زمینه‌های شکل‌گیری جریان نفاق در انقلاب اسلامی

در دومین همایش انقلاب اسلامی، مخاطرات امروز و فردا
تاریخ: 
شنبه, 8 تير, 1381

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌‌‌‌‌‌‌‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقديم به روح ملكوتى امام راحل و شهداى والامقام اسلام، صلواتى اهدا بفرمایيد.

بنده پیش از هر چیز از تلاش‌هایی که عزیزان برای برگزاری این‌گونه همایش‌ها و فعالیت‌های مشابه انجام داده‌اند و ان‌شاءالله در آینده، بیشتر و بهتر انجام خواهند داد تشکر می‌کنم. به گمان بنده کسانی که در این عرصه فعالیت می‌کنند شایسته عنوان «سرباز گمنام امام زمان‌‌عجل‌الله‌فرجه‌الشریف» هستند چراکه این‌گونه فعالیت‌ها نه منافع مادی دارد و نه انتظار پست و مقامی از آن هست، بلکه حتی در بسیاری از موارد با سرزنش‌ها، کارشکنی‌ها و بی‌مهری‌هایی نیز همراه است و متأسفانه حتی گاهی از ناحیه دوستان! این است که چیزی جز اخلاص، اتکای به قدرت لایزال الهی و انقطاع از خلق، نمی‌تواند بهای این‌گونه فعالیت‌ها را بپردازد. امیدواریم خداوند متعال بر توفیقات شما عزیزان بیفزاید و به ما نیز توفیق خدمت‌گزاری به شما را مرحمت بفرماید.

سخن گفتن در این عرصه و با موضوعی که تعیین شده، حقیقتاً فراتر از اطلاعات، معلومات و تخصص‌های بنده است. بخشی از آن که بیشتر جنبه تاریخی دارد، مخصوصاً در بعضی از فروعش، از عهده عزیزانی چون برادر بسیار عزیزمان جناب آقای شایان‌فر برمی‌آید که بنده بسیار دوست داشتم فرصت بیشتری داشته باشم و از حضور ایشان و امثال ایشان بهره‌مند شوم. اطلاعاتی که به‌صورت آماری برای شما نقل می‌شود، هرکدام از آن‌ها چه‌بسا صدها ساعت مطالعه، فکر و تحقیق، پشتوانه‌اش است و بسیار مفید و راهگشاست. باید این‌ها را غنیمت بشماریم و از همکاری یا پیشگامی این عزیزان در این عرصه تشکر کنیم و بکوشیم ما نیز به سهم خود، باری که بر دوشمان هست را به منزل برسانیم.

ریشه‌یابی رشد جریان نفاق در سایه انقلاب

آنچه احیاناً از بنده ساخته است این است که در حاشیه مبانی نظری، فکری و اعتقادی این موضوع صحبت کنم. به‌هرحال با توجه به مشکلات و شیطنت‌هایی که خط نفاق یا بهتر بگوییم خطوط نفاق یا طیف نفاق، در طول این بیست و چند سال پس از انقلاب در این کشور انجام داده‌اند یک سؤال جدی به ذهن می‌آید و آن اینکه چگونه دلسوزان انقلاب، مسئولان و انقلابیون واقعی و راستین، مجالی برای فعالیت این‌ها باز گذاشتند و شرایطی فراهم شد که این‌ها بتوانند رشد کنند؟! رشدی که در این چند سال اخیر، شتاب فوق‌العاده‌ای گرفته و حتی گاهی به تصریح برخی از خودشان، بسیار بیش از آن چیزی است که انتظارش را داشتند! آن‌ها اصلاً باور نمی‌کردند که در این مدت کوتاه، بتوانند مطالبی را با این صراحت و به این عریانی بیان کنند و با عکس‌العمل چندان حادی هم مواجه نشوند. این برای آن‌ها پیروزی بسیار بزرگی است. خودشان هم انتظار نداشتند که به این زودی‌ها به چنین موفقیتی برسند. حال سؤال این است که چگونه این شرایط برای آن‌ها فراهم شد؟!

ما هیچ شکی نداریم که در این کشوری که صدها هزار شهید برای انقلابش داده است، نیروهای مخلص، فداکار، هوشمند، دوراندیش، عاقل، باتجربه و جان‌برکف وجود دارند؛ کسانی که همه هستی خود را برای پیروزی انقلاب و تحقق آرمان‌های آن هزینه کرده‌اند. پس چگونه اجازه داده شد که این‌ها چنین رشد کنند و به این نقطه برسند؟!

رشد خزنده جریان‌های انحرافی

البته اوج این خطر را خودمان هم به‌درستی درک نمی‌کنیم؛ زیرا وقتی انسان آرام‌آرام با یک جریان، همراه می‌شود و قدم‌به‌قدم با آن پیش می‌رود، متوجه نمی‌شود که دشمن تا کجا پیش رفته است، چون ما هم همراه شده‌ایم و کم‌کم به آن عادت کرده‌ایم. آن‌ها وقتی قدم اول را برمی‌دارند، ابتدا کمی ناراحت می‌شویم ولی به‌تدریج عادت می‌کنیم؛ قدم دوم را که برمی‌دارند، باز هم ابتدا برای ما سخت است اما پس از مدتی با آن انس می‌گیریم؛ و آن قدم آخر را که می‌خواهند بردارند، دیگر برای ما چندان دشوار نیست! اگر همان قدم آخر را در روز اول برمی‌داشتند و می‌گفتند دنبال چه هستند و چه می‌خواهند بکنند، هیچ امکان عملی برای آن‌ها وجود نداشت.

یعنی این‌ها همین‌طور آرام‌آرام که پیش می‌روند، کم‌کم شرایط فرهنگی و اجتماعی را برای قدم‌های بعدی مساعد می‌کنند، از حساسیت‌ها می‌کاهند و ذهن‌ها را برای پذیرش مطالب جدیدتر آماده می‌سازند. خود ما هم چون با این جریان همراه شده‌ایم، اهمیت، زشتی، پلیدی و خطر کارهایی را که امروز انجام می‌دهند را به‌درستی درک نمی‌کنیم چون با قدم‌های قبلی‌اش انس گرفته‌ایم.

حالا هر اندازه که این خطرها را درک کنیم ولی به‌هرحال این سؤال برای ما مطرح است که چگونه شد این‌ها توانستند به اینجا برسند؟!

این بحث را یک وقت باید به‌ صورت یک بررسی عینی و مستند به واقعیت‌های خارجی و اسناد و مدارک پیگیری کرد که نه کار بنده است و نه کار این جلسه. به‌هرحال باید تلاش‌هایی در این زمینه‌ها صورت بگیرد، نظیر آنچه در بخش مطبوعات شنیدید و عزیزان، سال‌های طولانی زحمت کشیدند تا این اطلاعات را به دست آوردند. بنده در حدی که مطالعاتم اجازه می‌دهد و حال و توانم اقتضا می‌کند یک شِمای کلی عرض می‌کنم. پیش از آن نیز، برای تبرک و تیمّن، چند جمله‌ای از نهج‌البلاغه تلاوت می‌کنم. برای شادی ارواح شهدا، صلواتی اهدا بفرمایید.

فَيَا عَجَباً! وَ مَا لِيَ لَا أَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هَذِهِ الْفِرَقِ عَلَى اخْتِلَافِ حُجَجِهَا فِي دِينِهَا، لَا يَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِيٍّ وَ لَا يَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِيٍّ وَ لَا يُؤْمِنُونَ بِغَيْبٍ وَ لَا يَعِفُّونَ عَنْ عَيْبٍ، يَعْمَلُونَ فِي الشُّبُهَاتِ وَ يَسِيرُونَ فِي الشَّهَوَاتِ، الْمَعْرُوفُ فِيهِمْ مَا عَرَفُوا وَ الْمُنْكَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْكَرُوا، مَفْزَعُهُمْ فِي الْمُعْضِلَاتِ إِلَى أَنْفُسِهِمْ وَ تَعْوِيلُهُمْ فِي الْمُهِمَّاتِ عَلَى آرَائِهِمْ، كَأَنَّ كُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ، قَدْ أَخَذَ مِنْهَا فِيمَا يَرَى بِعُرًى ثِقَاتٍ وَ أَسْبَابٍ مُحْكَمَاتٍ.[1]

تعجب امیرالمؤمنین‌‌علیه‌السلام از پدید آمدن اختلاف فرقه‌ها در دین

امیرالمؤمنین‌‌علیه‌السلام در ضمن خطبه‌ای، اظهار تعجب می‌فرمایند و می‌گویند: چرا تعجب نکنم از اینکه می‌بینم این فرقه‌ها با استدلالات خاص خودشان، در دین اختلاف پیدا کرده‌اند؟!

توجه بفرمایید که چند سال از رحلت پیامبر اکرم‌‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله گذشته است که حضرت این سخنان را بیان می‌فرمایند؛ دوران خلافت امیرالمؤمنین‌‌علیه‌السلام بین ۲۵ تا ۳۰ سال پس از رحلت پیامبر بوده و این خطبه‌ها مربوط به همان زمان است. قطعاً هنوز ۳۰ سال از رحلت پیامبر نگذشته بود که حضرت این فرمایشات را ایراد فرمودند.

ایشان می‌فرمایند: چرا از اين اختلاف فرقه‌‌‌‌‌‌‌‌ها تعجب نكنم که با اين دلايل و استدلالات و احتجاجات مختلفشان در امر دين این‌چنین اختلاف کرده‌اند؟! سپس ویژگی‌های آنان را بیان می‌فرمایند.

حضرت می‌فرمایند: هَذِهِ الْفِرَقِ...؛ ببینید مگر در آن زمان مسلمان‌ها چقدر بودند؟! چند فرقه به وجود آمده بود؟! این‌ها چه کسانی بودند؟! آیا این‌ها مشرک بودند؟! آیا این‌ها کفار بودند که در داخل کشورهای اسلامی نفوذ کرده بودند؟! یا همین مسلمان‌ها بودند؟! و چه‌بسا کسانی، نه «چه‌بسا» بلکه قطعاً بسیاری از آن‌ها همان‌هایی بودند که با امیرالمؤمنین‌‌علیه‌السلام بیعت کرده بودند؛ چراکه در آن روز، علاوه بر کسانی که از مصر و سایر نقاط کشورهای اسلامی آمده بودند و با امیرالمؤمنین‌‌علیه‌السلام بیعت کرده بودند، در حجاز کسی نمانده بود که با حضرت علی‌‌علیه‌السلام بیعت نکرده باشد.

ویژگی‌های اختلاف‌کنندگان در دین از منظر امیرالمؤمنین‌‌علیه‌السلام

ببینید که امیرالمؤمنین‌‌علیه‌السلام اوصاف کسانی که به صورت فرقه‌های مختلف در امر دین اختلاف پیدا کردند را چگونه بیان می‌فرمایند:

الف) انحراف از مسیر وصی پیامبر‌‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله

می‌فرمایند: لَا يَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِيٍّ. این فرقه‌های مختلفی که در درون اسلام پدید آمدند آثار هیچ پیامبری را دنبال نمی‌کنند. لَا يَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِيٍّ؛ وصی پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله کسی جز امیرالمؤمنین‌‌علیه‌السلام نبود. حضرت می‌فرمایند: این‌ها به رفتار وصی پیامبر نیز اقتدا نمی‌کنند و از آن پیروی نمی‌نمایند.

تا اینجا خیلی زننده نیست؛ خب این‌ها وصی پیامبر را یا درست نمی‌شناختند و یا قبول نداشتند. کسانی هم که با امیرالمؤمنین‌‌علیه‌السلام بیعت کردند، این بیعت به معنای شناخت ایشان به‌عنوان امام معصومی که از طرف خداوند متعال تعیین شده و اطاعتش واجب است و مشروعیتش از سوی اوست این‌گونه نبود؛ بلکه کسانی که با امیرالمؤمنین‌‌علیه‌السلام بیعت کردند همان‌هایی بودند که با خلفای قبلی نیز بیعت کرده بودند. درواقع رفتارشان با امیرالمؤمنین‌‌علیه‌السلام شبیه رفتاری بود که امروز مردم برای انتخاب یک مقام، رأی می‌دهند و انتخابات برگزار می‌کنند. آن‌ها نیز چون فرد دیگری جز علی‌‌علیه‌السلام را نیافتند که بتواند این آشفتگی در جهان اسلام را سامان دهد لذا به ایشان رأی دادند ولی این‌گونه نبود که همه آن‌هایی که رأی دادند، از شیعیان مخلص باشند و امام را درست شناخته باشند و واقعاً تسلیم باشند و عمل او را حجت و فرمانش را واجب‌الاطاعة بدانند؛ آن‌گونه که ما به حسب اعتقاد کلامی معتقدیم امام چنین جایگاهی دارد.

ب) فقدان ایمان به غیب و بی‌تقوایی

حضرت در ادامه می‌فرمایند: لَا يُؤْمِنُونَ بِغَيْبٍ وَ لَا يَعِفُّونَ عَنْ عَيْبٍ! آیا احتمال می‌دهید امیرالمؤمنین‌‌علیه‌السلام این را مثلاً درباره ساکنان آمریکا و اروپا فرموده باشند؟! قطعاً این سخن درباره همین مسلمان‌هاست! حضرت می‌فرمایند: این‌ها در دلشان به هیچ غیبی اعتقاد ندارند و در رفتارشان از هیچ کار زشتی پرهیز نمی‌کنند!

ج) سقوط در شبهات و شهوات

يَعْمَلُونَ فِي الشُّبُهَاتِ؛ این نشان می‌دهد که انحراف از کجا آغاز می‌شود و انسان چگونه به چنین سرنوشت خطرناکی مبتلا می‌شود که لَا يُؤْمِنُونَ بِغَيْبٍ وَ لَا يَعِفُّونَ عَنْ عَيْبٍ! آغازش از همین‌جاست که يَعْمَلُونَ فِي الشُّبُهَاتِ؛ یعنی ابتدا در امور مشتبه وارد می‌شوند و یقین ندارند که این کار، حرام است یا اشکال دارد. سپس وَ يَسِيرُونَ فِي الشَّهَوَاتِ؛ حرکتشان در مسیر شهوات است.

کار از همین‌جا شروع می‌شود؛ انسان تمایل پیدا می‌کند یعنی کم‌تقوایی، بی‌توجهی به حلال و حرام و انگیزه‌اش صرفاً ارضای خواسته‌های شخصی است. درنهایت، کار به جایی می‌رسد که لَا يُؤْمِنُونَ بِغَيْبٍ وَ لَا يَعِفُّونَ عَنْ عَيْبٍ!

د) خودمحوری در تشخیص حق و باطل

الْمَعْرُوفُ فِيهِمْ مَا عَرَفُوا وَ الْمُنْكَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْكَرُوا؛ یعنی چیزی شبیه همان معیارهایی که امروز در نظام ارزشی دنیا رایج است که خوب و بد تابع رأی و سلیقه خودشان است؛ هرچه را خوب بدانند و از آن خوششان بیاید خوب می‌شود و هرچه با رأی و سلیقه‌شان ناسازگار باشد، بد تلقی می‌شود!

ه) نگرش خودمحورانه در مواجهه با مشکلات مهم

مَفْزَعُهُمْ فِي الْمُعْضِلَاتِ إِلَى أَنْفُسِهِمْ؛ زندگی اجتماعی، به‌ویژه آن‌جا که بخواهد بر اساس باورها و ارزش‌های واقعی، حقیقی و خداپسندانه بنا شود بدون مشکل نخواهد بود. این مشکلات از راه‌های مختلفی پدید می‌آیند. بالأخره مردمی که بخواهند سالم بمانند، نیاز به پناهگاه دارند و باید راه‌حلی برای مشکلاتشان پیدا کنند. همه که در همه چیز تخصص و صلاحیت اظهار نظر ندارند. توده‌های مردم وقتی بخواهند دینشان محفوظ بماند، سلامتشان حفظ شود و مصالحشان تأمین گردد، نیاز به راهنما دارند؛ باید کسی باشد که آن‌ها را راهنمایی کند و مشکلاتشان را حل نماید. باید پناهگاهی داشته باشند.

این طبیعی است و همیشه و همه‌جا در همه جوامع چنین بوده و خواهد بود؛ منتها گاهی مردم آگاهانه دنبال یک رهبری می‌گردند و از او پیروی می‌کنند و گاهی هم ناآگاهانه تحت تأثیر تبلیغات شوم و فریبنده، دنباله‌رو کسانی می‌شوند که حتی خود آن اشخاص را هم نمی‌شناسند؛ دنباله‌رو جریانی می‌شوند که منحرف است، مردم را فریب می‌دهد و برای تأمین خواسته‌های خود، مطالبی را به آن‌ها القا می‌کند و با قدرت تبلیغات، به حرکات مردم جهت می‌دهد.

به‌هرحال توده‌های مردم نیاز به راهنمایی دارند؛ از کسانی خط می‌گیرند، جهت می‌گیرند، الگو می‌گیرند؛ گاه آگاهانه و گاه ناآگاهانه؛ اما این فرقه‌های مختلفی که اختلافات در دین را به وجود آوردند و امیرالمؤمنین‌‌علیه‌السلام به آن‌ها اشاره می‌فرمایند، در معضلاتشان به هیچ‌کس مراجعه نمی‌کنند و رأی خودشان را ملاک قرار می‌دهند؛ مَفْزَعُهُمْ فِي الْمُعْضِلَاتِ إِلَى أَنْفُسِهِمْ.

وَ تَعْوِيلُهُمْ فِي الْمُهِمَّاتِ عَلَى آرَائِهِمْ؛ این تقریباً عطف تفسیری برای همان مطلب است. در مسائل مهم، وقتی می‌خواهند ببینند چه راهی را باید انتخاب کنند، چه رأیی را برگزینند، چه نظری را بپذیرند و چه رفتاری را در پیش بگیرند، هر کسی به رأی خودش عمل می‌کند.

و) گمراهی در سایه عدم تبعیت از امام

كَأَنَّ كُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ؛ گویا هر کسی امام خودش است یعنی نیازی به امام ندارد. كَأَنَّ كُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ، قَدْ أَخَذَ مِنْهَا فِيمَا يَرَى بِعُرًى ثِقَاتٍ وَ أَسْبَابٍ مُحْكَمَاتٍ؛ به گمان خودش به دستگیره‌های محکمی چنگ زده و به مطالب متقنی باور دارد اما پیداست وقتی هر کسی بخواهد به رأی خودش عمل کند، با این همه اختلافاتی که حضرت اشاره می‌فرمایند، هیچ‌کدامشان به واقعیت نمی‌رسند و جز گمراهی و انحراف، نتیجه‌ای نخواهند داشت.

خطر تفسیر به رأی در فهم دین

من این چند جمله را به‌عنوان تبرک و تیمّن خواندم تا ذهن ما کمی آشنا شود با اینکه کفر و ایمان در نظر امیرالمؤمنین‌‌علیه‌السلام چه مقوله‌ای است و کجاها پیدا می‌شود. آیا لَا يُؤْمِنُونَ بِغَيْبٍ حتماً باید پشت کوه قاف باشد؟! مثلاً در جزایر میکرونزی؟! یا نه، در همین جامعه اسلامی و در میان نمازخوان‌ها هم کسانی پیدا می‌شوند که لَا يُؤْمِنُونَ بِغَيْبٍ؟!

در کلمات امیرالمؤمنین‌‌علیه‌السلام از این‌گونه فرمایشات بسیار هست. شما اگر از این زاویه دنبال کنید، خواهید دید که زمان ما هم کمتر از زمان امیرالمؤمنین‌‌علیه‌السلام نیست. البته کسی جرأت نمی‌کند بگوید بدتر است اما دست‌کم باید گفت که کمتر از آن زمان نیست! با اینکه تنها ۲۵ سال از وفات پیامبر‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله گذشته، حضرت علی‌‌علیه‌السلام این فرقه‌های مختلف را اشاره می‌فرمایند که كَأَنَّ كُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ؛ چیزی که امروز رسماً به‌عنوان یک تز و ایده مترقی مطرح می‌کنند؛ اینکه هر کسی باید خودش از منابع دینی استفاده کند و رأی خودش برای خودش حجت است و مگر ما میمون هستیم که تقلید کنیم؟!

این همان است که امیرالمؤمنین‌‌علیه‌السلام آن روز فرمودند: كَأَنَّ كُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ؛ کسی حرف دیگری را، متخصصی را، رهبری را، کسی که صلاحیت پیروی داشته باشد را قبول ندارد. همه دنبال فکر و رأی خودشان هستند و می‌گویند: «ما خودمان باید بفهمیم و تصمیم بگیریم.» و طبیعتاً در چنین شرایطی، درباره فهم دین، به تعداد افراد، آراء مختلف شکل می‌گیرد؛ مثلاً در یک جمعیت ۶۰ میلیونی، ۶۰ میلیون اسلام وجود خواهد داشت! هر کسی اسلام خاص خودش را دارد! آن‌وقت در چنین جامعه‌ای، صحبت کردن از اسلام و مبارزه با دشمنان اسلام چه مفهومی می‌تواند داشته باشد؟! در چنین فضایی، وقتی به یک وزیر مسئول گفته می‌شود: آقا! شما طبق دستور رهبر و بر اساس مقتضای قانون، موظف هستید مثلاً دانشگاه‌ها را اسلامی کنید؛ پاسخ می‌دهد: کدام اسلام؟! ما می‌خواهیم دانشگاه‌ها را اسلامی کنیم اما نمی‌دانیم کدام اسلام مدنظر است؟! البته این فقط یک بهانه است؛ لَا يُؤْمِنُ بِغَيْبٍ وَ لَا يَعِفُّ عَنْ عَيْبٍ!

فرهنگ‌سازی یا فروپاشی فرهنگی؟!

وقتی گفته می‌شود: آقا! این چه وضعی است که در دانشگاه‌ها حاکم شده است؟! شما از ابتدا شعار دادید که دانشگاه‌ها از نظر علمی و تحقیقاتی ضعیف شده‌اند و نفوذ روحانیون باعث شده پیشرفت علمی با شتاب منفی مواجه شود! هر بار می‌گویند این ایراد دارد، آن ایراد دارد، تحقیقات عقب افتاده است. حتی آمدید نام وزارت را تغییر دادید تا «تحقیقات و فناوری» جزو عنوان آن باشد. یکی از سنگین‌ترین بودجه‌ها را برای همین پژوهش‌ها اختصاص دادید. آن‌وقت نتیجه‌اش این شد که پژوهش‌ها منجر به برگزاری جشنواره سوت کشیدن در دانشگاه شود؟! نتیجه وزارت علوم و تحقیقات و فناوری این بود؟! فناوری‌تان همین است؟!

در عرض چند ماه، جشن هنر یک طرف، جشنواره موسیقی یک طرف، جشن سوت کشیدن یک طرف، جشن انتخاب دختر نمونه یک طرف؛ این مسیر پیشرفت علم و تحقیق در دانشگاه‌هاست؟! چرا باید این‌همه فساد اخلاقی و انحرافات در دانشگاه‌ها پیدا شود؟! پاسخ می‌دهند که فرهنگ دانشگاه از فرهنگ جامعه جدا نیست؛ شما بروید فرهنگ جامعه را اصلاح کنید، دانشگاه هم خودش اصلاح خواهد شد!

اما چطور آن روزی که می‌خواستید برخی تظاهرات را به نفع بعضی خطوط و جناح‌ها راه بیندازید گفتید دانشگاه، فرهنگ‌ساز است؛ دانشگاهیان پیشگام‌اند؛ باید در جامعه، فرهنگ بسازند و رهبری کنند؛ ولی حالا که صحبت از فساد فرهنگی و سقوط فرهنگی می‌شود، می‌گویید دانشگاه، تابع جامعه است، شما بروید اخلاق جامعه را اصلاح کنید، اینجا هم خودبه‌خود اصلاح خواهد شد؟!

از هشدار تا واقعیت

عرض بنده آن چیزی است که خواستم به‌عنوان موضوع بحث مطرح کنم؛ اینکه چگونه ما به این نقطه کشیده شدیم؟! امام‌‌رضوان‌الله‌علیه با آن صراحت، با آن روشن‌بینی، با آن وصایا، با آن سخنرانی‌ها، با آن وصیت‌نامه و منشورها که البته نمی‌خواهم اغراق کنم و شأن امام‌‌رضوان‌الله‌علیه را تا مقام امام معصوم بالا ببرم اما واقعاً می‌توان گفت که برخی از پیش‌بینی‌های ایشان شبیه معجزه بود؛ بعضی از مطالبی که ایشان فرموده‌اند، انگار امروز برای جامعه ما نازل شده‌اند.

آن زمان‌ها که امام‌‌رضوان‌الله‌علیه این مطالب را بیان می‌فرمود، آدم تعجب می‌کرد که اصلاً این احتمالات چیست که امام مطرح می‌کند؟! مگر ممکن است چنین چیزی اتفاق بیفتد؟! حال با وجود آن پیش‌بینی‌ها و سفارش‌ها، چگونه شد که ما به این وضعیت دچار شدیم؟!

ابهام در مفهوم ایمان؛ راه نفوذ انحرافات در عقاید و باورها

بنده در این زمینه چند نکته را به‌طور اجمالی خدمت شما عرض می‌کنم، شاید برای کسانی که اهل تحقیق‌ هستند سوژه‌ای باشد تا در این زمینه مطالعه کنند، این بحث‌ها را بشکافند، باز کنند، سخنرانی کنند، مقاله و کتاب بنویسند، به هر صورتی که بتوانند تا سطح اطلاعات، بینش، بصیرت و دین‌داری مردم را ارتقا پیدا کند.

چند نکته هست که به نظر من باعث می‌شود شیاطین بتوانند با توجه به همین نقاط آسیب‌پذیر، به اهداف خودشان دست پیدا کنند. البته این موارد منحصر به همین‌ها نیست اما آنچه به ذهنم رسید یکی این است که مفهوم ایمان برای ما به‌درستی روشن نیست و اتفاقاً همین ابهام، نقطه‌ای است که مورد سوءاستفاده قرار می‌گیرد.

در همین سخنرانی اخیر این نابخرد، ملاحظه فرمودید که استناد می‌کند که هر کس شهادتین بخواند و بگوید من مسلمان هستم، شما باید او را بپذیرید. دیگر این تقسیم‌بندی خودی و غیرخودی و این حرف‌ها چیست؟! ما مسلمان هستیم؛ مسلمان که هیچ، مجاهد هم هستیم، مجاهد اسلام هم هستیم. چرا ما را متهم می‌کنید که ایمان نداریم؟!

او این حرف را در شرایطی می‌زند که در درون جامعه ما زمینه‌ای برای پذیرش چنین ادعایی وجود دارد؛ یعنی کسانی هستند که می‌گویند: بله آقا! برای حفظ وحدت نباید کسی را طرد کرد؛ وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَىٰ إِلَيْكُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا؛[2] همین‌که شهادتین گفتند و اظهار کردند که مسلمان هستند، دیگر باید پذیرفت. این سخت‌گیری در گزینش‌ها و اینکه مثلاً گفته شود: اعتقاد و التزام عملی به ولایت‌فقیه، این‌ها را کنار بگذارید! این‌ها مسلمان هستند و باید وحدت را حفظ کرد. مگر اسلام چیست؟! مگر خود شما نمی‌گویید هر کسی که شهادتین گفت مسلمان است و بدنش طاهر است؟! حالا اگر حرفی زد یا درباره یکی از احکام اسلام تشکیکی کرد، مثلاً گفت تاریخ‌مصرف احکام جزایی اسلام گذشته است، خب این‌ها اشتباهاتی است، خیلی سخت نگیرید!

ضرورت تبیین مرز ایمان و کفر

اصلاً مرز ایمان و کفر چیست؟! آن زمان‌هایی که بنده با طلبه‌های جوان بیشتر معاشرت داشتم، یکی از سؤالات جدی که برای آن‌ها مطرح بود همین بود و حتی گاهی به استفتاء از برخی آقایان کشیده می‌شد و کسانی هم که می‌خواستند خودشان را به‌عنوان مرجع معرفی کنند، اظهارنظرهایی کردند و گفتند: بله، برای پذیرفتن اسلام غیر از شهادت به توحید و رسالت، چیز دیگری لازم نیست! حتی اعتقاد به معاد هم ضروری نیست! مگر شهادتین موجب اسلام نمی‌شود؟! پس اگر کسی منکر معاد بود، مشکلی ندارد؛ چون اسلام فقط همان دو جمله است. شاهدش هم این است که با همین شهادتین، اسلام تحقق پیدا می‌کند.

اینجا مسئله اسلام ظاهری و اماره‌ای بر ثبوت اسلام در مقام اثبات، با اصل ایمان و کفر اشتباه گرفته شده بود. ما یک اسلامی داریم که در فقه مطرح می‌شود و موضوع احکام ظاهری است؛ یعنی با چه کسی می‌توان معامله طهارت کرد، گفت بدنش طاهر است، می‌توان به او دختر داد یا از او دختر گرفت، می‌تواند از مورّثش ارث ببرد و ذبیحه‌اش حلال است. این اسلام، اسلام ظاهری است و موضوع احکام فقهی است. چنین اسلامی به ایمان و کفر، بهشت و جهنم، سعادت و شقاوت ابدی ربطی ندارد. طبق این نظر، ابوسفیان هم مسلمان است؛ أبیّ بن كعب و سایر سران منافقین هم مسلمان‌ هستند؛ معاویه هم مسلمان است. ازدواج‌هایی که بین مسلمان‌ها و برخی از منافقین انجام می‌گرفت، بر همین اساس بود یعنی بر اساس اسلام ظاهری.

اما یک حساب دیگر هم هست و آن اینکه آن ایمانی که موجب نجات از عذاب آخرت و سعادت ابدی می‌شود، انسان را از جهنم بیرون می‌آورد و به بهشت وارد می‌کند و اگر کسی آن را نداشته باشد موجب خلود او در عذاب جهنم می‌شود آن ایمان چیست؟! ملاک آن چیست؟! این تلازمی با اسلام ظاهری ندارد. ممکن است کسی اسلام ظاهری داشته باشد، حتی امام‌جمعه هم بشود اما این اسلام، اسلام ظاهری است و مربوط به احکام دنیایی است. مگر آن وُلاة[3] یا عُمّالی[4] که امیرالمؤمنین‌‌علیه‌السلام تعیین می‌فرمودند یا ابقایشان می‌کردند- مثلاً مغيرة را در آذربایجان منصوب فرمودند، او امام جماعت هم بود، امام‌جمعه هم بود- آیا این دلیل می‌شود که حتماً در صدر بهشت جای بگیرد؟!

آن چیزی که ما درباره‌اش بحث می‌کنیم و نگرانش هستیم ایمان واقعی در برابر کفر قلبی است. آن طرفش هم ممکن است کسی در ظاهر اظهار کفر کند، حتی خلاف شهادتین هم اظهار کند ولی به ایمانش آسیبی نرسد؛ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ؛[5]

این چیزی که امیرالمؤمنین‌‌علیه‌السلام می‌فرمایند: لَا يُؤْمِنُونَ بِغَيْبٍ، معنایش این نیست که می‌آیند داد می‌زنند که آقا! ما غیب را قبول نداریم! اگرچه امروز منافقین ما کارشان به اینجا رسیده که صریحاً اعلام می‌کنند اما آن روز صریح نمی‌گفتند؛ ایمان در دلشان نبود و علی‌‌علیه‌السلام از باطنشان خبر می‌دادند و می‌فرمودند: لَا يُؤْمِنُونَ بِغَيْبٍ. در ظاهر که می‌آمدند نماز هم می‌خواندند. گاهی هم صف اول نماز می‌ایستادند اما وَلَا يَأْتُونَ الصَّلَاةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَىٰ؛[6]

تبیین دقیق‌تر مرز کفر و ایمان؛ راه مقابله با انحرافات

یکی از کارهایی که باید انجام دهیم تا از این انحرافات و سوءاستفاده‌های منافقین جلوگیری شود این است که مسائل ایمان و کفر را روشن‌تر کنیم و بگوییم ملاک ایمان چیست.

تسلیم کامل و بدون قید و شرط در برابر احکام الهی؛ معیار اسلام حقیقی و ایمان واقعی

ایمان، تسلیم مطلق و بی‌قیدوشرط در برابر دستورات اسلام را می‌طلبد. اگر کسی بگوید: من در میان ده هزار عقاید و معارف اسلامی، یکی از آن‌ها را قبول ندارم، فقط یکی را! مثل این است که همه را انکار کرده است! يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ؛[7] أُولَٰئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا؛[8] حتی اگر یکی از آن‌ها را انکار کند نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ مى‌‌‌‌‌‌‌‌شود و مصداق اين خواهد شد كه أُولَٰئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا!

ایمان، قید و شرط ندارد. هرچه خدا گفت را باید پذیرفت. اسلام یعنی همین: الإسلامُ هُو التَّسليمُ.[9] اگر کسی گفت: من در این حکمش تأمل دارم، این هنوز ایمان ندارد هرچند امام‌جمعه باشد، هرچند فرضاً، حالا به‌عنوان امکان عقلی عرض می‌کنم، حتی اگر مرجع تقلید باشد، رساله هم داشته باشد وقتی درباره یک حکم اسلام در دلش باور ندارد یا می‌گوید تاریخ‌مصرفش گذشته، این برای ۱۴۰۰ سال پیش بوده و به درد امروز نمی‌خورد، ایمان ندارد.

ابهام در مفهوم ایمان و کفر؛ عامل رشد نفاق در جامعه اسلامی

یکی از عواملی که موجب پیشرفت جریان نفاق شده، ابهام در حقیقت ایمان، کفر و نفاق است. وقتی گفته می‌شود فلان فرد یا گروهی منافق هستند، پاسخ می‌دهند: آقا! اختیار دارید! من خودم دیدم نماز می‌خواند! درحالی‌که قرآن درباره بخشی از منافقین می‌فرماید: وَلَا يَأْتُونَ الصَّلَاةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَىٰ؛ یعنی نماز می‌خوانند، اما با کسالت؛ لَا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا.[10] پس منافق می‌تواند نماز هم بخواند و این منافاتی با نفاق ندارد.

مرز نفاق و ایمان از همین‌جا آغاز می‌شود. نفاق جنبه ظاهری دارد؛ یعنی اظهار ایمان می‌کند اما در باطن فاقد آن است. مرز ایمان و کفر را باید روشن کرد؛ چون منافق در برابر کافر قرار دارد. مرز ایمان و کفر، تسلیم کامل در برابر مجموعه‌ای از چیزهایی است که خداوند متعال امر فرموده است. اگر یکی از آن‌ها کم شود کفر حاصل می‌شود.

آزمون الهی و سقوط ابلیس

داستان ابلیس را فراموش نکنید. او نه منکر خدا بود، نه منکر ربوبیت تکوینی الهی و نه منکر معاد. او گفت: خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ؛[11] یعنی خالقیت خدا را قبول داشت. گفت: رَبِّ فَأَنْظِرْنِي؛[12] ربوبیت الهی را پذیرفته بود. گفت: أَنْظِرْنِي إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ؛[13] قیامت را هم قبول داشت؛ اما چرا قرآن می‌فرماید: كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ؟![14] چون ربوبیت تشریعی الهی را نپذیرفت؛ اینکه هر چه خدا بگوید باید اطاعت کرد این را قبول نداشت. گفت: لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ.[15]

اگر خدا را انکار می‌کرد، آیا بر کفرش افزوده می‌شد؟! اگر معاد را انکار می‌کرد، آیا کفرش بیشتر می‌شد؟! نه، چون اصل کفر در نپذیرفتن فرمان الهی است. اگر کسی مجموعه توحید، نبوت، معاد و ایمان به جمیع ما أنزل الله را بپذیرد مؤمن است اما اگر یکی از این‌ها کم شود، انگار همه را انکار کرده است. مثل یک ترکیب دارویی است که اگر یکی از اجزای مؤثرش نباشد، نه‌تنها بی‌اثر می‌شود بلکه گاهی زیان‌بار هم خواهد بود. به‌هرحال این مسئله‌ای است که باید درباره مفاهیم ایمان، کفر، نفاق و امثال آن بیشتر روشنگری شود.

نقش عمل‌زدگی در ظهور و تثبیت جریان‌های فرصت‌طلب در انقلاب

نکته دوم اینکه برخی از دست‌اندرکاران انقلاب، چه پیش از پیروزی و چه پس‌ازآن، به مسائل عملی بیش از مسائل اعتقادی اهمیت می‌دادند. حالا با اینکه جلسه خصوصی است ولی نمی‌توانم خیلی صریح و بی‌پرده صحبت کنم اما برخی از افراد، گرایش پراگماتیستی داشتند؛ نوعی عمل‌زدگی. می‌گفتند: این کار انجام شود، حالا می‌خواهد اعتقاد به خدا داشته باشد یا نداشته باشد؛ فعلاً بتوانیم از شعارهایش علیه شاه استفاده کنیم، هرچه می‌خواهد باشد؛ یعنی بها ندادن کافی به مسائل اعتقادی و ارزشی در مقابل، بیش از حد بها دادن به رفتار و عمل عینی.

درحالی‌که در اسلام، ابتدا مسئله اعتقاد و ایمان مطرح است و سپس عمل. این عمل‌زدگی یکی از آفات انقلاب بود که برخی توانستند با انجام یک‌سری کارهای زرق‌وبرق‌دار، عمرانی، آبادانی و فعالیت‌های اقتصادی، در دل مردم جا باز کنند و موقعیت پیدا کنند، به‌طوری‌که دیگر نتوان ریشه آن‌ها را کند. مسئولان هم گفتند: بگذارید کارشان را بکنند، حالا فکرشان هرچه هست مهم نیست.

پشت پرده وفاق ملی!

مسئله سوم این بود که گفتند برای مقابله با دشمن باید نیروهای داخلی را هرچه بیشتر جذب کنیم؛ و این بهانه‌ای شد برای اینکه به سوابق افراد، اعتقاداتشان و خط‌ فکری‌شان چندان توجهی نشود. بهانه‌اش هم حفظ وحدت بود؛ جذب نیروها. البته دستاویزی هم داشتند و آن اینکه برخی عناصر انقلابی، تندروی‌هایی کردند و کسانی را بی‌جا طرد کردند. در واکنش به این رفتارها، گزینش‌ها کنار گذاشته شد و شعار «از همه استفاده کنید» مطرح شد؛ اما پست‌های کلیدی را به دست چه کسانی باید سپرد؟!

امام‌رضوان‌الله‌علیه هر بار می‌فرمودند «همه با هم» اما همان امام صدها بار هشدار دادند که نگذارید لیبرال‌ها در درون نظام نفوذ کنند! همان امام فرمودند نهضت آزادی از منافقین بدتر است! برخی افراد، یا از روی جهل یا از روی غرض، خَلط کردند که برای جذب، همه باید با هم باشند حتی اگر کسی گرایش مارکسیستی دارد، ایمان به خدا ندارد، به وحی معتقد نیست عیبی ندارد و باید جذب شود! ما باید جاذبه‌مان بیشتر از دافعه باشد؛ اما جذب تا کی و تا کجا؟! آیا در همه چیز؟!

کار به جایی رسید که نه‌تنها مسلمانانی با انحرافات یا بدون ایمان باطنی به کارهای مهم و کلیدی گمارده شدند بلکه این شعار مطرح شد که در مسائل مدنی و سیاسی، تفاوتی میان مسلمان و غیرمسلمان نیست! وقتی همه اقلیت‌ها به یک فرد رأی می‌دهند چه فرقی می‌کند؟! همین‌طور که این رأی از طرف مسلمان‌هاست، حالا صریح‌تر بگویم: رئیس‌جمهور می‌شود و می‌گوید من فقط رئیس‌جمهور مسلمان‌ها که نیستم؛ من رئیس‌جمهور یهودی‌ها و مسیحی‌ها هم هستم؛ باید از همه دفاع کنم و همه را با یک چشم ببینم!

کم‌کم مسئله جذب نیرو و حفظ وحدت میان مسلمان‌ها، میان شیعه و سنی، به وحدت میان کافر و مسلمان رسید و عملاً بودجه‌هایی که باید صرف مساجد و احیای امر به معروف می‌شد، حذف شد و بودجه احیای کلیساها و مراسم مذهبی اقلیت‌ها جای آن را گرفت! به بهانه حفظ وحدت و وفاق ملی، وحدت اسلامی فراموش شد! آیا یادتان هست که عنوان «وحدت اسلامی» رایج بود؟! حتی اسم برخی خیابان‌های مهم تهران را «وحدت اسلامی» گذاشته بودند. کم‌کم این اسم‌ها تغییر کرد و به جای وحدت اسلامی، «وفاق ملی» نشست. وفاق ملی یعنی همه اعضای ملت، اعم از مسلمان و کافر، تفاوتی ندارند. شعار حزب حاکم این شعار شد: «ایران برای همه ایرانیان»؛ یعنی فرقی میان مسلمان و کافر نیست؛ ایران برای همه ایرانیان است.

غفلت از ایمان و تقوا؛ آسیب‌شناسی گزینش مسئولان در نظام اسلامی

دو عامل دیگر نیز وجود داشت که مورد سوءاستفاده قرار گرفت و همچنان ادامه دارد و بلکه ممکن است شتاب هم بگیرد. ما در بینش اسلامی‌مان، چون نظام‌مان مبتنی بر اسلام است، باید شرط اسلام و تقوا به تناسب اهمیت پست‌ها و مسئولیت‌ها افزایش یابد؛ یعنی بالاترین مرتبه شناخت اسلام و تقوا باید در رهبر باشد. از رهبر که بگذریم، هرچه پست‌ها پایین‌تر می‌آیند، شرطش اندکی ضعیف‌تر می‌شود اما شناخت اسلام و تقوا باید در همه وجود داشته باشد.

کم‌کم وقتی دایره کسانی که صلاحیت احراز پست‌ها را داشتند تنگ‌تر شد، مجبور شدند شرایط را کاهش دهند. کسانی مسئولیت‌های مهم پس از رهبری را پذیرفتند که شناخت درستی نسبت به اسلام نداشتند. مگر هر کس که عمامه به سر دارد، یعنی آیت‌الله است؟! یعنی اسلام‌شناس است؟! افکارش را ببینید، کتاب‌هایش را بخوانید، بحث‌هایش را بررسی کنید، ببینید شناختش نسبت به اسلام چقدر است؟! ما از این مسائل غفلت کردیم و مسئولیت‌های کلیدی به دست کسانی افتاد که شناخت صحیحی نسبت به معارف اسلامی نداشتند.

در چنین افرادی، شیاطین بسیار خوب می‌توانند نفوذ کنند. وقتی چنین شخصی دائماً با گروهی منحرف و زندیق معاشرت داشته باشد، در فکرش اثر می‌گذارد. خود من و شما هم می‌توانیم تجربه کنیم؛ مدتی با گروهی معاشرت کنید، خواهید دید خواه‌ناخواه بوی فکر آن‌ها به شما هم خواهد رسید؛ اما کسی که خودش خلع سلاح است، معرفت درستی نسبت به معانی اسلامی ندارد، معاشرانش هم از شیاطین انسی هستند که از شیاطین جنی در گمراهی مردم مؤثرترند، خب کم‌کم فکرش عوض می‌شود.

این الزاماً به معنای دشمنی با اسلام نیست؛ بلکه او اسلام را نمی‌شناسد و دیگران می‌توانند زیر چتر او علیه اسلام فعالیت کنند؛ و بالأخره ضعف ایمان در برخی مسئولان هست. من دیگر این را خیلی باز نکنم. مقتضای ایمان این است که تهدید و تطمیع در انجام وظایف مؤثر نباشد؛ پول و مقام تعیین‌کننده رفتار اجتماعی انسان نباشد. چون در اینجا بحث ما سیاسی- اجتماعی است روی این جنبه تأکید کردم وگرنه حتی تعیین‌کننده رفتار فردی‌اش هم نباید باشد.

در نظام اسلامی پست‌های مهم باید در اختیار کسانی باشد که ایمان و تقوای بیشتری دارند؛ یعنی علاقه به پول، شهوت، ریاست و لیدر شدن در رفتارشان اثر نگذارد. همه ما این حدیث را خوانده‌ایم: آخِرُ ما یَخْرُجُ مِنْ قُلُوبِ الصِّدِّیقینَ حُبُّ الْجاهِ؛[16] حالا سندش را نمی‌دانم اما مورد قبول همه بزرگان است. کسی که از آغاز از رفتارش پیداست که عاشق پست و مقام است صلاحیت پست‌های مهم را ندارد؛ ولی ما مسامحه کردیم و گفتیم: آقا! این حرف‌ها چیست؟! قانون اجازه داده! گاهی هم از طرف برخی کسانی که فیلتر قانونی در اختیارشان بود، مصلحت‌سنجی‌هایی صورت گرفت و شل گرفتند و گفتند مصلحت اقتضا می‌کند و چنین است و چنان است. این شد که کار به اینجا رسید؛ کار به اینجا رسید که بعضی از کسانی که سال‌ها در دامن CIA تربیت شدند، در پست‌های تعیین‌کننده نظام قرار گرفتند! حالا دیگر من بیشتر نمی‌توانم پرده‌برداری کنم.

این‌ها عواملی بودند که زمینه را فراهم کردند تا منافقین بتوانند در عرصه نظام مقدس اسلامی ایران جولان دهند، جای پایی باز کنند، فتنه‌هایی برپا کنند و تازه این آغاز ماجراست؛ باش تا صبح دولتش بدمد / کاین هنوز از نتایج سحر است!

شگردهای منافقان در سیاست‌ورزی و نفوذ

این‌ها شرایطی بود که زمینه را برای پیشرفتشان فراهم کرد. حال سؤال این است که سیاست‌های کلی این‌ها چه بود؟! این منافقین جدید چه می‌خواستند بکنند؟!

الف) تخریب نیروهای وفادار به انقلاب

از مهم‌ترین اقدامات و شگردهایی که این‌ها برای فعالیت‌هایشان انتخاب کردند این بود که از ابتدا شروع به تخریب جناح حاکم کردند یعنی کسانی که هنوز نصیحت‌های امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه در گوششان بود و تربیت‌های امام در وجودشان باقی مانده بود. آن‌ها را متهم کردند به انحصارطلبی، تمامیت‌خواهی و تعبیراتی از این قبیل. در روزنامه‌هایشان، نوک حملات همچنان متوجه همین افراد بود و با عنوان حکومت‌های توتالیتاریستی، آن‌ها را هدف قرار می‌دادند. درحالی‌که خودشان می‌خواستند در دستگاه نفوذ پیدا کنند اما دیگران را متهم می‌کردند که شما انحصارطلب هستید! این یکی از شگردهایشان بود یعنی تبلیغات علیه پیروان واقعی امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه و متهم کردن آن‌ها به انحصارطلبی؛ تا قدرت تجزیه شود و خودشان راهی برای نفوذ پیدا کنند.

ب) تأکید بر آزادی بیان مطبوعات

سیاست دوم آن‌ها تأکید بر آزادی بیان مطبوعات بود؛ چون وقتی بخواهند مردم را منحرف کنند، بهترین ابزار روزنامه‌ها و رسانه‌هاست. در همه جای دنیا همین‌طور بوده، به‌ویژه در چند قرن اخیر که انگلیس و آمریکا تجربه‌های زیادی در این زمینه دارند. حتی در انقلاب مشروطه ایران، نفوذ خارجی‌ها از همین راه بود.

برای این کار، تا وقتی مطبوعات مشروط به اسلامی بودن و التزام به ولایت‌فقیه باشد راهی برای نفوذ ندارند؛ بنابراین مدام تأکید می‌کردند که در ایران آزادی نیست، اختناق هست، باید مطبوعات آزاد باشد! قانون اساسی هم آزادی بیان مطبوعات را تضمین کرده است! در مدت کوتاهی، ده‌ها روزنامه با تیراژهای بالای صد هزار و تقریباً رایگان در اختیار مردم قرار گرفت. پول حاصل از فروش این روزنامه‌ها به فروشنده‌ها می‌رسید و هزینه تهیه آن‌ها از جای دیگری تأمین می‌شد وگرنه این‌گونه نبود که علاقه‌مند باشند سر هر چهارراهی بایستند و این همه روزنامه بفروشند. روزنامه‌هایی که تا آن زمان کسی اسمشان را نشنیده بود، معلوم هم نبود چه کسانی هستند و چه چیزی می‌گویند. راهش این بود که پنجاه درصد درآمد فروش روزنامه‌ها را به خود فروشنده بدهند و پنجاه درصد دیگر صرف توزیع شود. از بابت تهیه و تولید، نگرانی‌ای نداشتند.

ج) تضعیف شخصیت‌های انقلابی و پایبند به اصول و ارزش‌ها؛ بنیادگرا

د) دور کردن مردم از روحانیت

کار چهارم آن‌ها دور کردن مردم از روحانیت بود و تبلیغ این‌که هر کسی باید دین خودش را خودش بفهمد؛ كَأَنَّ كُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ؛ همین چیزی که نمونه‌اش را در همین روزها شنیدید و خوشبختانه مردم در اثر شناختی که پیدا کرده بودند واکنش مناسبی نشان دادند. برخی بزرگان، مراجع و اقشار مختلف جامعه نیز بحمدالله تأثیر خوبی گذاشتند. اصل حرف چه بود؟! اینکه روحانیت کیست؟! دین را خودتان یاد بگیرید!

این حرف تازه‌ای نیست؛ پیش از انقلاب هم روشنفکرها می‌گفتند قرآن «بَيَانٌ لِّلنَّاسِ[17]» است، نگفته «بیانٌ للروحانیین» یا «بیانٌ للعلماء»! مخاطب قرآن همیشه مردم‌ هستند، توده‌ها هستند، خودشان باید بروند و دین را بشناسند. این اصل عقلی که همه عقلا می‌دانند جاهل باید به عالم و غیرمتخصص باید به متخصص مراجعه کند با همین استدلال آلوده می‌شد که قرآن «بَيَانٌ لِّلنَّاسِ» است؛ و درنهایت، تضعیف مبانی اعتقادی و ارزشی و سایر راهکارهایی که این‌ها انتخاب کرده بودند را يادداشت كرده بودم اما ديگر فرصت نيست و سفارش کرده‌اند که چند دقیقه باقی‌مانده را برای پاسخ به سؤالات بگذاریم.

از همین‌جا باید سیاست کلی‌ای در برابر آن‌ها به دست بیاوریم که ما چه کارهایی باید بکنیم؟! ما باید به هر صورتی که برای ما ممکن است تلاش کنیم فهم و بصیرت مردم را در دین و مبانی دینی بالا ببریم؛ محوریت رهبری و مراجع دینی را در جامعه تثبیت کنیم و نگذاریم به آن‌ها لطمه وارد شود؛ پایبندی به اصول و ارزش‌ها را در برابر آزادی مطلق و بی‌بندوباری‌ها تفکیک کنیم؛ آن آزادی‌ای که مورد قبول ماست همان شعاری بود که گفتیم «استقلال، آزادی»؛ آزادی از کفر، آزادی از دشمنان اسلام نه آزادی از خدا و دین. متأسفانه امروز برخی مسئولان کشور، آزادی را به‌گونه‌ای معنا می‌کنند که شامل آزادی از دین هم بشود! یعنی آنچه انقلاب برای تحقق آن شکل گرفت که رواج دین بود، امروز به‌عنوان دستاورد همین انقلاب می‌گویند: آزادی در دین! هر کس هر جور می‌خواهد فکر کند، هر کاری می‌خواهد انجام دهد؛ و حتی شنیده‌ام بعضی‌ها که عمامه بر سر دارند گفته‌اند برخی امر به معروف‌ها جایز نیست!

وَصَلَّى اللهُ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ

مبانی اعتقادی و ارزشی؛ بزرگ‌ترین دغدغه مقام معظم رهبری

پرسش: به نظر حضرت‌عالی، بزرگ‌ترین دغدغه مقام معظم رهبری در همه امور چیست؟

حاج‌آقا: ما ایشان را به‌عنوان کسی می‌شناسیم که اسلام را در این زمان از ابعاد مختلف به‌صورت فراگیر شناخته‌اند و در این جهت ممتاز هستند. ازلحاظ تقوا و علاقه دینی از دلسوزترین افراد نسبت به شریعت و تشیع هستند؛ بنابراین هیچ جای تردیدی نیست که بزرگ‌ترین چیزی که ایشان را نگران می‌کند چیزی است که به اسلام و تشیع لطمه بزند.

اما گاهی سؤال‌هایی مطرح می‌شود که چرا ایشان در برخی موارد دخالت نمی‌کنند؟! اجمالاً عرض می‌کنم ورای آنچه ما در مسائل مختلف اطلاع داریم، اطلاعاتی هست که یا در اختیار ما نیست یا درست به آن توجه نداریم. عمدتاً مصالح بین‌المللی است که ایشان، به دلیل جایگاه بلندشان، مسائل را با دید جهانی مطالعه می‌کنند و این دید در رفتارشان اثر می‌گذارد. برخی چیزهایی که ما به‌ خاطر محدود بودن زاویه دیدمان انتظار بیشتری داریم، وقتی تحقق پیدا نمی‌کند، ناراحت می‌شویم؛ اما باید دندان روی جگر گذاشت؛ گاهی لازم است خود ایشان مستقیماً دخالت نکنند تا دشمن نتواند از آن به‌عنوان اختلاف میان مسئولان کشور سوءاستفاده کند وگرنه هیچ شکی نیست که بزرگ‌ترین دغدغه ایشان، ضعف مبانی اعتقادی و ارزشی در جامعه است.

ارزیابی عملکرد روحانیت در برابر هجمه عمیق به دین اسلام

پرسش: با توجه به عمق هجمه به دین اسلام، عملکرد روحانیت حوزه و مراجع عظام را - حداقل در محدوده شهر قم- ازنظر روشنفکری، تبلیغ و اطلاع‌رسانی به‌موقع چگونه ارزیابی می‌فرمایید؟! چرا روحانیت در بسیاری موارد، به‌ویژه در عصر انقلاب، غالباً عملکردی منفعلانه داشته است؟!

حاج‌آقا: حقیقت این است که بنده بسیاری از ضعف‌هایی که اشاره شد را تا حد زیادی قبول دارم. از باب انتقاد از خود، لازم می‌دانم این مباحث را در محافل خصوصی‌مان مطرح کنیم. این ضعف‌ها و نارسایی‌هایی که در جامعه روحانیت وجود دارد باید در رده‌های مختلف بررسی شود، شناخته شود و برای رفع آن تلاش کنیم. ما نارسایی‌های زیادی داریم. حالا اگر بخواهیم با سایر اقشار و صنوف مقایسه کنیم باید گفت روحانیت از بسیاری از نقایصی که دیگران مبتلا هستند الحمدلله مبراست ولی فی‌حد‌نفسه، صرف‌نظر از مقایسه، ما از ضعف‌های زیادی رنج می‌بریم؛ هم در شناخت، هم در اطلاع‌رسانی، هم در تحلیل‌های سیاسی، هم در آموزش‌ها و مسائل دیگر. امیدواریم به برکت عنایات خاص حضرت ولی‌عصر‌عجل‌الله‌فرجه‌الشریف و با حسن نیت و اخلاص عزیزان، بتوانیم به‌تدریج قدم‌هایی در رفع این کمبودها برداریم.

شورای انقلاب فرهنگی؛ از آرمان تا واقعیت تلخ

پرسش: چرا در شورای عالی انقلاب فرهنگی که حضرت‌عالی هم عضو آن هستید و ظاهراً نقش اول را در سیاست‌گذاری فرهنگی کشور دارد، مشکلات و معضلات فرهنگی در سطح کلان حل نمی‌شود؟! لطفاً حتی اگر به ‌طور خلاصه هم شده توضیح بفرمایید، چون شبهاتی در برخی محافل مطرح شده است.

حاج‌آقا: خدمتتان عرض کنم که در یک نظام اسلامی، عناوین و تیترها کارساز نیست؛ اشخاص هستند که به‌حسب مراتب معرفت، ایمان و دلسوزی‌شان می‌توانند نقش‌آفرین باشند.

شورای عالی انقلاب فرهنگی یکی از نهادهای رسمی کشور است که به امر حضرت امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه تأسیس شد و اهداف بلندی برای آن ترسیم شده بود؛ اما آنچه در قانون نوشته می‌شود، غیر از چیزی است که در عمل پیاده می‌شود. مقدس‌ترین پست‌ها ممکن است در اختیار کسانی قرار بگیرد که به دلایلی صلاحیت لازم را ندارند و عملکردشان مطلوب نیست. شما وقتی ساختار شورای انقلاب فرهنگی را نگاه می‌کنید، رئیس‌جمهور و چند وزیر مؤثر در مسائل فرهنگی کشور ازجمله وزیر آموزش و پرورش، وزیر علوم، وزیر ارشاد و چند وزیر دیگر عضو آن هستند. شخصیت‌های دیگری هم هستند که تحت تأثیر مسئولان اجرایی‌ هستند و نمی‌توانند مخالفت کنند. در یک کلام، در چنین شورایی بزرگ‌ترین نقش را رئیس‌جمهور ایفا می‌کند چون رئیس شورا هم هست.

گاهی اتفاق می‌افتد که آن اقلیتی که مستقل و با علاقه دینی بیشتر هستند با زحمت فراوان، موضوعی را در دستور قرار می‌دهند و رأی لازم را فراهم می‌کنند؛ اما جلسه بعد که شرکت می‌کنند، می‌بینند آن موضوع از دستور خارج شده است! به همین دلیل، بنده دو سال است که در جلسات شورای انقلاب فرهنگی شرکت نمی‌کنم؛ چون حضور ما در آنجا، توجیه‌کننده عملکرد آن‌ها خواهد بود؛ می‌گویند اگر اشکالی بود، این‌ها اعتراض می‌کردند! درحالی‌که عملاً کاری که آن‌ها بخواهند، انجام می‌شود و ما می‌شویم توجیه‌کننده!

حالا یا از ضعف بنده بوده که نتوانسته‌ام نقش خودم را درست ایفا کنم و یا به‌هرحال اشکالی وارد بوده است؛ بنابراین نباید توقع داشته باشیم چون اسم شورا، شورای انقلاب فرهنگی است و امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه آن را تأسیس کرده‌اند یا مقام معظم رهبری آن را بازسازی کرده‌اند نتیجه مطلوب حاصل شود. ایشان که در این شکل جدید آن، این‌ها را تعیین کردند در زمان ریاست جمهوری خودشان بود برای اینکه شورای انقلاب فرهنگی بتواند قدرت اجرایی بیشتری داشته باشد اما وقتی کسانی قدرت را در دست دارند که در جهت مطلوب حرکت نمی‌کنند، نتیجه معکوس خواهد بود؛ یعنی همان چیزی که باید درمان شود، خودش تبدیل به یک درد بی‌درمان می‌شود.

به‌عنوان نمونه، یکی از مواردی که مقام معظم رهبری بارها تأکید فرمودند، مسئله مبارزه با تهاجم فرهنگی بود. کمیسیونی تشکیل شد و رئیس آن کمیسیون، عامل اصلی تهاجم فرهنگی کشور یعنی وزیر ارشاد شد! خب، این چه نقشی می‌تواند ایفا کند؟! رئیس کمیسیون مبارزه با تهاجم فرهنگی، خود عامل اصلی تهاجم فرهنگی است! به بهانه اینکه مسئولیت فرهنگ و ارشاد اسلامی را دارد. از چنین شورایی چه انتظاری می‌توان داشت؟!

به‌طورکلی، قانون مدون روی کاغذ یک حرف است، آنچه اجرا می‌شود حرف دیگری است. واقعیت‌های خارجی، افکار و نوشته‌های مکتوب نیست. باید دید چه کسانی آن‌ها را اجرا می‌کنند تا بتوان انتظار داشت که چه نتایجی حاصل خواهد شد.

وَالسَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ

 

 


[1]. نهج‌البلاغه، خطبه 88.

[2]. نساء، 94.

[3]. جمع واژه «والی»؛ به معنای فرمانداران، والیان یا حاکمان مناطق.

[4]. جمع واژه «عامل»؛ به معنای کارگزاران، مأموران اجرایی یا مسئولان جزء.

[5]. نحل، 106.

[6]. توبه، 54.

[7]. نساء، 150.

[8]. همان، 151.

[9]. نهج‌البلاغه، حکمت 125.

[10]. نساء، 142.

[11]. ص، 76.

[12]. حجر، 36.

[13]. اعراف، 14.

[14]. بقره، 34.

[15]. حجر،33.

[16]. در شرح ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۱۸۱ آمده است: وَ مِنْ كَلامِ بَعْضِ الصَّالِحِينَ: آخِرُ ما يَخْرُجُ مِنْ رُؤُوسِ الصِّدِّيقِينَ حُبُّ الرِّئاسَةِ.

[17]. آل‌عمران، 138.