است که اگر یک فرد مسلمان بهتنهایی ایمان کامل و عمل صالح داشته باشد ولو در میان یک جامعهای باشد که فرض کنید سی، چهل میلیون یا بیشتر جمعیت دارد، اگر یک فرد صالح پیدا شد مشمول این وعده میشود؟ این هم ظاهراً منظور نیست زیرا خدا که یک فرد را بر همه مردم مسلط نمیکند و در آن صورت وقتی بنا شد که خود فرد، صالح باشد و اکثریت، فاسد باشند بالاخره از او رفع خوف نمیشود؛ در معرض تعدّی و تجاوز و ظلم دیگران قرار میگیرد و اصلاً لحن آیه که وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یا وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ، تمکین دین و برقراری دین اسلام و دین حق برای یک فرد معنا ندارد. مسلماً منظور این است که جامعه اینگونه شود. پس فرد که نشد، همه جامعه هم که نشد؛ احتمال سوم چیست؟
تازه خود آیه هم دارد که الَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَات؛ یعنی در میان شما، آنهایی که ایمان و عمل صالح پیدا کنند. پس یک افرادی دیگری هم میمانند که مشمول ایمان و عمل صالح نیستند. بعید نیست که منظور این است که وقتی در یک جامعهای، گروههایی از آنها که حالا شماره آن را به دست ما ندادهاند، تعداد قابل توجهی از افراد، صالح شدند بهگونهای که توانستند به کمک خداوند متعال در جامعه مسلط شوند، آنوقت خدا به آنها کمک میکند و آنها را پیروز میکند؛ و شاید این وعده، مراتب داشته باشد یعنی یکی از نظر کمیت افراد، تعداد آن دست ما نیست که وقتی در هر جامعهای مثلاً چند درصد آنها خوب شدند آن وقت خدا آنها را یاری میکند و یکی هم اینکه از نظر کیفیت به چه پایهای از ایمان و عمل صالح که برسند؟! بالاخره ایمان و عمل صالح از پستترین افراد و ضعیفترین مراتب شروع میشود تا مقام عصمت. همهاش ایمان و عمل صالح است. ایمانشان باید به چه پایهای باشد و صالح بودن اعمال آنها باید به چه پایهای باشد؟ اینها را دیگر تعیین نفرموده است. البته کموبیش از آیات دیگر موازینی به دست میآید که إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَینِ؛[3] اگر بیست نفر آدمی داشته باشید که بردبار باشند، با استقامت باشند اینها بر دویست نفر پیروز میشوند. مثلاً شاید از این آیه به دست بیاید که نسبت ده درصد رعایت شده است، چون میفرماید اگر بیست نفر باشند بر دویست نفر پیروز میشوند ولی بههرحال یک فرمول دقیقی به دست ما ندادهاند که در یک جامعه وقتی چند درصد آنها خوب شدند آن جامعه پیروز میشود؛ و همینطور اینکه پایه ایمان و اعمال صالح آنها به چه اندازهای باشد، آن هم برای ما درست روشن نیست. البته یک میزان و حسابی دارد و کار خدا روی گزاف نیست اما این حسابها اینقدر دقیق و پیچیده است که با یک فرمول ساده نمیشود به دست ما بدهند. خودش میداند که چند درصد افراد، وقتی چگونه شوند، چه اندازه همت داشته باشند، چه اندازه ایمان داشته باشند، چه اندازه صبر داشته باشند، استقامت داشته باشند، آنوقت میتوانند. هر وقت این شرایط فراهم شد خودش به وعدهای که داده است عمل میکند.
اجمالاً بهطورکلی به ما میفرماید که وقتی در میان یک جامعهای، افراد مؤمن و صالح به قدر نصاب رسید، آن هم نصابی که او میداند، خدا هم آن جامعه را پیروز میکند. این درواقع یک کمک الهی است، یک اثری است که در همین عالم بر اعمال خوب مترتب میشود؛ چون میدانیم که این دنیا برای این است که انسان کار کند و خودش را برای جهان ابدی بسازد و جزای واقعی اعمال در اینجا نیست ولی در همینجا هم یک آثاری بر اعمال مترتب میشود. خدا یک سنتهایی دارد که کسانی که یک سلسله اعمالی انجام دهند، در همین دنیا هم یک آثاری را برایشان ظاهر میکند ولو اینکه مزد واقعی و اجر حقیقی آنها در عالم آخرت است ولی بعضی از اعمال یک آثار دنیوی هم دارد. بههرحال قرآن این میزان را به طور اجمال به دست ما میدهد که هر وقت در جامعهای، یک افراد مؤمن و صالحی به حد نصاب پیدا شدند خدا به آنها کمک میکند و آنها را پیروز میکند.
عرض کردم که شاید این مراتب مختلفی داشته باشد یعنی هرقدر مؤمنان، بیشتر، ایمان آنها محکمتر، کمّیت و کیفیت اعمال صالح آنها بیشتر باشد، آن پیروزیای که خدا به آنها میدهد بیشتر، زودتر، پابرجاتر، دائمیتر و عمیقتر باشد و اگر کمتر باشد پیروزی آنها هم محدودتر خواهد بود.
بههرحال آنچه جای هیچ شکی نیست این است که تحقق وعده خداوند متعال به مؤمنان، مشروط به دو شرط است؛ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَات، وگرنه آن استخلافی که خدا وعده داده و به نفع مردم و جامعه است آن تحقق پیدا نمیکند؛ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ نمیشود و حکومت اسلامی برقرار نمیشود. به همان اندازه که این دو رکن در مردم قوی باشد این اثر تحقق پیدا میکند. این لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ برای کسانی است که آن دو شرط را به حد نصاب داشته باشند. حالا حد نصاب آن چقدر است و چیست، عرض کردم که فرمول آن دست ما نیست. این یک نکته که پیروزی اسلام، برقراری یک حکومت اسلامی، برقراری یک نظام اسلامی که دین بر آن مسلط باشد، نه اسم دین و در آن ناامنی از مؤمنان برداشته شود، مؤمنان واقعاً در امن باشند، خیال آنها راحت باشد، این در صورتی میشود که گروههایی از این اجتماع، از نظر کمیت و کیفیت دارای ایمان و عمل صالح باشند. انشاءالله این پیروزیای که نصیب مسلمانان شده یکی از نمونههای این وعدهای است که خداوند متعال به مردم داده است. انشاءالله نظام اسلامی برقرار شده و پابرجا خواهد شد و این معلول زحمت کسانی است که از روی ایمان کار کردند. برای اینکه خدا فرموده است وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَات.
اگر کسان دیگری در این جریانات کوششهایی کردند، زحمتهایی کشیدند، زندانهایی رفتند، شکنجههایی دیدند اما مؤمن نبودند خدا به خاطر آنها پیروزی نداده است. این پیروزی برای الَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَات است. اگر کارهای آنها هم مؤثر بوده، آنها تکویناً به نفع مؤمنان استخدام شده بودند. افسار بر سر آنها زده شده بود که بیایند کار بکنند، جان بکَنند، زحمت بکشند تا اسلام پیروز شود. حالا روی هر داعیای که این کار را میکردند. دست تدبیر الهی آنها را مثل یک الاغ به کار گرفته بود. چون خدا که برای کافر ارزش قائل نیست؛ خدا برای مؤمن و عمل صالح ارزش قائل است. اینها باید پیروز شوند. حالا راهش این است که یکمشت از افراد دیگر هم بیایند و به مؤمنان کمک کنند. این تدبیر الهی بوده و خودشان هم نمیفهمیدند که دارند چهکار میکنند و کار به نفع چه کسی تمام میشود.
پس ما از این آیه میفهمیم که آن استخلافی که خدا به مؤمنان وعده داده به خاطر ایمان مؤمنان و عمل صالح آنهاست نه به خاطر هر کوششی که هر کسی برای هر هدفی کرده باشد. آن ربطی به این سنت الهی ندارد. این سنت نشاندهنده این است که مؤمنان به خاطر ایمان و عمل صالح، هر وقت از نظر کمیت و کیفیت به نصاب معینی رسیدند که خدا میداند، خدا آنها را پیروز میکند. این یک مطلب.
حالا اگر به دیگران نتوانیم بگوییم، به آنهایی که یکمشت نخاله هستند که میگویند ما زحمت کشیدیم و پیشگام بودیم و چه کار کردیم و از این حرفها، اگر به آنها نتوانیم حالی کنیم، لااقل خودمان بفهمیم که این پیروزیای که خدا به ما داده، پاداش زحمت مؤمنان است، در اثر کارهایی بوده که اشخاص باایمان کردهاند. چون آنها به وظیفه خودشان عمل کردند خدا هم به هر درجهای که صلاح میدانسته آنها را پیروز کرده است. حالا اگر کسان دیگری هم بودهاند اینها ابزار و اسبابی بودهاند که خدا اینها را برای پیروزی مؤمنان تسخیر کرده بوده است. خودمان بدانیم که این پیروزی مال ایمان و عمل صالح است. حالا اینکه چه کسانی بودهاند و ما آنها را میشناسیم یا نمیشناسیم، خدا اینها را شرط نکرده که آن مؤمنان و صاحبان عمل صالح باید یک اشخاص ناموری باشند و همه مردم بدانند که اینها چه کسانی هستند. ممکن است یک افرادی در گوشه و کنار بودهاند که هیچ به حساب هم نمیآمدهاند، اصلاً کسی هم اسم آنها را نمیدانسته است و بهواسطه ایمان و عمل صالح آنها و خلوص نیتی که داشتهاند خدا دیگران را مهمان آنها کرده ولو اسم آنها هم هیچ جا معلوم نبوده و نیست؛ و چهبسا کسانی که خیلی اسمها و دادوفریادها دارند و از نظر سنت الهی هیچ اثری در این پیروزی نداشتهاند. مگر اثری که عرض کردم کفار بهعنوان استخدام داشته باشند. حسابهایی که ما میکنیم غیر از حسابهای خداست. خدا ملاک پیروزی جامعه اسلامی را وجود افراد مؤمن و عامل میداند؛ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَات. به برکت آنهاست که جامعه اسلامی پیروز میشود. حالا اسباب و وسایل آن چه باشد آنها را خدا دیگر بهتر میداند، ما نباید به او یاد بدهیم. این یک مطلب.
مطلب دوم این است که خدا که این منّت را بر مؤمنان میگذارد که وقتی افراد و گروههایی در جامعهای کوشش کردند و ایمان و عمل صالح داشتند خدا اینها را پیروز میکند؛ که چطور شود؟! برای اینکه بخورند و بخوابند و خوش باشند؟! این پاداش عمل آنهاست؟! چون حالا یک مدتی ایمان داشتهاید و عمل صالح کردهاید حالا این مزد شما است که دیگر بگیرید راحت بخوابید؟!
آنچه خدا در این عالم به فرد یا جامعه میدهد هدف نیست. هر چه هست و نیست باز وسیله عمل برای آخرت است. این نعمت امنیتی هم که خدا به مؤمنان میدهد، دینشان را پیروز میکند، خودشان را آقا میکند، آنها را از چنگال دشمنان نجات میدهد، به خاطر یک هدف دیگری است. این کار را که میکند نه برای اینکه در دنیا راحت باشند؛ برای اینکه يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا. برای اینکه بتوانند به هدف خلقتشان برسند. انسان، خلق شده بود لِيَعْبُدُونِ؛ وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ؛[4] هدف از خلقت انسان این بود که بتواند پرستش خدا را بکند. راه تکامل انسان، بندگی بود.
این وظایف بندگی را چه در شکل فردی آن و چه در شکل اجتماعی آن با وجود رژیمهای خداناپرست و ضد خدا، نمیتوانستند درست انجام دهند. وقتی افرادی بر آنها مسلط بودند که آنها را از انجام وظایف دینیشان بازمیداشتند، حالا وظایف دینی عرض کردم چه شکل نمازخواندن باشد، چه کارهای دیگر از جمله مسائل اجتماعی آن باشد، آن حاکم ظالمی که نمیگذاشت اینها وظایف خدایی خودشان را انجام دهند، خدا این ظلم را از سر آنها برمیدارد، به آنها امنیت میدهد که تازه يَعْبُدُونَنِي، آنوقت شروع کنند به اینکه راه تکاملشان را درست طی کنند، برنامهای که خدا برای آنها تعیین کرده را درست انجام دهند، دیگر بههیچوجه شریکی برای خدا قرار ندهند، زندگی آنها سرتاپا پرستش خدا باشد؛ یعنی خدا توفیق این جامعه را به وسیله برقراری یک نظام اسلامی زیاد میکند تا افراد بتوانند بیشتر رشد کنند.
اگر نظام صالحِ اسلامی نباشد استعدادها شکوفا نمیشود و رشد و پیشرفت نمیکند و همیشه سر راه آنها مانع هست. هر قدر در جامعهای مردم آزادی عمل بیشتری داشته باشند، آزادانهتر بتوانند خدا را پرستش کنند و برنامههای او را عمل کنند، کمال و رشد بیشتری پیدا میکنند. این فشارهای اجتماعی باعث این میشود که مردم، حداکثر در انجام ندادن وظایفشان معذور باشند. اگر زور سرشان باشد و نتوانند فلان وظیفه اجتماعی را انجام بدهند، حداکثر معذور هستند اما بالاخره به کمالی که باید از آن راه برسند که نمیرسند. تنها کتک نمیخورند که چرا نرفتی اما آن فایدهای را که از رفتن باید ببرند که گیر آنها نمیآید. وقتی ظلم برداشته شد و راه باز شد، علاوه بر اینکه کتک ندارند، آنوقت راه باز است که بتوانند پیشرفت کنند و به نتایج آن برسند.
راه چیست؟ وَأَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیم؛[5] راه راست تکامل انسان، بندگی خداست. این راه را باید رفت. وقتی ظالم و نظام فاسد نمیگذاشت که بشر این راه را درست طی کند، به نتایج آن هم نمیرسید. کمالاتی که میبایست در سایه پرستش خدا نصیب انسان شود نمیشد. انسان ممکن بود معذور باشد اما بههرحال نتیجه آن کمال را هم نمیدید.
وقتی خدا سر مؤمنان منت گذاشت که به برکت وجود مؤمنان واقعی، آن مؤمنانی که عمل صالح دارند، نظام اسلامی را به مردم ارزانی داشت، این برای همه افراد جامعه توفیقی میشود تا بتوانند بیشتر رشد کنند. بیشتر رشد کنند یعنی چه؟ یعنی چاقتر شوند؟ یعنی بهتر بخورند؟ نه، يَعْبُدُونَنِي؛ رشد آنها در پرستش خداست؛ تا اینکه بهتر بندگی خدا بکنند و دیگر هیچ وسیله و هیچ آمیزهای از شرک در کار و در زندگی آنها نباشد و زندگی آنها خالص برای خدا بشود.
به هر اندازه که افراد مؤمن صالح در اجتماع بیشتر باشند امکان برقراری نظام صالح اسلامی و پایداری این نظام بیشتر است. انشاءالله تفأل به خیر میزنیم، میگوییم به برکت وجود مؤمنان، چه آنهایی که میشناسیم، چه آنهایی که بودهاند و ما نمیشناختیم و چهبسا وجود آنهایی که ما نمیشناختیم مؤثرتر بود، به برکت وجود آن مؤمنان صالح، خدا چنین منّتی را بر ما گذاشته و انشاءالله یک نظام کامل اسلامی برقرار میشود، وظیفه ما این است که از این نعمت قدردانی کنیم؛ برای چه؟ برای پرستش خدا. این نکته دوم.
نکته سوم این است که وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُون؛ بعد از چنین نعمتی، اگر کسی ناسپاسی کرد، بهاحتمالقوی كَفَرَ در اینجا از کفور است، از کفران است، به معنی ناسپاسی. البته ممکن است که به معنی کفر معروف هم باشد ولی بهاحتمالقوی به معنی کفران است چون این در مقابل آن وعدهای که خدا میدهد، یک منّتی است. نعمتی است که خدا به مردم میدهد. در مقابل این نعمت، ناسپاسی این نعمت است. مؤید دیگر آن هم این است که میفرماید وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُون. به حسب ظاهر در قرآن کفر از فسق بالاتر است. خیلی به عقل ما جور درنمیآید که بگویند اگر کسی کافر شد او فاسق است. البته قابل توجیه است اما بعید به نظر میآید که بگوید اگر کسی کافر شد اینها دیگر فاسق هستند. اگر عکس این باشد، به نظر نزدیکتر میآید که بگویند اگر کسی فاسق شد اینها جزو کفار هستند اما اینکه بگویند اگر کسی کافر شد این جزو فاسقان است بعید به نظر میآید. البته باز این احتمال است و من تفسیر قطعی نمیکنم. بعید نیست که منظور از وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ ناسپاسی از نعمت باشد. در قرآن واژه کَفَر را به معنای ناسپاسی هم داریم، یعنی کسی که نعمت را کفران کند. اگر کسی کفران کرد فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُون؛ اینها دیگر عذری ندارند.
در نظام فاسد ممکن بود کسانی بارشان سبک باشد، به خاطر اینکه عوامل اجتماعی، اعم از سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و تربیتی نمیگذاشت که افراد وظیفه خودشان را درست بفهمند یا انجام بدهند. ولو بهطورکلی معذور نبودند اما بار آنها سبک بود. چون هرقدر مخالفت انسان با خدا آگاهانهتر باشد یعنی عالماً عامداً معصیت کند زشتی کار او بیشتر است. درست است که جاهل هم معذور نیست ولی در مقایسه با عالم، بار او سبکتر است.
روایت دارد که روز قیامت، عالم را مؤاخذه میکنند که چرا عمل نکردی؟! جاهل را مؤاخذه میکنند که چرا یاد نگرفتی؟! ولی بههرحال وقتی شرایط، سخت بود، فهمیدن حق، یاد گرفتن وظایف و عمل کردن به وظایف مشکل بود، به همان اندازه گناه مخالفت کردن از آن هم سبکتر است و زودتر قابل عفو است. باز در روایت داریم که خدا در روز قیامت برای جهّال هفتاد گناه را میآمرزد قبل از آنکه برای عالم یک گناه را بیامرزد! کسی که میداند، مخالفت او بسیار زشتتر است، مسئولیت و تکلیف او هم بیشتر است.
البته اینجا اشتباه نشود که پس بهتر است که انسان جاهل بماند! وقتی انسان، جاهل ماند امکان پیشرفت هم ندارد. از طرفی نَفَس مؤمن عبادت است، نَفَس عالم عبادت است، نگاه کردن به قیافه عالم عبادت است. از آن طرف هم اگر شخص عالم یک نفر را هدایت کند بهتر از این است که تمام روی زمین پر از طلا باشد و همه را در راه خدا انفاق کند؛ خیرا لک من ملأ الارض ذهبا تنفقه فی سبیل الله. آن هم برای عالم میسر میشود. جاهل که نمیتواند کسی را هدایت کند. گلیم خودش را هم نمیتواند از آب بیرون بکشد تا بتواند دیگری را هدایت کند.
پس نباید خیال کنیم که بهتر این است که جاهل بمانیم. اولاً خود در جهل ماندن مسئولیت دارد؛ هل لا تعلمت؟! چرا نرفتی یاد بگیری؟! ثانیاً در اثر جهل، امکان ترقی و تکامل برای او کمتر است. آنچه در سایه علم، البته علمی که علم باشد، خداپسند باشد، علمی که قرآن به آن علم میگوید، امکان ترقیاتی که در سایه علم برای انسان پیش میآید یکهزارم آن برای جاهل پیش نمیآید. نمونه آن را عرض کردم. پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله به امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه فرمودند لان یهدی الله بک رجلا خیر لک من ملإ الارض ذهبا تنفقه فی سبیل الله؛ اگر بتوانی یک نفر را هدایت کنی بهتر از این است که تمام روی زمین پر از طلا باشد و همه را در راه خدا انفاق کنی!
این مقایسه عالِم است با یک ثروتمندی که همه اموالش را در راه خدا انفاق کند. عالم اگر یک نفر را هدایت کند ثوابش از این بیشتر است. این کار برای عالم میسر میشود؛ و روایات زیادی که در باب تحصیل علم هست.
روایت معروفی هست که چون آقایان الحمدلله اکثراً از محصلین هستند، میخواهم که در تحصیل علم تشویق شوند. اینگونه مطالب از آنطرف باعث این نشود که خیال کنند که بهتر این است که ترک تحصیل کنند یا در همین حدی که هستند بمانند! در آن روایت معروف، پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله به ابوذر فرمودند يَا أَبَا ذَرٍّ اَلْجُلُوسُ سَاعَةً عِنْدَ مُذَاكَرَةِ اَلْعِلْمِ؛[6] اینکه یک ساعت بروی یک جایی بنشینی که دو نفر دارند یک بحث علمی میکنند و تو گوش بدهی أَحَبُّ إِلَى اَللَّهِ مِنْ قِرَاءَةِ اَلْقُرْآنِ كُلِّهِ اِثْنَا عَشَرَ أَلْفَ مَرَّةٍ؛ یک ساعت نزد مذاکره علم بنشینی و گوش دهی، ثوابش از این بیشتر است که قرآن را از اول تا آخر آن دوازده هزار بار بخوانی! ثواب یک ساعت بحث علمی از دوازده هزار ختم قرآن بیشتر است! ابوذر تعجب کرد. سؤال کرد ثواب تحصیل علم بیشتر است یا تشییع جنازه مؤمن؟! چون اینها را زیاد از پیغمبرصلیاللهعلیهوآله شنیده بودند که تشییع جنازه مؤمن بسیار ثواب دارد. باز حضرت فرمود اگر یک ساعت در نزد مذاکره علمی بنشینی ثوابش از دوازده هزار تشییع جنازه مؤمن بیشتر است!
هر چیزی که ارزش آن زیاد باشد خطر آن هم زیاد است. آنهایی که همتشان بلند است خطرها را به جان میخرند برای اینکه به چیزهای ارزنده برسند. آدمهای تنبل نه خطرش را به جان میخرند و نه به نتایج بزرگ آن میرسند. آنهایی که همت بلند دارند و میخواهند به نتایج عالی برسند خطرهای آن را هم باید تحمل کنند. البته علم، خطر دارد. عالم اگر بد بیفتد وای به حال خودش و وای به حال آن مردمی که با او سروکار دارند! اِذا فَسَدَ الْعالِمُ فَسَدَ الْعالَم؛ آن هم هست، خیلی خطر دارد، اما این نه به خاطر این است که علم بد است؛ به خاطر این است که من بد هستم. هر چیز ارزندهای خطر هم دارد. آدم باید خودش را از خطر حفظ کند. ارزش آن را به دست بیاورد، مواظب هم باشد که به خطر نیفتد وگرنه اینگونه نیست که صرف اینکه چیزی خطر داشت پس نباید دنبال آن رفت. هر چیز ارزندهای خطر دارد.
بههرحال کلام در این بود که وقتی کسانی با ایمان و عمل صالح بودند و عده آنها به حدنصاب رسیده بود خدا آنها را پیروز میکند و دین اسلام را برای آنها حفظ میکند تا اینکه يَعْبُدُونَنِي لَا یُشْرِكُونَ بِی شَیئًا، در چنین زمینهای تکلیف مردم بیشتر میشود چون امکانات بندگی برای آنها بیشتر شده است.
تکلیف، دایر مدار شرایط آن است؛ آگاهی و قدرت. هر مسئولیتی دو شرط دارد؛ یکی اینکه آدم آن مسئولیت را بداند و یکی هم اینکه بتواند انجام دهد. اگر آدم نتواند بفهمد که مسئولیت او چیست مسئول هم نیست. یا اینکه تکالیف واقعی داشته باشیم که به ما نرسیده و به آن علم پیدا نکردهایم، مسئولیت آن را هم نداریم و معذور هستیم. البته اینکه اگر میتوانستیم یاد بگیریم باید برویم یاد بگیریم این سر جای خودش.
پس یک شرط تکلیف، دانستن است؛ یا دانستن بالفعل یا بالقوه. به اصطلاح آخوندی آن، آدم یا بالفعل بداند و یا بتواند که بداند. دومین شرط تکلیف هم قدرت بر عمل است؛ بتواند انجام بدهد. خدا هیچ تکلیفی را که از عهده انسان خارج باشد از انسان نمیخواهد؛ لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا؛[7] آن هم یا قدرت بالفعل یا قدرت بالقوه؛ یا بالفعل بتواند انجام دهد یا بتواند قدرت آن را کسب کند.
البته تکالیف، مختلف است. در بعضیها قدرت فعلی شرط است. بعضی جاها هم آدم باید برود مقدمات آن را کسب کند. بههرحال اجمالاً شرط مسئولیت، دو چیز است: یکی دانایی و یکی توانایی. وقتی این دو فراهم شد، آنوقت تکلیف بر آدم منجَّز میشود. دایره دانستن و توانستن هر قدر وسیعتر باشد مسئولیت انسان بیشتر است یعنی انسان در مسیر تکامل بیشتری واقع میشود. چون میدانیم انسان شدن انسان و تکامل انسان، در سایه مسئولیت اوست. آن بار امانتی که خدا روی دوش انسان گذاشته و همه آسمان و زمین از آن ترسیدند این برای مسئولیت او بود؛ إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا.[8] اگر انسان مسئولیت را قبول نمیکرد و قدرت مسئولیت نداشت تکامل انسانی پیدا نمیکرد. انسان با انجام تکالیف اختیاری خودش، انسان میشود و ارزشمند میشود. پس هر قدر دایره مسئولیت او بیشتر باشد قدرت و امکان انسان شدن او بیشتر است. هر چه تکلیف بیشتر باشد آدم بیشتر میتواند رشد کند. تکلیف هم که دایرمدار دانایی و توانایی است. پس هرقدر زمینه دانایی و توانایی انسان بیشتر فراهم باشد مسئولیت، بیشتر میشود. مسئولیت که بیشتر شد رشد بیشتر میشود.
خدا هم وقتی نظام اسلامی را برای مردم ارزانی داشت، نظام کفر را از بین برد، زور را از سر مردم برداشت، امکان عمل برای آنها بیشتر میشود، آزادتر میشوند و بهتر میتوانند هر چه بخواهند عمل کنند، بهتر میتوانند تحصیل علم کنند و بهتر میتوانند بندگی خدا کنند. حالا در این شرایط، تکلیف آنها بیشتر میشود یا کمتر؟! البته که بیشتر میشود چون تکلیف، تابع دانایی و توانایی بود. حالا که امکان تحصیل علم و امکان قدرت بر بندگی، بیشتر است مسئولیت هم بیشتر میشود؛ ولی وجود این شرایط، خودش نعمتی از خدا است.
حالا فرض بفرمایید، ممکن است اشخاصی که مثل بنده کمهمت و تنبل هستند بگویند ما نه آن مسئولیت را میخواهیم و نه آن تکلیف را؛ ولی این یک چیزی است که آدم فکر نکرده و تنها از روی هوس میگوید. آقا! ما چشم داریم، الحمدلله همه هم میبینیم. اگر چشم نداشتیم آیا میتوانستیم به نامحرم نگاه کنیم؟! نه. آدمی که چشم ندارد خدا به او میگوید نگاه به نامحرم نکن؟! تکلیفی ندارد. نمیتواند نگاه کند تا به او بگویند بکن یا نکن. درست است؟! حالا چشم داشتن نعمت است یا بلا؟! چشم نعمت است که هم از آن، معصیت میآید و هم عبادت. وسیله معصیت است آنجایی که آدم بخواهد معصیت کند اما حالا نعمت است یا نعمت نیست؟!
خدا بر ما منت گذاشته که به ما چشم داده است. خدا نکند یک روز چشم از ما گرفته شود، روزگار آدم سیاه میشود. اگر میخواهید ببینید که چشم یعنی چه، یک ساعت یکگوشهای بنشینید و چشمتان را به صورت اختیاری ببندید. حالا هم میدانید که قرار است یک ساعت دیگر هم چشمتان را باز کنید. اگر خدایی نکرده یکوقت چشم آدم درد بگیرد و دو روز نتواند چشم خودش را باز کند آنوقت به قدر این نعمت پی میبرد. تا آدم به یک بلایی نرسد نمیفهمد که چه نعمتی است. حالا خدا میگوید من بر شما منت گذاشتم و به شما چشم دادم؛ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ.[9] آیا ما حق داریم بگوییم ما نه چشمش را میخواهیم نه تکلیف اینکه به نامحرم نگاه نکنیم؟! این عاقلانه است؟! خدا هر نعمتی را که بدهد تکلیف در آنجا بیشتر میشود اما این شرایط رشد و تکامل انسان است. وقتی چشم نداشته باشد قرآن هم نمیتواند بخواند، دعا هم نمیتواند بخواند، مطالعه هم نمیتواند بکند، به بندگان صالح خدا هم نمیتواند نگاه کند و از دیدن آنها که عبادت است نمیتواند استفاده کند.
پس این نعمتی که خدا به آدم میدهد که وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ این خیلی نعمت بزرگی است؛ ولی ما کمکم دارد این نعمت را یادمان میرود! با اینکه هنوز خیلی زود است اما دارد یادمان میرود! به یاد بیاورید که دو، سه ماه پیش، یا یک سال پیش اوضاع چه خبر بود؟ برادر جرئت نمیکرد آزادانه با برادرش حرف بزند. میترسید یک چیزی بشود. حالا نگویید همه برادرها؛ ولی بودند. اگر یکی ساواکی بود به آن یکی دیگر رحم نمیکرد. شما اگر میخواستید یک کاری بکنید، اگر میخواستید یک مجلسی بگیرید، باید شهربانی میرفتید، ساواک میرفتید، اینطرف، آنطرف و هزار تا تأیید میگرفتید برای اینکه فقط یک مجلس میخواهید بگیرید و مثلاً واعظی میخواهد موعظه کند. آنوقت چقدر همین جوانها و مسلمانها را زدند، شکنجه دادند و کشتند. اینها هنوز صداهایش در گوشمان هست ولی یادمان میرود. این نعمتی کمی است که خدا به مسلمانها ارزانی داشته است؟! البته به تناسب نعمت، تکلیف هم بیشتر میشود. حالا که تکلیف بیشتر شد چه کار میکند؟ خدا هشدار میدهد که وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ...؛ وقتی خدا چنین نعمتی به آنها داد، اگر حالا ناسپاسی بکنید کارتان خیلی خراب میشود.
چه کنیم که ناسپاسی نکنیم؟ مرتبه اول شکر هر نعمت این است که آدم نعمت را از منعم بداند. اولین مرتبه شکر این نعمت این است که آدم بگوید خدایا! این نعمت مال توست؛ نگوییم آقای ایکس و ایگرگ برای ما آوردهاند؛ نگوییم در اثر زحمات تودهایها و فدائیان خلق و مجاهدین خلق و از این حرفها بوده است. این نعمت را خدا به ما داده است. به خدا بگوییم خدایا! تو این نعمت را به ما دادی. راستراستی هم بگوییم نه تعارف. آخر آدم عجیب است، گاهی با خدا هم تعارف میکند! به زبان میگوییم خدا به او داده اما باورمان نمیشود. مثال آن را عرض کنم. مثلاً اصطلاح شده که وقتی یک کسی بچهدار شده میگویند خدا به او بچه داده است؛ اما وقتی میگویند خدا به او بچه داده، العیاذبالله اصلاً یادش هم نیست که خدا هم در پیدایش این بچه مؤثر بوده است! این اصطلاح شده که وقتی میخواهند بگویند بچهدار شده، میگویند خدا به او بچه داده است. اینگونه نباشیم. واقعاً از خدا بدانیم. یکوقت تعارف میکنیم میگوییم بله، خدا این نعمت را به ما داده است، ولی گاهی یادمان هم نیست که خدا داده است.
مثلاً تعبیر خداحافظ که وقتی ما از هم خداحافظی میکنیم میگوییم خداحافظ، خیلی وقتها اصلاً خودمان هم یادمان نیست که اصلاً خداحافظ یعنی چه؟ برای ما فرقی نمیکند که بگوییم خداحافظ یا بگوییم مرحمت شما زیاد یا بگوییم مرسی. اصطلاح است؛ و جالب این است که آن کمونیستی هم که منکِر خدا است او هم طبق همان عادت خودش، طبق همان فرهنگ محیط خودش او هم وقتی از دیگری جدا میشود میگوید خداحافظ! اصلاً به خدایی معتقد نیست اما خداحافظ میگوید.
این همین لقه لقه زبانی است که دل، هیچ از آن، خبر ندارد. اینگونه اقرار به خدا که فایده ندارد. بگوییم خدا این نعمت امنیت را به ما داده، اصلاً هم یادمان هم نباشد که العیاذبالله خدایی هم هست. اینگونه نه. واقعاً ته دلی، دلمان را متوجه خدا کنیم، بگوییم خدایا! تو این نعمت را به ما دادی. اقرار به اینکه این نعمت مال خداست. این اولین مرتبه شکر است.
اگر شما فرض بفرمایید یک رفیق خودتان را در یک موقع گرفتاری نجات دادهاید. این رفیق شما به جای اینکه از شما تشکر کند روی خودش را از شما بگرداند و به یکی دیگر که اصلاً به او هیچ مربوط نبود بگوید آقا! خیلی متشکرم. شما طبعاً ناراحت نمیشوید؟! حتماً خواهید گفت من این خدمت را به تو کردم، تو داری به یک کسی که به او هیچ مربوط نیست میگویی متشکرم؟! اقلاً به من بگو من از شما متشکرم. حالا اگر تلافی هم نمیکنی، اقلاً یک مرسی، متشکر که بگو دیگر.
آدم اصلاً از آن کسی که به او نعمت میدهد روی خودش را بگرداند و به یکی دیگر بگوید آقا! واقعاً این ملت نمیدانم چه به ما داد یا فلان گروه برای ما چه کار کردند! اینها چه کسانی هستند؟! خدا. اینها ابزار و وسیله هستند. بگو خدایا! تو به ما این نعمت را دادی، تو را شکر میکنیم؛ و ته دلی بگو! این اولین مرتبه شکر است. اگر این را نگویی و به ایکس و ایگرگ نسبت بدهی کَفَرَ؛ کفران کردهای. این شکر قلبی آن نعمت است. همین اندازه که آدم بگوید خدایا! تو به ما دادی، متشکریم.
اما عملاً چه کار کنیم که درست بتوانیم از این نعمت استفاده کنیم؟ چون بنا شد که این نعمت به ما داده شده که بهتر از آن استفاده کنیم؛ چه کار کنیم؟ صرفنظر از وظایفی که برای حفظ این نعمت داریم که نگذاریم از دست برود، این هم یک مسئولیت است، نگذاریم دیگران در آن رخنه کنند، نگذاریم گولمان بزنند، علاوه بر اینها وقتی این مسجّل شد و این حکومت اسلامی برای مسلمانها برقرار شد و خیالشان راحت شد، آنوقت چه کار کنند؟
وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون؛ اول رابطه خودتان را با خدا محکم کنید. در نماز بکوشید. بنا شد نعمت خدا باشد و لذا اول باید سراغ خدا رفت. دوم اینکه روابطتان را با همدیگر محکم کنید. به دیگران برسید. به انسانهایی که به شما احتیاج دارند رسیدگی کنید. پس اول رابطهتان را با خدا محکم کنید و دوم رابطهتان را با خلق به امر خدا که آن هم بندگی است، آن هم اطاعت خداست، آن هم عبادت خداست و عجیب این است که این دو با هم جفت هستند. در قرآن کمتر جایی است که نماز و زکات با هم ذکر نشده باشد. اینها مکمل اثر هم هستند.
سوم اینکه برنامه زندگیتان را باید از پیغمبرصلیاللهعلیهوآله بگیرید؛ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون. نگویید حالا که دیگر مسلط شدیم ببینیم فلان دانشمند چه میگوید، یا فلان کشور اروپایی چه گفته یا فلان مکتب چه گفته است. اینها به دردتان نمیخورد. گول اینها را نخورید. اگر واقعاً میخواهید پایدار بمانید، این دین برایتان باقی بماند، از آن استفاده کنید، به کمالتان برسید فقط راه پیغمبر. خود پیغمبر هم فرمودند که بعد از من، اهل بیتصلواتاللهعليهماجمعين. اگر جا پای پیغمبر و اهلبیت گذاشتید تُرْحَمُون وگرنه هیچ ضمانتی برای اینکه به رحمت خدا برسید نخواهید داشت. این سه تا برنامه را باید داشته باشید. اگر ما بخواهیم از این نعمت استفاده کنیم اول باید در نماز بکوشیم، بهتر بخوانیم، بهوقت بخوانیم، حضور قلب بیشتری داشته باشیم، به معانی آن بیشتر توجه داشته باشیم، آداب آن را بیشتر رعایت کنیم. این شکر نعمت خداست.
اگر شکر نگذاریم میدانید چطور میشود؟ وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ؛[10] از جاهایی که کفر به معنی ناسپاسی است در همین آیه است؛ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ؛ معنای كَفَرْتُمْ کافر شدن نیست، در مقابل شکر است یعنی ناسپاسی کردن. اگر قدر این نعمت را ندانستید إِنَّ عَذَابِی لَشَدِید. باز آن بساط برمیگردد. آن شخص نه، شخص دیگری. خیال نکنید این سَقَط شد، دیگر تمام میشود. یک کس دیگری. این شکل نشد یک شکل دیگری. خیال میکنید مگر نظام ظلم و طاغوتی یکجور است؟! همه نظامهای غربی طاغوتی است. مگر شرقیِ طاغوتی نداریم؟! پنجاه میلیون مسلمان شوروی، سی میلیون مسلمان چین، اینها مسلمان نیستند که جرئت ندارند یک عبادتشان را درست آنگونه که بایدوشاید انجام بدهند؛ جرئت ندارند یک کتاب مذهبی بخوانند؛ اینها مسلمان نیستند؟! اینها آزاد شدهاند؟! خیال میکنید نظام ظلم و طاغوتی فقط یکجور است و حالا که استعمار غرب رفت دیگر تمام شد؟!
اگر از این دین قدردانی نکنیم خدا یک استعمار دیگری را بر سر ما مسلط میکند. خدا میکند، بله، خدا میکند. همانگونه که آن فرعون را هم خدا مسلط کرده بود. البته نه رفع مسئولیت از او میکرد و نه از ما. بارها اینها را بحث کردهایم. با اینکه خدا مسلط میکند او مسئول کار خودش است ما هم مسئول کار خودمان هستیم؛ اما این سنتی است؛ مردم وقتی بد شدند خدا حاکم بد بر آنها مسلط میکند. اگر ما قدر دینمان را ندانیم، اگر دنبال این نرویم که دین را بهتر یاد بگیریم، نخواسته باشیم کلاه سر خودمان بگذاریم، باز این جمله را تکرار میکنم، با دین، بازی نکنیم، هواهای خودمان را بر دین تحمیل نکنیم، دین را بر امیالمان تطبیق نکنیم، بر گفتههای ایکس و ایگرگ تطبیق نکنیم، ببینیم قرآن چه میگوید؟ ببینیم پیغمبر و امام چه فرمودهاند؟ همه عالم خوششان بیاید یا بدشان بیاید وگرنه با دین خدا بازی کردهایم، وگرنه کفران نعمت خدا کردهایم و از دست ما گرفته میشود. من نمیگویم، قرآن میفرماید: وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِید.
پروردگارا! به حق محمد و آل محمد تو را قسم میدهیم، ما را شکرگزار این نعمت خودت قرار ده!
به ما توفیق معرفت خودت و دوستانت را عطا فرما!
ما را به وظایفمان آشنا فرما!
توفیق عمل به انجام وظایف را به همه ما عنایت فرما!
عاقبت امر همه ما را ختم به خیر بگردان!
[1]. نور، 55 و 56.
[2]. نساء، 136.
[3]. انفال، 65.
[4]. ذاریات، 56.
[5]. یس، 61.
[6]. بحارالانوار، ج 1، ص 203.
[7]. بقره، 286.
[8]. احزاب، 72.
[9]. ملک، 23.
[10]. ابراهیم، 7.