سه ویژگی برجسته بسیجی

در جمع شورای فرماندهی سپاه قم
تاریخ: 
شنبه, 21 آبان, 1390

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین والصَّلوةُ والسَّلامُ عَلَی سَیِّدِالأنْبِیَاءِ وَالمـُرْسَلِین حَبِیبِ إِلهِ الْعَالَمین أَبِی‌الْقَاسِمِ مُحَمَّد وَعَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ المـَعْصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح ملکوتی امام راحل‌رضوان‌الله‌علیه و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا می‌کنیم.

فرارسیدن هفته مبارک بسیج و تقارن آن با دهه‌ مبارک ولایت، نویددهنده‌ انسجام هرچه بیشتر بین مردم و رهبری است؛ همان چیزی که سرّ پیروزی انقلاب اسلامی ایران بوده و ان‌شاءالله همیشه خواهد بود.

شما عزیزان به قدر کافی درباره‌ عوامل پیروزی انقلاب و رشدی که در این چند دهه داشته و از چه موقعيتی در بین کشورهای جهان به چه جایگاهی رسیده، خوب اطلاع دارید و احتیاجی به عرایض امثال بنده نیست. این مطلب، چیزی است که دیگر در هر کوی و برزن و در هر نشست‌وبرخاستی بین پیرزن‌ها و پیرمردها و همچنین بین نونهالان و نوجوانان مطرح است و برای همه شناخته‌شده است.

امروز اگر بنده مزاحم شما می‌شوم، درواقع چند دقیقه‌ای برای عرض ارادت به پیشگاه مردم انقلابی عزیزی است که با ویژگی‌هایی برخاسته از اسلام و تشیع توانستند پدیده‌ای معجزه‌آسا در جهان به وجود بیاورند. به نظر من اگر ما درباره‌ یکی از یادگارهای امام‌رضوان‌الله‌علیه در این نظام بیندیشیم و درباره‌ آن فکر کنیم، برای آینده‌ کشور خودمان سرمایه‌ بزرگی می‌توانیم بیندوزیم.

ارتش بیست‌میلیونی؛ دوراندیشی اعجازگونه امام‌رضوان‌الله‌علیه

همه می‌دانیم که بسیج یکی از دستاوردهای انقلاب و از ابتکارات امام‌رضوان‌الله‌علیه بود؛ اما بسیج چه ویژگی‌هایی دارد؟! مردم انقلابی ایران حضورشان را در صحنه‌ها از پانزده، شانزده سال قبل از پیروزی انقلاب نشان دادند و بعد از انقلاب هم حضور خودشان را در عرصه‌ها و میدان‌ها ثابت کردند و با همه‌ دسیسه‌های دشمنان مبارزه نمودند. این اختصاص به گروه خاصی نداشت و افرادی اگر از این قافله عقب بودند، ناچیز و غیرقابل اعتنا بودند. امام‌رضوان‌الله‌علیه با بصیرت خدایی‌ای که داشت و فراستی که حق آن را ما هنوز هم بعد از گذشت چند دهه نشناخته‌ایم، دوراندیشی‌هایی داشت و چیزهایی را در «خشت خام می‌دید» که ما در «آینه» نمی‌دیدیم.

بعضی از فرمایشات امام‌رضوان‌الله‌علیه در آن زمان‌ها که زمان آشفتگی داخلی بود و هر روز ترورها و گرفتاری‌ها و نابسامانی‌ها دیده می‌شد، با صلابتی همراه بود که پیش‌بینی‌های ایشان چیزی شبیه اعجاز بود؛ یعنی یک فرد عادی در آن شرایط اصلاً نمی‌توانست چنین بیندیشد و چنین سخن بگوید. خود این یک باب مفصّل است که احتیاج دارد آدم کدهایی بدهد، بعضی از کلمات امام‌رضوان‌الله‌علیه را نقل کند و آن شرایطی که این کلمات را فرمود را توضیح دهد تا اهمیت آن سخنان و دوراندیشی‌ها و تیزبینی‌های امام‌رضوان‌الله‌علیه روشن شود.

یکی از کارهای ایشان در همان اوایل پیروزی انقلاب، تأکید بر این بود که باید یک ارتش بیست‌میلیونی داشته باشیم. ارتش بیست‌میلیونی برای مردمی که آن وقت می‌گفتند سی و پنج میلیون جمعیت دارند، معنای بزرگی داشت. حداکثر اگر می‌خواستند بگویند خیلی جمعیت دارد، می‌گفتند سی و پنج میلیون. ارتش بیست‌میلیونی در مقابل سی و پنج میلیون یعنی چه؟! آن هم سی و پنج میلیونی که نصف یا بیشتر آن هم زن‌ها و کودکان بودند؛ این یعنی ما باید در این فکر باشیم که ملت ما یک ملت کلاً مجاهد و آماده برای مواجهه با هرگونه خطری باشد.

این کار در شرایطی شروع شد که خود شما بهتر می‌دانید که آن وقت چه شرایطی در کشور حاکم بود؛ اما مثل یک نهال نازکی که غرس می‌شود و به‌سرعت رشد می‌کند و به صورت یک درخت تنومند درمی‌آید که دیگر هیچ تیشه‌ای در مقابل آن کارایی ندارد، به این سرعت رشد کرد و این درخت بسیط به صورت یک درخت ریشه‌دارِ غیرقابل شکست در جامعه ما پابرجا شد.

ویژگی‌های بسیجی بودن؛ رمز عزت و پیشرفت ایران

همه کسانی که دل به این انقلاب بستند، رهبری امام‌رضوان‌الله‌علیه را پذیرفتند و به ارزش‌های اسلامی پایبند هستند، به یک معنا همه بسیجی هستند. اگر عنوان خاصی برای گروهی گفته می‌شود برای این است که دیگران مسئولیت‌های خاص تعریف‌شده‌ای دارند و بقیه را به این اسم می‌نامند. سپاه هست، ارتش هست، نیروی انتظامی هست، دولت هست، قوه قضائیه هست؛ این‌ها هرکدام مسئولیتی دارند و همه هم بسیجی هستند. آن کسانی که این مسئولیت‌های تعریف‌شده را ندارند و آماده‌به‌کار هستند را بسیج می‌گویند. حالا اسم آن‌ها ثبت شده باشد و این ویژگی‌های تعریف‌شده را داشته باشند یا نه اما حقیقت‌شان این است که این‌ها همه بسیجی هستند.

برای این‌که ما ویژگی‌های بسیجی بودن را بهتر درک کنیم تا آن‌ها را در خودمان تقویت نماییم - ما هم افتخار می‌کنیم اگر روزی ما را بپذیرند و خاک پای بسیجیان شویم- باید هرچه بهتر بشناسیم که چه ویژگی‌هایی در این‌ها هست که درواقع عزت ما، پیروزی ما و پیشرفت‌های ما همه در گرو کار این‌هاست. هرکدام در یک عرصه‌ای؛ از انرژی هسته‌ای بگیرید تا پیشرفت‌های اقتصادی، تا پیشرفت‌های علمی، تا آبرویی که ما در عرصه بین‌المللی پیدا کردیم، موقعیتی که پیدا کردیم که در معادلات جهانی جایگاه ویژه‌ای پیدا کردیم و مسائل جهانی بدون حضور ایران و بدون به حساب آوردن ایران در محاسبات به جایی نمی‌رسد. در هرکدام از این‌ها، بسیجیانِ مربوط به آنجا در یک عرصه‌ای کار کرده‌اند؛ بسیجیان دانشگاهی در زمینه علم و تکنولوژی؛ بسیجیان نظامی در زمینه مسائل نظامی و انتظامی؛ و بالاخره سایرین هم در صحنه‌های دیگر.

آن ویژگی مشترک بین این بسیجیان که عنوان بسیجی را به این‌ها می‌دهد و باعث می‌شود که ما این پیروزی‌ها را بتوانیم برای آینده‌مان به نحو قوی‌تر، شدیدتر و پایدارتر امید داشته باشیم چیست؟!

ویژگی‌های برجسته بسیجیان

به گمان بنده سه تا ویژگی هست که از برجسته‌ترین ویژگی‌های بسیجی است. اگر ما سعی کنیم این‌ها را در خودمان بپرورانیم و برنامه‌هایی داشته باشیم برای این‌که این ویژگی‌ها در دیگران نیز تقویت شود، از این نیروی خدادادی حداکثر استفاده را خواهیم برد.

الف) عشق و محبت الهی

اولین ویژگی بسیجیان که کاملاً مشهود است و آثارش در همه جا دیده می‌شود و در فرمایشات مقام معظم رهبری، مکرر به آن اشاره شده است جنبه عشق و عاطفه بسیجی است. همه ما در دنیا علاقه‌هایی داریم و محبت‌هایی را تجربه کرده‌ایم؛ در محیط خانواده، در محیط کار و در محیط‌های دیگر مزه محبت را چشیده‌ایم، می‌دانیم محبت چیست و جایی که محبت وجود داشته باشد چه انرژی‌ای به وجود می‌آید و چطور کارها آسان می‌شود و مشکلات حل می‌شود. هرکسی کم‌یابیش این را در زندگی‌اش تجربه کرده است؛ اما عشق و محبتی که در بسیجی هست، یک جهت و سمت‌وسوی خاصی دارد. آن عشق از آن عشق‌هایی که مبتذل است و در داستان‌ها و افسانه‌ها گفته می‌شود نیست. آن چیزی است که حاضر می‌شود در موقع خودش بدون هیچ چشم‌داشتی جانش را فدا کند و درعین‌حال هیچ اثر سوء و آثار نامطلوب یا ناهنجاری در او دیده نمی‌شود.

سرّ این مطلب این است که این عشق به یک ریشه‌ای وصل است؛ ریشه‌ای که اصل و اساس همه خوبی‌ها، زیبایی‌ها، قدرت‌ها و عزت‌هاست. این عشق درواقع به آنجا ارتباط دارد اما در چیزهایی که در میان خلائق وجود دارد و دیده می‌شود مظاهری دارد. در حقیقت این عشق، عشق به خداست؛ همان چیزی که انبیا داشتند، اولیا خدا داشتند، ائمه اطهار داشتند، برگزیدگان خدا داشتند و مردم را بر آن اساس تربیت می‌کردند.

شاید ما اهمیت این تربیت را به‌درستی درک نکنیم. بعضی از داستان‌ها یا روایت‌هایی هست که اگر آدم دقت کند می‌بیند که در یک زمان کوتاه، مردمی خشن که دختران خودشان را زنده‌به‌گور می‌کردند، در محیطی دور از فرهنگ و تمدن، با آن خشونت‌ها، با آن آدم‌کشی‌ها و غارت‌گری‌ها، چگونه این عشق در آن‌ها شکوفا شد و چه آثاری به بار آورد!

یک داستان کوچکی هست که شاید شما مکرر شنیده باشید اما فکر نمی‌کنم که خیلی درباره آن دقت کرده باشید. داستان از این قرار است که یک روز پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله در راه به پسربچه‌ای برخورد کردند. آن پسربچه درحالی‌که خیلی نگاه‌های معناداری به حضرت می‌کرد سر راه حضرت آمد و همین‌طور که ماتِ پیامبر شده بود نزدیک ایشان آمد و گفت: «من شما را خیلی دوست دارم!»

پیغمبر اکرم‌‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله ایستادند. شاید پیغمبر اکرم‌‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله این گفت‌وگو را آن روز انجام دادند که امروز، بعد از هزار و چهارصد سال، من و شما بنشینیم و درباره‌اش صحبت کنیم که یک پسربچه‌ای در آن محیط، با آن فرهنگ، با آن تربیت، با آن خشونت‌ها، پیش پیغمبر اکرم‌‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله آمده و می‌گوید: «من شما را خیلی دوست دارم!»

حضرت ایستادند و فرمودند: «من را بیشتر دوست داری یا پدرت را؟!» گفت: «به خدا قسم شما را بیشتر دوست دارم!» فرمودند: «من را بیشتر دوست داری یا مادرت را؟!» گفت: «به خدا قسم شما را بیشتر دوست دارم!» حضرت فرمودند: «من را بیشتر دوست داری یا خدا را؟!» گفت: «استغفرالله! الله‌اکبر! من شما را برای خدا دوست دارم! مگر می‌شود شما را بیشتر از خدا دوست داشته باشم؟! من شما را دوست دارم برای این‌که بنده‌ برگزیده خدا هستید. شما را با خدا نمی‌توانم مقایسه کنم! البته که خدا را بیشتر دوست دارم!»

ببینید در یک محیطی که نه تحصیلات آن‌چنانی بود، نه تربیتی بود، نه مردمی که آن‌چنان عواطف در آن‌ها تقویت شده باشد و نه معارفی که در آن‌ها رشد کرده باشد، پیغمبر‌‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله با این مردم چه کرده و این‌ها را چگونه تربیت کرده است! از یک طرف عواطف آن‌ها را چگونه رشد داده و از طرف دیگر فهم آن‌ها را چگونه بالا آورده است که می‌تواند بفهمد که به چه کسی باید عشق ورزید؛ چیزی که بسیاری از بزرگان و دانشمندان ما در این عصر هم هنوز درست نمی‌توانند بفهمند! اما یک پسربچه‌ عرب در آن عصر، به برکت اسلام و فرمایشات پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله و تربیت دین، این‌گونه تربیت شده است! البته همه این‌گونه نبودند اما این نمونه است. کسانی بالاتر از این‌ها هم بوده‌اند مثل حضرات معصومین، مثل امیرالمؤمنین‌صلوات‌الله‌علیه که قابل مقایسه با این‌ها نیستند. کسانی هم درجات پایین‌تری داشته‌اند.

ترازوی محبت؛ معیار قرآنی سنجش عشق به خدا

 قرآن برای حد نصاب محبت یک معیاری به دست ما داده است؛ یعنی این‌که محبت ما به خدا تا چه اندازه‌ای باشد و محبت به غیر خدا تا چه اندازه مجاز است و از کجا که گذشت، دیگر ممنوع است؟! محبت خدا باید در آن سمت، محفوظ بماند. آیه شریفه‌ای هست که می‌فرماید: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ* قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّىٰ يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ؛[1] می‌فرماید: خودتان را بیازمایید! یک طرف پدر، مادر، فرزندان، همسران، اموال، کسب‌وکار، بازار، ساختمان‌های زیبایی که ساخته‌اید و بالاخره همه کالاهای دنیا را قرار دهید؛ چیزهایی که در دنیا دوست‌داشتنی است. یک طرف هم خدا و جهاد؛ ببینید کدام سنگین‌تر است؟! آیا این‌ها را بیشتر دوست دارید یا خدا و جهاد در راه خدا را؟! اگر دیدید آن کفه چربید، یعنی محبت شما نسبت به دنیا بیشتر از محبت شما نسبت به خداست؛ بچه‌تان را بیشتر از جهاد دوست دارید؛ اموال و کسب‌وکارتان را بیشتر دوست دارید.

موقعی که شخص باید در جبهه حضور پیدا کند، فرزندش که می‌خواهد برود او نمی‌گذارد. خود او که نمی‌رود هیچ، فرزندش را هم نمی‌گذارد برود! یا خودش می‌خواهد برود، آمادگی دارد، اما می‌بیند اگر برود همسرش ناراحت می‌شود؛ اگر شهید شود همسرش بیوه می‌شود و مشکلاتی در زندگی پیش می‌آید؛ همسرش را بیشتر دوست دارد؛ یا کسب‌وکارش را؛ بالاخره اگر به جبهه برود معلوم نیست تا چه زمانی طول بکشد، کسب‌وکارش تعطیل می‌شود، از رونق می‌افتد و چیزهای دیگر. این دو را با هم بسنجید. یک ترازو به دست ما داده شده است؛ یک کفه آن چیزهایی است که در دنیاست؛ از پدر و مادر و فرزند و خویشان و بستگان وَعَشِيرَتُكُمْ، تا خویش و قوم‌هایتان، قبیله و عشیره‌تان همه در یک طرف. طرف دیگر هم خدا، پیامبر و جهاد در راه خدا؛ أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ. این دو را با هم مقایسه کنید. هر وقت دیدید که محبت به امور دنیا چربید، بدانید این آژیر خطر است، وضع شما وضع مطلوبی نیست، در یک مسیر خطرناک واقع شده‌اید و منتظر امر خدا باشید؛ فَتَرَبَّصُوا حَتَّىٰ يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ!

یعنی شما همیشه باید در دلتان خدا باشد. خدا نمی‌گوید به کس دیگر محبت نداشته باشید، زن و فرزندتان را دوست نداشته باشید و دنبال کسب‌وکارتان نباشید. این‌ها مجاز است؛ اما اگر با تکلیف شرعی مزاحمتی پیدا کرد آن‌جا دیگر مجاز نیست که علاقه‌ آدم به همسرش، به فرزندانش و به چیزهای دیگر، مانع از انجام وظیفه‌ شرعی شود. اگر دیدید مانع می‌شود بدانید که وضع شما خطرناک است، به خط قرمز رسیده‌اید و باید این را علاج کنید.

آثار محبت و عشق الهی

همه‌ ما کم‌یابیش این نوسانات را در محبت‌ها داریم. چیزهایی که محبت انسان به آن‌ها تعلق می‌گیرد خیلی با هم تفاوت دارد و در سنین مختلف فرق می‌کند؛ جوان که هست یک جور، پیر که می‌شود جور دیگر. آن‌هایی که اهل کسب‌وکار هستند به یک نوع، آن‌هایی که دنبال پست و مقام هستند عشق و علاقه‌شان به چیزهای دیگری است. بالاخره این‌ها تا یک حدّی قابل اغماض است اما اگر به آن‌جایی رسید که یا باید این محبت‌ها را رعایت کرد یا تکلیف شرعی را، اگر بخواهید به تکلیف شرعی خود عمل کنید، نمی‌توانید از این‌ها استفاده کنید، باید از آن‌ها صرف‌نظر کنید، آن‌ها را کم کنید و از آن‌ها بگذرید؛ آن‌جا چه کار می‌کنید؟! اولین ویژگی بسیجی این است که محبت خدا و پیغمبر و جهاد در راه خدا را از محبت‌های دیگر بیشتر دارد. نگفته‌اند که اصلاً نباید به هیچ چیز محبت داشته باشید؛ خب نمی‌شود. معلوم نیست در عالم چند نفر بوده‌اند که چنین حالتی پیدا کرده بودند؛ اما آنچه میسّر و عملی است و باید دنبال آن رفت این است که محبت به دنیا نباید بچربد؛ یعنی اگر امر دایر شد بین انجام وظیفه شرعی که محبت خدا و پیغمبر در آن است یا محبت دیگران، باید آن‌ها را فدای دین کرد، نه دین را فدای آن‌ها. این یک معیار است.

اولین ویژگی بسیجی این است که محبتش به خدا و اولیاء خدا از دیگران بیشتر است. نمونه‌اش چیست؟! آثار عملی‌اش چیست؟! البته هرکدام از این آثار عملی مراتبی دارد اما همه‌ آن‌ها یک حد نصاب دارد. وقتی آدم عشق به خدا دارد، به‌هرحال این عشق باعث می‌شود که بخواهد با او ارتباط برقرار کند. آدم هرکس را دوست داشته باشد می‌خواهد با او ارتباط داشته باشد. وقت نماز که می‌شود، وقت ارتباط با خداست. خدا آن‌وقت آدم را صدا می‌زند و می‌گوید: «بیا! حَيَّ عَلَى الصَّلاةِ!» این فرمانی است که خدا می‌دهد.

اگر محبوب و معشوق، عاشق خود را صدا بزند و بگوید بیا! و او بگوید: «نه، حالا حال ندارم، حالا فکرش را بکنم ببینم چه می‌شود؟!» این با محبت خدا نمی‌سازد. آدمی که محبت خدا دارد دنبال فرصت می‌گردد که راهی با خدا پیدا کند. منتظر است ببیند چه وقت صدای اذان بلند می‌شود، فوراً سراغ نماز برود. حالا ممکن است نماز او خیلی هم طولانی نباشد، نماز عادی هم بخواند؛ اما دلش با خداست. منتظر است ببیند چه زمانی وقت ملاقات می‌رسد و این را به‌آسانی از دست نمی‌دهد. این از محبت خدا.

حالا محبت رسول؛ محبت رسول در محبت به ذوی‌القربی و اهل‌بیت ایشان تجسم پیدا می‌کند. این شهید عزیز ما که تازه به لقاء الهی پیوسته است یکی از ویژگی‌هایی که دوستان نزدیک ایشان از ایشان نقل می‌کردند این است که ایشان از اموال شخصی خود می‌گفت: «من این اموال را برای دو چیز صرف می‌کنم: یکی برای روضه‌ سیدالشهدا و یکی هم برای حوزه‌های علمیه.»

حالا اموالی که وسیله‌ای بود در اختیارش، برای بودجه‌های خاصی بود و باید برای کارهای خاصی صرف شود، امانت‌دار آن‌ها بود و باید در همان‌جا صرف می‌شد. آن‌هایی که در اختیار او بود، یا مال شخصی‌اش بود، یا به او واگذار شده بود که هر طور صلاح می‌دانی عمل کن، می‌گفت: «اول برای روضه‌ سیدالشهدا».

بنده آخوندی که هشتاد سال از عمرم می‌گذرد اگر مالی داشته باشم، اگر کسی یک میلیارد تومان به دست من بدهد و بگوید اختیار آن دست توست، هر کاری می‌خواهی بکن، فکر می‌کنید چه‌کار می‌کنم؟! آیا برای روضه‌ سیدالشهدا می‌دهم؟! شاید اصلاً یادم هم نیاید! اما او که عشق به امام حسین‌‌علیه‌السلام داشت اگر پولی به دستش می‌آمد صرف روضه سیدالشهدا می‌کرد.

درباره‌ این شهید خیلی چیزها نقل شده است. ایشان آدم گمنامی حساب می‌شد اما خیلی نورانیت داشت. ایشان خواب دیده بود که از دنیا رفته است و بعد از این‌که دفن شد و او را در قبر گذاشتند، تا سنگ‌قبرش را چیدند و فضای قبر تاریک شد- ایشان همه‌ این جریان‌ها را تفصیلاً خواب دیده بود- پرونده‌اش را که نگاه کرده بودند، در پرونده‌اش چیزی که باعث روشنایی آن وقت او شود، نبود. گفته بود: «خدایا! من برای سیدالشهدا گریه کرده‌ام.» به محض این‌که گفته بود «من برای سیدالشهدا گریه کرده‌ام» و به این یاد افتاد، قبر روشن شد، رحمت‌های الهی برای او نازل شد، از آشفتگی و گرفتاری درآمد و آرامش پیدا کرد.

این‌ها گفتنش آسان است؛ ما می‌گوییم «خوابی دیدند» اما کسی که یک عمر آن همه مسئولیت‌های سنگین داشته، روضه‌ سیدالشهدا یادش نمی‌رود؛ نماز صبحش را یک بار فرادی نخوانده است؛ گاهی شده در آن مسجدی که نزدیک محل او بوده، فقط امام جماعت بوده و او که اقتدا می‌کرده است. کسی دیگر به مسجد نمی‌آمده است؛ یعنی ایشان نماز صبح را به جماعت هیچ‌وقت ترک نمی‌کرد.

این یعنی چه؟! این یعنی دل با اوست. موقع اذان که شد، از خواب می‌پرد و خوابش نمی‌برد. می‌داند خدا دوست دارد که نمازش را با جماعت و در اول وقت بخواند.

این أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ است؛ خدا برای او محبوب‌تر است؛ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ؛[2] مؤمنین محبتشان به خدا از همه چیز بیشتر است.

این یک ویژگی بسیج است. سعی کنید این ویژگی را در خودتان تقویت کنید. همه‌ ما به خدا ایمان داریم، خدا را دوست داریم، ولی‌نعمت ماست، هرچه داریم از اوست. هرکسی ولی‌نعمت خود را دوست دارد؛ اما سعی کنیم این را تقویت کنیم و زنده نگه داریم؛ و بالاخره این محبت، اول محبت خداست؛ بعد محبت رسول؛ و سوم محبت ولی امر؛ ولایت اهل‌بیت که منجر می‌شود به ولایت‌فقیهی که جانشین امام زمان است.

عشق و ارادت بی‌نظیر بسیجیان به مقام معظم رهبری

شما خودتان هم بسیجی هستید اما در این مدت، نمونه‌هایی از بسیجی‌ها را دیده‌اید که چگونه عاشقانه نسبت به مقام معظم رهبری اظهار ارادت می‌کنند. من یک وقت این مطلب را گفتم، بعضی‌ها گفتند: «تو خیلی مبالغه می‌کنی!» اما الآن هم باورم هست که بعضی بسیجی‌ها هستند که اگر به آن‌ها بگویید فلان روز می‌توانی مقام معظم رهبری را زیارت کنی، حاضر هستند نه‌فقط پیاده، بلکه به پهلو در جاده بغلتند تا برسند!

من کسانی را دیده‌ام که وقتی اسم مقام معظم رهبری را می‌شنوند، اشک در چشمشان جمع می‌شود. به زبان عامیانه خودمان آیا مثلاً فکر می‌کنید عاشق چشم و ابروی ایشان هستند؟! نه، آن همان عشقی است که آن پسربچه به پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله داشت؛ عشقی برای خدا. این عشق الهی است که در دوستان خدا ظهور پیدا می‌کند.

رهبر معظم انقلاب؛ عشق‌ورزیدنی‌ترین الگو

هر کسی را که خدا بیشتر دوست بدارد، او هم بیشتر او را دوست دارد. هرکسی که بیشتر برای خدا فداکاری کرده باشد، او را بیشتر دوست دارند. شما امروز زیر این آسمان، روی کره زمین، چه کسی را می‌شناسید که سمبل اسلام باشد؟! چه کسی را سراغ دارید که از نوجوانی تا امروز، این‌همه برای اسلام فداکاری کرده باشد؟! از همه چیزهایی که برای او میسر بوده صرف‌نظر کرده است؛ بچه‌های خودش را از این‌که دنبال کار پول‌درآوری بروند، منع کرده است و به آن‌ها گفته است که حق ندارید هیچ فعالیت اقتصادی‌ای بکنید! فرش خانه‌اش، زندگی‌اش، وسایلش و الی‌آخر. من بعضی چیزها را خودم دیده‌ام، شاید شما باور نکنید. بنده زمان در ریاست‌جمهوری ایشان که به منزل ایشان رفته بودم در آن زمان یک فرش نخ‌نما در خانه‌ ایشان بود. خودشان فرمودند: «من این فرش را نخریده‌ام، این جهیزیه‌ همسرم است.»

فامیل‌های ایشان چند بار خواستند این فرش را عوض کنند و آن را تبدیل به نو کنند اما ایشان اجازه ندادند. تنها فرش دست‌باف خانه ایشان همان فرشی بود که نخ‌نما شده بود. بقیه‌اش موکت بود. یک کسی در چنین موقعیتی، اگر ما بودیم می‌گفتیم برای آبروی اسلام، مسافرهای خارجی می‌آیند، آدم باید آبرومند باشد. یک بهانه‌هایی درست می‌کنیم دیگر؛ اما این حرف‌ها نبود.

یکی از دوستان در یک سفر می‌گفتند: ایشان در زمان ریاست‌جمهوری‌شان به بالکان یوگسلاوی سفر کرده بودند. آن‌وقت بوسنی و هرزگوین جزو یوگسلاوی بود. آنجا که رفته بودند، به عنوان میهمان یوگسلاوی بودند. ایشان فرموده بودند: «من می‌خواهم یک شهر مسلمان‌نشین را هم ببینم» که حالا پایتخت بوسنی است.

همراه‌های ایشان می‌گفتند وقتی قرار شد به ایران برگردیم، ایشان گفتند خوب است از اینجا یک سوغاتی ببریم. پرسیدند: «چه چیزی ببریم؟» گفتند: «حوله‌های خانه‌ ما خراب شده، چندتا حوله از اینجا بگیریم. ما که بناست در ایران حوله بخریم، حوله را از اینجا بخریم و بگوییم سوغات است.»

رئیس‌جمهور یک کشور به یک کشور دیگر مسافرت رفته، می‌خواهد سوغاتی بیاورد، حوله‌ دست‌خشک‌کنی که می‌خواسته برای خانه بخرد را از آنجا می‌خرد! این را با همه‌ رهبران دنیا و با بعضی از شخصیت‌های داخلی خودمان مقایسه کنید و ببینید تفاوت ره از کجاست تا به کجا!

آیا چنین کسی عشق‌ورزیدنی نیست؟! کجا می‌شود مثل او را پیدا کرد؟! آن هم تدبیرهای حکیمانه‌اش، آن هم اخلاصش، آن هم سعه‌صدرش؛ با دوست و دشمن محبت می‌کند و خیرخواه آن‌هاست. حالا این محبت خدا و پیغمبر و جهاد فی سبیل‌الله در یک کفه و همه‌ چیزهای دوست‌داشتنی عالم در کفه‌ دیگر؛ اولین ویژگی بسیجی آن است که این را ترجیح دهد.

ب) وارستگی از دنیا و بی‌اعتنایی به مدح و ذم مردم

دومین ویژگی‌ای که در بسیجی هست البته با اختلاف مراتب؛ همه یک‌جور نیستند؛ همه مؤمنین یک‌جور نیستند؛ همه انبیاء هم یک‌جور نبوده‌اند. قرآن می‌فرماید: تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ؛[3] ما پیامبران را هم در یک صف قرار ندادیم، مراتب دارند، اختلاف دارند؛ اما آن وجهه‌ غالب و آن صبغه‌ بسیجی این است که به اعتبارات دنیا دلبستگی ندارد، وارسته است، یک روح وارسته‌ای دارد.

ما خیلی وقت‌ها پیش می‌آید -حالا بنده خودم را مثال می‌زنم- در یک مجلسی بیایم و توقع داشته باشم که به شئوناتم احترام کنند، پذیرایی کنند، بگویند «یار امام خوش آمد!»، یک چیزی بگویند. حالا اگر در یک مجلسی رفتم و عکس این با من معامله شد؛ یعنی به‌جای احترام، اخم کردند و زیرزبانی هم مثلاً توهین کردند، طبعاً ناراحت می‌شوم. حالا شما خودتان مثال‌های ساده زندگی‌تان را تصور کنید. اگر آدم طوری شود که اصلاً این‌ها برای او مهم نباشد، ببیند وظیفه‌اش چیست، دیگران، حتی نزدیکانش، پدر و مادر، خواهر و برادرش خوششان بیاید یا بدشان بیاید اهمیت ندهد؛ این یعنی وارستگی.

مگر نداشتیم بسیجیانی که می‌خواستند به جبهه بروند و پدر و مادرشان راضی نبودند؟! اما آن‌ها در مقابل همه ایستادند و مقاومت کردند. البته این افراد کم بودند اما بودند. کسانی که خانواده‌ها با آن‌ها مخالفت می‌کردند کم بودند؛ خانواده‌ها هم بحمدالله بسیجی هستند؛ اما گاهی که اتفاق می‌افتاد، نوجوان‌هایی بودند که در مقابل پدر و مادر و دیگران می‌ایستادند چون می‌خواستند وظیفه‌شان را عمل کنند.

بسیجی این را از کجا یاد می‌گیرد؟! از تعبیراتی که اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين دارند. من این حدیث را مکرر در عرایضم خوانده‌ام، نمی‌دانم آیا شنیده‌اید یا نه. حدیثی است که جابر بن یزید جُعفی از امام صادق‌علیه‌السلام نقل می‌کند. جابر یکی از اصحاب خاص امام باقر و امام صادق‌علیهماالسلام است. می‌گویند از اصحاب سرّ است. نقل شده که خودش گفته بود: «من پنجاه هزار حدیث از امام باقر و امام صادق‌علیهماالسلام شنیده‌ام که اجازه‌ نقل آن‌ها را ندارم.» آن‌هایی که نقل کرده، چیزهایی بوده که اجازه داشته نقل کند.

یک چنین کسی را امام باقر‌علیه‌السلام در جایی نصیحت می‌کنند و می‌فرمایند: وَاعلَمْ یا جابربأنّكَ لا تكونُ لنا وَلِيّا حتّى لَوِ اجتَمعَ علَيكَ أهلُ مِصرِكَ وقالوا: إنّكَ رجُلُ سَوءٍ لَم يَحزُنْكَ ذلكَ، ولَو قالوا: إنّكَ رجُلٌ صالِحٌ لَم يَسُرَّكَ ذلكَ؛[4] یعنی ای جابر! آیا می‌خواهی ولی ما باشی؟! یعنی رابطه تنگاتنگ با ما داشته باشی؟! معنی ولایت یعنی رابطه تنگاتنگ؛ آیا تو می‌خواهی رابطه‌ات با ما این‌طور باشد و ولایت ما را داشته باشی؛ می‌دانی چه وقت اهل ولایت ما می‌شوی؟! آن‌وقتی که حال تو این‌گونه شود که اگر تمام اهل شهر جمع شدند و گفتند: «مرده باد جابر! عجب آدم بدی است!» ناراحت نشوی؛ و اگر همه جمع شدند و گفتند: «زنده باد جابر! عجب آدم خوبی است!» خوشحال نشوی.

پس چه باشی؟! ولكنِ اعرِضْ نَفسَكَ على كِتابِ اللّه؛ خودت را با دستورات خدا مقایسه کن! اگر خدا از تو راضی است، خوشحال باش. اینکه مردم خوشحال باشند یا بدحال، به این‌ها اعتنا نکن! نه از فحش دادن آن‌ها ناراحت شو و نه از تعریف کردنشان مغرور شو! مردم یک چیزی می‌گویند اما اصل این است که خدا از تو راضی باشد. اگر دیدی کارهای تو خداپسند است، خدا را شکر کن! الحمدلله! اما اگر خداپسند نیست، اگر هزار نفر هم از تو تعریف کنند، مغرور نشو! چون باید حسابش را جای دیگر پس بدهی.

این حالت وارستگی از مدح و ذم‌ها، ستایش‌ها و نکوهش‌ها، تعریف‌ها و تمجیدهاست؛ دنبال این‌ها نباش؛ دنبال این باش که ببینی وظیفه‌ات چیست و همان را عمل کنی. اینکه چه کسی خوشش بیاید و چه کسی بدش بیاید مهم نیست. اینکه این رفیق دیروز ما بود، نمی‌شود دل او را بشکنیم نباید مهم باشد! اگر خدا می‌گوید این کار را انجام بده؛ آن را انجام بده! بنده خدا که خدای دوم برای تو نیست. باید ببینی خدا از تو چه می‌خواهد. هر وقت تشخیص دادی خدا از تو چه می‌خواهد، همان را باید عمل کنی؛ دیگران بپسندند یا نپسندند. این روحیه‌ای است که کم‌یابیش در همه بسیجیان هست. البته شدت و ضعف دارد و در همه یکسان نیستند. باید سعی کرد این روحیه را تقویت کرد.

ج) بصیرت و آگاهی

ویژگی سوم بسیجی، بصیرت و آگاهی است. این بچه‌های جوان و نوجوان بسیجی ما گاهی چیزهایی می‌فهمند که سیاستمدار پنجاه، شصت ساله‌ ما نمی‌فهمد! با همان دل صاف و پاکی که دارند، می‌فهمند با آمریکا نمی‌شود کنار آمد؛ این دشمن خونی اسلام است؛ این تا نَفَس دارد نمی‌گذارد مسلمان‌ها پیشرفت کنند؛ اما من، سیاستمداران پنجاه، شصت ساله‌ کارکشته دیده‌ام که می‌گویند: «ما چاره‌ای نداریم جز این‌که با آمریکا سازش کنیم!» آدم خوبی هستند، نمازخوان، روزه‌بگیر؛ درکشان این است؛ اما بسیجی نگاهش به فرمایش امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه است. امام فرمود: «آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند!» ما باید وظیفه‌مان را انجام دهیم. اگر به وظیفه‌ خود عمل کردیم خدا کمک می‌کند. آمریکا و بزرگ‌تر از آمریکا در مقابل خدا هیچ هستند.

ما اگر این سه ویژگی را درست درک کنیم، البته منحصر به این‌ها نیست، من برجسته‌هایش را گلچین کردم، اگر این‌ها را فکر کنیم، اول سعی کنیم در خودمان تقویت کنیم، اسیر هوس‌ها نباشیم، سعی کنیم وارسته باشیم. من به خودم می‌گویم: تو هشتاد سال از خدا عمر گرفته‌ای، دیگر دل به چه چیزی می‌خواهی ببندی؟! ملاحظه‌ چه کسی را می‌خواهی بکنی؟! پای تو لب گور است دیگر! آن کسانی که برای هفت پشت‌شان ثروت اندوختند، همین را که دارند اگر هفت پشتشان بخورند، برای آن‌ها بس است. باز هم فکر افزودن هستند، باز هم حرص می‌زنند! برای چه؟! عالی‌ترین پست‌ها و مقام‌های دنیا را احراز کردی، چه شد؟! حالا فرضاً یک سال دیگر هم به آن اضافه شود!

آدم باید ببیند خدا از او چه می‌خواهد و چه‌کار کند که به نفع مردم باشد و ملت مسلمان رشد و تعالی پیدا کند. انسان وقتی غافل شد، دیگر بسیجی نمی‌شود. انسانی که اسیر هوس بود، اسیر پست و مقام بود، این بسیجی نمی‌شود. شرط بسیجی بودن، وارستگی است.

ما حالا الحمدلله نه آن ثروت‌های میلیاردی برای ما میسر است که فکر آن باشیم و نه آن پست و مقام‌های کذایی؛ همین‌ها هم که هست، سعی کنیم به این‌ها دل نبندیم. اگر یک روز مقداری از درآمد ما کم شد یا حقوقمان نرسید و چنین و چنان شد، دیگر خودمان را خیلی نبازیم؛ «یک درآمدی داشتیم، قطع شد؛ خدا که از خدایی خودش استعفا نداده است! خدا روزی ما را از راه دیگر می‌رساند.» چرا آدم این‌قدر برای یک مبلغ ناچیز پول و درآمد، پیش این‌وآن سر خم کند و منت بکشد؟! که چه بشود؟!

آقا باش! آزاد باش! ببین خدا چه دوست دارد؛ بگو: «چه‌کار کنم امام زمان شاد بشود؟!» این روحیه‌ آزادگی خیلی ارزش دارد. ضمناً آدم را بسیجی بار می‌آورد که بتواند برای جامعه خودش مفید باشد، برای آینده‌ اسلام مؤثر باشد، قدم‌های برجسته‌ای بردارد، یک کار خوبی بکند که ماندگار باشد و برکاتش قرن‌ها باقی بماند و ثوابش هر روز در نامه‌ عمل او نوشته شود.

اگر کسی به شما بگوید که هر کار خیری که در این سی و چند سال در این مملکت شده، یک سهم آن در نامه‌ امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه نوشته شده است تعجب نکنید؛ چون اگر ایشان این همت را نکرده بود، اگر آن زحمت‌ها را نکشیده بود، اگر آن فداکاری‌ها را نکرده بود و اگر آن شجاعت‌ها را نداشت این انقلاب پیروز نمی‌شد و این کارها انجام نمی‌گرفت. البته از کار خیری که کسی انجام دهد کم نمی‌شود؛ اما مشابه آن را در نامه‌ آن عامل اصلی هم می‌نویسند. این آیه‌ قرآن است که بدون این‌که از ثواب عمل‌کننده کم شود، در نامه‌ آن کسی که او را راهنمایی کرده و زمینه‌اش را فراهم کرده هم نوشته می‌شود. حالا اگر ببینید آنچه هر روز در این مملکت و سپس در همین جریاناتی که امروز در کشورهای اسلامی اتفاق می‌افتد، همه این‌ها پس‌لرزه‌های همان حرکتی است که امام ایجاد کرد، تا روز قیامت، هرچه کار خیر در این عالم انجام شود، از این قبیل کارها که به نحوی متأثر از حرکت امام، انقلاب امام و راهنمایی‌ها و رهبری‌های امام است، هر کار خیری که انجام شود در نامه عمل ایشان ثبت خواهد شد؛ چه نامه‌ عملی است این نامه عمل! چه اندازه گنجایش دارد! الله‌اکبر!

البته مرتبه‌ بالاترش را فکر کنیم؛ همه‌ این‌ها در نامه‌ پیغمبر و ائمه هم نوشته می‌شود، چون اصل همه‌ این‌ها از آن‌هاست؛ و خدا رحمتش آن‌قدر واسعه است و آن‌قدر وسعت دارد که هرچه به این‌ها بدهد، کم نمی‌آید. چرا ندهد؟!

ما هم سعی کنیم عامل یک کار خیری در جامعه شویم که اثری ماندگار داشته باشد که سال‌ها پس از مرگ ما هم ثواب آن هر روز در نامه‌ عمل ما نوشته شود؛ و بالاخره آن عشقی که به خدا و پیغمبر و در این زمان به ولی امر مسلمین داریم، آن را در خودمان تقویت کنیم که هم باعث عزت جامعه‌ ما و پیشرفت کشور و نظام ما می‌شود و هم باعث می‌شود دل ما از آلودگی‌های دنیا پاک شود و به محبت خدا و اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين وصل شود.

وَفَّقَنَا اللَّهُ وَإِیاكُمْ

وَالسَّلَامُ عَلَیكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ


[1]. توبه، 24.

[2]. بقره، 165.

[3]. بقره، 253.

[4]. تحف العقول، ج 1، ص 284.