صوت و فیلم

صوت:
16

اهمیت دین و ضرورت دین‌‌داری

در مسجد حاج‌‌آقا آخوند کرمانشاه
تاریخ: 
جمعه, 4 خرداد, 1380

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین والصَّلوةُ والسَّلامُ عَلَی سَیِّدِالأنْبِیَاءِ وَالمـُرْسَلِین حَبِیبِ إِلهِ الْعَالَمین أَبِی‌‌الْقَاسِمِ مُحَمَّد وَعَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ المـَعْصُومِین

أللَّهُمَّ کنْ لِوَلِیِّک الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُک عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کلِّ سَاعَةٍ‌‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکنَهُ أرْضَک طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح ملکوتی امام راحل‌‌رضوان‌‌الله‌‌علیه و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا بفرمایید.

... قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ * يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَيُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ.[1]

خدا را شکر می‌‌کنم که توفیق عنایت فرمود در جمع شما عزیزان و در این محفل نورانی شرکت کنم. فکر کردم در این فرصتی که بعد از سالیانی برای من فراهم شده و معلوم نیست که دیگر امکان تکرار آن باشد، چه عرض کنم که نزد خدا شرمنده نباشم؟ به ذهنم آمد که راجع به اصل اهمیت دین صحبت کنم زیرا اگرچه مطلب، واضح است و احتیاج به تبیین و توضیح و اثبات و استدلال ندارد ولی در این عصر به‌‌شدت مورد هجوم دشمنان قرار گرفته است.

منزلت اجتماعی دین‌‌داران در دوران قبل و بعد از انقلاب

ما مسلمانان بر اساس اعتقادات مذهبی و برحسب تجربه تاریخی، به‌‌خصوص تجربه دوران انقلاب تا‌‌کنون، جایگاه بسیار رفیعی‌‌ای برای دین معتقد بوده‌‌ایم و جریانات تاریخی این دو دهه بر اطمینان و یقین ما افزوده است.

تا سه دهه پیش در محافل علمی و دانشگاهی همین کشور، دین‌‌داری نه‌‌تنها افتخار نبود بلکه گاهی مایه ننگ و عار هم بود! من خوب به خاطر دارم که در دورانی اگر چند نفر دانشجو در یک کلاس و دانشکده پیدا می‌‌شدند که می‌‌خواستند نماز بخوانند، برای اینکه مورد تمسخر همکلاسی‌‌هایشان قرار نگیرند جلوی آن‌‌ها نماز نمی‌‌خواندند! اگر یک اتاق و پناهی پیدا می‌‌کردند نمازشان را می‌‌خواندند وگرنه قضا می‌‌شد! در یک محفل رسمی اگر سخنرانی سخنان خود را، حالا در هر زمینه‌‌ای، با نام خدا شروع می‌‌کرد به او می‌‌خندیدند! اگر بسم‌‌الله می‌‌گفت مورد تمسخر قرار می‌‌گرفت که امّل است و هنوز بسم‌‌الله می‌‌گوید! البته در بسیاری از نقاط عالم و گاهی در محافل کشور ما هم هنوز کم‌‌یا‌‌بیش این‌‌گونه است. بعضی از سخنرانان، مخصوصاً آن‌‌هایی که از خارج می‌‌آیند، در سمینارهای علمی عارشان می‌‌شود که بسم‌‌الله بگویند! زمانی این‌‌گونه بود که بروز دین‌‌داری باعث شرمندگی فرد می‌‌شد.

خداوند متعال بر جامعه مسلمین و به‌‌خصوص ملت شریف ایران منت گذاشت و از میان همان کسانی که بیشترین تمسخر را تحمل می‌‌کردند یعنی آخوندها، کسی را برانگیخت که بزرگترین شخصیت‌‌های سیاسی و نظامی جهان در برابرش به لرزه درآمدند و آن‌‌چنان عزتی به ملت و کشور ما و بلکه به همه مسلمانان بخشید که هنوز هم ما از این عزت در سراسر دنیا بهره‌‌مند هستیم. اگر فرصتی بود نمونه‌‌هایی را که خودم در زندگی‌‌ام تجربه کرده‌‌ام برای شما عرض می‌‌کردم تا روشن شود که این‌‌ها شعار نیست. به‌‌هر‌‌حال بد نیست نمونه‌‌ای را عرض کنم.

من پیش از انقلاب به ‌‌خاطر مسائل علمی و فرهنگی، مسافرتی به چند کشور اسلامی از‌‌جمله سوریه، مصر و لبنان داشتم. با اینکه این‌‌ها کشورهای اسلامی بودند وقتی پاسپورت من را می‌‌دیدند و متوجه می‌‌شدند که ایرانی هستم با نگاه چپ و غضب‌‌آلود به من نگاه می‌‌کردند. گاهی هم صریحاً می‌‌گفتند "ایرانی أخ الیهود". البته کشورهای اروپایی ادب و نزاکتشان غالباً بیشتر است و دین‌‌داران را کمتر مسخره می‌‌کنند ولی از ظاهرشان پیداست که دست‌‌کم به دین‌‌داری و دین‌‌داران با چشم خرافی نگاه می‌‌کنند.

به‌‌ عنوان تشبیه عرض می‌‌کنم، فرض کنید در سفری به هندوستان، معبدی را با آن ساختمان‌‌های عجیب‌‌و‌‌غریب و دالان‌‌های پیچ‌‌در‌‌پیچ و تاریک ببینید. وقتی وارد می‌‌شوید می‌‌بینید مجسمه‌‌ای به شکل یک حیوان و گاهی به شکل عضوی از بدن مرد، از سنگ یا فلز ساخته‌‌اند و در مقابل آن به خاک می‌‌افتند و آن را می‌‌پرستند. چه احساسی پیدا می‌‌کنید؟ این کار را نهایت نادانی و جهالت می‌‌دانید و همین‌‌گونه هم است. آن زمان اروپایی‌‌ها نسبت به مسلمانان و دین‌‌داران چنین نگاهی داشتند و می‌‌گفتند این‌‌ها معتقد به خرافات هستند. منتها آن‌‌هایی که مؤدب بودند به رو نمی‌‌آوردند، زیرچشمی نگاه می‌‌کردند و مسخره می‌‌کردند.

بنده بعد از انقلاب به ‌‌مناسبت‌‌هایی به سی و پنج، شش کشور دنیا سفر کرده‌‌ام. از‌‌جمله برای شرکت در کنفرانس‌‌های علمی و فلسفی دو، سه سفر به خود آمریکا رفته‌‌ام. در سفری که به فیلادلفیا رفتم تا در یک کنفرانس فلسفی شرکت کنم فرصتی شد که به واشنگتن بروم و بعضی از ایالت‌‌های دیگر آمریکا را هم ببینیم. یک روز با یکی از آقایان که الآن معاون یکی از وزارتخانه‌‌هاست و آن زمان در آن جا در رشته اقتصاد، هم درس می‌‌خواند و هم درس می‌‌داد، رفتیم اطراف کاخ سفید یک مقدار قدم بزنیم و مرکز سیاست‌‌گذاری جهان را ببینیم.

داشتیم قدم می‌‌زدیم و تماشا می‌‌کردیم که یک شخصی که قیافه ساواکی‌‌های خودمان را داشت و بعد هم معلوم شد که ایرانی است، از دور به ما نزدیک شد و شروع کرد به فحش دادن. ما دیدیم حریفش نمی‌‌شویم که جواب فحش‌‌هایش را بدهیم، خودمان را به کری زدیم و گفتیم انگار نمی‌‌شنویم. وقتی دید هر‌‌چه فحش می‌‌دهد ما جوابش را نمی‌‌دهیم رفت دو افسر پلیس که اطراف کاخ سفید زیاد هستند را آورد و گفت این‌‌ها تروریست هستند. آن دو افسر نزدیک آمدند و پاسپورت من را خواستند. من هم پاسپورتم را دادم. از من پرسیدند شغل شما چیست؟ گفتم استاد دانشگاه هستم. پرسیدند چه رشته‌‌ای؟ گفتم الهیات. پرسیدند آمده‌‌ای اینجا چه کار کنی؟ گفتم برای شرکت در کنفرانس علمی دعوت شده بودم، به دانشگاه فیلادلفیا رفتم، حالا هم آمده‌‌ام اینجا را تماشا کنم و بروم.

افسرها وقتی دیدند حرف‌‌های بی‌‌سر‎و‌‌ته نمی‌‌زنم و پاسپورت هم دارم، به همدیگر نگاه کردند. یکی از آن‌‌ها گفت اتفاقاً ما هم تحصیل‌‌کرده رشته الهیات هستیم. چه خوب بود اگر فرصتی بود می‌‌نشستیم با شما یک مقدار بحث می‌‌کردیم. بعد به آن ساواکی اشاره کرد و پرسید این آقا با شما چه نسبتی دارد و چه می‌‌گوید؟ گفتم ما هیچ حسابی با هم نداریم. پرسید با هم ارتباط و دشمنی‌‌ای داشته‌‌اید؟ گفتم نه. گفت او می‌‌گوید شما تروریست هستید. گفتم او از بازمانده‌‌های رژیم سابق است که در انقلاب شکست خورده‌‌اند و به اینجا فرار کرده‌‌اند، حالا هم کینه ما را دارند، ما طرفدار انقلاب هستیم و این‌‌ها مخالف هستند. آن افسر به ما احترام کرد و به آن ساواکی نهیب زد که بیرون برود. ما گفتیم تأمین نداریم، ممکن است دوباره متعرض ما شود و اهانت کند. او همراه ما آمد تا سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. بعد هم دست تکان داد و احترام کرد.

شما تصور کنید اگر بنا بود جایی در دنیا نسبت به اسلام و نظام اسلامی و ما آخوندها که آن‌‌ها قیافه ما را که می‌‌بینند می‌‌گویند خمینی، دشمنی داشته باشند که دارند آن کشور آمریکاست برای اینکه هیچ کشوری به ‌‌اندازه آمریکا از دست ایرانیان تحقیر نشده و هیچ کشوری هم به ‌‌اندازه آمریکا به‌‌ واسطه انقلاب اسلامی ضرر ندیده است؛ بنابراین آمریکایی‌‌ها دشمن‌‌ترین افراد نسبت به ما هستند. آن جا یعنی کاخ سفید هم مرکزشان است و آن دو افسر هم پلیس رسمی‌‌شان بودند ولی لباس امامرضوان‌‌الله‌‌علیه آن‌‌چنان در دل کارگزاران دولت آمریکا عظمت دارد که همان کسانی که تا چند ‌‌وقت‌‌ پیش یعنی قبل از انقلاب، ما را داخل آدم حساب نمی‌‌کردند و نوکر خودشان می‌‌دانستند، امروز با اینکه می‌‌دانند ما به‌‌عنوان دو نظام، بیشترین اختلاف را با هم داریم و نسبت به یکدیگر دشمن‌‌ترین هستیم، این‌‌چنین احترام می‌‌گذارند و تازه بعد از اینکه من خودم را معرفی می‌‌کنم می‌‌گویند ما هم این درس را خوانده‌‌ایم و دوست داشتیم با شما صحبت کنیم. بعد هم  ما را با احترام بدرقه می‌‌کنند.

این نیست جز به ‌‌خاطر عظمتی که بر اثر اسلام و به ‌‌واسطه این انقلاب برای کشور ایران به وجود آمد. همه ما هم می‌‌دانیم و احتیاج به توضیح ندارد که امامرضوان‌‌الله‌‌علیه بارها و به صورت‌‌های مختلف می‌‌فرمود که آن‌‌ها از اسلام سیلی خوردند نه از شخص امام یا از دست انقلابیون. البته به دست آن‌‌ها بود اما این اسلام بود که در قیافه امامرضوان‌‌الله‌‌علیه ظهور پیدا می‌‌کرد و این اسلام بود که در انقلابیون تجسم پیدا می‌‌کرد و دشمنان را می‌‌کوبید.

راهکار دشمن برای کم‌‌رنگ کردن ارزش‌‌های اسلامی

آن‌‌ها از اسلام می‌‌ترسند و تصمیم گرفته‌‌اند به هر قیمتی که شده این اسلام را از ما بگیرند. در طول این بیست و چند سال بارها راه‌‌های مختلفی از‌‌جمله حمله نظامی، محاصره اقتصادی، راه انداختن کودتا و... را تجربه کرده و هیچ نتیجه‌‌ای نگرفته‌‌اند. مطمئن هستند که تنها راه از بین بردن این نظام اسلامی، نفوذ فرهنگی در داخل این نظام و به‌‌خصوص در سیاست‌‌گذاران و اداره‌‌کنندگان کشور است. به این معنا که کاری کنند که عقیده ما نسبت به اسلام سست شود، ارزش‌‌هایی که در اسلام محترم است و ما برای آن‌‌ها جان داده‌‌ایم و باز هم حاضریم جان بدهیم کم‌‌رنگ شود به‌‌گونه‌‌ای که دیگر برای آن‌‌ها جان ندهیم و حداکثر خودمان در زندگی فردی و خانوادگی‌‌مان به آن ارزش‌‌ها عمل کنیم اما اگر متعرض آن‌‌ها شدند حاضر نباشیم برای حفظشان جان بدهیم.

برای این کار راه‌‌های مختلفی را به‌‌ نحو بسیار حساب‌‌شده‌‌ای طراحی کرده‌‌اند. از‌‌جمله اینکه از همان ابتدا مطالبی را به‌‌صورت علمی و فلسفی و در قالب شکوک و شبهات دینی در میان قشر دانشگاهی و اهل فکر و فرهیختگان مطرح کردند تا عقاید آنان را تضعیف کنند. متأسفانه این امر روز‌‌به‌‌روز گسترش پیدا کرد و موفقیت‌‌هایی به دست آوردند. در دانشگاه‌‌ها و حتی در بین مسئولان مهره‌‌هایی پیدا کردند و آن‌‌ها را شست‌‌و‌‌شوی مغزی دادند؛ به‌‌این‌‌ترتیب که یا به صورت رسمی از آن‌‌ها دعوت به عمل آوردند و برای آن‌‌ها دوره‌‌های علمی برگزار کردند و به آن‌‌ها مدرک فوق‌‌لیسانس و دکتری دادند یا غیرمستقیم برای آن‌‌ها کتاب‌‌هایی فرستادند و به آن‌‌ها توصیه کردند که آن کتاب‌‌ها را مطالعه کنند. بعد هم با کمک‌‌های مالی، آن‌‌ها را تقویت کردند و ساختند تا فرهنگ اسلامی را دگرگون کنند.

البته راه‌‌های دیگری هم هست. از راه‌‌های سیاسی حرکت‌‌هایی را شروع کردند برای اینکه نظام سیاسی اسلامی یعنی ولایت‌‌فقیه را تضعیف کنند. این‌‌ها مجموعه‌‌ای از مسائل راهبردی و استراتژی است که برای هر کدام از آن‌‌ها راهکارها و تاکتیک‌‌هایی وجود دارد.

الف) کاهش حساسیت عمومی

نخستین قدم این بود که با فراهم کردن زمینه فرهنگی، حساسیت مردم را نسبت به این فعالیت‌‌ها کم کنند. اگر روزهای اول انقلاب یا حتی روزهای اول بعد از رحلت حضرت امامرضوان‌‌الله‌‌علیه کسی به این شهر می‌‌آمد و در دانشگاه یا مجمعی می‌‌گفت که این‌‌گونه نیست که همه قرآن درست باشد، شما با او چه کار می‌‌کردید؟! اصلاً کسی جرأت می‌‌کرد چنین حرفی بزند؟! اگر روزهای اول انقلاب یک نفر به ‌‌عنوان استاد دانشگاه و به‌‌ عنوان عضو هیئت مرکزی یک حزب که اسم اسلام را با خودش یدک می‌‌کشد، در یک سخنرانی صریحاً می‌‌گفت که دین نه‌‌تنها افیون ملت‌‌هاست بلکه افیون حکومت‌‌ها هم است، آیا مردم می‌‌توانستند تحمل کنند؟!

اما امروز تحمل می‌‌کنند! چرا؟! چون به ‌‌مدت چند سال، دستگاه‌‌های رسمی کشور با بودجه بیت‌‌المال، فرهنگ تساهل و تسامح را ترویج و با هزار وسیله در مغز جوانان ما فروکرده‌‌اند که هر فکری که القا می‌‌شود، هر فحشی که داده می‌‌شود، هر بدگویی و هر توهینی که می‌‌شود شما نباید واکنش حادی نشان دهید. واکنش حاد نشانه بی‌‌ادبی و به‌‌ معنای خشونت است و خشونت، بد است. شما باید لبخند بزنید، اگر فحش هم دادند شما باید لبخند بزنید و بگویید شاید هم حق با شما باشد.

این ترویج فرهنگ تساهل و تسامح یک قدم بسیار اساسی برای قدم‌‌های بعدی بود؛ برای این بود که غیرت و عصبیت را از مردم ما بگیرند تا در مقابل هر حمله فرهنگی بی‌‌تفاوت باشند. خیلی که اوقاتشان تلخ می‌‌شود بگویند "لا اله الا الله! چه زمانه‌‌ای شده!"، همین! آیا اوایل انقلاب هم این‌‌گونه بود؟!

ب) انتشار روزنامه‌‌های خلق‌‌الساعه

یک‌‌دفعه می‌‌دیدیم چند روزنامه با تیراژ چند‌‌صد‌‌هزاری تولید می‌‌شد و این در حالی بود که روزنامه‌‌هایی که بیش از پنجاه سال سابقه داشتند تیراژشان آن‌‌قدر نبود! عمده پول فروش آن‌‌ها هم گیر فروشنده می‌‌آمد. اگر فروشنده، روزنامه را پنجاه تومان می‌‌فروخت، سی تومان آن برای خودش بود و بیست تومان هم برای وسائط توزیع! چیزی گیر تولیدکننده روزنامه نمی‌‌آمد. هزینه تولید و دستمزد تولیدکننده از جای دیگر تأمین می‌‌شد!

بالاخره این‌‌ها چندی فضای کشور ما را دگرگون کردند. اوایل ما سر درنمی‌‌آوردیم که چه بساطی است. کم‌‌کم، به‌‌خصوص بعد از دستگیری بعضی اشخاص و اعتراف آن‌‌ها، چیزهایی کشف شد و حالا به‌‌تدریج داریم می‌‌فهمیم که چه نقشه‌‌هایی در کار بوده است. البته آن‌‌وقت هم برخی می‌‌فهمیدند ولی به خاطر ملاحظاتی تصریح نمی‌‌کردند، اگر هم می‌‌کردند کسی از آن‌‌ها نمی‌‌پذیرفت!

نوجوانان و جوانان و شبهه ضرورت دین‌‌داری

نتیجه این فعالیت‌‌ها این شد که امروز جوانان و نوجوانان ما نسبت به اصل مشروعیت دین و اینکه ما به دین نیاز داریم شک دارند. سال‌‌به‌‌سال هم سن منحرفان کاهش می‌‌یابد. اوایل فقط دانشجویان دانشگاه‌‌ها طعمه این فعالیت‌‌ها بودند. کم‌‌کم به دوره دبیرستان رسید و حالا دوره راهنمایی را هم شامل می‌‌شود. این‌‌ها می‌‌پرسند اگر آدم دین نداشته باشد چطور می‌‌شود؟! آن‌‌چنان آرام‌‌آرام و گام‌‌به‌‌گام در اذهان جوانان و نوجوانان القا کرده‌‌اند که الآن بسیار صریح و بی‌‌پرده می‌‌گویند اگر نخواهیم مسلمان شویم چطور می‌‌شود؟! اگر کسی اصلاً نخواهد خدایی خدا و پیغمبری پیغمبر را قبول کند چطور می‌‌شود؟! اگر اصلاً اسلام را طلاق بدهیم و از کشورمان کنار بگذاریم چه نقصی به وجود می‌‌آید؟! بعد هم توجیه می‌‌کنند که مگر آمریکایی‌‌ها و ژاپنی‌‌ها مسلمان هستند؟! ولی بااین‌‌وجود ببینید که چه پیشرفت‌‌هایی کرده‌‌اند! خب ما هم مثل آن‌‌ها می‌‌شویم. اگر دین نداشته باشیم چطور می‌‌شود؟!

طرح این مسائل اگر فقط به‌‌ عنوان سؤال باشد هیچ مانعی ندارد. آدم عاقل هر‌‌چه را که انتخاب می‌‌کند، مخصوصاً وقتی می‌‌خواهد برای آن جان بدهد، باید از روی آگاهی و شناخت باشد. اصل اینکه کسی بپرسد دین چه نفعی برای جامعه دارد و جایگاه آن در جامعه کجاست، نه‌‌تنها بد نیست بلکه بسیار هم خوب است. مشکل آنجاست که نه درصدد شنیدن جواب منطقی بربیاید و نه اگر جواب منطقی به او دادند گوشش بدهکار شنیدن آن باشد. اصلاً ذهنش به‌‌گونه‌‌ای ساخته شده که این پاسخ‌‌ها برای او فایده‌‌ای ندارد و به‌‌هیچ‌‌وجه او را قانع نمی‌‌کند. معتقد است که دین اگر ضرر نداشته باشد و مزاحم نباشد، نفعی ندارد.

این موج کفرگرایی و دین‌‌ستیزی، روز‌‌به‌‌روز در اقشار جامعه ما گسترده‌‌تر می‌‌شود. سالخوردگان نگویند ما همان نمازی را که می‌‌خواندیم می‌‌خوانیم و همان عزاداری را برای سیدالشهدا می‌‌کنیم، امسال هم عزاداری‌‌ها خیلی بهتر بود. الحمدلله! واقعاً هم این‌‌گونه است که امسال خیلی بهتر بوده و بسیاری از مظاهر دین‌‌داری هم در کشور گسترش یافته است اما یک مقدار به دل نوجوانان و جوانانتان نگاه کنید و ببینید عقیده آن‌‌ها نسبت به دین و ایمان چقدر قرص است؟! آیا به سؤالاتی که در ذهنشان مطرح است پاسخ روشنی داده می‌‌شود که آن‌‌ها قانع کند؟! آیا اصلاً حاضر هستند دنبال جواب بروند؟!

ما حتی اگر یک فرد مسلمان را هم از دست بدهیم خسارت است. چرا باید جامعه اسلامی ما به‌‌گونه‌‌ای باشد که یک نفر در دینش شک کند؟! چه رسد به اینکه هزاران هزار شک کنند! این واقعیتی است که در جامعه ما وجود دارد؛ از ‌‌یک‌‌ طرف در زمینه اعتقادات و از‌‌ طرف دیگر در زمینه ارزش‌‌ها.

خطر کمرنگ شدن ارزش‌‌های دینی

کسانی که اوایل انقلاب تا زمان رحلت حضرت امام‌‌رضوان‌‌‌‌الله‌‌‌‌علیه از کشورهای خارج به ایران آمده بودند، بعد از دو، سه سال که دوباره به ایران آمدند گفتند ما تعجب می‌‌کنیم که این همان ایرانی است که دو، سه سال پیش‌‌تر دیدیم؟! اگر یادتان باشد ماه رمضان سال قبل، تلویزیون مصاحبه‌‌هایی را با مسلمان اروپایی پخش می‌‌کرد. از‌‌جمله مصاحبه با یک خانواده اتریشی بود که چند بار هم پخش شد. یکی از دختران این خانواده زیر لبی گفته بود من تعجب می‌‌کنم که بعضی از بانوان ایرانی نسبت به حجاب بی‌‌اعتنا شده‌‌اند! یک دختر اتریشی!

به‌‌هر‌‌حال این یک واقعیت است که ارزش‌‌های دینی یعنی هم عقاید و باورها و هم رفتارهای اخلاقی و ایمانی، در جامعه ما و یا لا‌‌اقل در میان بعضی از اقشار جامعه ما در حال کم‌‌رنگ شدن است. البته اصلاً منظورم این نیست که اسلام تمام شده و همه چیز به‌‌کلی از بین رفته است. نه، الحمدلله زمینه‌‌های بسیار خوبی برای پیشرفت اسلام فراهم شده و بسیاری از دختران و پسران عزیز دانشجوی ما هم گرایششان به دین بسیار بیشتر شده است ولی همان‌‌گونه که عرض کردم از دست دادن یک نفر هم خسارت است.

مادی‌‌گرایی؛ عامل گرایش به بی‌‌دینی

اینکه امشب تصمیم گرفتم راجع به اهمیت دین صحبت کنم به خاطر این است که امروز این سؤال برای نوجوانان و جوانان ما به ‌‌نحو جدی مطرح است که چه لزومی دارد انسان دین داشته باشد؟! آنچه باعث تقویت این شبهه در ذهن آن‌‌ها می‌‌شود این است که آن‌‌ها اصلاً ارزش، سعادت و خوشی را در فراهم بودن لذایذ مادی و حیوانی می‌‌دانند. وقتی می‌‌خواهند بگویند کشوری پیشرفته است می‌‌گویند ببینید ساختمان‌‌های صد طبقه دارند، معاملات اقتصادی‌‌شان روزی چقدر است، صنایع و تکنولوژی‌‌شان چقدر پیشرفته است، مردمشان چقدر تفریحگاه و وسایل گردش و خوش‌‌گذرانی و عیش و عشرت دارند! این‌‌ها را نشانه پیشرفت و ترقی می‌‌دانند و می‌‌گویند در مقام مقایسه وقتی می‌‌بینیم کشورهایی که این‌‌ها را دارند دین ندارند و ما که دین داریم این‌‌ها را نداریم، معلوم می‌‌شود که دین نه‌‌تنها در پیشرفت، نقشی ندارد بلکه ضرر هم دارد! لابد دین مانع شده است که ما آن رفاه‌‌ها، آن عیش و عشرت‌‌ها و آن خوش‌‌گذرانی‌‌ها را داشته باشیم!

نوجوان و جوان به طبع اولیه خودش، دنبال لذت و خوش‌‌گذرانی می‌‌گردد. به ‌‌همین‌‌ دلیل این زمینه برای او فراهم می‌‌شود که این شبهه را بپذیرد که دین نقشی در سعادت اسلام ندارد و اگر مزاحم نباشد اثر چندانی هم ندارد.

پاسخ انبیا به شبهه ضرورت دین‌‌داری

این شبهه، چیز تازه‌‌ای نیست. از قدیم‌‌ترین ایام، بسیاری از انسان‌‌ها نمی‌‌خواستند باور کنند که دین نقشی در سعادت آن‌‌ها دارد چون فقط دنبال خوشی‌‌های دنیا بودند و انسانیت را چیزی بیش از این نمی‌‌دیدند. از ‌‌نظر آن‌‌ها انسان خوشبخت کسی است که خوب می‌‌خورد، خوب می‌‌پوشد، خوب تفریح می‌‌کند و خوب عیش و عشرت می‌‌کند. منظور از عیش و عشرت هم ارتباط دختر و پسر، شب‌‌نشینی و... است.

اگر واقعاً انسان یعنی همین‌‌که خوب بخورد، چیزهای لذیذ بخورد، زیاد هم داشته باشد که بخورد، لباس زیبا بپوشد، خانه و مسکن زیبا داشته باشد، ارتباط جنسی هم به‌‌ هر‌‌ شکل و در هر جا که دلش می‌‌خواهد برقرار کند، حق با این‌‌هاست. واقعاً در کشورهای مغرب‌‌زمین این چیزها بیشتر است و واقعاً هم دین در محدود کردن این‌‌ها نقش دارد. دین اجازه نمی‌‌دهد که هر نوع رابطه جنسی‌‌ای برقرار شود.

اگر انسان یعنی همین، حق با همین نوجوانانی است که تحت تأثیر فرهنگ غربی قرار گرفته‌‌اند و حق با همه کفار عالم از بدو پیدایش انسان روی زمین و بعثت انبیا تا‌‌کنون است چون همه آن‌‌ها می‌‌گفتند: مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا؛[2] ما جز خوردن و لذت بردن و خوابیدن - شکم و مادون شکم و مافوق شکم- چیز دیگری نمی‌‌شناسیم. هر نظامی که این چیزها را بهتر فراهم کند همان بهتر است. اگر انسان یعنی این، حق با این‌‌هاست و ما اشتباه می‌‌کنیم و جسارت می‌‌کنم که این حرف را می‌‌گویم ولی همه انبیا هم اشتباه کرده‌‌اند!

اما نکته اینجاست که در همین مسئله اول باید تجدید‌‌نظر کنیم. عمده حرف انبیا و بیشترین مطلبی که روی آن تکیه کرده‌‌اند و سعی داشته‌‌اند که آن را بیان کنند و به افراد بفهمانند همین مسئله است که آنچه شما خیال می‌‌کنید که خوشی آدمیزاد است، خوشی حیوانات و چهارپایان و الاغ‌‌هاست. این شأن انسان نیست. انسانیت چیز دیگری است؛ اولاً زندگی واقعی انسان همین پنجاه، شصت سال نیست بلکه بی‌‌نهایت و الی‌‌الأبد است. ثانیاً لذایذ انسانی هم لذایذ حیوانی خوردن و خوابیدن و لوازم آن‌‌ها نیست و انسان لذت‌‌های دیگری دارد که باید بالغ شود تا آن‌‌ها را بچشد همان‌‌گونه که طفل نابالغ نمی‌‌تواند لذت مربوط به افراد بالغ را بچشد و تا بالغ نشود لذت مسائل مربوط به بلوغ و بعد از آن را درک نمی‌‌کند. وقتی که بالغ شد می‌‌فهمد غیر از خوردن و اسباب‌‌بازی، مسئله دیگری هم وجود داشته که بزرگترها می‌‌فهمیده‌‌اند و او نمی‌‌فهمیده است.

انبیا آمده‌‌اند به بشر بگویند که اولاً زندگی تو منحصر به این شصت، هفتاد سال نیست. تو وقتی که مُردی و از عالم دنیا رفتی، در عالمی بسیار وسیع‌‌تر متولد می‌‌شوی، مثل طفلی که از شکم مادر در عالم وسیع‌‌تری متولد می‌‌شود و حیات حقیقی تو تازه آن جا شروع می‌‌شود؛ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ؛[3] ثانیاً همین جا هم که هستی لذت انسانی فقط خوردن و خوابیدن نیست. لذت‌‌های دیگری هم هست که باید بالغ شوی تا آن‌‌ها را درک کنی؛ اما این بلوغ، اختیاری است و باید زحمت بکشی تا به آن برسی. بلوغ جنسی، طبیعی است. افراد سالم به سن بلوغ که می‌‌رسند لذت‌‌های مربوط به آن را درک می‌‌کنند و به ‌‌دنبال گمشده خود می‌‌گردند اما آدمیزاد، بلوغ دیگری هم به نام بلوغ انسانی دارد که باید خودش بخواهد تا به آن برسد و بتواند لذت‌‌هایی بسیار فراتر از خوردنی‌‌ها، آشامیدنی‌‌ها و لذایذ جنسی را درک کند. تازه آن‌‌وقت است انسان واقعی می‌‌شود.

قرآن به مردم هشدار می‌‌دهد که به این مرحله از زندگی حیوانی اکتفا نکنید! گمان نکنید که زندگی همین است که وقتی انسان می‌‌میرد و او را در قبر می‌‌گذارند، می‌‌پوسد و همه چیز تمام می‌‌شود! این‌‌گونه نیست. وقتی از این عالم در عالم دیگری متولد می‌‌شوید بدن شما را مثل جفت طفل متولدشده، در مزبله می‌‌اندازند. جوهر انسانیت شما در عالم برزخ باقی می‌‌ماند و در قیامت، دوباره زنده می‌‌شود. فهماندن این مطلب به بشر کار آسانی نیست.

اصلی‌‌ترین مسئله انبیا در جریان هدایت مردم

بزرگترین مشکل انبیا در طول دوران زندگی‌‌شان همین مسئله معاد بود. به‌‌جرأت می‌‌توان گفت که بیش از نود درصد تهمت‌‌ها و افتراهایی که به انبیا زدند به خاطر همین مسئله بوده است. در اینجا به برخی از نمونه‌‌های قرآنی آن اشاره می‌‌کنم.

قرآن می‌‌فرماید وقتی انبیا آمدند و به مردم گفتند که شما بعد از مرگ زنده می‌‌شوید، حساب و‌‌کتابی در کار است و نعمت‌‌ها و عذاب‌‌های ابدی وجود دارد، بسیاری از مردم مسخره می‌‌کردند و می‌‌گفتند أَفْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَمْ بِهِ جِنَّةٌ؟![4] گاهی وارد مجالسشان می‌‌شدند و با‌‌هیجان می‌‌گفتند هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ؟![5] یک نفر پیدا شده که حرف‌‌های عجیب‌‌و‌‌غریبی می‌‌زند! می‌‌گوید شما وقتی مُردید و بدنتان از هم پاشید و تکه‌‌تکه شدید، دوباره زنده می‌‌شوید! إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ؛ یعنی وقتی خوب تکّه‌‌پاره شدید، بدنتان له و پوسیده شد و تبدیل به خاک شدید إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ. مردم هم قاه‌‌قاه می‌‌خندیدند و می‌‌گفتند عجب آدمی! این حرف‌‌ها چیست؟!

بعد اضافه می‌‌کردند أَفْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا؟! این آمده به خدا دروغ ببندد أَمْ بِهِ جِنَّةٌ یا دیوانه شده که این حرف‌‌ها را می‌‌زند؟! اینکه این‌‌ها به انبیا، مجنون و دیوانه می‌‌گفتند به ‌‌خاطر همین حرف‌‌ها بود وگرنه صرف اینکه انبیا می‌‌گفتند باید به فقرا و محرومان رسیدگی کنید، برهنگانتان را بپوشانید و عدل و انصاف را در زندگی رعایت کنید که موجب نمی‌‌شود بگویند دیوانه است؛ اما وقتی می‌‌گفتند شما بعد از مردن و بعد از اینکه خوب متلاشی شدید زنده می‌‌شوید و خلقت جدیدی خواهید داشت، می‌‌گفتند آدم دیوانه این حرف‌‌ها را می‌‌زند! أَفْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَمْ بِهِ جِنَّةٌ؛ مگر دیوانه شده که این حرف‌‌ها را می‌‌زند؟!

انبیا چقدر باید خون‌‌دل می‌‌خوردند و انواع و اقسام بحث‌‌ها و استدلال‌‌ها را می‌‌آوردند تا به مردم بفهمانند که بعد از مردن، حیاتی در کار است که اتفاقاً حیات اصلی آن است و این مقدمه است، این یک دوران جنینی است که آخرش نود سال یا صد سال است اما آن دورانش بی‌‌نهایت است.

اگر بینش انسان این‌‌گونه شد، دیگر خوردن و خوابیدن یک امر مشترک بین انسان و چهارپایان می‌‌شود. اتفاقاً قرآن هم همین را می‌‌گوید: يَتَمَتَّعُونَ وَيَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ؛ این گمراهان غذا خوردن و تمتعات و التذاذاتشان مثل چهارپایان است. وقتی شکمشان گرسنه می‌‌شود فکر می‌‌کنند بچرند تا یک چیزی پیدا کنند و بخورند. وقتی شکمشان سیر شد یا خسته می‌‌شوند و خوابشان می‌‌گیرد می‌‌خوابند یا بعضی دیگر از غرایزشان فعال می‌‌شود و در مقام اشباع آن‌‌ها برمی‌‌آیند. مگر الاغ‌‌ها چطور هستند؟! مگر گاوها و گوسفندان چطور هستند؟!

مهم‌‌ترین مسئله شناختی انسان

انبیا آمده‌‌اند بگویند این اموری که بین شما و حیوانات مشترک است انسانیت شما نیست، مرتبه نازله و مانند پوستی است که شما باید آن را حفظ کنید تا مغز در درون این پوست رشد کند و انسانیت و روح ملکوتی شما به تکامل برسد؛ ولی در‌‌نهایت باید این پوست را کند و دور انداخت. با این کار، انسانیت شما از بین نمی‌‌رود همان‌‌گونه که پوست گردو کنده می‌‌شود و مغز آن می‌‌ماند.

این یک اصل بسیار مهم است. می‌‌توان گفت که در زندگی انسانی هیچ مسئله شناختی‌‌ای مهم‌‌تر از این نیست که بدانیم انسانیت انسان غیر از زندگی حیوانی است؛ نه طولش به همان اندازه پنجاه، شصت سال یا صد سال است بلکه بی‌‌نهایت است و نه کیفیتش همان لذت‌‌هایی است که آن‌‌ها می‌‌برند بلکه لذت‌‌های دیگری است که اولیای خدا دارند و کافران بو نکرده‌‌اند. قرآن خطاب به کفار می‌‌فرماید شما خیال می‌‌کنید لذت فقط خوردن و خوابیدن و توابع و لوازم آن است؟! اینکه در حیوانات هم هست. لذت‌‌های دیگری وجود دارد که وقتی شما بلوغ انسانی پیدا کردید آن لذت‌‌ها را می‌‌برید و دیگر اعتنایی به این لذت‌‌های حیوانی نخواهید داشت.

نمونه‌‌های عینی از انسان‌‌های ره‌‌یافته

آن وقت‌‌ها که جوان بودیم نزد یکی از بزرگان که الآن از مراجع عظامحفظهم‌‌الله‌‌تعالی هستند درس می‌‌خواندیم. یادم نمی‌‌رود که ایشان می‌‌گفتند اگر سلاطین عالم بدانند بندگان خدا از نماز خواندن چه لذتی می‌‌برند، از سلطنتشان دست می‌‌کشند؛ حیف که نمی‌‌دانند که در انس با خدا و راز و نیاز با او چه لذتی نهفته است! منظورشان لذت در همین جا و در همین عالم بود نه در عالم آخرت.

آن کسانی که برای دفاع از ارزش‌‌های انسانی فداکاری می‌‌کنند، آن رزمندگان جوانی که اگرچه در اوج قدرت و شکوفایی غرایز قرار دارند ولی همه این‌‌ها را ندیده می‌‌گیرند و با هزار زحمت خودشان را به جبهه می‌‌رسانند و شهید می‌‌شوند تا اسلام زنده بماند، مردم از ذلت رها شوند و جامعه ایرانی به عزت و شرف برسد، لذتی را درک می‌‌کنند که در خوردن و خوابیدن نیست. انسان تا زمینه فکری لازم را پیدا نکند این لذت را نمی‌‌چشد.

آن‌‌ها که جبهه رفته‌‌اند یادشان می‌‌آید که شب‌‌های عملیات، رزمندگان چه شور و شعفی پیدا می‌‌کردند و چگونه همدیگر را در آغوش می‌‌گرفتند! مثل شب عاشورا که اصحاب سیدالشهداصلوات‌‌‌‌الله‌‌‌‌عليه با هم وداع می‌‌کردند که وعده‌‌مان فردا در بهشت، این جوانان هم این‌‌چنین سر از پا نمی‌‌شناختند. نه پدری یادشان بود، نه مادری، نه زنی و نه فرزندی، چه رسد به خوراک!

این بلوغ دیگری می‌‌خواهد. انسان باید زمینه دیگری پیدا کند تا این لذت‌‌ها را بچشد و درک کند. این‌‌ها دیگر در الاغ نیست. شاید خوردن و اشباع غریزه جنسی در الاغ، از من و شما بیشتر باشد اما این لذت‌‌ها و لذت‌‌های بالاتر که فقط بعضی از اولیای خدا چون به درجات عالی معرفت رسیده‌‌اند آن‌‌ها را درک می‌‌کنند، در الاغ وجود ندارد. این یک مسئله اساسی است.

نخستین و اساسی‌‌ترین نقش دین

اولین و اساسی‌‌ترین نقش دین این است که شناخت انسان را نسبت به خودش زمین تا آسمان تغییر می‌‌دهد. کسانی که معتقد به معاد نیستند طول زندگی انسان را صد یا نهایت دویست سال می‌‌دانند. دیگر این زمان‌‌ها کسی هست که بیش از دویست سال زندگی کند؟ اگر کسی طول زندگی خودش را حداکثر دویست سال بداند چه نسبتی دارد با کسی که طول زندگی خودش را بی‌‌نهایت می‌‌داند؟! آن‌‌هایی که با ریاضیات آشنا هستند تأمل بفرمایند! بین دویست سال و بی‌‌نهایت چه نسبتی وجود دارد؟!

دین چه مقدار بینش ما را نسبت به خودمان عوض کرده و ارزش ما را چند‌‌ برابر بالا برده است؟! تا حالا ارزش زندگی ما مجموع صد سال لذت بردن بود، حالا که فهمیدیم به‌‌ جای صد سال، بی‌‌نهایت است چند‌‌ برابر صد سال می‌‌شود؟! صد‌‌برابر؟! هزار‌‌برابر؟! یک‌‌میلیون‌‌برابر؟! بی‌‌نهایت برابر! پس دین ارزش انسان را نه یک برابر و دو برابر و صد برابر بلکه بی‌‌نهایت برابر بالا می‌‌برد. تازه این از‌‌نظر امتداد زمانی است.

از‌‌نظر کیفیت هم چنین است. دین چه خدمتی به انسان کرده و ارزش او را چقدر بالا برده است؟! چیزی شبیه فاصله صفر تا بی‌‌نهایت است؛ برای اینکه هر عددی نسبت به بی‌‌نهایت شبیه صفر است و تفاوتی ایجاد نمی‌‌کند. این مهم‌‌ترین کاری است که دین با انسان می‌‌کند. ببینید در رفتار انسان چقدر اثر می‌‌گذارد!

کسانی که این اعتقاد را ندارند در طول عمر شصت، هفتاد ساله‌‌شان چقدر نقشه می‌‌کشند که ده، پانزده سال اول چه‌‌کار کنند. این روزها جوانان بیشتر فکر این هستند که تحصیل کنند و یک مدرک دانشگاهی بگیرند. بعد از اینکه مدرک گرفتند دنبال این هستند که یک پست اداری یا بازاری پیدا کنند تا درآمدی داشته باشند. چند سال کار می‌‌کنند تا درآمدی جمع کنند و پس‌‌اندازی داشته باشند. بعد که به چهل سالگی رسیدند به این فکر می‌‌کنند که با پس‌‌اندازشان خانه و اتومبیل سواری بخرند، زن بگیرند، وسایل خانه فراهم کنند و چند سفر به آمریکا و فرانسه بروند. دیگر بیش از این‌‌ها هم هست؟!

یک عمر تلاش می‌‌کنند. در دوران تحصیل، شبانه‌‌روز درس می‌‌خوانند تا پشت کنکور نمانند و امتحانات را با پیروزی بگذرانند. بعد این در و آن در می‌‌زنند و با هزار زحمت و زرنگی، حق و باطل کردن و پارتی‌‌بازی، پستی به دست می‌‌آورند و حقوقی می‌‌گیرند تا آخرش شکم سیر کنند، راحت بخوابند و غرایزشان را اشباع کنند. چیز دیگری هم هست؟!

این شبیه این است که شما یک اتومبیل لوکس آخرین سیستم بخرید، صبح سوار شوید بروید تا پمپ‌‌بنزین برای اینکه باکتان را پر از بنزین کنید. باکتان که پر از بنزین شد بروید جاده‌‌ای را پیش بگیرید و آن‌‌قدر برانید تا باکتان خالی شود. وقتی به پمپ‌‌بنزین بعدی رسیدید دوباره بنزین بزنید و شروع کنید به رانندگی. آن‌‌قدر برانید تا بنزین تمام شود و به پمپ‌‌بنزین سوم برسید. باز بنزین بزنید و برانید تا تمام بشود. خسته که شدید شب بخوابید و صبح بلند شوید و همین کار را تکرار کنید.

این زندگی بی‌‌محتوا و چهارپایی انسان است. کار کن تا پول درآوری تا بخوری، بخور تا بتوانی کار کنی، کار کن تا پول درآوری تا بخوری! این دور و تسلسل است. وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ؛[6] این کار غیر از بازیچه است؟! اگر کسی صبح ماشینش را سوار شود و برود تا به پمپ‌‌بنزین برسد، از آنجا بنزین بزند و همین‌‌طور تا شب براند و این کار را هر روز تکرار کند، شما به او چه می‌‌گویید؟! آیا می‌‌گویید این آدم عاقلی است؟! آیا زندگی مردم بی‌‌دین همین‌‌گونه نیست؟! صبح تا شب تلاش می‌‌کنند، زحمت می‌‌کشند، خسته می‌‌شوند تا شب شامی بخورند و سیر شوند. سیر شوند که چه‌‌کار کنند؟! برای اینکه فردا بتوانند کار کنند. کار کنند که چه بشود؟! برای اینکه همین، شکم سیر شود، خالی شود و پر شود!

دین به زندگی انسان معنی می‌‌دهد، چیزهایی به انسان می‌‌فهماند که مربوط به خوردن و خوابیدن و پر کردن و خالی کردن شکم یا سایر محفظه‌‌ها نیست. لذت‌‌هایی را به انسان می‌‌چشاند که با هیچ لذتی در عالم قابل مقایسه نیست. اولین خدمتی که دین می‌‌کند این است.

قرآن، معیار شناخت دوست از دشمن

برای اینکه این‌‌گونه شویم باید چه‌‌کار کنیم؟ ابهام‌‌هایی وجود دارد. مثل زمانی که انسان در یک هوای غبارآلود یا یک محیط طوفانی گرفتار می‌‌شود و می‌‌داند مقصدی هست ولی نمی‌‌داند چه‌‌کار کند که به آن برسد. بعد از اینکه فهمیدیم انسان می‌‌تواند به جایی برسد که در همین دنیا هم لذت‌‌هایی داشته باشد که لذت‌‌های حیوانی در مقابل آن رنگ می‌‌بازند، چه کنیم به آن برسیم؟ نمی‌‌دانیم، تاریک است. در مسائل شخصی و خانوادگی، ارتباط با یکدیگر، فرزندان با والدین، والدین با یکدیگر، همسایه‌‌ها با همدیگر تا برسد به روابط بین‌‌الملل، چه کنیم تا بتوانیم به آن هدف زندگی انسانی برسیم؟

این زندگی، توأم با ظلمت است، تاریک است. دین به این زندگی نور می‌‌دهد، ابهام‌‌ها را برطرف و در هر مسیری سمت‌‌و‌‌سوی حرکت را مشخص می‌‌کند. دین می‌‌گوید در قلمرو زندگی خانوادگی این‌‌گونه رفتار کنید، با همسایگانتان این‌‌گونه معاشرت کنید، روابط شاگرد و معلم این‌‌گونه باشد، روابط دولت و ملت این‌‌گونه باشد و الی‌‌آخر. همه این‌‌ها برای این است که زمینه فراهم شود تا انسان‌‌تر شویم نه اینکه بهتر بخوریم و بخوابیم. خوردن و خوابیدن شرط ضروری زندگی است و اگر نباشد زنده نیستیم تا رشد کنیم اما این زندگی برای این است که انسانیت ما رشد کند و به‌‌اصطلاح از قوه به فعل برسد؛ مثل نطفه که به انسان زنده تبدیل می‌‌شود. ما ولو پنجاه، شصت سال داشته باشیم هنوز انسانیت حقیقی در ما فعلیت پیدا نکرده است و نسبت به آن، نطفه و جنین هستیم.

برای اینکه به این مرحله از انسانیت برسیم به یک راه امن، بی پیچ‌‌وخم، کم ‌‌فراز‌‌و‌‌نشیب و کم‌‌خطر نیاز داریم. این راه را قرآن به ما نشان می‌‌دهد قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ * يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ. خدا به‌‌ وسیله این کتاب کسانی را معرفی می‌‌کند که به ‌‌دنبال خشنودی او هستند.

هدف و انسانیت واقعی این است که به جایی برسیم که جز خشنودی محبوب هیچ‌‌چیز نخواهیم. آن‌‌قدر لذت در این نهفته است که اگر همه لذایذ عالم را یک جا جمع کنند به یک لحظه این نمی‌‌رسد. حیف که ما نچشیده‌‌ایم که ببینیم چه مزه‌‌ای می‌‌دهد! اگر دنبال این هدف هستیم، می‌‌توانیم با استفاده از نور قرآن راه‌‌های تاریک و پیچ‌‌در‌‌پیچ را طی کنیم و به صحنه نورانی، سلام، آرامش و آسایش دست پیدا کنیم؛ بنابراین بالاترین نعمتی که خدا به ما داده این قرآن است که در سایه آن می‌‌توانیم انسان حقیقی شویم.

اکنون که بالاترین نعمت برای ما این است که از حقایق قرآن استفاده کنیم، ابتدا باید ایمان داشته باشیم که این کتاب هدایت است و ما را به سعادت می‌‌رساند. بعد سعی کنیم مضامین آن را بهتر یاد بگیریم و عمل کنیم. کسانی که کتاب قرآن را به ما یاد بدهند و سعی کنند ما بر اساس این مفاهیم، بهتر تربیت شویم و بهتر عمل کنیم، بیشترین خدمت را به ما می‌‌کنند. در مقابل، بالاترین خیانت را کسانی می‎‌‌کنند که بگویند قرآن اصلاً کتاب هدایت نیست، راست و دروغ دارد، نقدپذیر است، تازه باید بنشینیم ببینیم کجایش درست است و کجایش درست نیست و اگر قرار باشد با علم بفهمیم کجای قرآن درست است، پس از اول قرآن را کنار می‌‌گذاریم و سراغ علم می‌‌رویم!

خیانت‌‌کارترین انسان‌‌ها!

اینجاست که معلوم می‌‌شود چه کسی بزرگترین و بالاترین خیانت را به ما کرده است. والله خیانت بعضی از استادان دانشگاه که شما آن‌‌ها را خوب می‌‌شناسید از خیانت شمر بالاتر است! آمریکا دانست که اگر بخواهد این انقلاب را بپوساند باید از این‌‌گونه افراد حمایت کند، به این‌‌ها لقب مارتین لوتر بدهد و این‎‌‌ها را در روزنامه‌‌ها و مجلات آمریکا بت کند تا مردم تحت تأثیر این‌‌ها قرار بگیرند و آماده شوند که فرهنگ اسلامی خود را در مقابل فرهنگ غربی ببازند. برای اینکه این افراد بتوانند نقش خودشان را ایفا کنند، بعضی از مسئولان هم باید فریب می‌‌خوردند تا از آن‌‌ها حمایت کنند و در بعضی از محافل رسمی، آن‌‌ها را به‌‌ عنوان مفاخر ما معرفی کنند!

پروردگارا! تو را به حقیقت قرآن قسم می‌‌دهیم معرفت و ایمان ما را نسبت به قرآن و اسلام روزافزون
بفرما!

کسانی که ما را با قرآن و با دین تو آشنا کردند بر علو درجاتشان بیفزا!

روح امام راحلرضوان‌‌الله‌‌علیه و شهدا را با انبیا و اولیا محشور بفرما!

کسانی را که به این نظام اسلامی و به این معارف و باورها و ارزش‌‌ها خدمت می‌‌کنند یاری بفرما! کسانی را که درصدد تضعیف باورها و ارزش‌‌های اسلامی هستند رسوا بفرما!

کسانی که درصدد براندازی این نظام هستند را برانداز!

سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدار!

قلب مقدس ولی‌‌عصرارواحنا‌‌فداه را از ما خشنود بفرما!

مرگ ما را شهادت در راه خودت قرار بده!

وصلّ علی محمّد وآله الطّاهرین


[1]. مائده، 15، 16.

[2]. جاثیه، 24.

[3]. عنکبوت، 64.

[4]. سبأ، 8.

[5]. سبأ، 7.

[6]. انعام، 32.

 

بعض الأسئلة

كیف یمكن الحصول على ملكة التقوى و ما هی السبل العملیة للحصول علیها؟
اقرأ أكثر...
لا زال بعض المؤمنین یرى فی الأخباریة منهجاً فكریاً أصیلاً ومغایراً عن المنهجیة الأُصولیة، ویقول: «إنه لا یمتلك القناعة والحجة التامة بینه وبین الله عزّوجلّ فی سلامة وحجیة الاستنباط الأُصولی». ویفند رأی أحد الفقهاء العظام: «الأُصولیة المعاصرة أُصولیة نظریة فقط، ولكنها عملیاً...
اقرأ أكثر...
بعد سیاحة ممتعة فی رحاب رسائل بعض علمائنا الأعلام المتعلقة بتاثیر الزمان والمكان على الأحكام الشرعیة... اتسائل هل یسمى هذا التاثیر المطروح تاثیرا حقیقیا على الاحكام ام انه كنائی؟ واذا كان كنائیانخلص بذلك الى نتیجة واضحة هی أن ما كان كنائیا وعلى سبیل المجاز فهو لیس بحقیقی.. فما أطلق علیه تأثیر هو فی...
اقرأ أكثر...
السلام علیكم ورحمة الله وبركاته ما رأی سماحتكم بوجوب تقلید الأعلم ؟ وماالدلیل ؟ الرجاء التوضیح بشیء من التفصیل ﻋلاء حسن الجامعة العالمیة للعلوم الإسلامیة
اقرأ أكثر...
سماحة آیة الله مصباح الیزدی دام ظله الوارف السلام علیكم ورحمة الله وبركاته . السؤال: البعض یدعو إلی ترك ممارسة التطبیر بصورة علنیة أمام مرأی العالم لا لأنهم یعارضون حكم الفقیه ولكن من باب أن التطبیر لا یصلح أن یكون وسیلة دعویة إلی الإمام الحسین وإلی مذهب الحق . لذلك ینبغی علی من یمارس التطبیر...
اقرأ أكثر...
هل یقول سماحتكم دام ظلكم بإجتهاد السید علی الخامنئی دام ظله ؟
اقرأ أكثر...