بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحل و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
خداوند متعال را شکر میکنم که بار دیگر توفیق عنایت فرمود تا در جمع نورانی شما عزیزان حضور پیدا کنم و از موفقیتهای شما، از تلاشهای خالصانهتان و از زحمات و فعالیتهای مثبت و ثمربخشتان تشکر و قدردانی نمایم.
موضوع بحثی که آقایان پیشنهاد کردند و این جلسه هم بیشتر برای بررسی آن برگزار شده و گویا سخنرانان هم در حولوحوش همین موضوع کموبیش صحبت کردهاند، مسئله جریانهای سیاسی معاصر است. در اینکه اطلاع از شرایط سیاسی و اجتماعی موجود برای هر انسان مسئول و برای هر کسی که نقشی در تحولات جامعهاش دارد ضرورت دارد، خیلی احتیاج به تأکید نیست که ما باید بفهمیم در چه شرایطی زندگی میکنیم و ابتدائاً در کشور ما و در درجه دوم در کشورهای اسلامی و در کل جهان چه دستهایی در کار است، چه اهدافی دنبال میشود و بالأخره اینها چه ارتباطی با سرنوشت ما و مسلمانها دارد.
به همین دلیل همین موضوعات مورد بحث قرار گرفته و عنوان همایش نیز همین بوده است. اگر بنا باشد که ما کل جریانات سیاسیای که به نحوی با زندگی ما ارتباط دارد، حالا قدر متیقن آنهایی که در درون کشور ما هستند و بسیاری از آنها هم بومی هم هستند را بررسی کنیم، هر کدام از اینها احتیاج به جلسات مفصل و تحقیق دارد. یک نمونه کوچک آن را ملاحظه فرمودید، گویا جلوتر هم کموبیش راجع به همین موضوع صحبت شده باشد که چه شاخههای گستردهای دارد. تا آدم از همه اینها اطلاع نداشته باشد و ارتباطاتی که با اینها برقرار است را نشناسد، درست درک نمیکند که این جریان چیست، از کجا نشأت میگیرد، چه اهدافی را دنبال میکند، چه شاخههایی دارد، در هر منطقهای به چه شکلی ظهور کرده و چه ویژگیهایی داشته و الان در کشور ما در چه حال است.
بعضی گمان میکنند و حتی صریحاً هم گفتهاند که این یک جریان مردهای است. میگویند اینها را دیگر نبش قبر نکنید! فراماسونری دیگر کجا وجود دارد؟! بله، اما برای یک محقق، این قابل قبول نیست؛ مخصوصاً چنین جریاناتی که با رازآلودگی توأم هستند و آدم باید همیشه مترصد باشد که با یک عمل انجامشده مواجه نشود، در چاله نیفتد و نتواند آن را علاج کند. خود همین که القا شود که این یک جریان مردهای است و تمام شده، خودش میتواند ابزاری برای فریب دادن ما باشد تا آنها بتوانند از موقعیتها حداکثر سوءاستفاده را بکنند.
بههرحال هوشیاری هیچوقت ضرر ندارد. البته باید اولویتها را تشخیص داد تا وقت آدم بیجهت صرف چیزهایی نشود که کارهای لازمتر روی زمین بماند. وقتی شما یک شاخهای از جریانات را پی میگیرید، میبینید چقدر مطالعه لازم دارد. این برادر عزیزمان یک نمونهاش را اشاره کردند. لابهلای حرفهای ایشان متوجه میشوید که چقدر مطالعه شده تا چنین مطالبی اینگونه تیتروار برای شما بیان شود. گاهی یک جملهای که ملاحظه میفرمایید در ظرف چند ثانیه گفته میشود، حاصل هزار صفحه مطالعه است و نتیجهاش برای شما در ظرف چند ثانیه یا حداکثر یک دقیقه بیان میشود.
اگر آدم در هر جریانی بخواهد اینگونه تحقیق کند، که البته باید هم چنین باشد، منتهی کار همه نیست، اینگونه نیست که به این زودیها به نتیجه برسیم؛ یعنی هرکداممان نمیتوانیم تحقیقات مفصل درباره همه جریانات انجام دهیم.
ما طلبهها عادت داریم برای دستهبندی مسائل، به جای روش استقرایی، بیشتر از روش تحلیلی استفاده کنیم. من هم برای اینکه در این چند دقیقهای که مزاحم شما هستم بتوانم یک جمعبندی از بسیاری از جریانات سیاسی معاصر داشته باشم، از همین روش استفاده میکنم وگرنه اینکه هر یک از این جریانات چگونه به وجود آمدهاند، چگونه رشد کردهاند، چه تحولاتی داشتهاند و چه انشعاباتی پیدا کردهاند بحثی بسیار طولانی است.
اگر اجازه بفرمایید بحث را به این صورت مطرح کنم که این پدیده عظیم تاریخی که هنوز زود است ما به عظمت آن پی ببریم، یعنی انقلاب اسلامی ایران، ارکانی دارد که مقام معظم رهبری، مخصوصاً در فرمایشات اخیرشان در مرقد امامرضواناللهعلیه اشاراتی به این ارکان داشتند. از یک منظر تحلیلی میتوانیم سه رکن برای این پدیده در نظر بگیریم؛ یعنی ویژگیهایی که مشخصه این پدیده هستند، ملاک حب و بغضها قرار میگیرند و تلاشها و اقدامات از سوی دوست و دشمن بر اساس این محورها صورت میگیرد. البته نمیخواهم ادعای انحصار کنم اما میتوانم بگویم مهمترینشان سه رکن است؛
اول اینکه این حرکت، حرکتی است که بر اساس اسلام و به نام اسلام شکل گرفته است. البته فراموش نمیکنیم که همزمان، از نیم قرن قبل تا به حال، گروههایی با انگیزهها، شعارها و ایدئولوژیهای مختلف در این کشور فعالیتهای سیاسی داشتهاند؛ اما آنچه این انقلاب را با این شکل خاص که منجر به برقراری یک نظام حکومتی خاص شد و الحمدلله سیوچند سال است که ادامه پیدا کرده و روزبهروز هم شکوفاتر میشود متمایز میسازد، اسلامی بودن این حرکت است. شاخص آن هم فرمایشات امامرضواناللهعلیه است؛ از روز اول، تکیه ایشان روی واژه «اسلام» بود. تا روز آخر هم در تمام سخنرانیها، مکتوبات، وصیتنامه و منشورهای ایشان، واژه برجسته، واژه «اسلام» بود.
گاهی که بخشهایی از سخنرانیهای ایشان از تلویزیون پخش میشود، با اینکه چندین بار هم شنیدهام اما باز هم خیال میکنم که سخن تازهای است؛ گویا امام امروز دارند بیان میفرمایند. خدا انشاءالله ساعتبهساعت بر علو درجات ایشان بیفزاید. همینجا از مسئولان صداوسیما تشکر میکنم که این بخشها را پخش میکنند.
بههرحال جای هیچ شکی نیست، دوست و دشمن هم اعتراف دارند و اگر کسانی نخواهند اعتراف کنند، ریگی در کفش دارند و مشکل از خودشان است، وگرنه همه میدانند که رکن اصلی این حرکت، اسلام بوده است.
رکن دوم این انقلاب – البته من روی ترتیب آنها خیلی تأکید ندارم - عنصر ضد استعماری و ضد استبدادی این حرکت است؛ یعنی مبارزه با دشمنان خارجی استعمارگر، عمال داخلیشان و دستگاههای استبدادی. این همان رکن دوم است که ما در شعارهایمان میگفتیم: «استقلال، آزادی»؛ استقلال در برابر دشمنان خارجی؛ آزادی در برابر دیکتاتوریهای داخلی. جمهوری اسلامی نیز پیداست که تکیهاش بر همان اسلامیتی است که در ابتدا به آن اشاره کردم.
اما این نظام یک رکن سوم هم دارد که در همه دنیا شناختهشده است و آن اینکه اسلامی که در حکومت نقش دارد و پیاده میشود، شکل خاصش در این نظام، ولایتفقیه است. این هم چیزی است که فکر میکنم دوست و دشمن به آن اذعان دارند. در بسیاری از محافل سیاسی دنیا وقتی میخواهند به حکومت ایران اشاره کنند، میگویند «حکومت ولایتفقیه»؛ اصلاً عنوانش همین است.
البته میشود چیزهای دیگری هم ضمیمه کرد یا یکی را به عناصر دیگری تحلیل کرد؛ اما این سه پایه محکم، ارکان قابلشناسایی این نظام هستند. با توجه به این سه رکن، مخالفان این نظام یا با اسلامیت مخالف هستند، یا با استقلال به معنای عدم وابستگی به شرق و غرب و یا با ولایتفقیه. گاهی هم با همه اینها. شاید نتوانیم گروهی مخالف این نظام را معرفی کنیم که با یکی از این ارکان مخالف نباشند مگر اینکه منافقانه اظهار موافقت کنند اما در باطن مخالف باشند؛ اما فیحدنفسه، مخالفتشان بر اساس یکی از این سه رکن است؛ حالا چه بگویند و چه نگویند.
آنهایی که با اسلامیت این نظام مخالف هستند، بعضیهایشان کسانی هستند که اصلاً دین را قبول ندارند. چنین کسانی بودهاند، هستند و هنوز هم بهکلی منقرض نشدهاند. ماتریالیستهایی که از اوایل نهضت، یعنی بیش از پنجاه سال پیش تا به امروز در گروههای مارکسیستی و مائوئیستی حضور داشتند اصلاً خدایی را قبول ندارند، دینی را نمیپذیرند و صراحتاً میگویند دین، افیون جامعه است. اصلاً کتابی با همین عنوان که دین افیون جامعه است از طرف حزب توده منتشر شد که من یادم هست زمانی که بچه بودم چاپ شده بود. یک عده از کسانی که با اسلامیت این نظام مخالف هستند اینها هستند.
عده دیگری هم هستند که در همین طیف قرار میگیرند اما نه اینکه منکر خدا و منکر اصل دین باشند. اصل اینکه خدایی هست، پیامبرانی مبعوث شدهاند، وحی به نوعی وجود داشته، کتابهای آسمانی آمدهاند و برای مردم مفید بودهاند و در پیشرفت تمدن بشر نقش داشتهاند را قبول دارند. نمیگویند خدا نیست، دین دروغ است، وحی دروغ است، کتاب آسمانی دروغ است؛ بلکه میگویند همه اینها درست است اما نقش تاریخی داشتهاند؛ یعنی در مرحلهای از تاریخ بشر مفید بودهاند اما بعد، نقششان را از دست دادهاند و دورانشان گذشته است.
کسانی که با مسائل جامعهشناسی آشنا هستند - البته من خیلی وارد نیستم اما کلیات آن را زیاد شنیدهام و کموبیش یاد گرفتهام- بهویژه اگوست کنت و برخی دیگر از پدران جامعهشناسی، تصریح میکنند که زندگی بشر به مقاطعی تقسیم میشود؛
یک دوران، دوران خرافات و اسطورهها بوده است؛ دورانی که انسانها به افکار غیرمنطقی و ارواح خیالی معتقد بودند و میپنداشتند این ارواح در عالم، مؤثر هستند و باید آنها را پرستید تا کارها درست شود؛ اعتقاد به خدایان گوناگون و اینگونه باورها که بههرحال در آن زمان نقشی در تمدن بشر داشتهاند. اگر آن افکار نبود، حرج و مرج و توحش حاکم میشد. بالأخره همین باورها مدتی بشر را اداره کردهاند.
کمکم این دوران سپری شد و دین جای آنها را گرفت. البته برخی دین، خرافه و سحر و جادو را در یک مقوله میدانند؛ میگویند دوران خرافات، دین و جادو یک مقوله هستند با شدت و ضعف؛ یکی منطقیتر است، یکی دور از منطق است، یکی هم عوامپسندتر است اما همه در یک دسته قرار میگیرند. این را بعضی از جامعهشناسان میگویند، من از خودم نمیگویم.
در دوران دین، چه در میان موحدین و چه سایر ادیان، معتقد بودند که موجودی فراتر از این عالم وجود دارد که قدرت فوقالعادهای دارد و در کارهای عالم مؤثر است. کسانی هم به نام پیامبر با او ارتباط دارند و مطالبی را از او دریافت میکنند. حالا خود اینکه این دریافت به چه صورتی است، مقداری اسرارآمیز یا خرافاتی است؛ مثلاً جبرئیل نازل میشود، یا احساس درونیای پیدا میکنند که مطلبی به آنها القا شده است. گاهی هم اینها را با شکلهای اسطورهای و خرافاتی بیان میکنند؛ مثلاً جبرئیل چه شکلی داشت و چه بال و پری داشت. اینها دیگر نعنا داغش است. اصلش این است که یک احساس درونی پیدا میکنند که با آن قدرت فوقالعاده عالم، ارتباط دارند و معنایی را درک میکنند که به نفع مردم است. این میشود دین. جوهر دین همین است.
این مرحله کمی تکاملیافتهتر است و جانشین مرحله اسطوره، خرافات، سحر و جادو میشود و معجزه، جای سحر و جادو را میگیرد. اینها را هم از یک مقوله میدانند؛ معجزه و سحر را از یک جنس میدانند با شدت و ضعف. یکی معقولتر است، یکی نامعقولتر، یکی مفیدتر است، آن یکی ضررش بیشتر است. بههرحال این هم یک دوران است. اکثر ملل عالم، انبیا بهویژه انبیای ابراهیمی را به عنوان شخصیتهای برجستهای میشناسند که در پیشرفت تمدن بشر مؤثر بودهاند؛ اما آنها هم در یک دورهای نقش داشتهاند.
بعد از دوران دین، دوران فلسفه میرسد. در این دوران، قوای آسمانی و مافوق طبیعت به درون طبیعت آورده میشود. قبلاً میگفتند فرشتگانی هستند که در بیرون از این عالم، کارهایی انجام میدهند؛ اما فلسفه میگوید اینها قوایی هستند در درون طبیعت. اگر افکار ارسطو را با افکار دینی مقایسه کنید تقریباً همین ساختار را میبینید. آنچه در ادیان گفته میشود که فرشتگان انجام میدهند، در فلسفه ارسطو گفته میشود صورت جسمانی یا صورت نوعیه انجام میدهد. این تطابق در فلسفه افلاطون نیز به صورت روشنتر وجود دارد و گفته میشود که ربُُّّالنُّوعها هستند که کار فرشتگان را انجام میدهند. درواقع اینها همان مفاهیم دینی هستند که شکل عقلانیتری پیدا کردهاند. بهاینترتیب فلسفه میآید جای دین را میگیرد و دیگر دوران دین گذشته است. این دوران، دوران عقل است. عقل جای دین، وحی و خرافات را میگیرد. باید عقل را تقویت کرد و از این نیرویی که حالا ما میگوییم نیروی خدادادی، بیشتر استفاده کرد.
خلاصه، دوران فلسفه بعد از دوران دین است؛ و بالأخره، آخرین دوران، دوران علم است. در این دوران، دیگر به جای تحلیلهای عقلی و برهانهای ارسطویی و فلسفی، فقط تجربه ملاک است؛ باید ببینیم تا بپذیریم. این آخرین مرحله سیر تکاملی بشر است؛ مرحلهای که در آن، خرافات، دین و فلسفه کنار رفتهاند و نوبت به علم رسیده است.
این یک گرایش غالب در میان جامعهشناسان است و کموبیش دیگران هم آن را پذیرفتهاند؛ حالا بعضی با تأمل بیشتر؛ اما بهطورکلی مورد پذیرش عام است.
داشتیم میگفتیم یک دسته از کسانی که با اسلامیت این نظام مخالف هستند آنهایی هستند که اصلاً منکر خدا و دین هستند. یک دسته دیگر هم هستند که میگویند: دین درست است اما دوران آن گذشته است. بعد از دین، دوران فلسفه بود؛ بعد دوران علم؛ بعد دوران مدرنیته و حالا هم دوران پسامدرن است. آن دورانها گذشته و ما وارد دوران دیگری شدهایم. بیخود است که ما سراغ دین برگردیم. این مثل این است که کسی بخواهد به دوران اساطیر بازگردد! البته نمیگویند اینها بهکلی بیفایده هستند. الآن هم اساطیر به صورت رمان میتوانند نقش داشته باشند، یا بهعنوان بخشی از تاریخ بررسی شوند که ببینیم در دوران اساطیر چه اعتقاداتی وجود داشته است؛ اما میگویند آن دورانها گذشته است؛ یعنی دوران اساطیر، دوران دین و دوران فلسفه؛ و حالا فقط دوران علم است و تجربه و آزمایشگاه ملاک است و هر چه غیر از آن باشد، قابل قبول نیست.
در میان متدینین ما هم کسانی هستند که میگویند اسلام هست، اسلام را هم قبول داریم اما دوران اسلامگرایی گذشته است. نمیگویند اسلام دروغ است، خدا و پیغمبر و قرآن دروغ هستند؛ بلکه تصریح میکنند که دوران اسلامگرایی گذشته است، مثل اینکه دوران اسبسواری گذشته است. الآن هم اسب وجود دارد، مسابقات اسبدوانی هم هست، اسب حیوان زیبایی است، آدم میتواند آن را نگه دارد و از آن استفاده کند اما امروز دوران اسبسواری نیست؛ امروز باید سوار هواپیما شد.
اینها کسانی هستند که با اسلامیت نظام مخالف هستند درحالیکه خودشان را مسلمان میدانند، چهبسا نماز هم بخوانند، روزه هم بگیرند اما میگویند دوران حکومت دین بر جامعه گذشته است. حالا اگر کسی دیندار است و دین را دوست دارد، مثل کسی که اسب نگه میدارد، اشکالی ندارد. اینها هم یک دسته از مخالفان اسلامیت نظام هستند.
تا به کسانی میرسیم که اقلیتهای دینی متعصبی هستند که طرفداری از دین خاص، باعث مخالفت آنها با اسلام میشود. البته اینها عملاً در کشور ما خیلی کم هستند. اقلیتهای مختلف مذهبی در ایران وجود دارند اما اینکه واقعاً تعصب آنچنانی داشته باشند که بخواهند نظام اسلامی را براندازند، لااقل عقلشان اجازه نمیدهد؛ چون میدانند در وضعیتی که در ایران دارند، خیلی راحت زندگی میکنند و مشکلی ندارند.
ما کلیمیان، مسیحیان و ارامنهای داریم که واقعاً با مسلمانها خیلی خوب زندگی میکنند و مشکلی ندارند. داعیهای ندارند که بهعنوان طرفداری از دین خودشان، بخواهند با اسلام مخالفت کنند؛ اما گوشه و کنار ممکن است در بعضی از مذاهب چنین گرایشهایی پیدا شود. اینها مجموعاً کسانی هستند که با رکن اسلامیت نظام ما مخالف هستند.
گفتیم که رکن دوم انقلاب مسئله استقلال و آزادی است؛ یعنی مبارزه با امپریالیسم خارجی و دیکتاتوری داخلی. خب، هیچکس ذاتاً طرفدار نوکری امپریالیست نیست و هیچ عاقلی چنین کاری نمیکند. همانگونه که هیچکس نمیخواهد تابع یک دیکتاتور زورگوی بیرحم باشد؛ اما ممکن است کسانی یا گروههایی پیدا شوند که منافع شخصی یا گروهیشان را در این ببینند که بالعرض طرفدار امپریالیسم یا دیکتاتوری شوند. آنها هم اصالتاً دوست دارند که مستقل و آزاد باشند اما منافع مادیشان اقتضا میکند که در بعضی جاها با دشمنان بسازند.
این هم در تاریخ سابقه دارد. در همان اوایل صدر اسلام، بسیاری از منافقین بودند که در ظاهر مسلمان بودند، در مسجد میآمدند، نماز میخواندند اما در باطن با کفار و مشرکین سر و سرّی داشتند. در قرآن هم آیات زیادی درباره آنها هست. سورهای هم به نام سوره منافقون داریم که مخصوص همین افراد است. چنین کسانی هم در جامعه ما کمیابیش یافت میشوند. این دسته از افراد، با اسلام مخالف نیستند؛ خدا، پیغمبر، دین، قرآن، امام زمان، حضرت عباس، سفره حضرت رقیه، سینهزنی، عزاداری، همه را قبول دارند؛ شاید نذرونیاز هم بکنند؛ اما منافعی دارند، دلبستگیهایی به پستها و مقامها دارند و رفتارهایی دارند که اگر بخواهند از اسلام و احکام اسلامی حمایت کنند آنها را از دست میدهند.
این چیزی است که در تاریخ بشر نمونههای زیادی دارد. یکی از نمونههایی که همه شما بهتر از من میدانید، داستان نصارای نجران است که آمدند با پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله مباحثه کردند و مغلوب شدند اما حاضر نشدند مسلمان شوند. جزیه را پذیرفتند اما اسلام نیاوردند. از پیامبرصلیاللهعلیهوآله سؤال شد که چرا اینها با وجود شکست در مباحثه، مسلمان نشدند؟! حضرت فرمودند به خاطر علاقهشان به خمر و گوشت خوک؛ چون نمیتوانستند از عادتی که به شرب خمر داشتند صرفنظر کنند این بود که با اینکه حق برای آنها روشن شده بود اما پا روی حق گذاشتند!
این یک نمونهاش است. حالا بعضیها معتاد به خمر میشوند، بعضیها به مخدرات و بعضیها هم به خوشگذرانیهای دیگر. ما چون اهل اینها نیستیم اسمهای اینها را هم درست بلد نیستیم اما کسانی در گوشه و کنار هستند که به دنبال این خوشگذرانیها هستند. اوایل انقلاب برای این خوشگذرانیها معمولاً به خارج میرفتند اما بعد در داخل کشور هم گرایشهایی پیدا شد. یکی از فعالان مهم سیاسی که در ده، دوازده سال اخیر و بلکه در پانزده، شانزده سال اخیر در فعالیتهای سیاسی بسیار مؤثر بوده و در یکی از گروههای سیاسی مهم کشور هم نقش اول را دارد به خود من گفت و من با گوشهای خودم شنیدم که میگفت: «آقا! اینهایی که به خارج میروند و پولهایشان را در پاریس، لندن و جاهای دیگر خرج میکنند، دو گناه مرتکب میشوند؛ یکی اینکه میروند عیاشی میکنند و کارهای نامشروع انجام میدهند. خب این حسابش با خداست.
گناه دومشان این است که به اموال مردم ما لطمه میزنند، پولهای ما را میبرند در خارج مصرف میکنند. خب، بیاییم کاری کنیم که همان خواستههایی که آنها در خارج تأمین میکنند را در داخل کشور تأمین کنند. گناهش گردن خودشان؛ آن گناه را چه در داخل باشد چه در خارج، خودشان مرتکب میشوند. اقلاً پول ما را بیرون نبرند و پولشان گیر خودمان بیاید. بیاییم در جزیره کیش فاحشهخانه و قمارخانه درست کنیم تا آنها بیایند کِیفشان را بکنند و پولشان را به ما بدهند.»
اگر بگویم چه کسی این حرفها را میزد شاید هیچکدامتان باور نکنید؛ اما یکی از بزرگترین شخصیتهای فعال سیاسی کشور، بدون هیچ واسطهای به خود من گفت. نمیگوید اسلام دروغ است یا شرب خمر و فحشا حلال است؛ نه، خودش هم قبول دارد که این کارها گناه است و آنها مرتکب گناه میشوند اما میگوید چرا ما منافعمان را از بین ببریم؟! آنها که گناهشان را میکنند، پولشان را به خارجیها میدهند؛ اقلاً جلوی یک منکر را بگیریم! صیغه آخوندی آن این است که نهی از منکر کنیم؛ آنها اموال ما را به خارجیها میدهند؛ خب جلوی آن را بگیریم و خودمان آن اموال را بگیریم.
اینها هم یک گروهی هستند که کم هم نیستند. البته از نظر تعداد، زیاد نیستند اما افراد مؤثری هستند؛ سرمایهدار هستند، تکنوکرات هستند، تاجر هستند، بازرگان هستند و الیآخر؛ بالأخره چنین افرادی هم هستند. اینها هم با این نظام سر خوشی ندارند؛ میگویند:«این آخوندها عقلشان نمیرسد که جامعه را اداره کنند. اقلاً مالشان را حفظ کنیم، گناهش گردن خودشان! ما که نمیگوییم گناه بکنید!»
اینها هم یک دسته از کسانی هستند که با این نظام، مخالف هستند. اگر میآیند و به خاطر اغراضشان با بعضی از دشمنان ما سازش میکنند یا اسرار ما را در اختیار آنها قرار میدهند، نه به خاطر این است که عاشق جمال بوش یا اوباما هستند؛ نه؛ آنها عاشق جمال پول خودشان هستند، میخواهند سرمایهشان افزوده شود، میخواهند اندوختههایشان در بانکهای سوئیس و لوکزامبورگ اضافه شود. با کسی هم دشمنی ندارند، با اسلام هم دشمنی ندارند، نماز هم میخوانند، روزه هم میگیرند، عزاداری هم میکنند. اگر از آمریکا یا از خط آمریکا یا از خط اسرائیل هم حمایت میکنند نه به خاطر عشق به آنهاست. این حمایتشان جنبه تاکتیکی دارد. به قول ما طلبهها، بالعرض تبعیت میکنند. اینها کسانی هستند که با رکن دوم نظام ما مخالف هستند.
و بالأخره کسانی هستند که با رکن سوم، یعنی ولایتفقیه، مخالف هستند. اینها گاهی همانهایی هستند که آن رکنهای قبلی را هم قبول ندارند. پیداست کسی که خدا یا دین را قبول ندارد، دیگر ولایتفقیه برای او معنی ندارد. گاهی هم نه، آن مراحل را گذراندهاند، با خدا و قرآن و دین و اینها مخالفتی ندارند، دین را هم همین امروز لازم میدانند، نقش دین را تاریخی نمیدانند، میگویند نه، همین امروز هم دین لازم است و برای جامعه مفید است؛ همه اینها درست است؛ مسئله سر مدیریت جامعه است. اینها به چند دلیل با مسئله ولایتفقیه مخالف هستند؛
یکی اینکه میگویند ما سالها قبل از نهضت روحانیت، با شاه مبارزه میکردیم. بعضی از گروههایشان، حالا پنهان نکنیم، همین جبهه ملی، بالأخره قبل از اینکه نهضت سیساله یا پنجاهساله اخیر شروع شود، نهضت مشروطیت بود، نهضت ملی کردن صنعت نفت بود، کسانی بودند که با انگلیسها مبارزه کردند، زحمت کشیدند، اعتصابها و تحصنها در مجلس، درگیریها و این حرفها شد تا نفت ملی شد؛ اینها میگویند آن زمان صحبت نهضت روحانیت نبود، ما خودمان داشتیم با انگلیسها مبارزه میکردیم، کلی زحمت کشیدیم، زندان رفتیم، شکنجه دیدیم، سختیها را تحمل کردیم تا بالأخره نفت را ملی کردیم و انگلیسیها را از ایران بیرون کردیم. خب، این آخوندها یکدفعه سروکلهشان پیدا شد و همه چیز را قبضه کردند! حکومت اسلامی و ولایتفقیه و اینها از کجا پیدا شدند؟! این یک زرنگی بود. حالا العیاذبالله، من دیگر عریان میگویم، زرنگیای بود که خمینی کرد! سالها ما مبارزات سیاسیاش را کرده بودیم، زحمتهایش را کشیده بودیم، پول خرج کرده بودیم، شکنجه شده بودیم، زندان رفته بودیم و این حرفها؛ ایشان بُل گرفت، موجسواری کرد، یک اسم اسلام روی آن گذاشت و گفت این نهضت اسلامی است. ولایتفقیه یک میراثی است که امام برای آخوندها درست کرد؛ خلاصه یک چیز صنفی است، برای اینها یک نانی پخت که آخوندها مدتی از زندگی دنیا بهرهای ببرند وگرنه زحمتهایش را ما کشیده بودیم.
حالا اگر بعضی از شما مبارزات ملی شدن صنعت نفت و اینکه نمایندگان مجلس میرفتند در مجلس تحصن میکردند، مدتها بحثهای سیاسی و درگیری و این حرفها را یادتان باشد- نمیدانم چه اندازه یادتان است- فیالجمله میتوانید توجیه این را درک کنید که این یعنی چه و اینها چه میگویند. این یک دلیلشان است که میگویند ما با ولایتفقیه مخالف هستیم؛ چون این آمد و حقوق ما را مصادره کرد! وقتی شاه رفت، حکومت را میبایست ما در دست بگیریم و اداره کنیم؛ اما آخوندها آمدند. این یک دعوای صنفی است: آخوند سرکار باشد یا دانشگاهی؟! آخوندها زرنگی کردند و ما میخواهیم از آنها پس بگیریم. این یک دلیل مخالفت با آنهاست.
دوم اینکه این یک نوع واپسگرایی و ارتجاع است؛ حکومت تئوکراسی، قرنهاست که منسوخ شده است. اینکه خدا حاکم باشد و احکام خدا باید اجرا شود، چیزی بود که در قرون وسطی در اروپا مطرح بود. آن هم شکست خورد و تمام شد و منسوخ شد. دیگر چیزی از حکومت تئوکراسی باقی نمانده جز یک قلعهای به نام واتیکان در میان شهر رم. از همه حکومت تئوکراسی همین حکومت پاپ مانده است. حتی یک شهر هم نیست؛ یک بخش کوچکی از شهر رم است، یک قلعهای به نام واتیکان که مرکز این حکومت است. نخستوزیر دارد، وزارتخانههای مختلف دارد، حکومت دارد، سفیر دارد. از حکومت تئوکراسی فقط همین مانده است. آن وقت شما تازه بعد از پنج، شش قرن که اصلاً فاتحه حکومت تئوکراسی خوانده شده، آمدهاید میخواهید آن را زنده کنید؟! این ارتجاع است! این واپسگرایی است! دیگر حالا تعبیرات زشتتر هم هست؛ خجالت بکشید! اینها قدیمی شده و از رده خارج شده است! این هم یک دلیل برای مخالفت با ولایتفقیه است.
مسئله سوم اینکه اصلاً این کار، کار را به دست نادان سپردن است. کار آخوندها مسئله أقوی و أحوط و این حرفهاست. دور هم مینشینند و بحث میکنند؛ یکی میگوید اقوی این است، دیگری میگوید احتیاط این است، آن یکی میگوید لایُترَکُ الاحتیاط. اصل کار آخوندها همین است. اینها را چه کار به اداره مملکت و سروکله زدن با سیاستمداران کارکشته دنیا؟! اینها نمیتوانند مصالح کشور را اداره کنند، نمیتوانند با سیاستبازان عالم مبارزه کنند، کلاه سرشان میرود و منافع ملی ما هدر میرود.
پس لااقل به سه دلیل باید با ولایتفقیه مخالفت کرد: یکی اینکه حکومت ارتجاعی است؛ دوم اینکه آخوندها حق ما را غصب کردهاند؛ و سوم اینکه اینها این کاره نیستند و بلد نیستند کشور را اداره کنند.
اگر برای تأیید این مطلب، روی بعضی از حرفهای برخی از عمامهبهسرها دقت کنیم، میبینیم که خودشان را عقل کل عالم میدانند. حتی نسبت به رهبر، معتقدند که باید در همه کارها با آنها مشورت کند و حرفشان را باید بپذیرد. معتقدند پیشرفتهایی که شده، در اثر راهنماییهای آنها بوده است. دیگر چنین افرادی هم پیدا میشوند. در همهجا آدمهای شاذ، خودخواه و خودمحور پیدا میشوند. وقتی در میان آنها پیدا شود، توقع دارید در میان دانشگاهیها پیدا نشود؟! آنها هم هستند، میگویند آخوندها چه هستند که چهار متر پارچه دور سرشان بستهاند و خیال میکنند مالک همه عالم هستند!
در همین سالهای اخیر و در مراکز رسمی کشور گفته شده که فرق ما با آخوندها این است که آنها چهار متر پارچه دور سرشان دارند و ما نداریم! شاید بعضی از کسانی که شنیدهاند، الآن در مجلس هم حضور داشته باشند. اینها دلایلی است که با ولایتفقیه مخالفت میکنند.
پس برای گروههای سیاسی که با این نظام مخالفت میکنند یک دستهبندی شد؛ چند دسته هستند؟! یکی آنهایی که با اساس اسلام مخالف هستند، پس با این نظام مخالف هستند؛ یکی کسانی که با دشمنان سر و سرّی دارند و منافعشان به وسیله حکومت آنها تأمین میشود. اگر آمریکاییها و اسرائیلیها اینجا باشند، منافع اقتصادیشان تأمین میشود؛ سوم کسانی که به دلایلی که گفته شد، با ولایتفقیه مخالف هستند.
حالا با این جمعبندی، شما میتوانید با این محکها جریانها را بشناسید و ببینید هر جریانی چهکاره است. بعضی از جریاناتی که به عنوان طرفدار ولایتفقیه و طرفدار نظام معرفی میشوند و بسیاری از مردم آنها را میشناسند، در همین طیف قرار دارند؛ یعنی در ته دل با این نظام مخالف هستند چون منافعشان به خطر افتاده است. میگویند اگر این وضع باشد، پس منافع ما چه میشود؟! حقوق ما چه میشود؟! بله، لَیْسَ كُلُّ ما یُعْلَمُ یُقالُ.
در مقابل این دستههای مختلفی که با نظام مخالف هستند، ما باید ببینیم که وظیفهمان چیست. اول کلاه خودمان را قاضی کنیم. بنده خودم را میگویم، به شما برنخورد: آیا واقعاً معتقدیم که امروز احکام اسلام باید اجرا شود؟! یا نه، خود ما هم إنقُلتی داریم، بعضی جاها میگوییم اینها مال زمان پیغمبر بود و بعضیهایش میشود تغییر کند.
بالأخره یکبار بنشینیم و این مسئله را برای خودمان حل کنیم و خودمان بدانیم چهکارهایم! بسیار زشت است که در حوزه قم، یک شخصیتی که از بیت معروف علمی است، صریحاً بگوید که دست بریدن در این زمان لزومی ندارد! بهعنوان یک عالم دینی شناخته شود، با عمامه، از یک بیت معروف دینی قم، صریحاً مقالهای بنویسد که امروز لزومی ندارد دست دزد را ببرند، چون احکام جزایی اسلام جنبه بازدارندگی دارد. میگوید ما از هر راهی بتوانیم جلوی دزدی را بگیریم که احتیاج به دست بریدن نداشته باشد همان کار را میکنیم. اسلام اینها را برای جلوگیری گفته اما اگر راه بهتری باشد همان را انجام میدهیم، چون ملاکش بازدارندگی است.
اول خودمان را ببینیم چهکاره هستیم؛ این یکی در مقابل کسانی که راجع به دین حرف دارند. من همینجا بین پرانتز عرض کنم که یک وقت هست که به خاطر مصالح اقوایی یک حکم از احکام اسلام بهطور موقت اجرا نمیشود؛ مثل اینکه در یک دورهای ممکن است دولت اسلامی اعلام کند که امسال مردم حج نروند. حج از بالاترین احکام عبادی است اما به خاطر مصالحی که ولیفقیه تشخیص میدهد و این از اختیارات ولایتفقیه است، میتواند بگوید امسال حج رفتن به خاطر مصالح اسلامی ممنوع است! اینگونه موارد، قابلقبول است. وقتی میگویم تغییر، منظورم اینگونه تغییرات موقت نیست. تعطیلی موقت یک حکم به خاطر مصالح، از حقوق ولیفقیه است. اگر او ضرورتش را تشخیص دهد و صلاحیتش را دارد و ما او را ولیفقیه میدانیم، اطاعت از او بر ما واجب است هرچند فتوایمان با او مخالف باشد.
منظور این نیست؛ منظور این است که کسی بگوید اصلاً دوران اجرای احکام جزایی اسلام گذشته است و امروز دیگر نمیشود با چوب زدن و دست بریدن جامعه را اداره کرد! بنده سالهای اول انقلاب، شاید بعضی از حضار هم حضور داشتند، از یک استاد معمم دانشگاه در دانشگاه شهید بهشتی -نظر مبارک هست؟! - برای دفتر همکاری حوزه و دانشگاه و اسلامیسازی علوم دعوت کرده بودیم. ایشان استاد حقوق هستند و هنوز هم حیات دارند. با احترام از ایشان خواستیم که با توجه به جایگاه علمیشان، در اسلامی کردن علوم همکاری کنند. ایشان صاف گفتند: «ما تشکر میکنیم که دولت اسلامی به فکر دانشگاهیها افتاده است اما من شنیدهام که هنوز در قم آخوندهایی هستند که میگویند آدم را باید مثل خر چوب زد!» منظورشان اجرای حد بود، یعنی تازیانه. چنین کسانی هستند که اینگونه فکر میکنند. وقتی که در میان معممین یعنی کسی که گوشت و پوستش از سهم امام رشد کرده، چنین دیدگاههایی پیدا میشود، توقع دارید در میان دانشگاهیان پیدا نشود؟! بالأخره این آفتهایی است که وجود دارد. مسائل فکری، اعتقادی و نظری را نباید دستکم گرفت؛ یک وقت خودش را نشان میدهد. این یک بخش از کار است.
بعد از این باید ببینیم: آیا واقعاً ما باید با آمریکا مبارزه کنیم؟! بنده باز با همین گوشهای خودم شنیدم، همان سالهای اول پیروزی انقلاب، در سفر حج، در میدان معابده، روز برائت از مشرکین، جلوی همان میدان که اجتماع بود، چند نفر از شخصیتهای سیاسی که بعضیشان معمم بودند به من گفتند: «ما تا کی باید با آمریکا مبارزه کنیم؟! بس است دیگر! خسته شدیم!» الآن هم در بعضی پستهای رسمی کشور هستند و جاهای حساسی را در اختیار دارند.
خب، واقعاً باید یکبار بنشینیم و فکر کنیم. ما هم آدمی هستیم، ما هم فکر داریم. یکبار برای خودمان حل کنیم: آیا واقعاً همانطور که امام فرمود «تا آمریکا دست از افکار و روشهایش برندارد، نمیتوانیم با او کنار بیاییم»، درست میگفت؟! یا نه، بس است دیگر، حالا سی سال مبارزه کردید، باید کنار بیایید، آشتی کنید، بسازید؟! این استراتژی را باید تثبیت کنیم.
و بالأخره، آخرش مسئله ولایتفقیه است. آقا! راستراستی ما باید یک ولیفقیه مطاع در کشور داشته باشیم؟! یا اگر ولیفقیهی هم هست، در هر کوچه و محله یک ولیفقیه برای خودش با مریدهایش باید باشد؟! حکومت ولیفقیهی که صحبتش هست یعنی در کشور یک رهبر مطاع داریم که بر همه واجبالاطاعه است و اگر حکم حکومتی صادر کند، حتی مراجع دیگر نیز باید اطاعت کنند. آیا ما واقعاً به این معتقدیم؟! یا دلمان میخواهد وقتی میگوییم ولایتفقیه، یعنی من ولیفقیه باشم؟! آیا باید اجازه بدهیم که در هر کوچه و محلهای یک ولیفقیه برای خودش حکومت کند؟! این را برای خودمان حل کنیم. اگر این است، خب بسیار خوب، ما هم یک دمودستگاهی برای خودمان درست کنیم! ما چه چیزمان کمتر از دیگران است؟! اما اگر واقعاً محور و استوانه نظام، یک نفر است و عمود خیمه نظام، شخص ولیفقیه است، ما باید همهچیزمان را پای او فدا کنیم. این عمود این نظام است. اینجا دیگر صحبت «من یکی، تو هم یکی» نیست؛ اینجا مصلحت جامعه اسلامی و مصلحت نظام اسلامی است. اینجا جای اینگونه تنافسها[1] نیست.
بزرگان ما در گذشته و آینده روششان همین بوده است. یکی از بهترین نمونههایش که خداوند انشاءالله بر علو درجاتشان بیفزاید مرحوم آیتالله گلپایگانیرضواناللهعلیه بودند. ایشان در مسائل سیاسی، میفرمودند: «امام، رهبر است»؛ البته تعبیرهایی که من از ایشان شنیدم این بود که میفرمودند «آقای خمینی».
ما باید این را برای خودمان حل کنیم. اگر مسئله این است، همه نیروهایمان را در یک سمتوسو متمرکز کنیم. تفرقه یعنی همین. این همه که بر «لَا تَفَرَّقُوا[2]» تأکید شده است مصداق بیّن آن همینجاست. اگر این قدرت محفوظ باشد، آبروی همه ما محفوظ است، دینمان محفوظ است، دنیایمان محفوظ است اما اگر این عمود بشکند، دیگر معلوم نیست برای بنده، جامعه خودمان و جامعه بیرونی چه ارزشی قائل باشیم.
این دو، سه مسئله را برای خودمان قاطعانه حل کنیم. کلاه خودمان را قاضی کنیم. پیش خودمان و خدا حجتی داشته باشیم. هرکدامش شد، نفی یا اثبات، سفت بایستیم که آقا! این است و جز این نیست. این مسائل را یکبار حل کنیم؛ اما دائماً بینبین، گاهی اینطرف، گاهی آنطرف، مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَٰلِكَ لَا إِلَىٰ هَٰؤُلَاءِ وَلَا إِلَىٰ هَٰؤُلَاءِ[3] این بار را به منزل نمیرساند!
پروردگارا! تو را به حجة بن الحسن قسم میدهیم، قلب مقدس ایشان را از همه ما راضی کن!
ما را مشمول دعاهای آن بزرگوار قرار بده!
سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدار!
روح امام را با انبیا و اولیا محشور بفرما!
عاقبت امر همه ما را ختم به خیر بفرما!
وَصَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ ٱلطَّاهِرِينَ