اقسام محبان اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین و ویژگی‌های آنان

در جمع طلاب مدرسه علمیه رشد
تاریخ: 
دوشنبه, 25 شهريور, 1392

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌‌‌‌‌‌‌‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح ملکوتی امام راحل‌رضوان‌‌الله‌‌علیه و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا می‌کنیم.

فرارسیدن دهه کرامت، میلاد باسعادت حضرت معصومه‌سلام‌‌الله‌‌علیها و برادر بزرگوارشان حضرت ثامن الحجج‌صلوات‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌‌علی‌‌آبائه‌‌و‌أبنائه‌‌المعصومین را به پیشگاه مقدس ولی‌عصرارواحنافداه تبریک و تهنیت عرض می‌کنیم و خاضعانه از پیشگاه مقدس‌شان تقاضا می‌کنیم که عیدی ما را درخواست تعجیل در ظهور خودشان و افزایش ایمان، معرفت و ولایت ما قرار دهند.

خدا را شکر می‌کنم که حیات و توفیقی افاضه فرمود که بار دیگر در جمع نورانی شما عزیزان شرفیاب بشوم و از فضای معنوی و انوار ولایی‌ای که از شما ساطع است بهره‌مند بشوم. طبعاً برای کسی که مراحل آخر زندگی‌اش را می‌گذراند دیدن چنین صحنه‌هایی که امیدهای آینده اسلام و انقلاب و حوزه در آن حضور دارند بسیار لذت‌بخش خواهد بود. شاید شما درست نتوانید احساس من را درک کنید چون هنوز به سن من نرسیده‌اید. به این سن که برسید آن‌وقت متوجه می‌شوید که آدم از این‌که ببیند در آینده چه گل‌هایی در این بوستان می‌رویند و چه مسئولیت‌هایی را می‌پذیرند و چه خدماتی را انجام می‌دهند چقدر مشعوف می‌شود؛ الحمدلله! خدا را شکر می‌کنیم که ناظر چنین صحنه‌هایی هستیم و این عزیزان را زیارت می‌کنیم.

بنده در چنین فرصت‌هایی که پیش می‌آید سعی می‌کنم درباره موضوعاتی صحبت کنم که در جلسات عادی درس و بحث، کمتر مطرح می‌شود. به نظرم در سال‌های گذشته در آغاز سال تحصیلی یا جلساتی که تشکیل می‌شد، برای این‌که معرفت ما نسبت به اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین زیاد شود و اندکی بو ببریم که این‌ها چه مقاماتی دارند و همین‌طور در خصوص ارزش معرفت و محبت و ارادت به این بزرگواران که چه سعادتی برای ما و چه موهبتی از طرف خداوند متعال است که به ما افاضه فرموده به اندازه‌ای که عقلم می‌رسید و شرایط اقتضا می‌کرد چیزهایی را عرض کرده‌ام.

به ذهنم آمد - ان‌شاءالله که القای مطلوبی باشد- به ذهنم آمد که یک مقدار درباره مسئولیت ما به عنوان دوستداران اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین و توقعی که خود اهل‌بیت از ما دارند صحبت کنیم. این‌که محبت به اهل‌بیت و ارادت و ولایت چه فضیلت‌هایی دارد کم‌یابیش همه جا زیاد مطرح می‌شود؛ این‌که عواطف و احساسات دینی و علاقه ما به این بزرگواران به صورت‌های مختلفی ابراز می‌شود و باید هم ابراز بشود و ابراز این‌ها باعث این می‌شود که بر محبت ما افزوده شود و دوام و ثبات بیشتری پیدا کند، خواندن مدح‌ها و تواشیح‌ها، برپایی جلسات اظهار سرور، عیدی‌ دادن‌ها، اطعام‌ها، همه این‌ها بسیار کارهای ارزنده‌ای است که باعث رشد محبت و ولایت و تثبیت آن می‌شود که ضامن سعادت دنیا و آخرت ماست؛ اما جا دارد که یک مقدار درباره مراتب محبت و این‌که آن کسانی که واقعاً دل‌شان می‌خواهد صادقانه محب و شیعه اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین باشند به چه مطالبی باید توجه داشته باشند و خود آن بزرگواران از ما چه توقعی دارند صحبت کنیم.

در کتاب تحف‌العقول حدیثی از امام صادق‌صلوات‌‌الله‌‌علیه درباره محبت اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین نقل شده است. گفتم تبرکاً بخشی از این روایت را در این محفل شریف تلاوت کنم و به اندازه‌ای که عقلم می‌رسد توضیحی بدهم تا سر نخی باشد که عزیزان در این باره‌ها بیشتر مطالعه و فکر کنند و به لوازمش ملتزم باشند. اگر موافق هستید که من یک مقدار از این حدیث را بخوانم یک صلوات بفرستید.

وصف محبت اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین در کلام امام صادق‌صلوات‌‌الله‌‌علیه

می‌دانید که کتاب تحف‌العقول بخش‌ها و فصل‌هایی دارد و هر فصل آن درباره یکی از ائمه اهل‌بیت‌‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین است. فصل اول این کتاب درباره پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله است و کلمات و روایاتی که از ایشان نقل شده انتخاب شده است. یک بخش از این کتاب هم به امام صادق‌صلوات‌الله‌علیه اختصاص دارد. در این قسمت عنوانی با نام كَلامُهُ عليهِ السَّلامُ فِي وَصْفِ الـمَحَبَّةِ لِأَهْلِ الـبَيْتِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِم أَجْمَعِينَ آمده است که بیانگر سخنان امام صادق‌صلوات‌‌الله‌‌علیه درباره وصف محبت اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین می‌باشد.

در این روایت آمده است که دَخَلَ عَلیهِ رَجُلٌ فقالَ علیه السلام لَهُ: مِمّنِ الرَّجُلُ؟! از دنباله روایت برمی‌آید که جلسه‌ای بوده که حضرت نشسته بودند و بعضی از اصحاب‌شان ازجمله سَدیر صَیرفی در آن جلسه حضور داشته‌اند. در آن‌جا یک شخصی وارد شد و نشست. حضرت فرمودند مِمّنِ الرَّجلُ؟! شما از چه کسانی هستید؟! از چه گروهی هستید؟! خودتان را معرفی کنید! فقالَ: مِن مُحِبّیكُم و مُوالیكُم؛ آن شخص عرض کرد من از دوستان شما هستم.

ولایت الهی؛ پاداش محبت اهل‌بیت‌‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین

حضرت جملاتی را به او فرمودند و با بیان این جملات خواستند اهمیت محبت اهل‌بیت‌‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین را ذکر بفرمایند که لازمه‌ محبت ما این است که کسی که ما را دوست ‌دارد خدا او را دوست ‌دارد و وقتی خدا کسی را دوست داشته باشد چه لوازمی دارد. این جملات در چنین مقامی است که توجه بدهند که محبت اهل‌بیت یک چیز شوخی‌ای نیست و لوازمش این است. اولین لازمه‌اش این است که خدا چنین کسی را دوست می‌دارد. فَقَالَ لَهُ جَعْفَرٌ عَلَيْهِ السَّلَامُ: لَا يُحِبُّ اللَّهُ عَبْدًا حَتَّى يَتَوَلَّاهُ، وَلَا يَتَوَلَّاهُ حَتَّى يُوجِبَ لَهُ الْجَنَّةَ؛ وقتی خدا یک کسی را دوست داشت چه لوازمی دارد؟ اگر خدا کسی را دوست داشته باشد سرپرستی کارهای او را عهده‌دار می‌شود.

حقیقت ولایت

حقیقت ولایت، برقراری ارتباط و پیوند است. ولایت ارتباط، انتساب و اتصال طرفینی است. اتصال دو چیز به هم است. از یک سو الف به باء متصل می‌شود و از یک سو باء به الف متصل می‌شود. خدا تولّی می‌کند؛ اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا.[1] تولّی، طرفینی است و لذا الَّذِینَ آمَنُوا هم اولیای خدا هستند. اگر خدا کسی را دوست بدارد متولی او می‌شود یعنی ولایتش را به عهده می‌گیرد، او را سرپرستی می‌کند، کارهایش را عهده‌دار می‌شود و در کار او نظارت می‌کند. عاقبت چنین کسی هم پیداست؛ عاقبت چنین کسی این است که خدا درنهایت او را به بهشت می‌کشاند. خدا کسی را تولّی نمی‌کند مگر این‌که او را وارد بهشت کند. حضرت این را به صورت یک جمله‌ معترضه‌ فرمودند که پس محبت ما چیز شوخی‌ای نیست، قدرش را بدانید!

مراتب محبت به اهل‌بیت‌‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین

بعد حضرت به آن کسی که عرض کرده بود که من از محبین شما هستم رو کردند و فرمودند مِنْ أَيِّ مُحِبِّينَا أَنْتَ؟! شما گفتی من از محبین شما هستم، شما از کدام محبین ما هستید؟! این شخص آمادگی چنین سؤالی را نداشت. این بود که سکوت کرد؛ فَسَكَتَ الرجُلُ. حالا سدیر صیرفی هم که یکی از اصحاب معروف امام صادق‌صلوات‌‌الله‌‌علیه است در آنجا نشسته بود. این شخص، تازه‌وارد بود ولی ایشان چون آشناتر بود و از اصحاب حضرت بود زبان ایشان بازتر بود. این بود که ایشان عرض کرد که آقا! مگر محبین شما چند دسته هستند که شما می‌فرمایید از کدام محبین هستند؛ و كَم مُحِبُّوكم یا بنَ رسولِ اللّه؟! مطلب از اینجا شروع می‌شود. حضرت پاسخ دادند که محبین ما سه دسته هستند؛ عَلَى ثَلَاثِ طَبَقَاتٍ.

الف) دوستی ظاهری

طَبَقَةٌ أَحَبُّونَا فِي الْعَلَانِيَةِ وَ لَمْ يُحِبُّونَا فِي السِّرِّ؛ حالا یک ترجمه سطحی می‌کنم، البته شما احتیاج به ترجمه ندارید؛ یک دسته کسانی هستند که در ظاهر، ما را دوست ‌دارند. تعبیر این است که در علانیه و در آشکار؛ فِی الْعَلَانِیةِ. حالا اینکه آشکار یعنی چه شاید از توضیحات بعدی معلوم شود. وَ لَمْ يُحِبُّونَا فِي السِّرِّ؛ می‌فرماید آشکارا ما را دوست می‌دارند اما در سرّ و در باطن علاقه‌ای به ما ندارند. این حرف، حرف عجیبی است! یک کسی در ظاهر محبت داشته باشد و در باطن نداشته باشد!

ب) دوستی باطنی

یک دسته دیگر هستند که مقابل این‌ها هستند؛ وَ طَبَقَةٌ يُحِبُّونَا فِي السِّرِّ وَ لَمْ يُحِبُّونَا فِي الْعَلَانِيَةِ؛ در باطن به ما علاقه دارند اما در ظاهر اظهار علاقه‌ای نمی‌کنند.

ج) دوستی ظاهری و باطنی

و طَبَقةٌ يُحِبُّونا في السِّرِّ وَ العَلانِيَةِ؛ یک دسته هم کسانی هستند که هم در باطن و هم در ظاهر اظهار علاقه می‌کنند یعنی محبت ما سراسر وجودشان را فرا گرفته است. این‌ها گروه برتر هستند؛ هُمُ النَّمَطُ الأعلى.

اوصاف و ویژگی‌های دوستان واقعی اهل‌بیت‌‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین

سپس حضرت پیش از این‌که درباره سایر اوصاف وارد شوند یک مقدار این گروه را توصیف می‌کنند که آن‌هایی که هم در سرّ و هم در علانیه محب خالص ما هستند چه اوصاف و ویژگی‌هایی دارند. حضرت فرمودند شَرِبُوا مِنَ الْعَذْبِ الْفُرَاتِ؛ این‌ها از یک آب گوارایی نوشیدند. برای فهم این تعبیر که از آب گوارا نوشیدند یعنی چه، ما باید کم‌کم با ادبیات اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین آشنا شویم؛ وَ عَلِمُوا تَأْوِیلَ الْكِتَابِ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ؛ این‌ها تعبیر قرآن را می‌دانند؛ وَ سَبَبَ الْأَسْبَابِ فَهُمُ النَّمَطُ الْأَعْلَى؛ این‌ها برترین‌ها هستند.

عشق از اول سرکش و خونی بود!

ولی این‌هایی که به این مقام می‌رسند که شیفته ما هستند و محبت ما این‌چنین ظاهر و باطن‌شان را پر کرده است این محبت لوازمی دارد و باید هزینه‌اش را بپردازند. لازمه این مقام این است که فقر و فاقه و بلا آن‌چنان به سوی این‌ها می‌تازد و پیش می‌رود که از اسب‌های تیزرو سریع‌تر است؛ الْفَقْرُ وَ الْفَاقَةُ وَ أَنْوَاعُ الْبَلَاءِ أَسْرَعُ إِلَیهِمْ مِنْ رَكْضِ الْخَیلِ!

در زبان عربی مثل‌هایی وجود دارد. مثلاً وقتی می‌خواهند بگویند چیزی با سرعت حرکت می‌کند می‌گویند مثل اسب تیزرو حرکت می‌کند. حضرت می‌فرمایند فقر و فاقه و بلا سریع‌تر از اسب تیزرو به طرف این‌ها پیش می‌رود یعنی فقر و فاقه از اطراف به این‌ها سرازیر می‌شود و این‌ها را فرا می‌گیرد.

مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا وَ فُتِنُوا؛ این‌ها به سختی‌ها و گرفتاری‌ها مبتلا می‌شوند و از بس سختی به آن‌ها فشار می‌آورد دچار فتنه و آشفتگی می‌شوند و تزلزل پیدا می‌کنند و در نتیجه گرفتاری‌هایی که به این‌ها رو می‌آورد و بلاهایی که به آن مبتلا می‌شوند بعضی مجروح و بعضی مذبوح و کشته می‌شوند! فَمِنْ بَینِ مَجْرُوحٍ وَ مَذْبُوحٍ مُتَفَرِّقِینَ فِی كُلِّ بِلَادٍ قَاصِیةٍ.

برکت‌های نهفته در وجود دوستان اهل‌بیت‌‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین

نمونه‌هایی از این‌ افراد در اطراف بلاد، پراکنده هستند؛ بهِمْ يَشْفِي اللَّهُ السَّقِيمَ؛ خدا مریض‌ها را به برکت این‌ها شفا می‌دهد؛ وَ يُغْنِي الْعَدِيمَ؛ تهی‌دستان را به برکت این‌ها بی‌نیاز می‌کند؛ بِهِم تُمطَرونَ؛ بارانی که بر شما می‌بارد به برکت آن‌هاست؛ و بِهِم تُرزَقونَ؛ روزی شما به برکت آن‌هاست. همان‌هایی که گوشه و کنار مبتلا به فقر و فاقه و گرفتاری هستند و تحت شکنجه واقع می‌شوند، مجروح می‌شوند، سرشان را می‌برند، ذبح‌شان می‌کنند، همان‌ها هستند که شما به برکت آن‌ها روزی داده می‌شوید، باران بر شما می‌بارد و رحمت‌ها بر شما نازل می‌شود. همه این‌ها از صدقه سر آن‌هاست.

هُمُ الْأَقَلُّونَ عَدَداً الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً وَ خَطَراً؛ شمار این‌ها کم است اما مقامشان پیش خدا بسیار بالاست. این‌ها یک طبقه هستند یعنی کسانی هستند که ظاهر و باطن‌شان را محبت ما پر کرده است.

محبت در گفتار، مخالفت در کردار؛ ویژگی دوستان ظاهری اهل‌بیت‌‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین

وَ الطَّبَقَةُ الثَّانِیةُ النَّمَطُ الْأَسْفَلُ؛ پست‌ترین‌هایشان کسانی هستند که أَحَبُّونَا فِی الْعَلَانِیةِ؛ در ظاهر دوست ما هستند و از دوستان ما به حساب می‌روند اما زندگی‌شان این‌گونه نیست و طاغوتی زندگی می‌کنند؛ وَ سَارُوا بِسِیرَةِ الْمُلُوكِ.

فَأَلْسِنَتُهُمْ مَعَنَا وَ سُيُوفُهُمْ عَلَيْنَا؛ این‌ها می‌گویند ما شما را دوست داریم اما وقتی محبت ما با منافع‌شان تزاحم پیدا می‌کند دیگر محبت ما یادشان می‌رود و حتی حاضرند با ما بجنگند! فَأَلْسِنَتُهُمْ مَعَنَا وَ سُيُوفُهُمْ عَلَيْنَا!

صفات دوستان باطنی اهل‌بیت‌‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین

وَ الطَّبَقَةُ الثَّالِثَةُ النَّمَطُ الْأَوْسَطُ؛ دسته سوم میانه هستند یعنی نه در آن حد اعلی هستند و نه در این حد اسفل بلکه در میان این دو دسته هستند. أَحَبُّونَا فِي السِّرِّ وَ لَمْ يُحِبُّونَا فِي الْعَلَانِيَةِ؛ این‌ها واقعاً از ته دل، ما را دوست دارند، در باطن هم دوست ما هستند اما در اعمال ظاهری دچار کوتاهی می‌شوند. میزان پایبندی آن‌ها به محبت ما چنان نیست که همه چیزشان بر طبق و به مقتضای محبت ما باشد و تا آن جایی برسند که مجروح و مذبوح بشوند و از هر بلایی استقبال کنند. این دسته از افراد در این‌ها حدها نیستند اما واقعاً ما را دوست می‌دارند.

و لَعَمرِی لَئن كانُوا أحَبُّونا فی السِّرِّ دُونَ العَلانِیةِ؛ بعد حضرت قسم می‌خورند که به جان خودم! درست است که این‌ها در ظاهر آن‌گونه که بایدوشاید در همه مراحل با ما نیستند اما درواقع آدم‌های خوبی هستند؛ فَهُمُ الصَّوَّامُونَ بِالنَّهَارِ الْقَوَّامُونَ بِاللَّيْلِ تَرَى أَثَرَ الرَّهْبَانِيَّةِ فِي وُجُوهِهِمْ أَهْلُ سِلْمٍ وَ انْقِيَادٍ؛ این‌ها روزه‌ها روزه‌دار هستند و شب‌ها خدا را عبادت می‌کنند. واقعاً هم ما را دوست ‌دارند و اهل تسلیم هستند، هر چه ما بگوییم می‌پذیرند، در مقابل ما موضعی ندارند ولی ایمان و ولایت‌شان آن‌چنان قوی‌ نیست که تا پای جان بایستند و هر سختی‌ای را تحمل کنند، حاضر باشند مذبوح شوند و سرشان را هم ببرند؛ به این اندازه‌ها نیستند ولی به‌هرحال باطناً آدم‌های خوبی هستند و شب‌ها عبادت خدا می‌کنند، روزها روزه‌دار هستند و باتقوا هستند.

معیارهای محبت اهل‌بیت‌‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین

قَالَ الرَّجُلُ فَأَنَا مِنْ مُحِبِّيكُمْ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ؛ آن شخص عرض کرد که آقا! من، هم در باطنم و هم در ظاهر از آن خوب‌ خوب‌ها هستم. قَالَ جَعْفَرٌ إِنَّ لِمُحِبِّينَا فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ علَامَاتٍ يُعْرَفُونَ بِهَا؛ حضرت فرمودند شما ادعا می‌کنید که ما از آن نمط اعلی و برترین‌ها هستم اما آن‌ها علاماتی دارند؛ ببین آیا علاماتش در تو هم هست یا نیست؟!

حدیث، مفصل است و در آن علاماتی ذکر شده که خود سدیر تعجب می‌کند و عرض می‌کند آقا! من چنین حرف‌هایی از شما نشنیده بودم که علامت ایمان و علامت محبت شما این‌ها باشد! من فقط یکی، دو سطر از آن‌ها را به عنوان نمونه می‌خوانم. بعد ان‌شاءالله اگر فرصت پیدا کردید دنبال کنید. چیزهایی است که بنده هم قبل از این‌که این روایت را ببینیم فکر نمی‌کردم حضرت به عنوان علامت محب اهل‌بیت این‌ها را ذکر بفرمایند. راستش را می‌گویم، من هم توقع نداشتم، وقتی خواندم تعجب کردم که عجب! این‌ها جزو علامات محبت اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین است؟! دیدم سدیر هم همین تعجب را کرده بود.

قَالَ الرَّجُلُ وَ مَا تِلْكَ الْعَلَامَاتُ؛ آن مرد عرض کرد علامت محبین واقعی شما چیست؟ قَالَ علیه‌السلام تِلْكَ خِلَالٌ؛ حضرت فرمودند علامت‌های محبین واقعی ما چند چیز است. من بخشی از همان مورد نخست را می‌خوانم و باقی آن را به زمان دیگری واگذار می‌کنم. أَوَّلُهَا أَنَّهُمْ عَرَفُوا التَّوْحِیدَ...؛ پیداست کسی که محب اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین است خدا را قبول دارد و اهل توحید است. حضرت می‌فرماید علامت آن محبین واقعی که در سر و علانیه دوست دار ما هستند توحید است! این خیلی تعجب‌آور است! این علامت که در همه هست! ما همه موحّد هستیم! حالا ملاحظه می‌فرمایید که این توحیدی که ایشان می‌فرماید اصلاً فهم الفاظش هم برای ما مشکل است چه برسد به حقیقتش!

أوَّلُها أنَّهُم عَرَفُوا التَّوحیدَ حَقَّ مَعرِفَتِهِ، وأحکموا عِلمَ تَوحیدِهِ، وَالإِیمانُ بَعدَ ذلِک؛ اول از همه اینکه این‌ها علم به توحید را به‌خوبی فراگرفته‌اند و بعد هم به توحید، ایمان کامل دارند. ایمان به چه چیزی؟! بِما هُوَ وما صِفَتُهُ؛ ایمان به اینکه خدا کیست و صفاتش چیست. ثُمَّ عَلِمُوا حُدُودَ الْإِیمَانِ وَ حَقَائِقَهُ وَ شُرُوطَهُ وَ تَأْوِیلَهُ؛ همچنین اینکه ‌‌لازمه ایمان به خدا و حدود و شرایطش چیست همه این‌ها را یاد گرفته‌اند و عمل کرده‌اند. این‌که می‌گویم سدیر هم تعجب کرد به این علت است. قَالَ سَدِیرٌ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا سَمِعْتُكَ تَصِفُ الْإِیمَانَ بِهَذِهِ الصِّفَةِ؛ سدیر عرض کرد ما باوجوداینکه این همه خدمت شما رسیده‌ایم ولی هیچ وقت از شما نشنیده‌ایم که ایمان را این‌گونه تعریف کنید!

مقام والای محب اهل‌بیت‌‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین

حالا ادامه روایت را به وقت دیگری موکول می‌کنیم. اجازه دهید آنچه را که خواندم، غیر از ترجمه، با چند جمله توضیح دهم و نکاتی که از آن قابل استفاده است را بیان کنم. اول این‌که مقام محب اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین مقامی است که به تصریح این روایت و ده‌ها روایت دیگری که در جاهای دیگر ذکر شده، این‌ها آن‌قدر پیش خدا عزیز هستند که سایر مؤمنین به برکت آن‌ها زندگی می‌کنند؛ بارانی که بر دیگران می‌بارد از صدقه سر آن‌هاست؛ روزی‌ای که به دیگران داده می‌شود، به سایر مؤمنین و حتی به اهل ولایت، به برکت همان چند نفر است؛ هُمُ الأَقَلُّونَ عَدَداً. خدا چنین حساب‌هایی دارد.

ما کجا و اهل‌بیت‌‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین کجا؟!

ما خیال می‌کنیم درست است که مراتب ایمان، کمی با هم فرق دارد ولی بالاخره همه در یک تراز هستیم و دیگر این‌گونه نیست که حالا بعضی مثلاً ریزه‌خوار یکی دیگر باشیم؛ درحالی‌که حضرت می‌فرمایند بیشتر شما ریزه‌خوار چند نفر هستید؛ هُمُ الأَقَلُّونَ عَدَداً. خدا از صدقه سر آن‌ها بر شما باران نازل می‌فرماید و به شما روزی، امنیت و نعمت می‌دهد.

اگر یک وقتی به ما گفتند همه نعمت‌هایی که به ما می‌رسد از صدقه سر حضرت معصومه‌سلام‌‌الله‌‌علیها است تعجب نکنید! اولیای خدا آن‌قدر پیش خدا عزیز هستند که میلیون‌ها انسان دیگر به طفیل آن‌ها روزی داده می‌شوند. ما با این روسیاهی‌ها، با این گناه‌ها، با این جفاها، با این غفلت‌ها، با این خودخواهی‌ها، با این دنیاپرستی‌ها و با این مقام‌پرستی‌ها اگر به خودمان باشد پیش خدا چه ارزشی داریم؟! همین‌که خدا بر ما عذاب نازل نمی‌کند باید پیش خدا بسیار شاکر باشیم؛ اما خدا به برکت بعضی از اولیایش بلاها را از ما دفع می‌کند، گناهان‌مان را می‌آمرزد و مریض‌هایمان را شفا می‌دهد! مگر نشده که با خاک صحن حضرت معصومه‌سلام‌‌الله‌‌علیها کسانی شفا پیدا کنند؟! این یک نکته‌ای است که نباید از آن غفلت کنیم. حالا بعضی‌ها وقتی تعریف علم و محبت اهل‌بیت و این‌ها می‌شود می‌گویند من یک عالِم هستم، حضرت معصومه‌‌سلام‌‌الله‌‌علیها هم یک عالم بوده‌اند، حالا معلوم هم نیست که علم من کمتر از حضرت معصومه باشد!

ما چند صباحی که چند اصطلاح یاد گرفتیم و بافتیم خیال می‌کنیم که چیزی شده‌ایم ولی دیگر غافل هستیم از این که همه هستی ما ریزه‌ای از خوان نعمت آن بزرگواران است. حالا آن‌ها که خودشان از اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين هستند. حتی دوستان آن‌ها هم کسانی هستند که وسیله سعادت و نعمت دیگران هستند؛ بِهِم تُمطَرونَ و بِهِم تُرزَقونَ؛ باران به خاطر آن‌ها بر شما نازل می‌شود و به خاطر آن‌ها روزی داده می‌شوید! این یک نکته.

ایستادگی در راه حق تا پای جان؛ ویژگی ولایتمداران راستین

نکته دوم این‌که آنجایی که می‌فرمایند آن‌هایی که در نهان به ما محبت دارند و در آشکار چنین محبتی را نشان نمی‌دهند، منظور این نیست که در ظاهر فقط تقیه می‌کنند و مثلاً اظهار نمی‌کنند و کار و رفتارشان به‌گونه‌ای نیست که مجروح و مذبوح بشوند. آن‌هایی که محبتشان، هم در ظاهر و هم در باطن هست، آن‌ها آن‌چنان پایداری می‌کنند که اگر لازم باشد تا پای جان‌شان هم می‌ایستند.

سعید بن جُبَیر در مجلس حجاج بن یوسف از محبت اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين سخن گفت. حجاج گفت دستور می‌دهم زبانت را قطع کنند! گفت اتفاقاً این همان چیزی است که از امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه‌‌ به من رسیده است! حجاج کمی صبر کرد و دید نمی‌تواند تحمل کند، این بود که به جلاد گفت بیاید زبان ایشان را از پشت سر ایشان دربیاورد! بااین‌همه ایشان از سخن گفتن بازنایستادند و تا زمانی که امکان سخن گفتن برای ایشان فراهم بود از محبت و عشق به اهل‌بیت‌صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین سخن می‌گفتند.

اگر ما جای ایشان بودیم می‌گفتیم آقا! تقیه است، تقیه واجب است، جانت را حفظ کن! اما ایشان می‌دانستند که اصلاً بقای تشیع و شناخت علی‌علیه‌‌السلام به همین‌هاست و اگر این‌ها نباشد هزار سال دیگر مردم علی را فراموش می‌کنند. ایشان می‌دانستند که آن‌جا وقت و جایی است که باید این‌ها را بگوید تا این‌ها در تاریخ بماند و این‌ها بفهمند که محبت علی‌علیه‌‌السلام چیست.

در زمان متوکل کسانی بودند که برای زیارت سیدالشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه دست و پای آن‌ها را می‌بریدند! همان‌گونه که می‌دانید در طول تاریخ چندین مرتبه قبر مقدس سیدالشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه را با گاو شخم زدند و به دنبال این بودند که اثری از قبر باقی نگذارند و آن را به زمین کشتزار تبدیل کنند. حتی دست و پای کسانی که می‌خواستند برای زیارت به آنجا بروند را می‌بریدند ولی بااین‌وجود مردم دست برنمی‌داشتند و دست‌ها و پاهایشان را در این راه می‌دادند. حتی می‌گفتند ما جان‌مان را هم می‌دهیم اما نمی‌گذاریم که نام حسین‌علیه‌السلام مکتوم بماند. این جا نگفتند آقا! تقیه است، حرام است، شما باید حفظ جان بکنید! بلکه گفتند اینجا صحبت از حفظ جان نیست، اینجا صحبت دین است و اگر این کار را نکنیم دین باقی نمی‌ماند.

اگر مسئله فقط یک موضوع شخصی و مربوط به جان من بود، اهمیت چندانی نداشت و حتی اظهار برائت هم می‌شد کرد اما سخن اینجاست که بقای دین، وابسته به همین ایستادگی‌هاست. اگر این حق‌طلبی‌ها نباشد، چند صباحی که بگذرد، دشمنان دین همه چیز را وارونه جلوه می‌دهند. ما زنده‌ایم و با چشمان خود می‌بینیم که چگونه تاریخ را تحریف می‌کنند؛ تاریخی که خودمان به چشم خودمان دیده‌ایم، تنها چند روز که می‌گذرد آن را دگرگون می‌کنند؛ گویی اصل ماجرا چیز دیگری بوده است و می‌گویند ما نبودیم، ما نگفتیم، ما نکردیم. حال تصور کنید صد سال بگذرد! دیگر چه اثری باقی می‌ماند؟!

تقیه یا نثار جان؟!

محبینی که در سرّ و علانیه دوستدار اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين هستند منظور این نیست که یعنی اهل تقیه نیستند و تقیه سرشان نمی‌شود. چرا، تقیه خوب هم سرشان می‌شود. تقیه برای جایی است که جان خود شخص مطرح باشد اما آن جایی که پای دین در کار است امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه فرمودند تقیه چیست؟! آن عبارت امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه را یادتان هست؟! ایشان در اولین اعلامیه‌ای که نوشتند فرمودند تقیه حرام است ولو بلغ ما بلغ. بلغ ما بلغ یعنی حتی اگر هزاران و میلیون‌ها نفر کشته شوند! آن‌جا پای شخص در کار نیست.

تقیه یعنی جان خودت را حفظ کن! اگر تو را به خاطر اظهار علاقه به اهل‌بیت می‌کشند اظهار نکن! حتی به دشمنان اظهار علاقه کن ولی برای جان خودت؛ اما آن جایی که حفظ دین بر این مترتب است باید آماده باشی! کمترین چیزی که ما باید در راه دین بدهیم جانمان است. جان در مقابل دین خدا چه ارزشی دارد؟! و لذا می‌فرماید آن‌هایی که يُحِبُّونا في السِّرِّ وَ العَلانِيَةِ آن‌ها فَمِن بَينِ مَجروحٍ و مَذبوحٍ مُتَفَرِّقينَ في كُلِّ بِلادٍ قاصِيَةٍ؛ یعنی آن‌هایی که در پنهان و آشکار به ما محبت می‌ورزند آن‌ها در دورترین سرزمین‌ها پراکنده هستند؛ یا تبعید شده‌اند و یا در حال فرار هستند؛ اما اگر تا انتهای دنیا هم بروند چه فایده‌ای دارد؟! باز هم گرفتار رنج می‌شوند؛ یکی از شدت شکنجه‌ها مجروح می‌شود و دیگری به شهادت می‌رسد.

هُمُ الأَقَلُّونَ عَدَدا؛ این‌ها همان افراد اندک‌شماری هستند که به ‌برکت وجودشان، بر شما باران می‌بارد و روزی داده می‌شوید؛ بِهِم تُمطَرونَ و بِهِم تُرزَقونَ.

ولی در جای خودش هم باید تقیه کرد. مخصوصاً آن جایی که بقای اسلام، حفظ کیان دین و انسجام نظام اسلامی به کتمان برخی حقایق وابسته باشد. امروز همان‌گونه که بزرگان ما و خود امام و مقام معظم رهبری فرموده‌اند اظهار بعضی از مسائل و مخالفت کردن با بعضی از فرق، باعث تشتت در جامعه اسلامی می‌شود و اسلام نابود می‌شود. راه دشمنی با اسلام و برانداختن نظام اسلامی این است که بین شیعه و سنی اختلاف بیندازند. آن‌جا باید تقیه کرد؛ اما اگر حفظ دین و حفظ اسلام متوقف بر این باشد که ما جان بدهیم باید جان خودمان را نثار کنیم.

حفظ اسلام؛ علت شهادت مظلومانه آیت‌الله شیخ فضل‌الله نوری‌رضوان‌‌الله‌‌علیه

شیخ فضل‌الله نوری را چرا به شهادت رساندند؟! یعنی ایشان این‌قدر سواد نداشتند و سرشان نمی‌شد که تقیه کنند؟! ایشان از مراجع بزرگ بودند. اگر زهد ایشان و دوری ایشان از پست‌های دنیا نبود علم و تقوای ایشان از مراجع دیگر کمتر نبود. به فتوای یکی از علما، حکم اعدام ایشان صادر شد و ایشان در وسط شهر به دار آویخته شدند، آن‌چنان مظلومانه که فرزند ایشان پای دار ایستاده بود و برای پدرش کف می‌زد!

پس از مدتی پیکر ایشان را به قم آوردند و در صحن مطهّر حضرت معصومه‌سلام‌الله‌علیها به خاک سپردند؛ جایی که بعدها به محفل دیدار علما و بزرگان، ازجمله امام خمینی و همراهان ایشان تبدیل شد. شب‌ها بر مزار شیخ فضل‌الله نوری جلساتی برگزار می‌شد که امام و برخی از یاران نزدیک ایشان در آن شرکت می‌کردند. حتی شماری از بزرگان حوزه، کلاس درس خود را در جوار همان مقبره برگزار می‌کردند. فرمایشاتی که امام خمینی درباره شخصیت و مقام شیخ فضل‌الله نوری بیان فرموده‌اند درباره کمتر کسی فرموده‌اند.

ایشان برای چه چنین کاری کردند؟! آیا ایشان تقیه را بلد نبودند؟! آن‌جا مسئله، تنها حفظ جان نبود بلکه حفظ اسلام در گرو گفتن همان سخنان بود. ایشان اگر آن سخنان را نمی‌گفتند حقیقت تحریف می‌شد و چهره او و امثال او را در تاریخ مخدوش می‌کردند.

مرز حفظ جان یا صیانت از دین

منظورم این است که گاهی تقیه کردن باعث این است که آدم سکوت کند و بعضی چیزها را نگوید ولی بعضی جاها تقیه حرام است. غیر از رساله امام که در باب تقیه است که در آن‌جا دو نوع تقیه را بیان فرموده‌اند و بحث‌های فقهی بسیار عالی‌ای در آن‌جا دارند، غیر از این خود ایشان در همان اعلامیه‌ای که از نخستین و پرحرارت‌ترین بیانیه‌های آغاز نهضت بود با صراحت فرمودند: امروز، تقیه حرام است ولو بلغ ما بلغ؛ یعنی به هر بهایی که تمام شود!

علم؛ چراغ راه تکلیف

علم اینجاها به درد می‌خورد. علم است که به ما می‌گوید کجا تقیه واجب است و کجا حرام است. آن‌هایی که وقتی یک حدیث در خصوص تقیه برای آن‌ها خوانده می‌شود خیال می‌کنند همه‌جا باید تقیه کرد یا وقتی گفته می‌شود تقیه نکنید خیال می‌‌کنند هیچ جا نباید تقیه کرد آن‌ها جهال هستند. علم اینجا به درد می‌خورد که انسان بفهمد که کجا جای تقیه است و کجا نیست؛ کجا واجب است و کجا حرام است.

به‌هرحال بزرگانی امثال میثم تمار و سعید بن جبیر بودند که در راه ولایت، در راه محبت اهل‌بیت و در راه تشیع به شهادت رسیدند و اگر این‌ها نبودند شاید امروز من و شما چیزی از حقیقت اهل‌بیت علیهم‌السلام نمی‌دانستیم.

پس وقتی گفته می‌شود يُحِبُّونا في السِّرِّ وَ العَلانِيَةِ، مصداق في السِّرِّ این می‌شود که این‌ها به خاطر محبتی که به اهل‌بیت دارند به دستورات آن‌ها عمل می‌کنند و در خلوت روزها روزه‌های مستحبی می‌گیرند و شب‌ها سحرخیزی می‌کنند؛ فهُم الصَّوّامُونَ بالنهارِ القَوّامُونَ بِالليلِ؛ اما همت‌شان آن‌قدر نیست که پای شهادت که می‌رسد حاضر باشند جان خودشان را فدا کنند. آن‌ها اینجا کم می‌آورند. این‌ها همان کسا نی‌اند که اهل النَّمَطُ الأوسَطُ هستند. النَّمَطُ الأوسَطُ و میانه همه جا مطلوب نیست. در چنین مواقعی، النَّمَطُ الأعلى یا همان ایثار محض مطلوب است.

این‌ها از همان چیزهایی است که عالم باید بفهمد که کجا النَّمَطُ الأوسَطُ و حد وسط مطلوب است و کجا النَّمَطُ الأعلى مطلوب است وگرنه از این الفاظ و واژه‌ها سوءاستفاده می‌شود و جابه‌جا استفاده می‌شود و يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ[2] می‌شود. علم اینجاها به درد می‌خورد نه این‌که یک‌مشت اصطلاحات جمع کنیم و ذهن‌مان را از الفاظ و اقوال و اینکه چه کسی چه گفت و فرّاء چه گفت و سیبویه چه گفت و دلیلش چه بود و ابن جماعه چه گفتند و ابن عصفور چه گفت پر کنیم. این‌ها علم نمی‌شود. علم این است که آدم، با دقتِ در معارف اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين و توسل و استفاده از نور آن‌ها بفهمد که مقاصد آن‌ها چیست و آ‌ن‌ها در هر حالی چه دوست دارند.

آن علمی که این را به آدم نشان بدهد که در هر شرایطی وظیفه تو چیست آن علم مطلوب است وگرنه با جمع شدن یک‌مشت اصطلاحات کار چندانی صورت نمی‌گیرد. البته تا آدم درس نخواند و اصطلاح‌ یاد نگیرد هم به آن علم نمی‌رسد. منظورم این است که اکتفا کردن به جمع اصطلاحات و حفظ کردن الفاظ و اینکه الفیه را از حفظ از پایین بخوانیم و اقوال علما را خوب نقل کنیم و امثال این‌ها، این‌ها خودبه‌خود هنر نیست. ما باید علم نحو را بخوانیم تا قرآن را درست بخوانیم و بتوانیم حدیث را درست بخوانیم و اشتباه نخوانیم اما حالا اینکه ابن جماعة با ابن عصفور چه اختلافی داشتند این خیلی هنر نیست. طبعاً ابن عسفور با ابن جماعة اختلاف دارند. این خیلی هنر نیست.

در سایر علوم هم همین‌گونه است. عمده این است که این‌ها ابزاری باشد برای این‌که ما قرآن و کلمات اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين را بهتر بفهمیم تا وظیفه‌مان را در هر حالی بهتر بشناسیم و بدانیم که آیا اینجا باید گفت یا نگفت؟! باید عمل کرد یا نکرد؟! باید سکوت کرد یا باید آشکارا اقدام کرد و جهاد کرد؟! تا علم نباشد آدم نمی‌فهمد که وظیفه‌اش چیست؛ اما آن علمی که شیطان در آن راه نیابد و موجب گمراهی انسان، تحریف حقایق و جابه‌جایی مفاهیم نشود و آن همان علمی است که با توسل و فروتنی در پیشگاه اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين و دوستان ایشان همراه است و این نکته‌ای است که نباید از یاد برد.

از همین‌جاست که معنای محبت في السِّرِّ وَ العَلانِيَةِ روشن می‌شود؛ یعنی اگر وظیفه‌ات به جایی رسید که پای جان تو در میان بود و حتی در صف مجروحان و شهیدان قرار گرفتی، باز هم ایستادگی کنی و عقب ننشینی.

شناخت وظیفه در سایه‌سار محبت واقعی به اهل‌بیت‌‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین

البته این مسئله کلیت ندارد؛ انسان بی‌جهت هم نباید جان خود را به خطر بیندازد. هر نَفَسی که می‌کشد باید در خدمت اسلام باشد. اینکه کسی بدون تشخیص تکلیف، کاری کند که زود شهید شود و پرونده‌اش بسته شود این خیلی هنر نیست. هنر این است که بفهمد که الآن چه خدمتی از او بیشتر ساخته است و اگر من الآن خدمت امام زمان‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف می‌رسیدم و از ایشان سؤال می‌کردم که آقا! شما دوست دارید که من الآن چه کار کنم؟! می‌گفتند چه کار کن؛ برو درست را بخوان، برو عبادتت را بکن، برو تبلیغ بکن، برو تدریست را بکن یا برو جبهه یا برو در خارج، تبلیغ اسلام بکن یا مبارزه سیاسی کن؛ ایشان چه می‌گفتند؟! ما از کجا بفهمیم که ایشان چه می‌گفتند؟! ما که علم غیب نداریم! ما باید با دقت، کلمات و سیره‌ اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين را مطالعه و بررسی کنیم تا از لابه‌لای آن‌ها دریابیم موقعیتی که در آن قرار داریم با کدام شرایط مشابهت دارد و کدام فرمایشات بر آن قابل تطبیق است؛ ناسخ و منسوخ، عام و خاص را بشناسیم تا وظیفه واقعی‌مان را بفهمیم.

پس صرفاً اظهار محبت کافی نیست. اگرچه بار دیگر تأکید می‌کنم که ما موظفیم محبت اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين را به هر شکلی ابراز کنیم؛ چه با زبان، چه با شعر و تواشیح، چه در عزاداری‌ها با سینه‌زنی، شب‌زنده‌داری و دیگر جلوه‌های احساسی. همه‌ این‌ها درست و لازم‌اند و در تقویت ایمان، معرفت و محبت نقش دارند اما نباید فراموش کرد که همین ابرازها گاهی ممکن است مزاحم انجام وظایف واجب‌تر شوند.

نکته‌ اساسی این است که برای هر چیز باید در جای خودش و به اندازه‌ خودش اهمیت قائل شد. اگر بدانیم یک کاری اهم است و به کار مهم بپردازیم ما را تحسین نمی‌کنند به ما بارک‌الله نمی‌گویند. زمانی به ما بارک‌الله می‌گویند که زحمت کشیده باشیم و درک کرده باشیم که در این حال و در این ساعت، مهم‌‌ترین کاری که باید انجام دهیم چیست.

گاهی هم هست که باید سینه بزنیم، گاهی هم باید تواشیح بخوانیم، گاهی هم باید شعر بگوییم، آن‌هایی که اهل ذوق هستند می‌توانند شعر بگویند، گاهی هم دکلمه بخوانیم، همه این‌ها هست اما به جای خودش و به اندازه خودش. عمده این است که ما در سایه استفاده از کلمات و سیره اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين بفهمیم در هر شرایطی چه باید بکنیم و آن‌‌ها چه دوست دارند و از ما چه توقعی دارند و با استمداد از خودشان و توسل به خودشان توفیق الهی را جلب کنیم که بتوانیم وظایف‌مان را انجام بدهیم.

وَفَّقَنَا اللهُ وَإِيَّاكُمْ، إِنْ شَاءَ اللهُ

وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللهِ


[1]. بقره، 257.

[2]. نساء، 46.