صوت و فیلم

صوت:
0

تبیین مفهوم امامت

در مراسم سالگرد شهادت امام جواد عليه‌السلام
تاریخ: 
دوشنبه, 24 مهر, 1391

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح پرفتوح امام راحل‌رضوان‌الله‌علیه و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا می‌کنیم.

شهادت حضرت جوادالائمه‌صلوات‌الله‌علیه‌و‌علی‌آبائه‌و‌ابنائه‌المعصومین را به پیشگاه مقدس ولی‌عصر‌ارواحنافداه و همه دوست‌داران اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين تسلیت عرض می‌کنیم. از خداوند متعال درخواست می‌کنیم که بر معرفت ما، بر ایمان ما و بر محبت و ولایت ما نسبت به اهل‌بیت بیفزاید و در ظهور ولی‌عصر‌ارواحنافداه تعجیل بفرماید.

حضور بنده در این‌جا بیشتر برای استفاده است و این‌که از برکت این مجلس و این محفل، سهمی هم نصیب ما بشود. آنچه فکر می‌کنم که در چنین موقعیتی و در حضور شما عزیزانی که تقریباً همه شما از طلاب و فضلای حوزه هستید از دست بنده برمی‌آید که عرض کنم این است که یکی از درس‌هایم را که راجع به مسائلی که مربوط به اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين است، پس بدهم.

وجود ابهامات پیرامون حقیقت امامت

به نظرم رسید که یکی از مطالبی که برای بسیاری از مردم، درست روشن نشده و ابهاماتی در اطرافش هست حقیقت امامت است. علی‌رغم این‌که مفهوم امامت برای ما واضح‌ترین مفهوم است و از کودکی یاد گرفته‌ایم که امام، دوازده تاست و بعدها هم در بحث‌های مختلفی در اطرافش صحبت شده، مطالبی شنیده‌ایم و احیاناً کتاب‌هایی خوانده‌ایم اما هنوز در اطراف آن ابهام‌هایی هست که اکنون بعضی از ابهام‌ها را به عنوان مثال عرض می‌کنم تا ببینید انگیزه من برای طرح این بحث چیست.

آنچه در عموم شیعیان درباره امام معروف است و به ذهن‌شان متبادر می‌شود این است که امام کسی است که بعد از رسول خدا‌صلی‌الله‌علیه‌وآله راهنمایی مردم و انجام ادامه رسالت پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله را بر عهده دارد؛ و آن‌ها طبق عقیده ما دوازده امام معصوم هستند. وقتی ما می‌گوییم امام، چنین مفهومی در ذهن همه ما می‌آید؛ اما از یک طرف می‌بینیم که امامت در قرآن به صورت یک مقامی معرفی می‌شود که حتی بالاتر از مقام نبوت و رسالت است؛ وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا؛[1] و مخصوصاً روایاتی که در ذیل این آیه شریفه هست که خداوند متعال حضرت ابراهیم را به نبوت منصوب فرمود، بعد مقام رسالت را به ایشان داد، بعد مقام خُلَّت را و بعد مقام امامت را به ایشان عنایت فرمود.

آن مفهومی که ما از امام داریم؛ یعنی جانشین پیغمبر. حالا عمدتاً هم منظورمان جانشین پیغمبر آخرالزمان است. از طرفی قرآن می‌فرماید بعد از مقامات عالیه‌ای که حضرت ابراهیم داشت، تقریباً آخرین مقامی که به او دادیم مقام امامت بود. این دو مفهوم چگونه جمع می‌شود؟! از یک طرف امام یعنی جانشین پیغمبر، از طرف دیگر او خودش پیغمبر است و تازه بعد از مقام پیغمبری و مراتبی از مقامات انبیا که همه در آن شریک نیستند، خداوند متعال تازه مقام امامت را به ایشان عنایت فرمود. برای بسیاری از مردم این سؤال مطرح است که این چطور می‌شود؟!

صبر و یقین، لازمه رسیدن به مقام امامت

همچنین قرآن درباره بسیاری از انبیا می‌فرماید: وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ،[2] و تعدادی از انبیا را نام می‌برد. حالا شاید منحصر به این‌ها نباشد ولی در این آیه، چند نفر از انبیا هستند که می‌فرماید ما این‌ها را امام قرار دادیم که به امر ما هدایت می‌کنند. ویژگی‌ این‌ها که مستحق مقام امامت شده‌اند دو چیز است، یکی صبر و یکی یقین؛ لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ. باز این مطلب با امام به آن معنایی که ما می‌گوییم یعنی جانشین پیغمبر جور درنمی‌آید چون در خصوص خود پیغمبران می‌فرماید که ما این‌ها را امام قرار دادیم!

این از یک طرف که امامت به عنوان یک مقامی فراتر از نبوت و رسالت و حتی فراتر از خُلَّت معرفی شده است، کأنه آخرین مقامی است که حالا به حسب استفاده ظاهری‌ای که از این آیات می‌شود خدا برای حضرت ابراهیم مقرر فرموده است و از یک طرف، ما امام را همان دوازده امام می‌دانیم که جانشینان پیغمبر هستند و حتی عنوان امام شامل حضرت زهرا‌سلام‌‌الله‌‌عليها هم نمی‌شود. جمع این‌ها چگونه می‌شود؟!

به کار بردن لفظ «امام» برای امام راحل و مقام معظم رهبری

از طرف دیگر ما لفظ امام را در یک مواردی به کار می‌بریم که با این معنا نمی‌سازد. برای مثال از ایام نزدیک‌ به زمان پیروزی انقلاب تاکنون برای حضرت امام‌رضوان‌الله‌علیه لفظ امام را اطلاق می‌کنیم و می‌گوییم امام خمینی‌رضوان‌الله‌علیه؛ با این‌که همه می‌دانیم ایشان نه معصوم بودند و نه مقام الهی خاصی از طرف خدا برای ایشان تعیین شده بود. ما به چه عنوان لفظ امام را بر ایشان اطلاق می‌کنیم؟! همین موجب این شده که خیلی‌ها از دیرباز اعتراض می‌کنند که شما چرا امام خمینی می‌گویید؟! حتی خیلی از خوبان و علاقه‌مندان به امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه بودند که به ایشان امام نمی‌گفتند و می‌گفتند نائب الامام. حالا آن‌هایی که در نظر من هستند مرحوم شده‌اند؛ خدا ان‌شاءالله درجاتشان را عالی کند! حالا آیا واقعاً صحیح است که ما به ایشان واژه امام را اطلاق کنیم با این‌که مقام امامت، مقامی است که از نبوت و رسالت بالاتر است؟! چطور این مقام را به امام‌رضوان‌الله‌علیه اطلاق می‌کنیم با این‌که ایشان معصوم هم نبوده‌اند؟! این یکی از ابهام‌هایی است که در این زمینه وجود دارد. البته جوابش برای شما روشن است اما برای این‌که مقداری واضح‌تر گفته شود و مدوّن باشد فکر کردم مقداری در این باره صحبت کنیم. البته سؤالات دیگری هم هست که حالا ما وقتی برای دوازده امام، قائل هستیم که این‌ها جانشین پیغمبر بوده‌اند و از طرف خدا تعیین شده‌اند، آیا آن‌ها چیز دیگری بالاتر از جانشینی پیغمبر و متصدی اداره جامعه و رهبری مردم بودن هم دارند یا نه؟! این سؤال هم در کنار مسئله امامت مطرح می‌شود.

استعمال یک لفظ در معانی متعدد

برای توضیح این مطالب، طبق بحث‌های طلبگی خودمان بحث را از این‌جا شروع می‌کنم که الفاظ گاهی چند جور معنا دارند. معمولاً یک معنای لغوی دارند، یک معنای عرفی در عرف عام دارند که گاهی با معنای لغوی‌اش فرق می‌کند و گاهی هم یک معنای اصطلاحی دارند که معنای سومی برای آن لفظ می‌شود.

گاهی یک لفظ طبق اصطلاحات مختلف، معانی اصطلاحاتی پیدا می‌کند یعنی یک لفظ در یک اصطلاح، یک معنایی دارد و در اصطلاح دیگر، معنای دیگری. حالا برای این‌که بحث جنبه طلبگی داشته باشد مثال ساده‌ای غیر از مسأله امامت و ولایت بزنم. به عنوان مثال کلمه جبر. جبر در اصل لغت یعنی شکسته‌بندی؛ استخوانی که شکسته است و بعد شکسته‌بند آن را می‌بندد، به شخص شکسته‌بند، جابر می‌گویند و به آن چوب یا ابزاری که می‌گذارد و استخوان را می‌بندد جبیره می‌گویند. اینکه در نماز می‌گوییم جبیره کنند، اصل جبیره از آن‌‌جاست؛ یک چیزی بوده که روی زخم یا روی استخوان شکسته می‌گذاشته‌اند تا به‌تدریج ترمیم شود و آن‌وقت وضوی کسی که این حالت را دارد به این صورت است که می‌گویند روی همان جبیره دست بکشد. اینکه گفته شده جبیره کنید یعنی روی همان پارچه‌ای که هست یا چوبی که گذاشته شده دست بکشید. اصل جبر در لغت به همین معناست؛ یعنی بستن جای شکسته. بعد این معنا کمی تعمیم داده شده و کأنه یک معنای جدیدی پیدا کرده است؛ جبران هر ضعفی؛ جبران و جبر از یک ماده هستند. هر جایی یک نقصی پیدا می‌شود و بعد آن‌ را ترمیم ‌می‌کنند آن‌ را هم جبر می‌گویند؛ می‌گویند جبرانش کردیم. جبران از همین ماده است. این مفهوم دومی است که در لغت و عرف پیدا می‌شود.

بعد این لفظ، اصطلاحاتی پیدا کرده است. ما در مسائل اعتقادی یک اصطلاح جبر داریم، جبر و اختیار، ولی انسان بین این جبر و بین به آن معنای لغوی‌اش که شکسته‌بندی بود، اصلاً هیچ مناسبتی درک نمی‌کند. البته این نقل بی‌مناسبت نبوده ولی به‌هرحال الآن به گونه‌ای شده که اصلاً یک چیز نامربوطی شده است. شکسته‌بندی و مجبور بودن! این جبر در مقابل اختیار است، این است که کسی را برای یک کاری مجبور کنند، انسان بین این معنا و شکسته‌بندی ربطی نمی‌بیند. این یک معنای دیگری است که تقریباً در علوم اعتقادی، کلام، فلسفه و اعتقادات اصطلاح شده و در آن‌جا به کار می‌برند. این مفهوم در جاهای دیگر خیلی شناخته‌شده نیست. البته بعد در عرف متدینین کم‌کم با مسأله جبر و اختیار آشنا شده‌اند ولی اصل اصطلاحش برای علمای کلام و اهل معقول بوده است.

جبر یک معنای دیگری هم دارد که در ریاضیات به کار می‌رود. یک رشته‌‌ای از ریاضیات هست که جبر و مقابله نام دارد. آن‌وقت این کلمه به صورت الجبر به زبان‌های اروپایی منتقل شده است. الآن هم اصطلاح جبر در زبان‌های اروپایی به کار می‌رود. وقتی می‌خواهند بگویند رشته ریاضی، می‌گویند الجبر. این ترجمه الجبری بوده که در اصطلاحات عربی بوده و حالا در ریاضیات مانده است.

خیلی کلمات هست که از فرهنگ عربی به فرهنگ لاتین رفته است. یکی‌ از این کلمات هم کلمه الکل است. اصل کلمه الکل از الکُحل بوده که محمد بن زکریای رازی آن را کشف کرده است. او دنبال یک دارویی برای چشم می‌گشت و امتحان و تجربه می‌کرد تا اینکه الکل را کشف کرد و اسمش را الکُحل گذاشت. بعد این کلمه به زبان‌های اروپایی رفت و الکل شد. الآن هم وقت نوشتنش الکحل می‌نویسند، منتها ح آن تلفظ نمی‌شود. این همان الکحل است که می‌گویند الکل. الجبر هم همین طور است، البته آن علم جبری که مسلمانان بلد بودند و از مسلمانان به زبان‌های اروپایی رفته و الجبر شده است. این را عرض کردم برای این‌که یک لفظ، ممکن است در اصل لغت یک معنایی داشته باشد، بعد به‌تدریج در عرف، در عرف خاص و در اهل اصطلاح خاصی یک معنای جدیدی پیدا ‌کند. نمونه‌هایش زیاد است. حالا این‌ها چون خیلی روشن بود عرض کردم.

معنای لغوی و عرفی واژه اِمام

معنای لغوی کلمه اِمام در اصل یعنی پیشِ‌ رو. معنایش خیلی به اَمام نزدیک است. اَمام را به جهت می‌گویند. اِمام چیزی است که در جهت اَمام قرار گرفته باشد. هر چیزی که در جلو و پیش روی ما قرار می‌گیرد آن شیء، اِمام است. معنای لغوی‌اش همین است. اصلاً در قرآن هم چند جا به همین معنای لغوی استعمال شده است؛ در سوره حجر هست که گویا دو تا از اقوامی که عذاب بر آن‌ها نازل شده یعنی اصحاب حجر و اصحاب ایکة را ذکر می‌فرماید، سپس می‌فرماید: وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِینٍ.[3] ضمیر إِنَّهُمَا به این دو قومی برمی‌گردد که مورد عذاب قرار گرفته‌اند. اینکه می‌فرماید: این‌ها لَبِإِمَامٍ مُّبِینٍ، این یعنی چه؟ منظور این است که محل سکونت آن قوم و محلی که آن‌ها عذاب شده‌اند سر راه مردمی بود که از حجاز به شام می‌رفتند و مردم سر راهشان به آنجا برخورد می‌کردند. می‌فرماید: شما سر راه‌تان به محلی می‌رسید که این دو قوم آنجا بوده‌اند. اِمام در این‌جا یعنی سر راه، راهی که پیش رویتان هست؛ لَبِإِمَامٍ مُّبِینٍ یعنی پیش رویتان هست، سر راه‌تان هست. وقتی به طرف شامات می‌روید سر راه‌تان به محل این‌ها برمی‌خورید؛ لَبِإِمَامٍ مُّبِینٍ. خیلی آشکار هم است و می‌توانید جایشان را ببینید که کجا بوده که این عذاب بر آن‌ها نازل شده است.

اِمام یعنی ما هو اَمامک؛ چیزی که پیش روی تو هست اِمام می‌شود. این حتی لازم نیست انسان باشد. درباره تورات می‌فرماید که إِمَامًا وَرَحْمَةً،[4] ما تورات را به عنوان اِمام برای حضرت موسی نازل کردیم؛ یعنی پیشِ روی مردم باشد، جلوی‌شان بگذارند و از آن استفاده کنند. این اصل معنای لغوی اِمام است که با اَمام ارتباط بسیار نزدیکی دارد؛ اَمام یعنی جهت پیش؛ اِمام یعنی چیزی که در جهت پیش است و در جهت جلو قرار گرفته است. اصلش به این معنا است.

بعد در عرف معنای خاصی پیدا کرده که انسان‌هایی هستند که پیشاپیش دیگران هستند و به اصطلاح خودمان و لفظ قریبِ به معنای امام، پیشوا هستند. ما پیشوا که می‌گوییم یعنی آن کسی که جلو می‌رود و دیگران پشت سرش می‌روند. حالا هر حرکتی که باشد. یکی از القاب هیتلر، پیشوا بود. اصلاً لقب مخصوص هیتلر بود.

امام حق و امام باطل

معنای عرفی امام هم یعنی پیشوا؛ یعنی انسانی که جلوست و دیگران پشت سرش می‌روند. حالا هر کسی که باشد و هر راهی که باشد. از این جهت ممکن است کسی باشد که پیشوای گمراهان، فسّاق، فجّار و کفّار باشد. پیشوا است دیگر، جلو می‌رود و بقیه پشت سرش هستند و اِمامشان است. به همین معنا در قرآن هم استعمال شده است؛ فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْكُفْرِ.[5] ائمه جمع اِمام است؛ می‌فرماید با امام‌های کفر بجنگید یعنی با پیشواهایشان، با سران‌شان، با سران کفار. پس باز معنایی که در این‌جا اطلاق می‌شود دیگر مکان و جهت و امثال این‌ها را شامل نمی‌شود و منظور همان انسان‌هایی هستند که پیشاپیش حرکت می‌کنند و پیشوای دیگران هستند در هر راهی که باشند. أَئِمَّةَ الْكُفْرِ همان‌هایی هستند که مردم و طرفداران خودشان را به جهنم می‌کشانند. در مقابلش ائمةُ الحق، ائمه ‌الهدی، آن‌ها هم هستند ولی هر دوی این‌ها اِمام هستند. این اِمام حق است و آن امام باطل؛ این اِمام هدایت است و آن امام گمراهی؛ این اِمام ایمان است و آن امام کفر است. امام به هر دو به صورت یکسان اطلاق می‌شود. این هم یک اطلاق. روشن است که این معنا ربطی به وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ندارد. این یک چیز دیگری است. البته بی‌شباهت نیست و جهت انتقال دارد چون قَالَ إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا یعنی پیشوای مردم. باز این جهت پیشوایی بودن در آن لحاظ است اما یک پیشوای خاصی است و خیلی با پیشوایی‌های دیگر فرق دارد؛ پیشوایی‌ای است که فقط در راه حق است، آن هم نه هر پیشوایی؛ کسی است که مقامش از انبیا هم بالاتر است. یک مقام بسیار ویژه‌ای است.

اطلاق لفظ امام در مورد غیر معصوم

در اصطلاحات دیگر هم، در اصطلاحات فقها و متشرعه، همین معانی عام‌تر و خاص‌تر به کار می‌رود. به عنوان مثال امام صلاة، در کتاب فقه و در رساله عملیه می‌گویند اقتدای به امام عادل. اِمام که منظور امام معصوم نیست، یک پیش‌نماز است؛ و همچنین امام جمعه. مقام امامت جمعه، ربطی به مقام عصمت ندارد. یک مقام اجتماعی است، پیشوایی دینی است.

کسانی که در این مسائل دقت ندارند یا شبهه‌هایی در ذهن‌شان هست و یا خدایی نکرده ریگی در کفششان هست در بعضی جاها ابداع شبهه می‌کنند که این مقام مخصوص ائمه اثنی عشر است، شما چرا به امام خمینی امام می‌گویید؟! مگر امام سیزدهم هم داریم؟! این را گفته‌اند. حتی عرض کردم که در بین یاران نزدیک و مخلِص امام کسانی بودند که به امام، امام نمی‌گفتند؛ می‌گفتند نائب‌الامام. خدا رحمت‌شان کند! این‌ها چیست و چه کار باید کرد؟

با این توضیحی که اخیراً دادم معلوم شد که امامی که ما می‌گوییم نه آن مقام امام معصوم است و نه امام به معنای هر پیشوایی است بلکه منظور پیشوای حق است اما نه پیشوای اصطلاح علم عقاید و کلام و امثال این‌ها. کسی که متصدی راهنمایی مردم است و مسئولیت هدایت مردم را به عهده گرفته این امام‌شان است مثل امام جمعه‌ای که متصدی این است که برای مردم نماز بخواند، حمد و سوره نماز را از آن‌ها ساقط کند و آن‌ها را به همان مشی‌ای که لازم است هدایت کند.

پس اینکه اطلاق امام بر غیر از ائمه معصومین به چه معنا و در کدام اصطلاح است، اگر به همان معنایی که درباره امام معصوم به کار می‌بریم یعنی در همان اصطلاح خاصی که در علم کلام مطرح می‌شود در مقام این‌که جانشین پیغمبر چه کسی بوده، می‌گوییم، نه خیر، دوازده تا بیشتر نیست. اطلاقش به این معنا به هیچ کس دیگر هم صحیح نیست؛ اما به معنایی شبیه به امام جمعه، این هم امام الأُمّة است؛ امام جماعت مثلاً برای صد نفر امامت می‌کند، امام جمعه مثلاً برای ده هزار نفر امامت می‌کند، امام الأُمّة هم برای ده میلیون و صد میلیون نفر و چیزی از آن مقوله است. پس اشکال اطلاق امام بر شخص امام راحل‌رضوان‌الله‌علیه یا امثال ایشان یا جانشین شایسته‌شان، با این توضیح حل می‌شود و روشن است. فکر نمی‌کنم در میان آقایان حاضر کسی سؤالی در این باره داشته باشد. خواستم توضیحی داده باشم که اگر دیگران یک وقت چنین سؤالی کردند آقایان جواب حاضر و آماده داشته باشند.

تفاوت امامت حضرت ابراهيم و ائمه اطهار

ولی سؤال فقط این‌جا تمام نمی‌شود. این‌که ما به ائمه معصومین اِمام می‌گوییم و قرآن به یک عده از انبیا اِمام می‌گوید، این به چه وجهی است؟ آیا به همان معنایی که ما به ائمه معصومین اِمام می‌گوییم خدا به حضرت ابراهیم فرمود: إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا؟! اِمام که می‌گوییم یعنی چه و عرف مردم چه می‌فهمند؟ امامی که ما می‌گوییم یعنی جانشین پیغمبر. حضرت ابراهیم که به عنوان جانشین حضرت نوح یا پیغمبر دیگری نبوده که خدا بفرماید: إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا یعنی تو را جانشین نوح کردم؛ نه، یک مقام دیگری بود که بعد از نبوت، رسالت و خُلَّت، آن هم تازه در اواخر عمر به حضرت ابراهیم داده شد. شاید عمر ایشان در آن زمان حدود صد سال بوده است. حالا فرض کنید صد سال یا نود سال را در نبوت و رسالت گذرانده بود و هنوز امام نبود. بعد از آن امتحانات که عمده‌اش اقدام به ذبح حضرت اسماعیل بود تازه مقام امامت به ایشان داده شد. این مقام امامت چیست؟ آیا آن امامتی که در قرآن درباره حضرت ابراهیم گفته شده همان معنایی است که ما می‌گوییم دوازده تا مصداق دارد و دوازده امام هستند یا فرق دارد؟ اگر فرق دارد فرقش چیست؟

با توجه به همین آیاتی که می‌فرماید جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً، حالا به‌خصوص همین آیه‌ای که درباره خود حضرت ابراهیم است، معلوم می‌شود که این مقام، مقام بسیار ویژه‌ای است و عین نبوت و رسالت نیست و فراتر از آن است. مثل مقام خُلَّت که به حضرت ابراهیم عنایت شده بود که وَاتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلاً،[6] این هم یک مقام دیگری است. البته این مقام امامت یک فرق مهمی با مقام خُلَّت دارد و آن این است که در خُلَّت مسئولیت اجتماعی مطرح نبود. یک رابطه‌ای بین حضرت ابراهیم و خدا بود، خدا او را خلیل خودش قرار داده بود و دیگر آن لازمه اجتماعی را نداشت؛ اما مقام امامت که می‌فرماید جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا، یک مقامی است که با مردم ارتباط دارد و خدا این مقام را بعد از نبوت و رسالت به حضرت ابراهیم عنایت فرمود.

این مقام چه فرقی با آن امامتی دارد که ما درباره دوازده امام می‌گوییم؟! عین همان است؟! پس چرا ما می‌گوییم دوازده تا؟! با این حساب بیشتر باید باشند. انبیای زیادی بوده‌اند که دارای مقام امامت بوده‌اند؛ یا این مقام امامت با آن مقام امامت فرق دارد؟! باید گفت این‌ها دو اصطلاح است. ما که می‌گوییم امام، دوازده تاست یک اصطلاح کلامی در مقابل اهل‌ سنت است. بحثِ سر این‌که بعد از پیغمبر باید به چه کسی رجوع کرد، چه کسی برای ما حجت است، چه کسی باید عهده‌دار رهبری جامعه باشد، این یک بحث است. گفته‌اند دوازده نفر. ما هم می‌گوییم این‌ها مشخص هستند و از طرف خدا تعیین شده‌اند و این‌ها اِمام هستند. این یک اصطلاح خاصی است که در این فضا معنای خودش را پیدا می‌کند یعنی آن وقتی که صحبت از جانشینی پیغمبر است و اینکه بعد از پیغمبر چه کسی حجت است و باید سراغ چه کسی رفت، می‌گوییم امام، دوازده تاست. این لفظ در این فضا گفته می‌شود و معنای خودش را پیدا می‌کند؛ اما آن فضای إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ یک فضای دیگری است. صحبت از جانشینی پیغمبری نبود که بعد از فلان پیغمبر، ما چه کسی را جانشینش کردیم. صحبتِ این نبود؛ صحبتِ این بود که حضرت ابراهیم امتحاناتی داد و لیاقت این مقام را پیدا کرد.

مقام امامت حضرت ابراهیم؛ پاداش پیروزی در امتحانات سخت الهی

یکی از امتحانات حضرت ابراهیم، افتادن در آتش بود که به هیچ کس توجه نکرد و با طوع و رغبت پذیرفت. البته این‌ها را گفته‌ایم، شنیده‌ایم و خوانده‌ایم اما اگر اندکی دقت کنیم این‌ها چیزهای بسیار عجیبی است که واقعاً اگر دلایل معتبر نداشتیم باور کردنش بسیار سخت بود. روایت داریم که حضرت ابراهیم را با منجنیق در آتش انداختند؛ زیرا آتش‌هایی که فراهم کرده بودند آن‌قدر حرارت داشت که کسی نمی‌توانست نزدیکش بیاید لذا از منجنیق استفاده کردند و ایشان را از راه دور در آتش پرت کردند. حالا شما تصور کنید حضرت ابراهیم که دیده چه آتشی برای سوزاندنش فراهم کرده‌اند، آن‌چنان آتشی که کسی جرأت نمی‌کند نزدیکش برود، از وسایل جنگی هم استفاده کرده‌اند و قرار است ایشان را با منجنیق پرتاب کنند که راه فرار هم نداشته باشند و وسط آتش بیفتند، حالا از این‌جا از منجنیق پرت شده و جدا شده و وسط آسمان دارد به طرف آتش می‌رود، جبرئیل آمد و گفت هَل لَكَ مِن حاجَةٍ؟! برادر ابراهیم! با ما کاری داری؟!

شما هر مؤمن عارف کاملی را سراغ داشته باشید در یک چنین حالی اگر جبرئیل بیاید، جبرئیل که بی‌ اذن خدا نمی‌آید، عِبَادٌ مُكْرَمُونَ * لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ ...؛[7] آن که آمده بود حتماً خدا او را فرستاده، آن هم پیغمبر است و می‌داند که جبرئیل از طرف خدا آمده، می‌گوید هَل لَكَ مِن حاجَةٍ؟! کاری با ما داری؟! کمکی از ما می‌خواهی؟! شما فکر می‌کنید هر عارفی اگر بود در آن‌جا چه می‌گفت؟! می‌گفت فرستاده خداست، چون از طرف خدا هستی بیا من را نجات بده، می‌خواهم مردم را هدایت کنم، می‌خواهم بمانم و خدمت کنم، می‌خواهم عبادت کنم، نگذار در آتش بیفتم، هر کاری می‌توانی بکن؛ غیر از این است؟! ولی حضرت ابراهیم از منجنیق جدا شده، فرصت زیادی هم نیست و باید در آن وقت تصمیم بگیرد. جبرئیل گفت: هَل لَكَ مِن حاجَةٍ؟! حضرت ابراهیم فرمود: أمّا إلَيكَ فَلا! به شما نه، هیچ احتیاجی ندارم!

کسی که بی‌خود إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا نمی‌شود. اصلاً در یک چنین حالی فکر آدم درست کار نمی‌کند که چه بگوید. هر کسی که باشد می‌گوید حالا یک کاری بکن، دارم در آتش می‌افتم، اگر کاری از دستت برمی‌آید بکن دیگر. جبرئیل می‌گوید هَل لَكَ مِن حاجَةٍ؟! حضرت ابراهیم می‌فرماید أمّا إلَيكَ فَلا! به شما احتیاجی ندارم! جبرئیل گفت از خدا بخواه! حضرت فرمود خدا هر چیزی را که صلاح می‌داند انجام می‌دهد، تقدیر خداست، من راضی‌ام به رضای او!

این امتحان است. امتحان آن‌ها این‌جوری‌هاست که آیا آن‌جا یک گوشه چشمی به کس دیگری دارد؟! آیا یک جایی از دلش، یک‌صدم یا یک هزارمش به جبرئیل بند است؟! ولی می‌فرماید أمّا إلَيكَ فَلا! به شما کاری ندارم. این یک امتحان. تازه بعد از این هم ایشان زود امام نشد و باز هم مقام امامت را به ایشان ندادند.

دیگر حضرت به سن پیری رسید و فرزنددار هم نشده بود و داستان فرزنددار شدن ایشان و داستان اسحاق و بعد هم اسماعیل پیش آمد و حالا ده، پانزده سال است که خدا اسماعیل را به ابراهیم داده است آن هم چه جوانی. حالا آن‌گونه که هم از خود آیات استفاده می‌شود و هم در روایات آمده، حضرت اسماعیل‌سلام‌الله‌علیه آن‌قدر کمال داشته است که جا داشته مثل حضرت ابراهیمی عاشقش باشد. ادب و اطاعتش در مقابل خدا در همین داستان روشن است؛ حضرت ابراهیم گفت: من از طرف خدا مأمور هستم که تو را ذبح کنم. اسماعیل گفت: يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ؛[8] هر چه خدا گفته انجام بده! یک جوان پانزده، شانزده ساله! نگفت آخر من چه گناهی کرده‌ام؟! برای چه سر من را می‌خواهی ببری؟! حضرت ابراهیم گفت: إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُكَ؛ در خواب دیدم که دارم سرت را می‌برم. گفت: یا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ؛ مأموریت را انجام بده! حضرت اسماعیل متوجه شد که حضرت ابراهیم می‌ترسد تاب نیاورد که سر فرزندش را ببرد و لذا گفت: سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ؛ من هیچ عکس‌العملی نشان نمی‌دهم، تسلیم هستم، کار خودت را انجام بده!

سن حضرت ابراهیم در آن وقتی که مأمور به ذبح حضرت اسماعیل شد حدود صد سال بوده، حالا اندکی کمتر یا بیشتر، از قرائن عرض می‌کنم. پیرمردی که تا سن هشتاد، نود سالگی اولاددار نشده، حالا چنین اولادی دارد، آن هم این‌گونه جوانی، به او مأموریت داده می‌شود که به دست خودت سرش را ببر! دیگر آن داستان که شیطان چند مرتبه آمد و حضرت ابراهیم به شیطان سنگ زد که یادبود آن حرکات حضرت ابراهیم در مقابل شیطان که سه مرتبه شیطان را رمی کرد زمینه برای رمی جمرات شد و آمد و اسماعیل را در مسلخ خواباند و خدا فدیه‌ای از بهشت برای او فرستاد و گفت مأموریت تو تا همین جا بود، این یک امتحان بود که آیا تو حاضری سر فرزند خودت را، آن هم یک چنین فرزند بی‌گناه، آراسته و باایمانی را به دست خودت ببری؟! سؤال هم نکرد که آخر چرا؟! مگر این چه کار کرده؟! تازه آن هم در خواب دید. حالا خود این‌که چرا به صورت خواب به حضرت الهام شد خودش یک حکمت‌هایی دارد. به‌هرحال بعد از همه این‌ها حالا إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا. این در یک فضای دیگری است و صحبت جانشینی پیغمبری و این حرف‌ها نیست. این غیر از این است که ما می‌گوییم دوازده امام داریم یعنی دوازده تا جانشین پیغمبر. صحبت یک مقام ممتازی است که خدا به حضرت ابراهیم داده است.

مقام امامت پيامبر اكرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله

این‌جا یک نکته لطیفی دارد که وقتی خدا یک چنین مقامی به حضرت ابراهیم داد فوراً به خدا عرض کرد قَالَ وَمِن ذُرِّیتِی؟! این از ویژگی‌های حضرت ابراهیم بود که در میان همه انبیا یک اهتمام خاصی به فرزندانش داشت. خدا گاهی یک ویژگی‌های خاصی برای انبیا نقل می‌کند که یک چیزهای اختصاصی داشته‌اند. این ویژگی حضرت در داستان‌های ایشان روشن است که وقتی خدا گفت إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا، حضرت عرض کرد که وَمِن ذُرِّیتِی؟! این مقام عظیمی که به من دادی اختصاص به من نداشته باشد، در بین ذریه من هم کسانی باشند که به این مقام برسند. قَالَ لاَ ینَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ. در روایت دارد که پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله فرمود: أَنَا دَعْوَةُ أَبِي إِبْرَاهِيمَ؛[9] آن دعایی که ابراهیم کرد که از ذریه من هم امام باشد من هستم؛ یعنی رسول خدا‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله. شاید منظور آن دعایی باشد که حضرت ابراهیم فرمود: رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ....[10]

پس این مقامی که در قرآن برای حضرت ابراهیم و بعضی از انبیای دیگر ذکر شده که وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآیاتِنَا یوقِنُونَ؛ آن یک مقام دیگری از قبیل مقولات نبوت، رسالت، خلّت، امامت و امثال این‌هاست و در ردیف همین مفاهیمی است که مقامات انبیاست. خدا به بعضی از پیغمبران امتیازات خاصی عنایت فرموده است؛ در خصوص حضرت موسی می‌فرماید وَكَلَّمَ اللَّهُ مُوسَىٰ تَكْلِيمًا.[11] حضرت عیسی به آن صورت متولد شد و آن مقام را داشت. خدا برای هر پیغمبری یک ویژگی خاصی قائل بود. حضرت ابراهیم هم پیغمبری است که خدا بعد از آن امتحانات، مستقیماً به او فرمود: إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا.

پس حاصل عرایضم این‌که آن امامتی که می‌گوییم دوازده امام معصوم و به این عنوان به دوازده نفر اختصاص دارد این یعنی جانشینی پیغمبر و رهبری امت اسلامی، رهبری حق؛ اما آن که قرآن می‌فرماید اصلاً در یک فضای دیگری است و یکی از مقامات انبیا بوده که بعضی از انبیا مقامی به نام امامت داشته‌اند. به همین عنوان است که ما برای خود پیغمبر اسلام‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله بالاترین مقام امامت را قائل هستیم. آن وقت تعداد امامان سیزده تا نمی‌شود. آن‌ها که به عنوان جانشین پیغمبر هستند فقط دوازده تا هستند. اینکه گفتیم خود پیغمبر هم امام است این یک معنا و اصطلاح دیگری است؛ این یک مقام عالی‌ای است که مخصوص بعضی از انبیا بوده است. خود پیغمبر اسلام هم یکی از آن امام‌هاست؛ وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ.... تا این‌جا هم یک مقداری ابهام مسأله حل می‌شود.

مقام انبیا بالاتر است یا مقام ائمه اطهار؟!

پس امام دو معنا دارد؛ یک معنایش جانشینی پیغمبر بود که همه ما می‌دانیم، بچه‌مکتبی‌ها هم می‌دانند. بعد فهمیدیم امامت به یک معنای دیگری هم در قرآن به کار رفته که برای بعضی از انبیاست نه جانشینان انبیا؛ مقامی است برای خود انبیا و آن مقام‌ را با دلایلی کشف کردیم که برای خود پیغمبر اسلام، ثابت است و ایشان افضل از همه انبیا هستند. یک سؤال دیگر باقی می‌ماند و آن این است که ائمه اثنی عشر که امامت به معنای جانشینی پیغمبر را داشته‌اند آیا امامت به این معنا را هم داشته‌اند یا نه؟!

جوابش این است که به آن معنا نسبت به حضرت زهرا‌سلام‌‌الله‌‌عليها هم داریم. مقامی است غیر از مقام امامت به معنی جانشینی اما شامل همه معصومین می‌شود. به آن معنا حضرت زهرا‌سلام‌‌الله‌‌عليها هم امام است یعنی آن مقامی که خدا به حضرت ابراهیم داد آن را به دیگران هم می‌تواند بدهد. شرط آن مقام، نبوت نیست اما مقامی است که ارزشش پیش خدا از نبوت بالاتر است. غیر از پیغمبر هم می‌تواند این مقام را داشته باشد البته اگر شرایطش را داشته باشد و آن مراتب امتحانش را گذرانده باشد. آن یک گواهی‌نامه خاصی است که در آخرین مراحل به اولیای خدا داده می‌شود. آن مقام برای ائمه اثنی عشر هم هست اما نه به معنای جانشینی پیغمبر. پس آن‌ها به دو معنا امام هستند؛ یکی به معنای جانشینی پیغمبر، یکی هم به معنای آن مقام معنوی‌ای که بعضی از انبیای عظام داشته‌اند؛ و به واسطه دارا بودن آن مقام است که ائمه اثنی عشر بر انبیا هم برتری دارند!

این‌که در روایات داریم مقام ما از مقام سایر انبیا بالاتر است به خاطر امامت به آن معنایش است وگرنه هیچ لازم نیست که کسی پیغمبر هم باشد؛ کسی اصلاً پیغمبر هم نیست، نه نبوت دارد و نه رسالت، هیچ کدام از این‌ها را هم ندارد اما می‌تواند امامت داشته باشد. البته امکانش را من عرض می‌کنم، اقتضای عدم ندارد، بستگی به دلیل دارد. هر اندازه ما دلیل داشته باشیم که کسانی دارای آن مقامی بوده‌اند که حضرت ابراهیم در آخر عمرش پیدا کرد، آن‌ها بر سایر انبیا هم برتری دارند ولو مقام نبوت را ندارند. مقام نبوت یک مقامی است که ابلاغ وحی نبوت به مردم است و رسالتی است برای یک امتی که امتی را مورد رسالت الهی قرار بدهند و بعدش هم تبعاتش را داشته باشد یعنی اگر قبول نکردند احیاناً مورد عذاب قرار بگیرند. رسول یک چنین کسی است؛ وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاء رَسُولُهُمْ قُضِی بَینَهُم بِالْقِسْطِ.[12]

این‌ها مقام رسالت است. هیچ کدام از این‌ها ملازم با امامت نیست، شرط امامتِ به آن معنا هم نیست. ممکن است کسی نه نبوت داشته باشد و نه رسالت ولی آن مقام را داشته باشد و ممکن است کسانی از انبیای بزرگ باشند اما آن مقام را نداشته باشند، مثل سایر انبیایی که مقام امامت را نداشته‌اند.

زیارت جامعه کبیره؛ گنجینه‌ای برای شناخت مقام ائمه اطهار‌سلام‌الله‌علیهم‌اجمعین

آخرین سؤالی که در عرایضم اشاره کردم این بود که آیا ائمه اثنی عشر غیر از مقام امامتی که همه ما می‌دانیم و در مقابل مخالفان می‌گوییم امام دوازده تاست و فقط هم فرزندان امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه‌‌ هستند، آیا مقام دیگری هم دارند یا نه؟! حالا ضمناً معلوم شد یک مقام دیگری به نام امامتی دارند که بعضی از انبیا داشته‌اند. آیا مقام دیگری هم هست که داشته باشند که از این چیزهایی که ما خوانده‌ایم و شنیده‌ایم نیست؟!

یکی از بزرگ‌ترین گنج‌هایی که ائمه اطهار‌سلام‌الله‌علیهم‌اجمعین و مخصوصاً امام هادی‌صلوات‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌علی‌آبائه‌‌و‌أبنائه‌‌المعصومين برای ما شیعیان جا گذاشته‌اند این زیارت جامعه کبیره است. اگر کسی این زیارت را درست بخواند و بفهمد آن وقت می‌فهمد که این‌هایی که ما خیال می‌کنیم که مقام امامت همین است و حالا امامت، حقِ علی بود یا حق آن رقبای دیگری، یا حالا مردم باید تعیین کنند یا خدا تعیین کند اما بالاخره در ردیف هم هستند و خیلی فرقی ندارد، اگر آدم این زیارت و روایات دیگری که مشابه‌اش است را بخواند می‌فهمد که نه، مسأله خیلی تفاوت دارد.

البته ما انسان‌ها یک غروری داریم که خیال می‌کنیم همه چیز را خوب می‌توانیم بفهمیم. اگر حالا هم نخوانده باشیم، دو، سه روز دیگر درسش را می‌خوانیم و دیگر می‌فهمیم. نمی‌خواهیم باور کنیم که یک چیزهایی هست که نمی‌توانیم بفهمیم. خیلی زورزورکی به ما تحمیل می‌کنند که بابا! ما کُنه خدا را نمی‌توانیم بشناسیم. این را به‌زور قبول می‌کنیم؛ خب چرا نمی‌توانیم بشناسیم؟! خب خدا خالق است، عالم است، قادر است. دیگر چه؟ خیلی که با دقت، حالی‌مان کنند، به‌زور باور می‌کنیم که حقیقت خدا را نمی‌توانیم بشناسیم؛ اما چیز دیگری را به این زودی‌ها باور نمی‌کنیم که نشناختنی باشد یعنی ما توان درکش را نداریم. این در حالی است که چشم ما یک مقدار خاصی از نور را می‌بیند. اگر نور، شدیدتر شد دیگر نمی‌بیند. نور، شدید شده اما چشم ما دیگر آن را نمی‌بیند. گوش ما یک فرکانس معینی از امواج را درک می‌کند و اگر فرکانس، بیشتر یا کمتر باشد درک نمی‌کند.

ما امور محسوس را فقط در یک شرایط خاصی درک می‌کنیم. بعضی از حیوانات بهتر از ما درک می‌کنند. حیوانات بوها را خیلی بهتر از ما درک می‌کنند. مورچه‌ بوهایی را درک می‌کند که ما درک نمی‌کنیم. بسیاری از چیزهایی که مورچه از خانه‌اش و از راه‌های دور، راه می‌افتد و سراغش می‌رود و از آن استفاده می‌کند، مثلاً بعضی از مغزهای بوداده یا امثال آن، این‌ها را از بوی آن می‌فهمد. مثلاً سگ بوهایی را درک می‌کند که ما اصلاً نمی‌توانیم درک کنیم. تجربه هم می‌کنیم، می‌بینیم که برای کشف مواد مخدر و امثال این‌ها سگ می‌برند و از روی بو می‌فهمد. مورچه از راهی که می‌رود برمی‌گردد و راه خودش را پیدا می‌کند. در راهی که از آن عبور کرده یک ماده‌ای باقی می‌گذارد که از بوی آن می‌فهمد که از همان راه برگردد. خود مورچه چیست که وقتی از یک راهی می‌رود یک اثری را از خودش باقی می‌‌گذارد که در برگشتن از بوی همان، راه را پیدا می‌کند که به خانه‌اش برگردد!

در این عالم خیلی چیزها هست که ما نمی‌‌توانیم درک کنیم و دید و درک ما محدود است. مخصوصاً وقتی یک چیزهایی در یک اشل نامتناهی قرار بگیرد. این‌هایی که ما می‌گوییم، می‌گوییم ده برابرش، صد برابرش، هزار برابرش اگر در یک معادله‌ای قرار بگیرد که اصلاً صحبت عدد و ده برابر و صد برابر و این حرف‌ها نیست و برتری‌اش نامتناهی است، آن وقت با چه می‌خواهیم درک کنیم؟!

بر ما منت گذاشته‌اند که یک شعاع ضعیفی از آن مقامات را که ما با هزار زحمت بتوانیم یک بویی از آن را ببریم را در این زیارت جامعه و امثالش بیان کرده‌اند. ما می‌گوییم لابد این تعبیرات، مجازی است یا حالا تشریفاتی. این است که می‌خوانیم و از کنارش می‌گذریم، چه کار داریم که معنایش چیست؟! اما اگر دقت کنیم نکته‌هایی در این‌ها هست که هر کدام گنجی از معارف است. آدم می‌تواند بفهمد که غیر از این چیزهایی که نمی‌فهمد و کنه‌اش را درک نمی‌کند چه طور چیزهایی ممکن است باشد.

تجلّی معرفت قلبی به عظمت مقام اهل بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين

خدا لطف فرموده و به همه ما شیعه‌ها با همه نقص‌ها و آلودگی‌‌هایی که داریم، یک چیزهایی را مفت و مجانی داده که قدرش را نمی‌دانیم که این‌ها چیست؛ مثلاً این معرفتی که همه ما شیعه‌‌ها، از عالم و جاهل و پیر و جوان، نسبت به اهل‌بیت و حتی نسبت به امامزاده‌ها داریم. شما کدام شیعه‌ای را می‌شناسید که مثلاً به زیارت حضرت معصومه‌سلام‌الله‌علیها بیاید و از ایشان حاجتی نخواهد؟! همه این‌ها مرتکز ذهن ماست که از بزرگان می‌توانیم حاجت بخواهیم، آن‌ها دعا می‌کنند و از خدا می‌خواهند که حاجات‌مان روا بشود.

ما تا حالا هیچ فکر کرده‌ایم که وقتی ما مثلاً در یک روز شلوغ به حرم می‌رویم، در آنِ واحد ده‌ها هزار مردم به حرم می‌آیند و می‌روند- حالا حرم‌های بزرگ مثل حرم حضرت رضا‌سلام‌الله‌علیه که گاهی ده هزار نفر مردم در حرم و رواق‌ها جا می‌گیرد- و همه این‌ها دارند آقا را صدا می‌زنند و همه دارند از او چیز می‌خواهند، ایشان با کدام گوششان این همه صدا را می‌شنوند و از هم تشخیص می‌دهند که این چه گفت، آن ‌چه گفت؟! همه ما معتقدیم که ایشان می‌شنوند. اگر نمی‌شنیدند ما برای چه می‌گفتیم؟! همه ما به صورت ارتکازی می‌دانیم که اگر صدها هزار نفر هم یک جا بگویند یا امام رضا، همه‌اش را می‌شنوند؛ اما هیچ وقت فکرش را نمی‌کنیم که آخر ایشان چگونه می‌شنوند؟! مگر ما چند تا صدا را می‌توانیم با هم بشنویم؟! روانشناسان می‌گویند بیشترین درکی که انسان می‌تواند در یک لحظه داشته باشد هفت تا ادراک است. حالا فرض کنید بیشترش کشف بشود و ده تا بشود. یک میلیون صدا همه با هم می‌گویند یا امام رضا، آدم بتواند همه را جداجدا بشنود! این یعنی چه؟! و حالا کاش فقط همین بود؛ هر کسی با هر زبانی که می‌گوید ایشان می‌شنوند! یکی فارسی می‌گوید، یکی عربی می‌گوید، یکی ترکی می‌گوید، یکی انگلیسی می‌گوید، یکی به زبان اردو می‌گوید و خیلی‌ها هم به سایر زبان‌ها. ایشان همه را می‌فهمند و هیچ فرقی هم برای ایشان ندارد. ایشان این زبان‌ها را کجا یاد گرفته‌اند؟! و باز کاش همین بود؛ ایشان می‌فهمند که هر کسی حاجتش چیست؟ آیا صلاح است که به او داده شود یا نه؟ اگر صلاحش هست چه وقتی، از چه راهی و به چه وسیله‌ای باید به او داده شود؟

این‌ها کجا پیدا می‌شود؟! آیا این‌گونه نیست؟! اگر این‌گونه نیست پس ما برای چه می‌رویم می‌گوییم امام رضا! ما فلان چیز را می‌خواهیم؟! همه ما به صورت ارتکازی می‌دانیم که همین‌گونه است؛ آن‌ها همه صداها را می‌شنوند، به هر زبانی که گفته بشود معنی‌اش را می‌فهمند، حاجت طرف را هم درک می‌کنند، استحقاقش را می‌فهمند که استحقاق دارد یا ندارد، می‌فهمند صلاحش هست یا نیست و اگر صلاحش هست از چه راهی.

کرامتی از دریای جود و کَرَم حضرت اباالفضل العباس‌صلوات‌‌الله‌‌عليه

من یک داستان یادم آمد این را بگویم و دیگر دعایتان کنم. این داستان را خودم نشنیده‌ام اما ثقات متعددی از مرحوم آقای کشمیری نقل کرده‌اند که ایشان فرموده بودند که من در نجف بودم، شنیدم که یک خانمی در کربلا هست که می‌آید در صحن حضرت اباالفضل‌صلوات‌‌الله‌‌عليه می‌نشیند و برای مردم در یک موقع معینی استخاره می‌گیرد و مردم هم یک پولی به او می‌دهند. این پول یک مقدار که جمع می‌شود و به مقدار معینی می‌رسد این دیگر بلند می‌شود می‌رود و دیگر هم چیزی نمی‌فهمد یعنی آنچه را که تا حالا می‌فهمید دیگر نمی‌فهمد! رفتم از نزدیک با اصرار از او پرسیدم که داستان چیست؟! چه طور شده که این‌گونه شده‌ای و از چه وقت؟! گفت ما عشیره‌ای هستیم که در اطراف کربلا زندگی می‌کردیم. شوهرم هم از اشراف عشیره بود. ما چند تا بچه داشتیم. شوهر من از دنیا رفت و زندگی ما سخت شد و نتوانستم این بچه‌ها را اداره کنم. ما جزو اشراف قبیله بودیم و شأن من هم نبود که بروم به کسی رو بزنم و بگویم احتیاجی دارم، قرض کنم یا کمکی بگیرم. بالاخره چاره‌ای ندیدم، گفتم خدمت حضرت اباالفضل‌صلوات‌‌الله‌‌عليه می‌آیم. آمدم به حرم مشرف شدم و گفتم: آقا! می‌دانید که شوهر من از دنیا رفته و وضع زندگی‌ام خوب نیست، زندگی بچه‌هایم اداره نمی‌شود، شأن من هم نیست که بروم به کسی عرض حاجت کنم، آمده‌ام از شما کمک بخواهم.

حالا جزئیاتش دقیقاً یادم نیست که همان وقت حالتی برای او پیدا شد یا شب در خواب دید یا مثلاً ساعتی بعد که حضرت به او فرمودند: شما برو در صحن بنشین و استخاره بگیر، مردم می‌آیند پیش شما استخاره می‌گیرند و پولی به شما می‌دهند، وقتی به اندازه‌ای رسید که زندگی‌ات را تأمین کند دیگر حقیقت را درک نمی‌‌کنی. ما تا آن وقت به تو راهنمایی می‌کنیم که به آن‌ها چه بگویی. به آن مبلغ که رسید دیگر احتیاج تو تأمین شده و تو دیگر چیزی درک نمی‌کنی. او گفت داستان من این است. من صبح به این‌جا می‌آیم و می‌نشینم. اشخاص مختلفی از راه‌های دور و نزدیک به این‌جا می‌آیند و می‌گویند برای ما استخاره کن و یک چیزی هم به من می‌دهند. من هم فوراً می‌فهمم که این حاجتش چیست و چه کار باید بکند و به او می‌گویم. تا پول‌هایی که مردم به من می‌دهند به یک مبلغی می‌رسد که رفع حاجت من می‌شود دیگر مثل این‌که روی قلب و چشم من پرده‌ای می‌افتد و دیگر چیزی درک نمی‌کنم و مثل افراد عادی می‌شوم.

عجز انسان از درک عظمت مقام اهل بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين

حالا شما حساب کنید این یکی از کرامت‌‌های کوچک حضرت اباالفضل‌صلوات‌‌الله‌‌عليه در طول تاریخ است. اولاً اینکه چگونه خواسته این خانم را می‌فهمد؛ ثانیاً آن‌ کسانی که سراغ این خانم می‌فرستد. این خانم که سراغ کسی نیامده که بیایید من برای شما استخاره کنم. این آن‌جا نشسته، کسانی می‌آیند و می‌گویند استخاره کند؛ چه کسی این‌ها را می‌فرستد؟! چه کسی به آن‌ها می‌گوید که پول بدهید و چه قدر بدهید؟! می‌خواست پولی که به او برسد به عنوان گدایی نباشد، محترمانه باشد، آبرویش محفوظ باشد، ارتباطش هم با حضرت اباالفضل‌صلوات‌‌الله‌‌عليه محفوظ باشد. چه کسی می‌فهمد که این تا چه وقت نیازش برطرف می‌شود؟! چه کار می‌کند که تا حالا درک می‌کند و بعد درک نمی‌کند؟! چه کسی آن‌جا موکَّل است که این پرده را بردارد یا بیندازد؟! چه کسی تعیین می‌کند که چه کسی را بفرستند و چه قدر به او پول بدهند؟! تازه همه این‌ها فقط به خاطر این است که مورد توجه یک گوشه چشم حضرت اباالفضل‌صلوات‌‌الله‌‌عليه واقع شده است. ببینید که خود آن آقا چیست! این یک گدایی است که پیش حضرت اباالفضل‌صلوات‌‌الله‌‌عليه آمده و گدایی کرده یک چنین عنایت و کرامتی به او کرده‌اند؛ آن وقت آن دریایی که این یک نم و یک قطره‌ای از آن است خود آن دریا چیست؟! و حالا تازه حضرت اباالفضل‌صلوات‌‌الله‌‌عليه، امام معصوم نیست، پیغمبر هم نیست؛ برادر سیدالشهدا‌صلوات‌‌الله‌‌عليه است. از همین جا ببینید که امام معصوم چه مقامی دارد که این مرتبه نازله‌ای از این‌هاست؛ و پیغمبر خدا چه مقامی دارند!

این‌ها را با هیچ بیان و هیچ استدلالی نمی‌شود بیان کرد و به کسی باوراند. یک کسی که یک جایی یک کرامتی دید و یک چیزی به او نشان دادند این از همه چیز قاطعانه‌تر باور می‌کند و می‌پذیرد اما شما هزاری دلیل فلسفی بیاورید که چنین می‌شود، نمی‌شود، عقول مجرد یا ... از این‌ها چیزی به دست آدم نمی‌آید. این است دیگر آقا! این‌جا یک خانمی نشسته، می‌فهمد که کارش چیست، چه باید به او بگوید و یک عنایت از طرف ضریح حضرت اباالفضل‌صلوات‌‌الله‌‌عليه به او شده است. حالا حیات ظاهری ندارد که با او صحبت کند، آمده این‌جا حرف زده، او شنیده که این زن چه احتیاج دارد، چه برای او بهتر است، از چه راهی می‌شود زندگی این تأمین بشود و ارتباطش با حضرت اباالفضل‌صلوات‌‌الله‌‌عليه محفوظ باشد، دینش محفوظ باشد، آبرویش محفوظ باشد، بچه‌هایش هم نان حلال بخورند؛ چه کسی فکر این‌ها را کرد؟! این نقشه از کجا طراحی شد؟! به چه وسیله‌ای به او اعطا شد؟! این‌هاست که آدم باید سرش را پایین بیندازد و بگوید ما کوچک‌تر از این هستیم که بفهمیم حقیقت این‌ها چیست!

معرفت اهل‌بیت راه رسیدن به معرفت خداوند متعال

خدا را هزاران بار باید شکر کنیم و تمام عمرمان را سر به سجده شکر بگذاریم که همین ایمانش را به ما داد و این معرفت را پیدا کردیم که خدا چنین بنده‌هایی دارد تا از راه این‌ها بفهمیم که خدا کیست؛ آن کسی که با یک اراده، همه این‌ها را عطا فرمود؛ إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ؛[13] امیدواریم خداوند متعال به برکت جوادالائمه‌صلوات‌‌الله‌‌عليه یک عنایتی بفرماید، یک گوشه‌ چشمی به همه ما بشود که بر ایمان ما، بر معرفت و بر ولایت ما افزوده شود و سعادت دنیا و آخرت‌مان تأمین و ان‌شاءالله در ظهور فرزندشان تعجیل شود.

وفقنالله وایاکم ان‌شاءالله


[1]. بقره، 124.

[2]. سجده، 24.

[3]. حجر، 79.

[4]. احقاف، 12.

[5]. توبه، 12.

[6]. نساء، 125.

[7]. انبیا، 26 و 27.

[8]. صافات، 102.

[9]. عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب إمام الأبرار، ج 1، ص 354.

[10]. بقره، 129.

[11]. نساء، 164.

[12]. یونس، 47.

[13]. یس، 82.

 

Selected Questions

Darwin's Theory in TV Documentaries I am a relatively educated Moslem with solid Islamic religious believes, and fluent in few languages. I am a keen listener to your speeches and also very keen on the programs which I can see on the 4th Channel of the IRIB. There are the following 2...
Read more...