بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحلرضواناللهعلیه و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
به عنوان خدمتگزار این مؤسسه، تشریففرمایی برادران و خواهران ارجمند را به این مؤسسه و شرکتشان در این مراسم که به عنوان افتتاح سال جدید دانشگاه فرهنگ و معارف اسلامی برگزار شده را خوشآمد عرض میکنم.
عرایضم را از اینجا آغاز میکنم که انسان در زندگی به امور گوناگونی نیازمند است. از جمله نیازهای برجسته انسان، نیازهای جسمانی و بدنی است؛ مانند غذا، هوا، فضا، بهداشت و حفظالصحه. اگر این نیازها تأمین نشوند، ابتدا دچار بیماری میشویم و درنهایت، زندگی به پایان میرسد. از همین رو، بسیاری از فعالیتهای انسان و شاید بتوان گفت بیشتر آنها در جهت تأمین همین نیازهاست؛ یعنی تهیه غذا، مسکن، دارو و سایر ملزومات زندگی.
این نیازمندیها در حالت عادی ضرورت مشخصی دارند اما گاهی شرایطی پیش میآید که فعالیت برای تأمین آنها بسیار جدیتر و ضروریتر میشود. فرض بفرمایید انسان بهطور طبیعی دچار بیماریهایی مانند سرماخوردگی یا سردرد میشود، بیماریهای سادهای که تقریباً همه ما کموبیش تجربه کردهایم. در چنین شرایطی، فرد به پزشک مراجعه میکند، دارویی که قبلاً تجربه کرده را مصرف میکند و یا از برخی چیزهایی که برای او ضرر دارد پرهیز میکند. اینها اقتضای تأمین بهداشت در شرایط عادی و متعارف است.
اما گاهی بیماریهای مسری در جامعه شیوع پیدا میکنند. در گذشته، بیماریهایی مانند وبا و طاعون بسیار شایع بودند و امروز نیز ممکن است بیماریهای دیگری در یک کشور یا منطقه گسترش یابند. در این شرایط، پیشگیری اهمیت ویژهای پیدا میکند؛ واکسیناسیون ضروری میشود و در صورت ابتلا، باید از داروهای خاص استفاده کرد؛ مسئولان بهداشت عمومی بسیج میشوند و حتی گاهی از افراد غیرمتخصص نیز برای تزریق واکسن و کمکرسانی استفاده میشود.
در چنین وضعیتهای استثناییای، فعالیتها باید چندین برابر حالت عادی باشد. حتی گاهی بودجهای که برای یک سال بهداشت عمومی کشور پیشبینی شده، کافی نیست و باید چند برابر آن هزینه شود، نیروهای بیشتری به کار گرفته شوند تا بتوان از شیوع بیماری جلوگیری کرد و خطر آن را مهار نمود.
در مسائل و نیازهای روحی انسان نیز چنین تفاوتی وجود دارد. در شرایط عادی، انسان دارای نیازهای روحیای است که برای همه قابل پیشبینی و قابل درک است. راههای تأمین این نیازها نیز از طریق تجربه، تفکر، ابزارهای علمی و دلایل عقلی، شناخته شدهاند. بسیاری از این نیازها بهنوعی به دانشها مربوط میشود. البته نهفقط دانش، بلکه گاهی به تواناییها، مهارتها و کسب ملکات و قدرتهای روحی نیز نیاز است. بااینحال، همه اینها مستلزم نوعی آگاهی و شناخت است تا بدانیم چه نیازهایی داریم و چگونه باید آنها را برطرف کنیم؛ درست مانند نیاز به بهداشت در شرایط عادی زندگی.
اما گاهی انسان در معرض هجوم میکروبهای روحی قرار میگیرد یعنی آفتهایی که سعادت روح انسان را بهکلی نابود میکنند. گاه افرادی با قصد و نیت، این بیماریها را در جامعه شایع میکنند و گروههایی خاص را هدف قرار میدهند. در چنین شرایطی، نیازهای روحی افزایش مییابد و فعالیتها نیز باید گسترش پیدا کند و مسئولان و کسانی که احساس مسئولیت میکنند باید در برابر این خطرهای فکری، روحی و اجتماعی تلاش مضاعفی داشته باشند. دیگر شرایط، عادی نیست بلکه نیازمند پیشگیریهای ویژه، درمانهای مؤثر و بهرهگیری از نیروهای متخصص و تربیتشده است.
این مقدمهای کوتاه است درباره اینکه انسان نسبت به مسائل روحی، فکری و معنوی، اولاً نیازهایی دارد که باید برطرف شود و ثانیاً گاهی این نیازها در شرایطی قرار میگیرند که مستلزم تلاش و هزینه بیشتر هستند. گاهی اولویت این نیازها آنچنان بالا میرود که ناگزیر باید از برخی نیازهای دیگر صرفنظر کرد و آنها را مقدم داشت.
همانگونه که عرض شد، در بیماریهای جسمی اگر خداینکرده وبا یا بیماریهای سخت واگیردار شیوع پیدا کند، ممکن است در مدت کوتاهی هزاران نفر را به کام مرگ بکشاند. در چنین شرایطی نمیتوان گفت که پزشک کم داریم، دارو محدود است یا بودجه کافی نیست. باید از هر منبع ممکن، بودجه تأمین کرد، افراد را آموزشهای موقت داد تا بتوانند واکسن تزریق کنند، رسیدگی کنند و حتی از برخی نیازهای دیگر خود صرفنظر کنند، چراکه این اولویت دارد وگرنه انسانی باقی نمیماند تا نیازهای دیگر او برطرف شود.
در مورد نیازهای روحی نیز وضعیت مشابهی وجود دارد اما متأسفانه کمتر مورد توجه قرار میگیرد. روح انسان نیز نیازهایی دارد و اگر به آنها نرسیم روح میمیرد؛ همان چیزی که حقیقت انسانیت ماست نابود میشود و انسان ممکن است به موجودی غیرانسانی و گاه خطرناک تبدیل شود. امروز در اطراف جهان، حتی در منطقه خودمان، شاهد ظهور افرادی هستیم که با هیچ دیو و ددی قابل مقایسه نیستند. کسانی که جلوی پدر و مادر، سر دختربچه پنجساله را میبرند! چه منطق و چه انگیزهای میتواند پشت چنین رفتاری باشد؟! کدام حیوان چنین کاری میکند؟! اما این اتفاقات رخ میدهند؛ و شگفت آنکه سازمانهای بینالمللی نیز چشم و گوش خود را بستهاند؛ اگر نگوییم تأیید میکنند، دستکم سکوت کردهاند!
این شرایط استثنایی گاهی پیش میآید و نیازهای روحی نیز گاه چنان عمیق و پیچیدهاند که خود فرد مبتلا، درک نمیکند که نیازش چیست. ممکن است دچار اضطراب، ناراحتی، سردرگمی شود و برای رهایی موقت، به مواد مخدر یا مشروبات الکلی پناه ببرد تا چند ساعتی آرامش پیدا کند؛ اما این نشانه نیازی عمیق و آفتی ریشهدار است که باید شناسایی و درمان شود. گاهی فشار روحی چنان شدید میشود که فرد عقل خود را از دست میدهد تا به خیال خودش، لحظهای از ناراحتی وجدانی رهایی یابد.
ما بر اساس آموزههای دینی، بهویژه قرآن کریم و فرمایشات اهل بیتصلواتاللهعليهماجمعين آموختهایم که چنین بیماریهای روحی واگیردار، مزمن، کشنده و مسخکنندهای وجود دارند؛ بیماریهایی که انسان را به موجودی خطرناک و غیرقابلتصور تبدیل میکنند.
ما اگر حتی یک نگاه سطحی به قرآن کریم بیندازیم، میبینیم که برای برخی حالات درونی انسانها تعبیر «مرض» بهکار رفته است؛ مانند فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ،[1] فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ[2] و فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ.[3] اینها نشان میدهد که قرآن برای انحرافهای فکری و روحی، همانند بیماریهای جسمی، تعبیر بیماری را به کار میبرد.
گاهی نیز از تعابیر دیگری استفاده میشود که ما آنها را صرفاً ادبی یا مجازی میپنداریم درحالیکه قرآن با دقت و عمق، وضعیت روحی انسان را توصیف میکند. مثلاً میفرماید: أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ؛[4] یعنی کسانی بودند که مرده بودند و ما آنها را زنده کردیم. این زندهکردن، صرفاً جسمانی نیست؛ بلکه حیاتی همراه با نور است، نوری که مسیر زندگی را روشن میکند و کیفیت رفتار انسان را شکل میدهد.
در ادامه میفرماید كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا؛ یعنی برخی انسانها در ظلمتهایی گرفتار هستند که راه خروجی ندارند. اینها با کسانی که از ظلمتها بیرون آمدهاند و به نور دست یافتهاند، مساوی نیستند؛ پس قدر این نعمت را باید دانست.
قرآن در مواردی انسانهایی که از نظر ظاهر زندهاند اما از نظر روحی مردهاند را با تعابیر بسیار تکاندهندهای توصیف میکند. گاهی میفرماید: أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ؛[5] آنها مثل چهارپایان هستند. گاهی میفرماید: فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ؛[6] مثل سگ هستند؛ و در جایی دیگر میفرماید: كَمَثَلِ الْحِمَارِ؛[7] مثل الاغ هستند. اینها انسانهایی هستند که ممکن است از نظر جسمی قوی، از نظر ظاهری آراسته و از نظر اجتماعی فعال باشند اما از نظر روحی در مرتبهای پایینتر از حیوانات قرار دارند.
حتی در آیهای دیگر میفرماید: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِینَ لَا یَعْقِلُونَ؛[8] بدترین جنبندگان نزد خداوند کسانی هستند که کر و لال هستند و تعقل نمیکنند. اینها از هر جنبندهای، حتی از کرمهایی که فقط میجنبند، بدتر هستند.
ما این حقیقت را از قرآن آموختهایم و باور داریم که ارزشگذاری انسانها تنها بر اساس ظاهرشان ممکن نیست. انسان دارای عنصری درونی، روحی و معنوی است که آن نیز ممکن است بیمار شود. این بیماریهای روحی گاه چنان شدت میگیرند که انسان را از حقیقت انسانیت خارج کرده و مسخ میکنند. اگر رفتارهای گروههایی مانند داعش را نمیدیدیم شاید در پذیرش این حقیقت تردید میکردیم که انسان میتواند از چهارپا، از سگ و حتی از کرمهای جنبنده نیز پستتر شود؛ اما امروز این نمونهها را با چشم خود دیدهایم.
این بیماریها گاه مانند سرطان، در میان میلیونها نفر تنها چند مورد را درگیر میکنند؛ اما گاهی بهصورت اپیدمی درمیآیند، روزبهروز گسترش مییابند و از یک فرد به خانواده، از خانواده به شهر و از شهر به کشور سرایت میکنند. در چنین شرایطی همانگونه که برای بیماریهای جسمی تلاشهای گستردهای در زمینه بهداشت، پیشگیری و درمان صورت میگیرد، برای بیماریهای روحی نیز باید اقدامات جدی انجام شود.
خداوند این مسئولیت را بر عهده پیامبران نهاده است، کسانی که توانایی شناخت این بیماریها، پیشگیری از آنها و درمانشان را دارند. این توانایی، برخاسته از ارتباط با خدا و دریافت وحی است؛ چیزی که از راه تجربههای حسی و عقل بشری قابل دستیابی نیست. هیچ دانشگاهی چنین بیماریهایی را معرفی نکرده و هیچ فیلسوفی آنها را توصیف نکرده اما قرآن با صراحت از آنها سخن گفته است چراکه منبع آن، وحی الهی است و خداوندی که انسان را آفریده، به آفتهای روحی او نیز آگاه است.
در شرایط عادی ممکن است در یک جامعه صد میلیونی تنها چند نفر مبتلا باشند اما گاهی بیماری بهسرعت شایع میشود و باورش دشوار است که در مدت کوتاهی چنین گسترشی رخ دهد. در اینجا، وظیفه پیامبران، جانشینان آنها و تربیتشدگان مکتب وحی سنگینتر میشود. آنها باید سه وظیفه اساسی را انجام دهند؛ نخست حفظ سلامت روحی خود و مراقبت از ابتلا؛ دوم تلاش برای پیشگیری از گسترش بیماری در جامعه؛ و سوم یادگیری و اقدام برای درمان مبتلایان.
این مسئولیت نیازمند تربیت انسانهایی است که بتوانند این سه وظیفه را بهدرستی انجام دهند. باید پیشبینی کرد که این بیماریها تا سال آینده، یا ده سال آینده، چه میزان گسترش خواهند یافت و بر اساس آن مشخص کرد که چه تعداد «طبیب روحی» نیاز است تا بتوانند جامعه را از این آفتها نجات دهند. حالا که صحبت از «طبیب روحی» شد، به یاد تعبیر زیبای نهجالبلاغه افتادم؛ جایی که امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه در وصف پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله میفرمایند: طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ؛[9] یعنی پیامبر طبیبی سیار بودند که داروها و مرهمهای خود را به همراه داشتند، در جامعه حرکت میکردند و هر جا بیماری میدیدند، به درمان او میپرداختند. این تعبیر بسیار آموزنده و الهامبخش است. اگر ما خود را پیرو آن پیامبر و آن امام میدانیم، باید در همین مسیر گام برداریم؛ نخست تلاش کنیم خودمان بیمار نشویم؛ سپس برای پیشگیری از بیماریهای جامعه بکوشیم؛ و درنهایت آنهایی که مبتلا شدهاند را درمان کنیم.
تا اینجا مفروض ما این است که بر اساس قرآن و تعالیم اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين باور داریم که چنین بیماریهایی وجود دارد. ممکن است دیگران شک کنند یا حتی انکار کنند اما ما یقین داریم که روح انسان بیمار میشود، نیاز به درمان دارد و درمانش نزد پیامبران الهی است. اگر این مسئولیت را پذیرفتیم، باید بدانیم چه وظایفی بر عهده داریم.
حتی اگر شرایط، عادی بود، باز هم باید به این مسئله اهمیت فراوان میدادیم؛ چراکه بیماری روحی قابل مقایسه با بیماری جسمی نیست. بیماری جسمی، هرچقدر هم سخت باشد، درنهایت محدود به عمر دنیوی است؛ پنجاه سال، شصت سال، صد سال؛ اما بیماری روحی آثار ابدی دارد و نتیجهاش بینهایت است. پس حتی در شرایط عادی باید بیماریهای روحی را مهمتر از بیماریهای جسمی بدانیم.
اما ما در زمانی زندگی میکنیم که بیش از هر دورهای در معرض بیماریهای واگیردار روحی قرار گرفتهایم؛ بیماریهایی بسیار سخت، خطرناک و با سرعت شیوع بالا. آیا در جامعهتان چنین بیماریهایی را مشاهده نمیکنید؟!
الحمدلله جامعه ما در مقایسه با بسیاری از جوامع دیگر از سلامت نسبی برخوردار است. البته ما از وضعیت دقیق جوامع غربی اطلاع کاملی نداریم اما امروز یکی از اساتید آمریکایی برای من نقل میکرد که برادرش در یک شرکت بیمه در آمریکا مشغول به کار است. این شرکت در ساختمانی عظیم قرار دارد که تمام نیازهای روزمره کارکنان در آن فراهم شده است؛ از غذا و خدمات پزشکی گرفته تا امکانات ورزشی، تفریحی و سینما. کارکنان با خودرو به محل کار میآیند، وارد پارکینگ میشوند، در ساختمان کار میکنند و سپس دوباره سوار خودرو شده و بازمیگردند؛ اما نکته عجیب این است که جرئت نمیکنند پیاده در اطراف ساختمان ظاهر شوند چراکه محیط اطراف، از افراد گرسنه، معتادان به مواد مخدر و مجرمان مسلح پر است. این افراد به حدی زیاد هستند که امنیت روانی کارکنان را مختل کردهاند.
من تا امروز چنین چیزی نشنیده بودم. البته در سفرهایی که به کشورهای خارجی داشتهام مواردی دیدهام اما این سطح از ناامنی را تجربه نکرده بودم. آیا زندگی انسان باید اینگونه باشد؟! آیا این یک بیماری اجتماعی نیست؟! اینکه گروهی از انسانها با درآمد بالا و شغل آبرومند، حتی جرئت خروج پیاده از محل کارشان را ندارند، جای تأمل دارد.
شاید باورش برای شما سخت باشد اما من خاطرهای از حدود بیست سال پیش دارم یعنی زمانی که پس از رحلت امام خمینیرضواناللهعلیه به فرانسه سفر کرده بودیم. برای بزرگداشت ایشان مراسمی توسط مسلمانان فرانسه، عمدتاً الجزایریهای مقیم، برگزار شده بود. ما مهمان خانه سفیر ایران در پاریس بودیم. همانگونه که میدانید خانههای سفرا معمولاً در مناطق بسیار امن قرار دارند چراکه نمایانگر آبروی آن کشور است و اگر در آنجا ناامنی وجود داشته باشد برای آنها در برابر کشورهای دیگر بسیار آبروریزی است. طبیعتاً ما در محلهای بسیار امن اقامت داشتیم؛ همانجا محل اقامت سفیر ایران بود و ما نیز مهمان ایشان بودیم. از آنجایی که ما برای سخنرانی دعوت شده بودیم احترام ویژهای برای هیأت ایرانی قائل بودند.
یک روز یکی از دوستانمان گفت که میخواهد کمی قدم بزند. ایشان رفت و برگشت اما وقتی برگشت، رنگ ایشان پریده بود و میلرزید! پرسیدم چه شده؟! گفت: من فقط پنجاه قدم از خانه دور شدم. ناگهان دیدم از چهار طرف اسلحه به سوی من نشانه رفتند! یکی جلو آمد و گفت: پولت را بده! دستهایم را بالا بردم، فقط یک اسکناس صد دلاری داشتم، آن را گرفتند و رفتند.
این اتفاق در امنترین خیابانهای یک شهر رخ داد، آن هم برای یک مهمان خارجی که دعوت رسمی داشت. آیا این امنیت است؟! آیا این جامعه، سالم است؟! آیا زندگی انسانی باید چنین باشد؟! و اینها فقط بخشی از واقعیتهای تلخ هستند. ناامنی جسمی و مادی یک طرف، آفتهای روحی و روانی هم هست که انسانها را از انسانیت تهی کرده و آنها را مسخ کرده است. زبان ما از بیان عمق این فاجعه قاصر است اما اینها واقعیتهایی هستند که نمیتوان نادیده گرفت.
الحمدلله در جامعه ما از آنگونه خبرها نیست؛ خدا را شکر، این آرامش و امنیت از برکت نهضت حضرت امام و فداکاریهای شهدا و جانبازان عزیز ماست. البته کموبیش در گذشته نمونههایی از مسائل دیگر را نیز تجربه کرده بودیم. حال باید دید که برای اینها چه باید کرد؟
برای کسانی که در آن محیطها زندگی میکنند این وضعیت مثل آش کشک خاله است؛ همین است دیگر؛ ما باید تلاش کنیم خودمان را بیشتر حفظ کنیم و ابزارهای امنیتی را تقویت کنیم. در آمریکا یکی از دلایل آزادی حمل سلاح همین است؛ چون میزان جنایت زیاد است، خانوادهها سعی میکنند فرزندانشان را از کودکی با سلاح آشنا کنند تا بتوانند از خود دفاع کنند. البته اهداف سیاسی و اقتصادی هم پشت این قضیه هست اما واقعیت اولیه همین است.
در جامعه ما نیز اگر کسی سی سال پیش، در اوایل پیروزی انقلاب، وضعیت کشور را دیده باشد و پس از این مدت دوباره بازگردد، از تغییرات شگفتزده خواهد شد. میگوید: آیا این همان جامعه انقلابی است که امام بر آن حکومت میکرد؟! خیابانها همان خیابانهاست، بازار همان بازار است اما رفتار مردم، انصاف، ارزانی، جلوگیری از گرانفروشی، تقلب و مسائل دیگر، همه تغییر کردهاند. از حجاب و عفاف گرفته تا مسائل پنهان اجتماعی که گفتنی نیست، همه کموبیش دستخوش تحول شدهاند.
بزرگترین عامل این تغییرات، اینترنت و گوشیهای همراه است. چند سالی است که این ابزارها وارد زندگی ما شدهاند و آثار منفی قابل توجهی بر جامعه ما گذاشتهاند. اگر این روند با همین سرعت ادامه یابد، تصور کنید صد سال دیگر چه خواهد شد. حتی اگر ابزار خطرناکتری اختراع نشود، همین ابزارهای فعلی با همین روند، میتوانند فرهنگ جامعه را بهشدت تحت تأثیر قرار دهند.
بسیاری از تغییرات به دلیل تدریجی بودنشان، برای مردم عادی میشوند و زشتی و خطرشان بهدرستی درک نمیشود. همانگونه که عرض کردم اگر کسی بیست یا سی سال خارج از ایران زندگی کرده باشد و سپس بازگردد، تفاوتها را بهتر درک میکند. ما نمونهای از این را چند سال پیش دیدهایم؛ خانوادهای مسلمان از اتریش به ایران آمده بودند و در تلویزیون با آنها مصاحبه شد. من آن خانواده را میشناختم. در ماه رمضان، با دختر جوانی از آن خانواده مصاحبه شد. ایشان گفت: من چند سال پیش به ایران آمده بودم و حالا که دوباره برگشتم، شک کردم که این همان تهران است! رفتار مردم و شعائر دینی بسیار تغییر کرده بود. ایشان یک دختر مسلمان شیعه بود و بعدها با یک ایرانی ازدواج کرد.
کسی که در دل این تحولات باشد، چون تغییرات آرام و تدریجی هستند متوجه تفاوتها نمیشود اما کسی که از بیرون نگاه کند، میفهمد که همهچیز چقدر فرق کرده است. عامل اصلی این تغییرات، اینترنت و رسانههایی هستند که دائماً شبهات دینی را منتشر میکنند، در ارزشهای دینی و تاریخی اسلام تشکیک میکنند، مطالب ساختگی و دروغین منتشر میکنند و هدفشان مقابله با تشیع، اسلام و حتی اصل اعتقاد به خداست.
ما از این جریانها مطلع میشویم چون گاهی جوانان نامه میفرستند و سؤالاتی مطرح میکنند که نشان میدهد ریشه این پرسشها در همان سایتهاست. اینها سؤالاتی هستند که پیشتر در میان جوانان رایج نبودند. اگر این روند ادامه یابد، باید پرسید که آینده چه خواهد شد؟!
عرض کردیم که نخستین وظیفه ما این است که ابتدا خودمان را حفظ کنیم چراکه هیچکس از تأثیر شبهات، مصون نیست. آیا واقعاً خود ما از اینکه یک شبهه در ما اثر کند و ایمان ما ضعیف شود مصونیت داریم؟!
گاهی شبههها آنقدر ماهرانه و شیطانی طراحی و منتشر میشوند که کمتر کسی کاملاً از تأثیر آنها در امان میماند. ما هم انسان هستیم و شرایط زندگیمان همان است و این عوامل میتوانند بر فکر و باور ما اثر بگذارند. آیا دیدن برخی مناظر، فیلمها و محتواها در ما اثر نمیگذارد؟! اینها حتی در پیرمردهای هشتاد ساله هم اثر میگذارد، چه برسد به جوانها. اینها خطرهای بزرگی هستند.
پس ما ابتدا باید فکر کنیم که چگونه خودمان را از این خطرها سالم نگه داریم. این نخستین وظیفهای است که در قبال بهداشت روحی، ایمانمان، خون شهدا، انبیا، ائمه، سیدالشهدا، اعتقاد به امام زمان، حضرت معصومه و جمکران داریم؛ حفظ دین.
نخستین گام برای حفظ دین، تقویت ایمان و اعتقادات است. بسیاری از ما اعتقاداتمان را از منبرها یا از پدر و مادر در خانواده شنیدهایم و در همان حد باقی ماندهایم و کمتر برای تحقیق و تعمیق آنها تلاش کردهایم. خب، چیزی که از زبان یک گوینده در دل ما اثر کرده، اگر از زبان دو گوینده دیگر بیان شود، ممکن است ضعیف شود و با سه گوینده از بین برود؛ بهویژه اگر با روشهای روانشناختی طراحی شده باشد. دشمنان آنچنان صحنه را آراستهاند که با شناخت روحیات جوانان بسیار زود در آنها اثر میگذارند. این را داریم هرروز میبینیم و شاهد افزایش آن هستیم.
ما باید اول از خودمان شروع کنیم؛ از کجا معلوم که خود ما مبتلا نشویم؟! حالا فرض کنیم خودمان سالم ماندیم اما هیچ تضمینی نیست که دیگران هم سالم بمانند. پس چه باید کرد؟! باید پیشگیری کنیم تا فرزندانمان، نسل آیندهمان، همسایههایمان مبتلا نشوند. اگر روزی وبا بیاید، آیا احساس مسئولیت نمیکنیم که دیگران مبتلا نشوند؟! و درنهایت، آنهایی که مبتلا شدند، چگونه باید درمان شوند؟!
قدم اول برای همه اینها آموزشهای ساده است. متأسفانه این آموزشها آنگونه که بایدوشاید، حتی در دوران پس از انقلاب، فراگیر نشدهاند. این آموزشها باید در کتابهای درسی ما نیز به نحوی انعکاس پیدا میکردند و با روشهای صحیح روانشناختی و تربیتی، باید در قالب داستان، شعر، ادبیات و دیگر قالبها ارائه میشدند تا از دوران کودکی در ذهن و دل بچهها اثر بگذارند، همانگونه که در فرهنگ گذشته ما چنین بود.
پنجاه سال پیش، فرهنگ ما با آنچه امروز میبینیم تفاوتهای بسیاری داشت. حالا شاید برخی از شما در آن زمان هنوز متولد نشده بودید یا خاطرهای از آن دوران نداشته باشید اما آنچه فرهنگ ما را میساخت اندیشههای بزرگان ادب فارسی همچون سعدی، انوری و سنایی بود. کتابهای ما از حکمتها، امثال و اشعاری که روح جامعه را شکل میدادند پر بود. از داستان کسی که در بیابان، سگی تشنه یافت و به او آب داد تا حکایت مردی که از نداشتن کفش شکایت میکرد و وقتی دید کسی پا ندارد، گفت: خدا را شکر که حداقل پا دارم!
این داستانهای ساده، چه در قالب نثر و چه نظم، فرهنگ ما را میساختند. مثلاً شعر «شد غلامی که آب جوی آرد / آب جوی آمد و غلام ببرد» با زبانی ساده، مفهومی عمیق و روانشناختی را منتقل میکرد. اینها فرهنگ ما را میساخت و جامعه ما با همین آموزهها شکل گرفته بود؛ اما از حدود سال ۱۳۲۰ به بعد، با ورود نیروهای متفقین به ایران، رفتن شاه سابق و آمدن شاهی جدید که تحت نفوذ بیگانگان بود و ارادهای از خود نداشت، همه چیز بهتدریج تغییر کرد. پس از جنگ جهانی دوم، فرهنگ ما عملاً به دست آمریکاییها افتاد و همه چیز ما به دست آنها ساختهوپرداخته میشد. آنچه داشتیم کنار رفت و جای آن را قصههایی گرفت که فقط به درد خودشان میخورد؛ تجلیل از برخی شخصیتهای آمریکایی و مفاهیمی دیگر، بدون آنکه ما حتی متوجه شویم یا نسبت به آنها حساسیتی پیدا کنیم. معانی قرآن، روایات، اشعار سعدی و انوری از ما گرفته شد و بهجای آن، داستانهای سطحی و بیمحتوای غربی به ما تحمیل شد و ما هم بیهیچ مقاومتی پذیرفتیم.
ما امروز در شرایطی بسیار خطرناک قرار داریم. باور قلبی من این است که از زمان خلقت حضرت آدم تا امروز، هیچگاه طرفداران حق با چنین تهدید گستردهای مواجه نبودهاند. دشمنان با ابزارهای گوناگون آمدهاند تا دین ما را از ما بگیرند، ما را منحرف کنند و جوانانمان را از مسیر حق دور سازند. در تاریخ، چنین هجمهای بیسابقه است.
در چنین وضعیتی، نخست باید نسبت به دین و فرهنگ خود نگران و هوشیار باشیم. سپس باید به فکر جوانان امروز و نسل آینده باشیم؛ و درنهایت باید راهی برای درمان کسانی بیابیم که خود عامل این خطرها شدهاند و به این بیماریها مبتلا هستند. پرسش این است که چگونه باید اینها را درمان کرد؟!
سادهترین، نخستین و اساسیترین راه مقابله با این آسیبها، آموزش صحیح است. باید اندکی همت کنیم و فرهنگ اسلامی را از نو، متناسب با شرایط زمانه و نیازهای جامعه، احیا کنیم. فرهنگی که ناظر به خطرهای امروز باشد و بتواند در برابر آنها ایستادگی کند و مفاهیمی ارائه دهد که توان پاسخگویی به شبهات را داشته باشد. دیگر نمیتوان تنها به منبرهای هفتگی، روضهخوانیها یا سخنرانیهای مذهبی بسنده کرد و آنها را محور دین و فکر خود قرار داد. این نوع اعتقادات حتی اگر درست هم باشند ضمانتی برای صحت همه آنها وجود ندارد؛ تازه اگر درست باشند، هیچ تضمینی نیست که در برابر این حجم از عوامل فرهنگی مخرب و ویرانگر، کارآمد باشند. یک مجلس روضه، یک روضهخوان هفتگی و یک مداحی، دین نمیسازد. ما باید به فکر ساختن فرهنگ دینی خودمان باشیم. اگر کسانی دلشان برای این مردم، برای شهدا، برای خانوادههای شهدا و برای بندگان پاک و مخلص خدا در این کشور میسوزد باید چارهای بیندیشند.
یکی از گامهایی که در این مسیر برداشته شده، روشی نسبتاً فنی و حسابشده برای تربیت مبلغین، روحانیون و دانشمندان جوان کشور است که بیش از چهل سال از آغاز آن میگذرد و بحمدالله نتایج خوبی نیز به بار آورده است. این روش، مؤثر بوده و آثار آن قابل مشاهده است؛ اما این برنامهها تنها برای گروهی خاص طراحی شده و میتواند پاسخگوی نیازهای فکری و اعتقادی همان گروه باشد. این برنامهها برای جمعیت میلیونی کشور کافی نیست. باید کاری کرد که ثمرات این فرهنگ گسترش یابد. راهی که به نظر ما رسیده، استفاده از همین فناوریهای نوین است؛ اینکه مفاهیم دینی را بهصورت آزاد در اختیار عموم مردم قرار دهیم. آموزشهای غیرحضوری، بدون سختی برای کسانی که میخواهند بیاموزند، بدون نیاز به سفر یا ترک چندساله کار و زندگی و بدون محدودیت زمانی که الزام کند دورهای را در مدت کوتاهی بگذرانند. این آموزشها با ویژگیهایی که دارد، در سراسر دنیا مورد استفاده قرار گرفته است. پس چرا ما از این ابزار ساده برای گسترش فرهنگ اسلامیمان و مقابله با این همه انحرافات، بیماریهای روحی، روانی و فرهنگی بهره نبریم؟!
تأسیس این دانشگاه مجازی، بهاصطلاح، با هدفی شکل گرفت که حاصل بیش از شصت، هفتاد سال تلاش و مجاهدت عالمان این حوزه است. کسانی که خون دل خوردند، زحمت کشیدند و مشکلاتی را تحمل کردند که امروز حتی قابل توصیف نیست تا سرانجام توانستند این مفاهیم را به شکلی قابل ارائه درآورند؛ یعنی آنها را در بشقاب گذاشته و عرضه کنند. گوشت گوسفند و شتر فراوان است اما اینکه تبدیل به کباب شود و با سس مناسب در ظرفی زیبا مقابل مخاطب قرار گیرد هنر آشپزی را میطلبد.
ما ذخایر فرهنگی فراوانی در کشور داریم اما باید اینها را بهگونهای عرضه کنیم که برای جوانهای ما جاذبه داشته باشد، قابل هضم باشد و زود قابل دسترسی باشد. روی این موضوع کاری عظیم انجام شده تا به این نقطه رسیدهایم. سؤال این است که چرا این مواد به این شکل تهیه شدهاند؟!
ما بر اساس اندیشهای که داشتیم باورمان این بود که فرهنگ دینی باید از خود دین آموخته شود و دین را باید از منابع اصلیاش شناخت. دین چیزی نیست که میان آسمان و زمین معلق باشد و بگوید من دین هستم. اگر بخواهیم بدانیم اسلام چیست، باید از منابع آن یاد بگیریم؛ و این منابع، قرآن و کلمات اهل بیتصلواتاللهعليهماجمعين هستند.
خواهناخواه این واقعیت را باید پذیرفت که این منابع به زبان عربی هستند و هرچقدر هم ترجمه شوند، باز هم نمیتوانند همان اثر زبان اصلی را منتقل کنند؛ بنابراین نخستین ابزار لازم، آشنایی حداقلی با زبان عربی است. البته این زبان میتواند در قالب دورههای تخصصی، کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری هم آموزش داده شود اما اینها را نمیتوان عمومی کرد. آشنایی با زبان عربی در حدی که یک فرد متعهد بتواند معنای قرآن، دعاها، نهجالبلاغه و احادیث را کموبیش درک کند کافی است. اگر مشکلی داشت، با مراجعه به شروح و تفاسیر قابل حل است؛ اما نباید بهگونهای باشد که خواندن یا نخواندن این متون هیچ تفاوتی نداشته باشد.
آشنایی با زبان قرآن و سنت یعنی منابع دین، ابزار ضروری برای آشنایی با فرهنگ دینی است. البته میدانیم که ابزار دین فقط وحی نیست و عقل نیز در کنار آن قرار دارد؛ بنابراین ما باید مبانی تفکر منطقی و عقلانی را نیز تقویت کنیم. نه اینکه فارغالتحصیل ما حتماً ابنسینا شود، که اگر هم بشود، دهها سال تلاش میطلبد اما باید راه استدلال صحیح را بیاموزد تا بتواند مغالطه را از استدلال درست تشخیص دهد.
ابزار ما برای استدلالات عقلی، آشنایی با منطق است و برای فهم استدلالات وحیانی، آشنایی با ادبیات عرب. سپس در حدی که ممکن است، در قالب یک دوره آموزشی عمومی در سطح کارشناسی، محتوای کتاب و سنت در بخشهای مختلف عرضه شود.
این فکر ما بوده و چند سالی است که با امکانات محدود، این مسیر را آغاز کردهایم و تا این مرحله پیش آمدهایم. امیدواریم که عنایات حضرت ولیعصرارواحنافداه و دعاهای ایشان پشتوانه این کار باشد؛ همچنین دعاهای شهدا که باور داریم با دیدن این فعالیتهای فرهنگی دلهایشان شاد میشود و در آن عالم برای ما دعا خواهند کرد. امیدواریم به برکت دعای آن عزیزان و سایر بندگان صالح خدا، بتوانیم این برنامه را، هم گسترش دهیم، هم عمق ببخشیم و هم مؤثرتر و سریعتر در سطح کشور توسعه دهیم. پیشبینی ما این است که در کمتر از یک دهه، شمار شرکتکنندگان و بهرهبرداران از این طرح در داخل کشور به نزدیک یک میلیون نفر برسد و اگر خداوند توفیق دهد و بتوانیم این برنامه را به زبانهای زنده دنیا ترجمه کنیم، بعید نیست که در کمتر از یک دهه، صد میلیون نفر در سراسر جهان از آن بهرهمند شوند.
من خود شاهد بودهام که در کشورهای مختلف دنیا، با وجود همه آلودگیها و فسادها، عطش شناخت اسلام وجود دارد. با وجود تبلیغات گسترده اسلامهراسی، روزبهروز علاقهمندان به قرآن و کتابهای اسلامی در خود آمریکا بیشتر میشوند. کتابفروشیها، کتابهای اسلامی را بهسرعت تمام میکنند و تعداد مساجد در حال افزایش است. این عطش، فطری است؛ اما گر بتوانیم عرضهای مناسب و متناسب با این تقاضا داشته باشیم، هیچ بعید نیست که در زمانی کوتاه، به اراده خدا و عنایت حضرت ولیعصرارواحنافداه بهترین خدمت برای گسترش فرهنگ اسلامی در جهان شکل بگیرد.
همه شما را به خدا میسپاریم. برای خدمتگزارانتان دعا کنید.
وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَةُ اللهِ
[1]. بقره، 10.
[2]. صف، 5.
[3]. آلعمران، 7.
[4]. انعام، 122.
[5]. اعراف، 179.
[6]. اعراف، 176.
[7]. جمعه، 5.
[8]. انفال، 22.
[9]. نهجالبلاغه، خطبه 108.