خبرنگار مجله پيام غدير:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین وَصَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وآلِهِ الطَّاهِرِین
حضرت آيتالله مصباح یزدی! همانگونه كه مستحضر هستيد ما در تاريخ اسلام، فرازهاى حساسى داريم كه به تعبيرى حساسترين آنها بعثت نبى مكرم اسلامصلیاللهعلیهوآله، غدير خم، عاشوراى حسينى و ميلاد حضرت مهدى موعود میباشد. با توجه به اينكه مقام معظم رهبرى، امسال را به نام پيامبر اعظم نامگذاری کردهاند و بنيادى كه معرف حضورتان هستند، مىخواستيم بفرمائيد كه بين بعثت و غدير خم چه نسبتى برقرار هست و يا به تعبير ديگر خاتميت پيامبر و ولايت امام از نگاه شيعه چگونه تعبير مىشود و چه رابطهاى با هم دارند؟
علامه مصباح:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین وَصَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وآلِهِ الطَّاهِرِین
من قبل از هر چيز از اقدام خداپسندانه شما عزيزان در اين بنياد به سهم خودم تشكر مىكنم كه در جهت ارتقاء فرهنگ دينى مردم قدمهاى مؤثرى برداشتهاید و انشاءالله اين سرآغازى است براى فعاليتهاى گستردهترى كه انشاءالله ادامه خواهد يافت و بركات فراوانى براى اين شهر، بلكه برای منطقه و برای كشور خواهد داشت.
موضوع این مبحث سرآغاز رسالت پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله بهعنوان آخرین پیامبر الهی است که ارتباط نزدیکی با مسئله غدیر از دیدگاه قرآن کریم دارد؛ براى اينكه در آيه شريفه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ،[1] غدير و امامت را عامل كمال دين مىنامد. اگر دين را به آنچه پيامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله از طرف خداوند متعال براى مردم آورد تفسير كنيم اين آيه مىفرمايد که دین در روز غدير به كمال رسيد؛ يعنى اگر غدير نبود دين ناقص بود. پس میان مسئله بعثت و ولايت يا به عبارتی میان نبوت و امامت، رابطه تكامل يك موجود و به كمال رسيدن يك هدف و يك ايده وجود دارد.
توضيح اين مطلب را به اين صورت مىشود داد كه هدف از بعثت پيغمبر اكرم اين بود كه در درجه اول نياز بشر را به معارفى كه مورد نيازش بود برطرف كند و اين به وسيله وحى انجام مىگرفت كه مستقیماً به پيغمبر اكرم القاء مىشد و آن حضرت مىبايست به عنوان اولين وظيفه رسالت خود آن را براى مردم تلاوت كنند و به مردم تعليم بدهند؛ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ.[2]
اما آنچه در خود قرآن كريم و متن وحى قرآنى آمده بود، بر اساس حكمتى كه خداوند متعال مىدانست داراى يك حجم محدودى بود بهگونهای که مجموعه آنها به صورت يك كتاب، قابل حفظ، بررسى، حمل و يادگيرى باشد و طبعاً بسيارى از معارف در قرآن كريم به صورت تفصیلی بيان نشد. در اينجا وظيفه دوم پيغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله آغاز مىشد که همانا تفسير و تبيين وحى بود.
در قرآن کریم بارها از نماز و اهمیت آن سخن به میان آمده است اما بیان تفصیلی درباره کیفیت انجام نماز وجود ندارد. این وظیفه بر عهده پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله بود تا تکلیف مردم را در مورد نماز تبیین کند و به یک معنا آیات مربوط به نماز را تفسیر نماید.
پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله این مأموریت را با گفتار و رفتار خودشان انجام دادند یعنی هم ارکان، اجزاء و شرایط نماز را بیان کردند و هم مردم را عملاً به پیروی از شیوه نماز خود دعوت نمودند؛ چنانکه فرمودند: صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي![3] نماز بخوانید، همانگونه که مرا در حال نماز دیدید!
در ساير معارف الهى هم امر به همين منوال بود كه تفصيل، تبيين و تفسير آيات مربوط بايد به وسيله خود پيغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله انجام بگيرد.
و درنهایت، رهبری و مدیریت جامعه اسلامی مطرح میشد. طبیعی است که این تکالیف که باید مستقیماً از سوی پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله انجام میگرفت، با رحلت آن حضرت به پایان میرسید؛ اما نیازهایی که بعدها برای تبیین آیات و معارف الهی به وجود میآمد میبایست بهوسیله کسی انجام شود که به منزله خود پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله باشد.
شرايط طبيعى و اجتماعى اجازه نمىداد كه پيغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله براى مدتهاى طولانى و احیاناً قرنها در ميان مردم زندگى كند و اگر بنا بود اين وظايف با رحلت آن حضرت پايان بپذيرد، طبعاً دين ناقص مىماند و اگر به عهده شاگردان و اصحاب گذاشته مىشد زمينه اختلافات شديد در مسائل بنيادى دين فراهم مىشد و هدف اصلى از هدايت مردم به وسيله پيامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله ناتمام مىماند و يا نقض غرض مىشد. بر اين اساس، حكمت الهى اقتضاء داشت كه كسانى كه از هر جهت مانند پيامبر اكرمصلیاللهعلیهوآله باشند و تنها تفاوتشان در اين باشد كه مستقیماً وحى نبوت را دريافت نمىكنند، به مردم معرفى شوند تا از يك سو وظيفه تبيين و تفسير آيات و معارف الهى را عهدهدار شوند و از سوى ديگر رهبرى جامعه اسلامى را به عهده بگيرند و اين همان چيزى است كه در فرهنگ شيعه، امامت به معناى خاص كلمه ناميده مىشود و آغاز و اعلام رسميت آن از روز غدير انجام گرفت؛ بنابراين رابطه بين امامت و نبوت يا بين غدير و بعثت، رابطهاى كاملاً تنگاتنگ و ناگسستنى است.
خبرنگار مجله پيام غدير:
مسئله يا مقوله بيعت در تاريخ و فرهنگ اسلامى، هم آثار سياسى و اجتماعى و هم پيام و پيامدهاى فرهنگى داشته و دارد. لطفاً بفرمائيد مفهوم يا حقيقت بيعت چيست و با مفهوم مردمسالاری دينى چه نوع رابطهاى دارد و يا چگونه سازگاریای ممكن است داشته باشد؟
علامه مصباح:
مفهوم بيعت كه با كلمه بيع همریشه است حكايت از يك سنت عقلائى ديرپا دارد. همانگونه كه مسئله تعهدات مالى و قراردادهاى مبادله املاك، تاريخى به قدمت تمدن بشرى دارد، قراردادهاى مربوط به مسائل سياسى و رابطه بين حاكم و مردم نیز سابقهای به قدمت تاريخ حكومت دارد؛ يعنى هر زمان و هر مكانى كه فردی به عنوان حاكم مطرح مىشد، براى اينكه پايگاه و جايگاه اجتماعیاش مستحكم شود و مورد يارى و حمايت مردم قرار گيرد نوعى مراسم بيعت انجام مىگرفت؛ يعنى همانگونه كه فروشنده و خريدار در یک موقعيت خاصى مبادله اموال خود را اعلام مىكنند و از آن نقطه، تبديل ملكيت حاصل مىشود، بااینکه چهبسا قبل از آن انتقال فيزيكى ملك و رضايت طرفين براى تصرف يكديگر حاصل شده است، در مورد ارتباط بين حاكم و مردم نيز در يك موقعيت زمانى، اعلام تعهد و التزام انجام مىگرفت. طبعاً در ميان اعراب نيز چنين سنتى وجود داشت مخصوصاً هنگامى كه رئيس قبيله يا حاكم يك منطقه نياز بيشترى به حمايت و وفادارى مردم داشت؛ مانند وقتی که جنگى در شرف وقوع بود، مراسم بيعت برگزار میشد تا هم مردم بيشتر احساس مسئوليت و تعهد كنند و هم حاكم اطمينان بيشترى به حمايت و پشتيبانى مردم داشته باشد و با آمادگى بيشترى برنامههاى خود را به اجرا درآورد.
اين سنت عقلائى مانند بسيارى از سنتهاى اجتماعى ديگر مورد امضاء شارع مقدس قرار گرفت و در زمان خود پيغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله بارها بين گروههايى با آن حضرت تحقق يافت؛ ازجمله بيعتى كه نمايندگان مردم مدينه در منا با آن حضرت بستند يا بيعتى كه بعد از هجرت به مدينه، بين آن حضرت و مسلمانان انجام گرفت و به نام بيعت رضوان ناميده شد و اين آيه درباره آن واقعه نازل گرديد: لَقَدْ رَضِيَ اللّهُ عَنِ الْمُؤمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ.[4] همچنين بسيارى از زنان مسلمان كه بعد از مهاجرت شوهران و سرپرستانشان به مدينه، همچنان در مكه باقى مانده بودند، بهتدریج به مدينه مهاجرت كردند و نسبت به پيغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله اعلام وفادارى نمودند و در اين باره آيه خاصى نازل گرديد.
در روز غدير هم اين سنت براى تحكيم جانشينى و امامت على بن ابيطالبسلاماللهعليه انجام گرفت و مسلمانان به دستور پيغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله با آن حضرت بيعت و اعلام وفادارى كردند؛ بنابراين بيعت يك امر تأسيسى در شريعت اسلام نيست بلکه همان نقش سنت اجتماعی رایج میان مردم بهویژه در مواقع حساس را ایفا میکند.
خبرنگار مجله پيام غدير:
در ادامه همين سؤال، این سؤال مطرح میشود که آیا بیعت، با نظام مردمسالاری دينى مىتواند تناسب داشته باشد؟
علامه مصباح:
با توضيحى كه دادم معلوم مىشود که اين دو مفهوم، ارتباط مستقيمى با هم ندارند. تنها ارتباطى كه مىتوانند داشته باشند اين است كه وقتى حاكم مشروع دينى تعيين شد جا دارد كه مردم با او بيعت و اعلام تعهد و وفادارى كنند.
خبرنگار مجله پيام غدير:
برخى اینگونه ادعا مىكنند كه تمدن اسلامى را بايد تمدن فقه و حقوق بدانيم نه تمدن فلسفى. مىخواستيم حضرتعالى كه الحمدلله هم در قلمرو فقه و هم در قلمرو فلسفه و حكمت صاحبنظر هستيد در اين باره هم اظهار نظر بفرماييد.
علامه مصباح:
بنده گمان مىكنم كه تكيه بر بُعد فقاهت و حقوق يا روى فلسفه و كلام يا بعضى از ابعاد ديگر تمدن اسلامى ناشى از رويكردهاى متفاوت كسانى باشد كه در بُعد خاصى از ابعاد اسلام مطالعات بيشترى دارند يا تخصصى كه عرض كردم. شايد صحيح اين باشد كه ما تمدن اسلامى را يك تمدن جامع و فراگير بدانيم كه تمام شئون زندگى بشر را فرامیگیرد و جلوههاى آن در شرايط مختلف زمانى و مكانى در طول تاريخ ظاهر شده است و طبعاً در برخی دورانها و مناطق، یکی از ابعاد آن اعم از بعد فقاهتی، فلسفی، سیاسی، اخلاقی، یا سایر ابعاد آن بیشتر مورد توجه و ظهور قرار گرفته است.
با توجه به اينكه همه آموزههاى دين و جلوههاى مدنى آن از ريشههاى فكرى و باورهاى اعتقادى سرچشمه مىگيرد تمدن اسلامى هميشه با فرهنگ خاص اسلامى توأم بوده است فرهنگى كه باورها و ارزشها دو عنصر اصلى آن را تشكيل مىدهد. باورها بيشتر با بحثهاى عقلى و فلسفى ارتباط پيدا مىكند و ارزشها بيشتر با مباحث اخلاقى و فقهى؛ بنابراین میتوان این دو بُعد را همزمان و در کنار یکدیگر معرفی کرد.
خبرنگار مجله پيام غدير:
پرسش ديگر در مسئله حق و تكليف است كه اینگونه مطرح مىشود كه يك مسلمان، بيشتر مكلف است تا محق. مخصوصاً در تشيّع، بيشتر صحبت از تسليم و اطاعت و تقليد به ميان مىآيد تا تسليم و احترام به حق. محبت بفرماييد در اين خصوص هم ما را مستفيض بفرماييد.
علامه مصباح:
بحث درباره ارتباط حق و تكليف، از مباحث بنيادین فلسفه حقوق و سياست است و اين ارتباط به دو صورت مطرح مىشود؛ نخست اینکه هر جا که حقی برای فرد یا گروهی مطرح شود تکلیفی نیز برای دیگران تعیین میشود بهگونهای که باید آن حق را رعایت کنند و از تجاوز به حریم آن خودداری نمایند. درنتیجه، حق و تکلیف، مفاهیمی متضايف و همعنان خواهند بود؛ البته حق براى گروهى و تكليف براى گروه مقابل.
شکل دیگر رابطه حق و تکلیف به این صورت است که هر فردی که در جامعه صاحب حقی میشود، در مقابل، مکلَّف به انجام تکلیفی نیز میگردد. توازن میان حق و تکلیف اقتضا میکند که هرکسی به همان اندازهای که بر دیگران حقی دارد، نسبت به آنان تعهدی نیز داشته باشد. به زبان ساده، هر فرد در قبال منفعتی که از جامعه دریافت میکند باید خدمتی نیز برای آن انجام دهد. این رابطه، به هر دو معنا، در اسلام کاملاً دقیق و حسابشده رعایت گردیده است. بهویژه در نهجالبلاغه، بیانات رسایی در این زمینه وجود دارد که در اینجا مجال ذکر آنها نیست.
اما آنچه امروز در ادبيات اومانيستى مطرح مىشود و چنين وانمود مىگردد كه بشر در دوران پيش از مدرنيته در پى شناخت و اثبات تكاليف خود بود و برعكس، از دوران مدرنيته به بعد، بيشتر درصدد شناختن حقوق خود و استيفاى آنها برآمده است مطلب ديگرى است كه ريشه آن را بايد در تفكر اومانيستى جستجو كرد.
همانگونه که میدانید، گرایش اومانیستی در برابر گرایشهای دینی شکل گرفت و بهجای خدامحوری، انسانمحوری را مطرح ساخت. اساس این نگرش آن بود که انسان بهجای اندیشیدن درباره خدا، وحی و عالم غیب، توجه خود را معطوف به جهان محسوس و زندگی مادی خویش کند.
این تفکر که منشأ بسیاری از مکاتب فلسفی، سیاسی و حقوقی غرب شد، درواقع از نگرشی مادی و الحادی تغذیه میکرد. هرچند بهویژه در برخی نحلههای آن، مستقیماً با دین و معنویات مبارزه نمیشد اما عملاً در جهت حذف دین از زندگی بشر حرکت میکرد. این دیدگاه، انسان را بهجای پیگیری تکلیف، به استیفای حقوق خود تشویق مینمود و حتی گاهی صراحتاً مطرح میشد که اگر خدایی هم وجود داشته باشد، انسان باید حقوق خود را از او طلب کند نه اینکه خود را در برابر او مکلف بداند!
بديهى است كه اين نگرش دقیقاً در مقابل نگرش اديان الهى و بهخصوص دين مقدس اسلام است و اصولاً واژه اسلام به معناى تسليم در برابر پروردگار است و جوهره همه اديان الهى را اين حقيقت تشكيل مىدهد كه انسان هر چه دارد از خداست و از اين رو بنده اوست و از بنده جز بندگى نشايد؛ ولى خداوند متعال از سر لطف و رحمت بیکران خود، براى بندگانش حقوقى قرار داده است. از جمله آنكه در برابر كارهاى نيك پاداش بيشترى مرحمت كند و ساير حقوقى كه در قرآن كريم و سخنان پيشوايان دينى بيان شده است.
خبرنگار مجله پيام غدير:
در بحث انتخاب در مسئله امامت و خلافت، گاه پیروان مکتب خلافت چنین مطرح میکنند که آنان بیش از هر چیز به مقوله انتخاب توجه داشته و دارند. لطفاً در اين زمينه ما را راهنمايى بفرمائيد!
علامه مصباح:
بهطورقطع مسلمانان در چارچوبهاى خاصى حق انتخاب دارند و اين چارچوبها، به زندگى فردى يا خانوادگى اختصاص ندارد بلكه شامل بسيارى از مسائل سياسى و اجتماعى هم مىشود؛ اما كلام در اين است كه آيا دايره انتخاب مشروع و معتبر تا آنجا گسترش دارد كه انسان قانوناً و شرعاً حق داشته باشد كه برخلاف احكام دينى، قانونى وضع كند يا بر ضد حكومت مشروع الهى قيام كند يا حق انتخاب مسلمانان، محدود به چارچوبهايى است كه از طرف خداوند متعال تعيين شده است و مثلاً انسان مسلمان حق ندارد اركان اجتماعى اسلام را نديده بگيرد و برخلاف آنها در جامعه رفتار كند يا گروهى از مسلمانان حق ندارند قوانين قطعى اسلام را نقض كنند و به استناد آراء مردم، قانونى بر ضد قوانين اسلامى وضع كنند؟!
در اين باره توجه به اين آيه شريفه راهگشا خواهد بود؛ وَ ما كانَ لِمُؤمِنٍ وَ لا مُؤمِنَةٍ إِذا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ[5] كه مفاد آن اين است كه هيچ مرد و زن مؤمنى حق ندارد در مقابل احكام خدا و پيامبر، حكم ديگرى را وضع يا انتخاب كند.
خبرنگار مجله پيام غدير:
اگر توصیه یا رهنمودی برای بنیاد دارید، لطفاً مرحمت بفرمایید تا بهرهمند شویم.
علامه مصباح:
براى اينكه سؤال شما را بىپاسخ نگذاشته باشم دو تا نكته را يادآورى مىكنم؛ يكى اينكه سعى شود كه مبناى افكار، آراء و نظريات، محكم و غيرقابل خدشه باشد و هیچگاه نظريات ظنى و سليقهاى مبناى كار قرار نگيرد زيرا طبق مثل معروف فارسى «خشت اول چون نهد معمار كج، تا ثريا مىرود ديوار كج».
نكته دوم اينكه در ابداع نظريات و تبيين باورها و ارزشها تا حد امکان از ایجاد اختلاف و طرد ديگران پرهيز شود و بيشتر روى عامل جذب تأکید گردد تا عامل دفع. مگر در مواردى كه خطرى متوجه باورهاى اصولى و ارزشهاى ثابت دينى باشد كه در چنین شرایطی نیز، حتیالمقدور باید با استفاده از شيوه ايجابى و از طریق تبيين نظريه حق اقدام گردد تا ضعف و نادرستی دیدگاههای مقابل، بهطور طبیعی آشکار گردد.
والسلام عليكم ورحمةالله