مبنای هستی‌شناختی و ارزش‌شناختی جنگ

در کنفرانس تجاوز و دفاع

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ و آلِهِ الطَّاهِرِین لاسِیَّما بَقِیَّةَ اللهِ فِی الأرَضِین عَجَّلَ الله تَعَالَی فَرَجَه وَسَهَّلَ مَخْرَجَه وَ جَعَلَنَا مِنْ أعوَانِهِ وَ اَنْصَارِه وَ المُستَشهَدِینَ بَینَ یَدَیه

قَالَ اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِی کِتابِه: وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ.[1]

موضوع عرایض بنده جنگ از دیدگاه قرآن کریم است. در قرآن کریم بیش از سیصد آیه به موضوعات مرتبط با جنگ اختصاص دارد که در آن‌‌ها به مقوله‌‌های متنوعی ازجمله جهان‌‌بینی جنگ که از سنخ مسائل فلسفی است تا مباحث اجتماعی، تاریخی، اخلاقی، تربیتی، حقوقی و بین‌‌المللی اشاره شده است که بررسی هر بخش از این مباحث، احتیاج به جلسات متعدد دارد و طبعاً در یک جلسه کوتاه نیم ساعته فهرست این مباحث را هم نمی‌‌شود عرضه کرد. بر همین اساس در میان این موضوعات گسترده، چند نکته که از نظر گوینده اهمیت بیشتری دارند را در فرصت موجود به عرض حضار محترم می‌‌رسانم.

بررسی تطبیقی دیدگاه الهی و مکاتب بشری درباره جنگ

نکته اول این است که بسیاری از اندیشمندان جهان از مکاتب مختلف فلسفی و سیاسی، خواسته‌‌اند برای جنگ یک قانون علمی عرضه کنند؛ به‌‌عبارت‌‌دیگر در خصوص جنگ که یک پدیده انسانی و اجتماعی است برخی تلاش کرده‌‌اند بگویند این پدیده یک پشتوانه طبیعی دارد. ازجمله طرفداران مکتب مارکسیسم که معتقدند جنگ، ناشی از اصل تضاد است، اصلی که یکی از مبانی اولیه این مکتب به شمار می‌‌رود. بر اساس این دیدگاه، در تمامی پدیده‌‌های هستی تضاد وجود دارد و جامعه نیز به‌‌ عنوان یکی از پدیده‌‌هایی که در طبیعت تحقق پیدا می‌‌کند و پدیده کاملی از طبیعت است از این قانون مستثنی نیست. آن‌‌ها بر این باورند که تضاد در جامعه به شکل تضاد بین طبقات اجتماعی بروز می‌‌کند و درنهایت منشأ جنگ می‌‌شود. از این منظر، جنگ امری طبیعی تلقی می‌‌گردد.

کسان دیگری ازجمله اسپنسر و داروین تلاش کرده‌‌اند که با بهره‌‌گیری از نظریه‌‌های زیست‌‌شناختی، برای پدیده‌‌ جنگ مبنایی علمی ارائه دهند. کسانی که این‌‌گونه گرایش‌‌ها را دارند تمایل دارند که اصل تنازع در بقاء را به عنوان یک قانون حاکم بر موجودات زنده مطرح کنند و بر همین اساس، جنگ را هم توجیه علمی کنند.

موارد دیگری از همین دست هم هست که از ذکر آن‌‌ها صرف‌‌نظر می‌‌کنم ازجمله تضادهای دیالکتیکی موجود در مکاتب ایده‌‌آلیستی، مانند مکتب هگل و دیگران.

بی‌‌تردید دیدگاه قرآن کریم در خصوص پدیده جنگ با دیدگاه‌‌های مکاتب بشری تفاوت اساسی دارد. از منظر قرآن کریم جنگ یک پدیده‌‌ انسانی و برخاسته از اراده و اختیار افراد و گروه‌‌های انسانی است، اراده‌‌هایی که ریشه در مبادی نفسانی و انگیزه‌‌های غریزی دارند. این تمایلات در زندگی اجتماعی شکل دسته‌‌جمعی پیدا کرده و در شرایط خاص منجر به بروز جنگ می‌‌شوند. ازاین‌‌رو نمی‌‌توان برای جنگ قانونی علمی یا فلسفی قائل شد که آن را پدیده‌‌ای جبری معرفی کند. این نکته‌‌ای اساسی در تفاوت دیدگاه الهی و مکاتب بشری نسبت به جنگ است.

نکته دوم این است که بر اساس جهان‌‌بینی توحیدی اسلامی، همه جهان در قالب یک نظام واحد عمل می‌‌کند. این نظام از طریق فعل‌‌وانفعالات میان اجزای آن در گذشته، حال و آینده شکل می‌‌گیرد و مجموعاً بهترین نظام ممکن را ارائه می‌‌دهد. در فلسفه و الهیات اسلامی این اصل جایگاه ویژه‌‌ای دارد و بیان ساده‌‌اش این است که همه پدیده‌‌های هستی، ورای علل و اسباب ظاهری، به اراده خداوند متعال مرتبط هستند. تدبیر حکیمانه الهی بر تمامی پدیده‌‌ها ازجمله پدیده‌‌های اجتماعی انسان حکم‌‌فرماست و حتی جنگ نیز از این قاعده مستثنی نیست. این‌‌گونه نیست که اراده انسان بر اراده خدا غلبه کند؛ به عبارتی نمی‌‌توان چنین تصور کرد که خداوند اراده کرده باشد که هیچ جنگی در عالم رخ ندهد و درعین‌‌حال، انسان‌‌ها با اراده‌‌ خود، برخلاف اراده‌‌ الهی عمل کنند و اراده‌‌ آن‌‌ها بر اراده‌‌ خداوند غلبه یابد. چنین نیست. بینش قرآنی این است که با وجود اختیاری بودن افعال انسان، چه افعال فردی و چه افعال اجتماعی، در سطحی بالاتر، همه چیز تحت تدبیر حکیمانه الهی قرار دارد.

قرآن کریم می‌‌فرماید وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ؛[2] چنان نیست که اراده مردم بر اراده خدا غالب شده باشد. اگر خدا می‌‌خواست، جلوی جنگ‌‌ها را می‌‌گرفت و نمی‌‌گذاشت هیچ جنگی در عالم اتفاق بیفتد؛ ولی خدا چنین نخواسته است. خدا خواسته است که انسان‌‌ها آزاد و مختار باشند و در یک چارچوبه معین بتوانند فعالیت‌‌های اختیاری داشته باشند، هرچند منجر به خونریزی شود؛ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ.

این هم یک نکته که احتیاج به یک بحث بسیار گسترده دارد چراکه با بحث نظام احسن در فلسفه اسلامی ارتباطی تنگاتنگ دارد؛ مبحثی که به اراده حکیمانه الهی، شمول تدبیر، تقدیر و قضای الهی نسبت به تمامی پدیده‌‌های هستی مربوط می‌‌شود که در جای خودش هم بحث دشواری است و طبعاً در چنین جلسه‌‌ای، آن هم در حد چند دقیقه، نمی‌‌شود به توضیح آن پرداخت. اجمالاً این آیه دلالت دارد بر اینکه جنگ هم مشمول تدبیر حکیمانه الهی است.

اهداف حکیمانه الهی در تدبیر جنگ‌‌ها

نکته سوم این‌‌که خداوند متعال در تدبیر جنگ‌‌ها اهدافی حکیمانه را دنبال می‌‌کند. هرچند این مسئله کمتر مورد توجه قرار گرفته است اما آیات فراوانی از قرآن کریم بر آن دلالت دارند. در ادامه، فهرستی از این اهداف را به‌‌اختصار بیان می‌‌کنم؛

الف) امتحان و آزمایش انسان‌‌ها

یکی از موضوعاتی که در قرآن کریم به‌‌تکرار مورد اشاره قرار گرفته، مسئله‌‌ آزمایش انسان‌‌هاست. اجازه می‌‌خواهم این نکته را اندکی توضیح بدهم. بر اساس بینش اسلامی هدف از آفرینش انسان در این جهان آن است که مسیر تکامل خود را با اراده و اختیار بپیماید و راهی را برگزیند که به قرب الهی منتهی می‌‌شود. این به‌‌طور اجمال هدف از آفرینش انسان است.

از آن‌‌جا که این مسیر باید از گذرگاه اختیار عبور کند و کمال حقیقی انسان، تنها در صورتی ارزشمند است که با انتخاب آگاهانه‌‌ خودش حاصل شود لذا لازم است در این عالم همواره زمینه‌‌ انتخاب برای او فراهم باشد. انسان باید در هر لحظه در برابر دو یا چند راه قرار بگیرد تا با انتخاب خود، یکی را برگزیند و کمال خویش را در آن مسیر بجوید و به آن دست یابد.

از جمله مواردی که بسیار حساس است و در انتخاب، نقش مهمی دارد و زمینه انتخاب‌‌های سازنده را فراهم می‌‌کند مسئله جنگ است؛ چراکه در جنگ، منافع فراوانی به خطر می‌‌افتد ازجمله جان انسان، مال او، آبرو و حیثیتش و بسیاری از ضایعاتی که کم‌‌وبیش در همه‌‌ جنگ‌‌ها وجود داشته، دارد و خواهد داشت. در چنین شرایطی انسان باید بسیار آگاهانه تصمیم‌‌گیری کند که آیا وارد جنگ بشود یا نشود؟! اگر وارد جنگ شد، آیا ادامه بدهد یا نه؟! در چه شرایطی عقب‌‌نشینی کند؟! چگونه با دشمن برخورد کند؟! انسان در هر لحظه در برابر چندین آزمایش قرار می‌‌گیرد و همین آزمایش‌‌هاست که انسان را می‌‌سازد و جوهر انسانیت او را کامل می‌‌کند.

در آیات بسیاری از قرآن به این نکته اشاره شده که جنگ‌‌ها و به‌‌ویژه تشریع جهاد، برای آزمایش انسان‌‌هاست. اگر خداوند می‌‌خواست می‌‌توانست اهداف خود را بدون وجود جنگ‌‌ها نیز تحقق بخشد اما چون هدف اصلی خدا در آفرینش انسان تکامل اختیاری اوست لذا هیچ‌‌گاه مانع پیشرفت انسان در این مسیر نمی‌‌شود مگر آن‌‌که به نظام کلی و احسن عالم لطمه وارد شود. بر همین اساس، وجود جنگ‌‌ها نیز مشمول حکمت الهی است و قرآن کریم به این حکمت‌‌ها اشاره کرده است. یکی از این حکمت‌‌ها، آزمایش انسان‌‌هاست.

ب) ریشه‌‌کن کردن افراد فاسد

حکمت دوم آن است که برخی انسان‌‌ها مسیر عصیان و ستم را چنان سریع می‌‌پیمایند و به اوج فساد می‌‌رسند که زمینه‌‌ رشد و تعالی دیگران را نیز محدود می‌‌سازند. بقای چنین افرادی در این جهان نه‌‌تنها برای خودشان سودی ندارد بلکه مانعی جدی در مسیر تکامل دیگران نیز به شمار می‌‌آید.

بر اساس آموزه‌‌های قرآن کریم گروه‌‌هایی از مردم به چنان درجه‌‌ای از انحراف و فساد می‌‌رسند که ادامه‌‌ حیات‌‌شان در این عالم، با حکمت الهی ناسازگار است. در چنین شرایطی، خداوند عذاب استیصال را نازل می‌‌کند و ریشه‌‌ آن‌‌ها را می‌‌کَند همان‌‌گونه که در داستان‌‌های قوم عاد، ثمود، قوم نوح و دیگر اقوام، بارها در قرآن به آن اشاره شده است.

از جمله راه‌‌هایی که خداوند برای ریشه‌‌کن کردن افراد فاسد در نظر می‌‌گیرد، آن است که افراد مؤمن را به جنگ با آن‌‌ها می‌‌فرستد. برای خداوند تفاوتی ندارد که این کار از طریق کدام وسیله انجام شود اما گاه حکمت الهی اقتضا می‌‌کند که نابودی قوم فاسد، به دست قوم صالح صورت گیرد. چنان‌‌که در قرآن آمده است: قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ؛[3] یعنی با کفار بجنگید تا خداوند، آن‌‌ها را به‌‌ دست شما عذاب کند.

در حقیقت، شکست آن‌‌ها عذابی الهی است که به ‌‌دست مؤمنان نازل می‌‌شود؛ بنابراین یکی از حکمت‌‌های جنگ‌‌ها، البته در برخی موارد خاص و در جنگ‌‌هایی که به پیروزی مؤمنان بر کفار منتهی می‌‌شود، همین است که اراده‌‌ الهی برای نابودی فساد، از طریق بندگان صالح تحقق می‌‌یابد.

ج) گوشمالی و تأدیب مؤمنان!

حکمت سوم آن است که گاهی یک جامعه، ایمان دارند، با خدا ارتباط دارند اما هوای نفس بر آن‌‌ها غلبه کرده، فساد بر آن‌‌ها مستولی شده و دچار انحراف‌‌ها و عصیان‌‌هایی شده‌‌اند ولی عصیان آن‌‌ها به حدی نرسیده که مستحق نابودی کامل باشند. این گروه، نیازمند عذابی نیستند که آن‌‌ها را از صفحه‌‌ هستی محو کند بلکه نیازمند گوشمالی و تأدیب هستند تا به خود بیایند، به سوی خدا بازگردند، از هوای نفس صرف‌‌نظر کنند و نیاز حقیقی خود را به خدا درک کنند.

نمونه‌‌ بارز این معنا در سوره‌‌ اسراء درباره‌‌ بنی‌‌اسرائیل آمده است. می‌‌فرماید: وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا؛[4] تا آنجا که می‌‌فرماید: فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّيَارِ وَكَانَ وَعْدًا مَفْعُولًا.[5]

عبارت عِبَادًا لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيد به‌‌حسب تطبیق تاریخی، بر بخت‌‌النصر و ارتش او منطبق دانسته شده است اگرچه تفاسیر دیگری نیز در این‌‌باره وجود دارد. بنا بر این تطبیق، خداوند می‌‌فرماید که ما بندگان نیرومندی را بر بنی‌‌اسرائیل مسلط کردیم؛ بندگانی که صالح نبودند اما برای تأدیب بنی‌‌اسرائیل، مأمور شدند.

بنی‌‌اسرائیل مؤمن بودند، منکر خدا نبودند اما اهل فساد شده بودند و نیاز به تأدیب داشتند. خداوند، گروهی حتی اگر کافر باشند را بر آن‌‌ها مسلط می‌‌کند تا غرورشان شکسته شود و بفهمند که باید به سوی خدا بازگردند، احکام الهی را اجرا کنند و توکلشان را به خداوند بازگردانند. این نیز یکی از حکمت‌‌های وقوع جنگ‌‌هاست.

رابطه‌‌ نظام تشریعی جنگ با نظام تکوینی

آنچه تاکنون بیان شد عمدتاً ناظر به مسائل فلسفی و جهان‌‌بینی جنگ بود؛ اما اکنون باید از منظر نظام ارزشی و تشریعی به این مسئله نگاه کنیم یعنی جایی که پای قانون و امر و نهی در میان است و باید دید انسان در برابر جنگ چه وظیفه‌‌ای دارد و چگونه باید عمل کند.

مباحث پیشین مربوط به هست‌‌های جنگ بود اما اکنون سخن از بایدهای جنگ است. میان این دو، رابطه‌‌ای ناگسستنی وجود دارد، همان‌‌گونه که در فلسفه‌‌ اخلاق، فلسفه‌‌ سیاست و نیز در معرفت‌‌شناسی اسلامی مورد بحث قرار گرفته است. در این نگاه، «هست‌‌ها» زمینه‌‌ساز «بایدها» هستند.

بر اساس این اصل، چون اراده‌‌ حکیمانه‌‌ خداوند بر آن تعلق گرفته که انسان با اختیار و آزادی، مسیر تکامل را بپیماید، برای تحقق هدف الهی از مسیر اختیار، باید قانون و هدایت تشریعی وجود داشته باشد، حتی اگر این مسیر با برخوردها و جنگ‌‌هایی همراه باشد. اگر خداوند کاری را بدون دخالت اراده‌‌ انسان و از طریق اسباب و وسایل دیگر انجام دهد، جای قانون نیست اما هنگامی که تحقق آن کار از راه اراده‌‌ انسان صورت می‌‌گیرد، چون اختیار مطرح است، باید انسان را راهنمایی کرد که تو دو راه داری، می‌‌توانی راه راست را انتخاب کنی یا راه چپ را؛ اما قانوناً باید راه راست را برگزینی، نه صرفاً تکویناً. در نظام تکوینی، انسان هر راهی را که انتخاب کند تحقق می‌‌یابد اما در نظام تشریعی، به او گفته می‌‌شود که باید راه حق را انتخاب کنی.

این همان مسئله‌‌ اراده تکوینیه و اراده‌‌ تشریعیه الهی و رابطه‌‌ میان آن‌‌هاست که در علم کلام و اصول، معروف است؛ بنابراین وقتی دانستیم که هدف الهی از آفرینش انسان و برپایی این نظام، آن است که انسان‌‌ها پدید بیایند، رشد کنند، تولید مثل کنند، با مشکلات، رنج‌‌ها و برخوردها مواجه شوند و درنهایت در انسانیت خود کامل شوند و به قرب الهی برسند، باید بپذیریم که این قرب باید در همه‌‌ شئون زندگی انسان متجلی شود. به تعبیر ساده‌‌تر، انسان باید بندگی خدا را در همه چیز نشان دهد. چنان‌‌که قرآن کریم می‌‌فرماید: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ.[6]

وقتی هدف آفرینش این است، آنگاه اگر خداوند دستور به جنگ می‌‌دهد آن جنگ باید مصداق عبادت باشد و در مسیر تحقق همان هدف نهایی انسان قرار گیرد. خداوند انسان را با این عظمت و وسعت نیافریده که تنها یک فرد یا گروه، در گوشه‌‌ای از جهان به تکامل برسند و دیگران محروم بمانند؛ بلکه هدف آن است که همه‌‌ انسان‌‌ها در سراسر جهان امکان و زمینه‌‌ تکامل را داشته باشند.

در پرتو این بینش اگر در جایی موانعی برای رشد انسانی پدید بیاید باید آن موانع را برداشت. مگر هدف تکوینی این نبود که همه‌‌ انسان‌‌ها به کمال برسند؟! اگر کسانی از اختیار خود سوءاستفاده کنند و راه تکامل را بر دیگران ببندند، حکمت آن کسی‌‌که همه‌‌ انسان‌‌ها را برای تکامل آفریده اقتضا می‌‌کند که اجازه دهد آن راه باز شود و سدّی که در مسیر رشد انسان‌‌ها ایجاد شده شکسته شود.

این نکته از مسائل بسیار مهم در فلسفه‌‌ حقوق اسلامی است. البته جای طرح تفصیلی آن در اینجا نیست و بنده نیز اهل آن نیستم؛ بزرگان حضور دارند و ان‌‌شاءالله در جلسات علمی به آن خواهند پرداخت. در فلسفه‌‌ حقوق، بحث می‌‌شود که اهداف حقوق چیست؟! هدف قانون‌‌گذاری چیست؟! آیا یک هدف است یا چند هدف؟! آیا این اهداف، طولی‌‌ هستند یا عرضی؟!

اجمالاً هر هدفی که برای حقوق در نظر گرفته شود نسبت با نظام ارزشی جامع اسلامی باید زیرمجموعه‌‌ای از آن تلقی شود. برای مثال اگر گفته شود هدف قانون‌‌گذاری برقراری نظم در جامعه است، این هدف یک هدف نهایی در کنار تکامل انسان نیست بلکه هدف مقدَّمی در راه آن کمال نهایی انسان است. به عبارت ساده‌‌تر، برای اسلام نظم اجتماعی مطلوب است اما از آن جهت که این نظم، جامعه را مهیا می‌‌کند برای اینکه انسان‌‌های بیشتری به تکامل برسند نه اینکه خود نظم، هدفی مستقل و هم‌‌عرض با عبادت خدا باشد. عبادت خدا هدف نهایی است و نظم اگر در مسیر آن باشد مطلوب است و اگر نباشد مطلوب نیست.

تفاوت مبنای ارزش‌‌ها در فلسفه حقوق اسلامی و مکاتب بشری

تمام نظام‌‌هایی که جزئی از نظام ارزشی اسلام هستند یک هدف نهایی دارند و اهداف جزئی با آن سنجیده می‌‌شوند، با آن توسعه می‌‌یابند و در سایه‌‌ آن محدود می‌‌شوند. نظمی که در مسیر تکامل انسان باشد مطلوب است اما نظمی تحمیلی که با روح آزادی و رشد اختیاری انسان ناسازگار باشد، مانند برخی نظام‌‌های سوسیالیستی، در اسلام مطلوب نیست و هدف قانون‌‌گذاری اسلامی نیز نخواهد بود. پس در فلسفه‌‌ حقوق اسلامی هر هدفی که برای حقوق تعریف شود باید درنهایت به تقرب الی الله منتهی شود. این هدف نهایی معیار سنجش همه اهداف دیگر است.

در مقابل، برخی مکاتب فلسفه‌‌ حقوق، ملاک ارزش‌‌های حقوقی را خواست انسان‌‌ها می‌‌دانند. در این دیدگاه اگر جامعه‌‌ای چیزی را بخواهد همان خواسته، قانون آن جامعه می‌‌شود و چون خواست همگانی ممکن نیست، خواست اکثریت ملاک قرار می‌‌گیرد. این دیدگاه برخاسته از مکاتب پوزیتیویسم حقوقی، مکتب تاریخی حقوق و دیگر گرایش‌‌هایی است که ارزش قانون را به خواست مردم وابسته می‌‌دانند؛ اما این مکاتب نمی‌‌توانند احکام اسلامی را بر اساس مبانی خود تبیین کنند و نباید هم بتوانند زیرا ما در مبنا با آن‌‌ها اختلاف داریم. ما می‌‌گوییم ملاک ارزش‌‌ها، تکامل معنوی انسان‌‌هاست و در هر حوزه‌‌ای، چه حقوق، چه اخلاق، چه اقتصاد و چه دیگر رشته‌‌های علوم انسانی، آنجا که «باید» مطرح می‌‌شود پشتوانه‌‌ اعتبار آن باید، کمال انسان است و البته کمال نهایی انسان را قرب به خدا می‌‌دانیم.

بنابراین از دیدگاه اسلامی نه‌‌تنها اگر اکثریت یک جامعه چیزی را بخواهند بلکه اگر فرض کنیم - البته فرضی است که درواقع تحقق نمی‌‌یابد اما در مباحث علمی جایگاه دارد- اگر فرض کنیم که همه‌‌ انسان‌‌ها از آغاز آفرینش تا پایان خلقت، در همه‌‌ زمان‌‌ها و مکان‌‌ها چیزی را بخواهند که در مسیر تکامل‌‌شان نباشد آن خواسته هیچ ارزشی نخواهد داشت. ملاک ارزش، خواست مردم نیست بلکه ارزش از یک واقعیت نفس الامری برمی‌‌خیزد نه از میل و سلیقه افراد. میان فعل اختیاری انسان و نتیجه‌‌ مطلوب آن، رابطه‌‌ای تکوینی وجود دارد که منشأ ارزش می‌‌شود. ارزش، کشف‌‌کردنی است نه آفریدنی. ارزش، رابطه‌‌ای واقعی بین فعل اختیاری و نتیجه مطلوب است نه تابع سلیقه و میل افراد.

این نکته از اصول اساسی در فلسفه‌‌ حقوق اسلامی، فلسفه‌‌ سیاست اسلامی و به‌‌طورکلی فلسفه ارزش‌‌ها از دیدگاه اسلام است و با بسیاری از مکاتب مشهور فلسفی، به‌‌ویژه پوزیتیویسم حقوقی و سیاسی که امروز در جهان رواج دارند، تعارض بنیادین دارد. طبعاً بیان تفصیلی این اصل و نقد سایر نظریات نیازمند جلسات علمی گسترده و متعدد است که در اینجا تنها به‌‌صورت فهرست‌‌وار و اجمالی به آن اشاره شد.

قانون الهی؛ فراتر از امیال انسانی، متکی بر حقیقت هستی

بنابراین اگر تمام عالم گِرد هم بیایند و جنگی که در مسیر تکامل انسان‌‌ها ضروری است را محکوم کنند، از دیدگاه اسلام این محکومیت هیچ اثری نخواهد داشت. اگر فرض کنیم جنگی در تاریخ وجود دارد که تکامل انسان‌‌ها به آن وابسته است و تا زمانی که آن جنگ رخ ندهد و سدّی که توسط ستمگران، دزدان و جنایتکاران در مسیر رشد انسان‌‌ها ایجاد شده شکسته نشود راه تکامل انسان‌‌ها باز نخواهد شد، در چنین شرایطی باید جنگ کرد و آن سد را شکست تا انسان‌‌ها به کمال خودشان برسند، خواه مردم بخواهند یا نخواهند، بپسندند یا نپسندند.

این یک اصل اساسی، عقلی، استدلالی و برهانی است اما متأسفانه بسیاری از افکار رایج، پایه‌‌ای ندارند. مگر می‌‌توان گفت هرچه مردم پسندیدند همان ارزش است؟! مگر موضوع انتخاب رنگ لباس است؟! ارزش‌‌ها بزرگ‌‌ترین عوامل سازنده یا کوبنده‌‌ انسان‌‌ها هستند و مهم‌‌ترین چیزی که جهت حرکت فردی و اجتماعی انسان‌‌ها را تعیین می‌‌کند ارزش‌‌ها هستند و این در روان‌‌شناسی فردی و اجتماعی نیز اثبات شده است. چگونه می‌‌توان چنین عاملی که تعیین‌‌کننده مسیر حرکت انسان‌‌ها در طول تاریخ است را بر پایه‌‌ میل افراد بنا نهاد، آن هم افرادی که میل‌‌شان غالباً برخاسته از غرایز حیوانی و پست است؟!

بله، اگر همه‌‌ انسان‌‌ها به چنان رشد و تعالی روحی رسیده بودند که شوقشان به کمالات واقعی انسان، بیش از شوقشان به راحت‌‌طلبی و تنبلی بود، آن‌‌گاه می‌‌شد بر خواست مردم نیز حساب کرد؛ اما متأسفانه در اغلب جوامع، اکثریت مردم تابع میل‌‌های حیوانی‌‌ هستند؛ می‌‌خواهند راحت بخورند، راحت بخوابند، کسی مزاحمشان نباشد و جان و مالشان به خطر نیفتد. هرچه بیشتر با تنبلی سازگار باشد، بیشتر خوششان می‌‌آید. آیا چنین خواستی می‌‌تواند ملاک ارزش باشد؟! ارزشی که باید حاکم بر غرایز و کنترل‌‌کننده‌‌ میل‌‌های حیوانی انسان باشد، آیا می‌‌تواند ریشه‌‌اش خود این میل‌‌های حیوانی باشد؟!

این نکته‌‌ای اساسی است که باید کاملاً به آن توجه شود. نباید تصور کرد که می‌‌توان در فلسفه‌‌ حقوق بحث کرد، بدون ‌‌آنکه به این مبنای فلسفی الهی توجه داشت. فلسفه‌‌هایی که مربوط به علوم عملی‌‌ هستند مانند حقوق و اخلاق، ریشه‌‌های واقعی و نظری دارند. ارتباط این علوم با حکمت الهی و هدف آفرینش انسان باید حفظ شود وگرنه همان‌‌گونه خواهد بود که قرآن کریم می‌‌فرماید: كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ؛[7] یعنی درختی بی‌‌ریشه خواهد بود که از زمین کنده شده و هیچ ثباتی ندارد.

قوانین اسلام ازآن‌‌رو محکم و جاودانه هستند که ریشه در هستی دارند، نه در میل‌‌های گذرا و هواهای نفسانی مردم.

جنگ و فطرت انسانی در پرتو نظام ارزشی اسلام

بدیهی است که جنگ، با توجه به ضایعات، تلفات و نابسامانی‌‌هایی که به همراه دارد، برای هیچ انسانی، بالفطره مطلوب نیست. برخلاف آنچه برخی فیلسوفان بدبین درباره‌‌ انسان گفته‌‌اند که انسان‌‌ها گرگ‌‌هایی هستند که به جان هم می‌‌افتند، از دیدگاه اسلامی انسان فطرتاً گرگ نیست.

برخی معتقدند فطرت انسان خیر است اما در ظرف اجتماع، آلوده می‌‌شود. شاید این دقیق‌‌تر باشد که بگوییم در فطرت انسان مایه‌‌هایی برای خیر و شر اخلاقی وجود دارد؛ انسان بالفعل نه خیر است و نه شر اما به‌‌هرحال بالفطره شر نیست؛ بنابراین تمایل فطری به جنگ در نهاد هیچ انسان سلیم‌‌الفطره‌‌ای وجود ندارد. آنچه موجب می‌‌شود انسان‌‌ها تن به جنگ بدهند این است که مصالح یا منافعی که مطلوب بالفطره‌‌ هستند متوقف بر جنگ می‌‌شوند؛ یعنی تا جنگ نکنند عزت و شرافتشان محفوظ نمی‌‌ماند، اراضی و اموالشان حفظ نمی‌‌شود و استقلال سیاسی و اقتصادی‌‌شان در خطر می‌‌افتد.

آنچه بالاصاله مطلوب است همان منافع و مصالح انسانی است. جنگ همیشه وسیله است نه هدف. در اسلام نیز جنگ هیچ‌‌گاه هدف نیست. خوب یا بد بودن جنگ و داشتن ارزش مثبت یا منفی، تابع آن است که هدف از جنگ چیست و انگیزه‌‌ آغاز یا ادامه‌‌ آن کدام است؛ آیا این جنگ برای رسیدن به هدف اصلی آفرینش انسان است یا برای تعمیم خواسته‌‌های حیوانی؟!

همان ملاکی که در همه‌‌ مباحث اخلاقی و قانونی معتبر است در اینجا نیز حاکم است؛ یعنی اگر جنگ برای تحقق بخشیدن به هدف نهایی آفرینش انسان یعنی تکامل حقیقی او باشد مطلوب است. میزان مطلوبیت آن نیز به میزان تأثیر آن در تحقق آن هدف بستگی دارد. اگر تا این جنگ واقع نشود آن کمال به‌‌هیچ‌‌وجه تحقق نمی‌‌یابد و راه تکامل یک جامعه به‌‌کلی بسته می‌‌شود آن جنگ، واجب است و اگر چنین نباشد ممکن است احکام دیگری بر آن مترتب شود که تشخیص آن در صلاحیت فقهاست نه در شأن بنده. البته این مباحث نیز در شأن بنده نیست و تنها اشاره‌‌ای برای طرح موضوع بود تا بزرگان و متخصصان در هر رشته‌‌ای به تحقیق و بررسی درباره‌‌ آن بپردازند.

حق دفاع از ایمان؛ توسعه مفهوم مشروعیت جنگ در فلسفه حقوق اسلامی

آنچه عقلای عالم، فارغ از بینش الهی به آن رسیده‌‌اند و در اسناد کاغذی خود آن را معتبر دانسته‌‌اند، هرچند هیچ کدام در عمل به آن‌‌ها پایبند نیستند، این است که جنگ برای دفاع از حقوق جانی، مالی، سرزمینی و استقلال سیاسی جایز است؛ یعنی اگر کشوری مورد تجاوز دشمن قرار گیرد و جان مردمش به خطر بیفتد، هرچند اگر دشمن قصد اشغال زمین آن‌‌ها را نداشته باشد اما مردم را بکشد، بمب شیمیایی بیندازد، اموالشان را نابود کند، خرمن‌‌ها را بسوزاند یا بخواهد یک دولت قانونی را ساقط کند، در این صورت دفاع از خود جایز است.

اما بر اساس بینش فلسفه‌‌ حقوق اسلامی که پیش‌‌تر اشاره شد، دامنه‌‌ مشروعیت دفاع را باید توسعه داد. چرا؟! چون این اندیشمندان بشری، تنها چیزی که از زندگی انسان می‌‌شناسند شکم، زمین، ثروت و حاکمیت است و فراتر از این، چیزی را در تعریف انسانیت نمی‌‌گنجانند؛ بنابراین دفاع را نیز فقط در برابر تجاوز به همین امور جایز می‌‌دانند اما ما انسانیت انسان را منحصر در این امور مادی نمی‌‌دانیم بلکه به اعتقاد ما بزرگ‌‌ترین عنصر در روح انسان که انسانیت بالقوه را به انسانیت بالفعل تبدیل می‌‌کند ایمان و اعتقاد به خداوند است. بُعد عقیدتی در روح انسان، بزرگ‌‌ترین حق انسانی اوست. بزرگ‌‌ترین سرمایه‌‌ یک انسان ایمان او به خداست.

اگر مال انسان به خطر بیفتد حق دارد از آن دفاع کند اما اگر دین او به خطر بیفتد آیا حق ندارد؟! آن‌‌ها می‌‌گویند نه؛ اما ما می‌‌گوییم بله. چرا؟! زیرا از نظر ما ارزش دین از ارزش جان هم بیشتر است. ما وقتی از جان سخن می‌‌گوییم منظور همان حیات مادی چند روزه‌‌ دنیاست وگرنه جان حقیقی انسان که از بین نمی‌‌رود. ما در این دنیا سرمایه‌‌ای محدود در اختیار داریم، بیست، سی، پنجاه یا صد سال زندگی؛ اما ایمان مربوط به ابدیت انسان است و سرمایه‌‌ای همیشگی و غیرقابل جایگزین است.

اگر انسان روزی در برابر انتخابی قرار گیرد که یا باید زندگی دنیوی‌‌اش را فدا کند یا ایمانش را از دست بدهد، کدام‌‌یک ارزشمندتر است؟! پاسخ روشن است: اِجْعَلْ نَفْسَكَ دُونَ دِينِكَ؛[8] یعنی جانت را سپر دینت قرار ده! اگر میان مال و جان تزاحم شد، مال را فدای جان کن اما اگر میان جان و دین تزاحم شد، جان را فدای دین کن!

بنابراین اگر تجاوزی به دین ما صورت بگیرد، بر اساس این فلسفه، حق دفاع از آن بیش از دفاع از زمین، مال، جان و ناموس خواهد بود. انسانیت حق دارد از دین و عقیده‌‌ خود دفاع کند؛ البته عقیده‌‌ حق؛ چراکه دین باطل، فاقد ارزش است. دینی که بر پایه‌‌ منطق و برهان عقلی استوار باشد شایسته‌‌ دفاع است حتی اگر به قیمت جان تمام شود.

پس تجویز دفاع و برپایی جنگ، تنها در مواردی نیست که حقوق مادی انسان‌‌ها به خطر بیفتد؛ بلکه بزرگ‌‌ترین حقی که ممکن است مورد تهدید قرار گیرد دین یک جامعه است حتی اگر جان و مال آن‌‌ها محفوظ باشد و استقلال سیاسی و اقتصادی‌‌شان نیز در ظاهر حفظ شده باشد.

راز تلاش دشمنان برای تضعیف و از بین بردن باورهای دینی

درواقع آن‌‌هایی که در دین ما طمع دارند می‌‌دانند که با از بین بردن ایمان می‌‌توانند استقلال سیاسی، اقتصادی و سرزمینی ما را نیز نابود کنند؛ زیرا ایمان حافظ همه‌‌ این‌‌ها برای یک ملت مؤمن است. از همین رو ابتدا در پی گرفتن ایمان‌‌ هستند؛ بنابراین جایی که ایمان ما به خطر بیفتد حق دفاع داریم و بلکه بالاتر از آن؛ وقتی دانستیم که هدف آفرینش انسان‌‌ها قرب به خداوند است و این قرب، کمال حقیقی انسان است که هیچ چیز جایگزین آن نمی‌‌شود، آن گاه اگر در گوشه‌‌ای از دنیا مثلاً در جزیره‌‌ای در وسط اقیانوس کبیر، مردمی باشند که حکومتی را بر اساس اغراض خود انتخاب کرده‌‌اند یا حکومتی بر آن‌‌ها مسلط شده و آن حکومت در محدوده‌‌ مرزهای خود علیه خداشناسی قیام کند و بخواهد مردم را بی‌‌دین سازد، فلسفه‌‌ حقوق غرب اجازه‌‌ دخالت نمی‌‌دهد. اعلامیه‌‌ حقوق بشر و منشور سازمان ملل نیز تصریح می‌‌کنند که نباید در امور داخلی دیگران دخالت کرد؛ اما طبق این بینش توحیدی، در چنین مواردی حق‌‌ الله در خطر است. خداوند انسان‌‌ها را آفریده تا راه بندگی او را بشناسند و بپیمایند. اگر رژیمی مانع این مسیر شود بر مسلمان‌‌های عالم واجب است با آن مقابله کنند و راه بندگی را برای مردم آن سرزمین باز کنند. البته شرایط این اقدام باید در فقه بررسی شود. چنان‌‌که می‌‌دانید نظر اکثر فقهای شیعه آن است که چنین جنگی با اذن امام معصوم جایز است. برخی فقها نیز این اذن را شرط ندانسته‌‌اند و گفته‌‌اند ولی‌‌فقیه می‌‌تواند از امام معصوم نیابت کند.

به‌‌هرحال مسائل جزئی در جای خود باید بررسی شود. آنچه در اینجا مطرح شد بحثی نظری و تئوریک بود. پرسش این است که بر اساس این بینش توحیدی و اسلامی، آیا قانونی حق دارد اجازه بدهد که مسلمانان در داخل مرزهای یک حاکم جائر کافر، در دفاع از دین حق دخالت کنند و آن را ترویج دهند؟! پاسخ اسلام این است که وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ![9]

والسلام علیکم ورحمة‌‌الله


[1]. حج، 40.

[2]. بقره، 253.

[3]. توبه، 14.

[4]. اسراء، 4.

[5]. اسراء، 5.

[6]. ذاریات، 56.

[7]. ابراهیم، 26.

[8]. ... فَاجْعَلُوا أَنْفُسَكُمْ دُونَ دِينِكُمْ...؛ الکافی، ج2، ص 216.

[9]. بقره، 193.