بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح مطهر امامرضواناللهعلیه و همه شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
تشریففرمایی برادران عزیز، امیدهای آینده کشور و انقلاب را به این مؤسسه که به نام مبارک حضرت امامرضواناللهعلیه مزیّن است خوشامد عرض میکنم. از خداوند متعال درخواست میکنیم که در این لحظاتی که مزاحم شما هستم چیزی را الهام بفرماید که برای گوینده و شنوندگان عزیز مفید باشد.
همانگونه که میدانید این ایام که از روز اول ذیالحجه تا عید قربان را شامل میشود در ادیان الهی و بهخصوص در اسلام دارای یک فضیلت خاصی است. بر حسب روایاتی که ما داریم این دهه همان ده روزی است که به موعدی که برای حضرت موسی تعیین شده بود اضافه شد. میدانید که در چند جای قرآن داستانی ذکر شده که ما از حضرت موسی وعده گرفتیم که یک ماه در کوه طور به عبادت و مناجات بپردازد ولی بعد از یک ماه، ده روز بر آن موعد افزودیم. این نمازی که در شبهای این دهه میخوانیم و در آن، آیه وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِینَ لَیلَةً[1] را میخوانیم ناظر به همین داستان است.
این ده روزی که بر میعاد حضرت موسی افزوده شد در اسلام جایگاه مخصوصی دارد. در این ایام، معمولاً عمرهها انجام میگیرد و پسازآن، روزهای حج فرامیرسد. از روز نهم، اعمال حج آغاز میشود و در روز دهم که عید قربان است، ارکان حج به پایان میرسد و قربانی انجام میشود. همچنین برخی اعمال دیگر نیز به آن افزوده میشود.
در این دهه، برای عموم مردم مستحب است که هر روز ده مرتبه ذکری خاص را تلاوت کنند؛ ذکری که از چند جمله توحیدی تشکیل شده است ازجمله لَا إِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ عَدَدَ اللَّيالِى وَالدُّهُورِ، لَاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ عَدَدَ أَمْواجِ الْبُحُورِ و مواردی شبیه به آن. بر اساس برخی روایات، مستحب است که در این ایام، این مجموعه اذکار که شامل چند تهلیل است روزانه ده بار توسط هر مؤمن خوانده شود.
سؤال مطرح میشود که این ایام چه ویژگی خاصی دارند که ذکری با محوریت توحید یعنی ذکر لَا إِلٰهَ إِلَّا اللّٰه در آن توصیه شده است آن هم به تعداد روزها و شبها، به تعداد امواج دریاها، به تعداد طلوع و غروب ستارهها و سایر جلوههای آفرینش. چه خصوصیتی در این دهه نهفته است که چنین ذکر فراگیری، با این وسعت و معنا، در آن مورد تأکید قرار گرفته است؟!
پیشازاین، یک سؤال کلیتر مطرح میشود و آن این است که اصلاً جایگاه تهلیل یا همان لَا إِلٰهَ إِلَّا اللّٰه در معارف و احکام اسلامی چیست؟!
آنچنانکه میدانیم در معارف و احکام اسلامی این عبارت از جایگاه بسیار مهمی برخوردار است. حدیث سلسلةالذهب را همه شما شنیدهاید. وقتی حضرت رضاعلیهالسلام را به سوی مرو، پایتخت مأمون میبردند، در مسیر به نیشابور رسیدند. آن روز نیشابور مرکز علم و فضیلت بود، شهری شناختهشده بود و درواقع پایتخت علمی دنیای اسلام به شمار میرفت؛ با محدّثان فراوان، علما و مدارس متعدد. در آن روز دوازده هزار نفر با قلم و قلمدان حاضر شده بودند تا از امام رضاعلیهالسلام حدیثی را بشنوند و آن را یادداشت کنند تا از ایشان به یادگار داشته باشند.
شاید امروز عدد دوازده هزار نفر با قلم و کاغذ چندان عجیب به نظر نرسد اما آن زمان نه میکروفونی بود، نه بلندگویی بود و نه خودکار و خودنویسی؛ باید قلم در دوات میزدند و روی کاغذ مینوشتند.
وقتی عبور حضرت به نیشابور افتاد مردم از اطراف تقاضا کردند که آقا! حدیثی بفرمایید تا از شما به یادگار داشته باشیم! و همینطور که در روایت آمده، دوازده هزار قلمدان گشوده شد تا سخن امام نوشته شود. از طرفی چون صدای ایشان به همه نمیرسید لذا چند نفر در بخشهای مختلف جمعیت ایستادند تا سخن امام را بشنوند و برای دیگران نقل کنند؛ همانگونه که سابقاً در نمازهای جماعت بزرگ، چند مکبّر قرار میدادند تا صدای یک مکبّر به بعدی برسد، آن یکی هم تکرار کند تا به آخر برسد.
چنین جمعیت عظیمی در بیرون از شهر، در بیابان، گرد هم آمده بودند تا تنها یک حدیث از امام رضاعلیهالسلام بشنوند. حضرت این حدیث را نقل فرمودند که پدرم از پدرش نقل فرمود تا امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه از پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله، پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله از جبرئیل و جبرئیل از لوح و قلم تا این کلام از خداوند متعال صادر شد. این کلام، کلام خداست. ناقلان آن نیز جبرئیل و پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله و تا آن روز امام هشتم ناقل این حدیث هستند. هر امامی از امام پیشین خود روایت کرده بود؛ پس حتماً باید مطلب بسیار مهمی باشد. آن حدیث این بود که کَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی، فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أمِنَ مِنْ عَذَابِی؛ کلمه لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه دژ من است؛ هر کس وارد این دژ شود، از عذاب من ایمن خواهد بود.
وقتی مردم این حدیث را نوشتند و مَرکب حضرت حرکت کرد که برود – حضرت در هودجی سوار بر شتر نشسته بودند و هودج هم پردهای داشت- حضرت بار دیگر از داخل هودج، پرده را کنار زدند و سر خود را بیرون آوردند و فرمودند: بِشُرُوطِهَا وَ أنَا مِنْ شُرُوطِهَا؛ با شرطهایش و من یکی از شرطهای آن هستم.
اینکه معنای دقیق این حدیث چیست و چه خصوصیتی در آن نهفته است، بماند. نه من آن را بهطور کامل میدانم و نه شاید حوصله شما برای بحث تفصیلی کافی باشد. مهم آن است که اصلاً چرا حضرت در چنین موقعیتی، با آن حجم از جمعیت فقط همین یک جمله را فرمودند؟! آیا مطلب لازمتری نبود که برای مردم بفرمایند ازجمله سفارشهایی مثل اینکه به هم ظلم نکنید، دروغ نگویید، غیبت نکنید، نماز بخوانید یا مال همدیگر را نخورید؟! درمجموع یک سفارش عملی بکنند. اینکه در چنین شرایطی که این همه مردم جمع شدهاند و میخواهند یک چیزی یاد بگیرند حضرت بفرمایند: کلمه لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه دژ من هست، هرکس وارد این دژ شود از عذاب من مصون خواهد بود، این مسئله چه اهمیتی دارد؟! من هم تنها تا جایی که عقل و معلوماتم اجازه بدهد و حوصله شما یاری کند، پاسخی مختصر خواهم گفت، شاید نکاتی از آن در خاطرتان بماند.
برای توضیح این مطلب از اینجا شروع میکنم که ما هر کاری که با اختیار انجام دهیم مانند صحبت کردن، نشستن، غذا خوردن یا نمازخواندن درواقع نمود انسانیت ماست. اینکه بنده دارم حرف میزنم یک کار اختیاری است؛ اینکه شما آمدهاید اینجا نشستهاید، با اختیار خودتان آمدهاید اینجا نشستهاید؛ فرض کنید موقع غذا خوردن باشد، اینکه غذا بخورید یک کار اختیاری است؛ اینکه موقع نماز، نماز بخوانیم یک کار اختیاری است؛ در مواقع دیگر هم تمرینها و مسائل دیگر هست؛ اینها کارهای اختیاریای است که آدم انجام میدهد. آنچه انسان را انسان میسازد همین افعال اختیاری است. اینکه یک شیرخوار به سن طفولیت و بعد به سن جوانی میرسد صرفاً یک رشد حیوانی است و کار انسانی انجام نگرفته است. انسانیت ما در رفتارهای آگاهانه و انتخابی ما جلوهگر میشود. هرکسی آن اندازه انسان است که کارهای اختیاری او درست باشد. انسان به شکل و قیافه، انسان نمیشود. این شعر سعدی معروف است که
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت؟!
انسانیت انسان با رفتارهای اختیاری او تحقق، ظهور و یا رشد پیدا میکند. انبیا آمدهاند تا همین رفتارهای اختیاری را سامان دهند و شکل صحیحی به آن ببخشند. حال سؤال این است که اساس این رفتارهای اختیاری چیست؟! چطور میشود که یک عمل اختیاری از ما سر میزند؟! چرا کسی تصمیم میگیرد در جایی بنشیند یا سخن بگوید؟! علت انجام این رفتار این است که چون آن رفتار را خوب و مناسب میپندارد؛ اما معیار خوبی یا بدی یک رفتار چیست؟!
این قضاوتها مبتنی بر مجموعهای از باورهاست؛ مثلاً باور داریم که راستگویی از نشانههای انسان شریف است؛ یا آدم با راست گفتن، کمال پیدا میکند؛ یا جامعه با راست گفتن، سامان پیدا میکند؛ اگر دروغ گفته شود امنیت جامعه از بین میرود و اعتماد سلب میشود و چنین و چنان. پس ما یک سلسله باورهایی داریم؛ بنابراین انسانیت انسان به کار اختیاری اوست. کار اختیاری از یک سلسله ارزشها سرچشمه میگیرد یعنی میگویم باید این کار را بکنم یا نه؟! خوب است یا بد است؟! این خوب و بدها از یک سلسله باورها سرچشمه میگیرد.
نتیجه چه شد؟! نتیجه این شد که انسانیت انسان به باورهای او بستگی دارد؛ باورها ریشه ارزشهاست؛ ارزشها ریشه رفتارهای اختیاری است؛ رفتارهای اختیاری است که انسان را انسان میسازد.
اگر انسان یک موجود فلج باشد که هیچ حرکت اختیاریای نداشته باشد، انسان واقعی نیست بلکه تنها یک تکه گوشت است که اینجا افتاده است. انسان زمانی انسان است که بتواند یک حرکت اختیاری انجام دهد، یک چیزی بگوید یا بشنود و یا یک کاری انجام دهد.
ما وقتی اینها را تحلیل میکنیم می بینیم که همه اینها یک نظام، یک سلسله و یک زنجیرهای است که ریشه همه اینها باورهاست. وقتی باورها را تحلیل میکنیم به یک باور اصلی میرسیم و آن باور، این است که آیا انسان و جهان بهصورت تصادفی پدید آمدهاند و یا آفرینندهای دارند؟! آیا ما سرِ خود به وجود آمدهایم؟! آیا آفرینش ما اتفاقی است؟! آیا تیری به نشانی خورد و نطفهای در یک رحمی منعقد شد و بعد از چندی هم متولد شد و اتفاقاً یک مرد یا یک زن شدیم؛ آیا اینگونه است یا نه، یک دستی پشت پرده هست که همه اینها از او به وجود آمده است، تدبیر این عالم هم به دست اوست، خیرها و خوبیها و سعادتها و شقاوتها را هم او تنظیم میکند؟! این باور اصلی است. ما باوری از این زیربناییتر نداریم که ما چه هستیم؟! آیا یک امر و یک پدیده اتفاقی هستیم که تصادفاً به وجود آمدهایم یا آفرینندهای داریم؟! البته اگر گفتیم آفریننده داریم یک سؤال فرعی هم دارد که آیا آفریننده همه، یکی است یا آفرینندگان، متعدد هستند یعنی چند خدا داریم؟! این نخستین و بنیادیترین باور است؛ باور به اینکه جهان، آفرینندهای دارد.
همین باور، انسانها را به دو گروه کاملاً متفاوت تقسیم میکند که هیچ جهت مشترکی باهم ندارند؛ گروهی که در نور زندگی میکنند و گروهی که در ظلمت زندگی میکنند، چنانکه قرآن میفرماید: یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ،[2] یا یَخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ.[3]
در دستگاه ارزشیِ یک گروه یک نوع ارزشها و رفتارهایی وجود دارد و در دستگاه ارزشی گروه دیگر یک نوع دیگر از ارزشها و رفتارها و آنچه این مسیر روشن یا تاریک را تعیین میکند باور ما به وجود و یگانگی خداوند است؛ یعنی آیا هستی و انسان، آفرینندهای دارد یا نه و اگر آفرینندهای دارد یک آفریننده دارد یا چندتا؟! پس ریشه انسانیت و سعادت حقیقی، باور به خدای یکتا است.
با توجه به این حقیقت، آیا جای ندارد که امام رضاعلیهالسلام در میان آن جمعیت عظیم، تنها بر همین محور تأکید بفرمایند؟! آن هنگام که فرمودند کَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی، فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی یعنی به یک نقطه توجه کنید! تمام هستی از یک منبع آغاز شده است، همه خیرات عالم از سوی اوست، تدبیر همه عالم به دست یکی است، پاداش و کیفر همه انسانها هم به اراده اوست.
پس مهمترین چیزی که ما باید یاد بگیریم و هرچه بیشتر دربارهاش فکر کنیم، آن را در عمل رعایت کنیم و به لوازم آن ملتزم باشیم، مسئله توحید است؛ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه است. اگر چنین شد، در این ایامی که خداوند برای تقرب ویژه، مقرر فرموده و حضرت موسی را نیز ده روز بیشتر در کوه طور نگه داشت، بهترین راه برای نزدیکی به خداوند این است که انسان ایام خود را مشابه ایامی قرار دهد که حضرت موسی در اوج کمال انسانی، آن ایام را در کوه طور اقامت کرد تا به بالاترین کمالات نائل شود. چه باید کرد؟! باید توجه خود را بر همین اصل متمرکز کنیم که لَا إِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ عَدَدَ اللَّيالِى وَالدُّهُورِ، لَاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ عَدَدَ أَمْواجِ الْبُحُورِ، لَا إِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ وَ رَحْمَتُهُ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ، لَاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ عَدَدَ الشَّوْكِ وَالشَّجَر...؛ ذکر لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه را به اندازه ریگهای بیابان، برگهای درختان و امواج دریا تکرار کنید؛ یعنی هر چقدر درباره این مسئله تأمل کنید باز هم کافی نیست. هرچه بیشتر روی همین نقطه تمرکز کنید؛ او کسی است که همه چیز از اوست و همه چیز به دست اوست. هیچکس بدون اذن تکوینی او نمیتواند کاری انجام دهد؛ چنانکه فرمود: وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا؛[4] حتی برگی از درخت هم بیاذن او نمیافتد. اگر برگی از درخت افتاد یعنی خدا اجازه داده است و اگر خدا نخواهد، هرگز از درخت نخواهد افتاد.
بهترین نمونه آن هم همان است که قرآن ذکر میفرماید که خروارها هیزم جمع کردند، آتشی عظیم برافروختند و حضرت ابراهیم را در آن افکندند اما خداوند فرمود: قُلْنَا یا نَارُ كُونِی بَرْدًا وَسَلاَمًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ![5] خدا نخواست که ابراهیم بسوزد، نسوخت؛ و نهتنها نسوخت، بلکه آتش برای ایشان گلستان شد و ایشان در دل خرمنی از آتش، گویا در باغی پرگل نشسته بود.
ما هرچه این معنا را عمیقتر درک کنیم بهتر میتوانیم مسیر سعادت خودمان را پیدا کنیم، امیدوارتر باشیم، در برابر دشمنان مقاومتر بایستیم و از تق و توقها و سلاحها و توپ و تانکها نترسیم. دستی بالاتر از همه دستها هست؛ بدون اجازه او حتی فشردن ماشه نیز بیاثر است. باید او اجازه بدهد.
ازاینرو، ما باید بیش از همه چیز به این اصل توجه کنیم. خیال نکنیم این فقط یک جمله است که میگوییم و تمام میشود؛ اینکه بگوییم لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، یکبار گفتیم و دیگر کافی است؛ مگر چند بار بگوییم؟! در اذان چهار بار، در اقامه دو بار و در تشهد نماز نیز باید بگوییم: أشْهَدُ أنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه؛ یعنی روزانه بارها این جمله تکرار میشود. چرا؟! چون اگر این باور خدشهدار شود هیچ چیز جای آن را نمیگیرد.
ما اگر در دل بگوییم: بله، خدا هست اما نمیشود آمریکا را نادیده گرفت، چون قدرت زیادی دارد، این یعنی لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه ما نقص دارد. یا اگر فکر کنیم لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه درست است، کارها و تقدیرات به دست خداست اما اگر من برای فلان شخص چاپلوسی نکنم منافع من تأمین نمیشود؛ این یعنی خدا یکی، او هم یکی!
همه انحرافها از همین نقطه آغاز میشود. زمانی که لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه در باور و رفتار ما آسیب میبیند، انواع مفاسد ظهور میکند.
از جمله نکاتی که از حدیث شریف سلسلةالذهب استفاده میشود این است که وقتی ما باور داریم که خداوند متعال همهکاره عالَم است و همه چیز به دست اوست، پس باید او تعیین کند که از چه کسی اطاعت کنیم. اگر بگوییم: بله، خداوند جایگاهش محفوظ است، جانم فدای او؛ اما هرچه مردم گفتند، دیگر ربطی به خدا ندارد؛ این درست نیست.
چرا حضرت سر خود را از هودج بیرون آوردند و فرمودند: بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا؟! این جمله، بیانگر حقیقتی عمیق است: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه شرط دارد؛ یعنی این شعار باید در زندگی فردی و اجتماعی ما بروز و ظهور پیدا کند و صرفاً یک شعار زبانی نباشد. از جمله شرایط آن، این است که مشخص شود چه کسی امام را تعیین میکند و اطاعت از چه کسی واجب است؟! آیا مردم خراسان باید امام را تعیین کنند؟! آیا اگر مأمون را خواستند، او امام میشود؟! یا این خداست که حق دارد مشخص کند اطاعت از چه کسی واجب است؟! حضرت با بیان جمله أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا تأکید فرمودند که امامت و ولایت جزء لوازم و شرایط توحید است و تنها کسی واجبالاطاعة است که خداوند او را تعیین کرده باشد نه کسی که مردم با رأی یا تمایل خود او را برگزینند؛ مگر اینها بندگان خدا نیستند؟! مگر ما بندگان خدا نیستیم؟! اختیار همه ما در دست اوست. البته خداوند هرکس را که صلاح بداند و به صلاح بندگان باشد، تعیین خواهد کرد؛ اما اطاعت ما نباید مشروط باشد. هرچه او بفرماید، باید بپذیریم و اطاعت کنیم.
این مسئله در بسیاری از افراد متدین نیز نقص داشته است. قرآن کریم داستانهایی را در این باره نقل میفرماید تا ما شیرفهم شویم. یکی از این داستانها را به عنوان نمونه خدمتتان عرض میکنم؛ قرآن کریم نقل میفرماید که گروهی از بنیاسرائیل در شرایطی خاص قرار گرفتند؛ همانگونه که میدانید بنیاسرائیل در قرآن بسیار بااهمیت تلقی شدهاند بهگونهای که یکی از سورههای قرآن به نام این قوم است یعنی سوره اسراء که نام دیگر این سوره، بنیاسرائیل است. در بسیاری از آیات قرآن نیز خطابهایی به آنها آمده ازجمله این آیه که میفرماید يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ.[6] بسیاری از داستانهای بنیاسرائیل در قرآن بیان شدهاند و دلیل آن هم این است که این داستانها بسیار آموزنده اند. در روایات نیز آمده است که آنچه برای بنیاسرائیل اتفاق افتاده برای شما هم اتفاق خواهد افتاد. این داستانها ذکر میشود تا خودمان را آماده کنیم، دوباره گول نخوریم و دوباره راه اشتباهی نرویم.
یکی از داستانها این است که گروهی از بنیاسرائیل تحت فشار و ستم کسانی واقع شدند، خانهها و اموال آنها را گرفتند و آنها را بیچاره کردند و دیگر چیزی برای آنها نماند؛ نه کسب و کاری برای آنها ماند و نه زمین زراعتیای. حتی خانههای آنها را هم خراب کردند و آنها مجبور شدند سر به بیابانها بگذارند. آنها در آن زمان، پیغمبری داشتند که اگرچه نام ایشان در قرآن نیامده است ولی در روایات آمده که نام ایشان سموئیل بوده است.
بنیاسرائیل که بیچاره و درمانده شده بودند و چارهای نداشتند، نزد پیغمبر خود آمدند که از خدا بخواه برای ما فرماندهی تعیین کند تا ما به فرماندهی او به جنگ با این دشمنان برویم و حق خود را از اینها بگیریم؛ إِذْ قَالُواْ لِنَبِی لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ؛[7] آنها بهخوبی میدانستند که جنگ بدون فرماندهی به نتیجه نمیرسد. اگر قرار باشد هرکسی هر کاری که دلش خواست را انجام بدهد شکست از همان روز اول قطعی است چون قوام جنگ به فرماندهی آن است. این بود که پیش پیغمبرشان آمدند و عرض کردند از خدا بخواه تا یک فرمانده برای ما تعیین کند تا ما به دستور او برویم با این دشمنان بجنگیم و حقوق خودمان را از اینها بگیریم.
پیغمبرشان با آنها اتمامحجت کرد؛ گفت اگر خدا برای شما فرماندهی تعیین کند آیا حرف او را قبول میکنید و از او اطاعت میکنید؟! گفتند وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِیارِنَا وَأَبْنَآئِنَا؛[8] چرا اطاعت نکنیم؟! ما چاره دیگری نداریم! ما را از خانههایمان آواره کرده اند، اموال ما را گرفته اند، چارهای نداریم! اگر خدا فرمانده تعیین کند البته که به فرماندهی ایشان به جنگ با دشمنان میرویم.
پیغمبرشان به آنها گفت حالا که قول دادید که هرکسی را که خدا تعیین کند قبول میکنید خدا برای شما فرماندهی تعیین کرد؛ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا؛[9] فرمانده شما شخصی به نام طالوت خواهد بود، هرچه او گفت از او اطاعت کنید تا در جنگ پیروز شوید.
در همان قدم اول، واکنش بنیاسرائیل این بود که با تعجب و اعتراض گفتند: أَنَّى یكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَینَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ؛[10] آقای طالوت چه کاره شده که فرمانده ما باشد؟! او یک آدم فقیر و تهیدستی است، مالی ندارد، زندگیای ندارد، این چطور میشود فرمانده ما باشد؟! دقت داشته باشید که اینها آیه قرآن است و بنده شعر نمیگویم! أَنَّى یكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَینَا؛ از کجا ایشان فرمانده ما شده است؟! وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ؛ این که مالی ندارد!
پیغمبر آنها فرمود که فرماندهی جنگ، مال نمیخواهد بلکه علم و توانایی میخواهد. خدا او را ازلحاظ علم، توانایی و قدرتی که باید داشته باشد بر همه شما برتری داده است. خودتان هم گفتید هرکسی را که خدا تعیین کند قبول میکنیم؛ خدا او را اصلح میداند و دستور داده است که از او اطاعت کنید!
بالاخره اینها در بحث محکوم شدند و دیدند چارهای ندارند. مگر چه میتوانستند بگویند؟! خودشان گفته بودند که هرچه خدا بگوید قبول میکنیم. این بود که گفتند بسیار خب! فرماندهی طالوت را قبول میکنیم. طالوت گفت فلان روز حرکت میکنیم و به طرف آن دشمنانی که به شما حمله کرده اند میرویم. به تعبیر قرآن، نام فرمانده آن دشمنان جالوت بود. نام این فرمانده هم طالوت است.
وقتی لشکر بنیاسرائیل به سوی جنگ با جالوتیان حرکت کرد طالوت به آنها هشدار داد که شما یک امتحان در پیش دارید؛ اگر میخواهید که در این جنگ پیروز شوید باید از این امتحان سربلند بیرون بیایید چراکه اگر در آن رفوزه شدید معلوم نیست که در جنگ، پیروز شوید! گفتند امتحان چیست؟! گفت شما در مسیرتان به یک نهر آب میرسید. هوا گرم است، شما هم راه زیادی رفتهاید و بهشدت تشنه شدهاید. بااینوجود نباید از این آب بخورید و حداکثر حق دارید یکمشت آب بخورید! دقت داشته باشید که اینها مطالب قرآن است؛ إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ؛[11] قرآن میفرماید طالوت به سپاهش هشدار داد که شما فقط به اندازه یکمشت آب، حق دارید از این نهرِ آب بخورید و بیشتر نباید بخورید!
اینها در حالی که به دلیل گرمی هوا و اینکه با اسب در بیابان حرکت کرده بودند بسیار تشنه بودند در مسیرشان به آن نهر آب رسیدند. این بود که همینکه چشمشان به آب افتاد به سوی نهر هجوم بردند و بیشترشان به اندازهای که دلشان خواست آب نوشیدند؛ یعنی از همان قدم اول، فرمان طالوت را نادیده گرفتند و تنها گروهی اندک، دستور او را اطاعت کردند؛ إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ.[12] اینها به نهر آب رسیدند و فقط عده کمی از آن آب نخوردند. توجه میفرمایید؟!
اینها وقتی از نهر عبور کردند و به نزدیکی لشکرگاه جالوت رسیدند دادشان بلند شد که ما چطور میتوانیم با این لشکر قهار بجنگیم؟! ما یکمشت آدم گرسنه و تشنه هستیم که نه عِدّه و عُدّهای داریم و نه آموزش نظامی دیده ایم. خلاصه شروع کردند به عذر آوردن و بهانهتراشی برای فرار از جنگ.
همان عده کمی که فرمان طالوت را اطاعت کرده بودند و فقط یکمشت آب نوشیده بودند، گفتند: كَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ؛[13] یعنی این حرفها نیست! خدا دستور داده، پیروزی هم به دست اوست! چهبسا گروه اندکی که به اذن خدا بر لشکری عظیم غلبه کنند. درست است که تعداد ما کم است اما توکلمان بر خداست و کوتاهی نمیکنیم و یقین داریم که او میتواند ما را پیروز کند.
این سخن از سوی همان گروهی بود که با وجود تشنگی و ضعف، از آن نهر آب ننوشیده بودند. در مقابل، گروه زیادی بودند که آب نوشیده و بهاصطلاح سرحال بودند اما گفتند: ما نمیتوانیم بجنگیم! آن گروه اندک پاسخ دادند: چرا نمیتوانیم؟! امید ما به خداست! كَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ؛ چهبسا گروهی اندک که به اذن خدا بر جمعیتهای فراوانی پیروز شوند. خدا با کسانی است که اهل صبر و استقامتاند.
درنهایت همان گروه قلیل با توکل و اطاعت وارد میدان شدند و پیروز گشتند. فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللّه؛ همان عده اندک، به اذن خدا سپاه جرّار جالوت را شکست دادند.
قرآن برای چه این داستان را نقل میفرماید؟! آیا این قصه حسین کُرد است؟! این یعنی آهای مسلمانها! چنین اتفاقاتی برای شما هم خواهد افتاد! شما هم آزمایش خواهید شد! مواظب باشید شما مثل بنیاسرائیل نگویید اولاً ما نمیتوانیم آب ننوشیم و نمیتوانیم با گرسنگی بسازیم! آنهایی که گفتند با تشنگی و گرسنگی میسازیم و تشنه و گرسنه ماندند آنها پیروز شدند. شما هم اگر میخواهید پیروز بشوید باید اینگونه باشید.
در ادامه این داستان، قرآن نقل میفرماید که حضرت داوودعلیهالسلام در آن زمان هنوز پیامبر نشده بود. ایشان تنها یک سرباز جوان در لشکر طالوت بود. سلاحها در آن دوران، نه بمبهای اتمی بودند و نه تجهیزات پیشرفته؛ شمشیر، نیزه و در مواردی فلاخن ابزار جنگی بود. آنهایی که دست خالی بودند، با فلاخن سنگ پرتاب میکردند.
جناب داوودعلیهالسلام با همان فلاخن، سنگی پرتاب کرد که به مغز جالوت اصابت کرد و او را همانجا به درک واصل کرد. با کشته شدن فرمانده دشمن، سپاه جالوت از هم پاشید و پا به فرار گذاشتند. درنهایت همان گروه اندک و مؤمن که از فرمان الهی اطاعت کرده بودند پیروز شدند.
این داستان از جمله مواردی است که قرآن با جزئیات دقیق آن را نقل فرموده است؛ و کمتر داستانی در قرآن با این سطح از تفصیل آمده است. آنهایی که آب نوشیدند چه کمبودی داشتند؟! و آنهایی که گوش دادند و آب ننوشیدند چه ویژگیای داشتند که پیروز شدند؟! آنهایی که گفتند ما نمیتوانیم بر تشنگی و گرسنگی صبر کنیم امید آنها به خدا کم بود یعنی لَا إِلٰهَ إِلَّا اللّٰه آنها نقص داشت. اگر همه چیز به دست خداست، خدا آدم گرسنه را هم میتواند پیروز کند. وقتی خدا میفرماید این کار را بکن، باید بگوییم چشم! اینهایی که آب نخوردند و پیروز شدند چه چیزی داشتند که پیروز شدند؟! لَا إِلٰهَ إِلَّا اللّٰه آنها قوی بود. گفتند توکل ما بر خداست؛ خدا میتواند انسانهای گرسنه را هم بر لشکر قدرتمند پیروز کند.
من و شما باید فکر کنیم که آیا ما جزو آن گروه هستیم یا جزو این گروه؟! در طول هشت سال دفاع مقدس، اگر تاریخ دقیق آن را بخوانید و وقایعش را مرور کنید بارها چنین اتفاقاتی افتاده است. کسانی که در تنگنای شدید قرار داشتند گاهی پیروز شدند و کسانی که همه چیز برای آنها فراهم بود و خیال میکردند صددرصد پیروز هستند اتفاقاً شکست خوردند؛ چرا؟! برای اینکه آنهایی که دستشان خالی بود اطمینان آنها فقط به خدا بود و لَا إِلٰهَ إِلَّا اللّٰه آنها قوی بود؛ اما آنهایی که شکست خوردند اتکایشان به سلاح و جمعیت خودشان بود. این تحلیل بنده نیست، آیا از قرآن برای شما بخوانم؟!
وَیوْمَ حُنَینٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَیئًا وَضَاقَتْ عَلَیكُمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ؛[14] در جنگ حنین، مسلمانها از لحاظ عِدّه و عُدّه از هر زمان دیگری قویتر بودند. وقتی صحبت جنگ شد گفتند ما حاضر هستیم! ما عِدّهای داریم و حتماً پیروز خواهیم شد! اما قرآن میفرماید در روز حنین، شما به جمعیت خودتان دلخوش شدید و کثرت شما مایه اعجاب شما شد؛ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ؛ یعنی اتکاء شما به جمعیت خودتان بود نه به خدا. گفتید ما چون زیاد هستیم حتماً پیروز میشویم! اما نتیجه چه شد؟! فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَیئًا؛ آن جمعیت هیچ فایدهای برای شما نداشت و کاری از پیش نبردید. تعبیر قرآن این است که ضَاقَتْ عَلَیكُمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ؛ زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد؛ یعنی در نهایت تنگنا و اضطراب قرار گرفتید و شکست خوردید.
نقطه مقابل آنچه در جنگ حنین رخ داد این آیه شریفه است: وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ؛[15] در جنگ بدر، تعبیر قرآن این است که شما ذلیل و بیچاره بودید اما در همان حال، ما شما را پیروز کردیم. قرآن این دو داستان را برای چه نقل میفرماید؟! میخواهد بفرماید که آهای مسلمانهایی که تا هزاران سال آینده بر روی زمین زندگی خواهید کرد - حالا 1400 سال آن گذشته، چقدر دیگر مانده را خدا میداند- بدانید که در آینده نیز شما با دو امتحان روبهرو خواهید شد؛ گروهی مثل بدریان خواهید شد با عده کم، با سلاح اندک، با فقر و تهیدستی اما پیروز خواهید شد چون توکل شما بر خداست؛ و گروهی دیگر اگر به کثرت جمعیت و زاد و توشه خود بنازید شکست خواهید خورد. انتخاب با شماست! ببینید کدام یک را انتخاب میکنید!
ما باید این درسها را از قرآن بگیریم. همه اینها را من در ذیل این مطلب عرض کردم که اصل، لَا إِلٰهَ إِلَّا اللّٰه است. اگر گفتیم کار به دست خداست و فقط او، همه چیز روبهراه میشود و نه ترسی خواهیم داشت و نه اضطرابی. حتی اگر خدا بخواهد که ما شکست بخوریم، ما به وظیفه خود عمل میکنیم، هرچه او بخواهد همان میشود.
امام خمینیرضواناللهعلیه وقتی از پاریس تشریف میآوردند، در هواپیما خبرنگاری از ایشان پرسید شما چه احساسی دارید؟! ایشان فرمودند هیچی! گفت آخر شما دارید به جایی میروید که معلوم نیست جان شما سالم بماند! فرمودند من دارم به وظیفه خود عمل میکنم، خدا هرچه بخواهد همان میشود.
ایشان قسم خوردند که من در تمام عمرم از هیچ چیز نترسیدهام! از چه بترسد؟! وقتی همه چیز در دست کسی است که حامی اوست از چه کسی بترسد؟! امید او به چه کسی بود؟! به هیچ کس جز خدا؛ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ؛ ایشان همه را یکجا کنار گذاشت.
مگر هیچ سیاست مداری چنین کاری میکند؟! یک انقلاب نوپا، همه چیز به هم ریخته، ارتش به هم ریخته، سپاه هنوز تشکیل نشده، قدرت اقتصادیای در کار نیست، نخبگان یا فرار کرده اند یا در زندان هستند؛ و او صاف بگوید ما نه شرق را قبول داریم و نه غرب را و با همه می جنگیم؟! ایشان به چه قدرتی متکی بودند؟! به چه امیدی این حرف را زدند؟! چون ایشان می دانستند که کار فقط دست یکی است، به هیچ کس امید نداشت. ایشان همانگونه که با شرق صحبت میکردند با غرب نیز صحبت میکردند و بالعکس. ایشان می فرمودند آمریکا از انگلیس بدتر است، انگلیس از شوروی بدتر است، شوروی از هردو بدتر است. ایشان ملاحظه کسی را نمیکردند چون می گفتند ما خدا را داریم!
ما اگر این روحیه را پیدا کنیم خدا آنچه را که به اولیائش داد به ما هم میدهد اما اگر این روحیه را نداشته باشیم کار ما را به خودمان واگذار میکند؛ میفرماید بروید بجنگید ببینید چه میشود! بجنگ تا بجنگیم! اما اگر امیدتان به خدا باشد آنگاه وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ.
اجازه بدهید به این قصه هم اشاره کنم. این قصه را یکی، دو بار دیگر هم نقل کرده ام ولی چون برای خود من هم جالب بود این است که دوست دارم یکبار دیگر هم برای شما تعریف کنم. بعد از جنگ 33 روزه لبنان، ما به مناسبتی خدمت جناب سید حسن نصراللهحفظه الله تعالی و أیده رسیدیم. ایشان داستان مفصلی را نقل کردند. آن قسمتی که من میخواهم خدمت شما عرض کنم این است که ایشان می فرمودند در آن شبی که صهیونیستها عقبنشینی کردند ما مکالمات فرماندهان آنها را شنود میکردیم. فرماندهان، سربازان و مأموران جزء را بهشدت توبیخ میکردند که شما همه چیز دارید! چرا فرار میکنید؟! اینها که چیزی ندارند!
سربازان پاسخ دادند شما اینجا نیستید که ببینید! اینهایی که لباس سفید دارند با شمشیر ما را میکشند! فرمانده پرسید لباس سفید چیست؟! گفتند ما نمیدانیم اینها چه کسانی هستند که همه با لباس سفید و شمشیر آمده اند!
خدا همان کاری که در جنگ بدر برای پیغمبرصلیاللهعلیهوآله کرد، در جنگ 33 روزه برای حزب الله لبنان انجام داد؛ میفرماید إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّی مُمِدُّكُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ؛[16] شما دست به دعا برداشتید و از خدا کمک خواستید و خدا هزار فرشته برای شما فرستاد.
ایشان می فرمودند اگر این جریان نبود ما له شده بودیم. بسیاری از نیروهای ما در محاصره واقع شده بودند و دو روز آب و غذا نداشتند؛ تا اینکه این اتفاق افتاد و دشمن عقبنشینی کرد. وقتی نیروهای ما فهمیدند که دشمن عقب کشیده، اینها حمله کردند و پیروز شدند.
یعنی فکر نکنید که کار خدا منحصر به زمان پیغمبرصلیاللهعلیهوآله بوده است؛ خدا همان خداست، اگر شما بدری باشید خواهید دید که آیا خدا همان خداست یا نه؟! اگر میخواهید بدری باشید باید لَا إِلٰهَ إِلَّا اللّٰه را در دل داشته باشید یعنی اعتماد شما فقط به خدا باشد.
پروردگارا! تو را به عزت و جلالت قسم میدهیم عزت اسلام و مسلمین را روزافزون بفرما!
روح امام راحل و شهدای عزیز را با شهدای بدر و کربلا محشور بفرما!
سایه مقام معظم رهبری را تا ظهور ولی عصرارواحنافداه بر سر همه ما مستدام بدار!
در ظهور ولی عصرارواحنافداه تعجیل بفرما!
عاقبت ما را ختم به خیر بفرما!
وَالسَّلاَمُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ الله
[1]. اعراف،142.
[2]. بقره، 257.
[3]. همان.
[4]. انعام، 59.
[5]. انبیا، 69.
[6]. بقره، 47.
[7]. بقره،246.
[8]. همان.
[9]. بقره، 247.
[10]. همان.
[11]. بقره، 249.
[12]. همان.
[13]. همان.
[14]. توب،25.
[15]. آلعمران،123.
[16]. انفال،9.