بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَٰذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ.[1]
این ایام، ایام دهه ولایت است و چند تا عید در این دهه وجود دارد که یکی از این اعیاد را گذراندهایم. امشب هم مقارن یکی از این اعیاد هستیم. یکی هم عید بزرگی است که در انتظار آن هستیم. این دهه، دههای سراسر پر از نور، صفا و فضیلتهاست. خدا توفیق بدهد که از منبع این انوار، بهتر استفاده کنیم.
چون این دهه را به نام دهه ولایت نامگذاری کردهاند به ذهنم رسید در خدمت عزیزان درباره ولایت صحبت داشته باشم. پیداست که یک بحث مستوفیٰ درباره ولایت در حوصله یک جلسه نمیگنجد. بههرحال بحث اقتضاء میکند که ساعات متعددی به ابعاد و جوانب مختلف این مسئله اختصاص داده شود؛ ولی من حالا سعی میکنم بعضی از ابعاد آن را گلچین کنم و فهرستگونهای از مباحثش را عرض کنم که هم بحث خیلی ناقص نماند و هم خیلی گسترده نشود که نتوانیم آن را جمع کنیم.
در جامعه ما یعنی در جامعه شیعیان، کلمه ولایت کلمه بسیار آشنایی است. شاید ما در خانوادهمان، در محیط مدرسهمان، در محلهمان یا در اولین اجتماعاتی که شرکت میکنیم با مفهوم ولایت اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين آشنا میشویم اما کمتر فرصت میکنیم که درباره کُنه این مفهوم بیندیشیم که اصلاً ولایت یعنی چه و بعد هم مباحث مربوط به آن، که مرز ولایت چیست؟ شروطش چیست؟ چه چیزهایی موجب تقویت ولایت میشود؟ چه چیزهایی موجب تضعیف ولایت میشود؟ ارباب ولایت یعنی کسانی که ما افتخار ولایتشان را داریم از ما چه توقعی دارند؟ و دهها بحث دیگری که حولوحوش این مسئله مطرح میشود و همینطور اینکه ولایت در چند سطح مطرح میشود؛ سطح فردی، اجتماعی، رابطه انسان با آن کسی که به او ولایت میورزد، رابطه او با جامعه، رابطه خدا با هر دو، کدامیک از اینها ولایت است؟ سؤالات بسیاری اینجا مطرح میشود که البته بزرگانی درصدد بحث در این زمینه برآمدهاند و مطالبی بیان فرمودهاند که اگر انسان پیگیری کند بسیار استفاده میکند.
شاید یکی از کتابهایی که در عصر ما یعنی در این 50 سال اخیر در این زمینه نوشته و چاپ شده است کتاب ولاءها و ولایتها اثر مرحوم آقای مطهریرضواناللهعلیه باشد که حاصل جمعآوری سخنرانیهایی است که ایشان قبل از پیروزی انقلاب در حسینیه ارشاد داشتهاند. خدا انشاءالله درجات ایشان را عالیتر کند و ایشان را با موالیشان محشور کند و خدمتی که ایشان به ولایت کردند را مورد قبول قرار دهد؛ اما زمینه بحث و تحقیق و امثال اینها در حول این محور همچنان باقی و گسترده است.
واژههایی که چه در زبان فارسی و چه در زبان عربی با آنها آشنا هستیم، حالا بیشتر من به زبان عربی توجه دارم، اینها در اصل لغت یک معنایی دارد و بعد کمکم در شرایط فرهنگی مختلف جامعه، این معانی تحولاتی پیدا میکند و یک مقدار بر بار معنایی آن افزوده میشود. در یک بخشی یک باری به آن اضافه میشود، کأنه یک معنای جدیدی پیدا میکند. در یک عرف دیگری، در یک محیط دیگری، در یک شرایط دیگری یک چیزهای دیگری به آن ضمیمه میشود یا یک خصوصیتهای دیگری لحاظ میشود و یک مفهوم جدیدی پیدا میکند. چهبسا بسیاری از لغتها اصلش یک معنا داشته است.
برخی از لغت شناسان سعی کردهاند بگردند آن ریشه و معنای اصلی کلمه را پیدا کنند و همه معانی را به آن مربوط کنند. در میان کتابهای لغتشناسی که در این زمینه نوشته شده است برخی آثار تلاش کردهاند اصول واژهها را به یک ریشه مشترک بازگردانند. یکی از این کتابها که در دوران معاصر نگاشته شده است کتاب التحقیق، تألیف مرحوم آیتالله شیخ حسن مصطفویرضواناللهعلیه است که مجموعهای جامع درباره واژههای قرآن محسوب میشود. ایشان در این کتاب سعی کرده است تا تمامی واژهها را به یک اصل مشترک ارتباط دهد. تلاشهایی هم در این زمینه شده است. حالا اینکه این کار تا چه اندازه صحیح است یا نیست را ارباب فن آن میدانند و ما تخصصی در این کار نداریم ولی بههرحال منظورم این است که بعضیها کار را به آنجا رساندهاند که اصل همه لغات به یک معنا برمیگردد. حتی لغاتی که اضداد هستند و دو معنای متضاد دارند را هم سعی کردهاند به یک معنا برگردانند. شاید این یک مقدار افراطآمیز باشد اما حالا بنده صلاحیت قضاوتش را ندارم چون در این زمینه کار شایستهای انجام ندادهام. منظورم اشاره به این است که گاهی یک لغت، اصلی دارد و آن لفظ در اصل برای یک معنای خاصی وضع شده است. بعد کمکم معانی متعدد از آن درآمدهاست و الان برای ما حکم مشترک لفظی را پیدا کرده است و گاهی معنای اصطلاحی هم که به آن اضافه میشود آن وقت دیگر شاخههای معنا بسیار زیاد میشود.
میبینید یک لفظی مثلاً در قرآن و حدیث، حتی در قرآن یک معنی دارد، گاهی در حدیث توسعه پیدا کرده است، بعد در فقه یک معنایی پیدا کرده است، همین یک لفظ در اصول و در فلسفه هم معانی متعدد دارد. اگر بخواهید نمونهای پیدا کنید، تنها نامش را ذکر میکنم و از آن عبور میکنم؛ کلمه عقل. عقل در لغت چه معنایی دارد؟ در اخلاق، فلسفه، حدیث یا قرآن، چه معانیای برای آن بیان شده است؟ گستردگی و تعدد معانی آن، چنان است که بهسختی میتوان همه را به یک اصل واحد بازگرداند. البته بحث اصلی من درباره ولایت بود؛ این نکته را صرفاً به عنوان یک اشاره مختصر بیان کردم.
درباره ولایت در اصل لغت اگر بخواهیم یک واژهای که تقریباً مرادفش است را پیدا کنیم به نظرم نزدیکترین واژه به ولایت، ارتباط است. ارتباط هم میدانیم که یک کلمه عربی است. معادل فارسی آن را اگر بخواهیم پیدا کنیم باز مشکل است. شاید نزدیکترین واژه فارسی به کلمه ارتباط، بستگی باشد. ربطُ الشَّيءِ بِالشَّيءِ یعنی یک چیزی را به یک چیز دیگر متصل کردهاند. واسطه این اتصال هم همان حبل، طناب یا ریسمانی است که چیزی را به چیز دیگر پیوند میدهد. رابط، وسیله اتصال یک چیزی به چیز دیگری است. ارتباط هم یعنی اتصال پیدا کردن، با همدیگر بستگی پیدا کردن. ولایت هم چنین معنایی است. ولایت هم یعنی باید یک نوع ارتباط بین یک چیزی با چیز دیگری برقرار شود و این با آن بستگی پیدا کند. طبعاً بستگی، دو طرف دارد. هم میشود بگویند این به آن بستگی دارد و هم میشود بگویند آن به این بستگی دارد. بسته که شد دیگر طرفینی است. گاهی فقط از یک جهت یکی را اصل قرار میدهیم و میگوییم آن را به این میبندیم. این یکطرفه میشود. گاهی برعکس. وقتی آن به این بسته میشود میگوییم این است که ربط داده شد. گاهی هم طرفینی لحاظ میشود.
در ولایت نیز همین اصول رعایت شده است؛ اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ؛ این نشان میدهد که خدا ولیّ انسانهای مؤمن است. از سوی دیگر، انسان نیز میتواند ولیّ خدا باشد، چنانکه در آیه إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ[2] آمده است. پس ارتباطی دوطرفه وجود دارد؛ از یک سو، خدا ولیّ انسانهای مؤمن است و از سوی دیگر، انسان میتواند ولیّ الله باشد. این همان رابطه طرفینی است.
این مفهوم دارای شاخههای متعددی است که انواع ارتباطات را شامل میشود. این ارتباطات در زمینه انسانها و موجودات دارای شعور چگونه شکل میگیرند؟ یکی از مهمترین پیوندها، رابطهای است که بین رهبر جامعه و افراد آن برقرار میشود. این ولیّ امر که میگوییم به معنای آن رابطهای است که رهبر جامعه با مردم دارد؛ مردم نیز ولایت او را میپذیرند و به او وابسته میشوند. البته این وابستگی دارای درجات مختلفی است. گاهی این ارتباط مانند یک نخ نازک و شکننده است، گاهی با یک نخ ضخیمتر و مستحکمتر برقرار میشود و در برخی موارد، آنچنان پیوستگی ایجاد میشود که هیچ فاصلهای در هیچ سطحی قابل مشاهده نیست و ارتباط از هر جهت کاملاً برقرار است. این حالت، ولایت کامل نام دارد. البته ولایت ضعیف نیز وجود دارد؛ ارتباطی که مانند یک نخ نازک است و ممکن است بهراحتی پاره شود. اکنون این ولایت که از آن سخن میگوییم، دقیقاً چه جایگاهی دارد؟
ما در فرهنگ دینیمان دو تا واژه ولایت داریم؛ یکی ولایت انسان نسبت به خدا که بسیار مهم است یعنی همین اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ و إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللّهِ لَا خَوْفٌ... که ولایت الله است. یکی هم ولایتی که ما شیعیان بیشتر با آن مأنوس هستیم؛ یعنی ولایت اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين که یک معنا و مصداق خاصتری است. البته فرع ولایت الهی است. دعوت به ولایت اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين یعنی هر چه میشود ارتباطتان با اهلبیت بیشتر شود و بیشتر وابسته بشوید. در چه چیزی؟ در هر چه میشود به آنها وابسته شد. آنها اصلاً شأنشان چیست؟ همین جا باز یک نکتهای بین پرانتز عرض کنم که شأن اهلبیت این است که انسانها را با خدا آشنا کنند و آنها را به خدا مربوط کنند؛ پس ولایت آنها حول ولایت الله است و شعاع آن هستند. آنها اصلاً برای چه امام شدهاند؟ برای اینکه مردم را با خدا آشنا کنند. چون کارشان همین است پس اصل، ولایت با خداست و اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين واسطه آن هستند.
ما که ولایت اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين میگوییم در مقابل آن کسانی است که با اهلبیت ارتباط ندارند. اینکه میگوییم ما اهل ولایت هستیم یعنی ما ارتباط پیدا کردهایم و از این راه استفاده کردهایم. آنهای دیگر این ولایت را ندارند یعنی از این راه محروم هستند و این ارتباط را ندارند. اینکه آیا از راه هم دیگری میشود با خدا ارتباط پیدا کرد یا نه، یک علامت سؤال بزرگ جلوی آن هست.
مسلماً کسانی که اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين را شناختهاند، نمیتوانند از راهی جز راه اهلبیت با خدا ارتباط برقرار کنند؛ اما حالا اگر کسی قصور داشته باشد، ضعف داشته باشد، از فهم صحیح محروم باشد، نتوانسته باشد تشخیص بدهد، حالا شاید یک رابطه ضعیفی تطفلاً سایهای هم به سر آنها بیندازد اما مسلماً آنهایی که اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين را شناختهاند و میدانند که باید با آنها ارتباط برقرار کرد، اگر این کار را نکنند آنها به کفران نعمتشان محروم میشوند.
باز بین پرانتز یک نکته دیگر عرض کنم؛ یکی از سنتهای خدا این است که یک راهی را که برای رحمت خودش برای مردم باز میکند اگر کسانی آن راه شناختند و فهمیدند که خدا این راه باز کرده و دعوت کرده که از این راه بروید و از روی لجاجت و عناد و غرور و این حرفها گفتند نه، از این راه نمیخواهیم برویم! تنها نتیجه آن، محرومیت از این راه نخواهد بود. اینکه طبیعی است، راهی که نرفتهاند استفاده هم نمیکنند؛ بلکه علاوه بر این، مجازات هم میشوند.
برای این قاعدهای که من گفتم آیا هیچ مصداقی در ذهنتان میآید که خدا یک راهی را برای بندههایش باز کرده باشد، گفته باشد بیایید و آن کسانی که قبول نکرده باشند غیر از اینکه از منافع آن راه محروم میشوند مجازات هم شده باشند؟! یک مصداق روشن آن را من عرض میکنم، در وقتهای دیگر شما هم سعی کنید مصادیق دیگر آن را هم پیدا کنید.
خدا به مؤمنین فرموده است که اگر مبتلا به گناه شدید درِ خانه پیغمبر بروید و از او بخواهید که برای شما استغفار کند، خود شما هم استغفار کنید، آن وقت گناهان شما را میآمرزم؛ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ.[3] اگر این دو شرط پیدا شد لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا. بعد در خود قرآن میفرماید به یک عدهای وقتی گفته شد که پیش پیغمبر بیایید تا برای شما استغفار کند، گفتند نه، ما خودمان استغفار میکنیم! دیگر لازم نیست پیش پیغمبر برویم! آیهاش را میدانید؟! وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُوسَهُمْ وَرَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَهُم مُّسْتَكْبِرُونَ؛[4] وقتی به آنها گفته میشود بیایید پیغمبر برای شما استغفار کند! میگویند نه، لازم نیست! خودمان استغفار میکنیم! عارشان میشود که بروند پیش پیغمبر گدایی کنند و گردن کج کنند و بگویند تو برای ما استغفار کن! آن وقت چطور میشود؟! طبعاً پیغمبر استغفار نمیکند و از این محروم هستند؛ ولی به این اکتفا نمیشود! بعد میفرماید سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ؛[5] إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ؛[6] اینهایی که خودشان را از این فیض الهی محروم کردند یعنی خدا راهی را باز کرد که بیایید شما را ببخشم ولی اینها زورشان آمد و عارشان آمد، حالا که اینگونه شد اگر توی پیغمبر 70 بار هم برای آنها استغفار کنی دیگر خدا اینها را نمیآمرزد! این یک نمونه از کفران نعمت است. مصادیق دیگری هم ممکن است داشته باشد. حالا من یک مصداقش را برای شما عرض کردم.
آن کسانی که خداوند متعال راهنمایانی را برای هدایت و تضمین سعادت دنیا و آخرتشان معرفی کرده است اما با لجاجت و انکار میگویند: نه، نمیخواهیم! چه اندازه مرتکب کفران نعمت شدهاند؟! این بسیار قابلتأمل است؛ امروز شما این ملتهای مختلف، همین همسایههای خودمان و جاهای دیگر را ببینید که از اینکه یک رهبر شایسته ندارند چقدر عذاب میکشند. باز یک مصداق روشن آن را برای شما عرض کنم؛ تقریباً مقارن با انقلاب اسلامی ایران، در افغانستان هم علیه نظام مارکسیستی انقلاب کردند. حالا نمیدانم تاریخچه افغانستان را چقدر میدانید؟ آنجا یک کشور سلطنتی مثل ایران بود. یک پادشاهی به نام ظاهر شاه در آنجا حکومت داشت. در آنجا فعالیتهایی مارکسیستی شکل گرفت و روسها نیز با حمایت و نفوذ خود در این روند تأثیرگذار بودند. درنهایت، نظام پیشین تغییر کرد و یک حکومت مارکسیستی روی کار آمد. پس از ظاهر شاه، چندین رئیسجمهور مارکسیست در افغانستان به قدرت رسیدند.
تقریباً همان اوایل انقلاب ما مردم افغانستان هم تصمیم گرفتند با نظام مارکسیستی مبارزه کنند و آنها را بیرون کنند و یک نظام اسلامی تشکیل بدهند. چندین حزب بهصورت رسمی با نام حزب اسلامی فعالیت داشتند و بسیاری از رهبران آنها هم از میان علما بودند. سالها در مبارزهای سخت و طولانی شرکت کردند و رنجهای بسیاری متحمل شدند. برخی از سختیهایی که مردم افغانستان تجربه کردند حتی از رنجهایی که ایرانیان متحمل شدند شدیدتر بود؛ هرچند ما از بسیاری از این دردها بیخبر هستیم. ما از بعضی از رنجهایی که بعضی از شیعیان آنجا بردند فیالجمله اطلاع پیدا کردیم، دیدیم اینها خیلی مقاومت کردند و سختی کشیدند. بالاخره بعد از بیش از 20 سال جنگ و خونریزی و برادرکشی و انواع گرفتاریها، آخرش این حکومتی شد که حالا ملاحظه میکنید که تحت اشغال آمریکا و کشورهای اروپایی است! این دولتی هم که حالا بهاصطلاح به انتخاب خود مردم است باید زیردست اینها باشد! این چه فرقی با ایران داشت؟!
وقتی که خوب تحلیل کنیم به اینجا میرسیم که ایران، خمینی داشت، آنها نداشتند. مردم ایران یک رهبر پاک، دلسوز و آگاه داشتند که به او ایمان داشتند ولی آنها این را نداشتند؛ هر گروهی یک سردسته داشتند و اینها با هم اختلافاتی داشتند. بالاخره ولیفقیه نداشتند و کارشان به اینجا کشید. باوجوداینکه از ما بیشتر زحمت کشیدند، شکنجه دیدند، فقر کشیدند، فلاکت کشیدند، خونریزیها شد، همه اینها را تحمل کردند ولی آخرش هم هیچی نشد! چرا؟! چون امامی نداشتند که درست رهبری کند. این نمونه را که انسان میبیند آن وقت میفهمد که وقتی خدا برای همه مسلمانها، بیش از یک میلیارد مسلمان، بگوید من برای شما یک امامی قرار میدهم که جامعهتان را رهبری کند، مشکلاتتان را اصلاح کند و دنیا و آخرتتان را تأمین کند، اگر گفتند نه نمیخواهیم، چقدر کفران است!
آن روز که پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله در غدیر، دست علیعلیهالسلام را گرفت و بلند کرد و فرمود مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ معنایش این بود؛ یعنی ای مسلمانهایی که تا روز قیامت میلیاردها نفر را شامل خواهید شد! کسی را برای شما معرفی میکنم که هم دنیایتان را اصلاح کند و هم آخرتتان را!
آنها در آن روز گفتند بسیار خوب است و اظهار شادی هم کردند، تبریک هم گفتند ولی 70 روز بعد که پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله از دنیا رفتند، درحالیکه هنوز جنازه حضرت دفن نشده بود و روی زمین بود، رفتند جمع شدند و برای پیغمبر جانشین تعیین کردند کأنه اصلاً نه غدیری بود و نه کسی از طرف خدا تعیین شده بود! اینها همانهایی بودند که آنجا بیعت کرده بودند! چنین مردمی چقدر باید عقوبت بکشند و اگر این نعمت خدا را پذیرفته بودند چه سعادتی نصیبشان میشد؟! آن سعادتی که یک نمونهاش ولایتفقیهی است که در ایران بود و این عزت و عظمت را برای مردم ایران به ارمغان آورد و محرومیت از آن، آن بدبختی را برای افغانستان آورد! این فرق این دوتا بود.
خدا چنین نعمتی را عنایت کرده و فرموده با اینها ارتباط برقرار کنید. این ارتباط، هم یک ارتباط قلبی است یعنی آنها را دوست بدارید، هم ارتباط در عمل است یعنی آنها الگوی زندگی شما باشند و هم ارتباط حکومتی است یعنی حاکمیت آنها را بپذیرید. همه اینها ولایت است، همه اینها ارتباط است. ولایت به همین معانی هم استعمال شده است؛ ولایت به معنی محبت، ولایت به معنی نصرت، ولایت به معنی اطاعت، ولایت به معنی سرپرستی، به معنی امانت، به معنی حکومت. ولایت به همه این معانی استعمال شده است. ریشهاش هم همین است؛ خدا یک کسی را در میان آدمیزادها معرفی کرد که آهای مسلمانها! با این ارتباط داشته باشید! چه ارتباطی؟! ارتباطی که یک انسان با یک انسان دیگر میتواند داشته باشد که واسطه او و خداست. این یک بحث تاریخی بود و همه هم میدانستید. حالا شاید بعضی ابعادش را باید برجستهتر کرد.
ما امروز در یک زمان، در یک مکان و در یک محیطی زندگی میکنیم که بسیاری از چیزها و بسیاری از نعمتهای خدا بدون تلاش ما، برای ما به صورت مفت حاصل شده است. ما اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين را شناختهایم؛ برای شناختن اهلبیت چقدر زحمت کشیدهایم؟! ما زحمتی نکشیدهایم. وقتی متولد شدهایم سقف دهانمان را با یا حسین برداشتهاند. وقتی میخواستیم حرکت کنیم میگفتند بگو یا علی! هنوز نمیتوانستیم حرف بزنیم که با حسین و علی آشنا شدیم. اینها در اختیار ما نبود و نعمت خدا بود. خدا پدر و مادرهای ما را رحمت کند و آنها را در این ایام مهمان امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه قرار دهد که این نعمت را مفت به ما دادند.
در سطحی فراتر، در بستر اجتماع، علما و بزرگان در جایگاههای گوناگون، از واعظان و سخنرانان گرفته تا نویسندگان، محققان، مورخان و علمای کلام و اعتقادات و حتی شخصیتهایی همچون امامرضواناللهعلیه و حضرات آیات و اساتید دیگر، ما را با این مفاهیم آشنا کردند. ما برای هیچکدام از اینها خودمان تلاش نکردهایم، زحمتی نکشیدهایم، هزینهای نکردهایم یا نیرویی صرف نکردهایم. نهایت هنری که به خرج دادهایم این است که زحمتهایی را که دیگران کشیدهاند را مطالعه کردهایم و از آنها درس گرفتهایم. آیا کاری فراتر از این هم انجام دادهایم؟
خدا یک نعمتی را مفت به ما عنایت فرموده است، آن هم چه نعمتی و با چه ارزشی؟! در یک کلمه بگوییم سعادت دنیا و آخرت ما درگرو ولایت است. سعادت دنیایش چقدر است که آخرتش چقدر باشد؟! راهش هم همین است. هیچ راه دیگری هم نیست. خدا خواسته است و کس دیگری هم لیاقت ندارد که این کار را انجام دهد.
چقدر باید خدا را شکر کنیم که اینها را آفرید؟! اگر اینها در میان انسانها نبودند ما اصلاً از کجا یاد میگرفتیم که چگونه باید آدم شد؟! انسان کامل چه جور است؟! خدا بر ما انسانها منت گذاشت و اینها را آفرید که یاد بگیریم که اصلاً نمونه انسان کامل اینها هستند و سعی کنیم به اینها نزدیک شویم. ما باید قدر این نعمت را بدانیم و از این امکاناتی که برای ما فراهم شده است، از جمله روایاتی که درباره ولایت به دست ما رسیده است و تحقیقات علمیای که از طرف علما و بزرگان شده است از اینها استفاده کنیم. این یک وظیفه ماست تا شکرگزار نعمت باشیم، تا کفران نعمت نکنیم، آن هم آن کفرانی که آن عواقب بد را دارد!
یک بحث دیگری که در اینجا میشود به صورت خلاصه عرض کنم این است که همه ما میدانیم که شیطان دشمن آدمیزاد است؛ إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا؛[7] او قسم خورده است که اگر بتواند همه ما را گمراه کند. یکی از راههای بزرگ شیطان برای منحرف کردن انسانها که از راههای بزرگ اغواگری شیطان هم است این است که مفاهیم و حقایق را تحریف میکند یعنی یک چیزی که یک معنا و یک حقیقتی دارد که ما باید آن را بشناسیم و کسب کنیم، به ما وانمود میکند که نه، این یک چیز دیگری است، شما اشتباه میکنید! یک معنای عوضی برای آن درست میکند یا آدرس عوضی به ما میدهد و میگوید آن که شما میگویید درست است اما راهش این است، از اینجا بروید!
این کاری است که در اغواهای شیطان بسیار شایع است ازجمله در مسئله ولایت. حقیقت ولایت این بود که ما خودمان را با اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين مرتبط کنیم؛ در چه چیزهایی؟ در هر چه برای کمال انسانیت لازم است؛ در اعتقاداتمان، در افکارمان، در رفتارمان؛ دلمان، عواطفمان، عشقمان، محبتمان، همه اینها را در این مسیر قرار دهیم. شیطان میآید یک معنایی از ولایت میکند که ما را از این حقیقت دور کند. اولاً به جای این ولایت در حکومت و در چیزهای دیگر، میگوید اصل ولایت همان محبت است؛ درحالیکه محبت، قدم اول است ولی شیطان اینگونه وانمود میکند که همینکه دوست داشته باشید دیگر کافی است. اصل ولایت یعنی محبت.
در میان میلیونها انسان، بسیاری چنین فکر میکنند که ولایت اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين یعنی فقط محبت اهلبیت. البته محبت هم بخشی از ولایت است اما منحصر به آن نیست. وقتی سخن از محبت به میان میآید، برخی آن را بهعنوان یکی از مصادیق ولایت در نظر میگیرند و میگویند شما اگر به هر فردی که خوب باشد محبت داشته باشید، همانند محبت به اهلبیت است! اهلبیت هم چون انسانهای شایستهای بودهاند گفته شده است که باید آنان را دوست داشت! حالا اگر فردی از یک مکتب دیگر بود مثلاً یک بودایی بود ولی خیلی انساندوست بود، مثل علیعلیهالسلام شجاعت داشت، طرفدار عدالت بود، چه تفاوتی میان محبت به او و محبت به اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين وجود دارد؟!
پیش از انقلاب، شخصی که بهعنوان اسلامشناس معرفی شده بود، مقالهای با عنوان معبودهای من نوشته بود و در آن، چند نفر را بهعنوان معبودهای خود معرفی کرده بود. این افراد عبارت بودند از رویمایسیون، گورویچ و ژانپل سارتر.
ژانپل سارتر که یکی از این افراد معرفیشده بود اساساً منکر وجود خدا بود و از نظریهپردازان اگزیستانسیالیسم مادی محسوب میشد. گورویچ، فرد دیگری که در این فهرست بود، یهودیزاده و از پیروان مارکسیسم بود. رویمایسیون نیز وزیر مستعمرات فرانسه بود. نویسنده این مقاله بهشدت به این شخصیتها علاقهمند بود و در نوشته خود از آنها بهعنوان معبودهایش یاد کرده بود. این مقاله بهصورت کتابی به زبان فارسی در ایران منتشر شد که در آن به معرفی و تحلیل این افراد پرداخته شده بود.
وقتی میپرسی که چرا اینها؟! میگوید اینها انسانهای خوبی بودند و هر کدامشان یک خوبیای داشتهاند، من هم عاشقشان شدهام! بر این اساس، ابتدا محبت کافی تلقی میشود. سپس این محبت به هر فرد خوبی بدون در نظر گرفتن باورهای او تعمیم داده میشود یعنی فرقی نمیکند که به اینها محبت کنی یا به هر انسان خوب دیگری. حتی اگر فردی منکر خدا باشد اما انسانی مبارزهگر و عدالتخواه باشد او نیز در شمار انسانهای خوب قرار میگیرد و جای امام علیعلیهالسلام را میگیرد!
اینها از دامهای شیطان است. این دامها تازگی ندارند. شیطان از زمان خود ائمه اطهارسلاماللهعليهماجمعين این دامها را برای شیعیان گستراند و کسانی در همان زمانها هم پیدا شده بودند که همین افکار انحرافی را داشتند. یکی از کارهای مهمی که ائمه اطهارسلاماللهعليهماجمعين انجام دادند مبارزه با کسانی بود که خودشان را دوست اهلبیت معرفی میکردند و بعضیهایش آنقدر غلو میکردند که میگفتند اصلاً شما خدا هستید! کسانی بودند که قائل به الوهیت ائمه اطهارسلاماللهعليهماجمعين بودند؛ اول راجع به امیرالمؤمنینعلیهالسلام و بعد هم راجع به سایر ائمه اطهارسلاماللهعليهماجمعين. این در حالی بود که خود ائمه اطهارسلاماللهعليهماجمعين مقدماتی فراهم کردند که اصلاً اینها را بسوزانند. آنهایی هم که در دسترس نبودند آنها را در روایات و امثال اینها مذمت کردند و به شیعیان معرفی کردند که اینها غالی هستند و اینها از ما نیستند، ما از اینها بری هستیم و گول اینها را نخورید.
یک عده دیگرشان هم میگویند اصل دین همین محبت اهلبیت است. آنها میگویند نمازت را بخوان اما اگر گاهی در انجام آن نقصی پیش آمد، چندان مهم نیست. حتی اگر گناهی مرتکب شدی خداوند آن را خواهد بخشید زیرا محبت اهلبیت همه چیز را جبران میکند! آنها میگویند مبارزه با ظلم و طاغوت چه اهمیتی دارد؟! کافی است نام حسین را بر زبان بیاوری، همین بس است و همه چیز درست خواهد شد، خیالت راحت باشد!
من در این فرصت دو، سه نمونه از روایاتی که در این خصوص وارد شده را عرض میکنم؛
در اصول کافی یک روایتی از امام باقرسلاماللهعليه هست که به نظرم راوی آن جابر است. میفرماید يا جابرُ! أيكْتَفِي مَن يَنْتَحِلُ التَّشَيُّعَ أنْ يَقُولَ بِحُبِّنَا أهْلَ البَيْتِ؟![8] آیا کسانی که خودشان را شیعه و منسوب به تشیع میدانند برای آنها همین کافی است که قائل به حب امام باشند و بگویند ما اهلبیت را دوست میداریم؟!
حضرت این را به صورت سؤال طرح میفرمایند. بعد میفرمایند که چرا اینها به جای این که بگویند أُحِبُّ أهلَ البَيْتِ نمیگویند أُحِبُّ مُحَمَّدًا؟! خب به جای اینکه بگویند أُحِبُّ عَلِيًّا بگویند أُحِبُّ مُحَمَّدًا؛ فَمُحَمَّدٌ أَفْضَلُ مِنْ عَلِيٍّ!
همه ما میدانیم که پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله از امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه افضل بودند. البته سنیها ما را به داشتن اعتقاد برعکس آن متهم میکنند اما واقعیت چنین نیست بلکه امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه بعد از پیغمبرصلیاللهعلیهوآله افضلالناس بودند. همه آنها هم معتقد هستند که پیغمبر، افضل از علی است؛ پس به جای اینکه بگویند أُحِبُّ عَلِيًّا بگویند أُحِبُّ مُحَمَّدًا؛ فَمُحَمَّدٌ أَفْضَلُ مِنْ عَلِيٍّ! به گفتن این که من چه کسی را دوست دارم که کار تمام نمیشود!
آخر روایت به اینجا میرسد که مَن كانَ للهِ مُطِيعًا، فَهُوَ لَنَا وَلِيٌّ، ومَن كانَ للهِ عَاصِيًا، فَهُوَ لَنَا عَدُوٌّ؛ اگر دوست و دشمن ما را میخواهید بشناسید آنها را با رفتارشان بشناسید؛ اگر ما را دوست میدارند باید اطاعت خدا بکنند. ما اصلاً کارمان همین است. ما آمدهایم برای اینکه مردم را مطیع خدا کنیم. اصلاً کار امام چیست؟! امام، امام شده است که چه کار کند؟! امام آمده است برای اینکه مردم را با خدا مربوط و با خدا آشنا کند تا مردم اطاعت خدا کنند. چه جور میگوید من شما را دوست دارم اما خدا را اطاعت نمیکند و هدف ما را دنبال نمیکند؟! مَن كانَ للهِ عَاصِيًا، فَهُوَ لَنَا عَدُوٌّ؛ اگر کسی بنا بر عصیان گذاشته است این چه جور میشود دوست ما باشد؟! این دشمن ماست!
یک روایتی هم از جابر هست که آن را در کتاب تحفالعقول دیدهام و در مدارک دیگر ندیدهایم. نه اینکه نیست، من دنبال نکردهام. آنجایی که یادم است در تحفالعقول بود. جابر بن یزید جُعفی، یکی از اصحاب سرّ ائمه اطهارسلاماللهعليهماجمعين بود. حتماً اسم ایشان را شنیدهاید. ایشان با اسرار اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين آشنا بود اما در میان مردم چندان شناختهشده نبود. برخی از ائمه اطهارسلاماللهعليهماجمعين گروهی اصحاب داشتند که اسرار را به آنها میگفتند و در بین مردم هم درست شناخته نمیشدند. جابر هم یکی از آنها بود.
او نقل کرده است که حدود پنجاه هزار حدیث از امام باقرسلاماللهعليه شنیدهام اما حتی یکی از آنها را برای کسی نقل نکردهام. ایشان روزی به امام باقرسلاماللهعليه پیغام داد و عرض کرد این حدیثهایی که از شما آموختهام و فرمودید که آنها را افشا نکنم، سینهام را سنگین کرده است. نمیتوانم همه را در دل نگه دارم؛ چه کنم؟! گاهی انسان از اینکه مطلبی را در سینهاش نگاه دارد دچار فشار میشود و تحمل آن دشوار میگردد.
حضرت در پاسخ فرمودند: به بیابان برو، گودالی حفر کن، سرت را در آن فرو ببر و بگو: قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ...! هرگاه دیگر طاقت نداشتی اسرار ما را حفظ کنی آنها را به زمین بگو و به چاه بسپار!
ایشان چنین کسی بودند. حضرت به جابر میفرمایند واعلَمْ بأنّكَ لا تكونُ لنا وَلِيّا حتّى لَوِ اجتَمعَ علَيكَ أهلُ مِصرِكَ وقالوا: إنّكَ رجُلُ سَوءٍ لَم يَحزُنْكَ ذلكَ، ولَو قالوا: إنّكَ رجُلٌ صالِحٌ لَم يَسُرَّكَ ذلكَ، ولكنِ اعرِضْ نَفسَكَ على كِتابِ اللّه؛[9] اگر میخواهی ولایت ما را داشته باشی من یک محک به دست تو میدهم، خودت را با این محک بیازما! اگر رفتار، شأن و کار تو با این محک میخواند بدان که تو اهل ولایت ما هستی ولی اگر نمیخواند بدان که تو اهل ولایت ما نیستی. پیداست که اینجا منظور ولایت کامل است.
حضرت میفرماید اگر مردم شهر جمع شوند و شروع به دشنام دادن کنند و بگویند: «مرده باد جابر! این زندیق است! کافر است! فاسد است!» باز هم نباید ناراحت بشوی! لَوِ اجتَمعَ علَيكَ أهلُ مِصرِكَ وقالوا: إنّكَ رجُلُ سَوءٍ لَم يَحزُنْكَ ذلكَ! نه اینکه حالا مقاومت نمیکنی و فحش نمیدهی و جوابشان را نمیدهی؛ بلکه اصلاً نگران نمیشوی؛ لَم يَحزُنْكَ ذلكَ!
... ولكنِ اعرِضْ نَفسَكَ على كِتابِ اللّه؛ خودت را با قرآن تطبیق بده! ببین کارهای تو با قرآن میخواند یا نه؟! اگر با قرآن خواند خدا را شکر کن که تو اهل ولایت ما هستی. اگر نمیخواند آن وقت ناراحت باش از اینکه ولایت ما را از دست دادهای. به حرف مردم هیچ اعتنایی نکن! اگر به تو فحش بدهند یا تعریف کنند برای تو مساوی باشد. اگر اینگونه شدی که لَوِ اجتَمعَ علَيكَ أهلُ مِصرِكَ وقالوا: إنّكَ رجُلُ سَوءٍ لَم يَحزُنْكَ ذلكَ، ولَو قالوا: إنّكَ رجُلٌ صالِحٌ لَم يَسُرَّكَ ذلكَ این ولایت ما میشود؛ یعنی این کاملاً وابسته به اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين است، اصلاً به دیگری اعتنایی ندارد که فحش بدهد یا بد نگاه کند. او میگوید من با آنها کاری ندارم، من وابستگیام به اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين است، آنها باید از من خوششان بیاید، هر کس دیگر میخواهد خوشش بیاید، هرکس دیگر میخواهد بدش بیاید. این ولایت میشود، ارتباط واقعی با آنجا میشود، او فقط به این جا بستگی دارد و به جای دیگر اهمیتی نمیدهد.
امیدواریم به برکت عنایات ولی عصرارواحنافداه و به برکت حضرت هادیعلیهالسلام که امشب شب ولادت ایشان است و ایشان از بزرگترین نعمتهایی است که خداوند متعال به شیعیان عطا فرموده است و به برکت توسل به اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين خدا ما را با ولایت حقیقی آشنا کند و توفیق درکش را مرحمت فرماید.
والسلام علیکم ورحمةالله
[1]. اعراف، 43.
[2]. یونس، 62.
[3]. نساء، 64.
[4]. منافقون، 5.
[5]. منافقون، 6.
[6]. توبه، 80.
[7]. فاطر، 6.
[8]. کافی، ج 2، ص 74.
[9]. تحفالعقول، ص 284.