بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین لاسِیَّما بَقِیَّةَ اللهِ فِی الأرَضِین عَجَّلَ الله تَعَالَی فَرَجَه وَسَهَّلَ مَخْرَجَه وَ جَعَلَنَا مِنْ أعوَانِهِ وَ اَنْصَارِه وَ المُستَشهَدِینَ بَینَ یَدَیه
قال مولانا امیرالمؤمنینصلواتاللهعليهوعليأبنائهالمعصومين علی ما فی نهجالبلاغه: وَ إِنَّهُ سَيَأْتِي عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِي زَمَانٌ لَيْسَ فِيهِ شَيْءٌ أَخْفَى مِنَ الْحَقِّ وَ لَا أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ وَ لَا أَكْثَرَ مِنَ الْكَذِبِ عَلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ، وَ لَيْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِكَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ، وَ لَا أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ.[1]
ما در ایام تحصیلی سال که سرگرم مطالعات، درس و بحث هستیم معمولاً کمتر فرصت میکنیم که مسائلی که در اطراف و پیرامون ما میگذرد و در اجتماع با آنها مواجه هستیم را بررسی کنیم و در مقابل آنها جهتگیری صحیح و موضوع گیری مشخصی داشته باشیم. البته یک فرد دانشمند دینی که بخواهد نقش خود را بهطور صحیح در اجتماع ایفا کند نیازمند آگاهیهای گستردهای است و علاوه بر شناخت کتاب و سنت و مفاهیمی که از آنها به دست میآید لازم است که از شرایط محیط خود بلکه از شرایط محیطهای دیگر نیز آگاه باشد چراکه در این زمان، محیط، تنها محدود به شهر و یا حتی به کشور خود ما نیست بلکه همه دنیا به هم مرتبط است و بر یکدیگر اثر میگذارند؛ بنابراین ما برای اینکه وظیفه خود را درست تشخیص دهیم و بدانیم که چگونه باید این وظیفه را انجام دهیم ناچاریم از وضع محیط خود، به معنای وسیع آن آگاه باشیم.
اما در میان این مسائل مهمی که اطلاع از آنها ضروری است دستهای از مسائل در درجه اول اهمیت قرار دارند؛ البته غیر از مسائلی که در متن دین آمده است. منظورم مسائلی است که در کنار ما در جریان هستند و ما به واسطه سرگرمی به درس و بحث، از آنها بهدرستی آگاه نیستیم.
اجمالاً در این زمان، فتنههای دینی بیش از هر زمانی است که تاریخ نشان میدهد. شاید در تمام دوران اسلام، در این چهارده قرن، زمانی که فتنههای دینی به اندازه این زمان باشد وجود نداشته باشد. البته اسلام به فتنههای زیادی مبتلا شده که بزرگترین آن، از یک نظر، همان بود که بعد از وفات پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله اتفاق افتاد ولی آن فتنه بهگونهای نبود که مسلمانها را نسبت به مسائل ضروری دین بیگانه کند و یا آنها را نسبت به این مسائل به شک بیندازد؛ اما این زمان بهگونهای شده است که نهتنها عوام مسلمانها، بلکه تحصیلکردههای آنها و اگر به کسی برنخورد کسانی که در سلک علما هستند آنها هم نسبت به مسائل ضروری دین یا تشکیک میکنند و یا بیاعتنا هستند؛ و این بالاترین فتنهای است که ما به آن مبتلا هستیم.
این قسمت از خطبه شریفه نهجالبلاغه که امیرالمؤمنینعلیهالسلام یک زمانی را پیشبینی میفرمایند که لَيْسَ فِيهِ شَيْءٌ أَخْفَى مِنَ الْحَقِّ وَ لَا أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ، کاملاً بر زمان ما صدق میکند؛ و همینگونه آن جمله بعد که میفرمایند: وَ لَيْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِكَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ، وَ لَا أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ. در آن زمان هیچ کالا و هیچ جنسی نامرغوبتر و کسادتر از قرآن، درصورتیکه درست تلاوت شود، نیست و هیچ جنسی پررونقتر و پرمشتریتر از قرآن، درصورتیکه تحریف شود، نیست؛ و این معنا را ما به رأیالعین در زمان خودمان مشاهده میکنیم.
توجه داشتن به این مشکلات، اولاً برای این لازم است که خود ما در مسیرمان دستاندازها و درّههای خطرناک را بشناسیم تا به توفیق الهی در آن درّهها نیفتیم و ثانیاً برای اینکه درصدد باشیم که این چالهها را تا حدّی که ممکن است پر کنیم یا لااقل دیگران را متوجه کنیم که در این دستاندازها گرفتار نشوند. ازاینجهت، شناختن این مسائل برای ما ضرورت دارد و چون در ایام تحصیلی فرصت کافی برای پرداختن به این امور نیست این بود که من امروز را مغتنم شمردم و مزاحم آقایان شدم. بااینکه سرم بهشدت درد میکرد و شاید دیشب یک ساعت خواب نرفته باشم، درعینحال دیدم فرصتی هست و وظیفهای است. اگرچه خود آقایان هم تا حدودی اطلاع دارند ولی در تذکر و یادآوری، اثری هست که در چیزهای دیگر نیست.
مهمترین خطری که ما امروز با آن مواجه هستیم خطر فساد عقیده است. یکوقت گرفتاری ما مسلمانها این بود که عوامل استعمار نمیگذاشتند ما قوانین اسلام را اجرا کنیم، یا اینکه خودمان دلمان نمیخواست که به آنها عمل کنیم. البته هیچگاه عوامل استعمار تا زمانی که خود ما نخواهیم بر ما مسلط نمیشوند. بههرحال یکوقت گرفتاری ما عمل نکردن به احکام اسلام و متروک ماندن آنها بود و وظیفه مسلمانها و مبلّغان اسلامی این بود که مردم را به عمل دعوت کنند و اگر یکوقت خطری متوجه قوانین اسلامی میشد وظیفه علما، مراجع و بزرگان این بود که در مقابل چنین خطری مقاومت کنند و نگذارند که احکام اسلام ازنظر قانونی تغییر پیدا کند.
اما خطری که ما بعد از این مسئله با آن مواجه شدیم و از آن خطر، بسیار شدیدتر است این است که در داخل جامعه خود ما عواملی پیدا شدهاند که نهتنها میگویند احکام اسلام را باید تغییر داد بلکه عقاید اسلامی را نیز از ریشه میزنند و تحریف میکنند. این بلا با هیچ بلایی قابلمقایسه نیست. اگر در داخل جامعه ما، مخصوصاً اگر کسانی در لباس روحانیت درصدد بربیایند که عقاید ما را از بین ببرند و مردم نیز با خوشبینیای که به این لباس دارند و یا از راههای دیگر با رفتارها و گفتارهایی فریفته شوند، دیگر باید فاتحه اسلام را خواند.
عواملی که این انحرافات را در داخل جامعه ما به وجود میآورند یا دشمنان داخلی هستند و یا دوستانی نادان هستند که ضرر آنها کمتر از ضرر دشمنان نیست. در داخل جامعه ما یک عده کسانی هستند که واقعاً به اسلام ایمان ندارند اما به خاطر اینکه مردم را فریب بدهند از دین و اسلام و قرآن دَم میزنند تا مقاصد خود را عملی کنند. در اینجا قصد اشاره به شخص یا یک کتاب خاصی را ندارم اما اجمالاً چنین عواملی در داخل جامعه اسلامی وجود دارد.
در کنار اینها عوامل دیگری نیز هستند که واقعاً به اسلام، به قرآن و به تشیع معتقد هستند اما تحت تأثیر عوامل مختلف اجتماعی و روانی، گرفتار افکار انحرافی شدهاند و به خیال خود برای خدمت به اسلام و جلب طبقات روشنفکر یا جلوگیری از بریدن دانشجویان و تحصیلکردهها از دین، برخی از حقایق اسلام را کتمان یا تحریف میکنند. چنین عواملی نیز قطعاً وجود دارند که باز لزومی ندارد که معرفی کنم.
در میان این عوامل که در جناحهای مختلف و حتی متضاد قرار دارند، دو گروهی که با هم در جنگ هستند ولی هر دو به ضرر اسلام عمل میکنند و هیچ لزومی ندارد که بگوییم همه با توطئه قبلی هستند اما دشمنان خارجی از هر دو دسته یا عوامل مشابه آنها سوءاستفاده میکنند و هر جا به نفع خودشان باشد یکی از اینها را تقویت میکنند. حتی اگر نقشه حسابشدهای از طرف دشمنان بیگانه و خارجی نباشد، بیتردید نقشهای از طرف استاد الاساتیدشان جناب ابلیس هست چراکه او ایادی و جنود مختلفی دارد. جنود شیطان فقط به کسانی که رسماً دین را انکار کنند اختصاص ندارد. جنود او حتی ممکن است در میان هم لباسهای ما نیز وجود داشته باشند؛ خواه کسانی که سرسپرده شیطان هستند یا کسانی که در اثر جهل، ناآگاهی، وظیفهنشناسی یا عوامل دیگر، بدون اینکه خودشان بفهمند آلت دست شیطان شدهاند.
بههرحال در این زمان، شیطان از همیشه خوشحالتر است و برای نابودی حقایق دین همه نیروهایش را از داخل و خارج بسیج کرده است. البته در اخبار هم آمده که در آخرالزمان چنین اتفاقاتی رخ خواهد داد و روزبهروز شاهد تحقق آن هستیم و باید منتظر بدتر از این هم باشیم؛ اما دانستن اینکه چنین قضایایی اتفاق میافتد باری از دوش ما برنمیدارد. اینها قضایای تکوینی و اِخباراتی است که به ما دادهاند و هیچگاه وظایف تشریعی ما را تغییر نمیدهند.
ما تا آنجا که برای ما میسر است و خدا به ما قدرت و امکانات داده باید کوشش کنیم. اینکه نتیجه چه خواهد شد، آنچه خدا میخواهد همان میشود. دانستن اینکه روزبهروز وضع دین بدتر میشود نباید باعث شود که ما از زیر بار تکلیف شانه خالی کنیم، در پوست خودمان فرو برویم، چشم از محیط برداریم، اجتماع را ندیده بگیریم و جریانات اجتماعی را ندانسته و نشناخته بینگاریم؛ بلکه باید با کمال هوشیاری بفهمیم چه میشود، چه میکنند و در برابر آن، وظیفه خود را بشناسیم و با کمال اخلاص و با استعانت از خدای متعال و توسل به اولیاء دینسلاماللهعليهماجمعين به اندازه وسع خود قدمی در این راه برداریم.
عواملی که پیشتر اشاره شد، از دشمنان داخلی گرفته تا دوستان ناآگاه، همگی تحت حمایت و تقویت عوامل خارجی هستند و فعالیتهایشان، آگاهانه یا ناآگاهانه، حول محورهایی خاص میچرخد. در میان این فعالیتها، مهمترین ابزار برای پخش افکار مسموم و ترویج عقاید انحرافی، انکار غیب است؛ یعنی دقیقاً همان چیزی که قرآن آن را شرط بهرهمندی از هدایت الهی معرفی میفرماید. قرآن میفرماید: الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ؛[2] اما این جریانها نقطه مقابل آن را گرفتهاند و ماورای محسوسات، یا به تعبیر خودشان «متافیزیک» و «غیب» را انکار میکنند.
در نگاه اول ممکن است این مسئله، ساده به نظر برسد اما اگر در کتابهایی که به نام شناخت دین نوشته میشوند و در افکاری که منتشر میگردند، حتی از سوی کسانی که ظاهراً در راه اسلام جانبازی میکنند، دقیق شویم میبینیم که محور اندیشهشان انکار غیب است. کار به جایی رسیده که میگویند: «خدا یعنی قوانین حاکم بر هستی!» این دیدگاهها از سوی افراد برجستهای مطرح شده و مستند است.
حتی در همین حوزههای خودمان، برخی خدا را به «نظام ریاضی عالم» تفسیر میکنند؛ یعنی پدیدههای جهان بر اساس قوانین فیزیکی، شیمیایی و طبیعی شکل گرفتهاند و این قوانین، تابع فرمولهای ریاضی هستند. سپس میگویند همین فرمولها، همان خدا هستند؛ یا به تعبیر دیگر علمِ ذاتی خدا که عین خداست!
متأسفانه این افراد در لباس اهل علم ظاهر میشوند و در برخی مؤسسات رسمی، این دیدگاهها را تدریس میکنند. آنها با مفهوم غیب، نه صرفاً لفظ آن، بلکه مصداق حقیقی آن بهشدت مقابله میکنند. مثلاً میگویند: «عالم مجرّد وجود ندارد، اینها دروغ است؛ مجرّد یعنی موهوم!» حتی خدا را نیز مجرّد نمیدانند و برای اثبات آن به آیه فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ[3] استدلال میکنند.
برخی دیگر، خدا را «سمبل حکومت جهانی واحد» معرفی میکنند؛ چون معتقدند اسلام باید حکومت جهانی واحدی تشکیل دهد، پس باید یک نماد و ایدهآل واحد داشته باشد. در این نگاه، «الله» همان آرمان و سمبلی است که مردم باید به آن توجه کنند. از همین باب است که معجزات را به سخره میگیرند و انکار میکنند و کسانی را که به معجزه و امور غیبی معتقدند، به خیالپردازی، خرافهپرستی و غیرواقعی اندیشیدن متهم میسازند. در نگاه آنها کسی که به این مفاهیم باور دارد فردی واقعبین نیست. تلاش میکنند معجزاتی که در قرآن ذکر شده را به صورت حوادث صرفاً مادی و طبیعی تفسیر کنند.
گاهی در بحثهای تفسیری خودمان نیز به این موارد اشاره کردهام؛ مثلاً خشک شدن دریا برای حضرت موسیعلیهالسلام را به پدیده جزر و مد نسبت میدهند. یا باردارشدن حضرت مریمسلاماللهعليها را از نوع بکرزایی علمی میدانند. این نوع تفسیرها، در ظاهر علمی جلوه میکنند اما درواقع تلاشی برای حذف عنصر غیب از باورهای دینی هستند.
از همین منظر، علوم غیبی پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله و ائمه اطهارعليهمالسلام نیز مورد انکار قرار میگیرد. نمونههای این رویکرد بسیار هستند و همگی بر محور مشترک انکار غیب و ماوراء ماده، استوار هستند. در این دیدگاه هر آنچه از سنخ مادیات و محسوسات نباشد باید به هر شکل ممکن تضعیف و تخریب شود. این مسئله، ابعاد و شعب مختلفی دارد و ریشه بسیاری از انحرافات فکری و اعتقادی در همین نقطه نهفته است.
یکی دیگر از ادعاهایی که مطرح میشود این است که اسلام، دینی نیست که مانند مسیحیت یا برخی از ادیان بودایی و برهمایی، انسان را به ماوراء ماده، آخرت، مجرّدات و غیبیّات دعوت کند؛ بلکه به زعم آنها اسلام دینی است که پیش از هر چیز، یا صرفاً، به زندگی مادی دنیا میپردازد و هدف آن، به تعبیرهای مختلف آنها «بهزیستی»، «بهروزی» و مفاهیمی ازایندست است.
این افراد مفاهیمی که در قرآن درباره ماورای عالم دنیا آمده، مخصوصاً آنچه با تعبیر «آخرت» بیان شده را با واژههایی چون «خدمت به اجتماع»، «دوران تکامل بشر»، «جامعه طراز نوین توحیدی» و امثال آن تفسیر میکنند. بهشت را «جامعه بیطبقه» میدانند و جهنم را «جامعه طبقاتی»؛ همان جامعهای که اکنون در آن زندگی میکنیم. آخرت را «نظمی دیگر»، «فرجامی نوین» تفسیر میکنند و با همین بازیهای لفظی، حقایق را تحریف میکنند.
برخی صریحاً میگویند دنیا و آخرت دو نوع بینش هستند؛ کاری که برای سود شخصی باشد دنیاست و کاری که برای ارزش ذاتی خودش انجام شود، آخرت است. این نوع نگاه، در کتابهایی که اخیراً حتی از سوی برخی حوزههای علمیه و دانشمندان منتشر شده بهوضوح دیده میشود. گرایش به دنیا و طرد و محکومکردن آنچه «آخرتگرایی» نامیده میشود، در این آثار به چشم میخورد.
علما و روحانیونِ اسلام را متهم میکنند که اسلام را بهعنوان دینی آخرتگرا معرفی کردهاند؛ دینی که گویا دیگر به مسائل دنیوی، مسائل عینی، مسائل زنده و مرتبط با زندگی توجهی ندارد و آنها را حذف کرده است. درحالیکه اسلام، در حقیقت، دین زندگی است، دینی است که هم به دنیا و هم به آخرت توجه دارد و هر دو را در مسیر رشد انسان معنا میکند. این نیز یکی دیگر از ابعاد فعالیتهایی است که در جهت تحریف عقاید اسلامی صورت میگیرد.
در عقاید شیعه هم که الیماشاءالله؛ بااینکه ادعا میکنند شیعه دوآتشه هستند اما درباره اصل ولایت امیرالمؤمنینعلیهالسلام و ائمه اطهارعلیهمالسلام صریحاً میگویند که امامت به نصب نبوده است! در کتابهایی که این روزها در دستوبال طلبهها زیاد پخش میشود، این مطلب بهروشنی آمده است. حتی برخی از علمای ما، کسانی که من به تقوا و بیغرضیشان اطمینان دارم، تصریح کردهاند که این کتابها هیچ اشکالی ندارند!
در همین آثار، بهصراحت گفته شده که امامت نه نصب است، نه انتخاب و نه کاندیداتوری؛ بلکه نوعی وصایت است؛ یعنی کسی که فردی شایسته را میشناسد، او را به دیگران معرفی میکند. همچنین توجیه میکنند که اصولاً مسئله امامت در تشیع مربوط به یک دوره محدود انقلابی بوده است و پسازآن باید تعیین رهبر از راه شورا و اجماع صورت گیرد؛ همان نظام دموکراسی که به زعم آنها مورد قبول جهانیان است.
ادعا میکنند که در صدر اسلام نیز همینگونه بود؛ گرچه پیامبرصلیاللهعلیهوآله سفارش کرده بود که علیعلیهالسلام را بهعنوان جانشین معرفی کنند اما مردم آمدند و طبق اصل شورا و اجماع، ابوبکر را انتخاب کردند. البته برای ابوبکر و سایر خلفا نیز امتیازات بزرگی در اسلام قائل هستند. اصولاً درباره ائمه شیعه جز امیرالمؤمنین و سیدالشهداعلیهماالسلام بحثی نمیکنند چون به زعمشان این دو امام، روش انقلابی داشتهاند و سایر ائمه چنین نبودهاند؛ بنابراین دیگران شایسته ذکر و تحلیل نیستند!
بههرحال در زمینه اعتقادی، مسائل فرعیای که درواقع اصول اصلی اسلام و تشیع هستند مانند شفاعت، عصمت انبیا، عصمت امام، علم امام و امثال اینها امروزه بسیار مورد بحث قرار گرفتهاند. در هر مجمع، محفل و کتابی اشارهای به این مسائل هست و هر کسی قربةًالیالله گوشهای از آن را میزند تا شاید ریشهاش کنده شود!
یکی دیگر از تکیهگاههای این افراد در تحریف حقایق دین، این است که میگویند احکام اسلام ابدی نیست بلکه این احکام برای دورهای خاص از تکامل بشر، دورهای با شرایط تاریخی ویژه، وضع شدهاند و حالا که آن شرایط تغییر کرده و بشر وارد مرحلهای دیگر از تکامل شده، طبیعتاً باید احکام نیز تغییر کنند.
برای اثبات این دیدگاه، افراد مختلف از راههای گوناگون وارد میشوند. برخی ادعا میکنند که منطق اسلام، منطق دیالکتیکی است؛ بنابراین احکام اسلام نمیتوانند دُگم و ثابت باشند. برای این منظور، مکتبهایی تأسیس کردهاند و فعالیتهایی انجام میدهند تا نشان دهند که منطق قرآن و اسلام، منطق دیالکتیکی است.
از یکسو، منطق دیالکتیکی را به صورت آبرومندانهای بازسازی میکنند و در مفاهیم آن توسعه میدهند و از سوی دیگر، از آیات و روایات استشهاد میکنند تا آنها را با منطق دیالکتیکی تطبیق دهند. گویی اگر کسی به تضاد، تغییر یا حرکت در عالم قائل باشد، این همان دیالکتیکی است که فلاسفه اروپا گفتهاند.
حتی از برخی اهل نظر شنیدهام که تلاش میکنند دیالکتیک هگل را با حرکت جوهریه صدرالمتألهین تطبیق دهند. این تلاشها، آگاهانه یا ناآگاهانه، انگیزههای روانی دارند؛ چراکه این منطق، منطق اجتماعپسند و روشنفکرپسند است. کوشش میکنند نشان دهند که منطق اسلام و منطق فلاسفه اسلامی نیز همین است.
نتیجهای که از این تطبیقها میگیرند - البته نه از سوی اهل علم، بلکه از سوی کسانی که این تطبیقها را انجام میدهند- این است که فقه اسلام باید متحرک، پویا و زایا باشد. به زعم آنها متأسفانه فقهای اسلام از اینکه منطق قرآن دیالکتیکی است غفلت کردهاند و فقه اسلام بهصورت متحجّر و جامد درآمده است؛ اگر میفهمیدند که منطق قرآن دیالکتیکی است، میدانستند که احکام اسلام باید روزبهروز طبق شرایط زمان تغییر کند.
همین افراد تصریح میکنند که تعدد زوجات در اسلام مربوط به یک دوره خاص بوده و در عصر حاضر، این حکم، نوعی اهانت به مقام زن است که وجدان عصر ما از آن جریحهدار میشود و بیشک در نظر روشنفکران مطرود است. همچنین تصریح میکنند که معنای خاتمیت پیامبر اسلام و دین اسلام این نیست که احکامی که پیامبر آورده برای همیشه کافی است بلکه این احکام باید از راه عقل، تکامل پیدا کنند. از قرن هفتم میلادی به بعد، عقل باید جانشین وحی شود تا بهوسیله عقل، احکام اسلام مسیر تکاملی خود را ادامه دهند. این نیز یکی از تکیهگاههایی است که در فعالیتهای بهاصطلاح روشنگرانه این روشنفکران به چشم میخورد.
برای رسیدن به اهدافشان، راههایی را انتخاب کردهاند. سادهترین راهی که در این مسیر برگزیدهاند، متهمکردن علما و روحانیون است تا جامعه را از آنها جدا کنند؛ چراکه تا زمانی که این پیوند میان مردم و روحانیون برقرار باشد، نفوذ معنوی آنها مانع تحقق مقاصد این جریانها خواهد بود. برای این منظور، شروع به نسبتدادن بدترین اتهامات به روحانیون کردهاند. کار به جایی رسیده که صریحاً میگویند: «گورویچ یهودی ماتریالیست از خواجه نصیر طوسی، علامه مجلسی و یکی از مراجع وقت به تشیع نزدیکتر است!» اینها عین عبارتشان است. خواجه نصیر طوسی و علامه مجلسی را که از بنیانگذاران تشیع اجتماعی و از کسانی بودند که موجب انسجام و گسترش تشیع در جامعه شدند، هدف اصلی انتقادات خود قرار دادهاند. بیشرمانه ادعا میکنند که فردی یهودی، ماتریالیست، منکر خدا، هم نژاداً یهودی و هم عقیدتاً منکر خدا، از این بزرگان به تشیع نزدیکتر است!
از همه تأسفبارتر اینکه بسیاری از هملباسهای ما، حتی روی منبرها، از چنین افراد و کتابهایی ترویج میکنند! بهجای اینکه به کلام امام صادقعلیهالسلام استناد کنند، میگویند: «دکتر چنین فرمود!» کار ما به اینجا رسیده است!
نقشه و طرح اولیه این جریانها، جدا کردن مردم از روحانیون بود. البته در میان روحانیون نیز کسانی هستند که صالح نیستند؛ نمونهاش همین کسانی که از چنین افراد و افکاری ترویج میکنند. ما نگفتهایم هر روحانیای صالح است. در میان اصحاب پیامبر هم منافق وجود داشت. ما لباسپرست نیستیم؛ اما آنها از خردهگیریهایی که نسبت به روحانیون میکنند که برخی از آنها نیز بهجا هستند اهداف دیگری دارند. اگر از یکی از روحانیون معاصر ایراد بگیرند که چرا خانهاش چنین است یا ماشینش چنان، این خردهگیری را نمیتوانستند از خواجه نصیر طوسی بگیرند. پس چطور شد که یک یهودی ماتریالیست و منکر خدا، از خواجه نصیر طوسی که عظمتش بر جهانیان پوشیده نیست، به تشیع نزدیکتر میشود؟! نهتنها خدماتی که خواجه نصیر به تشیع کرده، بلکه خدماتی که به اسلام، به مسلمانان، به انسانیت و به علم کرده، بینظیر است. بههرحال این نخستین و سادهترین راهی است که این جریانها برای رسیدن به اهداف خود انتخاب کردهاند.
میگویند درست است که ناقل حدیث در زمان ما فردی موثق است، مثلاً شیخ عباس قمی، و درست است که منقولٌعنه هم امام صادقعلیهالسلام است که امام معصوم بوده اما در این میان حدود سیزده قرن فاصله افتاده و ایادیای با این روایات بازی کردهاند. بدیهی است که هرکس بخواهد جنس تقلبی را بفروشد، مارک معتبر به آن میزند؛ بنابراین هر حدیثی هرقدر اگر ازنظر رجال و درایه معتبر باشد باز هم نمیتوان به آن اعتماد کرد؛ چون به زعم آنها، اینها احادیث جعلیای هستند که با مارک معتبر عرضه شدهاند.
ادعا میکنند که غالب این احادیث را علامه مجلسی و یارانش در دوران صفویه ساختهاند تا به سلاطین تقرب پیدا کنند. در میان اینها، به چند روایت مجعول استناد میکنند. البته ما هم میگوییم که در میان روایات، احادیث مجعول وجود دارد؛ ما که نگفتهایم همه روایات معتبر هستند اما آنها میگردند و چند روایت شاخدار پیدا میکنند، یا روایاتی که معنای بلند و عمیقی دارند و با سطح فکر مادیشان سازگار نیست را مسخره میکنند و میگویند: «روایات شما همینهاست!» و ادعا میکنند که اینها ساخته دست یهودیها، مارویها، نصرانیها، صائبیها، بوداییها، برهماییها، استعمارگران، استبدادگران و امثال آنها هستند.
پس حدیث هم از اعتبار افتاد. فقها که رفتند؛ علما که اقوالشان بیاعتبار شد، چون به زعم آنها، ضلع سوم مثلث زر و زور و تزویر هستند. حدیث هم که یکی از ثقلینی است که پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله در میان ما بهجا گذاشتند و از عترت ایشان به ما رسیده است، چون به زعمشان دستهای بیگانگان با آن بازی کردهاند، از اعتبار افتاده است. با این حساب فقط قرآن میماند؛ حال، قرآن را چه باید کرد؟!
برای رسیدن به اهدافشان، درسی از لوتر و کالون، بنیانگذاران پروتستانتیسم مسیحی، آموختهاند و خودشان تصریح کردهاند که رسالت ما در این عصر، همان رسالت لوتر و کالون است. میدانید که در قرون وسطی، مسیحیان افکاری را که شورای کلیسا تصویب میکرد، بهعنوان عقاید دینی ترویج میکردند. هرچه شورای کلیسا تصویب میکرد، مانند وحی منزل تلقی میشد. حتی مسائلی که از طبیعیات قدیم گرفته بودند را بهعنوان مسائل دینی به مردم عرضه میکردند. تا اینکه در دوران رنسانس، افرادی مانند گالیله، کپلر، کوپرنیک و دیگران کشفیاتی کردند که با آموزههای کلیسا ناسازگار بود. کلیسا این افراد را به زندان، شکنجه و حتی اعدام محکوم کرد؛ داستانهایی که کموبیش شنیدهاید. سپس محکمه تفتیش عقاید تشکیل دادند و هرکس را که به پیروی از این اندیشمندان متهم میشد میسوزاندند، شکنجه میدادند، میکشتند، دار میزدند و امثال آن. درنهایت مردم اروپا نسبت به پاپ و دستگاه کلیسای کاتولیک بدبین شدند.
برخی کشیشهای باهوش دریافتند که اگر این روند ادامه یابد مسیحیت رو به اضمحلال خواهد رفت؛ بنابراین برای نجات مسیحیت، راهی نو در پیش گرفتند. گفتند آنچه کاتولیکها بهعنوان تعبدیات عرضه میکنند هیچ اعتبار دینی ندارد؛ اساس مسیحیت، محبت، عشق به انسان و خدمت به اجتماع است؛ مطالب کتاب مقدس هم حقایق نیستند بلکه رموز هستند و باید تفسیر سمبلیک شوند.
تفسیر سمبلیک، باب گستردهای دارد؛ هرکس در هر زمان هرگونه که بخواهد میگوید این آیه، فلان سمبل را دارد و مقصود از آن، فلان چیز است. هرگاه علم چیزی را اثبات کند، میگویند فلان آیه تورات یا انجیل اشاره به آن دارد. فردا که علم نظرش را تغییر دهد، تفسیر آیه هم تغییر میکند. تطبیق مطالب کتاب مقدس با آنچه مردم میپسندند، بهعنوان تفسیر سمبلیک، کاری آسان است.
این آقایان نیز میگویند ما همان رسالت لوتر و کالون را داریم؛ باید قرآن را نیز آنگونه تفسیر کنیم. برای این کار، دستاویزهایی دارند. نخستین گامشان، تفسیر سمبلیک داستانهای قرآن بود. مثلاً میگویند داستان هابیل و قابیل اشاره به اختلاف طبقاتی دارد که بحث آن مفصل است و اکنون وقتتان را نمیگیرم. یا داستان اصحاب کهف را چنین تفسیر میکنند که منظور این نیست که انسان سیصد سال خواب بوده، چون علم چنین چیزی را نمیپذیرد؛ بلکه منظور این است که سیصد سال مبارزه، در حکم خواب است! واقعاً سمبل جذاب و گیرایی هم هست!
اینها افتخار میکنند که اسطورهشناس هستند و داستانهای قرآن را اساطیر میدانند و باید تفسیر سمبلیک شوند. همان تعبیری که مشرکان نسبت به قرآن داشتند را اینها باافتخار تکرار میکنند. این فقط یک بخش از قرآن است که داستانهایش باید سمبلیک تفسیر شود. سایر مطالب قرآن نیز به همین شیوه تفسیر شدهاند. در این مسیر، کارهای زیادی انجام شده که اکنون وقت کافی برای شرح آن نیست و حال من نیز مقتضی نیست. بههرحال در این زمینه بسیار کار شده که قرآن باید تفسیر سمبلیک شود. حتی شنیدهام اخیراً در حوزه نیز برخی از کسانی که درس تفسیر میگویند اظهار کردهاند که قرآن باید به صورت سمبلیک تفسیر شود!
یکی دیگر از کارهایی که این افراد انجام میدهند این است که میگویند کاری که ما میکنیم شبیه همان کاری است که در روایات آمده، یعنی اینکه قرآن بطون دارد؛ یا شبیه کاری است که عرفا در تفسیر آیات انجام میدهند و آیات را تأویل میکنند. میگویند اگر تفسیر سمبلیک غلط بود، ائمه اطهارعلیهمالسلام تأویلات برای آیات نمیکردند و عرفا نیز تأویل نمیکردند؛ پس معلوم میشود تفسیر سمبلیک ازنظر ائمه اسلام و دانشمندان اسلامی صحیح است!
اما توجه دارید که این مغالطهای عجیب است. تا آنجایی که ما اطلاع داریم، نه از سوی ائمه اطهار و نه از سوی عرفای اسلامی، هیچکس نگفته که تفسیر لفظی آیات، ملغی است و باید فقط به تأویل، بسنده کرد. ائمه اطهار که از بطون قرآن سخن گفتهاند، با علومی که ما معتقدیم علوم غیبی و الهامی از سوی خداوند متعال است، حقایقی را در بطن قرآن درک میکردند اما همواره تصریح داشتهاند که قرآن «ظهر» هم دارد و آن ظاهر نیز حجت است.
عرفا نیز همینگونه عمل کردهاند. حالا ما نمیخواهیم بر تأویلات عرفا صحه بگذاریم و اینکه آیا آنها صحیح بوده یا نه، یا آیا حق داشتهاند که چنین تأویلاتی کنند یا نه؛ این بحثی جداگانه است؛ اما آنچه مسلّم است این است که عرفا نگفتهاند تفسیر ظاهر آیه، حجت نیست و فقط تأویل، معتبر است؛ بلکه غالباً پس از تفسیر لفظی آیه میگویند: «منباب دلیل الاشاره کذا» یا «منباب التأویل کذا»؛ یعنی تأویل را در طول معنا میآورند، نه در عرض و نه در تضاد با ظاهر؛ اما این آقایان میگویند غیر از تفسیر سمبلیک که ما ارائه میدهیم اصلاً چیز دیگری منظور نیست و واقعیتی جز همین معنای سمبلیک وجود ندارد؛ و این دیدگاه، با آنچه عرفا و ائمه گفتهاند، زمین تا آسمان تفاوت دارد.
اینکه آیا بطون قرآن را غیر از امام هم میتوان بفهمد یا نه، یا اینکه آیا کسی حق دارد تأویل عرفانی کند و به دلالت اشاره استناد کند یا نه، بحثی قابل تأمل است؛ اما بدون شک هیچکدام از اینها جای تفسیر لفظی و ظواهر آیات را نمیگیرد. معنای تأویل، اصطکاک با ظاهر، رد ظاهر یا انکار ظاهر نیست بلکه معنایی است در طول معنا، نه در عرض آن.
ما در فِرَق اسلامی، چه شیعه و چه سنی کسی را سراغ نداریم که منکر ظواهر قرآن شده باشد مگر نسبتهایی که به برخی از غُلات یا حشویه دادهاند که البته آنها هم چهبسا ایادی خارجی بودهاند که در میان مسلمانان نفوذ کردهاند؛ اما در فرق اسلامی معتبر، کسی که ظواهر قرآن را حجت نداند وجود ندارد. بههرحال توجه داشته باشید که اگر روزی چنین بحثهایی پیش آمد باید به این دقایق توجه کرد. البته شاید نیازی به تذکر نباشد، چون خود آقایان هم توجه دارند ولی بههرحال تذکرش هم شاید بیضرر نباشد.
یکی دیگر از کارهایی که این افراد انجام میدهند این است که برای تفسیر قرآن یا مفاهیم اسلامی، به علوم تجربی استناد میکنند. شنیدهام اخیراً برخی در حوزه پیدا شدهاند که میگویند تحقیقات اسلامی باید مبتنی بر کتاب، سنت و علم باشد؛ و یکی از منابع تحقیق در علوم اسلامی، علوم تجربی است. میگویند باید ببینیم علم چه گفته، آنوقت بفهمیم معنای آیه یا حدیث چیست.
البته ما با علم مخالف نیستیم؛ آنچه را علم واقعاً اثبات کند، با قرآن و حدیث هم مخالفتی ندارد؛ اما فرق است بین اینکه ما ابتدا معنای قرآن و حدیث را بفهمیم، سپس ببینیم کجا با علم - علم یقینی- تطابق دارد و آن را برای توضیح یا تأیید ذکر کنیم یا اینکه ابتدا برویم ببینیم علم چه گفته، آنهم علمی به معنای وسیع آن، یعنی هرچه به اسم علم نوشته شده باشد.
یکی از افراد صاحبقلم در حوزه که سالهاست در این فضا فعالیت دارد، درباره مطلبی میگفت: «قوانین جامعهشناسی این را اثبات کردهاند.» گفتم: آقا! اولاً بسیاری از علوم را حقیقتاً نمیتوان علم دانست، مگر در موارد نادر؛ بقیه بیشتر ظنون و اوهام هستند، نه علم، چه برسد به جامعهشناسی که در سراسر آن، یک قانون علمی قطعی وجود ندارد. حالا این علم شد و قانون جامعهشناسی شد که ما بخواهیم مسائل اسلامی را طبق آن تفسیر کنیم؟!
اینها روشهایی است که در کارهایشان اتخاذ کردهاند. وقتی به این مسائل توجه کنید، میبینید چرا بازار مبارزه با علم غیب، علم امام، ولایت تکوینی، عصمت انبیا و عصمت امام رواج دارد.
یکی از علمای شهرستانها که اخیراً نزد من آمده بود گفت: ائتلافی بین گروههایی تشکیل شده که یک ایدئولوژی مشترک انتخاب کردهاند و جلساتی در شهرستانها برگزار میکنند. مطالبی که جنبه مشترک دارد، در همه جلسات پخش میشود. در یکی از این جلسات که خود من هم حضور داشتم، گویندهای که بهعنوان یک مبارز اسلامی سخن میگفت، اظهار کرد: «آنطور که تابهحال آخوندها برای ما پیامبر و امام را معرفی کردهاند، درست نیست؛ پیامبر و امام خودشان گفتهاند که ما گناه میکنیم، اشتباه میکنیم، خطا میکنیم.» ایشان گفت من نتوانستم طاقت بیاورم و در آن مجلس صدایم را بلند کردم و گفتم: «یعنی میگویی امام در کار خودش اشتباه میکند و حتی ممکن است برخلاف دستور شرع عمل کند؟!» گفت: «بله.»
چه انگیزهای هست که در این زمان، روی این مسائل تکیه شود؟! از ابتدا میگویند علم غیب نیست، بعد میگویند محدود است، بعد میگویند همهاش از طریق تعلّم بوده، مثل اینکه زراره از امام صادقعلیهالسلام یاد گرفته و امام صادق هم از امام باقرعلیهالسلام یاد گرفته بوده است؛ چرا؟! برای چه؟! چه مرضی هست که روی این مسائل تکیه میکنند؟! برای اینکه میبینند مطالبی که از امام رسیده، با پسند اجتماع امروز سازگار نیست؛ باید رخنهای در آن ایجاد کرد، باید شکافی گذاشت، باید بتوان گفت شاید امام هم اشتباه کرده باشد. اگر بگوییم امام، معصوم است، مؤید من عندالله است، دیگر نمیتوان گفت چرا امام جوادعلیهالسلام با مأمون مبارزه نکرد؟! میگوییم امام معصوم است، هرچه کرده درست است. برای اینکه این سند را از دست ما بگیرند، باید پایه عصمت سست شود، باید گوشهای از علم امام ساییده شود. طرح این مسائل بیحساب نیست. برای اینکه به مقاصد خودشان برسند، باید «اولیالامر» را به اعم از امام و غیر امام تفسیر کنند تا بتوانند بگویند قرآن اطاعت هر حاکمی را، حتی اگر معصوم نباشد، واجب کرده است. بیجهت نیست که این مسائل ناگهان مطرح میشوند و کتابهایی درباره آن نوشته میشود، به اسم اسلام و حتی گاهی به اسم مبارزه با استعمار! توجه فرمودید؟!
عرض کردم ایادی شیطان در یک جناح نیستند؛ در همه جبههها عمّال دارد و برای رسیدن به اهداف خود، از همه جبههها بهره میگیرد. هدف، یک چیز است؛ دور کردن مردم از پرستش خدا. امروز کار پرستش خدا به جایی رسیده که معنای عبادت را به پذیرفتن قوانین حاکم بر هستی، قانون تکامل و تن دادن به تحولات دیالکتیکی اجتماع تبدیل کردهاند و گفتهاند این یعنی عبادت خدا! میگویند خدا چیست؟! یعنی روح اجتماع، ناموس اجتماع؛ و ناموس اجتماع یعنی تغییرات دیالکتیکی و تکاملی. زیر بار این تغییرات رفتن، عبادت خداست!
تصریح میکنند که عبادت به معنای موجود، سوخت ماشین شیطان است. شیطان از چنین عبادتی نسبت به خدا بخل ندارد. اینکه مردم بروند در مسجد سجده کنند و نماز بخوانند، شیطان از این کار ناراحت نمیشود. این کار که ارزش مبارزه و جنگ ندارد. پیغمبر و امام بجنگند که چه بشود؟! که به بت سجده نکنند و بهجای آن، روی حصیرهای مسجد به خاک بیفتند و به قبله سجده کنند؟! اینکه ارزش جنگیدن نداشت! اینها مفاهیم ایدهآلی و ذهنی هستند و تأثیری در زندگی اجتماعی ندارند.
حتی توحید را چنین معنا میکنند که نه اینکه خدا را یکی بدانیم، بلکه یعنی یکیسازی، یکتاسازی؛ یعنی اجتماع را یکشکل کنیم، یک لباس، یک وسیله، حتی وسایل زندگی مردم یکسان باشد! توحید یعنی این! وگرنه آن مفهوم ذهنیاش که سازندگی ندارد.
میگویند اینکه کسی در ذهنش معتقد باشد خدا یکی است یا چندتا یا اصلاً نیست، مهم نیست. نباید اینها را پیراهن عثمان کرد. این کتاب را شخصی در لباس روحانیت نوشته و برخی از علمای این شهر که به اسم عالم شناخته میشوند، میگویند اگر کسی بدون غرض آن را بخواند، هیچ اشکالی ندارد!
در همین کتاب آمده که تمام قوانین اقتصادی اسلام، بلااستثناء، تاکتیکی و مرحلهای هستند و روزی خواهد آمد که همه اینها باید نسخ شوند! به آیه يَوْمٌ لَا بَيْعٌ فِيهِ وَلَا خِلَال[4] استناد میکنند و میگویند قرآن خودش گفته روزی خواهد آمد که دیگر بیع و معامله نیست. بیع، فرع مالکیت است؛ کسی باید مالک چیزی باشد تا خریدوفروش کند. «خلال» یعنی شکاف طبقاتی و آن روز، روزی است که فَيَنْسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَان؛[5] همه این قوانین منسوخ میشوند. گویا قوانینی که اکنون در دست ماست، قوانین شیطانی هستند و آن روز که جامعه طراز نوین توحیدی تشکیل شود همه اینها از بین میرود!
اگر این حرفها ده سال پیش به گوش من و شما میرسید خیال میکردیم خواب میبینیم. شاید اگر پنج سال پیش میگفتند که روزی یک روحانی چنین کتابی خواهد نوشت و در ظرف چند روز، چند هزار نسخه از این کتاب را حتی اهل علم میخرند و ترویج میکنند باور نمیکردیم؛ اما پیامبر و امامان پیشبینی کرده بودند که روزی خواهد آمد که يُصْبِحُ الرَّجُلُ فِيهَا مُؤْمِنًا وَ يُمْسِي كَافِرًا.[6] امروز همان روزی است که لَيْسَ فِيهِ شَيْءٌ أَخْفَى مِنَ الْحَقِّ وَ لَا أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ وَ لَا أَكْثَرَ مِنَ الْكَذِبِ عَلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ.
بههرحال گفتن این مطالب برای آن بود که بدانیم چه لغزشگاههایی سر راه ما قرار دارد و توجه داشته باشیم تا اولاً خودمان در این چالهها نیفتیم. آنهایی که گرفتار شدهاند، علت گرفتاریشان چیست؟! عرض کردم اینها دو دسته هستند؛ یک دسته دشمن هستند و یک دسته دوست نادان.
علت گرفتار شدن دوستان نادان، نادانی است. افرادی هستند که تا آنجا که من اطلاع دارم واقعاً حسن نیت دارند و غرضی ندارند اما در اثر جهل و ناآگاهی در این وادیها افتادهاند؛ سواد کافی ندارند، تحصیلات لازم را نکردهاند، با مفاهیم قرآن آشنایی ندارند و وارد حوزههایی شدهاند که روی آنها کار نکردهاند. فرض کنید در فقه و اصول هم معلوماتی داشته باشند؛ آیا هر کسی که فیلسوف شد حق دارد در فقه و اصول هم اظهارنظر کند؟! یا هرکس که فقه و اصول خوانده، حق دارد در تفسیر قرآن نظر بدهد؟! هرکدام بابی مستقل و علمی جداگانه است و باید در آن زحمت کشید تا فهم حاصل شود.
برخی دیگر ساده هستند و فریب خوردهاند. هم معلوماتشان خوب است و هم تا آنجا که من اطلاع دارم تقوایشان قابلقبول است اما در دام کسانی افتادهاند که آنها را محاصره کرده و فریب دادهاند. یکی از این افراد نوشته که اقتصاد اسلامی ایجاب میکند حاکم شرع تمام منابع تولید را در اختیار بگیرد و به هر فردی یک دفترچه بدهد تا هرچه نیاز دارد را از آن دریافت کند. ادعا میکند این اقتصاد، واسطهای میان کاپیتالیسم و کمونیسم است.
آیا کمونیسم در شکل غلیظش که میگویند در حکومت جهانی واحد به آن میرسند بیش از این را میگوید؟! سپس میگوید اگر اشکال کنید که این موجب نسخ برخی احکام مانند خمس و زکات میشود، چون وقتی کسی مالک پول نباشد، دیگر خمس و زکات معنا ندارد، پاسخ میدهد: این نسخ نیست بلکه رفع موضوع است. کسی پولی ندارد تا خمس بدهد، پس اشکالی ندارد!
کار ما به اینجا رسیده است. آنچه برخی دشمنان میخواستند با زور و فشار انجام دهند یعنی تغییر احکام اسلامی و علمای اسلام با دادن کشتهها و تحمل شکنجهها در برابر آن مقاومت کردند، امروز کسانی به اسم طرفداری از همان مراجع، میگویند تمام قوانین اسلام باید تغییر کند. ببینید ما به کجا رسیدهایم! آن روز صحبت از یک حکم، دو حکم، پنج یا شش حکم بود؛ امروز از میان خود ما، از میان علمای ما، کتابهایی نوشته میشود و استدلال میکنند که حاکم شرع میتواند تمام قوانین اقتصادی اسلام را تغییر دهد! حتی شنیدهام یکی از اساتید حوزه علمیه قم گفته است که حاکم شرع حق دارد تمام قوانین اسلام را تغییر دهد! اینها همین کسانی هستند که خود را مروّج آن مرجع و فدایی او معرفی میکنند. حالا ببینید چگونه گرگ در لباس میش ظاهر میشود و چگونه دشمن در لباس دوست جلوه میکند. ببینید شیطان با چه مقدماتی و از چه راههایی به مقاصد خود میرسد. ما هم خوشحالیم که داریم اسلام را بهگونهای عرضه میکنیم که اجتماع میپسندد! میگویند اگر غیر از این بگوییم، مردم رم میکنند.
عامل اصلی این ابتلائات، یکی جهل است و دیگری هواپرستی. یکی اینکه دین را نشناختند و دیگری اینکه نخواستند بشناسند یا نخواستند بشناسانند، چون با هواهای نفسانیشان سازگار نبود. ما اگر بخواهیم در برابر این جریانها نقشی ایفا کنیم باید ابتدا ببینیم و بشناسیم که از گذشته تا امروز چقدر قصور یا تقصیر داشتهایم.
زمانی بود که امکانات فراوانی برای روحانیت وجود داشت تا حقایق اسلام را بفهمند، تبیین کنند، ترویج دهند و حتی در عمل پیاده کنند؛ اما ما، چرا همیشه سراغ دیگران برویم؟! چرا از دیگران انتقاد کنیم؟! چرا همیشه انگشت اتهام را به سمت استعمار و استبداد بگیریم؟! مگر ما نبودیم؟! - منظورم من و شما بهصورت فردی نیست، بلکه امثال ما، مای نوعی - یا به خاطر تنبلی، یا به خاطر جلب منافع مادی، یا به خاطر ریاست و شهرت و دستبوسی در شناخت مسائل اسلام و معرفی حقایق آن کوتاهی کردیم. دنبال چیزی رفتیم که یا پول از آن دربیاید، یا شهرت، یا احترام. نمیگویم همه چنین بودند اما بسیاری اینگونه عمل کردند. اینها نتیجه تقصیرهایی است که قبلاً مرتکب شدیم؛ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ،[7] وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ.[8] اگر همه گناهان گردن ما نباشد بخش مهمی از مسئولیتها به دوش ماست.
اکنون هم هنوز فرصت هست. هنوز میتوانیم بنشینیم و درباره عقاید اسلامی فکر کنیم، بهشرط آنکه کمی هوای نفس و تنبلی را کنار بگذاریم و این را برای خودمان یک جهاد بدانیم. از اینکه مردم ما را ترک کنند، نپسندند، یا حرف ما را نخرند، باکی نداشته باشیم. امانتی که به دست ما رسیده، همانگونه که رسیده، به مردم برسانیم؛ خواه بپسندند، خواه نپسندند. ما که کاسه داغتر از آش نیستیم! خدا چنین خواسته است. وظیفه ما یکی جهاد با نفس در راه مبارزه با هوی و شهوات است و دیگری جهاد مثبت در راه شناخت دین با مغز، فکر و اندیشه. ما باید درس خواندن را برای خودمان جهاد بدانیم، فکر کردن و بحث کردن را جهاد بدانیم و در این مسیر از هیچ تلاش و کوششی دریغ نکنیم. این دو وظیفه بزرگ ماست؛ شاید بتوانیم به عون و توفیق الهی، قدمی برداریم.
و اما کیفیت مبارزه با اینگونه انحرافات، فرمول خاصی ندارد. آنچه در همه حال بر ما واجب است، مبارزه مثبت است؛ یعنی تلاش برای تبیین حقایق اسلام. این وظیفه در هیچ شرایطی از دوش ما برداشته نمیشود؛ اما سایر انواع مبارزه، تابع شرایط خاص زمانی و مکانی است. بسته به اینکه با چه کسی مواجه باشیم، باید ببینیم چگونه و با چه شیوهای بهتر میتوان او را به اسلام و حقایق دین دعوت کرد.
نخست باید با لسان لیّن، با ملایمت، مهربانی، صفا و صمیمیت وارد شد. اگر انتقاد میکنیم باید نرم و همراه با خوشبینی و نصیحت خیرخواهانه باشد. البته گاهی ممکن است انتقاد تند و خشن نیز ضرورت پیدا کند برای اینکه صدای انسان به گوش مردم برسد. بنده اینجا که با شما نشستهام، دارم با ده نفر، بیست نفر صحبت میکنم. امکاناتی در اختیار ندارم، تریبونهای بزرگ در دست ما نیست که بتوانیم با هزاران نفر سخن بگوییم. گاهی باید فریاد زد تا صدایمان به گوش دیگران برسد، تا موجی ایجاد شود که به جای دیگری هم برسد. نه اینکه به آیه فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا[9] توجه نداشته باشم اما آن در جایی است که انسان با یک فرد، مواجه است و میتواند مستقیم با او سخن بگوید. وقتی کسی بخواهد با یک ملت حرف بزند و وسیلهای در اختیار نداشته باشد، باید فریاد بزند تا مردم بفهمند که دردی هست، فریادی هست؛ اما برای همه و در همه شرایط، چنین شیوهای ضرورت ندارد. شما که با افراد مختلف مواجه میشوید، بکوشید با زبان نرم، با نصیحت و با خیرخواهی سخن بگویید و مهمتر از همه اینکه رفتار شما باید بهگونهای باشد که مردم، پاکی، صفا و صداقت را از شما درک کنند.
باید توجه داشته باشید که بعضی چیزها فیحدنفسه مستحب هستند اما گاهی بهواسطه شرایط، واجب و بلکه از اوجب واجبات میشوند. تزهّد در زندگی مستحب است و واجب نیست اما گاهی پیشرفت دین و ترویج آن، متوقف بر زندگی ساده و بیتجمل میشود. اگر کسی دنبال تجمل برود، حتی اگر کار حرامی نکرده باشد، حتی اگر از ارث پدرش خرج کند باز هم ممکن است مردم دیگر از روحانی حرف نپذیرند. نمیتوانند تحلیل کنند که این تجمل شرعاً اشکال ندارد. در چنین شرایطی، باید زندگی ساده داشت.
آنچه برخی با آن پیشرفت میکنند همین رفتارهای زاهدانه است که مردم را فریب میدهد. ما باید از تجمل زندگی بکاهیم، در نظر مردم علاقهای به مال و جاه نشان ندهیم، بهویژه در کارهای دینیمان، در منبر، محراب و کتابهایمان، نباید دنبال پول درآوردن باشیم. باید به مردم بفهمانیم که از مزایای مادی گذشتهایم و این را عملاً اثبات کنیم. بهجای اینکه از هر فقیری چیزی بگیریم، اگر به شهری میرویم، از جیب خودمان و در حد توان به فقرای آن شهر کمک کنیم، حتی اگر کم باشد؛ لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّون،[10] وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا.[11] رابطه با خدا را باید حفظ کرد و به خاطر خدا باید به مردم کمک کرد. اگر از مال نمیتوانیم کمک کنیم، از زبانمان کمک کنیم؛ با خوشرویی، با دلجویی، دل فقرا را به دست بیاوریم. اینها برنامههایی بود که دشمنان از ما گرفتند تا ما را سرکوب و متهم کنند. اگر به دستور امام صادقعلیهالسلام که فرمودند كونوا دُعاةً لِلنّاسِ بِغَيرِ ألسِنَتِكُم[12] عمل میکردیم نمیتوانستند ما را محکوم کنند و مردم را از ما جدا سازند.
دیگر وقت گذشته و مزاحم شما شدم. امیدوارم خداوند متعال، در همه مراحل زندگی، ما را به آنچه مرضی اوست هدایت فرماید و ما را مشمول الطاف ولیعصرعجلاللهفرجهالشریف قرار دهد.
آقایان! مولای خودتان را فراموش نکنید! هر جا که میروید، در هر موقعیتی، خودتان را سربازی مأمور بدانید. هر روز که میخواهید قدمی بردارید، تصور کنید که از سوی حضرت ولیعصرعجلاللهفرجهالشریف به شما مأموریت داده شده است. به این معنا توجه داشته باشید؛ توجه به آن، دل را نورانی میکند، شیطان را دور میسازد و الطاف حضرت شامل حالتان میشود و مشمول دعای آن بزرگوار خواهید شد.
اینها شوخی نیست! به خدا قسم شوخی نیست! همه اینها حق است. آنقدر غفلت در جامعه و در فضای فکری ما رسوخ کرده که ما که باید مروّج این معارف باشیم خودمان از آن غافل هستیم! روزها که هیچ، هفتهها که هیچ، گاه ماهها میگذرد و ما که خود را نوکر امام زمان میدانیم حتی به یاد ایشان نمیافتیم! این غفلت، سلب توفیق میآورد.
خدا با کسی خویش و قومی ندارد؛ با لباس ما خویش و قومی ندارد؛ خدا با دلهای ما کار دارد. هر دلی که متوجه امام زمان باشد، متوجه خداست؛ مَن أرادَ اللهَ بَدَأَ بِكُم؛[13] و کسی که به یاد ایشان باشد، ایشان نیز به یاد او خواهند بود. آیا ما افراد ضعیف و نیازمند، اگر یاد امام زمان بیفتیم، ایشان یاد ما را نادیده میگیرند؟! هرگز! بلکه با یاد بهتری پاسخمان را میدهند، در حقمان دعا میکنند و ما را مشمول الطافشان قرار میدهند.
این یادهای قلبی را سبک نشمارید. همانگونه که یاد خدا برای نورانی شدن دل و برای پیشرفت کار مؤثر است یاد امام نیز چنین است؛ إِنَّ ذِكْرَنَا مِنْ ذِكْرِ اَللَّه.[14]
امیدوارم خداوند متعال همیشه و درهرحال، ما را مشمول عنایات خود و اولیائش قرار دهد و آنی ما را به خودمان وانگذارد و ما را از هوای نفس به دور بدارد و دل ما را برای بندگی، انجام وظایف و اطاعت از خودش خالص و پاک قرار دهد.
آمین یا ربالعالمین
[1]. نهجالبلاغه، خطبه 147.
[2]. بقره، 3.
[3]. بقره، 115.
[4]. بقره، 254.
[5]. حج، 52.
[7]. روم، 41.
[8]. شوری، 30.
[9]. طه، 44.
[10]. آلعمران، 92.
[11]. مریم، 31.
[12]. کافی، ج 2، ص 78.
[13]. مفاتیحالجنان، زیارت جامعه کبیره.
[14]. کافی، ج ۲، ص ۱۸۶.