بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحل و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
خدا را شکر میکنم که توفیق عنایت فرمود در جمع باشکوه شما عزیزان حضور پیدا کردم و اجازه دادید که چند دقیقهای مزاحم اوقات شریفتان باشم. موضوعی که پیشنهاد کردهاند که دربارهاش صحبت شود نفوذ نفاق در عصر مولا امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه است. بنده در حد بضاعت علمی و اطلاعاتی که دارم ابتدا سعی میکنم عرایضی کوتاه درباره مفهوم نفاق و مراتب آن عرض کنم و بعد به توضیح درباره کیفیت برخورد با منافق در طول تاریخ اسلام بهخصوص در زمان مولا امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه بپردازم تا انشاءالله از این بررسی بتوانیم برای روزگار خودمان استفاده کنیم و از تجربیات تاریخی برای زندگی امروزمان و ساختن این نظاممان بهره بگیریم.
همه ما میدانیم که منافق کسی است که در ظاهر، رفتار و اظهاری داشته باشد و باطنش چیز دیگری باشد؛ ولی برای تعریف نفاق، این تعریف بهتنهایی کافی نیست. اگر مفهوم نفاق را در حد همین تعریف و به این سادگی تلقی کنیم کسانی از این تعریف نسبت به شیعیان سوءاستفاده کردهاند که شیعیان هم در مواردی که تقیه میکنند آنها هم عقیده خودشان را مخفی میکنند و رفتار ظاهریشان غیر از عقیده باطنیشان است. این در اصل یعنی تقیه ولی با این تعریف، اسم این را نفاق گذاشتهاند. از همینجا مشخص میشود که درباره تعریف نفاق دقت کافی نشده است.
نفاق در اصل یعنی اینکه کسی عقیده فاسد و نیت پلید خودش را مخفی کند و در ظاهر نمایش بدهد که من دارای عقیده صحیح و نیت پاکی هستم؛ پس اگر کسی در یک شرایطی عقیده پاک خودش را برای حفظ جانش یا برای حفظ جامعه اسلامی مخفی کند آن نفاق نیست و اسم این کار، تقیه یا تقاة است که در قرآن کریم هم به آن اشاره شده است؛ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ.[1] پس در تعریف نفاق باید توجه داشته باشیم که نفاق مخفی کردن عقیده باطل و نیت پلید است نه مخفی کردن هر عقیده و هر نیتی.
اما اینکه چرا پدیده نفاق در اجتماع رخ میدهد چنین پدیدهای معمولاً وقتی اتفاق میافتد که کسانی احساس ضعف داشته باشند و در مقابل قدرتی که در جامعه وجود دارد نتوانند عرضاندام کنند و عقاید و افکار خودشان را آشکارا اظهار کنند. این است که برای اینکه به نظام حاکم بر جامعهای که در آن زندگی میکنند و ارزشهایی که وجود دارد ضربه بزنند خودشان را در ظاهر، همسان دیگران نشان میدهند و از یک عقیده صحیح، طرفداری میکنند و با پوششی که به خودشان میدهند سعی میکنند نیات پلید خودشان را بهتدریج در جامعه تحقق ببخشند.
باز بر همین اساس، کسانی خواستهاند نتیجه بگیرند که برای اینکه زمینه نفاق پیدا نشود خوب است به هر کسی اجازه داده شود که هر چه در دل دارد را بگوید و هر کاری که دلش بخواهد را در جامعه انجام دهد؛ چون علت اینکه کسانی منافقانه برخورد میکنند این است که میبینند عقایدشان را نمیتوانند صریحاً بگویند و رفتارشان را نمیتوانند علناً انجام بدهند، آنوقت است که دست به دامن نفاق میشوند. آنوقت کسانی نتیجه میگیرند که پس خوب است ما بگذاریم هرکس هرچه میخواهد را بگوید و هر جوری میخواهد رفتار کند تا کسی انگیزه نفاق پیدا نکند! این یک کلامی است که ظاهر فریبندهای دارد و حتماً شما نظیر این را در کلمات اشخاصی شنیدهاید که شاید خود آنها از نفاق بیبهره نباشند.
اگر بنا باشد که در هر جامعهای هر کسی هر آنچه میخواهد را علناً انجام دهد و هیچ ضوابط، ارزشها، حدود و قیودی را رعایت نکند کار این جامعه به آنارشیسم، به هرجومرج، به ناامنی و به برخوردهای تند و خشن خواهد انجامید و بالاخره آنچه هدف از تشکیل یک نظام ارزشی است یعنی نظامی که بر ارزشهای خاصی مبتنی باشد، آن هدف تحقق نخواهد یافت. پس خواهناخواه در هر جامعهای که به یک سلسله اصول و ارزشها پایبند باشد زمینه برای نفاق پیدا خواهد شد؛ این است که در مقابل همه انبیا، آن وقتی که قدرتی به دست آوردند و حکومتی به نام دین تشکیل دادند گروههای منافقی هم پیدا شدند. همانگونه که کفار و دشمنانی پیدا شدند که علناً به مبارزه برخاستند کسانی هم منافقانه سعی کردند که در جهت خلاف ارزشهای مورد نظر تلاش کنند؛ پس همانگونه که نمیشود به طور مطلق از پدیده کفر جلوگیری کرد برای اینکه انسان تکویناً آزاد است و هیچکس نمیتواند بهزور، عقیده کسی را تغییر دهد - کسی که عقیدهای در دل دارد، هزاری هم تحت فشار اجتماعی قرار بگیرد عقیده باطنیاش عوض نمیشود مگر اینکه برای او دلیلی ارائه شود و در پرتو ادله معقول، واقعاً قانع شود به اینکه عقیده قبلیاش درست نبوده و تغییر پیدا کند وگرنه عقیده باطنی را با هیچ قیمتی نمیشود عوض کرد - این است که کسانی وقتی به هر دلیلی دعوت انبیا را نمیپذیرند و زیر بار آن نمیروند معمولاً این افراد گروههایی کوچک یا بزرگ را تشکیل میدهند که به نام کفار شناخته میشوند.
همانگونه که نمیتوان گفت کاری کنیم که هیچکس انگیزه کفر پیدا نکند؛ چراکه لازمه چنین کاری این است که ما از دعوت به حق و پایبندی به ارزشهای والای خود دست برداریم. اگر ما به هیچ ارزشی پایبند نباشیم لازمهاش این است که هرکس مطابق میل خود رفتار خواهد کرد و هر عملی را که خواست انجام میدهد و مفاهیمی چون کافر و مؤمن یا موافق و مخالف دیگر معنا نخواهند داشت. این معنایش این است که اصولاً ما از دعوت به دین و دعوت به ارزشهای واقعی دست برداریم و صرف نظر کنیم.
همینجا بین پرانتز عرض کنم که اخیراً، بهخصوص پس از کنفرانس برلین، برخی افراد مطرح کردهاند که در آنجا، تعدادی از کسانی که ظاهر روحانیت دارند و به آنها لقب روحانینما داده میشود، بحثهایی عنوان کردهاند. این افراد میگویند چرا باید از واژه روحانینما استفاده کرد؟! بهتر است آنها را روحانی واقعی بنامیم!
بههرحال تعدادی از این افراد عمامه به سر، در کنفرانس مذکور، اسلام را بهگونهای معرفی کرده بودند که شرکتکنندگان در آن کنفرانس که برخی از آنها ملحد و ماتریالیست و کاملاً منکر خدا و دین بودند و یا برخی پیرو ادیان دیگر بودند، توجهشان جلب شده بود و گفته بودند که اگر اسلام واقعاً همان چیزی است که شما بیان میکنید پس همه ما هم مسلمان هستیم!
عدهای در داخل کشور باافتخار اعلام کردند که ببینید این افراد چه خدمتی به اسلام کردند! آنها اسلام را بهگونهای معرفی کردند که مورد پذیرش همه قرار گرفت! و تأکید کردند که شما نیز باید اسلام را به همین شکل ارائه کنید تا مردم آن را بپذیرند. وقتی شما میآیید اسلام را با قیود و حدومرزهای مشخصی تعریف میکنید ممکن است مردم آن را نپذیرند و زیر بار آن نروند بنابراین برخی توصیه کردهاند که بروید از آن آقایان یاد بگیرید و اسلام را به شکلی معرفی کنید که همه، آن را قبول کنند!
اگر بنا باشد که اسلام بهگونهای باشد که همه، آن را قبول کنند آنوقت فرق آن با کفر چیست؟! اگر در اسلام هرگونه بیبندوباری و ولنگاری آزاد باشد، هرگونه شهوترانی، هرگونه خیانت و هرگونه انکار ارزشها پذیرفته باشد، خب دیگر این چه فرقی با کفر دارد؟! دیگر چرا اسمش را اسلام میگذاریم؟! اسلام به معنای تسلیم بودن در مقابل خداست. اگر اصل اعتقاد به خدا مطرح نشد، اطاعت و پرستش خدا هم لازم نبود، به ارزشهای اخلاقی اسلام هم مقید نبودیم دیگر چرا اسمش را اسلام بگذاریم؟! و آنوقت دیگر چه انگیزهای داریم که از این اسلام دفاع کنیم؟! اسلام آن وقتی ارزش دارد که عقاید و ارزشهای خودش را داشته باشد. اگر عقاید و ارزشهای آن را حذف کنیم دیگر برای اسلام جز نام چه میماند؟! مگر ما بر سر نام اسلام با کسی دعوا داریم؟! اسلام همان است که قرآن میگوید، همان است که پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله فرمودند، همان است که ائمه اثنی عشر فرمودند، همان است که سیدالشهداصلواتاللهعليه برای آن کشته شدند. اگر همه اینها را حذف کنیم و بگوییم اسلام ما نه جهاد دارد، نه امر به معروف دارد، نه نهی از منکر دارد، نه حرمت مشروبات الکلی دارد، نه حرمت مخدرات و مواد مخدر دارد و نه چیزهای دیگر، اگر بگوییم هیچکدام از اینها اشکالی ندارد و شما آزاد هستید که هر کاری میخواهد بکنید، اگر اسلام را اینگونه تعریف کنیم البته که هیچکس مخالف آن نخواهد بود؛ ولی آخر این چه اسلامی است و فرق آن با کفر چیست؟!
بههرحال وقتی یک سلسله عقاید و ارزشهایی به نام دین مطرح میشود معنایش این است که کسانی که طرفدار این دین هستند باید آن ارزشها را رعایت کنند و آن عقاید را بپذیرند و اگر نپذیرفتند تابع این دین نیستند. حالا اینکه چگونه باید با مخالفان برخورد کرد آن مسئله دیگری است. در حکومتهای اسلامی هم بسیاری از کفار با شرایط خاصی، در پناه دولت اسلامی با کمال امنیت و آرامش زندگی میکردند و هیچ مشکلی هم وجود نداشت. اکنون نیز در کشور اسلامی ما، اقلیتهای مذهبی بسیاری هستند که شاید وضعیت زندگی، آسایش و امنیتشان از مسلمانها بهتر باشد اما بههرحال آنها اسلام نیست. اسلام، نظامی است که حتی با مخالفان خود نیز چنین رفتاری دارد؛ اما خود اسلام نمیتواند آن گرایشهای مخالف باشد.
این نکتهای بود که خواستم عرض کنم که هنر نیست که اسلام را به یک شیر بییال و دم و بیسر و اشکم تبدیل کنیم، شیری که نه سر دارد، نه شکم، نه یال و نه دم. چنین شیری را حتی خدا نیافریده است! چنین اسلامی که عقاید و ارزشهای خود را نداشته باشد، خدا چنین اسلامی را نازل نکرده است؛ پس ما از چه چیزی دفاع کنیم؟! بههرحال اگر اسلامی مطرح است یک سلسله عقاید قطعی و ضروری دارد که باید پذیرفت و یک سلسله ارزشهایی دارد که آنها را باید در عمل رعایت کرد. اگر آن عقاید را نداشته باشیم و آن ارزشها را هم رعایت نکنیم دیگر مسلمان نیستیم.
پس وقتی در یک جامعهای یک نظام فکری و عقیدتی به نام دین مطرح شد که لازمه آن عقاید، یک سلسله ارزشهای خاصی است که آن ارزشها باید در رفتار، تحقق و تجلی پیدا کند، خواهناخواه کسانی هم میتوانند مخالف باشند. گاهی شرایط بهگونهای است که مخالفان در موقعیت و برتری ظاهری هستند مثل شرایطی که همه انبیا در ابتدای کارشان داشتهاند. پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله هم در تمام دورانی که در مکه زندگی میکردند همین وضع را داشتند.
در سه سال نخست، پیامبر اسلام دعوت علنی نداشتند بلکه خودشان به دستورات اسلام عمل میکردند، برای خدای یگانه نماز میخواندند و امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه و حضرت خدیجهسلاماللهعليها نیز به ایشان اقتدا میکردند. در این سالها رفتارهای خاص و توصیههای اخلاقی ایشان، بدون حمله مستقیم به نظام بتپرستی، در قالب ارتباطات شخصی و دعوتهای خصوصی انجام میشد. پس از سه سال، ایشان مأمور شدند که دعوت خود را علنی کنند؛ فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ.[2] از آن زمان که دعوت علنی ایشان آغاز شد، مشرکین مکه با شدت با ایشان برخورد کردند، چرا که این دعوت با پست شمردن بتها، تخطئه بتپرستی و درنتیجه، از بین رفتن قداست و ارزش بتها در نگاه مردم همراه بود. این بود که آنها رفتار پیامبر را توهین به معبودهایشان تلقی کردند و درصدد مقابله با ایشان برآمدند.
بالاخره شترسواری که دولادولا نمیشود! وقتی قرار است بگویند: «خدای یگانه را بپرستید» باید صریحاً بگویند که این چیزهایی که شما میپرستید قابل پرستش نیستند و نه نفعی برای شما دارند و نه ضرری. اینها سنگها و چوبهایی هستند که خودتان تراشیدهاید. چگونه چنین چیزهایی را میپرستید؟! با چه منطقی؟! وقتی قرار است این حرفها زده شود طبعاً معنایش این است که اینها خدا نیستند و این کار شما احمقانه است. ناچار به معبودهای آنها توهین خواهد شد و آنها هم در مقام دفاع از آنها برمیآیند.
در آن زمان، مشرکین مکه بهشدت پیامبر اکرم و مؤمنان را تحت آزار و اذیت روحی و جسمی قرار میدادند. گروه اندکی که به پیامبر ایمان آورده بودند، با شکنجههای طاقتفرسا مواجه شدند تا جایی که برخی مانند سمیه، مادر عمار و یاسر، پدر ایشان، زیر شکنجه جان باختند. در چنین شرایطی، عمار برای حفظ جان خود تقیه کرد و این آیه نازل شد که إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ؛[3] در مواقعی که جان در خطر است، شما میتوانید اعتقاد خودتان را مخفی کنید. این نفاق نیست بلکه تقیهای عاقلانه برای حفظ جان است.
در آن دوران، فشار بر مسلمانان چنان شدید بود که پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله با گروهی اندک از مؤمنان به درهای نزدیک کعبه به نام شعب ابیطالب پناه بردند. کسانی که به مکه مشرف شده باشند حتماً دیدهاند که سرزمین مکه دره دره است. قسمتهایی از این درهها شعب شعب است و مال هر طایفهای است و هر گروهی در یک درهای زندگی میکردند. یک قسمت بود که شعب ابیطالب بود یعنی درهای بود که به ابوطالب تعلق داشت. در چنین شرایطی که مسلمانان در این دره زندگی میکردند مشرکین اجازه نمیدادند که آب و غذا به مسلمانان برسد؛ کودکان از شدت تشنگی فریاد میزدند و گریه میکردند ولی همسایگان حتی از رساندن یک مشک آب دریغ میکردند. تنها حامیان آنها، ابوطالب و فرزندش علی بن ابیطالبصلواتاللهعليه بودند که شبانه و مخفیانه مقداری غذا و آب برای آنها میآوردند برای اینکه مسلمانان زنده بمانند.
در آن زمان قدرت در دست کفار بود و مسلمانان درنهایت فقر، گرفتاری و ناتوانی قرار داشتند؛ مسلمانان یک عده ضعیفِ مستضعف بودند؛ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ تَخَافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ.[4] در چنین شرایطی زمینهای برای نفاق و اینکه کسانی منافقانه رفتار کنند وجود نداشت چون مسلمانان علناً با کفار مخالفت میکردند و تهدید میشدند که اگر از عقایدشان دست برندارند کشته یا تبعید خواهند شد؛ و کفار این کار را کردند؛ اموال مسلمانان را مصادره و خانههای آنها را خراب کردند؛ بسیاری از مسلمانان مجبور به مهاجرت به حبشه شدند و پس از ۱۳ سال، پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله نیز به همراه مؤمنان به مدینه هجرت کردند.
با تشکیل حکومت اسلامی در مدینه، هرچند در کل مدینه هم نبود و در بخش کوچکی از این شهر بود؛ مسلمانان در یثرب سکونت اختیار کردند، جامعهای تشکیل دادند و قدرتی یافتند و بهتدریج توانستند از خودشان دفاع کنند و اموالی که مشرکین از آنها مصادره کرده بودند را پس بگیرند. پس از اینکه مسلمانان قدرتی یافتند طوایف اوس و خزرج هم به پیامبرصلیاللهعلیهوآله گرایش پیدا کردند و از ایشان حمایت کردند و انصار و مهاجرین شدند. بهاینترتیب مهاجرین یعنی یک عدهای که از مکه مهاجرت کرده بودند با انصار یعنی همین مؤمنانی که به پیامبر گرایش پیدا کرده بودند با هم جامعهای متحد و قدرتمند را تشکیل دادند.
در این شرایط، برخی افراد که ایمان نداشتند و حال و قدرت مبارزه با مسلمانان و ساقط کردن حکومت آنها و برگرداندن مردم از دور پیغمبرصلیاللهعلیهوآله را نداشتند لذا برای حفظ منافع یا از روی ترس، در ظاهر گفتند ما هم اسلام آوردیم. حتی بعد از فتح مکه توسط مسلمانان در آنجا هم کسانی آمدند مسلمان شدند و اظهار اسلام کردند بااینکه ایمانی نداشتند و به نام طلقا نامیده شدند. اینجا بود که زمینه نفاق پدید آمد. حتی کار به جایی رسید که برخی از منافقین که اغلب پولدار و گردنکلفت بودند، بااینکه در طایفهشان اظهار اسلام میکردند ولی گاهی به دلیل تعصبات قومی، در برابر مسلمانان میایستادند و آنها را تهدید میکردند. قرآن از قول همینها نقل میفرماید که لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ.[5] اینها در جنگِ دار و دستهشان با مسلمانها حرفشان شد. گفتند: حالا بگذارید به مدینه برگردیم، آن وقت میبینید چه کسی قدرتمند است! ما شما ضعفا را بیرون خواهیم کرد؛ و لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ؛ یعنی کسی که عزت بیشتری دارد، ذلیلترها را بیرون خواهد کرد. اینها همان منافقین بودند.
در قرآن سورهای به نام منافقون نازل شده است و همانگونه که میدانید، مستحب است در رکعت اول نماز جمعه، سوره جمعه و در رکعت دوم، سوره منافقون خوانده شود. این پدیده امری اجتنابناپذیر بود چراکه افرادی وجود داشتند که ایمان باطنی نداشتند اما نه توان مقابله با مؤمنان را داشتند و نه جرئت آن را؛ انسانهایی فرصتطلب و راحتطلب بودند که نه اهل مبارزه و جهاد بودند و نه ایمان حقیقی داشتند. همین ویژگیها منشأ پیدایش نفاق شد. همانگونه که عرض کردم، در شرایطی که یک حکومت مردمی بخواهد نظامی را بر پایه مجموعهای از عقاید و ارزشها بنا کند، ظهور پدیدههای کفر و نفاق اجتنابناپذیر خواهد بود مگر اینکه مردم از عقاید و ارزشهای خود دست بردارند و بگویند: «همه مثل هم هستیم، چه فرقی میکند؟! این یک صراط مستقیم، آن هم یک صراط مستقیم!» در چنین حالتی، دیگر نفاق معنای منفی ندارد چون همه مسلمان هستند حتی اگر منکر خدا یا گاوپرست باشند! چون مسلمان یعنی کسی که بخواهد خوب باشد.
اینگونه تعریفها، الفاظی مبهم و بیمحتوا هستند که هیچ قید و شرطی ندارند. با چنین تعریفی همه میتوانند مسلمان باشند حتی گاوپرستها! اما اگر بنا باشد که ما مجموعهای از عقاید و ارزشها را معتبر بدانیم، در آن صورت کسانی که با آنها مخالف هستند وقتی در موضع قدرت باشند کافر محسوب میشوند و وقتی در موضع ضعف قرار بگیرند تبدیل به منافق میشوند، کفر خود را پنهان میکنند و تظاهر به ایمان مینمایند تا جانشان محفوظ بماند و از مزایای مسلمانان و مؤمنان بهرهمند شوند. این اصل قضیه نفاق و علت پیدایش آن در یک جامعه است.
مطلب دیگر این است که همانگونه که ایمان مراتب دارد، کفر و نفاق نیز دارای مراتب هستند. حتماً همه شما روایتهای فراوانی شنیدهاید که بیان میکنند ایمان دارای ده درجه است، یا طبق برخی روایات، هفت سهم دارد و حتی در برخی آیات و احادیث، مراتب بیشتری نیز برای آن ذکر شده است. وقتی ما مرزهای دقیقتری برای مراتب ایمان در نظر بگیریم، میتوان هزاران مرتبه برای ایمان فرض کرد. حالا اگر ایمان مراتب دارد، آن بخشهایی از دل که هنوز ایمان به آنها تعلق نگرفته، خالی میماند. سؤال این است که جای آنها را چه چیزی پر میکند؟!
فرض کنید انسان باید به صد مطلب باور داشته باشد تا مؤمن کامل شود. حالا با کمیت عرض کنم که بهتر قابل تصور باشد. اگر گفتیم ایمان کامل این است که انسان به 100 مطلب باور داشته باشد، اگر کسی ۹۰ تای آن را باور داشت و ۱۰ تای دیگر را باور نداشت، جای آن ۱۰ تا را چه چیزی میگیرد؟! جرئت نمیکنیم بگوییم کفر میگیرد ولی واقعیت این است که آنها را قبول ندارد؛ پس کسی که ۹۰ درجه ایمان دارد، ۱۰ درجهاش خالی است؛ یعنی ۱۰ درجه کفر دارد.
اگر ۸۰ مطلب را پذیرفت و ۲۰ تای دیگر را نپذیرفت، جای آن ۲۰ تا چیست؟! حالا بگذریم از اینکه ایمان نسبت به یک سلسله از مسائل، یک مجموعه است که اگر یکی از آنها پذیرفته نشود همهاش باطل میشود؛ فعلاً از این نکته صرفنظر میکنم. اکنون میخواهم مراتب ایمان را بهصورت کمّی مطرح کنم، هرچند حقیقت تفاوت مراتب ایمان، در اصل امری کیفی است.
اگر کسی ۸۰ مطلب را پذیرفت و ۲۰ تای دیگر را نپذیرفت، نسبت به آن ۸۰ مطلب ایمان دارد ولی نسبت به آن ۲۰ مطلب، یا کفر دارد یا شرک. بستگی دارد که ملاک ایمان و کفر را چه بدانیم؛ اگر همه ایمان مربوط به توحید و مراتب آن باشد، در مقابلش شرک و مراتب شرک قرار میگیرد. حالا به قرآن توجه کنید؛ قرآن میفرماید: وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ؛[6] یعنی بیشتر مردم به خدا ایمان نمیآورند مگر آنکه در کنار آن دچار شرک نیز هستند. بهعبارتدیگر، ایمان اکثریت مردم کامل نیست؛ به همه آنچه باید باور داشته باشند، آنگونه که باید، باور ندارند؛ بنابراین ایمانشان با شرک آمیخته است. تنها گروه اندکی از مؤمنان هستند که ایمانشان چنان خالص و ناب است که هیچگونه شرکی در آن راه ندارد. آنها همان مخلصین هستند؛ إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِين،[7] یا بندگان صدیق، شهدا و صالحین یعنی کسانی که به مراتب بالاتری از ایمان کامل دست یافتهاند اما اکثریت مردم خواهناخواه ایمانشان با مرتبهای از شرک آمیخته است. پس ایمان مراتبی دارد.
قرآن وقتی میخواهد مؤمنین را تعریف کند میفرماید مؤمنان کسانی هستند که هرگاه قرآن خوانده میشود و آیات آن برای آنها تلاوت میگردد ایمانشان افزایش مییابد؛ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا؛[8] یعنی ایمان قابل ازدیاد و تکامل است. کسانی که به آیات قرآن درست توجه کنند و با حضور قلب به قرآن گوش بدهند، قرآن نورانیتی در دلشان ایجاد میکند که ایمانشان افزایش پیدا میکند؛ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ.
بههرحال همانگونه که ایمان دارای مراتب است، کفر، شرک و نفاق نیز مراتب دارند. نفاق در حقیقت همان کفر باطنی است که به صورت ایمان ظاهری جلوه میکند. این کفر پنهانی که جوهره نفاق است خود نیز دارای درجات مختلفی است.
چرا این نکته را عرض کردم؟! چون در آیات قرآن مطالبی درباره منافقین آمده که گاهی تصور میشود با هم ناسازگار هستند. وقتی میگوییم منافق، یعنی کسی که ایمان ندارد اما تظاهر به ایمان میکند. خب، کسی که ایمان ندارد طبیعی است که نماز نمیخواند و اگر هم نماز بخواند، توجهی به خدا و حضور قلبی نخواهد داشت؛ اما قرآن در معرفی گروهی از منافقین میفرماید وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَاةِ قَامُوا كُسَالَى يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا؛[9] یعنی منافقین به نماز نمیایستند مگر با کسالت و بیحالی. یکی از نشانههای نفاق، همین بیحالی در نماز است؛ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَى؛ یعنی از روی کسالت نماز میخوانند؛ يُرَاءُونَ النَّاس؛ یعنی برای ریا و خودنمایی؛ وَلَا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا؛ یعنی خدا را جز اندکی یاد نمیکنند.
عرض بنده این است که همین جمله آخر نشان میدهد که منافقین گاهی اندکی یاد خدا میکنند. حال اگر منافق کسی است که هیچ ایمانی ندارد، پس این إِلَّا قَلِيلًا چه معنایی دارد؟! این نشان میدهد که نفاق نیز دارای مراتب است. منافقی که نفاقش کامل باشد، اصلاً اعتقادی به خدا ندارد تا یاد خدا کند؛ اما کسانی هستند که ایمان ضعیفی دارند، ایمانی که هنوز به حد نصاب نرسیده است. من از تعبیر حد نصاب استفاده میکنم چون دانشجویان عزیز و فرهیختگان کشور با این اصطلاح آشنایی دارند. البته بحث من در اینجا درباره حد نصاب ایمان نیست وگرنه توضیح مفصلتری میدادم. ایمان حقیقی شرط ندارد؛ ایمان یعنی باور به این حقیقت که خدای یگانه، پیامبر اسلام را فرستاده و هرچه پیامبر از جانب خدا آورده، حق است. این میشود ایمان.
اگر کسی بگوید: «من خدا را قبول دارم، قیامت را قبول دارم، همه انبیا را قبول دارم، پیامبر اسلام را هم قبول دارم، امام حسین و حضرت عباس را هم قبول دارم و برایشان گریه میکنم اما فلان حکم شرعی را قبول ندارم»، اسلام میفرماید چنین ایمانی با بیایمانی تفاوتی ندارد؛ أُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا![10]
کسانی که میگویند بخشی از دین را قبول داریم و بخشی را قبول نداریم - حتی اگر یک جزء باشد -این کفرِ حقیقی است. اگر شما دین را پذیرفتهاید چون خدا نازل کرده، خب این بخشش با آن بخشش چه فرقی دارد؟! هر دوی آن را خدا فرموده است. یک وقت کسی میگوید: «نمیدانم خدا فرموده یا نه؟!» آن بحث دیگری است؛ اما وقتی میگوید میداند خدا فرموده؛ میداند که این قرآن، کلام خداست و این مطلب هم در قرآن آمده، ولی باز میگوید این را قبول ندارم، بااینکه میداند در قرآن هست، همان قرآنی که کلام خداست، اگر گفت بخشی از آن را قبول ندارم، معنایش این است که آن بخشهایی را که قبول کرده، چون دلش خواسته و چون سلیقهاش با آن موافق بوده، پذیرفته است. اگر واقعاً به خاطر این بوده که خدا فرموده، خب این یکی را هم که خدا فرموده است؛ چرا قبول نمیکند؟! پس معلوم میشود ایمان به خدا باعث پذیرش آنها نشده است بلکه چون با هوای نفسش سازگار بوده، دلخواهش بوده، خواسته و پذیرفته؛ اما اگر من به خاطر اینکه چیزی را خدا فرموده میپذیرم، باید هرچه را خدا فرموده بپذیرم. نهتنها پیامبر اسلام را باید بپذیرم، بلکه پیامبران پیشین را نیز باید بپذیرم؛ آنها هم از طرف خدا بودند.
لذا قرآن درباره مؤمنین میفرماید: لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ؛[11] یعنی ما همه پیامبران را قبول داریم، حتی یکی از آنها را هم انکار نمیکنیم. اگر کسی بداند فردی پیامبر بوده و او را انکار کند، مثل این است که همه را انکار کرده است! اگر بقیه را پذیرفته، آیا چون خدا فرستاده بود پذیرفته یا چون دلش خواسته است؟! اگر به خاطر این بوده که خدا فرستاده، خب این یکی را هم خدا فرستاده است؛ پس چرا این را قبول نمیکنی؟!
ایمان، مطلق است. ایمانِ مشروط نداریم. ایمانِ به مجموعهای که خدا نازل فرموده، یا همهاش را میپذیری یا رد میکنی. اگر گفتی این بخشش را قبول دارم و آن بخشش را قبول ندارم، قرآن میفرماید: وَيُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ؛[12] یعنی میگویند بخشی را قبول داریم، بخشی را نه. قرآن میفرماید: أُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا؛ اینها کافر حقیقیاند. اگر بدانی خدا فرستاده و باز هم انکار کنی، این دیگر انکار خداست، نهفقط انکار یک حکم. حالا اگر نداند، آن مسئله دیگری است. ممکن است از روی جهل یا تقصیر باشد. اینکه حکم آن چیست بماند. بههرحال نفاق هم مراتب دارد. برخی از مراتب نفاق چنان پنهان و پیچیدهاند که حتی خود فرد هم متوجه نیست که در مسیر نفاق قدم میزند.
ایمان نیز مراتب دارد و هر مرتبهای از ایمان، مسئولیت و آزمون خاص خود را دارد. برخی افراد تمام دستورات اسلام را عمل میکردند؛ آنجا که باید مال بدهند، از مال مضایقه نمیکردند؛ آنجا که باید آبرویشان را خرج کنند، میکردند؛ آنجا که باید جان بدهند، در طبق اخلاص میگذاشتند. عزیزان شهدای این شهر و این استان، از فداکارترین شهدای کشور در جنگ تحمیلی بودند و در سختترین شرایط، با تمام وجود از اسلام و وطن دفاع کردند. همینکه امامرضواناللهعلیه میفرمودند: جبههها را پر کنید! بیدرنگ اطاعت میکردند، حتی اگر شرایط، سخت و امکانات، محدود بود. هرچه به آنها میگفتند امکانپذیر نیست، مگر ول میکردند؟! عاشقانه به میدان شهادت میرفتند. خدا انشاءالله درجات آنها را روزبهروز و ساعتبهساعت عالیتر کند. این ایمان است؛ اما آیا همه اینگونه هستند؟!
برخی هستند که مال میدهند اما وقتی پای جانشان وسط میآید، عقبنشینی میکنند. حاضر هستند از راحتیشان صرفنظر کنند اما پای جان که میرسد، دیگر نه این «تو بمیری» غیر از آن «تو بمیری» هاست. برخی خودشان حاضرند به جبهه بروند اما حاضر نیستند بچههایشان را به جبهه بفرستند. جوان را حیف میدانند، میگویند هنوز اول راه است، نباید از دست برود. خود ما آخر پیری به جبهه میرویم، شهید میشویم و ثواب میبریم اما این جوان است، حیف است! برخی نیز بودهاند که با دستان خود، لباس رزم را بر تن فرزندان جوانشان پوشاندهاند. برخی هستند که نماز میخوانند، روزه میگیرند، دستورات دیگر را هم عمل میکنند اما پای پول که میرسد انگار جانشان را میخواهی بگیری. میگوید: پول، جان نیست که بدهم! پول است، با زحمت به دست آوردهام!
بههرحال هر کسی گرایش خاصی دارد، تعلقی دارد که مانع میشود همه وظایفش را بهدرستی انجام دهد. این تعلقها باعث میشود که ایمان، مراتب پیدا کند و هرچه این تعلقها قویتر باشند، عمل به ایمان سختتر و پیچیدهتر میشود.
برخی افراد هستند که دلبستگیشان به مال یا مقام آنقدر برای آنها ارزش پیدا میکند که حاضرند کل نظام اسلامی از بین برود اما مال و جانشان محفوظ بماند و پست و مقامشان حفظ شود. نماز هم میخوانند اما آنجا که پای ریاست و قدرت، وسط میآید دیگر حاضر نیستند اصول را فدای موقعیت کنند بلکه اصول را قربانی جاهطلبی میکنند. حاضرند همه اموالشان را صرف کنند تا یک پست به دست بیاورند. بیش از چند برابر سرمایه و دارایی خودشان قرضوقوله میکنند، خرج میکنند تا دو سال یا چهار سال نماینده شوند. بعد از آن هم که شدند، از چه راهی باید این قرضها را ادا کنند؟! ناچار باید آنقدر دزدی کنند، اینور و آنور اختلاس کنند، رشوه بگیرند تا بتواند هزینههایی که برای انتخابات کردهاند را جبران کنند!
چه شد؟! اینجا چه گیرت میآید؟! جز اینکه دوستش داری و عشقت شده است! آدمیزاد موجود عجیبی است! از صدر اسلام تا به امروز، کسانی بودند که پول خرج اسلام کردند، به جهاد رفتند، زخم بر بدنشان وارد شد، در چندین جنگ شرکت کردند اما وقتی نوبت به ریاست رسید، خودشان آمدند با امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه بیعت کردند، به امید اینکه از طریق روابط، بهرهای ببرند و مقامی به آنها داده شود.
وقتی دیدند علیعلیهالسلام با دیگران فرق دارد، او فقط حق را میشناسد، نه رشوه سرش میشود، نه خویش و قوم، نه سوابق، نه مصلحتاندیشیهای سیاسی، نه میگوید باید اینها را برای خودم نگه دارم تا روزی به من رأی بدهند؛ این چیزها سرش نمیشود؛ حق است و باطل؛ باطل را باید کنار زد، حق را باید گرفت؛ دیدند نمیشود با این منطق زندگی کرد. کسانی بودند که در چندین جنگ شرکت کرده بودند؛ در جنگ که نان و حلوا پخش نمیکردند! یعنی خودشان را برای کشته شدن آماده کرده بودند؛ از بزرگان صحابه به شمار میرفتند و از خویشان نزدیک پیامبر و علی بودند. خودشان اولین کسانی بودند که با علی بیعت کردند و اولین کسانی هم بودند که بیعت را نقض کردند! منظورم جناب طلحه و جناب زبیر است. زبیر پسرعمه پیامبر و پسرعمه علی بود. همه شما داستانش را شنیدهاید. آقایان اهل منبر میخوانند که فاطمه زهراسلاماللهعليها به امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه فرمودند: اگر تو وصیتهای مرا عمل نمیکنی، به زبیر وصیت کنم! زبیر چنین موقعیتی داشت؛ اما آمد و به روی علیعلیهالسلام شمشیر کشید! چرا؟! چون ریاست میخواست.
این هم یک مرتبه از امتحان است. نمیگوید من دست از اسلام و دست از پیامبر برداشتم. نمازش را هم میخواند. حتی اگر داستان جهاد زمان پیامبر تکرار میشد، باز هم حاضر بود شرکت کند؛ اما از این پست نمیگذرد؛ و این همان دلبستگی است.
آدمیزاد را باید از نو شناخت؛ انسان موجودی ناشناخته است. رازها و رمزهای بسیاری در درون او نهفته است که به این سادگیها قابل شناخت نیست. وقتی پای امتحان به میان میآید، تازه معلوم میشود چه کسی چهکاره است؛ خوش بوَد گر محک تجربه آید به میان؛ البته خوش بوَد برای اهل حق وگرنه برای آنهایی که روسیاه میشوند، بسیار تلخ و رسواکننده است؛ تا سیهروی شود هر که در او غش باشد!
اراده خداوند بر این است که این چرخوفلک را به حرکت درآورد، دگرگونیها را پیش آورد تا همه امتحان شوند. خداوند دست از امتحان بندگانش برنمیدارد. میفرماید پیشینیان را آزمودیم، شما را نیز خواهیم آزمود؛ أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ؟![13]
امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه مشغول دفن پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله بودند. آن حضرت را در لحد گذاشته بودند و با بیل، خاک بر قبر حضرت میریختند که خبر رسید مؤمنین در سقیفه جمع شدهاند و برای پیامبر جانشین تعیین کردهاند! این در حالی بود که تنها هفتاد روز پیش، پیامبر اکرم در غدیر خم دست علی را بالا برده بودند و فرموده بودند: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ.
اما همین مؤمنین، همانهایی که در جنگهای بدر و حنین، جهاد کرده بودند، مهاجرین و انصار، گرد هم آمدند، آن واقعه را فراموش کردند و خودشان آمدند و برای پیامبر جانشین تعیین کردند! خبر که به علیعلیهالسلام رسید، درحالیکه حضرت مشغول ساختن قبر پیامبر بودند، بیل را بر خاک زدند و فرمودند: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، الم، أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ؟! پیشینیان آزموده شدند؛ اینها هم آزموده خواهند شد؛ و پسینیان نیز چنین خواهند شد.
رگرگ است این آب شیرین و آب شور
در خلائق میرود تا نفخ صور
از صدر اسلام، نفاق پدید آمد؛ در زمان علیعلیهالسلام بود، در دوران ائمه اطهارصلواتاللهعليهماجمعين بود، بعد هم بود، امروز هم هست، فردا هم خواهد بود تا من و شما و امثال ما امتحان خودمان را بدهیم و ببینیم تا کجا پای دین ایستادهایم؟! آیا حاضر هستیم مالمان را بدهیم یا نه؟! آیا حاضر هستیم از شهوات چشم بپوشیم یا نه؟! آیا حاضر هستیم نمازمان را بهموقع بخوانیم یا نه؟! آیا حاضر هستیم روزهمان را بهموقع بگیریم یا نه؟! آیا حاضر هستیم در انتخاب کارگزاران نظام اسلامی، شایستگان را برگزینیم یا روابط را حاکم میکنیم و خویش و قومگرایی، همشهریگرایی و منافع شخصی را ملاک قرار میدهیم؟! آیا به کسی رأی میدهیم که بیشتر به نفع ما کار میکند یا کسی که شایستهتر است و برای اسلام بیشتر خدمت میکند؟!
امتحان ما همینجاست. ما خیال میکنیم وقتی پای صندوق رأی میرویم این دیگر ملک شخصی ماست و به هر کس دلمان خواست رأی میدهیم. بله اختیار با شماست؛ به هر کسی هم میخواهید رأی بدهید اما باید پاسخ آن را روز قیامت بدهید. اگر کسی که به او رأی دادید باعث تضعیف نظام اسلامی شد و اگر فساد و فحشا را در جامعه گسترش داد، شما نیز در گناه او شریک خواهید بود. شما او را سر کار آوردهاید. بله رأیدادن حق شماست اما باید به لوازمش هم ملتزم باشید.
انتخاب یک فرد برای حکومت اسلامی، کمتر از انتخاب همسر برای خود یا فرزندتان نیست. چطور برای ازدواج دختر یا پسرتان تحقیق میکنید اما در انتخاب مسئول کشور فقط به روابط و تبلیغات بسنده میکنید؟! آیا نمیپرسید زمام کشور را به دست چه کسی میدهید؟! آیا برای این انتخاب، پاسخ قانعکنندهای دارید؟! همه ما امتحان خواهیم شد تا ببینیم چقدر پایبند به ارزشهای اسلامی هستیم و چه اندازه احترام خونهای شهدایمان را رعایت میکنیم. آنها برای این شهید نشدند که دین و احکام الهی کنار گذاشته شود و سنتهای بیریشه جای آن را بگیرد. آیا چهارشنبهسوری سنت اسلامی است؟! آیا رقصهای محلی، موسیقیهای مبتذل و رفتارهایی که با فرهنگ دینی، ناسازگار هستند جزو سنتهای اسلامی هستند؟! آیا شهدای ما جان خود را فدا کردند تا این امور در جامعه رواج پیدا کند، تا مواد مخدر آزادانه دستبهدست شود، تا نوجوانان در معرض خطر سقوط اخلاقی قرار گیرند؟! من نمیخواهم چیزی بگویم؛ از وضعیت شهر شما هم بیخبرم. انشاءالله در شهر شما چنین چیزهایی وجود ندارد اما متأسفانه در برخی شهرها، اوضاع بسیار نگرانکننده است و نوجوانان در معرض تهدیدهای جدی قرار دارند! آیا شهدا برای رواج همینها به شهادت رسیدند؟!
اینها رگههای نفاق هستند که چنین آثاری را به بار میآورند. شما از وقایع اوایل انقلاب کموبیش اطلاع دارید. جوانترها شاید درست خبر نداشته باشند. کسانی که سنشان بیشتر است باید اینها را به دیگران منتقل کنند. از همان روز اول پیروزی انقلاب، گروههایی با شعارهایی در برابر نظام ایستادند. در همین شهر، در شهرهای مجاور، در تهران، دانشگاهها به اتاق جنگ تبدیل شدند.
من در قم در خانهمان نشسته بودم و مشغول مطالعه بودم و چریک مسلح از کنار دیوار خانهمان عبور میکرد. چقدر مردم صرفاً به خاطر داشتن ریش یا ظاهر اسلامی، در بازار و خیابان ترور شدند. کسانی که حتی دلبستگی خاصی به انقلاب نداشتند اما ظاهرشان شایسته بود، ترور میشدند. اینها به امید سرنگونی نظام اسلامی دست به چنین جنایاتی زدند؛ اما خدا نخواست و شهدا نگذاشتند و آنها مجبور به فرار شدند. عنوان آنها «مجاهدین» بود. آیا فراموش کردهاید؟! مجاهد، واژهای مقدس در اسلام است. آنها این حرکتها را به نام اسلام انجام میدادند! در کتابها و اعلامیههایشان مینوشتند: «به نام خدا و خلق قهرمان ایران!» اولش هم میگفتند «به نام خدا»؛ اما از همانجا که گفتند «به نام خدا و خلق» شرکشان آشکار بود. اسلام فقط میگوید: بسمالله؛ اما آنها میگفتند: بسمالله و بسمالخلق! شرکشان از همانجا پیدا بود؛ وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ.
شرکشان هم آشکار بود. طولی نکشید که اصل اسلام و دین را هم انکار کردند. این یک دسته از منافقین بودند که خودشان را زود لو دادند؛ اما برادران دیگرشان هنوز هم هستند و هنوز هم از همین نامها استفاده میکنند درحالیکه در دلشان ذرهای ایمان به خدا و دین وجود ندارد. چرخ باید بچرخد تا هر کدام از اینها، یکی پس از دیگری، خودشان را رسوا کنند. روزی هم خواهد رسید که خواهند گفت: دین نهتنها افیون ملتهاست، بلکه افیون حکومتها هم هست! مخصوصاً با آن مقدمهای که مارکس، بخشی از حقیقت را گفت که دین افیون ملتهاست. من بخش دیگر آن را میگویم: دین نهتنها افیون ملتهاست، بلکه افیون حکومتها هم هست! بعد توجیه کردند و گفتند منظورمان دینهای انحرافی است!
خب، شما حرف مارکس را تفهیم کردید؛ مارکس که نگفت کدام دین، او گفت هر دینی افیون ملتهاست. شما گفتید من حرف مارکس را تکمیل میکنم. البته هر کسی وقتی میبیند حرفش نگرفت، به نوعی توجیه میکند!
ما باید عاقل و هوشیار باشیم که فریب نخوریم. همین گرایشهای نفاقآلود که در صدر اسلام بدترین ضربهها را به مسلمانان زد، امروز هم درصدد وارد کردن بدترین ضربهها به نظام مقدس اسلامی ماست. هوشیاری شما مردم است که نقشههای آنها را نقش بر آب میکند. وقتی آشکارا بگویید: «ما شما را شناختهایم، دیگر فریب شما را نمیخوریم!»، دیگر نیازی به جنگودعوا و کشتوکشتار هم نیست. بگویید: «ما شما را میشناسیم؛ شما همانهایی هستید که در کنفرانس برلین گفتید مشکل ما اسلام است. شما همان کسانی هستید که گفتید علت جارینشدن دموکراسی در ایران، اعتقاد مردم به دین است. ما دیگر فریب شما را نمیخوریم!»
همانگونه که ایمان دارای درجاتی است، نفاق نیز مراتبی دارد. برخی از مراتب نفاق بسیار مرموز، پیچیده و فریبنده است بهگونهای که اکثریت مردم قادر به تشخیص آن نیستند. تنها افرادی نادر، با بصیرت و تیزبینی، از همان ابتدا خط نفاق را میشناسند ولی متأسفانه به سخنان آنها توجهی نمیشود!
پروردگارا! تو را به عزت و جلالت قسم میدهیم، عزت اسلام و مسلمین را روزافزون بفرما!
فتنه منافقین را به خودشان بازگردان!
کسانی که در صدد تضعیف باورها و ارزشهای اسلامی هستند را رسوا بفرما!
کسانی که درصدد تقویت این نظام هستند را تقویت فرما!
هر کس به این نظام مقدس اسلامی خدمت میکند او را موفق بدار!
سایه مقدس مقام معظم رهبری را مستدام بدار!
روح امام راحل و ارواح پاک شهدا را با انبیا و اولیا محشور فرما!
قلب مقدس ولی عصرارواحنافداه را از همه ما راضی و خشنود فرما!
توفیق خدمت به این نظام مقدس را به همه ما مرحمت فرما!
مرگ ما را شهادت در راه خودت قرار ده!
کسانی که عجله دارند میتوانند تشریف ببرند. من چند دقیقهای میمانم تا اگر فرصت شد، به برخی از سؤالات پاسخ بدهم؛
در مورد اینکه آیا امر به معروف در حالت شدید و به صورت درگیری فیزیکی، جایز است یا خیر، بارها مقام معظم رهبری فرمودهاند آنجایی که امر به معروف و نهی از منکر متوقف بر رفتار فیزیکی باشد باید با اجازه مسئولان ذیصلاح انجام شود. امر به معروفی که همه باید اجرا کنند، مادامی مجاز است که منجر به برخورد فیزیکی نشود.
در مورد کیفیت برخورد با منافق، باید توجه داشت که شاید برخی تصور کنند وقتی فهمیدیم کسی منافق است باید او را معرفی کنیم و بعد هم برخورد شدید با او داشته باشیم؛ اما این رفتار اسلامی نیست. خداوند هم به پیامبرش چنین دستوری نداده و سیره پیامبر اکرم و ائمه اطهار نیز چنین نبوده است.
اولاً چون این عالم برای امتحان آفریده شده است کسانی که میخواهند راه انحرافی بروند، تا زمانی که به اصل نظام آسیبی نرسانند و مقررات اجتماعی را رعایت کنند باید آزاد باشند. خداوند به پیامبر میفرماید: وَلَوْ نَشَاءُ لَأَرَيْنَاكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيمَاهُمْ؛[14] ما اگر بخواهیم منافقین را به تو معرفی میکنیم و تو آنها را از سیمایشان میشناسی. حالا اینکه آیا خدا این کار را کرد یا نه بماند؛ ولی آیه میگوید ما اگر بخواهیم، میتوانیم. همچنین میفرماید: وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ؛[15] یعنی تو میتوانی آنها را از نحوه سخن گفتنشان بشناسی. نشانههایشان هم در قرآن ذکر شده است. البته فرصت نیست که همه مباحث را اینجا مطرح کنیم.
پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله با منافقین برخورد نظامی و فیزیکی نکردند. ابیبنکعب بااینکه سخنان منافقانهای گفت، بعد از آن هم زندگی کرد. برخورد جدی و نظامی با منافق وقتی صورت میگرفت که درصدد براندازی نظام بودند وگرنه تحملشان میکردند. در زمان ما هم همین شرایط حاکم است هم حضرت امامرضواناللهعلیه و مقام معظم رهبری بااینکه دشمنان را میشناسند ولی تا زمانی که اقدام عملی علیه نظام صورت نگرفته باشد، با آنها برخورد نظامی نمیکنند و با صبر و تدبیر، شرایط را مدیریت میکنند. مقام معظم رهبری دیروز در فرمایشاتشان فرمودند: بله، ما دشمنانمان را میشناسیم؛ و بر همان سخن پیشین که در روزنامهها پایگاههایی برای دشمن وجود دارد تأیید کردند و فرمودند: من اینها را تیر در تاریکی نینداختم؛ دانستم، شناختم و گفتم. این مطلب را پریروز فرمودند، دیشب هم تکرار شد. رادیو و تلویزیون هم پخش کرد. ایشان فرمودند: من که گفتم مطبوعات پایگاه دشمن شدهاند، تیر در تاریکی نینداختم؛ شناختم و گفتم؛ اما چه برخوردی با آنها صورت گرفت؟! یک برخورد قانونی. برخورد فیزیکی و حذفی وقتی است که رسماً در مقام براندازی برآیند یا توطئههای مخفی انجام دهند که کشف شود و بتوان با آنها مقابله کرد.
طبعاً در خصوص انواع کارهایی که در مواجهه با خط نفاق باید انجام داد، راههای مختلفی دارد. اجمالاً برخورد قاطع با آنها در صورتی است که در مقام براندازی نظام بربیایند؛ اما در سایر مراتب نفاق، مثل کسانی که حاضر نیستند به جبهه بروند، مالشان را در راه اسلام صرف کنند یا مالیات شرعیشان را بپردازند، با آنها برخورد تند نمیشود. در خصوص کسانی هم که گاهی حرفهای نامربوط میزنند، متلک میگویند و شبههافکنی میکنند، در این موارد باید درصدد پاسخگویی به شبهات و رفع اشکالاتشان برآمد؛ اما برخورد جدی آن وقتی است که درصدد براندازی نظام باشند؛ آن دیگر قابل اغماض نیست.
در مورد اینکه با تهاجم فرهنگی چگونه باید برخورد کرد و مسئولان چه تدبیری اندیشیدهاند؟! همه ما میدانیم که قبل از همه و بیش از همه، مقام معظم رهبری نسبت به این موضوع حساسیت داشتهاند. شاید حدود هشت یا نه سال باشد که ایشان برای اولین بار مسئله تهاجم فرهنگی را مطرح کردهاند و هر سال هم به مناسبتی بر آن تأکید فرمودهاند. برخی مسئولان کموبیش در حد توان خود اقداماتی انجام دادهاند ولی برخی دیگر، کارهایشان صددرصد ضداسلامی بوده است! ما چنین مسئولانی هم داشتهایم؛ پس اگر بگوییم همه مسئولان به وظیفهشان عمل کردهاند، دروغ است. نهتنها برخی وظیفهشان را انجام ندادهاند بلکه برخی خود عامل تهاجم فرهنگی بودهاند.
البته برخی دیگر زحمت کشیدهاند، تلاش کردهاند، نیت خیر داشتهاند. خداوند به آنها اجر و پاداش دهد و امثالشان را در دولت و دیگر نهادها زیاد کند؛ ولی بههرحال آنقدر که لازم بوده، کار انجام نشده است. شاهدش هم این است که هر روز قوس فساد و فحشا رو به افزایش است. این نشان میدهد که هنوز در برابر تهاجم فرهنگی، آنگونه که باید، ایستادگی نشده است.
بههرحال ما وظیفه داریم کمبودهایی که در مسئولان هست را با تلاش خودمان جبران کنیم. باید جلسات مذهبی تشکیل داد، جلسات پرسش و پاسخ برگزار کرد، شبهات را پاسخ داد، جوانهایی که در معرض لغزش هستند را نصیحت کرد و شرایط زندگی سالم و حلال را برای آنها فراهم کرد تا در دام حرام نیفتند.
مردم باید بدانند که غیر از حفظ دین خودشان، وظیفه دارند زمینه حفظ دین را برای جوانهایشان نیز فراهم کنند. وقتی نسبت به جوانها، علایق و نیازهایشان بیتفاوت میشوند، شیاطین آنها را به دام میاندازند. ما موظفیم برای حفظ عقاید، ایمان و افکارشان تلاش کنیم. جلسات بحث، پرسش و پاسخ منطقی، آرام، مستدل، همراه با مهربانی، صمیمیت و دلسوزی برگزار کنیم تا شبهاتشان رفع شود. نسبت به رفتارهایشان نیز باید چارهاندیشی حکیمانه کرد. توقعات فوقالعاده و بیجا مشکلی را حل نمیکند. باید واقعبینانه با مسئله برخورد کرد و زمینه تأمین نیازهای معقول و مشروع جوانها را فراهم کرد.
این کارها البته در درجه اول وظیفه دولت است؛ ولی وقتی دولت به هر دلیلی وظیفهاش را کامل انجام نمیدهد یا نمیتواند یا برخی نمیخواهند، این وظیفه از دیگران ساقط نمیشود. من و شما هم موظفیم برای جلوگیری از مفاسد، به اندازه توانمان تلاش کنیم.
همه شما را به خدا میسپارم. امیدوارم خداوند متعال همه شما را مشمول عنایتهای خاص خود قرار دهد، شهدایتان را با شهدای کربلا محشور کند و به همه ما توفیق معرفت بیشتر و عمل به وظایف مرحمت فرماید.
وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَةُ ٱللَّهِ
[1]. آلعمران، 28.
[2]. حجر، 94.
[3]. نحل، 106.
[4]. انفال، 26.
[5]. منافقون، 8.
[6]. یوسف، 106.
[7]. صافات، 40.
[8]. انفال، 2.
[9]. نساء، 142.
[10]. نساء، 151.
[11]. بقره، 136.
[12]. نساء، 150.
[13]. عنکبوت، 2.
[14]. محمد، 30.
[15]. همان.