شاخصه تمدن اسلامی

در جمع اساتید و طلاب مدرسه علمیه رشد
تاریخ: 
دوشنبه, 30 فروردين, 1395

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح ملکوتی امام راحل‌رضوان‌الله‌علیه و شهدای والامقام اسلام، صلواتی اهدا می‌کنیم.

میلاد مسعود حضرت جوادالائمه‌صلوات‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌‌علی‌‌آبائه‌‌و‌أبنائه‌‌المعصومین را به پیشگاه مقدس ولی عصرارواحنافداه و همه دوستداران اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين تبریک و تهنیت عرض می‌کنم. چون وقت کم است و باید در صرف وقت صرفه‌جویی کرد بنده بی‌مقدمه وارد مطالبی می‌شوم که تصمیم گرفته‌ام و نیت کرده‌ام که در این جلسه به عرض شما عزیزان برسانم.

شناخت و انگیزه؛ پایه‌های انتخاب

ما به‌ عنوان یک موجود آگاه، عاقل و انتخاب‌گر، کارهایی که انتخاب می‌کنیم دست‌کم بر دو پایه مبتنی است یعنی وجود هر دو پایه ضرورت دارد و این دو پایه، جایگزین هم نیستند؛ یکی این‌که باید یک نوع گرایش، میل و کشش به آن کار داشته باشیم. اگر همه‌چیز برای ما مساوی باشد ترجیح بلا مرجَح است و کار آگاهانه‌ای نخواهد بود، پس شیر و خط بکنیم.

ما یک کاری را که می‌خواهیم انتخاب کنیم باید بتوانیم بگوییم چرا این را انتخاب کردیم؟ یک کشش خاصی نسبت به یک کار داشته باشیم که آن کار را انجام بدهیم نه یک کار دیگر را. در کنارش هم باید بدانم که آیا این کاری که من انجام می‌دهم من را به آن هدفم، به آن عاملی که من را به طرف آن کار می‌کِشد می‌رساند یا نه؟ یعنی یکی اینکه یک نوع شناخت لازم است و یکی هم اینکه یک انگیزه، یک نوع محرک و یک نوع میل لازم است.

بعضی‌ها خواسته‌اند این دو را به هم برگردانند و یکی کنند اما تا آنجایی که من عقلم می‌رسد این دو با هم فرق دارند. آدم هم باید یک چیزی را بخواهد که به آن برسد و هم باید بداند که این کجاست و چگونه باید رفت تا به آن برسد. حالا مثال‌هایش را از مسائل فردی، از یک شخصی که تنها در اتاقش خوابیده می‌توان مثال زد تا پیچیده‌ترین مسائل اجتماعی که ممکن است به بهای جان هزاران و میلیون‌ها انسان تمام شود. در همه این‌ها این اصل کلی حاکم است که من چرا این را انتخاب کردم و چگونه باید انجام بدهم؟ این یک مطلب. ظاهراً خیلی احتیاج به دلیل زیادی ندارد. هر کسی به وجدان خودش مراجعه کند می‌بیند همین‌گونه است؛ اما این‌که در بین چیزهایی که من می‌توانم به آن برسم چه چیزی را انتخاب کنم و هدفم قرار بدهم؛ مثلاً فرض کنید که من الان یک جوانی هستم که به حدی رسیده که می‌تواند کار کند و درآمدی داشته باشد، می‌تواند ادامه تحصیل بدهد، می‌تواند برود کارگر بشود، می‌تواند یک کشاورز بشود، می‌تواند دنبال یک هنر برود و دنبال ده‌ها کاری که شما می‌توانید مثال‌هایش را در ذهن‌تان بزنید. این چه طور می‌شود که من یکی از این‌ها را انتخاب می‌کنم؟ ممکن است مدتی هم متحیر باشم که حالا این کار را بکنم یا آن کار را بکنم. بالاخره وقتی شروع می‌کنم یکی را انتخاب می‌کنم. آن عاملی که برای من تعیین می‌کند که چرا این را انتخاب می‌کنم، یک توجیه عقلانی باید برای من داشته باشد. فرض این است که من یک انسان عاقل هستم و آگاهی عقلانی باید داشته باشم که دنبال چه چیزی بروم. حالا همه این‌ها حلقه‌های واسطه دارد منتها اگر بخواهم به همه این‌ها بپردازم وقت شما گرفته می‌شود لذا مقدمات را درز می‌گیرم.

ما بعد از این‌که راه‌هایی را پیمودیم، اعتقاداتی را پذیرفتیم و بالاخره بنا گذاشتیم که مسلمان باشیم و کارهایمان را بر اساس ارزش‌های اسلامی تنظیم کنیم، دست‌کم یک مرجح قوی برای کار ما حکم شرعی است مخصوصاً اگر وجوب باشد و معتقد باشیم که عمل کردن به این دستورات شرع و دستورات اسلام، این بهترین خواسته ما را تأمین خواهد کرد. حالا بهترین خواسته چیست، چگونه شناخته می‌شود، چه طور ما می‌دانیم که اسلام می‌تواند آن‌ها را تأمین کند، آن‌ها را من درز می‌گیرم وگرنه باید خیلی مباحثی را مطرح کنم که خسته‌تان می‌کند، در کتاب‌هایتان هم خوانده‌اید، تفصیلش را هم با عمق بیشتری خواهید خواند.

سعادت ابدی در سایه عمل به دستورات اسلام

ما بعد از مقدمات و مطالعاتی که برای خودمان استدلال کرده‌ایم به اینجا رسیده‌ایم که اگر ما به دستورات اسلام عمل کنیم، هم زندگی‌ای که الآن در آن هستیم بهتر اداره می‌شود و هم بعد از مرگ که برای زندگی ابدی زنده می‌شویم، آن جا سعادت بادوام‌تری خواهیم داشت یعنی سعادت ابدی و هم بیشترین فیض الهی را می‌توانیم دریافت کنیم. ما الآن آن فیضی که پیغمبر اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله درک می‌کردند را نمی‌توانیم درک کنیم یعنی ظرفیتش را نداریم و نمی‌فهمیم. اگر دستورات اسلام را عمل کنیم می‌توانیم بالاترین فیضی که از خدا به یک مخلوق می‌رسد را از خدا دریافت کنیم و بالاخره می‌توانیم به بالاترین لذت‌های ممکن نائل شویم. این‌ها همه یک عنوان‌های کلی است، مصداقش را نمی‌دانیم چه لذتی است و چگونه است و چه رنگ و بویی دارد. اجمالاً بر اساس براهین و این‌ها به این نتیجه رسیده‌ایم.

در یک کلمه، کل خواسته‌های فطری ما در اثر عمل به دستورات خدا حاصل می‌شود و اگر این کار را انجام ندهیم و هر جای آن را کم بگذاریم، روزی پشیمان خواهیم شد و عمده پشیمانی‌ها، آن حسرتی است که دیگر قابل جبران نیست. اگر پشیمانی در اینجا باشد آدم توبه می‌کند و تا حدی جبران می‌کند، اما آن عالم، یوم‌الحسرة است و در آنجا دیگر قابل جبران نیست، همین است که شده و دیگر تمام شد؛ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَكْتُ كَلَّا؛[1] پس اگر ما به اقتضای فطرتمان طالب کمال هستیم که هستیم، هیچ کس از نقص خوشش نمی‌آید، اگر طالب لذت و آسایش و راحتی و امثال این‌ها هستیم که اسم برآیند آن‌ها سعادت است که هستیم و نمی‌توانیم نباشیم، هیچ موجود زنده‌ای نمی‌تواند خوشی خودش را نخواهد، به قول بزرگان مجبول علی هذا الامر نه مجبورٌ؛ آدمیزاد این‌گونه سرشته شده است و آدمیزاد یعنی این؛ هم می‌خواهد، هم دوست دارد، کسی به او تحمیل نمی‌کند، جبر نیست، اما جبلت است؛ این‌طور آفریده شده و لذا وقتی بخواهند ما را تشویق کنند که یک کاری انجام بدهیم می‌گویند اگر این کار را انجام دهی فلان خوشی را خواهی داشت. این‌همه وعده‌هایی که در قرآن داده شده که اگر عمل کنید، جهاد کنید، اطاعت خدا و پیغمبر کنید به بهشت می‌روید، آن جا آن‌وقت چه می‌شود؟ لَهُم مَّا یَشْتَهُونَ؛[2] هر چه می‌خواهید هست؛ خوراکی می‌خواهید، همسر می‌خواهید، هوای پاک می‌خواهید، منظره زیبا می‌خواهید، هر چه می‌خواهید هست. بعدش هم می‌فرماید لَهُمْ مَا یَشَاءُونَ فِیهَا وَلَدَینَا مَزِیدٌ؛[3] خیلی چیزها هم هست که عقلتان نمی‌رسد، وقتی به آن جا که رفتید و به شما دادند تازه می‌فهمید چنین چیزی هم می‌شده است.

این بیان و این نحو تربیت که این کارها را انجام دهید که این‌گونه بشود یعنی چه؟ یعنی شما نمی‌توانید خوشی خودتان را نخواهید. چون خوشی خودتان را می‌خواهید ما داریم راهش را به شما نشان می‌دهیم، این‌گونه باید عمل کنید تا به آن برسید. اگر ازنظر عقلانی فکر می‌کنید که آدم باید هر چه بشود کامل‌تر بشود، به یک بچه کوچک بگویند این کار را نکن نمی‌توانی، به او برمی‌خورد. این‌که مثلاً پدر و مادر دستش را می‌گیرند و او را می‌برند، این دستش را می‌کشد و می‌خواهد بگوید من کامل‌تر شده‌ام و به شما احتیاج ندارم. او استقلال می‌خواهد برای این‌که استقلال برای او یک کمال است؛ من خودم می‌توانم کار خودم را انجام دهم. این همان است که فطرت انسان طالب کمالش است و می‌خواهد هر چه بیشتر کامل‌تر شود.

بالاترین کمالی که یک موجود ممکن، ممکن‌الوجود، یک مخلوق، می‌تواند به آن برسد آن کمال به دست خداست، آن فیضی است که هر کسی آن راهی را که او فرموده بپیماید، به آن خواهد رسید. این‌ها مسلمات ماست.

تکامل اختیاری؛ راه دریافت بهترین فیوضات الهی

دین یعنی همین. دین‌داری، خدا، اعتقاد به خدا، این‌که خدا ما را آفریده برای این‌که در اینجا با اختیار خودمان راه تکامل‌مان را طی کنیم، درنتیجه به عالی‌ترین خواسته‌هایمان برسیم، بهترین فیوضات الهی را دریافت کنیم تا چه وقت؟ برای همیشه؛ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا.[4] این همان اصول دین است که در مکتب‌خانه به ما یاد داده‌اند؛ توحید، نبوت، معاد. توحید و معاد، بعد دنبال راهش می‌گردیم؛ نبوت راهش را نشان می‌دهد؛ خدا تو را برای چه چیز خلق کرده است؟ اگر این را عمل کنی به کجا می‌رسی؟ کدام را عمل کنم؟ آن‌که خود خدا به‌وسیله انبیا راهنمایی کرده، دین یعنی همین. خب این یک چیز کلی است که فکر نمی‌کنم برای هیچ مسلمانی جای تشکیکی داشته باشد. البته آدم هر چه را بخواهد که برهان یقینی داشته باشد جا دارد تحقیق کند و این علوم برای همین‌هاست که این اعتقادات ما یقینی‌تر، روشن‌تر و واضح‌تر شود و تفصیل بیشتری پیدا کند اما روحش همین است. اگر کسی گفت من مسلمانم و می‌خواهم دین‌دار باشم، یعنی این، اما در مقام عمل. اگر خدا ما را آفریده برای این‌که به یک هدفی برسیم که در آن جا بهترین خواسته‌هایمان تأمین شود، خدا یکی، ما هم همه انسان هستیم یک نوع، هدف هم یک چیزی است که بناست به آن برسد یعنی فیض؛ پس خوب است همه یک‌طور باشیم؛ یعنی یک معارضه و یک اشکال. اگر خدا ما را آفریده برای این‌که به یک نقطه‌ای برسیم که آن جا همه خواسته‌ها تأمین می‌شود و این خواسته‌ها در همه انسان‌ها همین‌هاست و همه باید دستورات خدا را عمل کنند تا به آن جا برسند، خب آن‌وقت بین دو تا نقطه‌ فقط یک خط مستقیم وجود دارد. اگر ما از این‌جایی که هستیم بخواهیم به آن نقطه برسیم، یک خط بیشتر نیست. اگر انحراف پیدا کردیم، راه طولانی می‌شود. کوتاه‌ترین خط در فاصله بین دو تا نقطه، خط مستقیم است و لذا می‌فرماید وَأَنَّ هَـذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا.[5] هر روز هم در نماز هم می‌گوییم اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ؛ راه راست باشد و پیچ‌وخم نداشته باشد، بین این جایی که هستیم با آن جایی که باید برسیم این دو تا نقطه است کوتاه‌ترین راهش هم یک خط است، پس همه باید به یک صورت عمل کنیم. آیا این‌گونه است؟ اگر بنا بود همه به یک صورت عمل کنند اصلاً زندگی بشر شکل می‌گرفت؟ مخصوصاً اگر مرد و زن و کوچک و بزرگ و همه این‌ها را بگوییم یک‌طورند. مرد و زن اگر بخواهند مثل هم زندگی کنند، به یک صورت رفتار کنند، یعنی یا هر دو باید بچه‌دار بشوند؛ آن که نمی‌شود. یا هیچ‌کدام نباید بشوند، آن‌وقت انسانی دوام نمی‌آورد. آن یک طور وظیفه‌ای دارد که باید حامله شود، بچه‌دار شود، شیر بدهد. این یک طور دیگر است و نمی‌تواند این کار را انجام دهد. مگر بنا نیست به یک جایی برسد که همه خواسته‌هایش تأمین شود؟! خب آیا راه این است که بچه‌دار شود و زایمان کند یا نه؟! اگر راه آن است خب مردها هم باید زایمان کنند وگرنه به آن جایی که باید برسند نمی‌رسند. اگر این‌گونه نیست پس چرا آن می‌گوید باید آن‌طور باشد؟ این معارضه‌ای است که یعنی دلیلی که شما آوردید که ما باید راهی برویم که به آنچه خدا می‌خواهد برسیم، اقتضا می‌کند پس همه یک راه باید برویم، یک راه مستقیم بیشتر نیست. پس چرا این اشخاص ادعا دادند وظیفه‌ها مختلف است؟!

روح عبادت

جواب اجمالی‌اش این است که آن وحدت به یک معنا وحدت نوعی است نه وحدت شخصی کار یا صنفی؛ یعنی نوع کار باید کار خداپسند باشد. خدا هم اسم چنین کاری را عبادت گذاشته است؛ وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ.[6] بله کار یک‌طور کار است و آن هم عبادت خداست، هیچ راه دیگر هم ندارد؛ أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیكُمْ یا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ.[7] به این معنا راه یکی است، راهش هم عبادت است. روح عبادت هم یعنی اینکه من ببینم خدا چه می‌خواهد آن کار را انجام بدهم. حالا تفسیر مباحث عبادت و انواعش و این ‌حرف‌ها برای جای خودش بماند. همان‌گونه که عبادت‌الشیطان یعنی چه؟ لَّا تَعْبُدُوا الشَّیطَانَ یعنی چه؟ یعنی هر چه شیطان می‌گوید عمل کنید. می فرماید این کار را نکنید. پس چه کار کنیم؟! عباد‌ت‌الله داشته باشید، یعنی هر چه خدا می‌گوید عمل کنید. به این معنا راه یکی است اما این معنایش این نیست که شکل کار و جزئیاتش هم عین هم است. ملاک این است که کاری که انتخاب می‌کنید کاری باشد که خدا دوست دارد، از شما این کارها را با توجه به امکانات و استعدادهایی که در وجودتان قرار داده و شرایطی که در بیرون از وجودتان فراهم شده، می‌خواهد.

بین مرد و زن در خواسته‌های فطری‌شان تفاوت هست، آن طوری که زن به بچه‌دار شدن علاقه دارد که زایمان هم بکند، بچه‌اش را هم بغل بگیرد شیر بدهد، مرد چنین احساسی ندارد. ابزاری هم که خدا در وجودش قرار داده، برای زن رحِم قرار داده و برای مرد قرار نداده، برای زن وسیله شیر دادن در سینه‌اش قرار داده اما مرد چنین وسیله‌ای ندارد. پس آنچه خدا در اشخاص قرار داده ابزاری است برای کار این شخص یا این صنف. آن‌که باید رعایت شود این است که این کار باید به‌گونه‌ای انجام بگیرد که او می‌پسندد. آن وحدت راه است. همان صراط مستقیم است که یک راه بیشتر نیست یعنی همین؛ یعنی شکل کار باید به‌گونه‌ای باشد که عنوان عبادت داشته باشد.

پاسخ به دو سؤال اساسی

اما این‌که ما چه کاری را باید انتخاب کنیم، در اینجا دو تا سؤال وجود دارد؛ یکی این‌که خدا چرا اصلاً آدمیزاد را این‌گونه آفریده که استعدادهای مختلف، شرایط درونی و بیرونی مختلف در آن‌‌ها هست؟! چرا همه را به یک صورت خلق نکرده است؟! این چرایی یک‌وقت به‌عنوان این است که ما پیشنهاد می‌کنیم یک خدایی پیدا شود که همه را به یک صورت خلق کند. خب این یک‌طور جواب دارد. یک‌وقتی هم نه، می‌خواهیم بفهمیم که حکمت خدا چه بوده که این‌گونه آفریده است؛ یعنی می‌دانیم بهترین همین است، نظام احسن است، می‌خواهیم حکمتش را بفهمیم. این سعی کردن در این‌که آدم بفهمد، خوب است. آدم هر چه بیشتر حکمت‌های خدا را بفهمد بر کمالاتش افزوده می‌شود و انگیزه‌اش برای کار بهتر می‌شود، خدا هم دوست‌تر می‌دارد؛ اما اگر منظور این باشد که یعنی من باید بفهمم، اگر نفهمم انجام نمی‌دهم، این از همین‌جا راهش را از خدا جدا کرده است. بنا بود هر چه خدا می‌فرماید را انجام دهیم. اینکه این می‌گوید نه، من می‌خواهم این‌گونه باشم این از همین‌جا دارد با خدا زاویه باز می‌کند؛ اما این‌که من بفهمم اشکالی ندارد. ملائکه هم گفتند أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِكُ الدِّمَاء،[8] خدا هم جوابشان را داد. این عیب نیست. برای فرشتگان مقرب الهی هم عیب نبود که سؤال کنند اما نه به عنوان این‌که ما اگر بخواهیم به وظیفه‌مان عمل کنیم باید بفهمیم و اگر نفهمیم عمل نمی‌کنیم.

به حضرت ابراهیم دستور داده می‌شود برو سر بچه‌ات را ببر! اگر بنا بود که بگوید که باید من حکمتش را بفهمم تا انجام بدهم، حضرت ابراهیم نمی‌شد. ابراهیم شدنش برای این بود که به ذهنش هم خطور نکرد که چرا؟ گفت من بنده‌ام، خدا به من می‌گوید باید انجام دهی! چشم؛ و عجیب این است که به جوان پانزده و شاید شانزده‌ساله، وقتی می‌گوید من چنین دستوری دارم که سر تو را ببرم او هم نمی‌گوید چرا؛ می‌گوید یا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ.[9] دستور خدا را عمل کن! این همان است که وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ؛ اما آن جایی که مصلحتی باشد بفهمد، بتواند حکمتش را بفهمد، عیب ندارد، سؤال هم بکند ولی نباید مشروط باشد به این‌که عمل نمی‌کنم تا بفهمم. این درواقع یعنی عبادت خودم را دارم می‌کنم، چون خودم می‌خواهم می‌کنم؛ اما اول این است که من عملم مشروط نیست به این‌که حکمتش را بفهمم. چون تو می‌گویی انجام می‌دهم اما من را این‌گونه آفریده‌ای که دوست دارم بفهمم. آن‌هم می‌گوید اشکالی ندارد، خواستن را من در وجود تو قرار دادم. آن جایی که مصلحتت باشد به تو می‌گویم که چرا ولی بعضی جاها هم نباید بدانی. اگر حضرت ابراهیم می‌دانست وقتی می‌خواهد برود سر اسماعیل را ببرد جبرئیل از بهشت برای او فدا می‌آورد و کاردش هم نمی‌برد، این دیگر خیلی هنر نبود. یک کسی که می‌داند وقتی کارد را بر گردن اسماعیل می‌گذارد نمی‌برد، اگر برود این کار را انجام بدهد این خیلی کار مهمی است؟! اصلاً ارزشش به این بود که نباید بداند که می‌برد یا نمی‌برد. بلکه مطمئن بود که می‌برد. بله، آن جایی که مصلحت نیست بداند باید سکوت کند اما اینکه دلش بخواهد بداند و سؤال کند اشکالی ندارد. جوابش هم این است که هر چه مصلحت باشد را به تو می‌گویم، جوابش را می‌فهمی، راه را برای تو باز می‌کنم که بفهمی.

وجود اختلاف بین انسان‌ها؛ تدبیر الهی در شکل‌گیری جوامع

حالا سؤال؛ خدا چرا ما را به‌گونه‌ای آفریده است که یکی مرد باشد و یکی زن، یکی علاقه‌های خاصی داشته باشد، یکی علاقه‌های دیگری داشته باشد، استعدادها، ذوق‌ها، سلیقه‌ها با هم تفاوت داشته باشد، خیلی‌هایش هم به یک معنا ریشه‌های ارثی دارد، ارثی یعنی غیر کسبی، خدادادی، این اصلاً از اول که خلق شده یک‌طوری با بچه‌های دیگر فرق دارد. چرا خدا چنین کرده است؟! چرا همه بچه‌ها وقتی متولد می‌شوند دلشان نمی‌خواهد رئیس‌جمهور بشوند یا مرجع تقلید بشوند؟! مثلاً عرض می‌کنم. اگر بنا بود همه این‌گونه بشوند دیگر برای چه کسی رئیس‌جمهور بشوند؟! دیگر برای چه کسی مرجع تقلید بشوند؟! چون دیگر همه خودشان مرجع تقلید هستند؛ و بالاخره این مدنیتی که پیدا شد، انواع کارهای مختلف، تلاش‌های مختلف، همفکری‌ها، مبادلات و همه آنچه این نظام خلقت انسان را فراهم کرده در گروی همین اختلافات است. اگر همه یک‌طور بودند هرگز چنین اجتماعی به وجود نمی‌آمد و اصلاً وجود انسان دوامی پیدا نمی‌کرد. وقتی بین مرد و زن اختلاف نبود و مثلاً هیچ‌کدام حامله و بچه‌دار نمی‌شدند اصلاً وجود انسان دوامی پیدا نمی‌کرد. این اختلافات باید وجود داشته باشد.

سرّ مسئله این است که برای این موجود در این عالم باید شرایط و زمینه‌های گسترده و مختلفی فراهم باشد تا انتخاب به نحو اکمل معنا پیدا کند. می‌دانیم همه فرشتگان عبادت را دوست دارند، در بعضی روایات هست که طعامهم‌ التسبیح؛ یعنی همان‌گونه که آدم از غذا خوردن لذت می‌برد آن‌ها غذا خوردنشان تسبیح گفتن است و این کار را دوست دارند. آیا به این کار مجبور هستند؟! نه مجبور نیستند، خودشان این کار را دوست دارند، اما امکان انتخاب ندارند. کاری است که روی میل و رغبت خودشان انجام می‌دهند، دوست هم دارند، کسی توی سرشان نمی‌زند که این کار را بکن ولی یک راه هم بیشتر ندارد و آن هم همین است. جبرئیل یعنی این، عزرائیل یعنی آن؛ نه جبرئیل می‌تواند کار عزرائیل را انجام دهد و نه عزرائیل می‌تواند کار جبرئیل را انجام دهد. هرکدام را برای یک کاری خلق کرده‌اند، همان کار را بلد است، از همان کار هم لذت می‌برد و خوشش می‌آید و امکان انتخاب ندارد؛ اما خدا یک موجودی خلق کرده که خلیفه خودش بشود. ویژگی این موجود این است که خودش انتخاب می‌کند و تصمیم می‌گیرد که چه بشود.

آگاهی؛ لازمه انتخاب

هر چه دایره انتخاب وسیع‌تر باشد زمینه فعالیت این موجود بیشتر می‌شود، باید بیشتر فکر کند، بیشتر عقلش را به کار بگیرد، بیشتر جمع و تعدیل کند. معنی همه این‌ها این است که دارد رشد می‌کند؛ احتیاج دارد به این‌که معلومات مختلف کسب کند. اول که نمی‌دانست خب ل نمی‌دانست اما اگر این انگیزه را نداشت و دنبال این نمی‌رفت اصلاً نمی‌دانست چنین چیزی هم هست. فقط همین‌که می‌خواست میلش را داشت همان هم می‌شد، انتخابی نبود؛ اما یک موجودی که خلیفه‌الله است و با انتخاب خودش می‌خواهد مظهر قدرت اختیاری خدا بشود، هر چه بیشتر دایره انتخاب فراهم شود، گزینه‌ها بیشتر باشد، قدرت انتخاب بیشتر معلوم می‌شود. آدم بین دو چیز یک چیز را انتخاب کند یا بین صد چیز یکی را انتخاب کند، خیلی باید قدرت در انتخاب بیشتر باشد. بالاخره بر اساس همین حکمت اجمالی که ما می‌دانیم خدا این عالم را آفریده تا برای هر یک از ما، در هر لحظه‌ای، ده‌ها گزینه فراهم شود. منتها ما عادت کرده‌ایم سرمان را زیر بیندازیم دنبال یکی می‌رویم خیال می‌کنیم این همین است و دیگر گزینه مشخص است. هرلحظه ما می‌توانیم به این صدا گوش بدهیم، به آن جا نگاه کنیم، درباره این فکر کنیم، فکر درباره چه؟ چه قدر چیزهایی است که در یک آن، انسان می‌تواند درباره‌اش فکر کند؛ از خدا و بهشت و حورالعین و جهنم و عذاب و فلان، گذشتگان کجا رفتند، آیندگان چه خواهند شد، درباره همه این‌ها می‌شود فکر کرد. در همین لحظه من می‌توانم درباره همه این‌ها یا یکی از این‌ها فکر کنم. حالا یکی، دو تا سه تا، چهارتا، روانشناسان یک چیزهایی گفتند چند تا از آن‌ها را می‌شود به نحوی جمع کرد ولی بالاخره به ده‌تا نمی‌رسد؛ در یک آن، انسان ده تا کار نمی‌تواند انجام دهد. باید انتخاب کند. انتخاب، آگاهی می‌خواهد؛ بفهمم چه را انتخاب کنم.

عقل و وحی؛ ابزارهای شناخت و کسب آگاهی

چه چیزی می‌تواند تعیین کند که بهترین کدام است؟ جواب اصلی عقل است اما می‌دانیم عقل ما ناقص است و همه چیز را نمی‌فهمد. می‌رسیم به جایی که خودمان می‌فهمیم که نمی‌فهمیم. اینجاست که دین به کمک ما می‌آید، وحی به کمک ما می‌آید، خیلی چیزها را به ما می‌فهماند که با عقل خودمان نمی‌فهمیم؛ چرا نماز صبح دو رکعت است؟ چرا باید پیش از آفتاب بخوانیم؟ نمی‌فهمیم. این جا وحی به کمک ما می‌آید ولی راه همین است. احکام شرعی تابع مصالح و مفاسد واقعی است، چون این بهتر بوده خدا این را امر کرده و گزاف نیست. ما اگر نمی‌فهمیم برای این است که فهم ما ضعیف است. مجموعش را برای این‌که راحت باشد می‌گوییم عقل و وحی. این دو به کمک هم به ما نشان می‌دهند که چه‌کار باید بکنیم و در بین گزینه‌ها چه چیزی را انتخاب کنیم.

ملاک انتخاب

آیا مسئله با این حل شد؟ عقل به ما چه می‌گوید؟ خب من احتیاج دارم به این‌که یک درآمدی داشته باشم غذا تهیه کنم، مسکن تهیه کنم، لباس تهیه کنم، زن بگیرم، بچه‌دار بشوم، فلان، پول می‌خواهم در یک کلمه حالا چه‌کار کنم پول گیرم بیاید؟ خب می‌توانم بروم حمالی کنم، می‌توانم بروم کشاورزی کنم، می‌توانم بروم انواع کارها بکنم. کدام را انتخاب کنم؟ ببین عقلت چه می‌گوید. خب عقل می‌گوید هرکدام را می‌خواهی، پول حلال دربیاوری خوب است دیگر. آنچه تحت اختیار من نیست آن نظام تکوین است و به یک معنا حالا با مسامحه قضا و قدر است. ما نسبت به آن تکلیفی نداریم. البته قضا و قدر منحصر به اینجاها نیست. من این‌هایی که گفتم برای این‌که پرونده‌اش را ببندیم. آن‌هایی که از اختیار ما خارج است هیچی؛ من از فلان پدری در فلان زمانی متولد شدم، نمی‌توانم از جایی دیگر بروم عوض کنم، دست من نبوده که در یک کشور دیگری از یک پدر و مادر دیگری متولد شوم، این به من مربوط نیست، تکلیفی هم نسبت به آن ندارم، تأثیری هم در سعادت و شقاوت من ندارد. کار من از آنجایی‌که من قدرت انتخاب دارم شروع می‌شود؛ اما در همین‌هایی که قدرت انتخاب دارم اگر دقت کنم هرلحظه، ده‌ها کار، بلکه صدها، بلکه هزار انگیزه مطرح است. ما عادت کرده‌ایم بیاییم بعضی‌هایش را انتخاب بکنیم وگرنه کارهای دیگری هم می‌توانیم انجام دهیم. ملاک چیست؟! چه طوری انتخاب کنیم که پشیمانی نداشته باشد؟!

اگر دستور خاص صریحی باشد مثلاً اینکه فرزندت را ذبح کن! این دیگر حرف ندارد؛ به من گفتند تو باید این کار را بکنی، دیگر چون‌وچرا ندارد؛ اما ما که این‌گونه نیستیم؛ نه به ما وحی می‌شود و نه تکالیف شخصی خاص داریم. تکالیف هم کلیاتی است که در کتاب و سنت بیان شده است. من کدام را باید انتخاب کنم؟! با چه ملاکی؟! می‌گویید فکر بکن و عقلت را به کار بگیر! خب می‌دانم، آخر عقل درواقع روابط بین پدیده‌ها را به من نشان می‌دهد. می‌گوید اگر این کار را بکنی این‌طور می‌شود، آن کار را بکنی به آنجا می‌رسی، اما این‌که این را دوست بداری یا آن را دوست بداری که عقل نمی‌گوید. آن یک مقوله دیگری است که میل من به چه چیزی است. عقل عمدتاً روابط بین مقدمه و نتیجه را به ما نشان می‌دهد به کمک تجربیاتی که داریم. تنها خود عقل هم برای همه این‌ها کافی نیست، من باید تجربه داشته باشم ببینم چه کارهایی مقدمه است برای چه چیزهایی. حالا یا تجربه خودم یا تجربه دیگران که به آن علم می‌گوییم.

لزوم تناسب بین تکلیف و استعداد

خلاصه ما بر اساس آن اعتقادات‌مان باید این را ببینیم، دنبال این باشیم یعنی اعتراف کنیم که همه‌مان همه وظایف‌مان عین هم نیست؛ یک فرق‌هایی دارد. حتی یک نفر در شرایط مختلف زندگی، وظایف مختلف می‌تواند داشته باشد؛ یک بچه‌ای که تازه به تکلیف رسیده با یک جوان برومندی که مهارت‌‌هایی کسب کرده با یک پیرمرد عالمی که پنجاه شصت سال تفقه کرده، فقیه و مجتهد شده، آیا این‌ها یک طورند؟! یک‌طور باید کار کنند؟! آیا این عاقلانه است؟! باید دید از هرکدام چه کاری بهتر برمی‌آید. اگر یک مجتهدی که می‌تواند بنشیند فتوا بدهد و جواب استفتائات را بدهد و مردم را روشن کند فقاهت را کنار بگذارد و برود مثلاً فقط کشاورزی کند آیا کار درستی کرده است؟! یک معلمی که می‌تواند صد نفر را هدایت کند، ارشاد کند، تربیت کند بیاید آن جا بنشیند و بگوید من نافله‌‌های خودم را بخوانم، به این‌ها چه‌کار دارم، آیا خیلی کار خوبی کرده است؟! یک کسی که می‌تواند یک کشوری را از فساد، از گناه، از شرک نجات بدهد، مثل امام‌رضوان‌الله‌علیه، اگر در خانه‌اش می‌نشست و فقط بحث فقه و اصول یا فلسفه‌اش را می‌کرد درست بود؟! چرا نبود؟! برای این‌که خدا به او یک استعدادهایی داده، شرایطی برای او فراهم کرده که برای دیگران نیست. از او آن را خواسته که در بین گزینه‌های مطلوب، نتیجه مطلوب‌تری دارد. آن نتیجه مطلوب‌تر کدام است که من ببینم گزینه‌هایی که برای من مطرح است چه چیزهایی است، کدام مطلوب‌تر است؛ مطلوب در این جا مساوی است با آن‌که خدا دوست دارد. خدا دوست دارد من در این ساعت، در اینجا، چه‌کار کنم؟ اگر این روحیه در من پیدا شد این هم همان وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ است. این همان است که در هر نمازی می‌گوییم اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ؛ یعنی در هر لحظه‌ای فکر این باشم که خدا از من چه می‌خواهد؟! اگر من چه‌کار کنم در این حال به من می‌گوید بارک‌الله و امام زمان به روی من لبخند خواهد زد؟! اگر چه‌کار کنم ایشان روی خودشان را از من می‌گردانند؟! این روحیه همان است که وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ؛ اما مصادیقش متغیر است. اشخاص فرق می‌کند، زمان‌ها فرق می‌کند، امکانات اشخاص فرق می‌کند، یکی در بچگی، در جوانی، در سالمندی، در پیری همه این‌ها وظیفه‌اش یکی نیست؛ آن‌وقت‌ باید درس بخواند، در یک زمانی باید درس بدهد. آیا این‌طور نیست؟! نمی‌شود آدم اول درس بدهد بعد برود درس بخواند. آیا چنین چیزی می‌شود؟! همین شخص است، اما ده سال بیشتر باید برود درس بخواند حالا باید برود درس بدهد. همین آدم هم هست، همان راه بندگی خدا هم هست، هر دو را انتخاب هم کرده چون خدا می‌خواهد اما درعین‌حال شکل کار تفاوت می‌کند. چه چیزی این شکل را تعیین می‌کند؟! اول این‌که ما بدانیم زندگی انسان در این عالم این‌طور که خدا بهتر می‌دانسته و قرار داده، یک زندگی درهم‌تنیده بین انسان‌ها است، به همدیگر نیاز دارند؛ همه به همه، شکل نیازها فرق می‌کند.

تمدن و مدنیت

این همان است که در تعبیرات خودمانی عادت کردیم می‌گوییم انسان مدنی بالطبع است، یعنی خدا انسان را به‌گونه‌ای آفریده که خودبه‌خود سراغ این‌که با انسان‌های دیگری ارتباط برقرار کند، به کمک آن‌ها کارهایی انجام بدهد، به آن‌ها کمک برساند، از آن‌ها کمک بگیرد، می‌رود. این را در اصطلاح‌ مردم‌شناسی می‌گویند «مدنیت». شکل این کار می‌شود «تمدن». این‌که می‌گوییم تمدن‌ها مختلف است یعنی هر جامعه‌ای، هر مردمی، برحسب شرایط اقلیمی، استعدادهای خدادادی، شرایط زمانی که فراهم شده، ارتباطاتی که با اقوام دیگر پیدا کردند یک شکل خاصی برای زندگی‌شان انتخاب کردند که این ارتباطات را تنظیم می‌کند، شکل را تنظیم می‌کند. در الفاظی که عرض می‌کنم دقت کنید؛ شکل کار را تنظیم می‌کند یعنی حکومت باشد، ادارات مختلف باشد، مدارس باشد، بیمارستان‌ها باشد، آزمایشگاه‌ها، این‌هایی که هستند، این تمدن است. تمدن از مدینه گرفته شده یعنی شهر گرایی. متمدن یعنی شهروند. نوع تمدن این است که آن مجموعه رفتارها، شکل رفتارهایی که مردمی برحسب استعدادهای ذاتی‌شان، شرایط اقلیمی‌شان، روابطی که با انسان‌های دیگر داشتند، شرایط طبیعی که برایشان پیدا شده، همه این‌ها اقتضا کرده که این مجموعه این‌طوری زندگی کنند. اگر محتوای این شکل‌ها خداپسند بود، اینجا می‌خواهم تفکیک کنم بین قالب و محتوا، ببینید یک‌وقتی این‌طور که حالا مردم‌شناسان می‌گوید شواهدش هم زیاد است، یک‌وقتی همه آدمیزادها آن‌وقتی که تازه اجتماعی شده بودند، با خشت و گل خانه می‌ساختند. هنوز خانه‌های گلی و خشتی در خیلی جاها در آثار باستانی هست. همه این‌طور بودند و خانه‌ها این حالتی بود. اگر در روایات ما دقت کرده باشید وقتی می‌خواهند بگویند یک کسی خانه مجللی داشت خیلی به‌اصطلاح خودمانی حزب‌اللهی‌ها، طاغوتی زندگی می‌کرد می‌گویند خانه‌اش «مجصص» بود؛ گچ‌کاری شده بود. گچ کاری کردن خانه خیلی مهم بود، خیلی امتیاز بود. همه خشت و گلی و آخرش کاهگل بود. اصلاً خانه سنگی و این‌ها فقط برای آن کسانی بود که در کوه‌ها و این‌ها زندگی می‌کردند، قوم عاد و ثمود، وگرنه دیگران در شهرهایی که زندگی می‌کردند خانه‌ها همه خشت و گلی بود. هنوز در کشور خود ما در خیلی از روستاها و بعضی روستاهای دورافتاده همین‌گونه است. من یادم است که آن سالی که به قم آمدیم، یعنی سال 32، اندکی بیش از 60 سال قبل، در تمام قم یک خانه‌ای که دیوار سنگی و روکار سنگ داشته باشد وجود نداشت. زیباترین و مجلل‌ترین ساختمان این شهر هتل ارم بود. اصلاً یک ساختمان با روکار سنگ در تمام قم وجود نداشت. حالا ببینید خانه‌های کارگری و کشاورزی و امثال این‌ها سنگ‌های قیمتی روکار وصل می‌کنند. این‌ها مراحل تمدن است. تمدن از غارنشینی تا کوچ‌نشینی، بیابان‌گردی تا شهرنشینی، شهرنشینی از خانه‌های خشت و گلی تا ساختمان‌های بتون‌آرمه، با روکارهای سنگ‌های مجلل و قیمتی، این‌ها مراتب تمدن‌های مختلف است؛ اما ضرورتاً آن‌هایی که آن زمان زندگی می‌کردند به خدا نزدیک‌تر بودند و ما دور شدیم یا بالعکس و یا هیچ تلازمی وجود ندارد؟!

قرآن وقتی اصحاب ‌الیمین را معرفی می‌فرماید یعنی دسته اول ممتازان در مقابل اصحاب الشمال، می‌‌فرماید آن‌ها ثُلَّةٌ مِّنَ الْأَوَّلِینَ وَقَلِیلٌ مِّنَ الْآخِرِینَ.[10] معلوم می‌شود در پیشینیان، انسان‌های خوب بیشتر از ما بوده‌اند و سعادت ابدی حتماً در گروی ساختمان‌های مجلل نبوده است. البته این‌ها می‌تواند مطلوب باشد، استفاده از نعمت‌های خداست، شکرگزاری در پیشگاه الهی است، انگیزه شکر ایجاد می‌کند یا برای حفظ عزت اسلامی در مقابل کفار و دشمنان است که در مقابل آن‌ها ما تحقیر نشویم. این‌ها انگیزه‌های ثانوی است که برای ما پیدا می‌شود. حالا صرف این‌که من دلم می‌خواهد ساختمان مجلل داشته باشم این ربطی ندارد به این‌که به خدا نزدیک‌تر بشوم یا دورتر بشوم، ملازمه‌ای ندارد. می‌شود کاخ سلیمان باشد که وقتی بلقیس وارد شد لباس‌هایش را جمع کرد، خیال کرد این جا در آب دارد می‌رود. سنگ‌هایی که زیر پایش نصب شده بود مثل آینه بود، وقتی می‌خواست پایش را بگذارد آن جا خیال می‌کرد می‌خواهد در آب بگذارد. سلیمان هم بود، یکی از پیغمبران بزرگ خدا؛ وَهَبْ لِی مُلْكًا لَّا یَنبَغِی لِأَحَدٍ مِّنْ بَعْدِی.[11] یک روستایی هم در یک گوشه‌ای زندگی می‌کرد، زندگی خیلی ساده‌ای، چه‌بسا آن هم مقامی داشت پیش خدا معلوم نبود کمتر از فلان ثروتمند باشد؛ یعنی در شکل کار تلازمی نیست. بله ممکن است آدم به‌عنوان ثانوی وظایفی پیدا کند، اما طبع این، این‌گونه نیست که ملازمه‌ای داشته باشد. این برای شکل تمدن است. انبیا آمدند که علاوه بر ترقی شکل تمدن، محتوایش را عوض کنند. اسم آن محتوای تمدن در گفتگوهای آکادمیک به‌اصطلاح، اسمش فرهنگ است.

فرق فرهنگ و تمدن

ما در زندگی اجتماعی دو مقوله داریم که گاهی با هم اشتباه می‌شود؛ مقوله فرهنگ و تمدن. در عربی میگویند ثقافة و حضارة. برای تمدن می‌گویند حضارة، برای فرهنگ می‌گویند ثقافة. من این را تجربه دارم که بسیاری از متخصصان علوم اجتماعی فرق بین این دو تا را بلد نیستند. بنده خودم در کنفرانسی در سوریه شرکت کردم، عده‌ای از بیروت، از عراق، از سوریه، از مصر آمده بودند درباره این موضوع در سفارت ایران سخنرانی داشتند. اتفاقاً ما هم به زیارت رفته بودیم این بود که ما را هم دعوت کردند. از بعضی‌هایشان شنیدم که به نظر شما فرق بین فرهنگ و تمدن چیست؟ خیلی‌هایشان گفتند این دو با هم یکی هستند و فرق نمی‌کنند. این را متخصصانی می‌گفتند که آن جا آمده بودند سخنرانی می‌کردند و استاد جامعه‌شناسی بودند! ولی حقیقت این است لااقل طبق یک اصطلاح، تمدن مربوط به شکل زندگی اجتماعی است، فرهنگ مربوط به محتوای معنوی این زندگی است که قوامش به باورها و ارزش‌هاست. انسان زندگی را چه طور ببیند، معتقد باشد به این‌که هستی چگونه است، باورها به خدا و انسان و این‌ها و ارزش‌ها، چه خوب است، چه بد است، چه‌کار باید کرد، چه‌کار نباید کرد، این‌ها می‌شود فرهنگ؛ اما خانه، گلی باشد یا سنگی باشد یا بتون‌آرمه باشد این ربطی به فرهنگ ندارد، این به شکل تمدن مربوط است. نماد فرهنگ می‌شود تمدن. این قالب است، آن محتواست.

فرهنگ اسلامی؛ شاخصه اسلامی بودن تمدن

اسلام آمده که این تمدن را هر جامعه و در هر مرحله‌ای که باشد بسازد. اسلام نه‌فقط برای کوخ‌نشینی‌ها آمده، نه‌فقط برای کاخ‌نشین‌ها آمده بلکه برای همه انسان‌ها آمده است. اسلام از این‌ها چه می‌خواهد؟ آیا می‌گوید یعنی خانه‌های خشت و گلی‌ای که دارید را بروید خراب کنید و خانه‌های مجلل بسازید؟! آیا این‌گونه گفته است؟! ما ظاهراً چنین چیزی نداریم. یا به این‌ها می‌گوید که ساختمان‌های سنگی و بتون‌آرمه‌تان را خراب کنید بروید خشت و گلی بسازید؟! چنین چیزی هم نداریم. پس آمده چه‌کار کند؟! اسلام آمده دعوت کند که سعی کنید از نعمت‌های خدا بیشتر استفاده کنید، زمین را آباد کنید؛ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِیهَا.[12] اما این‌که دستورالعمل اسلام را به‌عنوان یک دستور دینی باشد که این شکل تمدن بد است، آن شکل تمدن خوب است، چنین چیزی نداریم؛ اما گفته که به چه چیزی معتقد باشید، عالم را چگونه ببینید، دنبال چه باشید، چه چیزهایی خوب است، چه چیزهایی بد است، چه باید کرد، چه نباید کرد. این‌ها مربوط به فرهنگ است. اگر در یک شکل زندگی، این محتوا گنجانیده شد می‌شود تمدن اسلامی. آن تمدن که شکلش این باشد یا آن، این هیچ کدام از اسلام نیست؛ برای این‌که نه اسلام گفته خانه خشتی بسازید، نه گفته خانه آجری بسازید، نه سنگی. آیا اسلام چنین چیزی را گفته؟! یک کسی یک آیه‌ای روایتی بیاورد.

پس تمدن خودبه‌خود اسلامی و غیر اسلامی ندارد بلکه اسلامی بودن تمدن به آن محتوایی است که این قالب روی آن می‌آید، یعنی به فرهنگ این تمدن است؛ اگر خانه می‌سازید بر دیگران اِشراف نداشته باشید. این را اسلام گفته است. این مربوط به این نیست که خانه از خشت و گل است یا آهن است. مربوط به این است که شکل ساختمان به‌گونه‌ای باشد که به اسرار مردم اشراف نداشته باشید، راحتی را از دیگران سلب نکنید، بایدونبایدهایی است که به رفتار ما مربوط می‌شود. اسلام فرهنگِ این زندگی را تغییر داده است.

اولی که پیغمبر اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله مبعوث شدند و جامعه اسلامی را در مدینه تشکیل دادند، شکل کار چگونه بود؟ چند تا وزیر داشتند؟ چند تا مشاور داشتند؟ چند تا اداره بود؟ شما هیچ جایی در هیچ کتابی خوانده‌اید؟ مردم هر کاری داشتند می‌آمدند در مسجد به پیغمبر مراجعه می‌کردند. کم‌کم وقتی جامعه اسلامی وسعت پیدا کرد و شهرهای بزرگ شکل گرفت در آن نماینده فرستاد. نماینده برای چه؟ یک نماینده برای امور مالی، یک نماینده برای امور معنوی و آموزش‌وپرورش، قاری. قراء که می‌گفتند یعنی وزیر علوم و آموزش‌وپرورش. خزانه‌دار یعنی وزیر امور اقتصادی و مسائل مالی کشور. سه نماینده فرستادند که یکی هم قاضی بود.

تمام تشکیلاتی که مثلاً در کوفه تشکیل می‌شد در زمان امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام سه بخش داشت و کم‌کم گسترش پیدا کرد و وزراتخانه‌ها و ادارات به وجود آمد. کدام‌یک اسلامی است و اسلام آورده است؟ همه جای دنیا همین است. بت‌پرست‌ها هم زندگی‌شان همین‌گونه است. اگر یک جای کوچکی ساده‌ای است همان‌طور زندگی می‌کنند، گسترش پیدا می‌کند کم‌کم شکل کار را تغییر می‌دهند. این، تحولات تمدن است اما آن‌که واقعیت این تمدن را تغییر می‌دهد آن روح این تمدن است که برای چه زندگی می‌‌کنید؟ اگر روحِ این بود که چون دلمان می‌خواهد، این روح، یکی است چه به نام اسلام باشد چه به نام کفر؛ أَفَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ؛[13] این همان بت آزادی است که امروز در دنیا پرستش می‌شود. افتخار می‌کنند ما می‌خواهیم به‌گونه‌ای زندگی کنیم که هر کسی هر طوری دلش می‌خواهد باشد، یعنی اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ. این جاهلیت این دوران است. حالا ساختمان بتون‌آرمه باشد یا خشت و گل، این مهم نیست؛ مهم این است که این مردم به چه فکر می‌کنند، محتوای زندگی‌‌شان چیست؛ یک محتوای الهی است یا یک محتوای مادی، هواپرستانه است. این شکل باشد یا آن. حالا اگر پیشرفته‌ترین صنایع را در همه زندگی مردم اِعمال کنند آن خیلی عالی می‌شود؟! این شب‌نشینی‌ها، عشرتکده‌ها، این چیزهایی که فیلم‌هایشان گاهی در دسترس دیگران قرار می‌گیرد این‌ها خیلی پیشرفته است؟! خیلی برای انسان شرف آفریده است؟! بااینکه بهترین صنایع در آن کار به کار گرفته‌شده، بیشترین سرمایه‌ها در آن به‌کاررفته، اما به نفع انسان است؟! این‌ها خیلی افتخار دارد؟! این تمدن خیلی پیشرفته است؟!

تقوا؛ روح تمدن اسلامی

فضیلت تمدن به روح این تمدن است؛ یعنی تقوا. اگر در آن بود این تمدن اسلامی می‌شود. اگر نبود، تمدن اسلامی نه به خشت و گل است و نه به ساختمان بتون‌آرمه و سنگ‌های قیمتی که هر سانتی‌مترش چه قدر قیمت داشته باشد. اگر در یک روستا روح اسلام حاکم باشد این پیشرفته است؛ در انسانیت پیشرفته است، در رشد پیشرفته است، در کمال پیشرفته است، در تقرب به خدا پیشرفته است. پس فرق تمدن اسلامی با تمدن‌های دیگر در شکل کار نیست بلکه در روح کار و در محتوای زندگی است. محتوای زندگی به هدف انسان و راهی که برای آن هدف انتخاب می‌کند برمی‌گردد. اگر هدف قرب خدا بود، راه عبادت بود، عبادت که شامل اطاعت هم می‌شود منظورم است با این قرائنی که عرض کردم، اگر هدف این بود این پیشرفته است. اگر ضد این بود این عقب‌افتاده و حیوانی است؛ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ.[14] این منطق قرآن است. نفرموده است این‌ها چون خانه‌هایشان خشت و گلی است این‌ها اضل هستند بلکه می فرماید چون این‌ها تابع هوای نفس هستند. بینش‌شان فقط بینش مادی است، فقط برای زیبایی‌های مادی ارزش قائل‌اند، شکم‌چران هستند، شکم‌باره هستند؛ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ.

چه چیزی را بسازید؟! تقوا داشته باشید؛ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ.[15] لازمه تقوا این است که عزت اسلامی را حفظ کنید، پس در صنایع باید پیشرفت کنید تا دست‌تان به دیگران دراز نباشد؛ اما فرض به این است که جامعه اسلامی است، بر اساس تقوا بنا نهاده شده برای اینکه حفظ عزت اسلام بشود باید آدم سعی کند که مستغنی بشود و روی پای خودش بایستد تا دستش به سمت کفار دراز نباشد. این‌ها یک مسئله فرعی بعد از تشکیل جامعه و تمدن اسلامی است. خیال نکنید و یک بهانه‌ای برای هواپرستی نشود و بگویید ما دنبال تمدن اسلامی هستیم یعنی برویم آن‌گونه که اروپایی‌ها زندگی می‌کنند نشود تا بشود تمدن! آن‌گونه زندگی کردن که اختصاص به اروپایی و غیراروپایی ندارد. هر کس که هواپرست است و وسایل هم برای او فراهم باشد می‌تواند. وقتی جامعه اسلامی تشکیل شد ساختمان‌هایتان هم به‌گونه‌ای باشد که چشم دشمنان‌تان را خیره کند، چون خدا و عزت الهی بیشتر نمایان می‌شود؛ اما نه چون دلم می‌خواهد بیشتر می‌خواستم کیف کنم. روح این تمدن باید ترقی کند و به خدا نزدیک بشود وگرنه شکلش چندان ارزشی ندارد؛ لَن یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا.[16] اینکه گفته‌اند بروید قربانی کنید و گوسفند بکشید و شتر بکشید برای این نیست که العیاذ بالله مثلاً خدا از شتر بیشتر خوشش می‌آید تا گاو؛ لَن یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَكِن یَنَالُهُ التَّقْوَى مِنكُمْ. آن وقتی قربانی شما اثر دارد و ارزشش بیشتر می‌شود که بیشتر در دلالت بر تقوای شما داشته باشد. آن‌وقت تمدن، تمدن اسلامی است که زمینه تقوا را بیشتر در جامعه فراهم کند و همه این‌ها در صورتی است که ما خدا را بهتر بشناسیم و راه اطاعت خدا را بهتر بشناسیم و زمینه را برای تربیت اسلامی بهتر فراهم کنیم.

وفقنا الله وإیاکم

 


[1]. مؤمنون، 99 و 100.

[2]. نحل، 57.

[3]. ق، 35.

[4]. نساء، 122.

[5]. انعام، 153.

[6]. ذاریات، 56.

[7]. یس، 60 و 61.

[8]. بقره، 30.

[9]. صافات، 102.

[10]. واقعه، 13 و 14.

[11]. ص، 35.

[12]. هود، 61.

[13]. جاثیه، 23.

[14]. فرقان، 44.

[15]. حجرات، 13.

[16]. حج، 37.