بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملكوتى امام راحل و شهداى والامقام اسلام، صلواتى اهدا بفرمایید.
سالگرد شهادت امام ششم، حضرت ابا عبدالله جعفر بن محمد الصادقصلواتاللهعلیهوعلیآبائهوأبنائهالمعصومین را به پیشگاه مقدس ولى عصرارواحنا فداه و به همه علاقهمندان به اهلبیت، تسلیت و تعزیت عرض مىكنیم و از خداوند متعال درخواست مىكنیم كه همه ما را از پیروان راستین آن حضرت قرار دهد.
بعد از عمرى، توفیق شرف یابى در این محفل نورانى نصیب من شده و نمىدانم که آیا بار دیگر این توفیق حاصل خواهد شد یا نه؟ مناسبتهاى متعددى هست كه جا دارد درباره همه آنها صحبت شود، منتها هم وقت تنگ است و هم حال بنده خیلى مساعد نیست. غیر از اصل موضوع شهادت حضرت صادقعلیهالسلام كه امروز در تمام محافل كشور در این باره گفتوگو مىشود و بحثها، مقالات، سخنرانىها و عزادارىها از رسانهها پخش مىشود، مناسبتهاى دیگرى هم هست؛ از جمله اینكه همانگونه که همه اطلاع دارید، در چنین روزى نخستین حمله كماندوهاى شاه به مدرسه فیضیه انجام گرفت و در آن روز تعدادى از طلاب عزیز به شهادت رسیدند یا مجروح شدند و یك رفتار سبوعانه بىسابقهاى با روحانیت انجام گرفت كه مبدأ كارهاى وقیحانه دیگرى شد. بههرحال خاطره شهادت آن كسانى كه در این روز در مدرسه فیضیه به شهادت رسیدهاند را گرامى مىداریم.
در این فرصتی كه وقت شما عزیزان را مىگیرم آنچه به نظرم رسید که اولویت دارد به آن بپردازم این است كه ما در این روز باید توجه كنیم كه خداوند متعال چه نعمت عظیمى به ما داده كه ما را از پیروان امام صادقصلواتاللهعلیه قرار داده است. در خصوص نقش بیبدیل ایشان در ابقاء معارف اسلامى و در احیاء دین، بحثهاى زیادى انجام گرفته است و همه شما اطلاع دارید اما شاید بسیارى از ما غافل باشیم از اینكه چه نعمت عظیمی را دریافت کردهایم كه به وجود اهلبیت و به مقاماتشان معرفت پیدا کردهایم و توفیق یافتهایم كه از خرمن بركات آنها به اندازه ظرفیت خودمان خوشهاى بچینیم.
در زیارت عاشورا از این نعمت بهعنوان یك كرامت الهى یاد شده است؛ فَأَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِی أَكْرَمَنِی بِمَعْرِفَتِكُمْ وَ مَعْرِفَةِ أَوْلِیائِكُمْ. شناختن اهلبیت و حتى شناختن دوستانشان یك موهبت الهى است. همه انسانها لیاقت چنین نعمتى را پیدا نمىكنند و لایق چنین موهبتى نیستند. خدا انسانهای برگزیدهاى را به این موهبت مفتخر فرموده كه معرفت، مودت و ولایت اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین را نصیب آنها فرموده است. درباره عظمت این نعمت هرقدر صحبت شود كم است و نهتنها بنده توانایى این كار را ندارم بلکه بزرگان ما هم نمىتوانند حق این مطلب را اداء كنند كه شناختن اهلبیت و ولایت این خانواده چه نعمت عظیمى است و لذا به همین اندازه اكتفا مىكنم. مىخواهم مطلب دیگرى را عرض كنم كه براى ما یک مقدار جنبه عملى داشته باشد.
این نعمت عظیمى كه خدا به ما عنایت فرموده است اقتضا مىكند كه ما هم شكر مناسبى در مقابل آن به جا بیاوریم. اصولاً بین برخوردارى از نعمتهاى الهى و تكالیفى كه متوجه انسان مىشود تناسب و تعادلى برقرار است؛ هرقدر نعمتهاى الهى درباره كسى بیشتر باشد تكلیف اداء شکرش و انجام وظایفى كه به آنها تعلق مىگیرد سختتر خواهد بود. به عنوان تشبیه معقول به محسوس، یكى از مصادیقش این است که هركسی ثروت بیشترى داشته باشد تكلیف اداء حقوق واجبش هم بیشتر است. این یك نمونهاى است از اینکه وقتى انسان نعمتش بیشتر شد تكالیف بیشترى هم خواهد داشت.
كسانى كه از معارف اهلبیت، بیشتر استفاده کردهاند آنها تكالیف بسیار بزرگى دارند. آنها درواقع خلفاى پیغمبر و خلفاى اهلبیت و وارثان انبیا هستند و مرتبهاى از مسئولیتهاى آنها را باید عهدهدار شوند؛ اَلْعُلَمَاءُ وَرَثَةُ اَلْأَنْبِیاءِ وَ إِنَّ اَلْأَنْبِیاءَ لَمْ یوَرِّثُوا دِینَاراً وَ لاَ دِرْهَماً وَ إِنَّمَا وَرَّثُوا اَلْعِلْمَ فَمَنْ أَخَذَهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ؛[1] «علما وارثان پیامبران هستند و بهیقین پیامبران دینار و درهمی به ارث نمیگذارند و تنها علم را به ارث میگذارند. پس کسی که آن را گرفت بهره فراوانی را اخذ کرده است».
این یک مصداق برای عرض بنده است که كسانى كه از موهبت معرفت و ولایت اهلبیت بهرهمند شدهاند تكالیف سنگینترى نسبت به سایرین دارند؛ یعنى تكلیف ما شیعهها از سایر برادران مسلمانمان بیشتر است چون آنها از موهبت كمترى بهرهمند هستند و خدا نعمت معرفت و محبت و یا لااقل ولایت اهلبیت را به آنها نداده است. حالا اینکه چرا محروم شدهاند آن یک بحث دیگرى است. بههرحال حالا كه این نعمت را ندارند تكلیفشان هم كمتر است اما به همان اندازهاى كه فهمیدهاند و حجت بر آنها تمام شده و از بركات اهلبیت استفاده کردهاند نسبت به همان هم یك مسئولیتهایى دارند. ما كه این نعمتها نصیبمان شده است تكالیف سنگینترى داریم. مخصوصاً عالمان پیروان اهلبیت تكالیف سنگینترى دارند كه معارف اهلبیت را به دیگران معرفى كنند.
در این زمینه، هم روایات زیادى داریم و هم مطالب دیگرى از سنخ غیر روایات است، فرض كنید از قبیل خوابها، مكاشفات و در مواردى هم كسانى كه مورد وثوق هستند ادعاى پیامهاى حضورى کردهاند. البته من نمىخواهم این ادعا را بكنم كه این حجتى براى همه مىشود ولى بههرحال اشخاصى هستند كه مورد وثوق و اعتماد هستند و ادعا مىكنند كه از زبان مبارك ولى عصرصلواتاللهعلیه شنیدهاند كه چرا معارف ما اهلبیت را براى مردم عالَم به زبان خودشان بیان نمىكنید تا بفهمند؟! این وظیفه سنگینى است كه بر دوش كسانى است كه به این معارف آشنا شدهاند؛ هركه بامش بیش، برفش بیشتر.
در مقابل این نعمت عظیم و تكلیفِ شكر این نعمت كه به دلیل عقل اثبات مىشود و احتیاج به برهان تعبدى ندارد، علماى عقاید و كلام، در کتابهایشان فرمودهاند که ابتدا چرا اصلاً تحقیق درباره دین واجب است؟ كسى كه هنوز خدا را نشناخته، به چه دلیل واجب است كه برود خدا را بشناسد؟ ما بعد از اینكه خدا را شناختیم مىگوییم خدا بر ما واجب كرده كه بروید پیغمبر را بشناسید، دین را بشناسید، احكام دین را بشناسید؛ اما كسى كه هنوز خدا را نشناخته و قبول ندارد، اصلاً به چه دلیل برود خدا را بشناسد؟ به چه دلیل باید تحقیق كند؟ تا بعد با دلیل، اثبات شود كه خدایى هست و به دنبالش سایر حقایق.
علماى علم كلام فرمودهاند یكى از راههایی كه وجوب تحقیق درباره دین را اثبات مىكند، وجوب شكر منعم است. درست است که هنوز خدایى را نمىشناسد اما عقلش به او مىگوید که باید ببینى این نعمتهایى كه در اختیار تو هست را چه كسى به تو داده و شكرش را به جا بیاورى. وجوب شكر منعم اقتضا مىكند كه اول برود خود منعم را بشناسد و بعد ببیند كه چگونه باید شكرش را به جا بیاورد. حالا من در مقام تحقیق درباره این مسأله و بررسى دلیل و اینها نیستم. مىخواهم عرض كنم كه وجوب شكر منعم یك مطلب عقلى قطعى است كه علما و متكلمان بزرگ ما امثال شیخ طوسى، علامه حلى و دیگران حتى براى اثبات وجوب تحقیق درباره دین به این دلیل استدلال کردهاند.
وقتیکه ما باور كردیم كه نعمت ولایت، عظیمترین نعمتى است كه خدا به ما داده است اینكه باید شكرش را به جا بیاوریم این دیگر دلیل شرعى نمىخواهد، حالا صرفنظر از ادله فراوانى كه در نصوص دینى هم آمده است. حالا چگونه باید شكر این نعمت عظیم را به جا بیاوریم؟
هیچ شكى نیست كه وقتى نعمتى به انسان افاضه شد عقل مىگوید سعى كن این نعمت را نگه دارى تا از بین نرود. این دیگر اولین كارى است كه باید انجام داد. وقتى ما سلامتى داریم، حالا فرض كنید -العیاذ بالله- یك كسى هنوز خدا را نشناخته است. خب، عقل مىگوید سلامتى خودت را حفظ كن. در خصوص سایر نعمتها هم به همین صورت است. ما وقتى نعمت ایمان به خدا، نعمت شناخت دین و نعمت ولایت اهلبیت را داریم اولین وظیفهمان این است كه سعى كنیم این نعمت را حفظ كنیم تا در معرض خطر قرار نگیرد. مخصوصاً وقتى توجه كنیم به این که چه دشمنان زیادى، چه دزدان و رهزنانى درصدد ربودن این كیمیاى گرانبها هستند و به صورتهاى مختلف مىخواهند این سرمایه عظیم را از دست ما بربایند.
اولین وظیفه ما این است كه سعى كنیم این را با تقویت ادلهاش، با انس با كلمات خود اهلبیتسلاماللهعلیهماجمعین و بالاخره آنچه مهمتر است با عمل به این دستورات خوب نگه داریم. این هم یك اصلى است كه باز حالا اینجا بهعنوان اصل موضوع قبول مىكنیم و انشاءالله در جایش اثبات شود؛ انسان وقتى به یك چیزى معتقد است اگر به لوازمش عمل كرد این اعتقاد، راسختر و ایمان به آن مطلب، پابرجاتر مىشود. اگر به لوازمش عمل نكرد آن اعتقاد کمکم ضعیف مىشود و كار به جایى مىرسد كه انسان اصلاً در همان اعتقاد شك مىكند و -العیاذ بالله- گاهى به جایى مىرسد كه بهکلی آن را انكار مىكند!
همه شما صدها بار این آیه معروف را شنیدهاید و چهبسا بحث کردهاید؛ ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ؛[2] «سپس سرانجامِ کسانی که اعمال بد مرتکب شدند به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند». نتیجه كار بد این مىشود كه انسان ایمانش را هم از دست میدهد! بقاى ایمان، مشروط به این است كه انسان به لوازم ایمان عمل كند. انسان اگر به لوازم ایمان عمل نكرد، ایمانش کمکم كمرنگ مىشود، كمرنگ كه شد در معرض خطر قرار مىگیرد، مریض مىشود، آسیبپذیر مىشود، کمکم به شك مبتلا مىشود، یك وقت هم خدایى ناكرده اصلاً مىپرد!
ما اگر بخواهیم ولایت اهلبیت که یک موهبت الهى است برایمان محفوظ بماند و انشاءالله رشد كند، قوىتر شود، اعتقاد ما راسختر شود، بر یقینمان افزوده شود، باید سعى كنیم که به لوازمش عمل كنیم. اگر عمل نكردیم، بترسیم از اینكه این ایمان، این اعتقاد، این معرفت و این ولایت كمرنگ شود و عبرت بگیریم از كسانى كه روزى از دوستان اهلبیت شمرده مىشدند و بلكه در این مسیر كارهایى كردند، قدمهایى برداشتند، امتیازاتى بر دیگران داشتند اما در اثر رفتارهاى ناپسند و ارتكاب گناهان، این معرفتشان کمکم از آنها گرفته شد و كارشان به جایى رسید كه رویاروى اهل ولایت قرار بگیرند! ما باید از این عبرت بگیریم. من و شما هم تافته جدا بافته نیستیم، ما همه انسان هستیم، ما هم اگر به لوازم ولایتمان پایبند نباشیم و عمل نكنیم، کمکم سست مىشود؛ وقتى سست و ضعیف شد یکوقت هم مىشكند، یکوقت هم خورد مىشود، یکوقت هم مىپرد!
چه كار كنیم كه به لوازم تشیع و به لوازم ولایت اهلبیت ملتزم باشیم و امیدوار باشیم كه خداوند متعال روزبهروز این ایمان را راسختر كند و بر معرفت ما بیفزاید؟! چون دامنه معرفت اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین شعاعى از معرفت الله است. ما كه به آنها ارادت داریم به خاطر این نیست كه آنها شكل خاص و یا سایر ویژگىهاى مادى خاصی داشتند بلکه به خاطر این است كه آنها بندگان مقرّب خدا بودند. همه عشقهایى كه به سیدالشهدا و سایر ائمه اهلبیت و به امام صادقصلواتاللهعلیهماجمعین مىورزیم به خاطر این است كه اینها بندگان مقرّب خدا بودند یعنى این عشقها پرتویى از عشق به خداست، اصالت براى اوست و این باب، پایان ندارد. اینگونه نیست كه اگر امروز یك درجه افزوده شد بگوییم این دیگر تمام شد و به آخر خط رسیدیم. راه معرفت، ایمان و عشق به خدا پایانپذیر نیست. این راه، بىنهایت است. حالا ما به آن عالىترین مراتبى كه تصور مىشود نمىرسیم که هیچ، رسیدن به معرفتهاى شاگردانشان هم خیلى مشكل است؛ حالا معرفت ما به معرفت خود آنها نمىرسد که هیچ، اگر معرفت ما بخواهد به معرفت سلمان، ابوذر، كمیل و امثال اینها هم برسد، این هم خیلى مشكل است. اگر ما خیال مىكنیم که مىتوانیم برسیم براى این است كه یا خودمان را نشناختهایم و یا نمىدانیم که معرفت آنها چقدر اوج دارد. بههرحال نگران نباشید از اینكه ما هر چه بیشتر عمل كنیم دیگر ثمرى ندارد؛ چرا، باز هم معرفت بالاترى هست.
اگر بخواهیم به عالىترین مراتب معرفت، ایمان و ولایت دست پیدا كنیم باید چه كار كنیم؟ در پاسخ به این سؤال، مىشود بحثهاى عقلى و ... را مطرح كرد ولی اگر بخواهیم میانبر بزنیم بهترین راه این است كه ببینیم خودشان چه فرمودهاند؟ فرمودهاند که اگر مىخواهید شیعه ما باشید چه كار باید بكنید؟ من دو تا روایت بخوانم و وقتتان را بیشتر نگیرم. یكى درباره ولایت است. البته اینها مراتب مختلفى دارد و بعضى از مراتبش بر هم تطبیق مىكند اما چون همان عنوانش در روایت، مختلف است من هم به همان عنوان، ملتزم مىشوم و روی همان تكیه مىكنم.
مىدانید که جابر بن یزید جُعَفى یكى از اصحاب خاص حضرت باقر و حضرت صادقصلواتاللهعلیهما است كه بزرگان گفتهاند ایشان از اصحاب سرّ ائمه بوده است و داستانهایی هم کمیابیش نقل شده است. در احوالات ایشان گفتهاند که ایشان خدمت امام آمد و عرض كرد که آقا! این مطالبى كه من از شما گرفتهام و فرمودهاید که به كسى نگو، من به كسى نمىگویم اما گاهى اینها آنقدر بر من فشار مىآورد كه كأنّه مىخواهم منفجر بشوم! این یک حالت روانى خاصى است که انسان اگر بخواهد یك چیزهایى كه مىداند را تا آخر عمر پنهان نگه دارد خیلى باید به خودش فشار بیاورد. طبیعى است كه انسان وقتى یك چیزى را یاد مىگیرد میخواهد به كس دیگری هم بگوید. وقتى خبرى را مىفهمد مىخواهد به دیگرى منتقل كند. اینکه یك مطلبى را تا آخر عمر به هیچ كس نگوید خیلى مشكل است. حالا یکوقت یك مطلب است، یك حدیث است، یك صفحه نامه است، خب آدم به هر خون دلى باشد آن را نمىگوید؛ 50 هزار حدیث به جابر بن یزید فرمودهاند كه اینها از اسرار است و به كسى نگویی! 50 هزار حدیث!
ایشان آمد عرض كرد كه آقا! اینها به سینهام فشار مىآورد و مىخواهم منفجر بشوم، چه کار کنم؟ فرمودند برو در بیابان یك گودال بكَن، سر خودت در آن گودال بكُن و بگو قال محمد بن على الباقر، قال جعفر بن محمد الصادق و این روایتها را براى گودال بگو تا یك مقدار دلت خالى شود! ایشان چنین كسى بوده است. حالا ببینید مىخواهند براى جابر بگویند که ولایت چیست و چه كسى داراى ولایت است؟
ما حالا ننشینیم تحلیلهاى علمى، عقلى، فلسفى و عرفانى بكنیم كه ولایت باید چگونه باشد؛ خود امام فرموده که ولایت باید چگونه باشد. حضرت فرمودند: وَاعْلَمْ یَا جَابِرُ؛ اینها چیزهایى است كه نقل كرده است، آن اسرارى كه نگو بود را كه نگفت. یكى از چیزهایى كه نقل كرده این است که وَاعْلَمْ بِأَنَّكَ لَا تَكُونُ لَنَا وَلِیّاً حَتَّى لَوِ اجْتَمَعَ عَلَیْكَ أَهْلُ مِصْرِكَ وَقَالُوا إِنَّكَ رَجُلُ سَوْءٍ لَمْ یَحْزُنْكَ ذَلِكَ، وَلَوْ قَالُوا إِنَّكَ رَجُلٌ صَالِحٌ لَمْ یَسُرَّكَ ذَلِكَ؛ فرمود: جابر! مىخواهى ولى ما باشى و ولایت ما را داشته باشى؟ علامتش این است و اگر تو اینگونه بودى داراى ولایت ما هستى. چگونه؟ فرمود اگر همه اهل شهر تو، آنهایی كه تو را مىشناسند، جمع شوند و بگویند جابر عجب آدم بدى است! هیچ متأثر نشوى و اگر همه مردم جمع شدند و فریاد برآوردند كه تو بسیار آدم خوبى هستى! زنده باد جابر! و از تو تعریف كنند، هیچ اثرى در دل تو نگذارد و شاد نشوى؛ وَلَكِنِ اعْرِضْ نَفْسَكَ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ؛ ولی خودت را بر قرآن عرضه كن و ببین به گونهای هستى که قرآن مىپسندد؟ اگر قرآن مَنِش تو را مىپسندد خوشحال باش ولو همه مردم به تو فحش بدهند و بگویند فاسق است، فاجر است، إِنَّكَ رَجُلُ سَوْءٍ؛ و اگر دیدى كه رفتار و منشت مطابق قرآن نیست و قرآن تو را نمىپسندد، اگر همه اهل عالم هم بگویند که تو آدم خوبى هستى نباید خوشت بیاید؛ خودت كه مىدانى آدم خوبى نیستى و قرآن تو را نمىپسندد. ملاك سُرور و حزنت این باشد كه رفتارت موافق قرآن است یا مخالف قرآن؟! اگر موافق بود خدا را شكر كن كه این نعمت را به تو داده است. اگر مخالف قرآن بود استغفار كن، گریه كن، تضرع كن تا خدا عیبهایت را برطرف كند. به حرف مردم چه كار دارى؟! اگر همه بگویند جابر خوب است آیا تو بهشتى مىشوى؟! اگر بهشتى باشى، اگر همه مردم بگویند جابر بد است آیا تو جهنمى مىشوى؟! مگر گوش خدا به دهان مردم است؟! تو باید سروكارت را با خداى خودت بدانى، مردم هر چه مىخواهند بگویند. این علامت كسى است كه ولایت دارد.
حالا هركسى كلاه خودش را قاضى كند و ببیند چه اندازه ولایت دارد؟ ما چه اندازه تحت تأثیر حرف مردم هستیم؟! مواظب هستیم که دیگران از ما تعریف كنند و مواظب هستیم که مبادا مردم درباره ما بدبین شوند. این یك حدیث است.
یك حدیث دیگر هم بخوانم که از خود حضرت صادقعلیهالسلام است که به عبدالله بن جُندَب كه یكى از اصحاب بزرگ اهلبیت و از راویان ارزشمند است فرمودهاند. اینجا توسط عبدالله بن جندب به من و شما پیغام دادهاند؛ فرمودهاند: یا اِبْنَ جُنْدَبٍ بَلِّغْ مَعَاشِرَ شِیعَتِنَا؛[3] این پیغام را به همه گروههای شیعه ما برسان! خدا عبدالله بن جندب را رحمت كند که این پیغام را رساند و فرمایش امام صادقعلیهالسلام امروز بعد از قرنها به گوش من و شما مىرسد.
بَلِّغْ مَعَاشِرَ شِیعَتِنَا وَ قُلْ لَهُمْ؛ این پیام را به آنها برسان و بگو! چه بگوید؟ لاَ تَذْهَبَنَّ بِكُمُ اَلْمَذَاهِبُ؛ یعنى اینقدر این در و آن در نزنید، دنبال اینوآن نروید که چه كار باید كرد، چه كار نباید كرد، چه درست است و چه نادرست است؛ لاَ تَذْهَبَنَّ بِكُمُ اَلْمَذَاهِبُ. اگر مىخواهید واقعاً شیعه ما باشید و ولایت ما را داشته باشید سراغ حرفهاى دیگران نروید، ملاكش این است؛ فَوَ اَللَّهِ لاَ تُنَالُ وَلاَیتُنَا إِلاَّ بِالْوَرَعِ وَ اَلاِجْتِهَادِ فِی اَلدُّنْیا؛ خیلىها خیلی چیزها مىگویند، آنوقتها هم مىگفتند حالا هم یك جورهاى دیگرش را مىگویند، منتها آنوقتها بعضىها خیلى تند مىرفتند. در زمان خود حضرت صادقعلیهالسلام هم بعضى غُلّات بودند که حرفهاى عجیبوغریبی مىزدند. آن زمان، تقیه هم بود و امام نمیتوانست همه مطالب را همه جا کامل بیان بفرمایند. گاهى زمینههایى پیش آمد، نامهاى مىنوشتند كه این را به شیعیان ما برسانید و بگویید این نامه را مطالعه كنند، در خانههایشان بگذارند، هر روز و هر هفته بخوانند. از این چیزها هم بوده، نامههایش هم هست منتها خوانندهاش دیگر نیست! نامههایى كه امام صادقعلیهالسلام فرستادهاند و فرمودهاند که به شیعیان ما بگویید بخوانند الآن هم هست منتها ما خوانندههایش تنبل هستیم!
بههرحال، این هم یك پیامى است که حضرت فرمودند؛ فَواللّهِ لا تُنالُ وِلایَتُنا اِلّا بِالوَرَعِ وَ الاِجتِهاد؛ بىخودى این در و آن در نزنید! دلتان را به حرفهای اینوآن خوش نكنید! مسأله این است؛ به خدا قسم! كسى به ولایت ما نخواهد رسید جز از راه ورع و پارسایی. هرقدر به رعایت احكام دین بیشتر ملتزم باشید، حلال و حرام را بهتر رعایت كنید، هر چه بیشتر دقت داشته باشید، بیشتر تقوا داشته باشید از ولایت ما بیشتر بهرهمند خواهید شد. البته این براى كسانى كه احیاناً اهل گناه هستند مأیوسکننده نباشد که بگویند پس ما كه زیر آب هستیم چه یك نى، چه صد نى؛ نه، آنها هم محبت اهلبیت را دارند و به اندازه محبتشان بهرههایى مىبرند. انشاءالله آن محبت باعث این مىشود كه توبه كنند. بعد از اینكه توبه كردند، کمکم اهل ورع و تقوا شوند. آن وقت قلبشان مستعد میشود كه ولایت هم در آن قرار بگیرد. این ولایت مرتبهاى خیلى بالاتر از محبت است.
اجازه بدهید تا وقت هست من یك حدیث دیگر هم در این زمینه برای شما یادآورى كنم، البته همه شما زیاد شنیدهاید.
بعد از اینكه حضرت رضاعلیهالسلام، بهاصطلاح به مقام ولایتعهدی رسیدند، شیعیان در اطراف كشورهاى اسلامى خیلى شاد شدند. شیعیان آن روزگار امام هفتم را دیده بودند که با چه مصیبتى، سالها در زندان شکنجه کردند و آخر هم به شهادت رساندند. حالا چشم باز کردهاند و میبینند كه امامشان به جاى پدرش كه 13 سال یا 7 سال یا كمتر یا بیشتر در زندان بوده حالا كنار تخت سلطنت نشسته است و لذا خیلى خوشحال بودند. دستهدسته بهطرف مرو مىآمدند براى اینكه به آقا تبریك بگویند و آقا را زیارت كنند. امروز اگر مقام معظم رهبرى به یك شهرى بروند مردم چگونه جمع مىشوند تا ایشان را زیارت كنند؟ این استقبال مردم به خاطر این است كه ایشان افتخار مىكنند به اینكه نوكرى از نوكران امام رضاصلواتاللهعلیه حساب مىشوند. اگر خود امام رضا امروز به ایران مىآمد مردم چه كار مىكردند؟
مردم از اطراف جمع شدند؛ البته جمع شدن مردم به این آسانى هم نبود كه با هواپیما و قطار و اینها زود جمع شوند. آن روزها تا با اسب و قاطر و این حرفها از شهرها حركت مىكردند، کمکم و بهتدریج گروهگروه مىرسیدند و آنجا مىآمدند كه حضرت را زیارت كنند و عرض تبریك داشته باشند و امامشان را ببینند. یك عده از شیعیان بهصورت گروهى آمدند، یك قافلهاى بودند، آمدند سراغ گرفتند و منزل آقا را پیدا كردند. دربان آمد كه شما چه كسى هستید و چه كار دارید؟ گفتند ما جمعى شیعه هستیم مىخواهیم اماممان را زیارت كنیم. دربان رفت خدمت آقا رسید و عرض كرد كه آقا! یك عده آمدهاند و مىگویند ما شیعه شما هستیم و مىخواهیم شما را زیارت كنیم. حضرت فرمود اجازه ندهید! آنها رفتند و فردا آمدند. گفتند حالا شاید دیروز آقا كار داشتهاند، حالا امروز مجدداً میرویم. چندین روز به همین منوال گذشت. به نظرم حدود یك ماه، حالا کمتر یا بیشتر، حالا شما همان سه روز را حساب كنید. فرض کنید شما از شهرى حركت کردهاید، آمدهاید یك كسى را زیارت كنید، دم در خانهاش آمدهاید، مانع و مشكلى هم نیست، آنوقت اجازه نمىدهند داخل بروید! میگویید آقا! یك لحظه بیا دم در ببینیمت، نمىآید! چه حالی به شما دست میدهد؟!
سرانجام آنها جمع شدند و فهمیدند که یك تعمّدى در كار است وگرنه در ظرف این مدت، لااقل چند دقیقه که فرصت مىشد آقا دم در بیاید و یك سلامى بكنیم و دستش را ببوسیم. مشخص است که خودش نمىخواهد، حتماً یك سرّى در كار است. شروع به گریه و زارى كردند که خب حالا ما مىرویم، امام را ندیدهایم این مصیبت را تحمل مىكنیم اما یك خواهش داریم؛ از آقا بپرسید چرا ما را راه ندادند؟! ما چه گناهى کردهایم كه مستوجب این عقوبت و این توبیخ شدهایم؟! دربان خدمت آقا آمد و عرض كرد كه آقا! اینها یك همچون خواهشى دارند كه شما بفرمائید گناه ما چیست؟ حضرت فرمود برو به آنها بگو كه چه گناهى بزرگتر از دروغگویی! چون دروغ میگویید. شما ادعا مىكنید که شیعه هستید با اینكه دروغ مىگویید؛ شما شیعه نیستید. گفتند به خدا قسم! ما امام رضا را دوست داریم، همه اهلبیت را دوست داریم. حضرت فرمود حالا درست شد؛ بگویید ما شما را دوست داریم، این راست است اما وقتیکه مىگویید ما شیعه شما هستیم، شما شیعه نیستید؛ شیعه، سلمان بود، مالك اشتر بود. كسانى بودند كه صفاتشان را ذكر كردم، آنها بودند؛ شما كجا و آنها كجا؟! بگوئید ما دوستدار شما هستیم، بسمالله! حالا اجازه بدهید بیایند.
منظورم این بود كه فرق است بین اینكه ما دوستدار اهلبیت باشیم و همینکه بگوییم آقا! دوستتان داریم تا اینکه بگوییم شیعه هستیم، تا بگوییم داراى ولایت شما هستیم، ولىّ شما هستیم؛ اینها خیلى ادعاى بزرگى است. بههرحال، آنهایی كه هنوز به مقام شیعه نرسیدهاند آنها هم نباید ناامید باشند. همین دوستى اهلبیت برای آنها خیلى كار میتواند بكند؛ همین باعث این مىشود كه کمکم از معارف اهلبیت استفاده كنند، توبه كنند، برگردند، معرفت بیشتری پیدا كنند، کمکم شیعه شوند و بعد از شیعه شدن، داراى ولایت شوند. كسانى كه خواسته باشند جوینده یابنده است. اگر كسانى گفتند ما اهل گناه هستیم پس شیعه نیستیم، پس هیچى، حالا كه زیر آب هستیم چه یك نى و چه صد نى؛ نه، نه، اشتباه نکنند. آنها خیلى امیدوار باشند. خود محبت اهلبیت گوهر گرانبهایى است.
بههرحال، حضرت فرمود اگر مىخواهید به ولایت ما برسید اول باید اهل ورع باشید. ورع كأنّه یك مرتبه عالیه تقواست. انسان با انجام واجبات و ترك محرمات، متقی مىشود اما ورع یعنی انسان نهتنها باید از گناه یقینی پرهیز کند بلکه باید از مشتبهات هم پرهیز كند و حتی از جایى هم كه احتمال مىدهد پایش بلرزد باید دورى كند و از طرفی باید نهایت سعیتان را انجام دهید كه اطاعت خدا كنید، مسیرى كه ما براى شما تعیین كردیم همان را بپیمائید، این اسمش اجتهاد است. امروز اجتهاد در اصطلاح ما یك مقام علمى است ولى معناى لغوی اجتهاد یعنى كوشش كردن؛ لا تُنالُ وِلایَتُنا اِلّا بِالوَرَعِ وَ الاِجتِهاد. منظور این نیست كه حتماً مجتهد در فقه باشید؛ منظور این است که در اطاعت ما كوشا باشید، تنبلى نكنید، آنچه از دستتان برمىآید آن را عمل كنید. شرط سوم وَ مُواساةِ الاِخْوان فِى اللّه؛ اگر مىخواهید داراى ولایت ما باشید باید با برادران دینی و مذهبیتان و با سایر شیعیان با مواسات رفتار كنید. خود این باب، باب وسیعى است و من اگر بخواهم حقوق اخوان و شرایط مساوات و اینها را عرض كنم بحث مفصلى مىطلبد. شما هم حتماً از فرمایشات حضرت آیتالله مجتهدى در این باره استفاده کردهاید.
در اصول كافى بابى در حقوق اخوان هست و روایات زیادى در این باره نقل شده است. مخصوصاً چند تا روایتى كه از مُعَلّی بن خُنَیس است و ابواب دیگرى. یک باب وسیعى است؛ حقوق برادرانتان را باید درست انجام دهید. حالا من به عنوان نمونه، یکی از حقوق اخوانى كه حضرت در آن روایت فرمود که از حقوق واجب است را عرض میکنم. حضرت فرمود اگر یكى از شما خادمى دارد، آن زمانها عَبید و عماد فراوان داشتند، اشخاصى بودند که چند تا خادم داشتند؛ فرمود اگر شما یك خادمى دارید در حالی که برادر دینى و شیعهتان خادم ندارد، حق آن برادر بر شما این است كه خادمت را بفرستى که اول رختخواب او را پهن كند و بعد بیاید رختخواب تو را پهن كند. حضرت مىخواهند شیعیان اینگونه با همدیگر باشند.
همه شما آن حدیث را شنیدهاید که یكى از شیعیان، خدمت حضرت آمد و عرض كرد آقا! ما دو نفر هستیم که خیلى به هم علاقه داریم و خیلى صمیمى هستیم. حضرت فرمود آیا محبت شما به این حد رسیده كه یكى از شما وقتى به پولى احتیاج دارد در جیب رفیقش دست كند و هرچه لازم دارد بردارد و رفیقش نگاه نكند که ببیند چقدر برداشته است؟! حالا خود اصل اینکه اجازه داشته باشد در جیب رفیقش دست كند خودش یک مطلب است، اجازه نگرفته پول بردارد یك مطلب است؛ اینکه راضى باشد به اینكه هر چه دلش مىخواهد بردارد، از آن بالاتر است؛ ولى هنوز هم به آنجا نرسیده که اصلاً نگاه نكند ببیند چقدر پول برداشته است! حضرت فرمود آیا محبت شما به اینجا رسیده است؟ گفت نه، هنوز من به این حد نرسیدهایم، فرمود: پس هنوز رفاقتتان كامل نیست! ائمه اهلبیت مىخواهند دوستانشان اینگونه باشند.
وَ لَیسَ مِن شیعتِنا مَنْ یَظْلِمُ النّاسَ؛ اگر كسى به مردم ظلم مىكند شیعه ما نیست. فرمود یَظْلِمُ النّاسَ؛ نفرمود یَظْلِمُ شیعتنا! به هیچ كس نباید ظلم كرد ولو كافر باشد! به هیچ كس نباید ظلم كرد! مواسات براى اخوان است، براى شیعیان است، براى برادران ایمانى است اما ظلم نكردن براى همه است. اگر كسى به مردم ظلم كند، مردم خواه مسلمان و خواه كافر باشند، خواه شیعه باشند و خواه سنى باشند این از ما نیست.
یَا ابْنَ جُنْدَبْ اِنَّما شیعَتُنا یُعْرَفونَ بِخِصال شَتّى؛ شیعیان ما با چند صفت شناخته مىشوند؛
اول بالسَّخاءِ و البَذْلِ لِلاِخوانِ؛ این یكى از علائم شیعه است. آن اولى صحبت از ولایت بود که یك مقدار بالاتر از تشیع است. حالا مىفرماید که علائم شیعیان چیست؛ یكی از علائم شیعیان این است كه نسبت به بذل مال سختگیرى نداشته باشند، پول برایش قیمت نداشته باشد، آنجایى كه مىداند خدا راضى است، برادر دینیاش احتیاج دارد هیچ سختگیرى نداشته باشد، انگار خودش است، نیاز خودش است، بلكه خیلى خوشحالتر باشد كه برادر دینیاش از این پول استفاده كرده است. نعمتى است كه در اختیار ما قرار گرفته است، آن كه دوست من است، آن كه در ایمان و در ولایت اهلبیت شریك من است، چه بهتر كه او استفاده كند. این باعث مىشود كه من هم از اینكه برادر ایمانیام استفاده مىكند لذت ببرم و هم ثواب مىبرم. این یک علامت.
علامت دوم شیعیان این است که و بِاَنْ یُصَلّوا الْخَمْسینَ لَیْلاً و نَهاراً؛ نماز واجب 17 ركعت است که با نوافلش، مجموعاً 50 ركعت مىشود. حضرت میفرمایند علائم شیعه ما این است كه این 50 ركعت نمازش ترك نمىشود. [در برخی روایات 51 یک رکعت گفته شده چراکه با احتساب نماز وتیره بهعنوان یک رکعت نافله محسوب شده است.] اینها علائم ظاهرى است كه از شیعیان دیده مىشود و میتوان آنها را با آن رفتارها شناخت.
چند تا صفت هم از خوی و منش شیعیان ذکر فرموده است. در اینجا دو تا تعبیر به كار برده است. مىفرماید در شیعیان ما دو صفت از صفات حیوانات نیست. این در ادبیات عربى خیلى مرسوم است، در ادبیات ما هم تا حدى مرسوم است که بعضى وقتها برای بیان زشتى یك صفت آن را به یك حیوان نسبت مىدهیم.
در بین حیوانات، با اینكه بعضى از صفات خیلى خوب را هم دارند ولی یك صفت یك مقدار زننده هم دارند؛ سگ باوفاست، صفات خوبی دارد، قانع است، اما یك صفت بدى هم دارد كه براى مردم اسباب زحمت مىشود، هر كه را مىبیند وقتى او را نمىشناسد پارس مىكند. گاهى اگر صاحبش بخواهد وارد خانه شود به او هم حمله مىكند و پاچهاش را مىگیرد. این را مىگویند هریر؛ مىفرماید شیعتُنا لایَهِرُّونَ هَریرَ الْكَلبِ؛ مثل سگ به مردم حمله نمىكنند. اگر دزد بیاید چرا، آن خیلى صفت خوبی است. اگر سگ پاسبان نباشد و دزد را هم راه بدهد پس اصلاً آن را براى چه نگهداری مىكنند؟
شیعیان به اشخاصى كه گناهى ندارند و ضررى به صاحبخانه نمىزنند بىجهت حمله نمىكند ولی سگ چرا، این را دیگر فرق نمىگذارد، اول نمىآید تحقیق كند و ببیند این چه قصدی دارد، همینطور ابتدا حمله مىكند. شیعیان ما اینگونه نیستند، بىجهت به كسى دشمنى نمىكنند، به كسى حمله نمىكنند، اذیت نمىرسانند. این یكى از صفاتشان.
یكى دیگر از صفاتشان این است که و لایَطْمَعونَ طَمَعَ الْغُرابِ. در بین عربها معروف است كه در بین حیوانات، كلاغ خیلى حریص است. بسیارى از حیوانات هستند كه به اندازه نیازشان از غذاها استفاده مىكنند و وقتى سیر شدند غذا را رها مىكنند و مىروند؛ اما معروف است كه كلاغ، مواد غذایى را میبرد ذخیره و پنهان میکند. بسیارى از این درختهاى گردویى كه هست مىگویند اصل اینها را كلاغ كاشته است، گردو را زیر زمین مخفى كرده، گردو کمکم سبز شده و به درختهاى گردو تبدیل شده است. بین مردم معروف است که بسیاری از درختهاى گردویى كه در رودخانهها و یا در جادهها به عمل مىآید از گردوهایى است كه كلاغ زیر خاك كرده است. این به اندازه خوراكش غذا تهیه نمیكند. همینکه دستش به یك چیزى كه مىشود بدزدند، بردارند و بروند یك جایى ذخیره كند رسید برمىدارد و مىرود یك جایى ذخیره مىكند. شیعیان ما اینگونه حرصى كه در كلاغ هست را ندارند، به اندازه نیازشان استفاده مىكنند. اینگونه نیستند که دائماً پول اندوزى كنند، زراندوزى كنند، ذخیره كنند.
كسانى هستند كه اگر بخواهند خودشان و حتی بچههایشان تا آخر عمر از پولى كه دارند استفاده كنند كم نمىآورند ولى حرص نمىگذارد. این همان طمع الغراب است. شیعیان ما اینگونه نیستند؛ به اندازه نیازشان زحمت مىكشند و وقتشان را بیشتر صرف معارف و صرف خدمت به خلق مىكنند، نه صرف زراندوزى و ذخیره كردن. این هم یك علامتشان است.
در اینجا دو تا علامت دیگر هم ذكر شده، اینها را هم عرض كنم و دعایتان کنم. یكى اینکه مىفرماید لایُجاوِرونَ لَنا عَدُوّاً؛ یكى از چیزهایى كه در زندگى انسان، در تغییرات رفتار و روش و منش و حتى در اعتقاد انسان، فوقالعاده مؤثر است همنشین است. انسان با اشخاصى كه معاشرت دارد، سخت از آنها اثر مىپذیرد و خودش هم متوجه نیست. یك مدتى که با یك كسى معاشرت مىكند آرامآرام یك اثرهایى از او مىپذیرد، خودش هم هیچ متوجه نیست؛ هم در رفتارش اثر مىگذارد و هم اگر مثلاً بحث اعتقادى و این حرفها دارند کمکم در اعتقادش هم اثر مىگذارد.
وقتى انسان صد بار یك شبهه را درباره یك چیزى شنید با روز اولش فرق كرده است. وقتى انسان با یك ضدانقلاب معاشرت كرد و هر روز فحش داد، بالاخره یك اثرى در انسان مىگذارد. شیعیان ما اینگونه هستند که لایُجاوِرونَ لَنا عَدُوّاً؛ سعى مىكنند كه با دشمن ما همنشینى نكنند، اصلاً همسایه نشوند، زندگیشان را جدا كنند. معاشرت با گمراهان، با فاسقان، با تبهكاران، با دزدان، با رشوهخواران، کمکم در انسان اثر مىگذارد. چون شیعیان ما این حقیقت را مىدانند لذا مواظب هستند كه با انسانهاى بد معاشرت نكنند و حتى همسایهشان نشوند؛ لایُجاوِرونَ لَنا عَدُوّاً؛ با عدو ما همسایه هم نمىشوند. این هم یكى از علایم شیعه ما.
علامت آخر هم این است که و لایَسأَلون لَنا مُبغِضاً وَلو ماتوا جوعاً؛ هیچ وقت نیازشان را به دشمن ما عرضه نمىكنند. تعبیر حضرت این است كه اگر شیعه ما از گرسنگى بمیرد، در خانه دشمن ما نمىرود؛ و لایَسأَلون لَنا مُبغِضاً وَلو ماتوا جوعاً؛ غیرتش نمىگذارد که دست به سوى كسى دراز كند كه دشمن مبانیاش است. این آخرین صفتى است كه در این روایت، حضرت صادقصلواتاللهعليه پیغام داده كه این را به شیعیان ما برسانید. هركه مىخواهد شیعه باشد باید اینگونه باشد.
پروردگارا! تو را به مقام امام صادقصلواتاللهعليه قسم مىدهیم، به زشتى و به بدكارى ما نگاه نكن!
به بزرگى امام صادقصلواتاللهعليه، به مقام او، به عزت او، به قربى كه در درگاه تو دارد، تو را قسم مىدهیم كه ما را هم از صدقه سر شیعیان خالص، از شیعیان امام صادقصلواتاللهعليه محسوب بفرما!
به ما توفیق بده كه ائمه اطهار را بهتر بشناسیم، بیشتر به آنها عشق بورزیم و ولایت آنها را بیشتر كسب كنیم!
والسلام علیكم و رحمة الله
[1]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج۱، ص۳۵۸.
[2]. روم، 10.
[3]. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل ، ج۱۱، ص۲۷۲.