بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتى امام راحل و شهداى والامقام اسلام صلواتى اهدا بفرمایید.
امیدوارم خداوند متعال شما را در پناه خود از همه آفات و بلایا حفظ کند و شما را ذخایرى براى آینده اسلام و انقلاب قرار دهد.
با توجه به اینکه شما در دوران نوجوانى و آغاز جوانى قرار دارید توجه داشته باشید که این دوران از جهاتى، بسیار ارزشمند است؛ از یکسو دوران پاکى، عصمت و طهارت شماست؛ هنوز دامن فطرتتان به آلودگىهاى جامعه آلوده نشده و دل شما صفا و نورانیت خدادادى را دارد؛ این است که مىتوانید از این موقعیت خاص، حداکثر استفاده را ببرید. ما هم از شما التماس دعا داریم؛ کسانى که هنوز به گناه آلوده نشدهاند، دعایشان زودتر مستجاب مىشود. مخصوصاً که مهمان حضرت رضاعلیهالسلام هستید و صاحبخانه از شما خوب پذیرایى مىکند.
جهت دیگر اهمیت این دورانى که شما مىگذرانید این است که تابهحال، یعنى دوران کودکى و خردسالى، شکلگیرى شخصیت شما به دست عوامل بیرون از خودتان بوده است؛ یعنى در دوران کودکى، شما چندان اختیارى نداشتهاید که شخصیت خودتان را چگونه بسازید. بخشى تابع عوامل ژنتیک و وراثت بوده؛ بخش بیشترى هم تابع عوامل خانوادگى و تربیت پدر و مادر؛ و بعد هم دوران مدرسه. شما در هیچکدام از این عوامل، نقش تعیینکنندهاى نداشتهاید. عوامل ارثى را که نمىشود تغییر داد. البته شما از این به بعد مىتوانید بعضى از آثارش را تغییر دهید ولى خود آن عامل ارثیای که تابهحال تعیینکننده بوده را شما نمىتوانستید تغییر بدهید؛ همانگونه که شکل و قیافهتان را نمىتوانستید تغییر بدهید.
آنچه ناشى از وراثت مىشود نیز عوامل طبیعى است و تابع اراده و اختیار شما نبوده است. اینکه پدر و مادر چگونه شما را تربیت کنند آن هم تحت اختیار شما نبوده است. آنها با هر فرهنگى تربیت شده بودند، هر شرایط روحیای که داشتند و هر منش شخصیتى و اخلاقیای که داشتند، بر اساس همانها درصدد تربیت شما برآمدند. اگر منش پسندیدهاى داشتند، اگر معلومات خوبى داشتند، اگر راه و رسم تربیت را خوب بلد بودند، براى شما اقدامات خوبى انجام گرفت. اگر بلد نبودند، چهبسا در تربیتشان ضعفهایى وجود داشته باشد. بالاخره آن هم دست شما نبوده است.
وقتى وارد محیط مدرسه شدید، تحت تأثیر معلم، ناظم و مدیر مدرسه بودید و آنها بودند که شما را تربیت مىکردند. شما که آنها را تربیت نمىکردید. پس باز اراده شما در آن دوران هم چندان نقشى نداشته است.
تا اینجا چند نوع عامل در شکلگیری شخصیت شما مؤثر بوده که از اراده و اختیار شما خارج بوده است؛ اما از دوران بلوغ، نقش اراده و اختیار خودتان در ساختن شخصیتتان پررنگ میشود. از این به بعد، شما با قدرت تفکر و تعقل، با فهم و بصیرت و با معرفتی که کسب میکنید میتوانید در شکلگیری شخصیتتان بسیار مؤثر باشید. حتی اگر همت داشته باشید خودتان میتوانید نقصهایی که در عوامل گذشته وجود داشته را جبران کنید.
کم نبودهاند کسانی که در محیط خانوادگی ناسالمی تربیت شده بودند و در ابتدا کمبودها و کجیهایی در شخصیتشان وجود داشته است اما بعد که درصدد کسب علم و دانش برآمدهاند، دریافتهاند که چه نقاط ضعفی در تربیتشان بوده، تصمیم گرفتهاند خودشان جبران کنند و موفق شدهاند. بالاتر از آن، نوجوانها و جوانهایی بودهاند که با وجود تربیت در محیط ناسالم، بعدها در پدر و مادر خود اثر گذاشتهاند؛ اینها در محیط مطلوبتری قرار گرفتهاند، تعلیمات خوبی دیدهاند، عقلشان را به کار گرفتهاند و توانستهاند حتی محیط خانوادهشان را نیز تغییر دهند.
پس شما در موقعیتی حساس و ارزشمند قرار دارید. اگر در این دوران، پایهها را محکم بگذارید، شالوده زندگیتان را درست بریزید، به تعبیر خودمانی خشتهای اولیه را درست کار بگذارید، میتوانید بنا و کاخ شخصیتتان را بلند، برافراشته و محکم بسازید؛ اما اگر کوتاهی کنید، سستی کنید، تنبلی کنید، اهمیت ندهید، تابع شرایط محیط شوید، فکر و همت خودتان را به کار نگیرید پایههای شخصیتتان سست و لرزان خواهد بود و گاهی ممکن است طوفانی بیاید و همه چیز را در هم فروبریزد. اگر در برابر طوفان مقاومت کند، دیگر در برابر زلزله مقاومت نمیکند چون پایهها سست است.
اکنون شما در دورانی هستید که باید پایههای شخصیت خودتان را با اراده، فکر صحیح، معرفت و بصیرت بسازید و سپس کاخ شخصیتتان را بر اساس آنها بنیاد کنید و بالا ببرید. آنچه مهم است این است که در این مقطع از زندگی بتوانید خشتهای اولیه را درست به کار بگذارید یعنی راههای صحیح را انتخاب کنید.
وقتی انسان سر یک چهارراه قرار میگیرد اگر اهمیت ندهد که کدام راه را انتخاب میکند و یکی را بیتأمل برگزیند، ممکن است راه خطایی باشد که نهتنها او را به هدف نرساند، بلکه از هدف دور کند. راهی را گرفتهایم، به چهارراه رسیدهایم؛ بعضی رانندهها هستند که اهمیت نمیدهند. گاهی مسافران و سرنشینان به آنها میگویند: «آقا! بپرس! ببین این راه را درست میرویم یا نه؟!» میگوید: «خب حالا برویم ببینیم چه میشود!» شما اکنون سر چهارراه زندگی هستید؛ میتوانید بگویید برویم ببینیم چه میشود؛ اما میتوانید همینجا توقف کنید، درنگ کنید، بپرسید، تحقیق کنید، فکر کنید، بصیرت پیدا کنید، بفهمید کجا دارید میروید و این راه به کجا منتهی میشود و آن راهی را انتخاب کنید که شما را به هدف مطلوبتان برساند، نه اینکه خدایناکرده به بیراهه کشیده شوید و آنوقت بازگشت از آن راه، دشوار باشد.
پس اهمیت این دورانى که شما در آن زندگى مىکنید، بیشتر از این جهت است که سر یک چهارراه قرار دارید و باید خودتان انتخاب کنید. تابهحال دیگران براى شما انتخاب کردهاند؛ یا عامل وراثت بوده، یا محیط خانواده و پدر و مادر، یا محیط مدرسه و معلم و دبیر؛ اما حالا که دوران تکلیف و بلوغ را مىگذرانید، قدرت فکر و تعقلتان رشد کرده و خودتان مىتوانید مسائل را تشخیص دهید. اگر عقلتان را درست به کار بگیرید، اگر اهمیت بدهید به اینکه راه را خوب بشناسید و کورکورانه راهى را انتخاب نکنید، مىتوانید مسیرى صحیح را برگزینید که درنهایت به سعادت دنیا و آخرتتان بینجامد؛ نهتنها خودتان سعادتمند شوید، بلکه بتوانید جامعهاى را نیز به سعادت برسانید.
با یک تشبیه دیگر، امروز پارچه شخصیت شما مانند یک پارچه سفید و براق است که در اختیار خودتان قرار دارد و مىتوانید آن را رنگآمیزى کنید. یک راه این است که تلاش کنید این پارچه سفید، آلوده و لکهدار نشود و همچنان براق و درخشان بماند. مىتوانید گاهى رنگهایى مانند زرد، صورتى، آبى یا سبز به آن بزنید یا اینکه رنگ سیاه انتخاب کنید. اختیار این کار با شماست؛ اما اگر رنگ سیاه زدید، شستن آن بسیار دشوار خواهد بود. پارچهاى که با رنگ سیاه رنگ شده، هرچقدر هم شسته شود، بالاخره تهرنگى از آن باقى مىماند.
اکنون لوح دل شما سفید است؛ پارچه قلبتان پارچهاى است که خداوند آن را پاک، فطرى، طبیعى و نورانى آفریده است. شرایط زندگى ممکن است لکههایى در این لوح ایجاد کند. اگر اراده داشته باشید و در برابر عوامل آلودهکننده، عواملى که انسان را رنگ مىکنند، آن هم رنگى که پاک شدنش دشوار است مقاومت کنید مىتوانید لوح دلتان را پاک و نورانى نگه دارید و یکعمر زندگى سعادتمندانه داشته باشید؛ هم خودتان عزیز باشید و هم در راه سعادت جامعهتان قدم بردارید؛ اما اگر در دوران جوانى، صفحه دل انسان سیاه شود، پاک کردن آن بسیار دشوار خواهد بود. نمىگویم غیرممکن است؛ کسانى بودهاند که سالها راه خطا رفتهاند و سپس توبه کردهاند و برگشتهاند اما بالاخره پارچهاى است که رنگ خورده و حتى اگر شسته شود، دیگر مثل اول نخواهد شد.
این یک تعبیر و تمثیل دیگر است براى اهمیت این دورانى که در آن زندگى مىکنید؛ مواظب باشید این لوح پاک، آلوده نشود و این پارچه سفید، به گناه، خطا، لغزش، تنبلى و تنپرورى مبتلا نشود. سعى کنید آقا باشید، همت داشته باشید، بلندهمت باشید، خودتان تصمیم بگیرید؛ تصمیمى برخاسته از عقل، نه از هوس. هوس، انسان را به گناه مىکشاند و آلوده مىکند؛ اما اگر انسان عقلش را حاکم کند و ببیند راهى که مىرود درست است یا نه، به کجا منتهى مىشود و نتیجه کارها چیست، آنوقت راه خطا نمىرود و مسیر صحیح را انتخاب مىکند.
بههرحال، عنصر مهم در این دوران زندگى شما که اکنون به شکوفایى رسیده و تعیینکننده شخصیت شماست، اراده، تصمیم و تشخیص خودتان است. اگر بخواهید از این نیروى خدادادى، درست استفاده کنید و شخصیت خودتان را سالم بسازید، باید از ابزارهایى کمک بگیرید. براى اینکه بتوانید اراده صحیحى داشته باشید، باید بدانید این راه به کجا منتهى مىشود.
باز آن مثال چهارراه را در نظر داشته باشید؛ شما سر یک چهارراه درنگ کردهاید، عجله نکردهاید، ایستادهاید تا ببینید کدام راه صحیح است؛ اگر تشخیص ندادید و کسى راه اشتباهى را به شما نشان داد و شما بدون تحقیق، صرفاً چون او گفته بود، آن راه را انتخاب کردید، ممکن است دچار خطا شوید؛ اما اگر فکر خودتان را به کار گرفتید و از عواملى که به شما علم، معرفت و شناخت مىدهند استفاده کردید راه صحیح را تشخیص خواهید داد.
نخستین دستمایه شما براى انتخاب راه صحیح، علم، معرفت، شناخت و فکر صحیح است؛ یعنی همه چیزهایى که در حوزه شناخت قرار مىگیرند. حالا بسته به متعلقاتش، اصطلاحاتش فرق مىکند اما اصل این است که شناخت صحیح به دست بیاورید. دستمایه اول ما شناخت است؛ باید بدانید این راهها به کجا منتهى مىشوند و نتیجه این حرکت چیست.
اما این علم و معرفت صحیح را از کجا به دست بیاوریم؟! از کجا بفهمیم که درست مىفهمیم؟! گفتیم عقلمان را به کار بگیریم؛ اما بسیارى ادعا مىکنند که طبق عقلشان رفتار مىکنند و بعد مىفهمند اشتباه کردهاند! نشانهاش هم این است که دو نفر مىگویند: «من طبق عقلم رفتار مىکنم»؛ اما یکى از این راه مىرود و دیگرى از راه دیگر! اگر واقعاً طبق عقل بود نباید اختلافى وجود داشته باشد. پس معلوم مىشود خیال کردهاند که طبق عقلشان رفتار مىکنند.
این سؤال اساسى است: حالا که باید بشناسیم چه راهى صحیح است، این شناخت را از چه راهى به دست بیاوریم؟! ابتداییترین راه، همانگونه که عرض کردم و همه ما به طور فطرى آن را انتخاب مىکنیم و به آن اعتماد داریم، عقل است؛ اما باید به دو نکته توجه کنیم: اول اینکه عقل، مانند هر نیروى دیگر، در آغاز کامل نیست. مثل نیروهاى بدنى انسان که ابتدا کامل نیستند و بهتدریج با تمرین و ریاضت رشد مىکنند و کامل میشوند.
قواى بدنى ورزشکاران چگونه کامل مىشود؟ بهتدریج باید با تمرین، تقویت و برنامهریزى صحیح این نیرو را در خودشان رشد بدهند. قواى فکرى هم همینگونه است؛ خود شما در سال اول دبستان چطور مسائل ریاضى را مىتوانستید حل کنید؟ خیلى مشکل بود. آدم مسائل ساده را بهزحمت مىتوانست حل کند؛ اما الآن مسائل پیچیده و معادلات دو مجهولى را مىتوانید حل کنید. این قوه فکر، بهتدریج رشد کرده است.
در تشخیص مطالب صحیح و باطل هم عقل انسان همینطور است. در آغاز، همه چیز را خوب درک نمىکند؛ بعضى چیزها را خوب درک مىکند، بعضى چیزها را عقل باید کمکم رشد کند تا به حدى برسد که بتواند خوب تشخیص بدهد و اشتباه نکند. این یک نکته است؛ بنابراین یکى از کارهایى که مىکنید باید این باشد که سعى کنید قدرت تفکر و تعقل را در خودتان تقویت کنید.
بحمدالله برنامههاى تحصیلى تا حد زیادى به این مسئله کمک مىکند؛ مخصوصاً ریاضیات کمک مىکند به اینکه فکر انسان نظم پیدا کند، از یک مبدأ شروع کند و بهتدریج جلو برود. در هندسه، شما ابتدا اصولى را مىپذیرید و بر اساس آن اصول، بهتدریج جلو مىروید. این اصول با هم ترکیب مىشوند و قضیه بعدى را مىتوانید حل کنید؛ به کمک قضیه دوم، قضیه سوم و چهارم را. بهتدریج پیش مىروید. در سایر مسائل فکرى و عقلى هم همینگونه است. انسان باید سعى کند آن پایهها و اصول اولیه را درست تشخیص دهد و بهتدریج به کمک آنها مسائل بعدى را حل کند.
بههرحال یک راه براى تقویت عقل، همین معلوماتى است که شما کسب مىکنید؛ منتها آنچه بیشتر جنبه فکرى و عقلى داشته باشد به رشد عقلى شما بیشتر کمک مىکند. ابتدا ریاضیات، بعد منطق و بعد هم فلسفه؛ اینها چیزهایى هستند که به رشد عقلى کمک مىکنند. البته سایر رشتههاى علوم هم کموبیش به رشد عقلى و فکرى کمک مىکنند.
از این مقدمه، این نتیجه را مىخواهم بگیرم که در ابتدا، چیزهایى را که تشخیص مىدهید، فکر نکنید همه آنها تشخیص نهایى و درست است. باید بدانید که در آغاز، آدم همه چیز را خوب درک نمىکند؛ عقل باید کمکم رشد کند تا به حدى برسد که بهتر از گذشته درک کند و کمتر اشتباه کند. همینطور که هرچه شما بیشتر تمرین ریاضى کنید، مسائل را بهتر حل مىکنید و کمتر اشتباه مىکنید؛ اما وقتى آدم تمرین نکرده و فقط قاعده را خوانده، اولین مسئلهاى که به او مىدهند ممکن است خیلى اشتباه کند.
این یک نکته است؛ مىخواهیم از عقل استفاده کنیم اما باید بدانیم عقل، یواشیواش رشد مىکند. اول که ما آفریده مىشویم یا به دوران بلوغ مىرسیم عقلمان کامل نیست. پس خیلى عجله نکنید. راه، راه صحیحى است؛ باید از عقل استفاده کرد اما باید سعى کنیم عقلمان را کامل کنیم.
نکته دوم این است که عقل بهتنهایى همه چیز را درک نمىکند. شما اگر هزار بار بنشینید فکر کنید و قدرت عقلتان هم قوى باشد، فوقدکترای ریاضیات و فلسفه هم داشته باشید، اما با فکرِ تنها نمىتوانید بفهمید که آیا در مریخ موجود زندهاى وجود دارد یا نه. این کار عقل نیست؛ این تجربه مىخواهد، استفاده از ابزارهاى علمى مىخواهد. آدم فقط با فکر نمىتواند این مسائل را حل کند. بالاتر از آن، اگر هزار بار هم از ابزارهاى علمى استفاده کنید، آیا مىتوانید پیشبینى کنید که فردا در اینجا چه اتفاقى خواهد افتاد؟! هیچ نیروى عقلانى نمىتواند قضاوت کند که فردا چه رخ خواهد داد. این در اختیار ما نیست. عقل راهى به اینها ندارد. قاعده علمى هم نیست. انسانها با اختیار خودشان گاهى مىآیند، گاهى نمىآیند؛ گاهی کارى مىکنند، یا نمىکنند. برخى امور از دسترس عقل خارج هستند. عقل ما به همه چیز نمىرسد.
باید بفهمیم که حوزه فعالیت عقل کجاست؟ در کجا باید دنبال قضاوت عقل بگردیم؟ البته بزرگان این موضوع را بررسى کردهاند و حدود آن را تعیین نمودهاند اما این بحث سادهاى نیست که هم وقت شما را نگیرم و هم با چند جمله روشن شود. اجمالاً باید این دو نکته را بپذیریم: اول اینکه باید از عقل استفاده کنیم اما بدانیم عقل بهتدریج تکامل پیدا مىکند. دوم اینکه بُرد عقل هم محدود است؛ عقل همه چیز را نمىفهمد. برخى چیزها هستند که تجربه باید به کمک عقل بیاید و برخى دیگر از تجربه هم خارج هستند. تجربه، چیزهایى را به دست ما مىدهد که قابل ادراک حسى باشند، بتوان آنها را به آزمایشگاه آورد و تجربه کرد؛ اما چیزهایى که خارج از حوزه ادراکات حسى هستند، تجربه هم نمىتواند کمک کند.
پس به اینجا مىرسیم که آیا مىشود منبعى براى شناخت داشته باشیم که از عقل، کاملتر و از تجربه، گستردهتر باشد؟! آیا چنین منبعى وجود دارد؟! پاسخ مثبت است. ما بهواسطه ضعف و محدودیتى که داریم، قواى عقلانى و فکرى و تشخیصمان محدود است؛ اما اگر موجودى باشد که علمش نامتناهى باشد، دیگر این محدودیتها را ندارد. یعنى هرچه ما ندانیم و نتوانیم بفهمیم، کسى هست که همه آنها را بداند؛ و آن خداوندى است که ما و همه هستى را آفریده است.
اگر بتوانیم راهى پیدا کنیم که با آنچه خدا مىداند ارتباط برقرار کنیم، بسیار ارزشمند است. ما خودمان فقط از عقلمان مىتوانیم استفاده کنیم؛ دانشمندان وقتى تجارب علمىشان را تنظیم مىکنند و به شکل علوم درمىآورند، از علوم آنها هم بهره مىگیریم. خودمان هم هرچه تجربهمان قوىتر شود، طبعاً از معلومات و تجارب خودمان بیشتر استفاده مىکنیم؛ اما بالاخره هم عقل و هم علم، پاسخگوى همه مجهولات نیستند. برخى چیزها هستند که نه عقل به آنها مىرسد و نه تجربه حسى و علوم مبتنى بر تجربه. آیا براى آنها پاسخى وجود دارد؟! آیا کسى هست که جوابشان را بداند؟! بله، هست؛ اما ما با خدا ارتباط مستقیم نداریم که از او بپرسیم و او هم پاسخ بدهد. آیا ممکن است که از علمهاى الهى استفاده کنیم؟! یعنى علومی که از عقل و تجربه و علوم انسانى فراتر باشند؟!
خداوند از راه لطف و محبت خود، راهى براى این کار قرار داده و آن اینکه برخى انسانهاى بسیار ممتاز، لیاقت آن را دارند که با خدا سخن بگویند و از خدا سخن بشنوند. آنها چه کسانى هستند؟! پیامبران.
آیا خدا همه چیز را به پیامبران فرموده است؟! نه. اگر قرار بود همه چیز را بگوید، دیگر ما به عقل نیاز نداشتیم. آنچه عقل مىفهمد، ضرورتى نداشته که پیامبران بیان کنند. آنچه بشر با تجربه به آن مىرسد - مثل اینکه چه موادى مفید یا مضر است، چه چیزى سمى است، یا درمان هر درد چیست- اینها را بشر مىتواند با تجربه به دست بیاورد. تازه اگر بعضى از آنها را هم نداند، لطمهاى به سرنوشت ابدىاش نمىزند؛ نهایتاً چند روز بیشتر بیمار مىشود.
اما برخى چیزها هستند که اگر ندانیم، ممکن است به بدبختى ابدى دچار شویم؛ و برعکس، اگر بدانیم، براى زندگى ابدىمان مفید است و فایدهاى بىنهایت دارد. اینها را خداوند به پیامبران فرموده است. پس اول از عقلمان استفاده کنیم و دوم از علوم بهره بگیریم؛ اما بدانیم هم عقل ناقص است و هم علوم به همه چیز دسترسى ندارند. تنها کسى که همه چیز را مىداند خداست. او مىتواند چیزهایى که عقل ما به آن نمىرسد را به ما بفهماند. البته این امور متفاوت هستند؛ اگر بخواهد همه چیز را به ما یاد بدهد، باید تمام عمرمان را صرف یادگیرى کنیم و باز هم معلوم نیست چقدر به آن برسیم؛ اما برخى چیزها هستند که اگر ندانیم، سعادت ابدىمان به خطر مىافتد و اگر بدانیم، مىتوانیم آن را تأمین کنیم. دین براى همین آمده است.
ما باید قدر عقل را بدانیم؛ نگذاریم عقل با ناپرهیزىها، با سوءاستفاده از مواد مخدر و مسکرات، ضعیف شود. اینها سلولهاى مغز را از بین مىبرند. اول عقلمان را حفظ کنیم، نگذاریم نابود شود. دوم از علوم استفاده کنیم؛ علوم، حاصل زحمات هزاران ساله دانشمندان است که در اختیار ما قرار گرفته است. اگر در فراگیرى آنها کوتاهى کنیم، سرمایه عظیمى را مفت از دست دادهایم. آنها زحمتش را کشیدهاند و نتیجهاش را به ما دادهاند؛ چرا یاد نگیریم؟!
اما همه اینها تأمینکننده سعادت ابدى ما نیستند. ما نیازمند معرفتهایى فراتر از عقل و علم هستیم که باید از راه وحى به بشر فهمانده شود. پس باید قدر دین را بدانیم. بعد از قدر عقل و علوم، باید قدر دین را بدانیم. سعى کنیم آموزههاى دینى را درست یاد بگیریم. به همان چند جملهاى که در خانه از پدر و مادر یاد گرفتهایم یا در درس دینى مدرسه و دبیرستان خواندهایم اکتفا نکنیم. چهبسا همانها را هم درست به ما نیاموختهاند یا ما درست اهمیت ندادهایم و یاد نگرفتهایم.
اگر همانها را هم یاد گرفته بودیم، خوب بود؛ اما بسیارى از ما به درسهاى دینى اهمیت نمىدهیم. همان مطالبى هم که گفتهاند و نوشتهاند را درست یاد نمىگیریم؛ فقط به دنبال این هستیم که نمرهاى بگیریم و برویم. این کافى نیست. اگر بخواهیم واقعاً سعادت ابدى داشته باشیم، باید بیشتر به آموزههاى دینى اهمیت بدهیم. سعى کنیم آنچه انبیا با هزار خون دل براى بشر بیان کردهاند آنها را یاد بگیریم.
همه شما مىدانید پیامبران خدا در زندگى با چه مشکلاتى مواجه بودند. هر پیامبرى که براى هدایت انسانها مىآمد، همه به استقبالش نمیرفتند؛ بلکه برعکس. قرآن مىفرماید ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر اینکه مردم با او بدرفتارى کردند، او را مسخره کردند، زندانىاش کردند، تبعیدش کردند، از شهر بیرونش کردند و حتی او را کشتند! اما آنها مقاومت کردند و دست برنداشتند. براى چه؟! براى اینکه ما بفهمیم و بدانیم آنچه را که باید بدانیم.
این دستاورد زحمتهاى ۱۲۴ هزار پیامبر و اوصیای آنهاست. درباره انبیای دیگر جز آنچه در قرآن آمده، اطلاعات دقیقى نداریم؛ اما از پیامبر خودمان کموبیش مىدانیم که چقدر خون دل خورد، چقدر زحمت کشید، چقدر کتک خورد، چقدر فحش و تهمت شنید، چقدر بىاحترامى دید. ائمه اطهار نیز هرکدام با چه سختىهایى مواجه شدند؛ یا با شمشیر یا با سم به شهادت رسیدند. اینها براى چه این همه رنج را تحمل کردند؟! جز برای این بود که ما راههاى زندگى را بهتر پیدا کنیم؟! آیا عاقلانه است که انسان نسبت به دستاوردهاى آنها، نسبت به آموزههایشان بیاعتنا باشد و بگوید: حالا یک چیزى گفتهاند، فعلاً وقت نداریم؟! ما اگر بخواهیم راه صحیح زندگى را انتخاب کنیم باید پس از بها دادن به عقل و علم، به آموزههاى دینى نیز اهمیت بدهیم. آنها هستند که مىتوانند سعادت ابدى ما را تضمین کنند.
این دورهاى که براى شما برگزار شده، آغازى است براى اینکه با حقایق دین بیشتر آشنا شوید. برنامههاى مدرسه بهتنهایى نمىتواند این نیاز را برطرف کند؛ آموزشهاى فوقبرنامه لازم است. باید زمینههایى فراهم شود تا بتوانید مطالعات بیشترى در مسائل دینى داشته باشید، اعتقادات خودتان را بهتر بشناسید، بهتر باور کنید و بهتر بتوانید اثبات کنید تا در برابر شکها و شبهاتى که القا مىشود بتوانید پاسخ مناسب بدهید.
اگر انسان یاد نگیرد، نمىتواند جواب بدهد. وقتى شبههاى مطرح مىشود و آدم پاسخ آن را بلد نیست، ممکن است بگوید: نکند اشتباه کردهایم؟! نکند بد به ما تعلیم دادهاند؟! اما اگر پاسخ را یاد گرفته باشد، نهتنها خودش تسلیم نمىشود و در دینش شک نمىکند، بلکه مىتواند طرف مقابل را نیز راهنمایى کند؛ و این خودبهخود به دست نمىآید؛ همانگونه که هیچکس خودبهخود انیشتین نمىشود، داناى دین هم نمىشود. باید زحمت کشید تا یاد گرفت.
ممکن است ما موفق نشویم که شهید مطهرى یا امام خمینى یا دیگر بزرگان بشویم اما مىتوانیم از زحمات آنها، فرمولها، نتایج، مسائل حلشده و پاسخهاى آنها بهرهمند شویم. گاهى به شما یک صورتمسئله مىدهند و باید بنشینید فکر کنید تا پاسخ آن را پیدا کنید. گاهى مسئله پیچیده است و باید ساعتها فکر کرد. آیا براى شما پیش نیامده است؟! براى ما که مدرسه مىرفتیم پیش آمده بود؛ اما گاهى پاسخ مسئله را به شما مىدهند. حالا اگر خودمان بلد نیستیم راهحل را پیدا کنیم، دستکم پاسخ آن را بلد باشیم. مسائل دینى را بزرگانى مانند حضرت امام، علامه طباطبایى، شهید مطهرى و دیگران حل کردهاند. حداقل پاسخ آنها را یاد بگیرید. اگر خودمان نمىتوانیم صورتمسئله را تحلیل کنیم و راهحل پیدا کنیم، دستکم پاسخهایى که آنها دادهاند را یاد بگیریم. این کارى است که مىتوانیم انجام دهیم؛ و این کار کوچکى نیست.
بههرحال، من به شما عزیزان، نور چشمان و کسانى که آینده این کشور، آینده اسلام و آینده انقلاب به دست شماست، عرض مىکنم: این نسل در حال رفتن است و فقط امروز و فردا هست. ما آفتاب لب بام هستیم. آینده کشور متعلق به نسل بعد است؛ آینده کشور متعلق به شماست. شما هرچه بیشتر خودتان را محکم بسازید، پایههاى فکرىتان قوى باشد، شخصیتتان رشد یافته باشد، منفعل نباشید، زود در برابر زرقوبرق دنیا خودتان را نبازید، بتوانید تصمیم بگیرید، استقلال فکرى، سیاسى، اقتصادى و اجتماعى خودتان را حفظ کنید، ارزش شما بیشتر خواهد بود؛ اما اگر در هر زمینهاى تابع دیگران شدید، خودتان را در برابر آنها باختید، در همان زمینه عبد و غلام و نوکر خواهید شد. هرچه گفتند باید عمل کنید و چون فعال نیستید، منفعل هستید، چیزى براى عرضه ندارید، خودتان را مىبازید.
الحمدلله کشور ما پس از انقلاب در بعد نظامى بسیار پیشرفت کرده است. بهجاى اینکه براى تعمیر هواپیما هزینههاى سنگین بدهیم و متخصص از خارج بیاوریم، اکنون خود ایرانىها، جوانهاى همین کشور، امثال شما، موشک مىسازند، ابزار و ادوات جنگى پیچیده تولید مىکنند و دستاوردهاى خوبى دارند. اینها افتخارات کشور ما و جوانهاى ماست؛ اما در همه ابعاد اینگونه پیشرفت نکردهایم. متأسفانه در بعد فرهنگى بسیار کمبود داریم. هنوز در بسیارى از قشرهاى جامعه، چشم جوانهاى ما به بیگانگان است و اینکه آنها چه مىکنند تا ما هم همان را انجام دهیم! آنها مد اختراع کنند، ما اجرا کنیم! آنها فلسفه ببافند، ما پیروى کنیم!
خب اگر مد چیز جالبى است، نوآورى است، استفاده از زیبایىهاست، شما اختراع کنید تا دیگران از شما یاد بگیرند! استفاده از زیبایىها بسیار خوب است، هیچکس نگفته بد است؛ قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ؛[1] چه کسى زیبایىها را حرام کرده است؟! اما زیبایىها را شما خلق کنید تا دیگران از شما بهره ببرند. چرا باید اینقدر فقیر باشیم که دستمان را پیش دیگران دراز کنیم؟! چرا باید آنها مد بسازند و ما اجرا کنیم؟! ما چه چیزمان کمتر از دیگران است؟! متأسفانه ما خودباختگى داریم و رشد فرهنگى نداریم. الحمدلله در بعد نظامى رشد داشتیم اما در بعد فرهنگى ضعیف هستیم.
هنوز بسیارى از جوانهاى ما به خودشان اجازه نمىدهند که خودشان تصمیم بگیرند، خودشان سازنده باشند، خلاق باشند، ابتکار داشته باشند. هنرشان این است که ببینند دیگران چه راهى رفتهاند و همان را یاد بگیرند! البته هر راه خوبى را هرکس رفته، باید استفاده کنیم؛ اما بحث در این است که برخى چیزها سلیقهاى است. آنها یک سلیقه دارند، شما هم سلیقه خودتان را دارید. آنها ابتکار دارند، شما هم مىتوانید داشته باشید. چرا انسان از قوه خلاقیت و ابتکار خودش استفاده نکند؟!
در برخى ابعاد دیگر زندگى نیز، با وجود گذشت یک ربع قرن از انقلاب، متأسفانه هنوز ضعفهایى داریم. باید این ضعفها را بشناسیم و همت کنیم تا آنها را برطرف کنیم. کسانى که اختراع کردهاند و پیشرفت داشتهاند، چهار چشم نداشتهاند؛ دستهایشان هم شش انگشت نداشته است. آنها هم مثل شما بودند؛ چهبسا استعداد شما بیشتر از آنها باشد.
شرکتهاى ایرانى را در المپیادها ملاحظه مىفرمایید که گاهى از بسیارى از کشورهاى پیشرفته جلو مىافتند. اگر ما هم مىگفتیم که هیچوقت به اندازه فلان کشور نمىتوانیم بچههاى بااستعداد داشته باشیم همیشه عقب مىماندیم. چند سالى است که وارد این میدان شدهایم و الحمدلله جوانهاى ما درخشیدهاند و از بسیارى از کشورهاى پیشرفته جلو افتادهاند.
حالا من بین پرانتز یک جمله دیگر عرض کنم، منتها الآن فرصت اثباتش نیست؛ این را در ذهن داشته باشید و دنبال تحقیقش بروید. بنده بىحساب حرفى نمىزنم؛ پیشرفت بسیاری از کشورهای درجه اول، حاصل تلاش مهاجران شرقی، بهویژه ایرانیهاست. شاید باورش برای شما سخت باشد اما اگر فرصت بود، چند نمونه برای شما ذکر میکردم.
شما حتماً اسم پروفسور خدادوست را شنیدهاید. ایشان اهل شیراز و ساکن آمریکا هستند. ایشان فرزندی دارند بسیار جوان، برازنده، خوشفکر و متدین؛ واقعاً پسر دوستداشتنیای است. در سفری که برای شرکت در یک کنفرانس علمی به آمریکا داشتیم، اتفاقاً با ایشان برخورد کردیم. ایشان ما را به چند شهر آمریکا بردند، ازجمله دانشگاهی که خودش در آن تحصیل میکرد، دانشگاه ییل. ایشان رشته مهندسی ژنتیک میخواند و استادش یک پروفسور چینی بود.
در آزمایشگاه، نزد استادشان رفتم و پرسیدم: چند درصد دانشجویان این دانشگاه در سطوح عالی، آمریکایی هستند؟ گفت: خیلی کم؛ بیشترشان هندی، چینی و ایرانی هستند. سپس افزود: در سریترین صنایع نظامی آمریکا، مهندسان ایرانی حرف اول را میزنند، البته مهاجرت کردهاند و تابعیت آمریکا را پذیرفتهاند.
شما استعدادتان کمتر از دیگران نیست. به لطف دین و نورانیتی که در سایه عمل به اهداف دین پیدا میکنید از بسیاری از آفتها هم سالم میمانید. ذهن آنها آلوده است و رشدشان محدود؛ اما شما میتوانید بسیار بیشتر رشد کنید. پس چرا خودمان را نوکر آنها بدانیم؟! چرا همیشه اینگونه فکر کنیم که خارجیها باید جنس بسازند و ما از آنها یاد بگیریم؟! چرا همت نکنیم خودمان جنس مرغوب بسازیم تا دیگران از ما تبعیت کنند؟!
هنوز هم مصرفکنندگان داخلی ایران، دنبال جنس آلمانی و ژاپنی اصل هستند. بروید در بازار ببینید. آنچه در فرهنگ ما مرغوب تلقی میشود، جنس آلمانی و ژاپنی است. البته چون بعدها مشابه آن را کرهایها و تایوانیها ساختند، میگویند ژاپنی اصل باشد، نه تایوانی و کرهای. مگر ژاپنیها چه بودند؟! مگر آلمانیها چه هستند؟! مگر فکر و استعداد شما کمتر از آنهاست؟!
متأسفانه این نقص فرهنگی ماست؛ یعنی اینکه کاسبان، کارخانهداران و سرمایهداران ما فقط به سود آنی فکر کردند، جنس خوب نساختند، آینده خودشان را هم خراب کردند. همت نکردند مدتی زحمت بکشند تا جنس ایرانی در دنیا مرغوب شود. این نقص، فرهنگی است؛ نه از هوش و علم، بلکه از سودجویی، لذتطلبی و راحتطلبی ناشی میشود.
شما باید از حالا خودتان را بسازید؛ لذتطلب، راحتطلب، تنآسا و تنبل نباشید. مرد باشید، همت داشته باشید، آقا باشید. همه اینها در سایه فرهنگ صحیح شکل میگیرد و عالیترین فرهنگی که به انسان شخصیت میدهد، فرهنگ اسلام است. همین فرهنگ است که امروز دنیا پشت به پشت هم داده تا آن را به زانو درآورد؛ چون میدانند این فرهنگ میتواند با آنها رقابت کند، آنها را سر جای خود بنشاند، به انسان شخصیت بدهد، انسان را از بندگی و تقلیدهای بیجا رها کند و آقا بار بیاورد. این فرهنگ میگوید: وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا؛[2] خدا هرگز اجازه نمیدهد کافر بر مؤمن تسلط پیدا کند.
سعی کنید این روحیه را در خودتان تقویت کنید، همتتان را بلند کنید، تنها به سود جزئی و لذتهای آنی اکتفا نکنید. مردانه بیندیشید، بزرگوارانه فکر کنید، بزرگوارانه رفتار کنید. تلاش کنید هم خودتان پیشرفت کنید و هم دنیا را مرهون علم، فرهنگ و دین خودتان کنید تا آنها نیز در سایه تبعیت از دین و فرهنگ شما به انسانیت کامل برسند.
اجازه بدهید یک داستان کوچک دیگر برای شما نقل کنم؛ چون گاهی یک تجربه عینی، اثرش بیشتر از بیان کلیات است. من چند سال پیش سفری به شش، هفت کشور آمریکای لاتین داشتم. ابتدا از اسپانیا شروع کردم، سپس به مکزیک، کوبا، کلمبیا، آرژانتین، شیلی و برزیل رفتم. هم در مجامع دانشگاهی آنجا سخنرانی داشتم و هم در مجامع مذهبیشان ازجمله کلیساهای بزرگ و جمعهایی که شخصیتهای برجسته مذهبیشان حضور داشتند. عکسها و جزئیات آن جلسات موجود است و شاید بعدها منتشر شود.
در یکی از دانشگاههای شیلی، در منطقهای بسیار خوشآبوهوا و زیبا، دانشگاه بزرگی بود که برای سخنرانی به آنجا رفتیم. هیئترئیسه دانشگاه جلسهای با ما داشتند. یکی از معاونان دانشگاه برای راهنمایی ما و بازدید از بخشهای مختلف همراهمان شد. نزدیک ظهر گفتیم وقت نمازمان است و باید جایی برای نماز پیدا کنیم. گفت: چه کنیم؟! گفتیم: فقط یک اتاق خلوت باشد، ما در گوشهای روی زمین به سمت قبله نماز میخوانیم، تشریفات نمیخواهیم.
ما با چند نفر از هیئت ایرانی، ازجمله نمایندگان سفارت و یک روحانی که ساکن آرژانتین بود و مترجم ما بود، وارد اتاق شدیم. آن روحانی سالها در آنجا زندگی کرده بود و زبان اسپانیایی را آموخته بود. دیدیم معاون دانشگاه که مسیحی بود، با ما نماز خواند؛ همان کارهایی که ما انجام میدادیم، او هم انجام داد. بعد از نماز گفت: مسیحیها هم نماز دارند اما با نماز شما تفاوتهایی دارد. مثلاً نماز آنها سجده ندارد، بلکه زانو میزنند. شاید در تلویزیون دیده باشید که در کلیساها هنگام دعا زانو میزنند.
وقتی ما سجده کردیم و اذکاری خواندیم، معاون دانشگاه گفت: من از این نماز شما خیلی خوشم آمد، بهویژه از حالت سجده و آرامش آن. نمیدانستم چه میخوانید اما از آن حالت بسیار خوشم آمد. بعد در جلسهای با هیئترئیسه دانشگاه، پس از مذاکرات، صریح گفتند: - این دو جمله را خوب به خاطر بسپارید- گفتند: نفوذ فرهنگ آمریکایی در کشور ما، ما را از آینده جوانانمان کاملاً ناامید کرده است و دیگر هیچ امیدی به نسل جوانمان نداریم. فقط احتمال میدهیم یک راه وجود داشته باشد و آن اسلامى است که امام خمینی در ایران مطرح کرده است. ما دقیقاً از محتوای آن خبر نداریم اما احتمال میدهیم این بتواند نسل ما را نجات دهد. به همین امید، ما حاضریم این دانشگاه را در اختیار شما قرار دهیم تا هر برنامه تربیتی و فرهنگیای که دارید بیایید اینجا اجرا کنید. ما همه امکانات لازم را در اختیارتان میگذاریم، شاید بتوانید از سقوط نسل جوان ما جلوگیری کنید.
یک کشور مسیحی، هیئترئیسه دانشگاه مسیحی، به ما میگوید بیایید اسلام را ترویج کنید، ما همه امکانات را در اختیارتان میگذاریم، شاید بتوانید جوانان ما را از فساد ناشی از فرهنگ آمریکای شمالی نجات دهید، قول میدهیم هر برنامهای که بخواهید، برای شما اجرا کنیم و امکاناتش را فراهم کنیم. آنها در منجلاب فساد گرفتار شدهاند، دستوپا میزنند و راه نجاتی ندارند. آن وقت ما قدر این آب زلالی که در اختیارمان هست و میتوانیم در آن شنا کنیم را نمیدانیم. درست است که کمبودها و ضعفهایی هست اما نسبت به آن لجنی که آنها گرفتارش هستند، این آب حیات است؛ متأسفانه ما قدرش را نمیدانیم! بیایید اسلام خودمان را بهتر بشناسیم، بهتر قدرش را بدانیم و بهتر عمل کنیم تا هم خودمان به سعادت برسیم و هم کموبیش بتوانیم دست دیگران را بگیریم. همه شما را به خدا میسپارم.
وَالسَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ