پلورالیسم دینی؛ پروژه‌ غرب برای فروپاشی مرزهای اعتقادی اسلام

در جمع كانون بسيج، اساتيد دانشگاه‌ها در مسجد الرسول تهران
تاریخ: 
سه شنبه, 24 فروردين, 1378

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَصَلَّى اللَّهُ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّه بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَه وَفِی کُلِّ سَاعَه‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

قبل از هر چیز، شهادت این عزیز ازدست‌رفته[1] را به پیشگاه مقدس ولی‌عصرعجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف، مقام معظم رهبری و همه علاقه‌مندان به انقلاب اسلامی تسلیت عرض می‌کنم. از خداوند متعال درخواست می‌کنیم که روح این بزرگوار را با انبیا و اولیا محشور فرماید و شهادت این بزرگوار را نیز همچون حیات ایشان، مایه‌ برکت و حرکت جامعه‌مان در مسیر مطلوب قرار دهد.

همان‌گونه که فرمودند، در جلسه قبل بحث کوتاهی در تحلیل وضعیت فعلی جامعه‌مان داشتیم تا بتوانیم وظیفه‌ خود را بهتر بشناسیم. نتیجه‌ای که گرفتیم این بود که باید به کار فرهنگی بیشتر بها بدهیم. البته این تنها کار نیست اما کارهای دیگر متصدیان و متولیان خاص خود را دارد که به دلایل مختلف، ضرورت آن‌ها را درک می‌کنند و به آن می‌پردازند؛ ولی این کارهای فرهنگی که در جهت مبانی فکری انقلاب باشد، متصدی خاصی ندارد و جای آن هست که اساتید محترم دانشگاه به اهمیت آن بیشتر پی ببرند و مسئولانه‌تر برخورد کنند.

وقتی بخواهیم یک کار فرهنگی را در این زمینه شروع کنیم، با توجه به جوی که حاکم است و ارتباطات فکری و فرهنگی‌ای که با تمام دنیا وجود دارد و خواه‌ناخواه از فرهنگ‌های دیگر نیز عناصری در جامعه‌ ما ظهور پیدا می‌کند و احیاناً رشد می‌کند و در دل‌ها نفوذ پیدا می‌کند، باید ببینیم کار را از کجا شروع کنیم و چگونه با این مسئله‌ تزلزل فرهنگی برخورد کنیم.

عصر حاضر؛ عصر بحران هویت و جاهلیت نوین

حقیقت این است که اگر این عصری که در آن زندگی می‌کنیم، به‌ویژه دهه‌های اخیر را عصر بحران فرهنگی بنامیم، نام نادرستی انتخاب نکرده‌ایم. در تاریخ تمدن بشر، دوره‌های مختلفی دیده می‌شود که به مناسبت‌هایی نام‌گذاری شده‌اند ولی شاید در هیچ دوره‌ای نبوده که در بیشتر کشورهای دنیا، بحران فرهنگی‌ای که از یک دیدگاه دیگر، اگر هویت را انسانی، فرهنگی و اجتماعی تلقی کنیم بحران هویت نیز نامیده می‌شود به این وسعت وجود داشته باشد. امروز وقتی به مسائل فرهنگی کشورهای پیشرفته توجه می‌فرمایید، با آشفتگی عجیب، سردرگمی، ابهام و درنهایت شکاکیتی روبه‌رو می‌شویم که در طول تاریخ، به این گستردگی سابقه نداشته است!

ما در یونان دوره‌ای به نام دوران سوفیست‌ها داشته‌ایم که گروهی به نام سوفیست چند صباحی در عرصه فرهنگی یونان جولان دادند و سپس خاموش شدند. در دوره‌ای دیگر، در قرون اول و دوم میلادی، حرکت شک‌گرایانه‌ای به رهبری «پیرون» و برخی از طرفدارانش پدید آمد که آن نیز چندان دوام نیاورد. حرکت سوم پس از رنسانس شکل گرفت و کم‌وبیش نفوذ و گستردگی بیشتری یافت اما باز هم فراگیر نبود که همه محافل فرهنگی و دانشگاهی دنیا را در برگیرد؛ اما امروز، جز در مواردی استثنایی، باید گفت که در محافل علمی، فرهنگی و دانشگاهی جهان، همه دستخوش اضطراب و سردرگمی فرهنگی هستند. انواع فلسفه‌ها و مکاتب شک‌گرایی، نسبی‌گرایی و امثال آن، هرچند اگر نامی از شک‌گرایی نبرند اما در محتوا، خالی از عناصر شک‌گرایانه نیستند. فضای فرهنگی دنیا به‌گونه‌ای شده که اگر کسی در مسئله‌ای ادعای جزم‌گرایی کند، این خود یک انگ منفی تلقی می‌شود؛ یعنی اگر در چنین محافلی بخواهند کسی را تحقیر کنند، می‌گویند او جزم‌گرا و دگماتیسم است. اصلاً جزم‌گرایی به‌نوعی به یک ترس علمی تبدیل شده است.

آن‌چنان مسئله‌ شک و سردرگمی فکری و فرهنگی بر فضای ذهنی و اجتماعی جهان تسلط یافته که اگر کسانی ادعای اعتقاد یقینی کنند و بگویند «ما می‌فهمیم، درک داریم و به چیزهایی یقین داریم» آن‌ها را متهم می‌کنند که این‌ها ساده‌‌انديش هستند! این‌ها از چيزى سر درنمی‌آورند! این‌ها نمی‌فهمند!

من جایی گفتم که اگر این دوران را «جاهلیت نوین» بنامیم، نام بامسمایی است. فرضاً افتخارشان به این است که «نمی‌دانیم» ولی باید به جایی برسیم که خوب بفهمیم همه چیز مشکوک است و هیچ چیز یقینی وجود ندارد؛ یعنی جهل. پس در برابر جاهلیت اولی که قرآن از آن یاد می‌فرماید - الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَىٰ[2]- این جاهلیتی که امروز با آن مواجه هستیم جاهلیتی نوینی است.

تقابل میان فرهنگ یقینی اسلامی و موج شک‌گرایی جهانی

اين حرف‌هایی است كه ما می‌زنيم. طبعاً آن‌ها با نيشخند به ما نگاه می‌كنند و می‌گويند در افكار دگماتيسم خودتان باقی بمانيد و خيال كنيد كه چيزی می‌فهميد! آن‌ها به شك‌گرايی خودشان دل‌خوش هستند و با همان چيزی كه ما اسمش را جهل و نادانی می‌گذاريم بسيار خوشحال هستند؛ كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ.[3]

ما اين را آفتی برای اجتماع انسانی يا دست‌كم برای جامعه خودمان می‌دانيم؛ چون باعث می‌شود ارزش‌هايی كه برای آن‌ها فداكاری كرديم و قرن‌ها آرزوی تحقق‌شان را داشتيم و در اين چند دهه به آن‌ها رسيده‌ايم از دست برود. ما چگونه بايد با اين مسئله برخورد كنيم؟! يعنی ما بر اساس بينش اسلامی قرن‌ها انتظار داشتيم كه حكومتی اسلامی بر اساس مبانی و افکار دينی تحقق پيدا كند و فكر می‌كرديم اين‌ها اصولی ثابت و قطعی هستند. خود قرآن هم هميشه دعوت به يقين می‌كند. در صفحه اول قرآن می‌فرمايد: وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ[4] و مسئله يقين را مطرح می‌كند. جهل، شك، ريب، ترديد و امثال اين‌ها در لسان قرآن نوعی فحش‌ هستند. قرآن وقتی می‌خواهد به كسی دشنام بدهد، می‌فرماید اين‌ها اهل شك هستند! برعكسِ امروز كه در دنيا وقتی می‌خواهند به كسی فحش بدهند، می‌گويند اين‌ها اهل يقين هستند!

اين دو نوع برداشت متفاوت است. ما دنبال آن بوديم كه فرهنگی بر اساس فقه اسلامی در جامعه ما رواج پيدا كند و بر اساس آن حكومتی شكل بگيرد كه اين اتفاق هم افتاد؛ اما حالا با موجی جهانی از شك‌گرايی مواجه شده‌ايم، چيزهايی كه از نظر ما بحران، اضطراب و بيماری‌ هستند ولی به‌هرحال اين موج دارد جامعه ما را هم فرامی‌گیرد. حالا بايد ببينيم چگونه با اين پديده برخورد كنيم.

غیر از کارهای مختلفی که باید در عرصه‌های گوناگون مانند اقتصاد، صنعت، علم و سایر حوزه‌ها انجام داد، پرسش این است که در عرصه فرهنگ چه باید کرد؟! البته منظور ما از فرهنگ، این اصطلاح جدید نیست که صرفاً موسیقی و رقص و امثال آن را در برمی‌گیرد؛ بلکه مقصود ما از فرهنگ، عناصر اصلی آن یعنی باورها و ارزش‌هاست. در این زمینه چه باید کرد؟! چگونه باورهای دینی خود را حفظ کنیم و حتی تلاش کنیم دیگران را نیز از این باورها بهره‌مند سازیم؟! و به یک معنا انقلاب‌مان را از منظر فکری و نظری صادر کنیم؟! حالا اگر صدور آن ممکن نباشد، دست‌کم خودمان آن را از دست ندهیم. یا نه، بی‌تفاوت باشیم و بگوییم در زندگی ما این یک قوس بود و قوس بعدی بی‌دینی است؛ این یک موج بود و موج بعدی لیبرالیسم و سکولاریسم است؛ مهم نیست، نسبت به این‌ها بی‌تفاوت باشیم؛ واقعاً چه باید کرد؟! آیا فرهنگ اسلامی واقعاً چیزی است که باید حتماً از آن دفاع کرد؟! نه‌فقط خودمان باید آن را حفظ کنیم بلکه برای دعوت دیگران به آن. آیا این فرهنگ یک مائده آسمانی است که باید دیگران را نیز بر سر این سفره دعوت کرد، یا نه، در میان صدها حرکت اجتماعی که در جهان رخ داده، این هم یک حرکت اجتماعی بود و یک دوره‌ای بود و تمام شد و حالا دیگری جای آن را می‌گیرد؟! آیا باید بی‌تفاوت باشیم؟! پیداست که ادعای ما و ادعای اسلام این است که منظور از فرهنگ، یک امر ثابت و یک سلسله ارزش‌های اصیل است که نه‌تنها نباید نسبت به آن بی‌تفاوت بود بلکه باید با چنگ و دندان آن را حفظ کرد و حتی دیگران را نیز با آن آشنا ساخت.

پلورالیسم؛ ابزار نفوذ دشمنان در هویت فرهنگی جامعه اسلامی

اما آنچه دنیا به ما عرضه می‌کند و خواه‌ناخواه در ارتباط فرهنگی ما با جهان، به‌ویژه جوانان را تحت تأثیر قرار می‌دهد، چیز دیگری است. دشمنان نیز آگاهانه و عامدانه جوانان را هدف قرار می‌دهند و روی آن‌ها کار می‌کنند تا آن‌ها را از ارزش‌های انقلاب دور سازند. این جریان با ابزارهای خاصی وارد عمل می‌شود. یکی از این ابزارها همین است که می‌گویند انسان‌ها دارای افکار و سلیقه‌های مختلفی هستند و هر فکر و سلیقه‌ای برای جامعه‌ای که آن را می‌پسندد محترم است. ما هم باید با احترام نگاه کنیم؛ اگر خودمان فکری داریم، آن را محترم بشماریم و دیگران نیز باید به فکر ما احترام بگذارند. ما باید تعرضی به افکار دیگران نداشته باشیم و ابایی هم از این‌که افکار دیگری جایگزین فکر ما شود نداشته باشیم. این همان چیزی است که امروز به نام پلورالیسم شناخته می‌شود.

نقش پلورالیسم در مهار صدور فرهنگ اسلامی و نفوذ فرهنگ‌های غیرالهی

پلورالیسم یکی از ابزارهایی است که فرهنگ جهانی، مادی، الحادی و غیر اسلامی از آن بهره می‌گیرد تا اولاً جلوی صدور فرهنگ اسلامی و به‌تبع آن انقلاب اسلامی را بگیرد و ثانیاً زمینه نفوذ خود را فراهم سازد. این‌ها می‌گویند فکری که شما دارید مطلق نیست؛ انسان‌های دیگر نیز افکار دیگری دارند. اولاً چه دلیلی دارد که فکر شما درست باشد و افکار دیگران نادرست؟! پس نباید افکار دیگر را تخطئه کنید! حالا شما مسلمان هستید و اسلام را پذیرفته‌اید؛ بسیار خوب؛ یکی دیگر بودیسم را پذیرفته، دیگری هندوئیسم را و دیگری مسیحیت را. همه را باید محترم شمرد. اسلام یکی، بودیسم یکی، مسیحیت هم یکی. هیچ دلیلی ندارد که شما بهتر از دیگران فهمیده باشید. اين يكى.

بنابراین شما تلاش نکنید دیگران را مسلمان یا هم‌فکر خود کنید بلکه باید در خودتان زمینه‌ای ایجاد کنید که نسبت به افکار دیگران احساس همدلی و سمپاتی داشته باشید و با تسامح و تساهل به افکار دیگران نگاه کنید؛ شاید هم حرف آن‌ها درست باشد و شما بپذیرید؛ یعنی اولاً جلوی نفوذ فکر اسلامی به جهان دیگر گرفته شود و ثانیاً راه برای نفوذ افکار دیگران در فضای فکری ما باز شود.

نسل آینده و ضرورت تبیین عقلانی میراث انقلاب

برای این هدف نیز منطقی به‌ظاهر موجه طراحی کرده‌اند که روی آن کار می‌شود و همان‌گونه که مشاهده می‌کنید، مدتی است در نشریات، مطبوعات، کتاب‌ها، سخنرانی‌ها و سایر عرصه‌ها روی این موضوع فعالیت می‌شود و حتی برخی شخصیت‌ها که انتظار نمی‌رفت، کم‌وبیش تحت تأثیر این افکار قرار گرفته‌اند. این موضوع برای کسی که می‌خواهد آزادانه بیندیشد، با عقل خود تشخیص دهد و از تقلید یا احساسات و عواطف سطحی فاصله بگیرد مسئله‌ای جدی است. همان‌گونه که در جلسه قبل عرض کردم، در زمان حضرت امام، به خاطر عظمت و شخصیت استثنایی ایشان، آن‌چنان بر روحیات و افکار پیروانش نفوذ داشتند که مردم عاشقانه به ایشان و افکار ایشان احترام می‌گذاشتند و اصلاً به خودشان اجازه نمی‌دادند که اندیشه‌ای دیگر را در کنار آن مطرح کنند. این لازمه آن رهبری و آن شخصیت استثنایی‌ای بود که امام داشت.

اما این وضعیت همیشگی نیست. ما باید به این بیندیشیم که اگر افکار امام واقعاً صحیح هستند باید با استدلال و منطق آن‌ها را رواج دهیم و از آن‌ها دفاع کنیم. صرف اینکه «امام فرمود» برای پذیرش دائمی کافی نیست. نسل‌های آینده، آن عشق و ارادت را که مردم زمان حیات امام نسبت به ایشان داشتند، نخواهند داشت؛ نه امام را دیده‌اند، نه افکار ایشان را لمس کرده‌اند، نه چهره ملکوتی ایشان را دیده‌اند و نه سخنان حکیمانه ایشان را شنیده‌اند. این است که عوامل دیگری در ذهن و دل آن‌ها تأثیرگذار خواهد بود. ما اگر واقعاً می‌خواهیم از آن افکار، روش و مکتب دفاع کنیم باید آن‌ها را به‌گونه‌ای منطقی و معقول تبیین کنیم تا دیگران با عقل خود درک کنند و بپذیرند.

مبانی و شیوه‌های استدلالی در ترویج پلورالیسم فکری و دینی

حالا فرض می‌كنيم ما چنين كسى هستيم كه بايد باشيم و اگر ما نباشيم جوانان ما چنين هستند. آن‌ها به‌راحتی، صرف اينكه ما حرفى را به آن‌ها القا كنيم، نمی‌پذيرند. البته ممكن است عواملی باشد كه آن‌ها را زود تحت تأثير قرار دهد ولی آن‌ها عوامل روانی خاصی هستند. به‌هرحال ما نبايد انتظار داشته باشيم كه نسل آينده، شعارهای انقلاب را چشم‌بسته بپذيرد بلکه بايد تلاش كنيم اين‌ها را با استدلال اثبات كنيم.

بنده خودم را فرض می‌كنم كه جوانی هستم كه مقداری رشد عقلانی پيدا كرده‌ام، وارد دانشگاه شده‌ام، با مسائل مختلف آشنا می‌شوم و می‌بينم دنيایی است پر از نظريات گوناگون، متفاوت، متضاد و متناقض. طبعاً این سؤال برای من مطرح می‌شود که چه دليلی دارد كه من افكاری که انقلاب به من می‌دهد يا امام فرموده را بپذيرم؟! در عالم، مسيحيت و این همه اديان ديگر وجود دارد؛ اصلاً چه دليلی دارد كه من اسلام را بپذيرم؟!

اين يك واقعيت است و اين سؤال برای بسیاری از جوانان ما مطرح می‌شود؛ گاهی صريحاً می‌گويند و گاهی اگر هم نگويند، در دل دارند. اين سؤال و اين زمينه ذهنی، مناسبت با اين فكر دارد كه نه، لزومی ندارد كه ما اسلام داشته باشيم؛ اسلام خوب است اما مسيحيت هم خوب است؛ اصلاً ماترياليسم هم خوب است؛ اين يكی است، آن هم يكی است. وقتی كسی می‌بيند در دنيایی كه شش ميليارد جمعيت دارد، حداكثر يك ميليارد مسلمان هستند، حالا اندكی بيشتر يا كمتر، پنج ميليارد ديگر مذاهب ديگری دارند، این سؤال برای او مطرح می‌شود که چه دليلی دارد كه من اسلام را بپذيرم؟!

پلوراليسم فکری و دينی می‌گويد كه نه، هيچ لزومی ندارد؛ شما می‌توانيد اديان مختلفی را بپذيريد و هر كدام را که می‌خواهيد انتخاب كنيد، هيچ اشكالی ندارد. حالا يا همه در عرض هم مساوی هستند يا اندكی کم‌وبیش تفاوت دارند ولی همه خوب هستند.

من در دنيا و كشورهای مختلف با اشخاصی مواجه شدم كه غرض و مرضی نداشتند، مسيحی بودند اما می‌گفتند اسلام دين خيلی خوبی است. می‌گوييم چرا مسلمان نمی‌شويد؟! می‌گويند: مسيحيت هم خوب است، اسلام هم خوب است؛ و بالاتر عرض كنم، شخص پاپ اعتراف می‌كند كه اسلام دين پيشرفته و ممتازی است. البته هیچ‌وقت نمی‌گويد مسيحيت بد است، يا حتی نمی‌گويد اسلام بهتر از مسيحيت است ولی می‌گويد اسلام دين بسيار خوبی است. اين خودبه‌خود القا می‌كند كه ما دو تا خوب داريم: يك اسلام داريم و يك مسيحيت.

اگر شما با رهبر بوديسم‌های دنيا كه جمعيت بسيار فراوانی دارند، شايد بيش از يك ميليارد جمعیت داشته باشند، تماس بگيريد، آن‌ها هم می‌گويند بوديسم هم خوب است، اسلام هم خوب است. اين همان فكر پلوراليسم دينی است؛ يعنی ما يك دين خوب نداريم، يك دين حق نداريم، بلكه چند دين حق داريم. پلورال، كثرت و جمع است، يكی نيست. بی‌خود اصرار داريد كه همه بايد مسلمان باشند تا به بهشت بروند. این‌گونه نيست؛ اگر كسی بودايی هم باشد، می‌تواند؛ اگر مسيحی هم باشد، می‌تواند. پس همه دين‌ها حق هستند. حالا اگر يكی را هم اثبات كرديد كه باطل است ولی به‌هرحال دین حق چند تا هستند.

من انواع شبهات را عرض می‌كنم. خلاصه اين طرز تفكر، در مقابل اين سؤال كه «ما از كجا بفهميم كه اسلام حق است و ديگران بايد مسلمان شوند؟» جوابش اين است كه اسلام، تنها دين حق نيست بلکه دين‌های حق ديگری هم هست. شما می‌توانيد ساير اديان را هم بپذيريد.

در جزئی‌ترين سطح، وقتی وارد دين اسلام می‌شويم، مذاهب مختلفی هست. حالا دو مذهب معروف شيعه و سنی برای ما مطرح است. از كجا من بايد شيعه شوم؟! او می‌گويد نه، لزومی ندارد. شيعه يك مذهب است، سنی هم يك مذهب است. هر دو هم خوب‌ هستند. می‌خواهی شيعه باشی، می‌خواهی سنی باشی؛ هيچ دليلی ندارد كه شيعه بهتر از سنی باشد يا سنی بهتر از شيعه. نظیر این موارد در حوزه دین دیده می‌شود، اما منحصر به آن نیست.

در سایر مسائل انسانی نیز جلوه‌هایی وجود دارد که گاه به تأیید همین پلورالیسم دینی می‌انجامد. مثلاً کشورهای جهان با رژیم‌های مختلفی اداره می‌شوند. اکنون چند کشور پیشرفته درجه‌اول داریم که هنوز با نظام سلطنتی اداره می‌شوند. بسیاری دیگر جمهوری هستند؛ جمهوری‌هایی که برخی‌شان ریاستی هستند و برخی پارلمانی. در برخی کشورها قدرت بیشتر در دست پارلمان است و اختیارات رئیس‌جمهور محدود است و نخست‌وزیر باید از دل پارلمان انتخاب شود. در برخی دیگر، رئیس‌جمهور قدرت بیشتری دارد. این‌ها روش‌های مختلف حکمرانی هستند.

پس وقتی در فلسفه سیاست بحث می‌کنیم که کدام رژیم بهتر است، سلطنتی -که البته سلطنت مطلق امروز پذیرفته نیست و تنها سلطنت مشروطه قابل قبول است- یا جمهوری ریاستی، یا جمهوری پارلمانی، پاسخ قاطع نمی‌دهند. می‌گویند هرکدام خوبی‌هایی دارد، بستگی دارد به اینکه مردم هر کشور کدام را ترجیح دهند. هیچ‌کدام بد نیستند؛ هرکدام مزایایی دارند. این می‌شود پلورالیسم سیاسی؛ یعنی در انتخاب رژیم‌های حکومتی نیز ضرورتی ندارد که فقط یک نوع را درست بدانیم و بقیه را نادرست.

در هر کشوری چه سلطنت مشروطه باشد، چه جمهوری، مردم باید در انتخاب آن نقش داشته باشند. دموکراسی امری پذیرفته‌شده در جهان است. حالا اینکه دموکراسی چگونه اجرا شود، مثلاً در نظام چندحزبی، حزبی که اکثریت را دارد باید نخست‌وزیر معرفی کند، با دیگر احزاب ائتلاف کند، اکثریت نسبی یا مطلق داشته باشد در این‌ها اختلافاتی هست؛ اما در اکثر کشورها پذیرفته‌اند که تعدد احزاب باید وجود داشته باشد. اصلاً یکی از شاخص‌های دموکراسی نوین، همین تعدد احزاب است. اگر احزاب متعدد نباشند، آن نظام را دموکراسی کامل نمی‌دانند بلکه شایسته این عنوان نمی‌دانند. این هم نوعی پلورالیسم است؛ کثرت‌گرایی در عرصه سیاست.

اگر در کشوری اکثریت مردم فقط یک حزب را تشکیل دهند و از آن حمایت کنند جهان امروز آن را نمی‌پذیرد و این را نشانه انحطاط می‌داند. باید احزاب مختلف، افکار مختلف داشته باشند، با هم تعارض و رقابت داشته باشند، گاهی این حزب حاکم شود، گاهی آن حزب. این هم نوعی پلورالیسم است.

این قابل‌قبول‌تر است؛ یعنی اینکه در یک کشور احزاب مختلفی باشند، با هم تضارب فکری داشته باشند، گاهی یکی پیش بیفتد، گاهی دیگری، رقابت کنند، این روش پذیرفتنی است. همین را دلیل می‌آورند که پلورالیسم در حوزه‌های دیگر هم مطلوب است. همان‌گونه که تعدد احزاب در سیاست به نفع جامعه است و باعث رقابت، نقد متقابل و جلوگیری از استبداد می‌شود، پس قابل‌قبول است. حالا که این را پذیرفتیم، می‌گویند در دین هم همین‌گونه است. در دین هم ادیان متعددی وجود دارد که می‌توانید بپذیرید. چرا در حوزه دین می‌گویید باید فقط یک دین باشد؟! همین‌طور در زمینه‌های دیگر، مثلاً در اقتصاد؛ آیا قدرت اقتصادی باید در دست یک گروه باشد یا گروه‌های مختلف و رقیب؟! طبیعی است اگر همه قدرت اقتصادی در دست یک فرد یا گروه خاص باشد اکثریت مردم دچار ظلم و محرومیت می‌شوند و اصلاً رشد و توسعه اقتصادی حاصل نمی‌شود. پس این هم قابل‌قبول است؛ یعنی پلورالیسم اقتصادی، یعنی تعدد مراکز قدرت اقتصادی در جامعه.

همه این‌ها کمک می‌کند تا استدلال کنند که همان‌گونه که در اقتصاد، تعدد قدرت‌ها مطلوب است و در سیاست، وجود احزاب متعدد به نفع جامعه است، پس در دین هم باید تعدد ادیان را پذیرفت. بگذارید ادیان مختلف وجود داشته باشند و همه به‌طور مساوی در جامعه ترویج شوند؛ یکی را بر دیگری برتر ندانید، همان‌طور که در سیاست چنین نمی‌کنید.

نقد منطقی پلورالیسم از زاویه علوم دقیق و اصل تناقض‌ناپذیری

حالا صرف‌نظر از اینکه آیا این قیاس، صحیح است یا نیست و این چه نوع استدلالی است، به‌هرحال این‌گونه استدلال‌ها در زمینه‌ بحث‌های اجتماعی اتفاق می‌افتد و کم‌وبیش شاهد آن هستیم. برگردیم به واقعیتِ آن جوانی که با افکار اجتماعی متضاد مواجه می‌شود؛ به‌طور طبیعی زمینه‌ پذیرش پلورالیسم در او فراهم می‌شود. می‌بیند در عرصه‌های مختلف اجتماعی، کثرت‌گرایی وجود دارد و اگر هم وجود ندارد، باید به وجود آورد. نتیجه می‌گیرد که دین هم یکی از این عرصه‌های اجتماع و یکی از پدیده‌های اجتماعی است؛ پس تکثر در دین هم مطلوب است.

حالا اینکه آیا این استدلال، صحیح است یا ناصحیح که البته ناصحیح است، ما در مقام بررسی و مناقشه‌ آن نیستیم. منظورم تحلیل این واقعیت اجتماعی است که چرا جوانان ما در معرض این هستند که باورهایشان را از دست بدهند. حتی اگر بی‌دینی را هم یک دین حساب کنیم، این هم یک روش است؛ بی‌دینی هم یک مذهب و مکتب است. ماتریالیسم هم یکی است. چه عیبی دارد که اصلاً کسی بی‌دین باشد و معتقد به خدا نباشد؟! این هم از مصادیق کثرت است.

ما اگر این را آفت حساب نمی‌کنیم – من در مقام ارزیابی نیستم؛ دارم تحلیل شرایط اجتماعی خودمان را می‌کنم- ما باید فکری برای این مسئله بکنیم و باید این مسئله را جدی بگیریم. این یک چیز تفننی نیست که بگویند فرض کنید یک مقاله یا چیزی بنویسند که از کجا معلوم که شیعه بهتر از سنی است یا از کجا معلوم که اسلام بهتر از مسیحیت است و رسماً از پلورالیسم دینی تعریف کند و ما هم بگوییم خب حالا یک نویسنده‌ای است و چیزی نوشته، مهم نیست. این یک نقطه‌ حساس و مشکل اجتماعی و فرهنگی ماست. این ریشه‌ بسیاری از مسائل دیگر است. ما باید با این مسئله برخورد جدی کنیم تا اگر حق است، ما هم بپذیریم و چرا اینجا اصرار داشته باشیم که باز حرف باطلی بزنیم؟! و اگر باطل است، باید برخورد جدی با آن کرد؛ یعنی ما باید به جوان ما پاسخ منطقی بدهیم که در دین، تکثرگرایی صحیح نیست.

اگر بنا شد ما این را بگوییم، چه جوابی بدهیم؟! وقتی این ادله در زمینه‌ اقتصاد و سیاست، اقامه می‌شود که این کثرت‌گرایی مطلوب است و بعد قیاس می‌شود که در دین هم باید کثرت باشد، ما با چه منطقی بگوییم: نه، تو اشتباه می‌کنی؟!

اگر قبل از اینکه ما به متن بحث وارد شویم و به اصل محتوای بحث بپردازیم، بتوانیم توجه بدهیم به اینکه ما یک سلسله مسائلی داریم که کثرت‌بردار نیستند، مثل مسائل علوم دقیق، مثلاً ریاضیات و در درجه دوم فیزیک؛ آیا می‌توانیم برای یک مسئله دو جواب متناقض بدهیم و بگوییم هر دو درست است؟! مثلاً زوایای مثلث در سطح مسطح مساوی است با دو قائمه؛ آیا می‌توانیم بگوییم نه، مساوی نیست با سه قائمه؟! آیا می‌توانیم چنین چیزی بگوییم یا نه؟! این‌ها یک نوع پلورالیسم است دیگر؛ بگوییم یک دسته می‌گویند مجموع زوایای مثلث مساوی است با دو قائمه، یک جواب دیگر هم هست... یا دو قائمه به‌علاوه یک، یا منهای یک. آیا این قابل قبول است؟!

یا انواع جواب‌هایی که در اتحادها، معادلات، مسائل ریاضی، هندسی، هندسه تحلیلی و چیزهای دیگر مطرح می‌شود، آیا می‌توانیم برای یک مسئله دو جواب متناقض بدهیم؟! آیا قابل قبول است یا نه؟! بدیهی است که این مسائل، چندجوابی نیستند. مسئله ریاضی اگر درست تصور شود، صورت‌مسئله‌اش یک جواب بیشتر ندارد. ممکن است برای اثبات آن جواب، دو راه‌حل وجود داشته باشد، ولی خود جواب یکی بیشتر نیست.

حالا ممکن است در ذهن شما بیاید که بعضی مسائل هستند که مثلاً در محاسبات مربوط به بی‌نهایت‌ها، جواب آن‌ها مبهم است و جواب واحدی ندارند. آن درواقع معنایش این است که اصلاً جوابی ندارد؛ ولی اگر ما موضوع و محمول خاصی را در نظر بگیریم، یک گزاره‌ علمی را در نظر بگیریم، یک جواب بیشتر ندارد. دست‌کم بعضی مسائل داریم که یک جواب بیشتر ندارند. لازم نیست بگوییم همه‌ مسائل این‌گونه هستند؛ کافی است بگوییم بعضی مسائل ریاضی را می‌توان مثال زد که بیشتر از یک جواب ندارند و نمی‌توان گفت دو جواب دارند.

آیا می‌شود پلورالیسم را به اینجا هم توسعه داد و گفت در اینجا هم ما تکثرگرا هستیم و بگوییم این مسئله‌ ریاضی چند جواب دارد، یا نه، نمی‌توانیم بگوییم؟! مسائل فیزیک، مکانیک و سایر مسائل علمی که در حد قانون علمی رسیده و اثبات شده‌اند، آیا می‌توانیم جواب‌های متعدد به آن‌ها بدهیم؟ لااقل می‌توانیم برای یک دانشجو اثبات کنیم که بعضی مسائل هستند که دو‌جوابی نیستند.

ما معتقدیم که همه‌ مسائل حقیقی در علوم دقیقه یک جواب بیشتر ندارند؛ بلکه هر جا صورت‌مسئله‌ دقیقی داشته باشیم، یک جواب بیشتر نداریم. حالا از این صرف‌نظر می‌کنیم؛ در مقام بحث، بیش از این احتیاج نداریم. کافی است بگوییم بعضی مسائل یک‌جوابی هستند.

یکی از مسائلی که نمی‌دانیم یک‌جوابی است یا دو‌جوابی این است که آیا عالم خدا دارد یا ندارد؟! شما به دلیل اینکه پلورالیسم را در عرصه‌ سیاست پذیرفته‌اید، این دلیل نمی‌شود که بگویید این سؤال هم که آیا خدا هست یا نیست، دو جواب دارد: یک جواب این است که خدا هست، یک جواب این است که خدا نیست و هر دو هم درست هستند. این مثل این است که بگویید دو دوتا چهار تاست، هم چهار تا، هم هشت تا، هم نوزده تا!

اگر در بعضی عرصه‌ها ما نوعی تکثر را پذیرفته‌ایم، این دلیل نمی‌شود که در هر عرصه‌ علمی بتوانیم تکثرگرا باشیم. این جواب ممکن است برگردد به ما بگوید: بسیار خب، من هم قبول دارم که بعضی مسائل هستند که دو جواب ندارند اما از کجا معلوم که مسائل دینی از جمله‌ همان مسائل یک‌جوابی باشند؟! شاید این مسئله هم دو‌جوابی باشد؛ و اتفاقاً چیزی است که حالا روی آن کار می‌شود.

نقد مبانی پلورالیسم؛ از نسبیت ارزشی تا شکاکیت معرفتی

پس مسئله‌ اولی که غرب برای تضعیف فرهنگ ما روی آن کار می‌کند این است که تنها دین خود را حق ندانید؛ بپذیرید که دین‌های دیگری هم وجود دارند یعنی پلورالیسم دینی؛ و دوم این‌که وقتی گفتیم بعضی مسائل چندجوابی هستند، باید اثبات کند که دین هم چندجوابی است. فرق آن با مسائل ریاضی چیست که آن‌ها یک‌جوابی هستند و در آن‌جا کثرت‌گرایی معنا ندارد ولی در مسائل دینی می‌توانند چندجوابی باشند؟! این‌ها آمده‌اند یک فرق اساسی را مطرح کرده‌اند. گفتند مسائل انسانی، ازجمله مسائل دین و ارزش‌ها، چیزهایی اعتباری هستند و واقعیت خارجی ندارند. وقتی اعتباری شدند، تابع سلیقه‌های انسان‌ها می‌شوند. بستگی دارد به این‌که مردمی سلیقه‌شان با یک مکتب ارزشی تناسب داشته باشد یا با مکتب دیگر. مثلاً دو دو تا می‌شود چهار تا؛ این تابع سلیقه‌ کسی نیست؛ این یک واقعیت خارجی است. شما دو تا گردو این‌جا بگذارید، دو تا هم آن‌جا، بعد بشمارید، می‌بینید چهار تاست. نمی‌شود کاری کرد که این دو تا گردو را وقتی با آن دو تا جمع کردیم بشود پنج تا. این واقعیت خارجی است که به شما نشان می‌دهد دو بعلاوه‌ دو می‌شود چهار.

بسیاری از مسائل ریاضی هم قابل این‌گونه محاسبات هستند. کم‌وبیش، فرض کنید مساحت مربعی را می‌توان با موزاییک‌هایی که در آن است بشماریم؛ طول و عرض را در هم ضرب می‌کنیم، حالا ببینید همان تعداد موزاییک‌هایی است که داخل این مربع وجود دارد. تجربه کنید، این واقعیت خارجی مؤید است که این یک جواب بیشتر ندارد.

ولی مسائل ارزشی و فرهنگی ‌این‌گونه نیستند؛ واقعیت خارجی ندارند. واقعیت‌شان همان پسند افراد است. انسان‌ها سلیقه‌های مختلفی دارند و پسندهایشان فرق می‌کند. این است که جواب مسائل فرهنگی و ارزشی هم فرق می‌کند. به‌عنوان‌مثال، این‌که رنگ صورتی بهتر است یا رنگ سبز، این یک مسئله‌ عینی نیست که بشود با فرمول ریاضی اثبات کرد کدام بهتر است. چرا؟! چون مفهوم «بهتر» یک مفهوم سلیقه‌ای است. از دید کسی که از سبز خوشش می‌آید، سبز بهتر است؛ و کسی که از صورتی خوشش می‌آید، صورتی بهتر است.

پس این‌ها را مسائل ارزشی می‌گویند. گاهی هم مسائل اعتباری می‌گویند. حالا من نمی‌خواهم روی این اصطلاحات تکیه کنم و فرق‌های‌شان را عرض کنم. به‌هرحال این دسته از مسائل که یک عینیت در خارج نمی‌تواند آن‌ها را تصدیق یا تکذیب کند، می‌گویند تابع سلیقه‌های افراد هستند. همین‌گونه که نمی‌شود به کسی گفت که من از سبز خوشم می‌آید، بگوییم تو اشتباه می‌کنی؛ این اشتباه ندارد، خوش آمدن است.

می‌گویند نظر این آقا بهتر از آن آقاست. از دید چه کسی بهتر است؟ از دید این، بهتر است؛ از دید او، آن بهتر است. هر کسی هر رنگی را می‌پسندد، برای او همان بهتر است. در طعم غذاها هم کم‌وبیش همین‌طور است. به‌هرحال چیزهایی هستند که با واقعیت خارجی نمی‌شود اثبات یا نفی کرد. این‌ها می‌شود سلیقه‌گری، تابع نظر خود اشخاص.

دین هم یکی از همین‌هاست. چطور؟ مثلاً یک دین می‌گوید باید به طرف کعبه نماز خواند و یکی می‌گوید به طرف بیت‌المقدس. این چیزی نیست که ما در خارج بتوانیم بگوییم این درست است یا غلط. بیت‌المقدسی هم هست و کعبه‌ای هم هست؛ هر دو بندگی خدا را می‌کنند. یهودی رو به بیت‌المقدس می‌ایستد و مسلمانان به طرف کعبه. آیا این بهتر است یا آن؟! بهتری ندارد، سلیقه‌ای است.

اندکی فراتر، بعضی چیزها را این‌ها خوب می‌دانند و بعضی بد. این چیز تازه‌ای نیست. خیلی از آداب‌ورسوم در یک جامعه، خوب دانسته می‌شود و در جامعه‌ای دیگر بد. حتماً دیده‌اید خارجی‌ها گاهی چیزهایی را خوب می‌دانند که برای ما بد و زشت است. گاهی در جامعه‌ ما اگر کسی این‌گونه رفتار کند، فحش حساب می‌شود ولی آن‌ها این را خیلی خوب می‌دانند و دلیل موافقت و احترام می‌دانند.

فرض بفرمایید جایی وقتی احترام می‌گذارند، کلاه برمی‌دارند؛ یکی دستش را این‌طور می‌کند، یکی به صورت دیگری. ژاپنی‌ها را دیده‌اید چقدر خم و راست می‌شوند؛ ولی در جامعه ما اگر کسی این‌گونه رفتار کند این را مسخره می‌دانند و می‌گویند درست بایست؛ اما او نهایت احترام می‌داند. خب، آداب‌ورسوم فرق می‌کند. کدام بهتر است؟ بهتری ندارد. این‌ها آن آداب را پذیرفته‌اند، برای آن‌ها خوب است؛ آن‌ها یک جور دیگر را پسندیده‌اند، برای آن‌ها همان خوب است.

پس این‌ها سلیقه‌ای هستند و چندجوابی دارند. مسئله‌ این‌که این آداب‌ورسوم بهتر است یا آن آداب‌ورسوم؟ جوابش این است که هم این خوب است و هم آن؛ یعنی پلورالیسم.

 پس ملاحظه كرديد اول این كه گفتم ما در عالم مسائلى داريم كه چندجوابى ‌‌است. خيال نكنيد هر مسئله يك جواب بيشتر ندارد. در مرحله دوم بايد اثبات كنند كه دين از مسائل چند جوابى است. اول اصل اينكه مسائل چندجوابى ‌‌داريم مثل عرصه سياست و اقتصاد و جاهای دیگری. بعد بايد اثبات كنند كه دين هم از اين مرحله است. براى اين كار آنچه به درد می‌خورد چيزى است كه به نام نسبيت در ارزش‌ها ناميده مى‌‌شود. می‌گویند ارزش‌ها نسبى است؛ براى اين جامعه اين ارزش خوب است و براى آن جامعه آن. در اين زمينه هم کلی كار کرده‌اند و کتاب نوشته‌اند و بحث‌ها کرده‌اند و مثال‌ها زده‌اند. حالا بعضی مثال‌های ساده‌اش را من عرض کردم. این‌ها ابتكار من نيست. فيلسوفان در اين زمينه‌‌ها بحث‌ها کرده‌اند و کتاب‌ها نوشته‌اند.

پس به دنبال پلوراليسم مسئله نسبيت در ارزش‌ها مطرح مى‌‌شود و کم‌کم اين نسبيت در ارزش‌ها به اصل معرفت سرايت مى‌‌كند كه نه‌تنها معرفت ما در زمينه ارزش‌ها نسبى است بلكه اصل معرفت در همه زمينه‌‌ها از نوعى نسبيت است و اگر بخواهيم شفاف‌‌تر بگوييم اصلاً معرفت، بى‌‌نسبيت نمى‌‌شود منتها بعضی جاها نسبيت خيلى بيّن است و همه مى‌‌فهمند و درک می‌کنند؛ و بعضى جاها نسبيت آن مخفى است و همه درست توجه پیدا نمی‌کنند ولی به‌هرحال نسبيت، موجود است.

اين برمى‌‌گردد به شكاكيتى كه امروز در دنيا در عرصه معرفت‌‌شناسى وجود دارد. اين سه مسئله یعنی مسئله پلوراليسم در مسائل اجتماعى، دوم نسبيت در مسائل ارزشى و درنهایت نسبيت در معرفت، اين اساس تفكر حاكم بر دنياى غرب، دنیای بى‌‌دينى و دنياى بى‌‌تقيّدى به دين است. بعضى هم که مسيحى‌‌ هستند و به كليسا مى‌‌روند ولى تفكرشان اين است. به خصوص ما چيزى را كه مى‌‌خواهيم در مقابل تفكر اسلامى بگويیم می گوییم كه تفكر اسلامى اين نيست ولى دنيا و اكثريت محافل علمی دنيا این‌گونه فكر مى‌‌كنند: پلوراليسم در عرصه مسائل اجتماعى مطلقاً، بعد اثبات نسبيت در مسائل ارزشى و درنهایت نسبيت در معرفت.

برخورد علمی با بحران‌های فکری؛ راهی برای حفظ هویت دینی

اگر ما بخواهيم ريشه صحيحى براى تفكر اسلامى داشته باشيم بايد با اين سه مطلب برخورد كنيم. چه نوع برخوردى؟! هو؟! برخورد فيزيكى؟! غوغاسالارى؟! نخیر، این‌ها جوابی ندارد. اگر چندى هم كارايى داشته باشد درنهایت شكست مى‌‌خورد؛ بلكه برخورد منطقى، فقط روى اصول و علمى و منطقى اثبات كنيم كه اين چيزهایی كه شما گفتيد مغالطه است و در مورد دين و اعتقادات دينى صحت ندارد.

من زياد وقت شما نگيرم، يك جمله ديگر هم اضافه كنم و آن اینکه براى ترويج تفكر پلوراليسم كه به دنبال آن نسبيت را به دنبال خواهد داشت كسانى سعى کرده‌اند كه از مفاهيم دينى و متون و منابع دينى هم استفاده كنند و امروز شايد ديده باشيد كسانى به نام روشنفكر دينى كتاب و مقاله مى‌‌نويسند و سخنرانى مى‌‌كنند و براى هر سه تا مطلب مذكور از متون دينى استشهاد مى‌‌كنند؛ ابتدا براى پلوراليسم دينى يعنى دين به اسلام منحصر نيست، دین‌های دیگری هم هست؛ مذهب هم به تشيع منحصر نيست، مذاهب ديگری هم است؛ به چه دليل؟! از خود قرآن و روايات؛ و بعد براى نسبيت در ارزش‌ها و درنهایت نسبيت در معرفت. آنجایی هم كه از متون و منابع دينى كم بیاورند از متون ادبی استفاده مى‌‌كنند؛ اینکه اشعار و داستان‌های مولوى و عطار چه گفته است این‌ها شاهد بر اين است كه همه دين واحدی نمی‌گویند؛ براى كسى كه طالب حقيقت است چه مسجد و چه كنشت فرق نمى‌‌كند؛ منظور این است که تو خداپرست باش، حالا فرق نمى‌‌كند در مسجد باشد يا در كليسا!

حالا یک شعری است که شاعرى گفته، آن هم با چه هدفى و چه انگیزه‌ای و شأن نزول آن چه بوده، دیگر آن‌ها را ملاحظه نمى‌‌كنند و شاهد می‌آوردند بر اینکه نه خیر، خود ادبای ما، عرفای ما، بزرگان ما، علمای ما و فلاسفه ما این حرف‌ها را زده‌اند!

پس آفت مهم فرهنگى كه ما امروز با آن مواجه هستيم غير از رفتارهاى فرهنگى و ترويج فساد اخلاق و چيزهايى از اين قبيل، در زمینه مسائل نظرى است که مبدأ آن از پلوراليسم شروع مى‌‌شود و القاى اينكه خيلى مقيد به اسلام نباشيد، دین‌های ديگری هم هست، خیلی مقید به تشیع نباشید، مذاهب ديگری هم است، خيلى مقيد به خط امام نباشيد، خطوط ديگرى هم است؛ از اينجا شروع مى‌‌شود و به دنبال آن براى تأييد و اثبات اينكه راه‌های ديگرى هم است و لزومی ندارد كه شما اين راه را بپيمائيد نسبيت در ارزش‌ها و نسبیت در معرفت مورد بحث قرار مى‌‌گيرد و به اختیار خودشان اثبات می‌کنند.

ما اگر بخواهيم با اين انحراف و بحران فرهنگی‌ای که با آن مواجه هستيم مخالفت كنيم بايد با اين سه مسئله برخورد منطقی كنيم؛ استدلال كنيم بر این كه پلوراليسم دينى نمى‌‌تواند صحيح باشد؛ نسبيت در ارزش‌ها نمى‌‌تواند به طور مطلق صحيح باشد و درنهایت نسبيت در معرفت. این‌ها به سه عرصه مختلف معرفتى مربوط مى‌‌شود. اگر ما بتوانيم کم‌وبیش در بحث‌ها و جلسات آينده به اين مسائل بپردازيم و زمينه فكرى و اعتقادى خودمان را بر اساس تصحيح اين مسائل پى‌‌ريزى كنيم لااقل با بخشى از اين مسائل فرهنگى كه امروز دارد دامن‌گیر جامعه ما و به‌خصوص جوانان می‌شود مى‌‌توانيم مقابله كنيم.

وَفَّقَنَا اللَّهُ وَإِيَّاكُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ

وَالسَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ


[1]. شهادت سردار سپهبد علی صیاد شیرازی در تاریخ 21/01/1378.

[2]. احزاب، 33.

[3]. روم، 32 و مؤمنون، 53.

[4]. بقره، 4.