بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحلرضواناللهعلیه و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ* إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلَا هُمْ یحْزَنُونَ؛[1] خداوند متعال که انسان را در این عالم با ویژگیهای خاصی آفریده، ویژگیهایی که در سایر مخلوقات حتی در فرشتگان نیست و اینها باعث این شده که این مخلوق در میان همه مخلوقات یک مخلوق ممتاز و متفاوتی باشد، مخلوقی باشد که خودش باید سرنوشت خودش را تعیین کند یعنی باید بفهمد، انتخاب کند و ترجیح بدهد، از جمله نکتههایی که در آفرینش انسان لحاظ کرده این است که کسانی بعد از اینکه هم به کمک عقل و هم به کمک راهنماییهای انبیا، شناخت صحیحی برای آنها حاصل شد ممکن است با اینکه حق را میشناسند زیر بار حق نروند.
اوایل سوره یس را ملاحظه بفرمایید؛ میفرماید اکثر این جمعیت ایمان نمیآورند، ما بر دلهای اینها و بر چشم و گوششان مهر زدیم، بر گردنهایشان غُل انداختیم، پیش رو و پشت سرشان سد ایجاد کردیم و اینها حق را نمیبینند و انتخاب نمیکنند. در طول تاریخ چنین کسانی بودهاند، حالا کم یا زیاد، علیالظاهر هنوز هم خاتمه نیافته و باز هم چنین مخلوقاتی پیدا میشوند.
از اینها که بگذریم آن کسانی که وقتی حجت بر آنها تمام شد و حق را شناختند، پذیرفتند و بنا گذاشتند که عمل کنند، خطر هنوز از اینها هم سلب نشده و هر لحظه ممکن است که تغییر مسیر بدهند. البته این امکان هم وجود دارد که کسانی که از اول راه غلط را انتخاب کردهاند آنها هم تغییر مسیر بدهند و در راه صحیح بیایند ولی کلام در این است که اینهایی که راه صحیح را انتخاب کردهاند این خطر همیشه برای آنها وجود دارد که ممکن است در بین راه، تغییر مسیر بدهند.
البته کسانی که با این وصف هستند که بعد از شناختن حق، تصمیم گرفتهاند که راه حق را بپیمایند، بسیار بعید است که دفعتاً تغییر نظر بدهند؛ انبیا آمدهاند آنها را راهنمایی کردهاند، عقلشان را به حکمیت فراخواندهاند، استدلالهای عقلی برای آنها کردهاند و برای اینها جا افتاده است که راه انبیا راه صحیحی است و تصمیم گرفتهاند که این راه را ادامه بدهند. فرض اینکه اینها شب بخوابند و صبح بلند شوند و دفعتاً بگویند نه، نمیخواهیم بسیار فرض بعیدی است ولی بههرحال محال نیست.
اکثر کسانی که راه حق را انتخاب کردهاند اگر منحرف شوند بهتدریج منحرف میشوند. این است که قرآن در غالب جاها میفرماید لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیطَانِ.[2] نمیفرماید راه شیطان را نروید؛ لَا تَتَّبِعُوا الشَّیطَانِ؛ بلکه میفرماید شیطان گامهایی دارد؛ خُطُوَاتِ؛ یعنی شیطان اول یک گام کج میگذارد و شما را دعوت میکند. ابتدا خیلی حساسیت در شما ایجاد نمیشود چون هنوز نزدیک مسیر هستید. درست است که زاویهای باز شدهاما هنوز خیلی از مسیر دور نشدهاید و اندکی انحراف پیدا کردهاید. فردا یک قدم دیگر پیش میروید. این زاویه هرچه پیش میرود فاصلهاش از خط اولی بیشتر میشود و وقتی ادامه پیدا کند به طرف بینهایت میرود و مثلثی تشکیل میشود که وَترش سِیر به بینهایت میکند.
بههرحال کار شیطان همین است که آن کسانی که در راه حق وارد شدهاند را بدون اینکه حساسیت پیدا کنند و درست متوجه شوند که شیطان دارد چه کار میکند، آنها را آرامآرام منحرف میکند. این یک اصل است. شیطان این نقشش را بسیار خوب ایفا میکند و بر کار خودش بسیار مسلط است.
قرآن مجید در مقابل این تأکید میفرماید که ای کسانی که ایمان آوردهاید! حواستان جمع باشد که در راه حق، استقامت داشته باشید! حتی به خود پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله که معصوم است سفارش میکند و میفرماید فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ؛[3] باید استقامت داشته باشی چون این راه بسیار خطرناک است و این نقشه شیطانی بسیار کارایی دارد!
اگر کسانی یک وقت موفق شدند، این انحرافات تدریجیای که از صدر اسلام تابهحال در اشخاص سرشناس پیدا شده است، حالا آنهایی که بیّن است و غیبت نمیشود، اینها را بررسی کنند و بگویند اینها چطور شد که منحرف شدند. بنده در عمر خودم که خیلی هم کوتاه نیست نمونههای زیادی از آن را دیدهام. به یک نمونهاش که الآن یادم آمد اشاره کوتاهی میکنم.
طلبهای اهل یکی از استانهای جنوبی بود که بسیار بااستعداد، باتقوا، اهل عبادت و بهاصطلاح اهل سیر و سلوک بود. اینها چند تا طلبه بودند که آنقدر به اهلبیت علاقه داشتند که گاهی پیاده از قم به سمت مشهد راه میافتادند. ایشان اندکی یک اِعوجاجی پیدا کرد، حالا اینکه از چه مقوله بود بماند، این داستانش مفصّل است. طولی نکشید که ایشان از محفل بهائیت سر درآورد و مبلِّغ بهائی شد! الآن هم ایشان یکی از مبلّغان برجسته بهائیت است. طلبه متدینِ درسخوانی که پدرش هم عالم یک شهری بود، از اول یک انحرافی پیدا کرد، آن را سهل گرفت، گفت چیزی نیست، حالا یک گناه کوچکی است، چیزی نیست، این ادامه پیدا کرد و کارش را به اینجا رساند.
شما اگر صدر اسلام را ملاحظه کنید کسانی بودند که در روزهای سخت به پیغمبرصلیاللهعلیهوآله ایمان آورده بودهاند، همان روزهای اولی که مشرکین به پیغمبر جسارت و توهین میکردند، چیزهایی که بارها شنیدهاید و میدانید. بعضی از این مسلمانها بودند که همان روزهای اول و همان ایام و ماههای اول ایمان آورده بودند اما بعد یک جور دیگر شدند. این یک خطری است که بنده و شما را هم تهدید میکند. ما مستثنا نیستیم. ما هم آدمیزاد هستیم. همین انگیزهها، همین تحولات و همین نوسانات برای ما هم وجود دارد.
چیزی که میتواند ما را در مقابل این خطرهای عظیم، بیمه کند این است که اول حواسمان جمع باشد که زاویه باز نکنیم، همان خط مستقیم را بگیریم، در متن راه پیش برویم، نیاییم این گوشهکنارها یکخرده کج بشویم وگرنه معلوم نیست که کار به کجا منتهی شود. این اصل یعنی محفوظ بودن انسان از خطوات شیطان و از انحرافات تدریجی و تأکید بر اینکه باید مواظب باشیم، استقامت داشته باشیم، صبر داشته باشیم، تعبیراتی که قرآن در اینجاها دارد از این قبیل است. یکی از مصادیق صبر اینجا است؛ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ،[4] بَلَى إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَیأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَـذَا؛[5] و تعبیرات زیادی که در این زمینهها است ازجمله این تعبیر که فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ.[6] خدا به پیغمبر میفرماید به آن پیغمبرانی که عزم قوی داشتهاند تأسی کن! صبر داشته باش! یعنی مسائلی پیش میآید که زمینه را فراهم میکند که آدم یک کمی انحراف پیدا کند.
باز حالا برای اینکه خطر را خوب و بیشتر لمس کنید خداوند متعال در چند آیه به پیغمبرصلیاللهعلیهوآله میفرماید - توجه داشته باشیم که مخاطب، شخص پیغمبرصلیاللهعلیهوآله است- خدا به پیغمبر میفرماید وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَیهِمْ شَیئًا قَلِیلاً * إِذاً لَّأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ عَلَینَا نَصِیرًا.[7] باز تأکید میکنم توجه داشته باشید مخاطب چه کسی است و خدا با چه کسی دارد حرف میزند. میفرماید اگر ما تو را ثابتقدم نگه نداشته بودیم نزدیک بود که اندکی به طرف دیگران بلغزی! لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ؛ نزدیک بود بلغزی؛ اما اگر لغزیده بودی میدانی چه میشد؟ إِذاً لَّأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ؛ ما دو برابر دیگران در دنیا و آخرت تو را عذاب میکردیم و در مقابل ما هیچ کس تو را یاری نمیکرد! اگر اندکی لغزیده بودی سروکار تو با خود من بود!
حالا اینکه داستان چیست شرح آن مفصّل است. پیشنهاد شاید یک پیشنهاد خیلی سبکی هم به نظر برسد و چیز خیلی مهمی هم نباشد؛ یکی از مواردی که اینگونه آیات در ارتباط با آن نازل شده، داستان اهل طائف است که آمدند به ایشان پیشنهاد کردند که آقا! ما حاضریم با شما بیعت کنیم و شما را در جنگها یاری میکنیم، تمام مال و جان ما در اختیار شما، فقط شما اجازه بدهید که ما سجده نکنیم؛ میایستیم نماز هم میخوانیم، این سجده برای ما خیلی سخت است. آن وقتی که پیغمبرصلیاللهعلیهوآله نهایت احتیاج به کمک حتی یک نفر را داشت جمعی آمدند پیشنهاد کردند که ما همه جور کمکی به شما میکنیم، نماز هم میخوانیم اما این سجده را از ما بردارید!
یکی از شأن نزولهای اینگونه آیات در اینجاهاست؛ حرف خیلی سادهای هم به نظر میآید. آن وقتی که پیغمبر اسلام در نهایت ضعف است و دشمنان از هر سو بر ایشان تاختهاند و ایشان را تحت فشار قرار دادهاند، یک عده میگویند ما مسلمان میشویم، با شما هم هستیم، جان و مال ما هم در اختیار شما، نماز هم میخوانیم فقط اجازه بدهید ما سجده نکنیم. اگر سیاستمدارانی از قبیل سیاستمداران امروز ما در دنیا، به جای پیغمبرصلیاللهعلیهوآله بودند میگفتند حالا قبول میکنیم، اینها با ما میآیند، طرفداری میکنند، کمکم یادشان میدهیم که سجده هم بکنند، کمکم عادت میکنند و در فرهنگ اسلامی بزرگ میشوند، فعلاً غنیمت است، اینها بیایند به ما کمک کنند، با ما دشمنی نکنند، از مال و جانشان استفاده کنیم. پیغمبر اسلامصلیاللهعلیهوآله هم به ذهن مبارکشان خطور کرد که اگر اینطور کنیم چطور است؟! تصمیم هم نگرفتند، هیچ چیز هم نگفتند. آیه نازل شد که ما با کسی شوخی و تعارف نداریم، اگر چنین کاری میکردی سروکار تو با خود ما بود، شخص تو را دو برابر دیگران عذاب میکردیم و در مقابل ما هیچ کس نمیتوانست به تو کمک کند؛ حواست جمع باشد! تو پیغمبر هستی و باید اطاعت کنی و در راهی که ما به تو گفتیم باید ثابتقدم باشی! فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ؛ همانگونه که دستور دادیم باید همانگونه باشی و سر سوزنی انحراف پیدا نکنی!
این راجع به شخص پیغمبرصلیاللهعلیهوآله است؛ دیگر بنده و جنابعالی باید حساب کار خودمان را داشته باشیم!
این اصل، هم در مسائل فردی جاری است و کاربرد دارد، هم در مسائل گروهی، هم در مسائل اجتماعی و هم در مسائل بینالمللی. مسائل فردی را بنده هم به آن مبتلا شدهام و احتمال میدهم دیگران هم کمیابیش برای آنها اتفاق افتاده باشد. بنده خودم تصمیم داشتم یک گناهی را نکنم. یک جایی موردی پیش آمده و دفعتاً غفلت کردهام و این گناه از من سرزده است. انجام این گناه در دفعه دوم بسیار راحتتر بود. طبعاً دفعه سوم و چهارم راحتتر میشد. حالا نمیخواهم بگویم همه اینها عیناً در یک جریان اتفاق افتاده است، میخواهم سیر تدریجی آن را بگویم که خود من این کار را تجربه کردهام و در بعضی افراد دیگر هم دنبال کردهام و دیدهام که این سیر تدریجی چگونه پیش میرود؛ اول غفلت است و آدم اشتباه کرده و بعد هم پشیمان میشود که چرا چنین غلطی کردم ولی دفعه دوم، سوم و چهارم شیرینی و جاذبه گناه، بیشتر و انجام گناه برای او آسانتر میشود و خیلی پشیمان نمیشود.
بعضیها ممکن است در یک جریانی واقع شوند که اصلاً یک جریان عادی است و همه اینگونه هستند و این یکی میخواهد برخلاف آنها رفتار کند. انسان وقتی در یک جمعی واقع میشود، مخصوصاً آنهایی که در محیطهای خارج از کشور هستند چنین شرایطی برای آنها پیش میآید. باز مَثلی که برای خود من اتفاق افتاده را عرض میکنم.
در یکی از کشورهای خارجی بنا بود که ما ملاقاتی با جمعی از دانشگاهیها داشته باشیم. بعضی از این استادهای دانشگاه خیلی هم ممتاز بودند. یکی از اینها هم خانم بود. ما همینطور که وارد شدیم یکییکی به اینها دست دادیم تا رسیدیم به این خانم. من بیاختیار رفتم دست بدهم، یکدفعه متوجه شدم که خانم است و دستم را عقب کشیدم. آن خانم خیلی ناراحت شد. بعضیها میگفتند که آقا! حالا یک دست میدادی، طوری نمیشد؛ ولی این همان لغزش اول است.
در یک سفری هم که مال خیلی وقت پیش است، شاید مال ده، پانزده سال پیشتر باشد، دولت قبل از دولت هفتم، ما را یک سفری به سوئیس دعوت کردند برای یک کنفرانسی درباره اقلیتهای مذهبی و زنها. نمایندگان مسلمان از چند تا از کشورهای اسلامی هم دعوت شده بودند و به آنجا آمده بودند و در این باره سخنرانیهایی داشتند. از ایران هم بنده بودم با یک خانمی که خانم محجبه بسیار سنگینی بودند و من از همین جا هم بعد از چندین سال واقعاً احساس میکنم که ما باید به وجود چنین خانمهایی افتخار کنیم. ایشان وقتی سخنرانی هم که میکرد روی خودش را گرفته بود، با اینکه روی باز اشکالی ندارد. بههرحال آنجا یک سخنرانی بود و بعد هم یک میزگرد. چند تا خانم از کشورهای اسلامی بودند، یکی از مصر، یکی از تونس و یکی از مراکش آنجا شرکت کرده بودند برای همین بحث اقلیتها و حقوق زن.
یک خانم مصری بود که سالمند هم بود، شاید بیش از شصت سال سن داشت. یک بلوز آستینکوتاه پوشیده بود و یک قیافه منزجرکنندهای هم داشت. ایشان اصرار داشت که به ما دست بدهد و گرم بگیرد؛ ما هم دیدیم که نه صَرف دنیا دارد و نه صَرف آخرت! بعد هم به ما متلک گفت؛ گفت میترسی که به من دست بدهی آنوقت مثلاً شیطان بر تو مسلط شود؟! ما هم شوخی کردیم و گفتیم میترسم با خود شیطان دست بدهم! البته با شوخی گفتیم که تلخ نشود.
آدم خیلی عادی نشسته، همه دارند به یک خانمی دست میدهند، آدم یکدفعه گیر میکند. اگر آدم این دفعه را مسامحه کرد دفعه دوم سادهتر میشود. کمکم میگوید حالا واقعاً چه دلیلی دارد که اینطور دست دادنی که هیچ نوع ریبه و شهوتی هم در آن نیست و یک پیرزن است، این مثلاً چطور میشود؟! برای او سؤال مطرح میشود. بعد میگوید آنچنان دلیل محکمی هم نداریم، در این زمینه نه آیهای داریم و نه مثلاً روایتی. شاید مراجعی که فتوا دادهاند مسامحه کردهاند، احتیاط کردهاند، حالا واقعاً معلوم هم نیست که حرام باشد. ممکن است با یک آقایی بحث کند که آقا! از کجا معلوم که این حرام باشد؟! اشکالی ندارد. حالا بحث همینطور ادامه پیدا میکند - قدمبهقدم دارم عرض میکنم- به آنجایی میرسد که اگر یک آیهای بود و روایت معتبری برای او خوانده شد این میبیند معنایش این است که کارهایی که کرده غلط بوده، میخواهد کار خودش را توجیه کند، میگوید از کجا که امام اشتباه نکرده باشد؟! به جای اینکه اعتراف کند که من چند سال اشتباه کردم، برای اینکه کار خودش را توجیه کند میگوید حالا درست است روایت هست اما شاید امام اشتباه کرده است! و این منتهی میشود به اینکه اصل مسئله عصمت پیغمبر و امام زیر سؤال برود.
باز به شما عرض کنم که من بیش از سی سال قبل یک سفری در کانادا بودم. یک آقایی که اگر اسم او را ببرم شما هم میشناسید ایشان هم به آنجا آمده بود در دانشگاهها سخنرانی داشت. بحثی را که این آقای روشنفکر در کانادا مطرح کرده بود نفی عصمت بود. حالا شما فکر کنید خب آقای پدرآمرزیده! پا شدی رفتی کانادا در دانشگاه مکگیل یا دانشگاه دیگری سخنرانی، آخر هیچ موضوع دیگری نبود انتخاب کنی؟! موضوع باید این باشد که عصمت دروغ است؟! چه انگیزهای وجود دارد؟! انگیزه از همانجاست. میخواهد آن رفتار را توجیه کند، به آنجا میرسد، چارهای ندارد باید بگوید شاید پیغمبر اشتباه کرده است! بعد هم کتاب نوشت در اینکه قرآن هم ممکن است اشتباه باشد، قرآن هم نقدپذیر است! آدمی بود که اول بسیار متدین و مواظب بود. این خطر بزرگی است.
در مسائل فردی هم شیطان به همین سادگی آدم را آرامآرام فریب میدهد و او را به کفر میکشاند؛ ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا یسْتَهْزِؤُون؛[8] نهتنها انکار میکند بلکه مسخره میکند! این در مسائل فردی است.
عین این جریان در مسائل اجتماعی هم هست؛ گروهی حزباللهی دِبش پیدا میشوند که خالصاً لله برای انجام وظایف دینی، جمعیتی را تشکیل میدهند، با هم همکاری میکنند، زحمت میکشند، بیخوابی تحمل میکنند، پول خرج میکنند، سختیهایی متحمل میشوند. بعد کمکم فرض کنید مسئله انتخابات پیش میآید، میگویند خوب است یکی از اعضای ما انتخاب شود. اصل آن فکر اقتضاء میکرد که اصلح انتخاب شود. اصلاً این جمعیت برای همین انتخاب اصلح تشکیل شده بود. به اینجا که میرسند میگویند یکی از ماها اصلح هستیم. اینجاست که آن اصل، آن هدف و آن اخلاص کمکم کمرنگ میشود. چرا از خود ما باشد؟! برای اینکه بالاخره فردا وقتی رئیس شد، نماینده مجلس شد، رئیسجمهور شد، اگر کاری دست او داشته باشیم به ما توجه میکند، رفیق هستیم، همشهری هستیم، همکلاسی بودیم، میداند ما برای انتخابات او زحمت کشیدیم، بالاخره ما را فراموش نمیکند، خب این را داشته باشیم یک روز به درد میخورد؛ البته که آدم خوبی است، نمازخوان است، روزهبگیر است، مسلمان است؛ اما من چرا انتخاب میکنم؟! به امید اینکه یک روز از او استفاده کنم. این همان زاویهای است که باز میشود.
اگر کلاهم را قاضی کنم میفهمم که این اصلح نیست اما مسامحه میکنم و میگویم بالاخره همه که معصوم نیستند و هر کسی یک عیبی دارد. ما که نمیتوانیم معصوم پیدا کنیم. همه یک عیبی دارند؛ اما من چرا این عیب او را نمیبینم؟! برای اینکه میخواهم از او استفاده کنم!
کمکم مشی این گروه عوض میشود. کسی که آنقدر حزباللهی و مقید به احکام شرع و رعایت موازین شرعی و ارزشها بود یک وقت میبینید از یک جایی سر درمیآورد که هنرپیشه زمان شاه را هم میآورد تشویق میکند، آدمی که هم ضد اسلام حرف زده، هم ضد امام، هم ضدانقلاب، بازی کرده، آن وقت پسر یک آیتاللهی میآید این را تجلیل میکند، میگوید ما چه کار به عقیدهاش داریم؟! ما هنرش را میخواهیم! هنر باید در کشور پیشرفت کند. اسلام در حوزهها باید تقویت شود، کار ما این نیست، ما باید هنر را تقویت کنیم، سینما باید پیش برود، تئاتر باید رشد کند.
اگر گفته شود چرا این را انتخاب کردی؟! میگوید چون خوب بازی میکند، سابقهاش زیاد است، چهل، پنجاه سال سابقه دارد، استاد همه است. ایبابا! آخر این ضد دین است! ضد اسلام است! میگوید اینجا کار به دین ندارد، او میخواهد بازی سینما بکند. حالا چرا آن را انتخاب میکند؟! آخر هیچ کس دیگری نبود؟! صحبت سر این است که وقتی این را تشویق میکند جوانهایی که طالب اینگونه چیزها هستند به او متمایل میشوند، آن وقت به او رأی میدهند و برای او کف میزنند. برای اینکه آن جوانان را داشته باشد میآید این را انتخاب میکند وگرنه این عاشق جمال این نبود. پیرمردی است، پیرزنی است، این را تشویق میکند برای اینکه مریدهایش را داشته باشد. کمکم یک گروه متدینِ انقلابی زندان رفتهِ شکنجهشده، سر از ضدانقلاب درمیآورند!
شما نمونههای این را در مسائل بینالمللی هم زیاد میبینید. یک وقتی بود که عربستان سعودی به ایرانیها توهین میکرد و میگفت اینها أخ الیهود هستند. چرا؟ چون زمان شاه، اسرائیل به رسمیت شناخته شده بود و سفارت اسرائیل در ایران بود و آنها هنوز اسرائیل را به رسمت نشناخته بودند. البته حالا هم رسماً نشناختهاند اما بیش از رسماً با آنها کار میکنند و نوکر آنها هستند! آنهایی که ایرانیها را متهم میکردند که اینها أخ الیهود هستند حالا میگویند این ایرانیها را باید کشت چون مشرک هستند ولی یهود را نه، آن یک دین ابراهیمی است، با اسلام فرقی نمیکند، قرآن هم از موسی تعریف کرده است، آنها دین پذیرفتهشدهای هستند اما این ایرانیها چون یا علی میگویند و عزاداری میکنند اینها مشرک هستند، پس اینها را باید کشت، مال و جانشان مباح است، ناموسشان را باید هتک کرد؛ اما با یهود و اسرائیل نه، آنها دین حق هستند، دین الهی هستند، با آنها هیچ کاری ندارند. این خطر مال آدمیزاد است، هم فرد، هم گروه، هم جامعه و هم امت اسلامی.
ما اگر بخواهیم در این خطر نیافتیم از قدم اول باید حواسمان جمع باشد و پا را کج نگذاریم. اولش یک چیز سادهای است، اهمیت نمیدهد، کمکم یک خرافه و یک بدعتی پیدا میشود. بعد زاویه باز میشود. اصلاً دو فرقه میشوند، به جان هم میافتند و همدیگر را تکفیر میکنند. اصلش هم یک اشتباهی بوده که در اینجا پیدا شده است. این خطر هیچ وقت از آدمیزاد رفع نشده و نخواهد شد.
ما باید از این تجربههایی که در زندگی شخصیمان داشتهایم، در زندگی گروهی داشتهایم، در زندگی امت اسلامی داشتهایم و از صدر اسلام تا حالا صدها بار تجربه کردهایم درس بگیریم؛ با دین شوخی نکنیم! با احکام دین، بازی نکنیم! هوس خودمان را به نام دین اجرا نکنیم! برای دین حریم قائل شویم! اگر با دین شوخی کنیم خدا آنچنان توی سر ما میزند و به ما پسگردنی میزند که گفت دیگر نه سر بشناسی و نه کلاه! دیگر نمیفهمد کجا افتاد. با دین خدا شوخی نکنیم! حلال خدا حلال است و حرام خدا حرام. بازی درنیاورید! ربا را با این حقهبازیها نمیشود حلال کرد؛ فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ![9]
احکام شرعی است، مراجع تصریح فرمودهاند، شورای نگهبان تائید کرده روی سر و چشم اما من میروم وام میگیریم، سود هم میدهم، کار به این چیزها هم ندارم. یک وام به من بدهید سود سی درصد هم تقدیم میکنم، میخواهم بروم بانک ایجاد کنم. وام میگیرم که بروم بانک ایجاد کنم! چرا؟! چون شورای نگهبان تجویز کرده و گفته عقود شرعیه است. این کدام عقود شرعیهای است که شما رفتهاید اینجور وام گرفتهاید؟! اسم آن چیست؟! اصلاً نمیداند عقود شرعیه یعنی چه! وام گرفته، سودش را گفتند بنویسد عقود شرعیه، امضا کرده؛ این چه عقود شرعیهای است؟! این چه معاملهای است؟! چه لوازمی دارد؟! شما در مقابل این وام چه تعهدی دارید؟! میگوید هیچی، من چه کار به اینها دارم، وام گرفتهام، سودش را هم میدهم! و خدا نکند که در نهادهای مقدس چنین چیزهایی پیدا شود!
حالا این جلسهای که تشکیل شده برای هیئتهاست. کار اصلی هیئتها احیاء امر اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین است. اگر ما بخواهیم وظیفه هیئتها را به زبان نسبتاً علمی بیان کنیم باید بگوییم که انسان برای اینکه یک مسیر صحیحی را انتخاب کند و قوای خودش را در آن راه، بسیج کند و از آن استفاده کند به دو چیز احتیاج دارد؛ یکی شناخت و یکی هم انگیزه احساسی.
ما اول باید بدانیم که ائمه اطهارسلاماللهعلیهماجمعین چند نفر هستند. در مکتبخانه هم به ما یاد میدهند که بعد از پیغمبر، دوازده امام هستند که اولین امام، علیعلیهالسلام و آخرین هم امام زمانعلیهالسلام هستند. این یاد گرفتن هیچ وقت در آدم حرکت ایجاد نمیکند. دیروز یاد گرفتم، حالا هم بلد هستم، سر امتحان، خوب است بنویسم و نمره بگیرم. همین که بعد از پیغمبر دوازده نفر امام بودند. برای اینکه علمم افزوده شود میآیم روایتها و ادله امامت آنها را میخوانم، مینویسم و یاد میگیرم. این کار هم باز در همین مسیر است؛ شناخت، عمیقتر و محکمتر میشود اما عامل حرکت نمیشود. این شناخت آن وقتی من را به حرکت وامیدارد که با عاطفه، با محبت و با احساس توأم شود.
آدمیزاد این است. روح ما از دو بخش آفریده شده که یک رابطه تنگاتنگ با هم دارند؛ میشناسیم تا دوست میداریم، دوست میداریم تا سعی میکنیم بهتر بشناسیم و بهتر خدمت کنیم. عقل و شناخت به منزله چراغ اتومبیل هستند، احساس و عاطفه به منزله گاز. اگر میخواهید اتومبیل حرکت کند باید پا را روی گاز بگذارید. اگر بخواهد سرعت بگیرد باید گازش را بیشتر کنید اما اگر چراغ نداشته باشد با این سرعتی که میروید در دره میافتید. باید بینید کجا میروید؟ هم عقل باید باشد و هم احساس. عقل راه را باز میکند و نشان میدهد، احساس آدم را به حرکت درمیآورد.
نقش اساسی هیئتها در جامعه ما بهخصوص جامعه شیعی، تقویت احساسات و عواطف مذهبی است. ایفای این نقش، دو بخش دارد؛ یکی در جشنها و سرورها، یکی هم در حزنها و اندوهها. در اعیاد جشن بگیریم، شیرینی پخش کنیم، سرود بخوانیم، چراغانی کنیم. همینها باعث این میشود که بچهها و نوجوانهای ما کمکم اسلام را بشناسند و یاد بگیرند و خوششان بیاید و منتظر باشند عید غدیر بیاید، عید نیمه شعبان بیاید، بیایند بروند چراغانی تماشا کنند.
در محرّم هم باید عزاداری کرد، سیاهپوش کرد، سینه زد، گریه کرد، اظهار حزن و اندوه کرد. این دوتا هردو از مقوله احساس و عاطفه است. آن احساس شادیاش است و این هم احساس حزنش است. هردوی اینها حرکت میآفریند. عقل، دلیل و منطق، راه را روشن میکند. آدم راه را میبیند اما انگیزهای ندارد که برود. نشسته است و میگوید بله، درست است. آدم آن وقتی به حرکت درمیآید که عوامل احساسی و عاطفی در وجود انسان به حرکت دربیاید. در جامعه ما این نقش را هیئتها ایفاء میکنند.
البته حالا هیئتها که میگوییم هیئتها فعالیتهای زیادی دارند اما فعالیتهای اساسی آنها دو گونه است؛ یکی برگزاری سخنرانیها و دعوت کردن از وعاظ و خطباست که آنها بیشتر جنبه عقلانی و بالا بردن معرفت را دارد. یک بخش هم برای مداحی و سینهزنی است که بیشتر احساس و عواطف را تقویت میکند. هردو هم لازم است. هرکدام نباشد کار لنگ است؛ اگر معرفت نباشد آدم کج میرود، در دره میافتد و سقوط میکند. اگر معرفت باشد اما عامل حرکت نباشد آدم چُرت میزند و کاری انجام نمیدهد؛ اما عشق که باشد آدم به جنبوجوش درمیآید. این اصلِ حقیقت نقش هیئتهای عزاداری در کشور ماست.
من هیچ جای دنیا هیچ دین و هیچ مذهبی را سراغ ندارم که چنین سرمایهای را داشته باشند. البته کموبیش یک چیزهایی هست ولی بسیار محدود، کم اثر و کمرنگ. اینهمه هیئتها با این شور، با این هیجان و با این خدمات، در هیچ جای عالم چنین پتانسیلی وجود ندارد. این از برکت سیدالشهداصلواتاللهعلیه برای ما مانده است.
اما شیطان میتواند با همه نعمتها بازی کند و آن نعمت را تبدیل به نقمت کند. با همان نقشهای که در جاهای دیگر، قدمبهقدم آدم را منحرف میکند، در اینجا هم انحراف ایجاد میکند. همه میدانند که سینه زدن برای سیدالشهداصلواتاللهعلیه یک ابراز احساسات پاک مذهبی است و سیره علما و بزرگان در درازمدت و از قدیمالأیام اینها را تأیید میکند؛ اما کمکم جوانها یک مقدار سینهشان را جلوی خانمها باز میکنند. این اول انحراف است. یک مقدار بیشتر که میگذرد اصلاً لخت میشوند. شما حساب کنید زنهایی که آمدهاند تماشا کنند، عزاداری کنند، با این صحنه مواجه میشوند یک جوان، با بدنِ عریان و بدنِ زیبا. دیگر شیطان همه چیز را باطل و وارونه میکند. جایی که باید جای نور باشد، جای تقرب به خدا باشد، جای بندگی شیطان میشود و به دنبال آن چه مفاسدی به بار میآید!
در شبیهها و تعزیهها چیزهای عجیبوغریبی نقل میکنند که اینها هم دام شیطان است. حالا ما هم یک چیزهایی شنیدهایم، حالا انشاءالله که اینها راست نیست. در کنار اینکه ما باید تقویت احساسات و عواطف را به وسیله مداحها، به وسیله سردمداران هیئتها، وعاظ، سخنرانها، مرثیهخوانها تقدیس کنیم اما باید حواسمان جمع باشد که پا را کج نگذاریم. کج که شد کمکم به یک جاهای عجیبی مبتلا میشود. آن سینه باز کردن کمکم میشود قمهزنی. قمهزنی میشود یک اسباب رسوایی، یک اسباب تبلیغات غلط علیه تشیع. میگویند این آدمها اصلاً دیوانهاند! اینها را برمیدارند در تلویزیونها نشان میدهند و در دنیا پخش میکنند، میگویند این امامی که رفت انقلاب کرد و به خیال خودش حالا همه دنیا را میخواهد بگیرد، ببینید اینها چه هستند و فکرشان چیست؟! آنها نیتشان خوب بود، میخواستند نهایت ارادت خودشان را اظهار کنند، میگویند ما حاضریم جان هم بدهیم؛ اما این طرفش را نمیخوانند! معرفت، اینجا ضعیف است. چه آثار بدی بر این مترتب میشود!
یا در محافلِ بعضی جشنها چیزهایی که باعث این میشود که برادران اهل تسنن ما را ناراحت کند و بین ما دشمنی ایجاد شود. کسانی گفتهاند، حالا من نمیدانم راست میگویند یا نه، اینها بهانهای است؛ گفتهاند بعضی از شیعهها را که در مرزها و در جاهای دیگر سربریدهاند به خاطر بعضی رفتارهایی است که در قم و در بعضی جاهای دیگر علیه خلفا انجام میدهند. حالا اگر واقعاً اینگونه باشد آیا ما مسئول نیستیم؟! خون پاک این شیعیان ریخته شود به خاطر اینکه شما میخواهی هرچه بگویی؟! خب در خانهات بگو! تسبیح دست بگیر و هرچه دلت میخواهد زیارت عاشورا بخوان! حالا چه لزومی دارد بیایی در حرم حضرت معصومهسلاماللهعلیها داد بزنی؟! لجبازی برای چی؟! اگر عبادت است عبادت را در خانه خودت انجام بده! مخصوصاً وقتی نهی ولیفقیه روی آن است؛ یعنی حرام است، حکم به حرمت میکند. فقط فتوا نیست بلکه میگوید نباید این کار را انجام بدهید! این به ضرر اسلام است. آن وقت ما لجبازی کنیم و بگوییم نخیر، اینها سنی هستند و گرایش تسننی دارند! و امثال اینها. در صحنه مراسم مذهبی، در مسائل سیاسی، در مسائل اقتصادی، همه جا پای این خطوات شیطان در کار است.
ما باید سعی کنیم مسیر مستقیم را، متن جاده را حفظ کنیم، کنار نیاییم که یک وقت بلغزیم و از جاده خارج شویم و توی خاکی بزنیم. متن جاده این است که إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا؛[10] بگوییم ما بنده خدا هستیم و هرچه خدا میگوید باید عمل کنیم. بعد هم بر این عقیده، بر این ایمان و بر این عهدی که با خداوند متعال داریم پابرجا و پایدار باشیم.
وفقنا الله وایاکم انشاءالله
[1]. احقاف، 13.
[2]. نور، 21.
[3]. هود، 12.
[4]. عصر، 3.
[5]. آل عمران، 125.
[6]. احقاف، 35.
[7]. اسراء، 74 و 75.
[8]. روم، 10.
[9]. بقره، 279.