بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیِبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به پیشگاه امام راحل و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
تشریففرمایی سروران عزیزم را به این مؤسسه که خانه خودشان است خوشآمد عرض میکنم و از خداوند متعال درخواست میکنیم که به برکت خونهای شهدا، همه ما را مشمول توفیقات خاص خودش قرار دهد و آنچه موجب رضایت وجود مقدس حضرت ولیعصرارواحنافداه است را به همه ما الهام کند و در انجام آن، موفق بدارد.
هم خداوند متعال شکر نعمتهای خود را بسیار دوست دارد و هم تجربه نشان داده که عمل به این امر مرضی الهی چه برکات ارزشمندی برای انسان به همراه دارد. همانگونه که ملاحظه فرمودهاید خداوند متعال در بسیاری از آیات قرآن میفرماید ما این نعمتها را به شما دادیم تا شکر آنها را به جا بیاورید؛ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.
یک دسته از این نعمتها نعمتهای عامی است که خدا به همه مردم عنایت فرموده است. ازجمله آنکه میفرماید جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.[1] موارد خاص هم هست که نمونه بارز آن، داستان حضرت سلیمانعلینبیناوآلهوعلیهالسلام است که وقتی خدا آن نعمتهای بیمانند را به ایشان داد و حتی مثل آصفبنبرخیا در خدمت ایشان بود که تخت جناب بلقیس را در یک چشم به هم زدن برای ایشان آورد - اینها برای ما افسانه است. آصفبنبرخیا گفت: أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ؛[2] یعنی قبل از اینکه چشمت به هم بخورد آن را جلوی تو میگذارم. بعد هم نمیفرماید که چشمش به هم خورد بلکه میفرماید فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ؛ یعنی دید حاضر است- سپس گفت: هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ؛ خدا چنین نعمتی را در اختیار من قرار داده است تا من را بیازماید که آیا شکر نعمتش را به جا میآورم یا نه.
سلیمان، پیغمبر خدا بود. ایشان نه شوخی میکرد و نه تعارف داشت. باز خدا برای اینکه از رحمت بینهایتش انسان را وادار کند به اینکه از این شکر استفاده کند میفرماید: شکر کن تا نعمتت را زیاد کنم![3] این هم ایجاد یک انگیزه ثانوی است که باید شکر کنیم.
با توجه به این اصل، ما باید نعمتهای خدا بهخصوص آنهایی که خیلی ارزشمند، خیلی ممتاز و خیلی ویژه هستند را مورد تأمل قرار دهیم، همیشه به خاطر داشته باشیم و اقلاً شکر زبانی آنها را به جا بیاوریم. اولازهمه نعمت برقراری نظام اسلامی است که متأسفانه بسیاری از امثال بنده از اهمیت این نعمت غافل هستیم که خدا چه نعمتی به ما عنایت فرموده است و در این زمان، در میان شش، هفت میلیارد انسان، ما را برای این نعمت انتخاب کرده است و اگر در طول تاریخ حساب کنیم، از اول بعثت انبیا تابهحال، چنین فرصتی برای انبیا هم کم پیدا شده است!
آن نعمتها مال همه ملت هفتاد میلیونی است. کسانی که در این نظام موفقیتهای خاصی دارند باز این نعمتی است که اهمیت و ویژگی آن مضاعف است. کسانی که توفیق داشته باشند خدمتهای خاصی انجام دهند که از دیگران ساخته نیست و زمینهای فراهم شود برای اینکه چنین خدمتهایی انجام دهند، باز یک نعمتی فوق آن نعمتهای دیگر است. آن وقت این افراد برای این کار چه ویژگیهایی باید داشته باشند تا بتوانند این خدمات را انجام دهند؟ باید نسبت به اصل دین، نسبت به اولیای دین، نسبت به ائمه اطهارسلاماللهعلیهماجمعین و بالاخره نسبت به مقام ولایت که نمادی از همه ائمه اطهار و انبیای عظام است و کأنّه آینهای برای همه آنهاست معرفت داشته باشند.
اینکه کسانی قدر این نعمت را نمیدانند و نمیشناسند این از عظمت این نعمت کم نمیکند بلکه این از بیچارگی آنهایی است که قدر این نعمت را درک نمیکنند. خدا به ما این لطف را فرموده که قدر این نعمت خاص یعنی مقام ولایت را بدانیم، شخص آن را بشناسیم و به ایشان عشق بورزیم. بعد هم شرایطی برای ما فراهم کرده که بتوانیم انجام دستورات خاصی را از طرف ایشان عهدهدار شویم و افتخار این خدمتگزاری را داشته باشیم. انسان اگر بخواهد یکایک اینها را حساب کند که چه نعمتهایی است، جا دارد مغز انسان از درک عظمت این نعمت منفجر شود که خدا به این بنده ذلیل و حقیر چقدر نعمت داده است!
بعد از اینکه انسان اینها را شناخت و از خدا خواست که توفیق بدهد که وظیفهاش را درست انجام دهد، باید برای انجام وظیفه و تحقق بخشیدن به مزایایی که خداوند متعال برای او مقدر فرموده است تلاش کند. در میان همه نعمتهایی که خداوند در مقام عمل به ما داده، از بدن سالم، فکر، عقل و سایر امکاناتی که برای کار لازم است، باز یک چیز اهمیت بسیار زیادی دارد که خیلیها از آن غافل هستند و آن این است که خداوند متعال به ما لطف فرموده که خیال نکنیم انجام کارها فقط از راه همین اسباب عادی میسر است و راه دیگری ندارد. این چیزی است که مردم دنیاپرست خیال میکنند؛ تصور آنها این است که پیروزی در جنگ فقط با قدرت تکنولوژی حاصل میشود و هر کس تکنولوژی پیشرفتهتری داشته باشد و ابزارهای جنگی پیچیدهتری در اختیار داشته باشد موفقتر خواهد بود؛ درحالیکه این تصور اشتباه است و در عمل، ثابت شده که کسانی که از قدرتهای نظامی عالیتری برخوردار هستند چندان موفقیتی ندارند و افراد ساده و به قول امامرضواناللهعلیه پابرهنهها، گاهی بر آنها فائق میشوند. این نتیجه همان چیزی است که ما آن را ایمان به غیب میدانیم؛ الم * ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ....[4]
درست است که این اسباب را هم خدا فراهم کرده اما دست خدا بسته نیست که فقط از همین مجاری کار کند. علاوه بر اینکه خداوند متعال همه این نعمتها را از راه همین اسباب در اختیار ما گذاشته است، باز هم فرموده است که اگر کمبودی داشتید از راه دیگری تأمین خواهم کرد؛ دست من بسته نیست، شما هم ناامید نباشید.
از همان صدر اسلام، خدا این سنت خودش را نشان داده و در قرآن هم بارها ذکر شده است. یکی از روشنترین آیات در این زمینه، این آیه شریفه است که وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ؛[5] میفرماید در جنگ بدر، ما شما را پیروز کردیم درحالیکه ذلیل و بیچاره بودید، نه عِدّه و عُدّهای داشتید، نه وسایل جنگیای در اختیارتان بود و نه شرایط جبهه را میدانستید. ناگهان با صحنهای مواجه شدید که فکر آن را نکرده بودید و برای جنگ آمادگی نداشتید. این در حالی بود که آنها همه چیز داشتند؛ هم مردان شجاع و نیرومند، هم اسب و شمشیر قوی و هم تعدادشان چند برابر شما بود. همه چیز اقتضا میکرد که شما در دست آنها نابود شوید ولی آنها نابود شدند و شما پیروز شدید.
این آیه فقط برای آن روز و داستان بدر نازل نشده است بلکه برای امروز ما هم هست و از برکات این جنگ این بود که خدا این ایمان را به ما داد و نشان داد که بله، چنین چیزی میشود. خیلی فرق است بین اینکه آدم چون خدا فرموده، بداند که میشود، تا اینکه ببیند که میشود. در هشت سال دفاع مقدس، خدا نشان داد که ببینید میشود، نهفقط بدانید که میشود.
ما هزار و چهارصد سال این آیه را میخواندیم و میدانستیم که بله، خدا میتواند چنین کاری بکند؛ اما در این چند سال، بعد از هزار و چهارصد سال، خدا به ما نشان داد که ببینید که میشود. بعد از جنگ دفاع مقدس ما، در جنگ سیوسه روزه لبنان، باز خدا به سایر مسلمانها و شیعهها نشان داد که ببینید که میشود. چیزهایی که ما نظیرش را در طول این هزار و چهارصد سال سراغ نداریم و اگر هم بوده، در تاریخ ثبت نشده یا به ما نرسیده اما حوادثی که در هشت سال دفاع مقدس در ایران اتفاق افتاد و در جنگ سیوسه روزه در لبنان رخ داد چیزهایی بود که خدا نشان داد که ببینید من دارم کار میکنم؛ وقتی شما کمبود دارید و توکلتان بر من است من به جای شما کار میکنم.
اینها را همه ما کموبیش تجربه کردهایم، شنیدهایم، یا خودمان در صحنه حاضر بودهایم و دیدهایم و یا آنقدر اشخاص موثق برای ما نقل کردهاند که گویا خودمان دیدهایم. این است که هیچ شک و شبههای نداریم. آنچه من امروز میخواهم به شما عزیزان بگویم یک مطلب دیگر است. البته به صورتهای مختلف در جاهای دیگر هم گفتهام اما امروز هم خدمت شما عزیزان عرض میکنم و آن اینکه خدای جبهه، با خدای دانشگاه، با خدای حوزه و با خدای بازار یکی است. همه ما میدانیم که خدا در جبهه گاهی مددهای غیبی میرساند اما کمتر فکر میکردیم که در دانشگاه هم امداد غیبی داریم، در حوزه هم امداد غیبی میشود، در بازار هم امداد غیبی میشود. اینها را نمیدانستیم. خیال میکردیم مددهای غیبی خدا و کمکهای الهی فقط مخصوص جبهه است و اگر باز جنگی اتفاق بیفتد و شرایطی باشد که نیاز به مددهای غیبی باشد منتظر باشیم تا خدا مددی برساند اما حالا که جنگی نیست گویی این سنت خدا تعطیل شده است؛ غافل از اینکه همه جا جبهه است؛ آن جبهه نظامی است؛ بازار، جبهه اقتصادی است؛ دانشگاه، جبهه علمی است و ما همه به یک خدا نیاز داریم و خدای جبهه با خدای بازار فرقی ندارد.
ما اگر در مسائل اقتصادی کمبودی داشتیم و تلاش خودمان را کردیم اما بیشتر نمیتوانستیم، دست خدا بسته نیست. در این دوران سیساله، رفتار بعضی از مسئولان اینگونه نشان میداد، البته ما علم غیب نداریم و در دلشان هم نبودهایم اما ظاهر رفتارشان چنین بود که اگر بخواهیم اقتصادمان رونق داشته باشد باید فرمول اقتصاد لیبرال غربی را در کشور پیاده کنیم و راه دیگری وجود ندارد. مسئولان اقتصادی ما، برنامهریزان اقتصاد، از وزیر اقتصاد گرفته تا رئیس بانک مرکزی و امثال آنها، تحصیلکردههای آمریکا بودند. باید میرفتند درس اقتصاد را آنجا میخواندند و میآمدند اینجا پیاده میکردند. راه دیگری نمیدیدند. بعضیشان میگفتند، بعضیشان در دل داشتند و عمل میکردند ولی نمیگفتند که راهی غیر از این نیست؛ همین بانک ربوی هست و همین بساط وام گرفتن و وام دادن، همین ارتباطات با کشورهای غربی و همین حیلههای اقتصادی که تجار و پولدارها دارند که از هر راه و با هر کلکی خون مردم را بمکند. اقتصاد یعنی این.
چهبسا همینها خودشان در جبهه جنگ، اینگونه نبودند و در جبهه، مددهای الهی را دیده بودند اما فکر میکردند آنها فقط مخصوص جبهه است. امروز خدا نشان داد که معماران اقتصاد غربی چنان در منجلابی گرفتار شدهاند که راه خانهشان را گم کردهاند و نمیدانند چه کنند! ازیکطرف ورشکستگی بانکهای عظیم اقتصادی که بخش بزرگی از سرمایههای دنیا در آنها متمرکز بود که یکی پس از دیگری ورشکست میشوند؛ از طرف دیگر، بلاهای آسمانی، جنگلسوزیها، سیلها، زلزلهها؛ از طرف دیگر انفجار لوله نفت در خلیج مکزیک که مدتی است با وجود این همه دانشمند، نمیتوانند آن را کنترل کنند؛ هم سرمایهشان از دست میرود، هم محیطزیست آسیب میبیند و هم بیکاری برای کسانی که از راه دریا و کارهای نفتی و غیره نان میخوردند. همه عاجز ماندهاند و نمیدانند چه کنند و این در حالی است که ما چشمداشت داشتیم که اگر مشکلی پیش آمد، از آمریکا کمک بگیریم و راهحل بطلبیم! مشاوران ما تحصیلکردههای آنها بودند و شاگردهای دستچندم آنها رئیس بانک مرکزی ما میشدند. ما انتظار داشتیم که اگر بحران اقتصادی پیدا شد شاگرد دستچندم دانشگاه اوهایوی آمریکا بیاید آن را حل کند. حالا خود استادهای آنها ماندهاند که با این مشکلات اقتصادی که یکی پس از دیگری آمریکا و اروپا را هم فرا گرفته چه کنند!
لابد شنیدهاید که در روسیه کنفرانسی برگزار شد و در آن کنفرانس، نماینده یک کشور مارکسیست که نه معتقد به خدا هست و نه به پیامبر و اقتصاد صحیح را اقتصاد مارکسیستی میداند، گفت: ما امیدمان این است که برای بحرانهای اقتصادی از اقتصاد اسلامی کمک بگیریم. کشورهای اسلامی کنفرانس اقتصادیشان را در مسکو برقرار کردند، در آنجا نشستند و درباره اقتصاد اسلامی بحث کردند. نماینده کشور روسیه گفت: ما میخواهیم برای مشکلاتمان از تئوریهای اقتصاد اسلامی بهره بگیریم.
اینها هشداری است برای ما که بفهمیم خدای بازار با خدای جبهه دوتا نیست. ما باید در بازار هم جبههای بشویم. هر وقت تجار و اقتصاددانهای ما جبههای و بسیجی شدند خدای جبهه، آنجا هم هست. اشکال این است که آنهایی از ما - حالا ما که میگوییم، ما چه کارهایم؟ ما خاک پای آن عزیزان هستیم- آنهایی که باعث پیروزی در جبههها شدند، برای این بود که آنجا بسیجی بودند، امیدشان به خدا بود، خدا هم کمکشان کرد. نمونهاش در دانشگاه، پیشرفتهای علمی و تکنولوژی است که نصیب جوانهای متدین شد. اینها یک هشدار از طرف خداست که چشمهایتان را باز کنید و ببینید!
ما دوستی داشتیم، الآن هم داریم که از اوایل انقلاب استاد اقتصاد بود. ایشان به قم میآمد و با دوستان طلبه ما بحثهای اقتصادی داشتند. کلاسی هم برای ایشان گذاشتیم. دست تقدیر، ایشان را به دلایلی مدتی به انگلستان منتقل کرد، البته در قالب یک مأموریت و مسؤولیت کاری. سالها گذشت و ما با ایشان ارتباطی نداشتیم. چند سال پیش به مناسبتی از ما دعوت کرده بودند تا در یک اردویی که در لندن برگزار شده بود شرکت کنیم. من احوال ایشان را پرسیدم، گفتند ایشان در فلان دانشگاه تدریس دارد. گفتم به ایشان اطلاع بدهید که میخواهیم یک روز برویم و ایشان را ببینیم. یک روز برای ناهار پیش ایشان در آکسفورد رفتیم. تقریباً عمده وقت گفتوگوی ما در آن روز صرف این شد که ایشان اصرار داشت به من بقبولاند که ما برای پیشرفت اقتصادی و علمیمان چارهای جز سازش با آمریکا نداریم.
حالا این را به عنوان نمونه عرض میکنم، چون ساعتها بحث کردیم؛ خلاصه حرفش این بود که آقا! ببینید در ظرف این چند سال، تکنولوژی چقدر پیشرفت کرده است و مثلاً این تلفن همراه چند وقت است که اختراع شده است؟! اول تلفن بیسیم و بعد تلفن همراه و اینها در ظرف چند سال از کجا به کجا رسیدند. ما در مقابل این پیشرفت تکنولوژی چه سهمی داشتیم و چقدر میتوانستیم پیش برویم؟! ما نمیتوانستیم سهمی داشته باشیم چون مبدأش دست ما نبود. آن مبدأ دست آنها بود. آنها از آنجا شروع کردند و با سرعت پیش رفتند. ما هرچه تلاش کنیم، در آن مسیر واقع نمیشویم چون معلومات اولیهاش در اختیار ما نیست. آنها در صنایع نظامی و همچنین در صنایع فضایی امکاناتی دارند. من خودم در بعضی از سفرهایی که به آمریکا داشتهام برخی از نمایشگاههای صنایع فضاییشان را دیدهام؛ واقعاً حیرتآور بود. آن آقا میگفت: خب، ما کی میتوانیم به اینجا برسیم؟! آنها الآن اینجا هستند و با این سرعت پیش میروند. ما کی میتوانیم به اینجا برسیم؟! اگر خودمان باشیم و خودمان، صد سال دیگر هم به اینجا نمیرسیم! تازه وقتی به اینجا برسیم آنها چقدر جلوتر رفتهاند؟! چون آنها که اینجا توقف نکردهاند. آنها با سرعت پیش میروند و ما هنوز به آغاز خط نرسیدهایم. ما اگر بخواهیم در این مسیر پیش برویم، چارهای نداریم جز اینکه از آنها بگیریم؛ اقلاً مبدأش را بگیریم، بعد تلاش کنیم سرعت بگیریم.
حقیقت این است که من از نظر علمی نمیتوانستم جوابش را بدهم. نمیدانم حالا اگر شما بودید چه میگفتید. مثل اینکه فرض کنید ما تازه خودرودار شدهایم و با سرعت ۱۲۰ کیلومتر در جاده حرکت میکنیم و آن هواپیما با سرعت ۱۰۰۰ کیلومتر، با سرعت مافوق صوت حرکت میکند. ما هرچه هم سرعت بگیریم و سرعت ۱۲۰ را ۲۰۰ کنیم باز هم نسبتی با آن نداریم. آن در فضای دیگری و در فاز دیگری دارد پیش میرود و ما هیچوقت به آن نمیرسیم مگر اینکه سعی کنیم اول تکنولوژیهای مبدأ و مادر را از آنها بگیریم، بعد تلاش کنیم خودمان پیش برویم تا ببینیم همتمان چقدر اقتضا میکند؛ ولی تا این مایههای اولیه را نداریم، کی میتوانیم با آنها رقابت کنیم؟!
اینها را با یک استاد دانشگاه که در اصطلاحات علمی وارد بود بحث میکردیم. ما هم یک طلبه بودیم. من فقط دو مطلب کلی گفتم. یکی اینکه اولاً دست خدا بسته نیست که فقط از همین راهها به ما بدهد. همان حرفی که عرض کردم که خدای جبهه با خدای دانشگاه دوتا نیست. اگر ما آن روحیه بچههای جبهه را داشته باشیم خدای آنجا با اینجا یکی است و از هر راهی که خودش صلاح بداند به ما میدهد. البته این یک حرف علمی نبود که بشود آن را اثبات کرد. دوم اینکه، حالا گیرم اینطور باشد که شما میگویید تنها راه همین است، اما به چه قیمتی؟! اگر بخواهیم این را از آمریکا بگیریم، آمریکا که مفت به ما نمیدهد! اول آنچه را که میخواهد از ما میگیرد، بعد شاید چیزی به ما بدهد یا ندهد. پس اصلاً ما برای چه انقلاب کردیم؟! اینها را آمریکا به دولت شاه هم ممکن بود بدهد. اگر آنها را میخواستیم، خب، همان رابطه را با آمریکا حفظ میکردیم و از همان راه میگرفتیم؛ ولی ما دنبال چیز دیگری بودیم.
بالاخره این بحث به جایی نرسید. ما حرفهایمان را زدیم، ایشان هم حرفهای خودش را میزد و از بحثهای ریاضی و استدلالهای علمی برای اثبات اینکه ما نمیتوانیم به آنجا برسیم استفاده میکرد؛ اما حالا ملاحظه فرمودید که چند دانشجوی دانشگاه به چیزهایی رسیدند که واقعاً آنها باور نمیکردند که راست باشد. میگفتند ایران بلوف میزند! مگر چنین چیزی میشود؟! از چه راهی رسیدند؟! کی؟! کجا؟! با چه کسی؟! چه کسی اینها را به آنها داد؟!
خدا یک چشمهاش را به مردم نشان داد، به آنهایی که چشم باز دارند و بخواهند بفهمند که اگر با خدا باشید دست خدا بسته نیست و از غیر از راههایی که شما فکر میکنید یک راه دیگری هم میتواند درست کند.
اینها را عرض کردم برای اینکه ما خودمان هم، هر کدام در هر جایگاهی که هستیم، باور کنیم که قدرت خدا محدود به راههایی که ما میشناسیم نیست. حالا شما همین داستان ریگی را حساب کنید؛ آیا دستگیری ریگی بر اساس اصول قابل پیشبینی بود؟! البته زحمات عزیزانی که دستاندرکار بودند نباید کمارزش شمرده شود اما آیا واقعاً این حاصل یک کار ساده و رُندی بود که هر کسی میتوانست انجام دهد؟! یا اینکه خدا باید اسبابی فراهم کند، مقدماتی را با هم جور کند تا آن زحمات به نتیجه برسد؟! خود آن عزیزان چقدر امید داشتند که موفق شوند؟! آنها کارشان را به امید خدا انجام میدادند اما چندان امیدی نداشتند. آنجایی که بزنگاه کار است، اگر در و تخته با هم جور نشود، یک لحظه دیر یا زود شود، همه نقشهها خراب میشود.
ما باید از اینها درس بگیریم؛ منِ طلبه در طلبگی خودم، شما هم در مسؤولیتهای خودتان. در این نظام، آنجایی که سروکار ما با دین خداست، با امام زمان است، با نایب امام زمان است، افتخار ما این است که نوکر کسی هستیم که نمادی از دستگاه حکومت ولیعصرعجّلاللهفرجهالشریف است و این بالاترین افتخاری است که برای یک انسان در این عصر میسر است هیچوقت نباید ناامید شویم؛ برای اینکه از چه ناامید بشویم؟! از خدا؟! از خدایی که قدرت بینهایت دارد و دستش هیچوقت بسته نیست؟! از خودمان؟! خب ما خودمان که از اول راه هم باید بگوییم هیچکارهایم، ما کارهای نیستیم، ما ابزاری هستیم که خیلی که بتوانیم وظیفهای را انجام دهیم باید دنبال تکلیف باشیم. اینکه نتیجه چه خواهد شد هر چه خدا میخواهد همان میشود.
باز قرآن این را هم به ما یاد میدهد؛ در داستان جنگ بدر، خدا میفرماید آن وقت که شما اینقدر بیچاره بودید ما به فریادتان رسیدیم و فرشتگان را فرستادیم که شما را کمک کنند. این نص قرآن است، داستان اسرائیلی، قصه و افسانه نیست. بعد از اینکه اینها را میفرماید، آخرش میفرماید: ای مسلمانها! ما فرشتگان را فرستادیم، کمکتان کردند و شما پیروز شدید اما پیروزی از ما بود نه از فرشتگان؛ یعنی حتی وقتی خدا فرشتهاش را میفرستد که کمک کند، میگوید نگاهتان به دست فرشته نباشد، به دست آن کسی باشد که فرشته را میفرستد. میفرماید ما فرشتگان را فرستادیم که دلتان محکم باشد؛ وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَىٰ لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ؛ آخر آیه میفرماید: اما توجه داشته باشید که پیروزی، تنها به دست خداست؛ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ؛[6] ما فرشتگان را فرستادیم که شما از اینکه عدهتان کم است و نمیتوانید کاری کنید نگران نباشید اما دل به فرشته هم نبندید و فقط به خدا دل ببندید.
قرآن آمده است که چنین انسانهایی تربیت کند. حالا در کنارش، افرادی هم هستند که مثل علف هرزه، آب میخورند؛ آنها هدف اصلی نیستند. هدف اصلی، کسانی هستند که وقتی دارند او را در آتش میاندازند، جبرئیل میآید و میگوید آیا کاری با ما داری؟! حضرت ابراهیم را در منجنیق دارند پرتاب میکنند. آتش از بس داغ است هیچ راهی ندارند که به آتش نزدیک شوند. این است که منجنیق درست کردهاند تا ایشان را به وسط آتش پرتاب کنند. در وسط هوا، همانطور که دارد میافتد، جبرئیل میآید و میگوید آیا با ما کاری داری؟! میگوید: أمّا إلَيكَ فَلا؛[7] به شما نه، کاری ندارم.
با وجود اینکه جبرئیل است که این سؤال را میپرسد ولی ایشان میگوید من به شما کاری ندارم. جبرئیل میگوید: پس از خدا بخواه! ایشان میگوید: خدا خودش میداند، این امتحانی است که برای من قرار داده است. با چنین بندهای، خدا به آتش میگوید: كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ؛[8] آتش هم گلستان میشود.
اگر ما هم ابراهیم میشدیم، آتشها برای ما گلستان میشد اما متأسفانه آن همت را نداریم. اینها را گفتهاند تا ما هم کمی شباهت پیدا کنیم و اعتمادمان را از اسباب و وسایل و یاران داخلی و خارجی و احزاب و گروهها برداریم. کسانی که فریب اینها را خوردند، فریب علمشان را، فریب قدرتشان را، فریب جمعیتشان را و فریب آرایشان را، دیدید که به چه رسواییای مبتلا شدند اما آن کسیکه هیچ اعتمادی به اینها نداشت، نیمهشب با خدای خودش حسابش را میبست. دشمنان هر نقشهای بکشند او اهمیتی نمیدهد. خیلی که گیر میکرد، به جمکران میآمد و به امام زمانعلیهالسلام توسل میکرد. آنهایی که این همه نقشه کشیدند، این همه ثروت اندوختند، این همه مهره چیدند، به چه دردشان خورد؟! آیا رسواییای از این بیشتر میتوانستند برای خودشان بخرند؟! درست است که ما در آن حدها نیستیم اما هر کسی در همان جای خودش کموبیش همین امتحانات را دارد.
نتیجهای که میخواهیم بگیریم این است که در هر جایی که هستیم، اول که وارد میشویم، توکلمان بر خدا باشد، به یاد او باشیم و توسلمان به وجود مقدس ولیعصرارواحنافداه باشد و خدمت ایشان عرض کنیم که آقا! خودتان دستمان را بگیرید و ما را کمک کنید!
مخصوصاً در کارهای سخت، پیچیده و خطرناک، چه از لحاظ فیزیکی و چه از لحاظ معنوی، در آنها باید بیشتر بر توکل و توسلمان بیفزاییم. اینها نشدنی نیست اما سخت است. برای انجامش باید به قدرتی متکی باشیم که برای او سخت و آسان مساوی است. اگر بر خدا توکل داشته باشیم و به اولیای خدا توسل کنیم و خودمان را سربازی برای دستگاه عظیم ولایت عظمای حضرت بقیةاللهالاعظمارواحنافداه و نایبشان بدانیم، از هیچ چیز نباید نگران نباشیم. اگر کار به مو هم برسد پاره نمیشود؛ اما اگر به نیروی خودمان متکی شدیم، به فکر خودمان، قدرت خودمان، دوستانمان، ثروتمان، بودجهمان، ابزار کارمان، اگر به اینها اعتماد کردیم، همانجا سقوط است.
ما باید به همدیگر توصیه کنیم؛ هم شما باید به ما توصیه کنید، هم ما به شما. مسؤولیت ما هم کم نیست، فقط شکلش فرق میکند. شاید خطرهایی که برای امثال بنده هست، کمتر از بعضی خطرهای دیگر نباشد. خطرهایی که از ناحیه شیطان و نفس میآید مهمتر است. خطرهای فیزیکی، حالا آخرش فرض کنید طوری هم شد، آدم در راه خدا شهید شده، طوری نمیشود اما این خطرهاست که هم خود آدم را بدبخت ابدی میکند و هم آتش آن دامنگیر دیگران میشود. این است که خطرهای ما سختتر است. شما هم باید به ما توصیه کنید. قرآن هم میفرماید: وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ.[9] تَوَاصَوْا غیر از أَوْصَوْا است؛ نمیفرماید شما سفارش کنید بلکه میفرماید همدیگر را سفارش کنید؛ یعنی هم شما باید به ما سفارش کنید و هم ما به شما که در این راه فقط اعتمادمان به خدا باشد، از هیچ چیز خسته نشویم، ناامید نشویم و به خودمان و غیر خدا اتکا نداشته باشیم.
وَفَّقَنَا اللَّهُ وَإِيَّاكُمْ لِمَا يُحِبُّ وَيَرْضَى
وَالسَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ
[1]. نحل، 78.
[2]. نمل، 40.
[3]. وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ؛ ابراهیم، 7.
[4]. بقره، 1-3.
[5]. آلعمران، 123.
[6]. آلعمران، 126.
[7]. بحارالانوار، ج 71، ص 156.
[8]. انبیا، 69.
[9]. عصر، 3.