بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین والصَّلوةُ والسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالمـُرْسَلِین حَبِیبِ إِلهِ الْعَالَمین أَبِیالْقَاسِمِ مُحَمَّد وَعَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ المـَعْصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحلرضواناللهعلیه و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
خداوند متعال را شاکریم که این توفیق بزرگ را نصیب ما فرمود تا در جوار آستان ملک پاسبان حضرت ثامنالحججصلواتاللهعليهوعليآبائهوأبنائهالمعصومين حضور پیدا کنیم و راهی روشن، مستقیم، متعالی اما طولانی را آغاز کنیم.
من برای توضیح اصل طرح، اهمیت مطالب آن و زحماتی که عزیزان برای اجرای آن کشیدهاند و خواهند کشید وقت شما عزیزان را نمیگیرم؛ چراکه بحمدالله همه شما بصیر هستید و اهمیت این کار را دریافتید که با فداکاری، حضور پیدا کردید و برای اجرا و ادامهاش تصمیم قاطع دارید.
میخواهم درباره یکی از نکاتی که در اطراف این حرکت علمی، فرهنگی و انقلابی وجود دارد عرایض کوتاهی خدمتتان عرض کنم. اشاره شد که محرک اصلی ما برای این حرکت، تحققِ آن بخش از منویات مقام معظم رهبری است که درباره مرحله تمدنسازی بیان فرمودند. بههمینجهت عزیزان تصمیم گرفتند خودشان را برای عبور از مرحله تثبیت و رسیدن به این مرحله نهایی آماده کنند.
اما کلمات بزرگان باوجود فشردگی و کوتاهی، معانی بسیار بلند و گاه پیچیدهای دارند و اگر بهقدرکافی توضیح داده نشوند ممکن است کسانی در اثر قصور فهم خودشان یا در اثر القاء بعضی از شیاطین دچار اشتباه شوند.
محور این مطلب واژه «تمدن» است. اینکه میخواهیم تمدنسازی کنیم یا تمدن نوین اسلامی را تحقق ببخشیم یعنی چه؟ تمدن یعنی چه؟ تمدن اسلامی کدام است؟ تمدن نوین اسلامی چیست؟ چگونه این مرحله، برای حرکتهایی که تاکنون انجام گرفته یک مرحله نهایی است؟ ما در آستانه مرحله نهایی هستیم، اما آن مرحله چیست؟
قبول دارید که معنای این واژه آنچنان روشن و واضح نیست که بتوان احکام و شرایط آن را کامل توضیح داد و از آن استفاده درستی کرد و بتوان آن را به عنوان هدف زندگی قرار داد.
البته بنده نیز صلاحیت ندارم که این مطالب را درست بیان کنم؛ چراکه هرچند کار ما مشق و قلم و امثال اینهاست اما دیگر در همهچیز وارد نیستیم. در این زمینه آشنایی و اطلاعات مختصری داریم و هرآنچه که در حد همین آشنایی دریافتیم را برای کسانی که هنوز آشنایی چندانی ندارند بیان میکنیم.
واژه «تمدن» یک واژه عربی است که از «مدینه» گرفته شده است. یک دیدگاه ساده جامعهشناسی وجود دارد که مراحل زندگی انسان را از آن وقتی که بر روی زمین به وجود آمده تا امروز و آینده بیان میکند. اینگونه میگویند که ما یک مرحله غارنشینی داشتهایم. قرائنی وجود دارد و آثار باستانی نیز این را نشان میدهد. این یک مرحله از مراحل اجتماعی شدن انسان است؛ بنابراین زندگی اجتماعی انسان در ابتدا یک مرحله بسیار ساده و ابتدایی بوده است.
البته ما فرض را بر این میگذاریم که این دیدگاهها درست فهمیده شدهاند؛ چراکه اینها مطالبی نیست که برهان ریاضی داشته باشد، بلکه مبتنی بر قرائنی از باستانشناسی و آثار دیگری از دیرینهشناسی هستند. حدس هم میزنند که پس از این مرحله، مرحله کوچنشینی، چادرنشینی، بیابانگردی و مواردی از این قبیل بوده است. این مرحله زمانی بود که انسانها توانستند از غار بیرون بیایند و خود را از خطرهای حیوانات درنده و مشکلات طبیعی حفظ کنند. در این مرحله انسانها کمیابیش با یکدیگر ارتباطاتی برقرار کردند و زندگیهای پراکنده دستهجمعی در چادرها شکل گرفت.
حالا اگر آن زمانها چادری هم بوده باشد. در آغاز که هنوز چادر هم نداشتند و نه کشاورزی بلد بودند و نه صنعتی داشتند، اجتماعات کوچک چند نفرهای را تشکیل میدادند که غالباً متشکل از چند خانواده بودند. این گروهها میبایست از غذاهای طبیعی و روییدنیهای زمین استفاده میکردند. طبیعتاً روی زمین میگشتند و از آن مناطقی که خوردنی داشت، از گیاهان خودرو و میوههای جنگلی استفاده میکردند.
دورانی بود که انسانها گروههای کوچکی را تشکیل داده بودند و برای استفاده از وسایل و خوراکهای طبیعی از نقطهای به نقطه دیگر کوچ میکردند. کمکم به مرحلهای رسیدند که توانستند مکانهای ثابتی را پیدا کنند تا خوراک سالانه خود را از آنجا تأمین کنند. مثلاً از جنگل یا جاهای دیگر. حالا اینکه جنگلنشینی بهصورت دستهجمعی مقدم بوده یا جاهای دیگر اما بههرحال خود این یک مرحله محسوب میشود.
تا اینکه کمکم کشاورزی و بعضی صنایع ساده را فرا گرفتند و از پوست حیوانات و چیزهای دیگر لباس تهیه کردند و پیشرفتهای مختصری در زندگیشان حاصل شد.
بهتدریج در قالب روستاهای کوچک، اجتماعاتی بسیار محدود تشکیل دادند و در مکانهای ثابتی مستقر شدند. نهایتاً در طول قرنها، با پیشرفتهای علمیای که کردند، با تجربیاتی که اندوختند و با برخوردهایی که با هم داشتند و حتی گاهی به جنگ و ستیز میکشید و با چیزهای دیگری که گروههای مختلف از همدیگر یاد گرفتند، کمکم شهرنشینی آغاز شد و مسأله شهر مطرح گردید.
واژه تمدن به آن مرحلهای اشاره دارد که بشر بهصورت جمعیتهای بزرگ در نقطهای ثابت زندگی میکرد و چیزی به نام شهر پدید آمد. مفهوم شهر در اصطلاح جامعهشناسی به همین مرحله اشاره دارد؛ مرحلهای که معتقدند بشر پس از قرنهای طولانی، کمکم آماده این نوع زندگی شد.
برای این مرحله که طبعاً خود نیز مراحلی داشته و بهتدریج تکامل یافته است ویژگیهایی ذکر شده است؛ ازجمله اینکه بعضی از جامعهشناسان معتقدند مهمترین ویژگی شهرنشینی، تقسیم کارهای اجتماعی است. تا پیش از این مرحله، هر کسی هر کاری که از دستش برمیآمد انجام میداد. آن کارگر نیروی بدنی بیشتر یا تجربه خاصی میخواست با همکاری انجام میشد. یکی پیر بود تجربه بیشتری داشت، یکی هم جوان بود و قوه بدنی بیشتر داشت. اقشار و حرفههای مشخصی در جامعه وجود نداشت. برای زندگیشان هر کسی هرطور میتوانست با دیگران همکاری میکرد؛ اما در مرحله شهرنشینی، امور تفکیک شد؛ یعنی نانوایی، قصابی، پارچهبافی، کشاورزی، تجارت، صنعت و... پدید آمد. کارها تقسیم شد و گروههایی شکل گرفت که هریک بخشی از کارها و رفع نیازهای جامعه را بر عهده داشتند. به دنبال تقسیم کار طبعاً نیاز به نوعی همکاری و هماهنگی میان این گروهها نیز به وجود آمد.
لازمه این کار این بود که یک دستگاه هماهنگکننده هم میان این گروهها باشد تا نظم و امنیت را تأمین کند، فعالیتها را با هم مرتبط سازد و بهگونهای برنامهریزی کند که مصالح جامعه بیشتر تأمین شود؛ این شد تمدن. تمدن یعنی آن زندگی دستهجمعیای که در آن، گروههای مختلف برای تأمین بخشی از نیازهای زندگی خود با یکدیگر همکاری میکنند و دستگاه هماهنگکنندهای نیز این فعالیتها را برنامهریزی کرده، بر اجرای آن نظارت دارد و تلاش میکند جامعه را به سوی هدفی معین پیش ببرد.
در تاریخ به نمونههایی از این تمدنها که سوابقی طولانی دارند، مثلاً سه هزار سال، شش هزار سال، هفت هزار سال یا ده هزار سال اشاره شده است. آن زمانی که ما مدرسه میرفتیم در کتابهای تاریخ میخواندیم و در جامعه نیز کمیابیش معروف بود که تمدنهایی مانند تمدن مصر، یونان، ایران و چین وجود داشتهاند. اینها تمدنهایی بودند که از دورههای باستان شکل گرفتهاند و زودتر از دیگران به این فکر افتادند که مصالح جامعه را با برنامهریزی تأمین کنند.
وقتی صحبت از تمدن میشود بیشتر منظور این است که کارکرد این گروهها به چه سمتوسویی است، از چه ابزارهایی استفاده میکنند و چه نظمی بر آنها حاکم است. این مجموعه را جزو مقوله تمدن میدانند اما چون ویژگی اصلی انسان تفکر و عقلانیت اوست گفته میشود این فعالیتهایی که در انواع تمدنها مشاهده میشود بر یک سری زیربناهای فکری و عقلانی استوار است. این زیربناها نیز به نوبه خود به دو بخش تقسیم میشوند: نخست نگرش انسان نسبت به هستی و خودش؛ یعنی انسانها زندگی را چگونه میبینند؟ خود را چگونه میشناسند؟ جایگاهشان را در هستی چگونه درک میکنند؟ این بخش، باورها را تشکیل میدهد.
به دنبال این باورها، یک سلسله از ارزشها برای انسانها مطرح میشود؛ چه کارهایی باید کرد و چه کارهایی نباید کرد؟ چه چیزهایی خوب است و چه چیزهایی بد؟ چه چیزهایی زیباست و چه چیزهایی زشت؟ این دو بخش، یعنی باورها و ارزشها وقتی باهم ترکیب شوند فرهنگ جامعه را شکل میدهند.
فرهنگ بهمنزله روح تمدن است؛ همانگونه که انسان دارای روح و بدن است؛ روح ما دیده نمیشود و جنبهای معنوی و غیر مادی دارد اما اصل وجود انسان همان روح است. بدن ابزار است و هر روز هم عوض میشود؛ سلولها دائماً میمیرند و دوباره به وجود میآیند. بدن هیچ کسی همان بدن اولیه زمان تولد نیست. این سلولها در طول زندگی چندین بار عوض میشوند؛ گفته میشود عمده آنها هر هشت سال یک بار عوض میشود؛ برخی کمی بیشتر و برخی کمی کمتر. بههرحال بدن دائماً در حال تغییر است و تحلیل میرود و بهجای آن انرژیهای جدیدی با اندامهای جدیدی میروید و جایگزین میشود اما انسان بهواسطه روحش همان انسان باقی میماند.
تمدن نیز یک قالب دارد که همان کیفیت زندگی است و اینکه جامعه چگونه اداره میشود، چند بخش دارد ازجمله دولت، ملت، شهروند و مقرراتی که درباره نظم، امنیت و خوراک دارد. اینها جنبههای تمدنی بشر هستند که قالب زندگی را تشکیل میدهند؛ اما تمدن یک روح نیز دارد که درون افراد است؛ یعنی همان باورها و ارزشهای انسانها. پس فرهنگ و تمدن به منزله روح و جسم هستند؛ فرهنگ جنبه روحانی و معنوی دارد درحالیکه شکل ظاهری و تغییراتی که در سازمانها و کیفیت زندگی مشاهده میشود مربوط به تمدن است.
در گذشته بخش عمدهای از نیازهای مردم با کمک حیوانات تأمین میشد. مرکبشان حیوان بود. بارکشیشان بهوسیله حیوان انجام میگرفت. وسیله حملونقل، کالسکه و درشکه بود. یادمان هست که تا چند دهه پیش، در همین شهر قم، عمدتاً خرکچیان بودند که مصالح ساختمانی را جابجا میکردند. افرادی بودند که کارشان همین بود؛ تعدادی حیوان داشتند و از آنها برای بارکشی استفاده میکردند.
کمکم ماشینها و کامیونها اختراع شد و حیوانها را از شهر بیرون کردند. بنده خودم یادم هست که در کوچههای شهر قم، گاهی دستهای از الاغها راه را میبستند و باید یک گوشه میایستادیم کنار و خودمان را به دیوار میچسباندیم تا اینها عبور کنند.
شکل کار تغییر کرد؛ زمانی از حیوان، الاغ، گاو و شتر استفاده میشد و زمانی دیگر از ماشین و هواپیما. اینها مربوط به تمدن هستند و از نمادهای زندگی انسان محسوب میشوند؛ اما باور انسانها چیست؟ آیا مشرک هستند یا موحد؟ آیا به وجود آمدن عالَم و پدیدههای آن را تصادفی میدانند یا معتقدند که دستی مقتدر و حکیم آنها را طراحی کرده و با هدفی به وجود آورده است؟ این دو نوع بینش ارتباطی با شکل تمدن ندارد بلکه مربوط به روح تمدن است.
فرقی نمیکند شکل ظاهری تمدن چگونه باشد؛ چه زمان چادرنشینی باشد، چه زمان استفاده از حیوانات و چه زمان استفاده از ماشین. ممکن است در هر زمانی کسانی معتقد باشند که پدیدههای عالم اتفاقی است. کسی که منکر خداست، ساختن ماشین، هواپیما یا حتی ماهواره تأثیری در دیدگاه او ندارد.
درنهایت سخن بر سر این است که آنچه ساخته بشر نیست آیا خودبهخود به وجود آمده یا کسی با علم و آگاهی آنها را آفریده است. این باورها همان روح تمدن هستند که بر شکل ظاهری آن حاکم هستند و با تغییر ظواهر دائماً عوض نمیشوند بلکه تابع دلایل خود هستند. عقلانیت انسان است که رشد میکند، بعضی از باورهایی که غلط بوده را دور میریزد و باورهای صحیحی را پیدا میکند. این مربوط به فرهنگ است.
بههرحال رابطه فرهنگ با تمدن آنگونه که باید تبیین نشده است. در یکی، دو دهه گذشته، همایشی در دمشق برگزار شد که ما نیز برای سخنرانی به آنجا دعوت شدیم. بیشتر دانشمندان و دانشگاهیان لبنان، سوریه و مصر در آنجا حضور داشتند. موضوع همایش، فرهنگ اسلامی بود؛ اما در همان جلسه نیز مرز فرهنگ و تمدن بهدرستی روشن نشد.
اصولاً در زبان عربی و حتی کم یا بیش در برخی زبانهای اروپایی، واژههایی که به کار میروند مرز فرهنگ و تمدن را بهدرستی تفکیک نمیکند. عربها برای تمدن واژه «حضارت» و برای فرهنگ واژه «ثقافت» را بهکار میبرند. اتفاقاً در آن جلسه از بعضی از حضار پرسیدم: به نظر شما چه فرقی بین آنهاست؟ گفتند فرقی ندارد؛ حضارت همان ثقافت است. این پاسخ در ظاهر ساده است ولی باید به عمق آن پی برد.
ما یک فرهنگ داریم و یک تمدن. تمدن پیشرفته، تمدنی است که بر پایه فرهنگ صحیح شکل گرفته باشد. اینکه انسان از حیوان استفاده کند با انسانیت انسان ارتباط ندارد؛ بعضی حیوانات هم از بعضی دیگر بارکشی میکنند. آنچه به انسانیت مربوط است باید با عقلانیت و بینش انسان نسبت به هستی ارتباط داشته باشد و آن، وقتی است که فرهنگ صحیح داشته باشد؛ یعنی نسبت به مسائلی که مربوط به اصل هستی و جایگاه انسان در هستی است پاسخهای صحیح داشته باشد؛ پاسخهایی که عقل آنها را تأیید کند، نه پاسخهایی مبتنی بر خرافات یا حدس و گمانهای بیدلیل.
پس برای اینکه یک تمدن، تمدنی انسانی، پیشرفته و کاملی باشد باید همراه آن - اگر فرهنگ را غیر از تمدن بدانیم- یا در ضمن آن -اگر فرهنگ روح تمدن باشد- متناسب با شأن انسان، فرهنگ صحیحی بر جامعه حاکم باشد.
معیارهای متعددی برای سنجش تمدنها وجود دارد تا مشخص شود کدام پیشرفتهتر است یا؛ اما عالیترین شاخصی که میتواند یک تمدن را بر تمدن دیگری برتر سازد، وجود فرهنگی قوی و عقلانی است که بر آن تمدن حاکم باشد.
با توجه به این مقدمه، بحثهای پیچیدهای در این زمینه وجود دارد که بنده متخصص آن نیستم ولی چیزهایی شنیدهام و مطالعاتی داشتهام که آنها را برای شما بیان میکنم. تمدن اسلامی با تمدنهای دیگر چه تفاوتی دارد؟! با تمدن چینی، یونانی، مصری و ایران باستان چه فرقهایی دارد؟!
مهمترین عنصری که میان این تمدنها تفاوت ایجاد میکند آن چیزی است که در روح تمدن، مؤثر بوده؛ یعنی مهمترین مؤلفه امتیاز یک تمدن بر تمدن دیگر، فرهنگ آن تمدن است که روح آن تمدن بهحساب میآید. سایر اختلافات، جنبههای ظاهری است که کمیابیش با انواع افکار و اعتقادات و باورها و ارزشها شکل میگیرند.
در این دوره، هنوز هم در چین تمدن کنفوسیوسی وجود دارد. در بسیاری از کشورها تمدنهایی مبتنی بر شرک و بتپرستی دیده میشود؛ ازجمله در هندوستان، کشوری با جمعیت حدود یک میلیارد و سیصد میلیون نفر، یعنی تقریباً یک پنجم کل جمعیت روی زمین و در کشور چین با جمعیتی کمی بیشتر یعنی حدود یک میلیارد و چهارصد یا پانصد میلیون. هر دو کشور در آسیا هستند و مجموعاً نزدیک به نصف جمعیت روی زمین را تشکیل میدهند و تمدنی برای خود دارند.
درباره هندوستان مطالب زیادی شنیدهایم اما نمیدانم چند نفر از شما از نزدیک آن را دیدهاید. اکنون در هندوستان معابد بزرگ و بتهای فراوانی وجود دارد. بتی هست که آن را بهگونهای طراحی کردهاند و جوری در یک ساختمان ساختهاند و اطرافش را بهگونهای نظم دادهاند که وقتی شما از چند فرسخی نزدیک میشوید، میبیند یک بت بسیار عظیم در وسط فضا قرار دارد. بتهای کوچکی هم در معبدهای خیابانی هستند که مردم میروند و آنها را پرستش میکنند. همه اینها مبتنی بر این باور است که این بتها در عالم مؤثر هستند.
در سفری که به توصیه برخی بزرگان به هندوستان داشتیم، در یک روز بارانی رفتیم در شهر گردش کنیم. بتپرستان مراسم مذهبی داشتند و ما هم تماشا میکردیم. یکی از طلبههای هندی بهعنوان راهنما همراه ما بود تا جاهایی که زبان آنها را نمیفهمیم برای ما ترجمه کند و مراسم را توضیح بدهد. به چند هندو رسیدیم؛ یکی از آنها به آسمان نگاه کرد و با تندی و اوقاتتلخی چیزهایی گفت. ما نفهمیدیم که چه میگوید. از این طلبه هندی پرسیدم: این آقا چه میگفت؟ گفت این داشت به خدای باران فحش میداد! میگفت: فلانفلانشده! آن وقتی که ما به باران احتیاج داشتیم باران نفرستادی، حالا که محصول را جمع کردهایم و خرمن را چیدهایم حالا باران میفرستی؟! با تندی و عصبانیت با خدای باران حرف میزد!
در همین دوران، در عصر ما، در یک کشور چنین پیشرفته و با صنایع و تجارت و کشاورزی بسیار پیشرفته، چنین افکاری هم حاکم است که رسماً به خدای خودش فحش میدهد! حالا اگر خداست، باید او را بپرستند، نه اینکه به او فحش داد! بههرحال چنین چیزهایی هنوز هم وجود دارد.
نسبت به تمدن صد سال قبلشان، بهاصطلاح خیلی پیشرفتهتر هستند و اکنون هند صنایعی دارد که بسیاری از کشورهای عقبافتاده ندارند اما این افکار همچنان باقی ماندهاند. یا مثلاً در یک معبد بتی وجود دارد که - خیلی معذرت میخواهم- به شکل آلت تناسلی مردانه که زنهایی که باردار نمیشوند به آنجا میروند و راهبی که متصدی آن بت است، بهاصطلاح آب دعایی روی آن میریزد و آبی که از پایین آن جاری میشود را آن زن مینوشد و معتقد است که به این وسیله، باردار میشود و نازاییاش رفع خواهد شد! همین الآن هم در هندوستان چنین معبدی با چنین افکاری وجود دارد!
البته یک سلسله افکار عاطفی خوب هم در فرهنگشان هست؛ مثلاً سعی میکنند فیحدنفسه خیلی بیآزار باشند و همدیگر را اذیت نکنند و حتی به حیوانات، مثلاً مورچه، آزار نرسانند. اینها چیزهایی است که تا حدی قابل تحسین است.
آن زمانی که بیابانگردی و جنگلنشینی رایج بود این افکار را داشتند. امروز هم که زمان پیشرفتهای اتمی است باز هم همین اعتقادات را دارند؛ بنابراین تغییر فرهنگ حتماً با تغییر تمدن ملازم نیست. ممکن است تمدن بهاصطلاح تغییر کند اما فرهنگ همچنان ملحد بماند. تمدن آن زمانی قابل تحسین و ازهرجهت ممتاز است که فرهنگ حاکم بر آن و روح آن تمدن اصلاح شود؛ عقایدی عقلانی، صحیح و قابل اثبات داشته باشد و ارزشهایی قابل اتکا و موجب تکامل انسانها. اگر دستگاه فرهنگی یعنی باورها و ارزشها صحیح باشد، این بزرگترین شاخص برای امتیاز یک تمدن است وگرنه معنای آثار ظاهری همیشه به معنای پیشرفت انسانی آن کشور نیست. این بحث کوتاهی بود درباره تمدن و رابطهاش با فرهنگ.
اگر ما امروز خواهان تمدن نوین اسلامی هستیم و میخواهیم پس از عبور از مرحله انقلاب اسلامی و تشکیل دولت اسلامی، به سوی تمدن نوین و جهانی اسلام حرکت کنیم باید دنبال این باشیم که فرهنگ حاکم بر این تمدن، فرهنگی قابل دفاع باشد؛ یعنی بینش مردم نسبت به هستی و انسان، صحیح باشد و ارزشهای تکاملی که باعث افتخار انسان و سعادتمندی او در دنیا و آخرت است، پذیرفته شده باشد. پس روح تمدن، فرهنگ آن تمدن است.
امروز وقتی از پیشرفت، ترقی و توسعه، سخن میگویند - با اندک تفاوتهایی که احتمالاً میان این اصطلاحات گذاشته میشود- عموم مردم ما چه برداشتی دارند؟! مردم دنیا چطور؟! در محاورات عرفی از پیشرفت چه فهمیده میشود؟! حالا تعصبات را کنار بگذاریم؛ شما در روستا و شهر راه بیفتید و از دانشگاهها و مراکز علمی، از مراکز اداری و وزارتخانهها تا سطوح عالی مدیریت کشور آمار بگیرید؛ پرسشنامهای بدهید که آقا! مؤلفههای پیشرفت چه چیزهایی است و ما برای اینکه کشورمان پیشرفت کند چه چیزهایی را باید تغییر بدهیم؟! به چه سویی باید پیش ببریم که بگوییم این کشور پیشرفته است؟!
تقسیم معروفی وجود دارد که کشورهای دنیا را به کشورهای پیشرفته و کشورهای عقبمانده تقسیم میکنند؛ البته برای اینکه بیاحترامی نشود به جای عقبمانده میگویند: «درحالتوسعه.» آمریکا، چند تا از کشورهای اروپایی یا مثلاً ژاپن را کشورهای پیشرفته میدانند و سایر کشورها را درحالتوسعه مینامند و ما نیز جزو همانها هستیم. وقتی میگویند که ما دنبال توسعه یا دنبال پیشرفت هستیم منظورشان چیست؟! چه چیزی به ذهن اکثر مردم میآید؟! البته استثناء وجود دارد اما بیش از نود درصد مردم، تلقیشان از پیشرفت این است که خانههای گلی خراب شود و به جای آن، خانههایی با سیمان و آهن ساخته شود و ظاهرشان هم با سنگهای قیمتی تزیین گردد. وقتی این را با شهری که خانههای گلی و خشتی دارد مقایسه کنند میگویند آن کشور عقبمانده است و این کشور پیشرفته.
اقتصادی را پیشرفته مینامند که در بازار، روابط اقتصادی بسیار با سهولت انجام میگیرد؛ بانکهای پیشرفتهای وجود دارد که خودپرداز دارند و مردم بهراحتی میتوانند از پولهایشان استفاده کنند. امنیت نیز برقرار است. دیگر برای نقلوانتقال مالی هزینهای ندارند؛ یک چک میکشند، امضاء میکنند و تمام؛ از این حساب به آن حساب و از این کارت به آن کارت.
کشاورزی آن مکانیزه شده است و با راحتی انجام میگیرد. نیروی انسانی زیادی نیاز ندارد. آب کمتری مصرف میکند و مثلاً گیاههایش اصلاحشده است؛ این را کشاورزی پیشرفته میدانند. آیا غیر از این است؟! هواپیمای مدرن یا خودشان میسازند یا در مبادلاتی که دارند از ساخت کشورهای دیگر استفاده میکنند. اینها را پیشرفت میدانند.
اگر رئیس یک دولت یا رهبر یک حزب بگوید: «جمعیت ما درصدد این است که جامعه را به پیشرفت برساند» چه چیزی به ذهن ما میآید؟! همینها به ضمیمه اینکه بازده اقتصادی نیز بیشتر خواهد شد. درآمد، بیشتر و بیکاری، کمتر میگردد. البته اینها آرزوست و هیچ جای دنیا چنین وضع کاملی وجود ندارد. اکنون پیشرفتهترین کشورها، فقیرترین، ضعیفترین و محرومترین قشرهای جامعه را دارند.
بنده در کشور خودمان ندیدهام که شخص فقیری در سطل خاکروبه دنبال یک لقمه نان باشد؛ من ندیدهام، اگر شما دیدهاید بفرمایید؛ اما با همین چشمهایم در نیویورک دیدم، در کنار ساختمانهای چهل، پنجاه طبقه، پیرمرد و پیرزنی که سر سطل خاکروبه دنبال یک تکه نان میگشتند. ساختمانهایی که انسان از دیدنشان خیره میشود که چقدر زیبا ساختهاند و با چه قیمتها و چه هزینههایی ساخته شدهاند؛ اما پای همین ساختمانها در زیر برف، افرادی کارتنخواب بودند و از سرما میلرزیدند. اینکه اینها بهکلی برطرف شود خوابوخیال است. ولی حالا فرض کنیم در آخرین مرحله پیشرفت، همه دارای چنین بهرهمندیهایی از طبیعت و منافع مادی باشند؛ چیز دیگری به ذهن نمیآید؛ اما اگر پذیرفتیم که تمدنها را فقط با نمادهای ظاهریشان نمیشود سنجید و مؤلفه و شاخص بسیار مهم پیشرفت، شاخص معنوی است و برای پیشرفت، فرهنگ جامعه باید پیشرفته باشد؛ پیشرفتهای ظاهری و نمادهای ظاهری یک جامعه آنقدر مهم نیستند، بلکه افکار، باورها و ارزشهای آن جامعه اهمیت دارند، دو نگاه وجود دارد: آیا باید بیشتر به اینها بها داد یا به آنها؟! اگر میخواهیم ببینیم تمدن اسلامی کدام را اقتضا میکند باید نگاهی به قرآن، ارزشهای دینی و فرمایشات اهلبیتعلیهمالسلام بیندازیم؛ اما دیگران به چه چیزهایی خیلی اهمیت دادند؟! به ساختمانهای بتون آرمه، به پیشرفتهای مکانیزه و فوق الکترونیک. آیا در قرآن و روایات، اینها مورد تأکید قرار گرفتهاند یا بیشتر به روح زندگی اجتماعی اهمیت داده شده است؟! اگرچه الاغسواری کنید اما مهم این است که هستی را درست بشناسید، ببینید جایگاهتان در هستی کجاست و رابطهتان را با خدای خودتان درست تنظیم کنید.
البته خدا دوست دارد که از نعمتهایش بهتر استفاده شود. تعبیر قرآن این است که ما شما را وسیله آبادانی زمین قرار دادیم: وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِیهَا.[1] خدا این را میخواهد اما این، یکی از فروع آن تمدن اسلامی است که مبتنی بر فرهنگی است که آن باورها و ارزشها بر آن حاکم است. تلقی ما از پیشرفت و تمدن و فرهنگ و از زندگی مترقیان با آنچه تلقی اسلام و قرآن است تفاوت دارد. ما بها را تنها به همین نمادهای ظاهری میدهیم اما اسلام ارزش اصلی را به روح تمدن یعنی فرهنگ میدهد و به دیگر نمادها نگاه ثانوی نگاه دارد. اگر این را باور کردیم آن وقت میفهمیم که وقتی میخواهیم تمدن اسلامی نوین جهانی بسازیم باید در چه مسیری حرکت کنیم و اول باید به رفع چه نقایصی بپردازیم.
متأسفانه با همان دیدی که عمدتاً از فرهنگ غربی در ما رسوخ کرده، فرمایشات مقام معظم رهبری و فرمایشات خدا و پیغمبر را همانگونه تفسیر میکنیم. ذهنیت ما این است که اصلاً پیشرفت یعنی این و ترقی یعنی همین ترقیات نمادهای ظاهری و مادی انسان. اگر فرهنگ یک کشور پیشرفته بود، اعتقادات و ارزشهایش پیشرفته بود، اصلاً خیلی روی آن حساب نمیکنیم؛ اگر هم با ارزش بدانیم جنبه ثانوی و فرعی دارد. تلقی اکثریت ما این است. البته باز تأکید میکنم که استثناء هم داریم. با این ذهنیت، نه آیه قرآن و کلمات پیغمبر را درست میفهمیم و نه کلمات رهبری را.
اسلامی بودن تمدن به چیست؟! اسلامی بودن تمدن وابسته به باورها و ارزشهای آن است. بعضی از جامعهشناسان هستند و شاید در بعضی نوشتههایشان هم باشد که معتقدند: «اصلاً تمدن اسلامی و غیر اسلامی، حرفی غلط است؛ باید بگویند تمدن مسلمانها و تمدن مسیحیان. اسلام نقشی در تمدن ندارد.» نظیر همین را در فلسفه هم میگویند. میگویند: «ما فلسفه اسلامی نداریم؛ فلسفه مسلمانان، فلسفه بتپرستان یا فلسفه مسیحیان داریم. فلسفه مسیحیان هم غیر از فلسفه مسیحیت است.» آنهایی این حرف را زدند که مسلمان هم بودند ولی بین اسلام و فلسفهشان ارتباطی نبوده است. میگویند: «تمدن هم همینطور است؛ تمدن اسلامی که میگوییم یعنی تمدن مسلمانها؛ اما آیا اسلام در تمدنشان دخالت دارد؟! نه! اسلام میگوید نماز بخوان، روزه بگیر و بعضی هم میگویند سینه بزن و گریه بکن؛ همینها؛ اما اسلام دخالتی دارد در اینکه هواپیما بساز یا نساز؟! مگر در قرآن گفتهاند هواپیما بساز؟!»
پس این تمدن اسلامی، اسلامیتش به چیست؟! تمدن اسلامی، آن هم تمدن جهانی اسلامی، یعنی به این فکر نباشیم که فقط کشور خودمان این تمدن را داشته باشد؛ کل انسانهای روی زمین باید از این تمدن بهرهمند شوند. تمدنی که انترنالسیونالیست است، نه قومگرا یا ملیگرا. برای همه انسانیت، ترقی و رشد میخواهد. بهوجودآوردن چنین تمدنی چه چیزی لازم دارد؟! از کجا باید شروع کرد؟!
دو پاسخ دارد؛ حالا شما انتخاب بفرمایید ببینید کدام درست است. یکی اینکه اسلامی بودنش به روح تمدن است یعنی به فرهنگش؛ فرهنگ هم دو بخش اساسی دارد: باورها و ارزشها؛ یعنی چه هست و چه خوب است. انسان چه جایگاهی در عالم دارد و چه رابطهای با خدا؟ اصلاً خدایی هست یا نه؟ اگر هست چه ارتباطی با ما و جهان دارد؟ سرنوشت انسان چه خواهد شد؟ آیا انسان همین موجودی است که حداکثر عمرش مثلاً صد سال است یا عمرش بینهایت است؟ بخشی از آن، این زندگی است که ما میشناسیم و بخشی هم در عالم آخرت که بینهایت است. این، دو تا نگاه به انسان است. در یک نگاه، انسان فقط یک عمر محدود هفتاد، هشتاد ساله یا صدساله دارد و در یک نگاه عمر بینهایت. این دو نگاه تفاوت ماهوی با هم دارند. آیا انسان موجودی است که اتفاقی و خودبهخود و در اثر فعل و انفعالاتی به وجود آمده و طرح و نقشه و هدفی نداشته؟! أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا.[2] یا نه، این گل سرسبد آفرینش است؟! آفرینش انسان اهداف الهی دارد؛ هدفی که خود خداست و باید از این، موجودی بسازد که جانشین خدا باشند. یا نه، موجودی است که مقداری از الاغ و شتر و اینها برتر؟! بهصورت اتفاقی یکی شتر شده، یکی گاو و یکی هم شده آدمیزاد. با این نگاه انسان را میبینیم یا آن نگاه؟! حالا این که شده چه باید بشود؟! خوب است چگونه باشد؟! باید به کجا برسد؟! اینها چیزهایی است که ملاک ارزشهاست. این بایدها و آن ارزشهاست که فرهنگ اسلامی را تشکیل میدهد؛ چون این فرهنگ را اسلام آورده است، اسلامی که البته اصولش بین همه ادیان الهی مشترک است؛ وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِىَّ إِنَّ اللَّهَ ٱصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ.[3] روح همه ادیان الهی نیز اسلام است، منتها مراتب آن فرق میکند. اسلام کامل، اسلامی است که خاتم انبیاصلیاللهعلیهوآله آورده است.
حالا مفروض ما این است، اگر شما اشکال و بحثی دارید یا نظر دیگری دارید آزادید؛ ما بر کسی تحمیل نمیکنیم. گزارشی کردیم و گزینهای را مطرح کردیم. اگر گزینه بهتری باشد، روی سر و چشم؛ ما میپذیریم.
حالا که ما دنبال تمدنی جهانی هستیم که سعادت همه انسانها را تأمین میکند و دارای روحی است برآمده از باورها و ارزشهای عقلپسند و خداپسند، یعنی فرهنگش فرهنگ توحیدی است، برای تحقق چنین تمدنی باید چه کار کنیم؟ باید از کجا شروع کنیم؟ آیا از همان جایی که بتپرستها انجام میدهند؟! آیا برویم همانها را انجام بدهیم؟! آن وقت میشود تمدن اسلامی؟! آیا سراغ پیشرفتهای علمیای افرادی برویم به هیچ دینی معتقد نبودند؟! آیا ما هم همان کار را کنیم؟! آن وقت میشود اسلامی؟! میشود تمدن پیشرفته؟! یا نه، اگر بخواهیم این روح در آن باشد باید از فرهنگ اسلامی شروع کنیم؟! یعنی باید باورها و ارزشهایمان را تصحیح کنیم.
حالا روی این فرض، اگر باید چنین کنیم، آنچه در کشور ما بهتبع سایر کشورها و با توجه به همین فرهنگ حاکم بر دنیا عمل میشود، کدام رشته از رشتههای دانشگاهی ماست که این را تأمین میکند؟! آن گمشده ما گوهر گرانبهایی است که درون وحی و قرآن و کلمات اهل بیتعلیهمالسلام وجود دارد؛ منتها مثل یک دانه الماسی است در یک معدن زغالسنگ. الماس معمولاً از زغالسنگ کشف میشود و بین زغالسنگها پیدا میشود. از معدن زغالسنگ، خروارها زغالسنگ استخراج میکنند و در بازار میفروشند. گاهی در آن، لایهها و رگههایی پیدا میشود که آنها را به عمل میآورند و فرآوری میکنند و این میشود یک دانه کوچک الماس و در بازار چقدر قیمت دارد. گمشده ما آن الماسی است که از میراث علمی و عقلانی انبیاء و ائمه اطهار و حضرات معصومینعلیهمالسلام به دست ما رسیده و آن را گم کردهایم. محورش چیست؟ شناخت خود، عالَم، رابطه بین من و خدای عالم، هدف آفرینش من و راهی که من را به آن هدف میرساند. آیا کار کمی است؟! بدانم من خودم، آیا همین موجودی هستم پدیدهآمده از مبدأیی که در یک قطره آب گندیده آن، میلیونها اسپرم وجود دارد و یکی از آنها اسپرماتوزوئیدی شده که منشأ پیدایش این نطفه شده و در رحمی رشد کرده و بعد متولد شده و من شدهام؟! بعد هم آخرش یک وقتی میمیرم؛ یا تصادف میکنم یا مثلاً بیماری یا پیری. آیا انسان همین است یا موجودی است که عمر نامتناهی دارد و جانشین خداست؟!
یکی از نمودهای کوچک و قابل فهم انسان این است که کارهای خدایی از دستش برمیآید؛ مانند معجزات و کرامات انبیا و اولیاء. انسان این است. این دو تا بینش با هم فرق دارد. یکیاش را باید فهمید و تقویت کرد. کدام است؟ آیا من و شما زندگیمان بر این مبتنی است که ما خلیفه خدا هستیم یا داریم خلیفه خدا میشویم؟ راهش را هم از خود خدا یاد گرفتهایم؟ آیا اینطور است یا نه، صرفیین چنین کردند و ما هم چنین میکنیم؟ کشورهای پیشرفته با سرمایهداری پیش رفتند و با تمرکز سرمایه در شخص خاص یا گروه خاص یا در یک کارتل خاصی. ما هم اگر بخواهیم پیشرفت کنیم، راهش همین است. میگویید یک عده گرسنه میمانند؟ خب بمانند. باید گاهی مواد غذایی را بریزند دور تا قیمت بازار تنظیم شود؟ خب بریزند؛ آمریکا همین کار را کرده که آمریکا شده. ما هم میخواهیم پیشرفت کنیم یعنی چه؟ یعنی میخواهیم چیزی شبیه آمریکا بشویم؛ چون پیشرفت همین بود دیگر. باید ببینیم چه کار کردند که اینطور شدند. آنها این کارها را کردند؛ چیزهایی که گاهی گوشه و کنار، یواشیواش ما هم داریم شروع میکنیم. بعضی محصولات که زیاد است را دور میریزیم یا میسوزانیم، به بهانههایی، مثلاً اینکه غیربهداشتی هستند؛ ولی درواقع برای اینکه قیمتش محفوظ باشد و سرمایهدارها سود بیشتری ببرند. بالأخره حساب سیستم سرمایهداری است که در کشور ما باید حاکم باشد. عین سیستمی که در آمریکا و آلمان و سایر کشورهای پیشرفته حاکم است؛ یعنی سعی کنیم پولها در دست عدهای جمع بشود که بتوانند بهرهکشی بیشتری از آن بکنند. حالا اگر یک عده از گرسنگی مردند هم که مردند. بالأخره هر پیشرفتی هزینهای دارد و اینها هزینهاش. اگر بخواهید ایران ما پیشرفت کند و مثل یکی از ایالات آمریکا بشود عدهای هم باید از گرسنگی بمیرند؛ خب بمیرند، در مقابل ایرانی که مثل آمریکا میشود قیمتی ندارد. بگذارید ما یک شباهتی با آمریکا پیدا کنیم؛ حالا فرضاً یک میلیون هم مردند؛ هفتاد و چند میلیون دیگر که داریم! مگر آمریکاییها چه کار میکنند؟! خودشان میگویند دقیقهای نود نفر در آمریکا کشته میشود. این آماری است که خودشان میدهند. عجب کشور پیشرفتهای است! ما هم آرزو میکنیم مثل یکی از ایالتهای آمریکا بشویم. باید چه کنیم؟! باید همان سیستم سرمایهداری امپریالیسم را بر کشورمان حاکم کنیم. اگر یک عده هم مردند که مردند، طوری نمیشود که! بگذارید بتوانیم آمار بدهیم که درآمد سالانه کشور چقدر بیشتر شده!
خب حالا پیشرفت کردیم؛ آیا همین خوب است دیگر؟! آیا آدمیزاد این است که آنها میگویند؟ بهدروغ ادعا میکنند که برای انسان ارزش و کرامت و حقوق انسانی قائلاند. برای آنها مردن یک میلیون در مقابل پر شدن جیب عدهای دیگر چیز خاصی نیست. آنها برای خودشان هیچ ارزشی قائل نیستند چه رسد به ماها! ما باید انتخاب کنیم که وقتی میگوییم تمدن اسلامی منظورمان کدام تمدن است؟ آیا یعنی تمدن آمریکایی؟! یعنی اقتصادی که حاکم است بر آمریکا و کشورهای دیگری که هر روز دارد تَقَش درمیآید؟! دائم بیکاری و ورشکستگی در آنجا معلوم میشود. در روزنامهها مینویسند چند بانک یا چند تا از شرکتهای بزرگ ورشکسته شده است. در همین آمریکای پیشرفته کذایی هر دقیقه نود نفر کشته میشود، با همین سلاحهایی که در اختیار مردم است. آرزوی ما این است که ایالتی از ایالتهای آمریکا بشویم یا مثل اسرائیل، در منطقه دستنشانده بشویم. ته دل بعضیها همین است. آرزو دارند که آمریکا سالی میلیاردها دلار کمک بلاعوض به آنها کند. البته کمکهای بلاعوض از جیب یهودیهایی برمیآید که ساکن آمریکا هستند وگرنه آمریکا چنین پول مفتی ندارد که به کسی بدهد. سرمایهدارهای آنها سرمایه دیگران را دزدیدند و جمع کردند و به نام خودشان زدند. سران صهیونیست که در آمریکا زندگی میکنند، پولها یا مالیاتهایی که به دولت میدهند، یا کمکهایی که میکنند به این شرط است که مقداری از آن به اسرائیل برگردد. خب ما میبینیم این همه آمریکا به اسرائیل کمک میکند، میگوییم خب مقداری هم به ما کمک کند؛ ما نیز مورد توجه و عنایت دولتمردان آمریکا قرار بگیریم. آیا این میشود تمدن اسلامی؟! آیا دنبال همین هستیم؟! یا این ذلت انسانی است؟!
باید اول بفهمیم اسلامی بودن یک تمدن به چیست و بعد ببینیم راه رسیدن به این هدف کدام است؛ آن وقت است که در مسیر ساختن تمدن نوین جهانی اسلامی قدم برداشتیم، وگرنه خودمان را گول زدهایم. اسمها عوض میشود؛ نوکری صهیونیسم اسمش میشود تمدن اسلامی! مصر الآن چطور است؟ لیبی چطور است؟ میخواستند عراق و سوریه هم همینطور بشود. الحمدالله نفوذ فرهنگ ایرانی تا حالا نگذاشته است.
این تمدن اسلامی یعنی چه؟ چگونه میخواهیم این را بسازیم؟ اگر این را نفهمیم خیلی چیزها را به ما عوضی قالب میکنند و مسیر ما را همان سمتی قرار میدهند که آنها میخواهند. نتیجهاش- لاسمحالله- ذلت ایران اسلامی خواهد شد. خدا چنین روزی را نیاورد! ما چنین پیشرفتی را نخواستیم.
تحقق تمدن اسلامی آن وقتی است که ما روی پای خودمان بایستیم و علم خودمان و صنعت خودمان را داشته باشیم، به اتکای اراده الهی و کمکهای خدا. همانطور که نمونههایش را هم در دوران دفاع مقدس دیدهایم و هم در صحنههای علمی، هم در آزمایشگاهها و هم در صحنههای بینالمللی و سیاست جهانی. دیدیم که خدا چگونه کمک میکند اما باز هم میگوییم نه، برویم پیش آمریکا گدایی کنیم؛ شاید چیز بهتری به ما بدهد! تمدن اسلامی را با تمدن آمریکایی اشتباه نگیریم.
وَصَلَّى اللهُ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ ٱلطَّاهِرِينَ