صوت و فیلم

صوت:
32

ضرورت تحول بنیادین در علوم انسانی؛ از مطالبه رهبری تا مسئولیت نخبگان

هجدهمین نشست انجمن فارغ التحصیلان مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)
تاریخ: 
جمعه, 15 آبان, 1388

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین والصَّلوةُ والسَّلامُ عَلَی سَیِّدِالأنْبِیَاءِ وَالمـُرْسَلِین حَبِیبِ إِلهِ الْعَالَمین أَبِی‌‌الْقَاسِمِ مُحَمَّد وَعَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ المـَعْصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح ملکوتی امام راحل و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا می‌کنیم. خدا را شاکریم که توفیق عنایت فرمود و بار دیگر خدمت سروران و برادران ارجمند رسیدیم تا درباره بعضی از مسائل که مستقیماً به روحانیت و قشر جوان و تحصیل‌کرده‌ حوزه علمیه مربوط می‌شود گفتگویی داشته باشیم. آنچه توجیه‌گر حضور بنده در اینجاست این است که به‌عنوان یک پادو در این مؤسسه، خدمت آقایانی که زحمت کشیدند و از راه‌های دور تشریف آوردند و ما را سرافراز کردند عرض خوش‌آمدی داشته باشم

مقدمه

درباره علوم انسانی، از همان روزگار قبل از انقلاب مسائلی مطرح بوده و در اوایل پیروزی انقلاب هم همه به خاطر داریم که حضرت امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه مسئولیت عمده این کار را به‌ عهده حوزه‌های علمیه گذاشتند. در اینجا هم اقداماتی شد اما کمبودهای زیادی وجود داشت و دارد که به موفقیت مطلوبی نایل نشدیم؛ هرچند قدم‌های خوبی برداشته شد.

انتظار می‌رفت در این همایشی که تشکیل شده و آقایان تشریف آوردند فرصتی برای بررسی کمبودها و کاستی‌هایی که در این راه وجود دارد و نیز بررسی ظرفیت‌هایی که می‌شود از آن‌ها برای انجام وظیفه در این بُعد فکری، علمی، فرهنگی و مورد نیاز جامعه اسلامی استفاده کرد فراهم می‌شد.

البته با حال بنده و با وقتی که تا اتمام جلسه باقی مانده، برای بنده فرصتی برای ورود در این مباحث نیست. تکرار بعضی از مطالب کلی هم که بارها گفته و نوشته شده ملال‌آور خواهد بود؛ لذا آنچه به نظرم رسید که خوب است در اینجا برای عزیزان تأکید کنم، آن هم نه به‌عنوان چیزی که توجه ندارند، بلکه برای توجه بیشتر به مطلبی که در عمل برای ما اهمیت دارد، نکته‌ای است که مقام معظم رهبری در این ایام و سال‌ها روی آن تأکید می‌فرمایند. بنده اعتراف می‌کنم که خودم هم دراین‌باره ابهام‌هایی دارم؛ یعنی درست نمی‌فهمم.

اگر خاطرتان باشد خصوصاً در این اواخر، ایشان روی کلمه بصیرت بسیار تکیه می‌فرمایند و بسیاری از اشتباهات، خطاها، لغزش‌ها و فسادها را معلول عدم بصیرت می‌دانند. گاهی فکر می‌کردم که این بصیرت چه مفهومی است؟! از چه مقوله‌ای است؟! مربوط به چه علمی از علوم است؟! مربوط به چه مهارتی از مهارت‌های کسبی است؟! بصیرت یعنی چه؟! چطور می‌شود انسان بصیرت پیدا کند؟! حقیقتاً جواب روشنی ندارم. در این فرصت، اولاً می‌خواهم آن برداشتی که خودم دارم را فی‌الجمله به‌عنوان یک پیشنهاد خام مطرح کنم و ثانیاً تأکید کنم که اگر دوستان فرصتی کردند، دراین‌باره تأملی بکنند. این یک سؤال است. اگر جوانان، دانشجویان، تحصیل‌کرده‌ها و فرهیختگان سؤال کنند که اینکه مقام معظم رهبری می‌فرمایند باید بصیرت داشته باشید یعنی چه و چطور باید این را کسب کرد؟! من جواب آماده‌ای ندارم. ارتباط این مطلب با نکته‌ای که حالا می‌خواهم مطرح کنم بر حسب برداشتی است که از بصیرت دارم.

بصیرت، یک مفهوم قرآنی

به احتمال قریب‌به‌یقین، ایشان مفهوم بصیرت را از این آیه شریفه گرفتند که قُلْ هَـذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِي.[1] این، استفاده از یک واژه قرآنی و توجه به مفهومی است که قرآن کریم روی آن تأکید فرموده است. حتماً در پشت این لفظ و این مفاهیم ذهنی، انواری نهفته است که اگر ما توجه کنیم از آن بهره‌مند خواهیم شد. آنچه به نظرم می‌رسد که تا حدی می‌شود در توضیح این واژه به ‌کار برد که ضمناً به کار و مسئولیت ما، حتی همین مسئله علوم انسانی هم ارتباط پیدا می‌کند این است که کاملاً پیداست که این بصیرت با بصر و ابصار و این‌ها از یک ماده هستند و مفهوم لغوی‌اش هم کم‌وبیش روشن است؛ در فارسی به آن بینش می‌گوییم و این بینش هم با چشم نیست.

بینش درست، رکن اول بصیرت

ادعا این است که ما یک بینش درونی داریم و می‌شود یک معنای عرفانی برای این بینش درونی در نظر گرفت؛ کسی در اثر یک سیر و سلوک معنوی به مقامی دست پیدا کند که به آن بصیرت بگویند. ممکن است کسی چنین تفسیری کند اما ظاهراً آن معنایی که از آیه منظور است و در فرمایشات ایشان مورد تأکید قرار گرفته، وسیع‌تر از این معناست و اختصاص به یک مفهوم عرفانی ندارد.

بنده چنین تصور می‌کنم که آدمیزاد در مسیر زندگی‌اش باید یک‌سری امور را خیلی خوب درک کند؛ اگر بخواهیم با حسیات تشبیه کنیم، باید بگوییم خوب ببیند. ما در حسیات گاهی یک نگاه ساده‌ای به اطراف خودمان می‌کنیم و یک صورت مبهمی هم به ذهن‌مان می‌آید. فرض کنید الآن به شما نگاه کردم و شما را دیدم؛ حالا اینکه چند نفر بودید؟ چه قیافه‌هایی داشتید؟ چند پیرمرد و چند جوان بودید؟ این‌ها را نمی‌توانم بگویم؛ من نگاهی کردم و دیدم، اما دیدن با دقت نبوده است. در مسائل معنوی نیز چنین است؛ آگاهی‌هایی که باید داشته باشیم و چیزهایی که باید ببینیم را گاهی همین‌طور سطحی نگاه می‌کنیم و درست دقت نمی‌کنیم؛ لذا خیلی برای ما روشن نمی‌شوند. ما با آنچه باید ببینیم و نسبت به آن بینش داشته باشیم یک برخورد سطحی داریم. همان‌گونه که انسان در امور دیدنی و محسوسی که برای او اهمیت دارد باید خیلی خیره بشود و دقت کند تا آن را با جزئیات دقیق ببیند و امر برای او مشتبه نشود و آن را با چیز دیگری اشتباه نگیرد، در مورد رفتارهای انسانی که خواه‌ناخواه پوششی از ارزش بر آن‌ها حاکم است و بایدونبایدی دارد نیز اگر انسان بخواهد رفتارش صحیح، عاقلانه و خداپسند باشد، باید بینش درستی داشته باشد؛ یعنی باید خوب درک کند تا امر برای او مشتبه نشود.

در رفتارهای انسان، گاهی ابهام‌هایی وجود دارد؛ گاه انسان سطحی نگاه می‌کند و خیلی دقت ندارد؛ لذا چیزی را عوض چیز دیگر می‌گیرد، مفهومی را جای مفهوم دیگر، شخصی را جای شخص دیگر، مقامی را جای مقام دیگر و چیزهایی از این ‌قبیل که در تعیین رفتار خاص انسان دخالت دارد. من امروز باید چه حرکتی انجام بدهم؟ چه موضعی داشته باشم؟ از چه کسی حمایت کنم و با چه کسی مخالفت کنم؟ چه بگویم و چه نگویم؟ اگر کسی متعلَّقات این رفتارها و آنچه در فهم‌شان دخالت دارد را دقیق بشناسند بصیرت دارد؛ اما اگر سطحی نگاه کرد، یعنی طوری که امکان اشتباه باشد، مثلاً این را به‌جای آن بگیرد و این مفهوم را به جای آن مفهوم و امثال این‌ها، در این صورت بصیرت ندارد. این یک رکن بصیرت است که در آنچه می‌تواند در ارزش کار ما دخالت داشته باشد باید دقت شود؛ اما کار به اینجا تمام نمی‌شود. بعد از این، مرحله‌ دیگری هست؛ ‌حالا بعد که می‌گویم از لحاظ ترتیب منطقی‌اش است.

رکن دوم بصیرت

مرتبه بعدی این است که در بینش خودمان محکوم احساسات، هیجانات، غرایز حیوانی و وساوس نفسانی خودمان نباشیم. این مفهوم هم از قرآن استفاده می‌شود. می‌فرماید: فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى ٱلْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ،[2] وَمَن كَانَ فِى هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِى ٱلْآخِرَةِ أَعْمَى؛[3] آن‌هایی که قرآن آن‌ها را نابینا می‌داند چه کسانی هستند؟! چه چیزی موجب این می‌شود که قرآن کسی را «اعمی» بداند و بفرماید: وَمَن كَانَ فِى هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِى ٱلْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا؟!

پس بعد از آنچه مربوط به شناخت و ذهنیات است، مرحله دیگری نیز وجود دارد که مربوط به خواست‌ها، گرایش‌ها، علاقه‌ها و درنهایت مربوط به اراده انسان است. بسیاری از اوقات، خواسته‌های انسان حتی در تشخیص او نیز اثر می‌گذارد؛ مانند رابطه بین خواسته‌های انسان با قضاوت‌هایش. حالا این مربوط به آقایانی است که بیشتر در روانشناسی کار کرده‌اند، تحقیقاتی خواهند کرد و ما هم از نتایج‌شان استفاده می‌کنیم. من به‌عنوان مسئله‌ای که قابل‌مطالعه است عرض کردم. بسیاری از اوقات، دل انسان چیزی را می‌خواهد و دلبستگی‌ها، آرزوها و عاداتش آن را اقتضاء می‌کند که این باعث می‌شود درباره یک موضوع، قضاوت خاصی داشته باشد و به یک معنا قبل از تحقیق، فتوایش را دل او صادر کرده باشد. سؤالی برای او مطرح است اما قبل از اینکه عقلش جواب بدهد دلش جواب می‌دهد؛ می‌گوید باید این‌گونه باشد. چون دلش می‌خواهد، به‌گونه‌ای فکر می‌کند که به نتیجه دلخواه برسد. این باعث می‌شود که انسان از بصیرت محروم شود و قلبش نابینا گردد. احساسات، عواطف، خواسته‌ها، هیجانات و سائقه‌ها باعث می‌شود که چشم عقل نابینا گردد. وَجَعَل عَلَى بَصَرِه غِشَاوَةً.[4] ما این‌ها را همان تعبیرات ادبی و مجازی‌ای تلقی می‌کنیم که خودمان هم به‌کار می‌بریم. اگرچه قرآن هم با همین زبان با ما سخن گفته اما این‌ها حقیقتی دارد که ما آن را درک نمی‌کنیم.

به‌هرحال قرآن چند جا روی این موضوع تکیه کرده است؛ ازجمله در سوره بقره می‌فرماید: خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ؛[5] در سوره یس و دیگر سوره‌های قرآن هم هست؛ در آن آیه معروفی که ما باید خیلی در آن دقت کنیم می‌فرماید: أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن يَهْدِيهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ؛[6] جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً چه کسی؟! می‌فرماید: وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ! این یک مرحله بعد از علم است. فرض این است که علم پیدا کرده اما بعد از علم، گمراه شده است. چرا؟! چون اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ؛ چون أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث.[7]

برداشت بنده این است که ما برای بصیرت داشتن، باید دو کار انجام دهیم: یکی تشخیص آنچه مربوط به شکل و جهت کاری است که باید انجام دهیم؛ یعنی متعلَّقات کار و آنچه مربوط به خوب و بد بودن آن است را درست بشناسیم؛ دشمن را به ‌جای دوست نگیریم؛ از باب تشابه لفظی یا به‌ خاطر اشتراک لفظی، کلامی را به‌ جای کلام دیگر نگیریم؛ به ‌خاطر مشابهات یا اشتراک در لباس، رفتار، نسب یا چیزهای دیگر، شخصی را به جای شخص دیگر نگیریم. این، شرط اول است.

اما کار دوم: حالا بعد از اینکه شرایط شناخت صحیح برای ما فراهم شد، نباید محکوم عواطف و احساسات مثبت و منفی خودمان شویم. از عواملی که در قضاوت ما اثر می‌گذارد و آن را منحرف می‌کند آزاد باشیم و عقل ما بر کرسی قضاوت صحیح بنشیند. زیر پرده‌هایی از هوس‌ها، عادات و حب و بغض‌های نفسانی و شیطانی واقع نشویم؛ آن وقت بصیرت حاصل می‌شود.

عزم جدی و اراده قوی، شرط انجام تکالیف

ان‌شاءالله همه ما از اول که این راه را انتخاب کردیم با این فکر و علم بوده که این کار باید بشود. وقتی ما می‌خواستیم این زمین که متعلق به آستانه هست را برای این کار انتخاب کنیم و اجازه‌اش را از امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه بگیریم بنده خدمت امام عرض کردم که آقا! شما فرمودید برنامه‌تان را توسعه بدهید، حالا ما می‌خواهیم توسعه بدهیم ولی جا نداریم؛ یک زمین هست، اگر اجازه بفرمایید از طرف تولیت آستانه به ما بدهند تا ساختمانی بسازیم. ایشان فرمودند به آقای مولایی، تولیت وقت آستانه، بگویید این کار باید بشود.

اموری که باید بشود اگر یک عزم جدی پشتش باشد می‌شود؛ اما اگر نه، لفظی گفته می‌شود و پشت آن اراده‌ای قوی نیست، هزار بار هم بگوییم باید بشود، نمی‌شود. اگر اراده‌ای مثل اراده امام پشت کار باشد آمریکا را هم از ایران بیرون می‌کند؛ باید بشود!

ما باید یک اراده قوی در کار داشته باشیم؛ باید بفهمیم چه کار می‌خواهیم بکنیم و بدانیم کاری که می‌خواهیم انتخاب کنیم، کاری است که حتماً باید انجام بدهیم، نه اینکه حالا یک شرایطی پیش آمده و باید یک درسی بخوانیم؛ حالا یا دانشگاه یا حوزه. اگر اتفاقاً دانشگاه نشد می‌رویم حوزه. حالا حوزه آمدیم، فرق نمی‌کند این مدرسه باشد یا آن مدرسه. بالأخره درسی که باید بخوانیم اگر آنجا نشد، می‌رویم جای دیگر. فرق نمی‌کند این رشته باشد یا آن رشته. انسان باید با بصیرت انتخاب کند. چرا من باید فلان کار را انجام بدهم؟! چه لزومی دارد؟! چه اندازه اهمیت دارد؟! آیا این کار مهم‌تر است یا یک کار دیگر؟! کدام وظیفه سنگین‌تر است؟! انسان باید پیش خدا حجت داشته باشد که این کار برای من اهم از سایر کارهاست. فکر کند، بررسی و مشورت کند تا وظیفه‌اش را تشخیص دهد. این یک مرحله بصیرت است.

بصیرت در انتخاب اولویت‌ها

نمی‌گوییم در عالَم، اما ما در کشور خودمان کارهای انجام‌نشده زیادی داریم. البته کسی که همتش بلند است باید همه عالم را در نظر داشته باشد. اختصاصی به کشور ما ندارد و خیلی هم عجیب نیست. در هر کشوری کارهای روی زمین مانده زیاد است. در کشور ما به‌خصوص که انقلاب نوپایی است و هنوز بیش از چند دهه از عمر آن نگذشته، باید خیلی کارها انجام شود. باید در عرصه‌های مختلف قضای مافات چند قرن صورت بگیرد. صحبت یک جهت و یک عرصه نیست که بگوییم ما فقط در اینجا کمبود داریم و من‌به‌الکفایه کم است. در هر عرصه‌ای پا بگذاریم کمبود، فراوان است. ما باید با بصیرت تشخیص بدهیم این جایی که ما برای محل کارمان انتخاب کردیم، اولویت داشته است. در پیشگاه خدا حجتی داشته باشیم. اگر سؤال شد چرا این کار را انتخاب کردی؟! بتوانم بگویم چرا. آن اندازه‌ای که عقلم می‌رسد بتوانم اثبات کنم که این اَهمّ بود یا واجب بود یا اوجب بود. به‌هرحال این یک مرحله بصیرت است.

موانع بصیرت

بعد از اینکه تشخیص دادم و بینی و بین الله فهمیدم که چه چیزی اهمیت بیشتری دارد، حالا در مقام عمل، استقامت داشته باشم. امور زیادی را انسان می‌فهمد و می‌داند، اما در مقام عمل نمی‌تواند عمل کند؛ چرا؟! چون مسائلی پیش می‌آید و نیازهای شخصی و خانوادگی در زندگی وجود دارد، دیگران توقعاتی دارند، رودربایستی‌هایی با اشخاص دیگر دارد، روابطی دارد، نمی‌شود این‌ها را ندیده گرفت. تشخیص می‌دهد که این کار لازم است اما لازمه آن، مقداری فداکاری و صرف‌نظر کردن از مزایای مادی است و نمی‌تواند. زن و بچه توقع دارند؛ بچه‌ها بزرگ شدند، می‌خواهند دانشگاه بروند و با این شهریه نمی‌شود؛ باید دنبال جای دیگری بود و درآمدی داشت. این‌ها مانع بصیرت می‌شود.

وقتی تمایل به هوی و هوس، تعیین‌کننده رفتار ما شد چشم عقل، کم‌سو و گاهی هم نابینا می‌شود. مَن كَانَ فِي هَـذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَى؛[8] عَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنبَاء؛[9] وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ؛ امثال این‌ها در قرآن زیاد است. این‌ها عجیب نیست. اگر می‌گوییم کوری و نابینایی، خیلی دور از مفاهیم قرآنی نگفته‌ایم. اگر بخواهیم رفتارمان را در همه‌جا تصحیح کنیم و واقعاً به وظیفه‌مان عمل کنیم باید این دو اصل را در نظر بگیریم: اول شناخت صحیح و بعد هم اینکه هوای نفس بر ما غالب نباشد.

حالا در مسئله علوم انسانی که از پیش از انقلاب برای افرادی مطرح بوده و زحماتی در راه آن کشیدند و امروز، خصوصاً با تأکیدات مقام معظم رهبری اهمیت مضاعفی پیدا کرده، ما چه تکلیفی داریم؟! چه کار باید بکنیم؟! ایشان امر فرمودند و افرادی هم احساس مسئولیت می‌کنند و تلاش‌ها، مطالعات و بحث‌هایی در این زمینه خواهند کرد؛ اما در میان کسانی که باید در این امر مشارکت داشته باشند، اعم از حوزه‌ها و دانشگاه‌ها و علما و اساتید و نویسندگان و محققین و الی‌آخر، جای ما کجاست؟! ما چه نقشی را باید ایفاء کنیم؟!

اهمیت علوم انسانی و لزوم تحول آن‌ها

درباره اهمیت علوم انسانی و نقشی که می‌توانند در تغییر رفتار، نظام و تمدن ما داشته باشند و نیز درباره نقش آن‌ها در ارتباط بین تمدن و فرهنگ، بحث‌های زیادی شده است. الحمدلله خود شما هم در جاهای مختلف، در این زمینه‌ها داد سخن داده‌اید و قلم زده‌اید؛ اما حالا ما هستیم و سرنوشت آینده کشور که البته عمدتاً در دست فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌هاست. قبل از پیروزی انقلاب که کلاً در اختیار آن‌ها بود و روحانی نقشی نداشت و کسی برای روحانیت تره هم خُرد نمی‌کرد؛ اما حالا فی‌الجمله جایی باز شده، هرچند روحانیون هم برای پر کردن این خلأ به‌قدر کافی آمادگی ندارند؛ هم ازلحاظ کمیت و هم ازلحاظ کیفیت. همان‌گونه که جناب آقای دکتر حداد عادل ـ‌حفظه الله‌ـ اشاره فرمودند بسیاری از مفاسدی که نمونه‌اش در این جریانات اخیر کاملاً روشن شد، ریشه‌اش ضعف علوم انسانی بود؛ بعضی‌ها حتی تصریح کردند و به همین تعبیر، در دادگاه اعتراف کردند که مشکل ما ضعف علوم انسانی بود، پس باید یک تحولی انجام بگیرد.

مرحوم امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه از 30 سال پیش فرمودند علوم انسانی دانشگاه باید اسلامی شود. خب چگونه؟! مقام معظم رهبری بارها درباره علوم انسانی به چند نفر از وزرا تأکید کردند و شخصاً به یک وزیر گفتند که من از شخص شما می‌خواهم این کار را بکنید. در شورای عالی انقلاب فرهنگی در خدمت آقای دکتر حداد عادل بودیم؛ کمیته‌ای برای رسیدگی به این مسئله تشکیل شد که چگونه دانشگاه‌ها باید اسلامی بشوند. مدتی بحث شد که اصلاً اسم این کمیته چه باشد؟ ابتدا کسانی گفتند که کمیته «انقلابی کردن دانشگاه‌ها» باشد؛ بعد اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی جمهوری اسلامی ایران گفتند مگر دانشگاه‌های ما اسلامی نیست که بخواهیم آن‌ها را اسلامی کنیم؟! این توهین به دانشگاه‌هاست! بالأخره با پیشنهاد جناب آقای دکتر حداد عادل، اسم کمیته، کمیته اسلامی شدن دانشگاه‌ها شد. فکر می‌کنم از آن زمان ۱۴، ۱۵ سال گذشته باشد. این کمیته که ما در آن، جلسات متعددی را خدمت ایشان و دیگران بودیم، برای تدوین آیین اسلامی شدن دانشگاه‌ها و اینکه چه باید بشود تشکیل شد و برنامه‌هایی روی کاغذ، آمد اما نمی‌دانم آیا یک درصد آنچه روی کاغذ آمده بود عملی شد یا نه؟!

لوازم اسلامی شدن علوم انسانی

امروز هم مقام معظم رهبری خطاب به حوزه و خطاب به من و شما دستور فرمودند که شما موظف هستید دانشگاه‌ها و علوم انسانی را اسلامی کنید! چه کار باید بکنیم؟! کار زیادی باید انجام بگیرد. این شوخی نیست؛ در همه رشته‌های علوم انسانی، باید تجدیدنظری در کتاب‌ها و استادها بشود؛ اما ما در این زمینه نه استاد داریم و نه کتاب. همان‌گونه که ایشان فرمودند و همه صاحب‌نظران اطلاع دارند، کتاب‌ها ترجمه‌ای است از کتاب‌هایی که در اروپا و آمریکا نوشته شده، با اندکی تغییر و عوض کردن چند مثال اروپایی با مثال‌های ایرانی؛ به‌اصطلاح بومی‌سازی شده. اگر این‌ها بخواهد اسلامی شود کل این کتاب‌ها باید عوض شود. البته سال‌ها روی این کتاب‌ها کار شده که آن نقطه‌هایی که با اسلام تنافی دارد مشخص شود. گروه‌های زیادی روی این‌ها کار کردند و پرونده‌هایش در شورای انقلاب فرهنگی هست؛ اما نوشتن کتاب درسی دانشگاه برای همه رشته‌های علوم انسانی مگر شوخی است؟! نوشتن فقط یک کتابش کلی وقت می‌خواهد؛ چقدر نیروی انسانی می‌خواهد؛ چقدر باید فکر باشد؛ علم و اطلاع باید باشد؛ اخلاص، دلسوزی، حوصله باید باشد؛ و البته لوازم و امکانات مادی‌اش هم باید فراهم گردد. چگونه کتاب‌های همه رشته‌ها عوض بشود؟! کی؟! کجا؟!

از 30 سال پیش، یک طرح اولیه برای این کار در نظر گرفته شد اما مثل بسیاری از کارهای دیگر اجرا نشد. یک آسیب‌شناسی کنیم ببینیم چرا آن طرح با اینکه امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه پشت آن بود و آن اراده را داشت عملی نشد؟! مسئله این است که این کار، کار یک نفر یا دو نفر نیست. در آن طرح، چند تا طلبه با اساتید دانشگاه نشستند و افکارشان را روی هم ریختند. یک چیزی تهیه شد و کتاب‌هایی هم در این زمینه نوشته شد؛ اما این‌ها فقط قدم‌های اولیه کار است. این کار مجموعه‌ای از انسان‌هایی می‌خواهد که باور داشته باشند که دانشگاه و اساتید و کتاب‌های آن باید تغییر کند و همت این کار را هم داشته باشند؛ اما نه آن باور هست و نه آن همت!

فرض کنیم الآن بعد از 30 سال، این تحول پیدا شده و این باور پدید آمده که دانشگاه باید اسلامی شود. خدا بر طول عمر و عزت مقام معظم رهبری بیفزاید؛ ان‌شاءالله باز هم پیگیری خواهند کرد و آن‌قدر خواهند گفت تا این باورها در جوان‌ها بیشتر تقویت شود. حالا آن جوان دانشگاهی که فوق‌لیسانس یا دکترای روانشناسی دارد می‌خواهد اینجا اقدام کند. چه کار کند؟! نظریه‌پردازش چه کسی است؟! باور کرده که افکارش باید اسلامی شود، اما افکار اسلامی را از کجا یاد بگیرد؟! دکترای روانشناسی دارد و معتقد هم هست که این‌ها باید عوض شود. اگر هم شک داشت، حالا دیگر با تأکیدات مقام معظم رهبری دیگر یقین کرده است؛ اما چگونه؟! علوم انسانی کجاست؟! کجای آن‌ها باید تغییر کند؟! کجای آن‌ها با هم تضاد دارد؟! چه کسی باید این را جواب بدهد؟!

البته از همان 30 سال قبل، پیش‌بینی شده بود که باید کار مشترکی بین اساتید حوزه و دانشگاه داشته باشیم تا این نقطه‌ها به کمک هم حل شود؛ اما کمبود نیروی انسانی و کمبود باور در آن زمان حتی در خود ستاد انقلاب فرهنگی آن زمان، مانعی بر سر راه بود. این‌ها که می‌گویم فهرستی از تاریخ 30 ساله است. اصلاً چنین باوری وجود نداشت. فقط چون امام فرموده بود، مجبور بودند بگویند بله، وگرنه دلشان باور نداشت. الآن هم من شک دارم که چند درصد از دست‌اندرکاران باور دارند. حالا آن درصدی که خودم اعتقاد دارم را نمی‌گویم؛ چون دیگر خیلی متهم به منفی‌بافی می‌شوم. حالا می‌گویند اسلامی؛ اما چه اسلامی؟! یک آیه و روایت می‌گذارند و همین می‌شود اسلامی.

حوصله داشتن و واقع‌بین بودن

اگر این کار بخواهد انجام شود، اولاً باید حوصله داشته باشیم و واقع‌بینانه بدانیم که این، کار یکی، دو روز نیست. به واقعیت‌هایی که در دانشگاه‌های ما وجود دارد توجه کنیم. اشاره شد که این مفاسد سیاسی‌ای که در کشور ما شد برای این بود که 20 سال پیش، اساتید دانشگاه افکار انحرافی را به همین دانشجوها تزریق کرده بودند. اساتید هم مشخص هستند؛ حالا در ایران نیستند اما معلوم هستند که چه کسانی هستند. آن درس استادها، این کارگزاران را به بار آورد و آن‌ها این حرکت را به وجود آورند که به فکر براندازی نظام افتادند. می‌گفتند این چیست که درست کردید؟! حالا هم اگر بخواهیم تغییر کند، باید از همان‌جا تغییر کند. استاد دانشگاه باید فکرش عوض شود. به‌زور هم نمی‌شود گفت این کتاب خوب است. فرض کنید کتاب خوبی هم نوشته شده اما وقتی استاد آن را باور ندارد فقط آن را تدریس می‌کند؛ از روی کتاب هم تدریس می‌کند؛ اما بعدش می‌گوید بله دیگر، درس دانشگاهی هم دستوری شده است! با این حرف همه‌چیز باطل می‌شود. خودش باید باور داشته باشد تا این ایده را در ذهن دانشجو جایگزین کند؛ پس استاد باید عوض شود.

این دو، یعنی تغییر درس و استاد باید توأم باشد. خب حالا چگونه استاد و کتاب را عوض کنیم؟! این کار شدنی است؛ روی آن هم فکر شده و طرح هم دارد اما قدم اول آن در گرو کار من و شماست. عرض کردم که ما باید ببینیم جایگاه‌مان کجاست؛ باید درصدد باشیم که تحصیلات و تحقیقات ما فقط در جهت تأمین زندگی‌مان نباشد؛ فقط به فکر آینده خودمان نباشیم. به این فکر کنیم که رسالت و مسئولیت بزرگ ما تحول در فرهنگ یک کشور اسلامی و بعد در دنیاست. این وظیفه ماست. این جهاد ماست.

قدم اولی که باید دنبال کنیم این است که درصدد باشیم مفاهیم اصلی علوم انسانی را نقادی کنیم و بفهمیم که در این زمینه، نظریات اسلامی باید چگونه باشد. بعد، ازلحاظ کمیت و کیفیت، آمادگی پیدا کنیم که بتوانیم اساتید دانشگاه را بازآموزی کنیم؛ کلاس‌هایی را برگزار کنیم. حالا اسمش را کلاس نگذاریم، بگوییم کنفرانس یا همایش‌های علمی یا جلسات بحث و گفتگو. بالأخره باید کاری کرد که این مفاهیم به‌صورت دوستانه به اساتید متدینی که علاقه‌مند هستند منتقل شود؛ اساتیدی که می‌خواهند تغییر ایجاد کنند اما نمی‌دانند چگونه.

طرح ولایت، یک نمونه موفق

نمونه‌اش همین اساتید بسیجی که ما داریم و کم هم نیستند. بسیاری از آنان صادقانه دل‌شان می‌خواهد اما نمی‌دانند چه کار کنند. تجربه‌هایی که طرح ولایت برای اساتید دانشگاه داشته، نمونه‌های موفقی است؛ کسانی روز اول با یک دید منفی آمدند که چرا ما را اینجا آوردید؟! من استاد دانشگاه علوم پزشکی هستم! من را اینجا آوردید که چه چیزی به من بگویید؟! اما چند روز بعد، آمدند گفتند اصلاً ما می‌خواهیم دانشگاه را رها کنیم و بیاییم طلبه بشویم! ببینید تغییر از کجا تا به کجا! فقط در ظرف چند روز؛ پس کار شدنی است و طرحش هم فی‌الجمله قابل ارائه است. یک بخش از آن مربوط به دولت و مجلس است که فعلاً به ما مربوط نیست. آنچه مربوط به من و شماست این است که همت کنیم و در تحقیقات علمی اسلامی کم نگذاریم؛ در آنچه از دست‌مان برمی‌آید کوتاهی نکنیم؛ فقط به فکر گرفتن مدرک یا پست یا شغل یا عنوان حجةالاسلام و آیت‌الله و دکتر نباشیم. این را جهادی بدانیم که شبانه‌روز باید روی آن کار کنیم تا به ثمر برسد.

وَفَّقَنَا اللهُ وَإِيَّاكُمْ إِنْ شَاءَ اللهُ

وَالسَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللهِ


[1]. یوسف، 108.

[2]. حج، ۴۶.

[3]. اسراء، ۷۲.

[4]. جاثیه، ۲۳.

[5]. بقره، ۷.

[6]. جاثیه، ۲۳.

[7]. اعراف، ۱۷۶.

[8]. اسراء، ۷۲.

[9]. قصص، 66.