بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح مطهر امامرضواناللهعلیه، شهدای والامقام اسلام و همه حقدارانمان صلواتی اهدا میکنیم. تشریففرمایی برادران و خواهران ارجمند را به این مؤسسه که به نام مبارک امام، مزین است خوشآمد عرض میکنم. از خداوند متعال درخواست میکنیم که به همه ما توفیق بدهد که همیشه و بهخصوص در این لحظات، به گفتوگو درباره چیزی بپردازیم که او بیشتر دوست دارد و منافع و مصالح ما را بیشتر تأمین میکند.
به نظرم رسید یک موضوعی را مطرح کنم که اولاً با فهم و کم سوادی خودم مناسب باشد، ثانیاً قبول آن برای شنوندگان خیلی مشکل و دشوار نباشد و سوم اینکه در عین سادگی، نقش مهمی در بعضی از باورهایی دارد که آن باورها برای ما بسیار مهم است. فکر کردم چنین چیزی ممکن است. حالا من شروع میکنم، ببینید این سه جهتی که عرض کردم در این عرایض بنده هست یا نه؟ این را عرض کردم که اگر اینچنین نبود پیشاپیش عذرخواهی کرده باشم.
ما آنچه در اطرافمان میبینیم از این میکروفون گرفته تا این لیوان آب، این میز، شما و کرات آسمانی و کهکشانها، بر اساس آنچه اندیشمندان بشر در طول هزاران سال تحقیق کردهاند همه اینها از ذرات کوچکی تشکیل شده است یعنی همه اینها قابل شکستن است تا به کوچکترین ذرات میرسد. سابقاً میگفتند جُزْءِ لایتَجَزّی. بعضی میگفتند جوهر فرد. در عصر جدید میگویند اتم، ذرات کوچک نشکن؛ که بعد هم شکسته شد؛ ولی بههرحال همه میدانند، عملاً هم تا حدود زیادی قابل تجربه است که همه چیزهایی که هست را ما تا آن جایی که توان داشته باشیم و ابزارهای علمی اجازه بدهد میتوانیم خرد و کوچک کنیم.
این سؤال مطرح میشود که چطور شد که اشیای مختلفی با این تفاوتها از اینها به وجود آمد؟! چیزهایی که اگر تصورش را بکنیم که اگر این ذرات از هم پراکنده بودند و با هم ترکیب نشده بودند نه این زیباییها، نه این مصلحتها، نه این حکمتها، نه این علمها، نه این قدرتها، نه این تغییرات و نه این چیزها و پدیدههایی که در عالم میبینیم هیچکدام از اینها وجود نمیآمد؛ بنابراین اگر بگوییم ترکیب ذرات، وسیلهای است برای اینکه این همه برکات تحقق پیدا کند حرف خیلی بیحسابی نگفتهایم. کلام در این است که چطور شد که این ذرات مختلفی که این همه پراکنده بودند، هر مجموعهای از اینها یک ترکیب خاصی پیدا کردند و به یک صورت خاصی درآمدند؟!
ژرفاندیشان بشر از هزاران سال پیش در این باره فکر کردهاند، بحث کردهاند و نظرهای مختلفی هم دادهاند. بهطورکلی این نظرها به دو بخش تقسیم میشود؛ یک بخشی از آنها برمیگردد به اینکه همه اینها در اثر یک اتفاقاتی بوده که در طول هزارها و میلیونها سال، چیزهایی که ما هیچ خبر نداریم، این تصادفات عجیبوغریب آنقدر پیش آمده تا حالا اینگونه شده، این هم یکی از این شکلهای تصادف است. همیشه اینگونه نبوده، برخوردها بوده، فرض کنید انفجارها بوده و صورتهایی که ما خبر نداریم.
اینها در تاریخ ضبط نشده است چون تاریخی نبوده که اینها در آن ضبط شود. ما حدس میزنیم اینگونه بوده تا حالا به این شکل درآمده است. این هم یکی از این شکلهایی است که این ذرات با هم ترکیب میشوند. بعد از آن هم چه میشود را نمیدانیم. حاصل آن این است که پیدایش این پدیدهها که ترکیبات است اتفاقی و تصادفی است. بسیاری از مادیگرایان و ماتریالیستها اینگونه فکر میکنند.
در مقابل آن، یک گروه دیگری هستند که عمده آنها پیروان انبیا و ادیان هستند. اینها میگویند یک آفریننده حکیمی بر اساس طرح و نقشه حکیمانهای اینها را با هم ترکیب کرده است. اینگونه نیست که اینها اتفاقی و بیحساب باشد بلکه همه اینها حساب دارد. بعضی از حسابهای آن را ما میفهمیم و یاد میگیریم که مثلاً مشابه آن را به وجود بیاوریم. بعضی از آنها را هم بلد نیستیم و هنوز نفهمیدهایم ولی تاریخ علم بشر نشان داده که آنچه را که فهمیدهایم مدتهای زیادی طول کشیده است تا این معلومات به دست ما آمده است. از این جهت حدس میزنیم که باز هم باید سالیان درازی طول بکشد و تحقیقاتی صورت بپذیرد تا بعضی چیزهای که هنوز ندانستهایم را بدانیم. این معقول است. بههرحال اینها دو نظر هست. آن را میگوییم نظر مادی، این را میگوییم نظر الهی.
الحمدلله ما جزو پیروان نظر دوم هستیم یعنی معتقد هستیم که این عالم آفریننده حکیمی دارد که همه اینها را روی نقشه حکیمانه آفریده و میدانسته چه کار میکند و چه میخواهد بشود و اسباب و وسایل آن را فراهم کرده است. بعد از آن هم هنوز دست تدبیر او روی عالم هست و باز هم اراده او بر این عالم حاکم است. اینها دو تا نظر کلی است که همه میدانیم و خیلی هم بحث نداریم.
اینکه خدا با یک تدبیری که نمیدانیم هم که تدبیر او چیست و چگونه است این واحدهای ریز، حالا اتم یا جوهر فرد یا اجزای لایتجزّی را با هم جمع کرد و اینها را به وجود آورد این جهت مشترکی بین همه اینها است اما بعد از اینکه اینها ترکیب شد میبینیم که در بعضی از آنها تغییرات جدیدی پیدا میشود. حالا برای اینکه بحثم خیلی طولانی نشود فرض کنید یک دانه ارزن که بسیار ریز است، وقتی این را در یک شرایط خاصی در باغچهمان بکاریم، اگر باغچه نم داشته باشد و حرارت مناسبی باشد و امثال اینها، این کمکم سبز میشود. بعد از زیرِ زمین سر درمیآورد. بعد کمکم بیشتر رشد میکند و بعد از چندی، فرض کنید دهها برابر خودش را پدید میآورد! این چه حسابی است؟! حالا اینکه اینها تحت یک عواملی با هم ترکیب شد، بسیار خب! اما این دیگر چه چیزی است؟!
در منطق قرآنی و فرهنگ دینی میگویند این یک هدایت الهی است. خدا یک کاری کرده و یک چیزی به این داده که در این شرایط خاص، این آثار از آن ظهور پیدا میکند. حالا به تعبیر خودمانی، کأنه میفهمد که باید چه کار کند؛ یک ذرات کوچک آن را به عنوان ریشه در خاک فروببرد. یکخرده ذرات دیگر را جمع کند و به عنوان ساقه بیرون بدهد. بعد برگ بشود، بعد دانه بشود. یک دستی به او یاد داده که اینها را انجام بدهد. در منطق دینی و در فرهنگ قرآنی ما این را هدایت تکوینی میگویند یعنی خدا اشیا را که درست کرده، یک عاملی در آنها ایجاد کرده که به آنها یاد میدهد چه کار کنید و در خصوص آنهایی که قابل رشد هستند به آنها یاد میدهد که چه جور رشد کنید.
البته در موجودات طبیعی و حتی عناصر هم یک هدایتهایی هست که باز ما اینها را سر درنمیآوریم. شیمیدانها میگویند بعضی عناصر هستند که با بعضی عناصر دیگر میل ترکیبی دارند یعنی هر عنصری با هر عنصری یک جور ترکیب نمیشوند. بعضیها هستند که با یک عنصر دیگری زود ترکیب میشوند. بعضیها نه، احتیاج به کاتالیزور دارند و یک عوامل کمکی از قبیل حرارت، نور یا سایر چیزها باید فراهم شود تا با هم ترکیب شوند وگرنه اگر همین دو تا را روی هم بریزید ترکیب نمیشوند. این هم یک جور هدایت است.
هدایت روشنتر از این در گیاهان است. از گیاهان که میگذریم میبینیم یک چیز دیگری هست که از اینها عجیبتر است. این کارهایی که حیوانات میکنند، با گیاهان بسیار تفاوت دارد. آنها یک چیزهایی میفهمند و به دنبالش میروند. یک گیاه اگر آب و غذا به آن رسید رشد میکند وگرنه خشک میشود اما حیوان راه میافتد و میگردد و آب و غذای خودش را پیدا میکند، انواع و اقسامی که در حیوانات تا طیور و وحوش و... میبینیم. بعد در اینها که دقت میکنیم گاهی یک چیزهای عجیبتر هم در اینها میبینیم.
حالا یک قصهای یادم آمد برای شما نقل کنم؛ یک عالم بزرگواری در محلات بودند. ما یک وقتی تابستان خدمتشان بودیم، خداوند انشاءالله درجات ایشان را عالی بفرماید. ایشان میفرمود که من یک وقتی برای تبلیغ به اطراف اراک به یک روستایی بود به اسم داوود آباد میرفتم. من خودم به آن روستا نرفتهام. اسم آن روستا را از آنجا یادم است، این داستان شاید مال مثلاً ۶۰ سال پیشتر است. میگویند در اطراف اراک یک جایی هست به نام داوود آباد. ایشان میگفت من برای تبلیغ و سخنرانی به آنجا میرفتم. آنجا یک تپه و یک بلندیای داشت که مُشرف به روستا بود. گاهی که خسته میشدم میرفتم آنجا بالای آن تپه مینشستم و تفریح و گردش میکردم و قدمی میزدم.
یک روز که من از این تپه بالا رفته بودم و در این ارتفاعی قرار گرفته بودم و نشسته بودم، همینطور که نشسته بودم دیدم که یک بزمجهای در چند متری من دارد حرکت میکند و میرود. من همین طور داشتم به آن نگاه میکردم. یک مقدار که پیش رفت، دیدم یک ماری حرکت کرد و آمد این بزمجه را گزید. من اصلاً نمیدانستم که مثلاً مار بزمجه را میگزد. این مار آن بزمجه را گزید و آن هم یکخرده حرکت کرده و افتاد. پیدا بود که زهر مار خیلی قوی بوده و اثر کرده است. من دیگر فکر کردم که بزمجه مرده است. این بود که نشسته بودم و در فکر خودم بودم، مثلاً فکر منبرم بودم. بعد از چند لحظه دیدم که یک بزمجه دیگری از همان مسیری که آن بزمجه میرفت دارد میرود. این بزمجه همانطور که داشت میرفت، به آن بزمجهای که به وسیله مار، مسموم شده بود رسید. جای آن آمد و یکخرده به آن ور رفت و بعدها فهمیدم که این فهمید چه شده است. من با خودم گفتم که این مقداری دور این گشت، لابد دید که این مرده، این هم آن را ول کرد و رفت.
چند لحظهای که گذشت، دیدم برگشت و یک برگ گیاهی را به نیشش گرفته بود و آورد و این را مدام به دهان آن بزمجه مارزده فرو کرد. حالا من هم آنجا نشسته بودم و داشتم تماشا میکردم. بیشتر از چند دقیقه طول نکشید که دیدم آن بزمجهای که از حرکت افتاده بود و آن را مار زده بود به راه افتاد و با این بزمجهای که به دنبالش آمده بود با همدیگر رفتند. بعد فکر کردم این یعنی چه؟ چه شد و اینها، فهمیدم که این جفتش بوده، مثلاً انتظار داشته که سر موقع بیاید، دیده نیامده لذا دنبال آن آمده است. بعد هم وقتی این را دیده فهمیده که چه شده و مار به او زده است. بعد میدانسته که برای رفع این مارزدگی از آن گیاه باید به او بخوراند. رفته گشته آن گیاه را پیدا کرده، برگ آن را برداشته و آورده به این خورانده است. بعد صبر کرده تا این بهتر شده و با هم راه افتادند و رفتند! پزشکی بزمجه آن هم برای مارزدگی! چیزی که چهبسا ما انسانها هم چنین کاری را بلد نباشیم. چه کسی این را به او یاد داده است؟! از این چیزها فراوان هست منتها ما چون عادت داریم میگوییم خب هست دیگر، این طور است دیگر، باید هم همینجور باشد!
اگر دقت کنید ما در کار و زندگی روزمره خودمان همیشه احتیاج داریم. بچه وقتی که متولد میشود میخواهد پستان مادرش را بگیرد. این را چه کسی به او یاد داده است؟! اگر این احساس را نداشته باشد که لبهایش را جمع کند و مک بزند، از گرسنگی میمیرد. چه کسی به او یاد داده است که باید این کار را بکند؟! در فرهنگ قرآنی به همه این چیزها هدایت تکوینی میگویند یعنی خدا به او یاد داده است. حالا اینکه چه جور یاد داده را ما نمیدانیم ولی میدانیم که این کار خداست، نه در هیچ مکتبی درس خوانده، نه دانشگاهی رفته و نه تجربهای کرده است.
أَعوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ * بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ* سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى* الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّىٰ* وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَىٰ.[1]
میفرماید آن خدایی را تسبیح بگو و منزه بدان که اول آفرید. آفریدن را در لغت گفتهاند یعنی اجزایی را با هم جمع و ترکیب کنند؛ اجزای پراکندهای که بود اینها را با هم جمع کرد و به صورت یک موجود خاصی آفرید. این خلق.
بعد این را کامل کردیم. صرف اینکه با هم ترکیب بشوند و یکجا فشرده بشوند نبود. یک ترتیبی، نظمی، شکلی و خواصی پیدا کرد؛ فَسوّی؛ یعنی این را کامل کرد و آراست.
بعد دو چیز دیگر را هم میفرماید: وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى؛ این چیزهایی که خدا خلق کرده، برای هر کدام یک ظرفیت و استعدادی قرار داده است یعنی فعلاً یک جوری هستند اما میشود یک جور دیگر هم بشوند. این ظرفیت اینکه میتواند کاملتر شود، مثل خودش را ایجاد کند، رشد کند، اینها تقدیرات این چیز است؛ یعنی برای هر کدام یک ظرفیتی معین کرده است.
از طرفی برای اینکه این ظرفیتشان را به فعلیت برسانند، به قول ما طلبهها بالقوه را بالفعل کنند، راه آن را به آنها یاد داده است؛ قَدَّرَ فَهَدَى؛ به آنها یاد داده که چه کار کنند که آن چیزهایی که میتوانند به فعلیت برسد. اگر مریض شدهاند چه کنند که سالم بشوند؟ اگر تنها هستند چه کار کنند که بچهدار بشوند؟ بچهشان را چه کار کنند که رشد کند و سالم بماند؟ اگر مریض میشود برو برگ گیاهی را پیدا کن و بیا به آن بخوران تا از سم مار نجات پیدا کند! اسم همه اینها هدایت تکوینی است.
اما خدا یک جور موجود دیگری فوق همه اینها آفریده است که همه اینها را میتواند مدیریت کند؛ از آن مواد شیمیاییاش گرفته، کیفیت ترکیباتش، شناخت اتمها و مولکولها و انواع و اقسام ظرفیتهای آنها، کیفیت ترکیبشان، شرایط ترکیبشان، میل ترکیبیشان و الیآخر، تا آن وقت که به گیاه میرسد؛ هر گیاهی چه خاصیتی دارد؟ چگونه باید رشد کند؟ چه جور باید آن را آبیاری کنند؟ چه جور از آن پذیرایی کنند تا بالاخره به نتایجی که میخواهند برسد و یک دانه، ۷۰۰ دانه بدهد؟ بعد حیوانات را؛ هر کدام را چگونه پرورش بدهند؟ چگونه کموزیاد کنند؟ چگونه شرایط حیاتش را فراهم کنند؟ آنهایی که مضر هستند چگونه جلوی ضررش را بگیرند؟ آنهایی که آسیب میرسانند چگونه دارویش را پیدا کنند؟ خدا یک موجود دیگری آفریده که همه این کارها را میتواند بکند و ظرفیتهای دیگری دارد که خودش هم نمیداند!
بچه انسان – حالا بچهاش را میگویم، شیرخوارش که هیچی- بچه انسان یک چیزهایی را میفهمد و دنبال میکند؛ اما نمیداند برای چه؟ دنبال چه برود؟ این فردا جوان که شد چه میخواهد؟ بچه سه، چهار ساله چه میداند که مثلاً بزرگترها چه چیزهایی میفهمند، چه چیزهایی میخواهند و چه چیزهایی دوست دارند ولی خب یک کشش غریزی دارد و طبق همان هدایت تکوینی خدا یک کارهایی انجام میدهد که به آنها کارهای غریزی میگوییم. این کارها به کارهای حیوانات بسیار شبیه است؛ اما به یک سنی که میرسد یک سؤالاتی برای او مطرح میشود که هیچ مخلوق دیگری اینگونه نیست. این میخواهد همه چیز را بفهمد؛ میخواهد بفهمد که این عالم چگونه پیدا شده است؟ برای چه ساخت شده است؟ نهایت آن چه خواهد شد؟ من برای چه اینجا پیدا شدهام؟ کجا میتوانم برم؟ به کجا میتوانم برسم؟ چه چیزهایی را میتوانم دارا بشوم؟ چه خطرهایی ممکن است برای من وجود داشته باشد؟ آن خطرها را چگونه پیشگیری کنم؟ اگر مبتلا شدم چگونه دفع کنم؟ و الیآخر. این سؤالها تقریباً میل به بینهایت میکند.
حالا یک بخشی از آن مربوط به سلامتی بدن است که اگر مریض شدم چه کار کنم. ما در یک کلمه میگوییم سلامتی بدن. امروز چند نوع بیماری در عالم کشف شده است؟ برای یک عضو کوچک بدن دهها نوع بیماری کشف شده است! همه اینها را بشناسد، اینکه چگونه باید پیشگیری کند، اگر مبتلا شد چگونه باید مداوا کند، حالا آخرش که چی؟! تا کِی؟! پس چرا یک وقتی ضعیف میشوم و بعد هم میمیرم؟! بعدش چه میشود؟! اینها را دیگر نمیدانیم.
خدا یک هدایت دیگری برای این موجود عجیب قرار داده است به نام هدایت تشریعی. آن هدایتها تکوینی بود و همینطور خودبهخود در اشیاء پیدا میشود؛ اما یک چیزهایی هست که آدم باید برود یاد بگیرد، باید از یک منبع معتبری دریافت کند، چیزهایی که الآن اصلاً امکان فهم آنها و امکان رفتار آنها برای او میسر نیست. مخصوصاً اگر جواب این سؤال، مثبت باشد که بعد از مردن هم دوباره زنده میشویم. اگر این هم باشد یک عالَم سؤالهای جدیدی مطرح میشود که هیچ فکر آنها را نکردهایم! حالا باز یک چیزهایی از این عالم را دیدهایم و تجربههایی داریم. اگر بعد از این زنده بشویم کجاست؟! چه جور میشود؟! خوبیهایش چیست؟! بدیهایش چیست؟! آنجا قدرت چه کسی حاکم است؟! چه جور باید کار کرد؟! آیا میشود از اینجا برای آنجا یک فکری کرد یا نه؟! اگر میشود چیست؟! چه جور باید؟! آدم اگر فقط شماره این سؤالها را یادداشت بکند سرش سوت میکشد! فقط سؤالهایش را! و خدا برای این موجود یک راه هدایتی فراتر از آن هدایت تکوینی قرار داده است.
خدا به یک کسانی بهخصوص، یک چیزهایی را میفهماند و میگوید به دیگران هم بگویید. خدا به انبیا چیزهایی را که اصلاً خودشان هم نمیفهمیدند وحی میفرماید؛ مَا كُنتَ تَدْرِی مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِیمَانُ؛[2] میفرماید تو نمیدانستی کتاب چیست و ایمان چیست؛ ما اینها را به تو یاد دادیم. این یک نوع هدایت دومی است به نام هدایت تشریعی. آن را میگوییم هدایت تکوینی، این را میگوییم هدایت تشریعی. برای اینکه معلوم بشود که این دو هدایت با هم فرق دارند دو جور اصطلاح به کار میرود ولی قَدَّرَ فَهَدَى شامل این نوع هدایت هم میشود.
وقتی حضرت ابراهیم به نمرود گفت باید خدا را بپرستی، نمرود پرسید خدا چه کسی است؟! حضرت فرمود آن خدایی که آسمان و زمین را آفرید؛ پرسید آسمان و زمین چیست و چه کسی آفریده است؟! حضرت فرمود الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یهْدِینِ؛[3] آن کسی که من را آفرید او هدایت خواهد کرد؛ خَلَقَ فَهَدَىٰ، قَدَّرَ فَهَدَىٰ.
آنهایی که مدعی وحی و نبوت و رسالت هستند یکی از چیزهایی که به ما یاد دادهاند این است که این موجودی که این خاصیت را دارد که هدایتهای آگاهانه پیدا میکند، وقتی یک کسی از یک جایی دریافت میکند و به او یاد میدهد باید این را دریافت کند و به دیگران یاد بدهد، باید برود تحصیل کند، باید بشناسد پیغمبران چه گفتهاند و بعد هم به دیگران یاد بدهد. این موجود در این عالم از یک الگویی تبعیت میکند که موجودات آن الگو را به صورت تکوینی در پیدایش خودشان دارند. گفتیم پیدایش پدیدههای این عالم چگونه است؟ آن اتمها با هم ترکیب میشوند و مجموعه خاصی را به شکل خاصی به نام مولکولها تشکیل میدهند. مولکولها به شکل خاصی، کموزیاد، بالا پایین با هم ترکیب میشوند تا یک موجود طبیعی خاصی از آن به وجود میآید. اگر این ترکیب نبود یعنی اگر این همافزایی نبود، اگر این واحدها، این اتمها، این واحدهای نشکن، آن اجزای لایتجزّی یا هرچه دیگر اسمش را بگذارید، اگر اینها پراکنده بودند و با هم ارتباط برقرار نمیکردند هیچ رشدی پیدا نمیشد، این همه زیباییها پیدا نمیشد، این همه علمها، قدرتها، هنرها، هیچکدام از اینها پیدا نمیشد و الآن همه چیز آرام و ساکت بود و هیچ خبری نبود و هیچ تکانی نمیخورد. یک پدیده جدید وقتی به وجود میآید که چند تا از این واحدها با هم ترکیب بشوند. اینگونه نیست؟! آیا شما غیر از این هم سراغ دارید که یک پدیده از یک راه دیگری تحقق پیدا کند؟! پیدایش همه پدیدههای این عالم از این راه بوده که اجزا به هم منضم شدهاند، با هم ارتباط برقرار کردهاند و یک نوع وحدت پیدا کردهاند.
انبیا به ما یاد دادهاند که شما انسانهایی که حالا پیدا شدهاید، هر کدام از شما حکم یک اتم دارید؛ این یک واحد است، آن یک واحد است، آن هم یک واحد است. همانگونه که اتمها با هم ترکیب میشوند و یک مولکول را تشکیل میدهند، مولکولها باعث میشوند یک اندامواره و یک جسم طبیعی به وجود بیاید. آن جسم طبیعی باعث میشود یک گیاهی به وجود بیاید. گیاه باعث میشود یک حیوانی به وجود بیاید و همینطور این ترکیبات بالا میرود و روی هم سوار میشود و این پدیدههای جدید به وجود میآید.
شما انسانها هم هر فردتان حکم یک اتم را دارید. اگر با هم ارتباط برقرار کنید و یک نوع وحدت بین شما به وجود بیاید، پدیدههای جدیدی تحقق پیدا میکند و خیلی رشدهایی پیدا میکنید که بهتنهایی پیدا نمیشود.
شما میتوانید اهمیت این روابط را از آغاز پیدایش خودتان مشاهده بفرمایید؛ حالا بنده خودم را عرض میکنم؛ اگر پدر و مادر بنده با همدیگر ارتباط برقرار نکرده بودند آیا من به وجود میآمدم؟! بعد اگر به کمک هم من را بزرگ نکرده بودند هر سال به چندین بیماری مبتلا میشدم که همه آنها به مرگ من میانجامید! آنها با آن زحمتها و دوستیها و عواطفی که داشتند، بیخوابیها کشیدند و رسیدگی کردند تا من زنده ماندم. بعد از این اگر مدرسه نمیرفتم، در یک واحد بزرگتری با پهمکلاسها و با معلم و مدیرمان ارتباط نداشتم، آیا چیزی یاد میگرفتم؟! بعد دانشگاه، حوزه یا هر جای دیگر.
همه این پدیدههای عجیبی که در عالم انسانی تحقق پیدا میکند اینها مثل آن پدیدهها و ارتباطی است که در عالم طبیعت بین اتمها برقرار میشود. چه زمانی این ترکیب اتمها با هم باعث این میشود که یک پدیده کاملتری به وجود بیاید؟ آن وقتی که بر طبق یک طرح و نقشه صحیحی ترکیب شود وگرنه هر چیزی با هر چیزی ترکیب شود که نتیجه خوبی نمیدهد؛ گاهی زهر تولید میکند، گاهی کشنده میشود، گاهی انفجار پیدا میشود. انفجار هم در اثر همین چیزهاست؛ تأثیر انرژی بر مواد خاصی به این صورت، انفجار پیدا میکند، همه پخش میشود، خراب میشود. اینها وقتی به صورت صحیح نتیجه میدهد که دارای طرح و نقشه صحیحی باشد و به شکل خاصی ترکیب شود. وقتی بخواهد به شکل خاص ترکیب شود و طبق نقشه باشد یک دستگاهی باید این را مدیریت کند.
شما بدن انسان را ملاحظه بفرمایید؛ ما چند تا جهاز داریم؟ جهاز تنفس داریم، جهاز تغذیه و گوارش داریم، جهاز عصبی داریم؛ جهازهای مختلفی داریم. هر کدام از اینها از چندین عضو تشکیل شده است، گاهی از دهها عضو، گاهی هم از چهار، پنج عضو. هر عضوی از میلیونها و گاهی میلیاردها سلول تشکیل شده است. هر عضوی یک وظیفه خاصی دارد؛ چشم باید ببیند، گوش باید بشنود، قلب باید تپش کند، ریه باید تنفس کند و هوا را جذب کند و پس بدهد. کارهای مختلفی است که ربطی هم به هم ندارد؛ تنفس کجا، غذا خوردن کار، کلیه و کبد کجا؟! کارهای مختلفی است اما این کارهای مختلف چه زمانی یک انسان میسازد؟! وقتی که اینها با هم به صورت خاصی متحد شوند و بعد به صورت صحیحی اداره شوند.
اگر دستگاه عصبی از کار بیفتد و مغز معیوب شود، اندامها دیگر کار درستی نمیتوانند انجام بدهند. اول که آدم شعور خودش را از دست میرود و دیوانه میشود. این یکی. تازه حالا اگر بدن هم سالم باشد، اگر مغز عیب کرد، مثل کسی که سکته میکند یک طرف بدنش فلج میشود، یک عضوی کار نمیکند، یک جهازی کار نمیکند، مثلاً کلیهها از کار میافتد، بعد از آن هم خواهناخواه به مرگ طرف منتهی میشود. حتی قلب که کارش در بدن پخش خون و رساندن مواد غذایی به اندامهاست، اگر دستگاه عصبی حاکمِ بر قلب نباشد قلب تکان نمیخورد. این اعصاب قلب است که دارد قلب را باز و بسته میکند و این تحت فرمان مغز است. اگر سکته مغزی کند قلبش هم بعد از مدتی از کار میافتد.
پس انسانی که ما میبینیم اولاً از واحدهای مختلفی تشکیل شده است که اندامهایی را ساختهاند. هزارها، میلیونها و میلیاردها سلول با هم همکاری کردهاند تا یک انسان تشکیل شده است. این انسان دستگاههای مختلفی دارد که هر کدام وظیفه مشخصی دارد؛ چشم باید ببیند، گوش باید بشنود، قلب باید خون برساند، ریه باید نفس بکشد، کارهای مختلفی است. هر کدام از اینها که عیب کند به حیات انسان خاتمه میدهد؛ اما همه اینها آن وقتی یک انسان است و کارش را درست انجام میدهد که یک دستگاه مدیریت بر همه اینها نظارت داشته باشد. گرفتید که چه میخواهم بگویم؟!
جامعه انسانی میتواند یک وحدت عقلانی با عقل خودش درست کند. یک انسان میتواند برود در یک کوهی جدا از انسانهای دیگر زندگی کند، بالاخره گیاهی میخورد و با شرایط دستوپنجه نرم میکند و چند روزی میتواند زنده بماند. گاهی هم ممکن است جای مناسبی باشد و آدم مدتها و سالها زنده بماند. ضرورتی ندارد که حتماً این انسان با آن انسانهای دیگر ترکیب بشود. این ترکیب اختیاری است. نقشه مثل نقشه طبیعی میماند. سلولها باید با هم متحد بشوند تا این عضو شکل بگیرد. همه اینها به صورت طبیعی صورت میگیرد و تابع فکر و خواست من نیست. اگر شرایطش بود میشود، اگر نبود نمیشود؛ اما این وحدت که انسانها بیایند خودشان با اختیار خودشان واحدی را درست کنند، این تحت اختیار خودشان است؛ چرا؟ چون این موجود از همه موجودات، برتر است. فوق همه آنها یک قدرتی دارد که با اختیار خودش میتواند این کار را انجام بدهد. پس انسانها میتوانند از طبیعت - طبیعت یعنی همان کار خدا دیگر-میتوانند یک نقشهای بگیرند.
در طبیعت سلولهای مختلف با هم ترکیب میشوند و یک عضو را میسازند. انسانها هم میتوانند این نقشه را از طبیعت بگیرند و با اختیار خودشان با انسانهای دیگر بیایند یک واحد اجتماعی بسازند؛ اهل یک محله، اهل یک شهر، اهل یک کشور، اهل یک مذهب، اهل یک گرایش سیاسی، انواع و اقسام واحدهایی که ممکن است بین انسانها با اختیار خودشان به وجود بیاید.
اگر بخواهد یک واحدی به وجود بیاید که مفید باشد، کار جدیدی بتواند بکند، آثار و منافع جدیدی به وجود بیاورد، اولاً باید این واحدها با هم ترکیب بشوند یعنی از انفراد و استقلالشان دست بردارند و با هم ترکیب بشوند. هر کدام از بخشی از اختیاراتش صرفنظر کند تا با دیگری ترکیب شود.
ثانیاً باید یک نقشه مدیریتی بر این مجموعه حاکم باشد. اگر یک مدیر صحیحی این مجموعه را مدیریت کرد این میتواند واحد پایداری باشد، بماند، رشد کند، در دیگران اثر بگذارد، برکات جدیدی به وجود بیاورد و خدمات جدیدی ارائه بدهد. همین انسانها بودند که بهتنهایی هیچ کدام از این کارها را نمیتوانستند بکنند اما حالا که با هم جمع شدند این هنرها از آنها برمیآید. شرطش دو چیز است؛ هر یک از این انسانها از آن استقلال شخصیشان صرفنظر کنند، اندکی از خواستههای خودشان را برای دیگران صرفنظر کنند. ثانیاً یک نقشه حکیمانهای باشد که یک دستگاه مدیریتی آن را اجرا میکند. اگر اینگونه نباشد اجتماع سالم، پیشرو و عقلانی به وجود نخواهد آمد. در آن ضررها و جنایتها پیدا میشود. گاهی ضررهای آن بیش از منفعت آن میشود. انسانها به همدیگر ضرر میزنند و عالَم را فاسد میکنند. به خاطر اینکه این کار بشود باید افراد اولاً با هم همکاری کنند، در یک واحد ذوب شوند و آن واحد تحت یک مدیریت عقلانی اداره شود.
خداوند متعال همانگونه که این هدایت تشریعی را به وسیله انبیا به ما یاد داده است، این مدیریت را هم عهدهدار شده است؛ اللَّهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُوا؛[4] میفرماید اگر شما ایمان آوردید و به دستورات من عمل کردید، خودم زندگی شما را مدیریت میکنم. آیا خدا میآید یکییکی با من و شما تماس میگیرد؟! این مدیریتِ فوقانی است.
این مدیریت اقتضا میکند که در مرحله پایینتر و در سطح پایینتر، یک مدیریت دیگری باشد که از طرف او اعمال میشود. مثل هر دستگاه حکومتی که یک رئیسجمهور، یک سلطان، یک امپراطور، اسمش را هرچه بگذارید در رأس قرار دارد. او در رأس هرم است اما همه چیز را که نمیتواند اداره کند و لذا این قدرت در هر سطح پایینتری پخش میشود.
اول ولایتُ الله است که عالم را مدیریت میکند. ولایت انسانهاست، این ولایت خاصی است که به موجودات ذیشعور مربوط میشود؛ اما برای اینکه هر یک از اینها بهتر بتوانند از ولایت او استفاده کنند یک کسی که متناسب با خودشان باشد را قرار میدهد؛ نبی، رسول، امام، کسانی را قرار میدهد که اینها بتوانند آن جوامع انسانی را مدیریت کنند. شرایط آن چیست؟ حالا بحثهای مفصلی است. خود قرآن خیلی جاهای آن را فرموده است؛ وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا؛[5] به حضرت ابراهیم میفرماید حالا که از امتحان، خوب درآمدی و صلاحیت خودت را اثبات کردی، حالا مدیر جامعه میشوی. حضرت ابراهیم پیغمبر بود، نبی بود، رسول بود اما امام نبود. آن وقتی صلاحیت امامت را پیدا میکند که بتواند شرایط مدیریت را در خودش ایجاد کند. خدا این شرایط را برای ایشان فراهم کرد. این یک نوع مدیریتی است، اول خدا، بعد پیغمبر، بعد امام معصوم.
آیا من و شما میتوانیم امام معصوم را زیارت کنیم؟! بله، یک زمانهایی بود که خدمت امام زمان میرسیدند و استفاده میکردند؛ در زمان حضور ائمه. حالا چه؟ آیا خدا دست از مدیریتش کشیده است؟ همان طرح و نقشهای که امام باید خودش پیاده کند این را به کسانی تعلیم داده، میگوید شما از طرف او بیاید این نقشه را پیاده کنید. این قانون، شما قانوندان. آن حدیث معروف که درباره فقها میفرماید: قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً؛[6] من او را حاکم قرار دادم. همانگونه که خدا پیغمبر را حاکم قرار داد و پیغمبر، من را حاکم قرار داد، من هم از طرف خدا فقیه جامعالشرایط را حاکم قرار میدهم. او باید جامعه صالح و مدینه فاضله خداپسند را مدیریت کند چون او بهتر هدف را میشناسد چون من به او یاد دادهام؛ راهش را بهتر میشناسد چون من نقشه را به او دادهام. او نقشه را از امام معصوم گرفته است و لذا خطایش بسیار کم میتواند باشد اما دیگران هم در هدف و هم در راه اشتباه میکنند.
شما در عالم میبینید که مثلاً در بهاصطلاح پیشرفتهترین کشور دنیا رهبرش چه کسی است؛ کسی که مردم خودشان او را دست میاندازند و جوک میگویند و کاریکاتورش را به دست میگیرند و او را مسخره میکنند! در دنیا مطرح شده که اصلاً این عاقل است یا دیوانه است؟! این امروز در پیشرفتهترین کشور دنیاست. همه اینها به خاطر این است که از آن نقشه خدادادی که خدا به آنها گفته طبق این نقشه باید عمل کنید محروم هستند و گفتهاند نمیخواهیم و این شدهاند. حالا چه فسادهایی در درون آن هست بماند. امروز دیگر خودشان هم صریحاً میگویند که ما ازنظر اقتصادی هم ورشکسته هستیم. همه این بلاهایی که بر سر مردم دنیا میآورند و این پولها را از این عربها میدزدند و آنها را میدوشند و این حرفها، همه اینها برای این است که بخشی از بدهیهایشان را جبران کنند. این تازه اقتصادی است که هنرشان است؛ اما اخلاق و معنویات و انسانیت که هیچ!
اگر جامعهای بخواهد انسانی باشد و رشد انسانی داشته باشد، غیر از آن هدایت تکوینی، یک هدایت تشریعی هم میخواهد. انسانها باید یک وحدت اختیاری با هم پیدا کنند و دلشان بخواهد با هم یکی بشوند. طبعاً باید فکر واحدی داشته باشند، انگیزههای واحدی داشته باشند، منافع و مصالح واحدی داشته باشند تا بتوانند با هم واحد بشوند وگرنه دو تا دشمن که نمیتوانند با هم واحد بشوند؛ و آن وقتی این واحدِ اجتماعیِ خودساخته رشد پیدا میکند، دوام پیدا میکند و مصالحش را میتواند تأمین کند که مدیریت صحیحی داشته باشد یعنی مدیریتی که طبق یک نقشه الهی کار کند.
این سه تا مطلبی بود که به نظرم رسید خدمت شما عرض کنم. بعد به حرفهایی که گفتم فکر کنید و ببینید آیا این حرفها درست بود یا نه؟! آیا ما انسانها، جامعه ایرانی، خودبهخود یک وحدت طبیعی داریم؟! صرف اینکه بگوییم این رودخانه، مثلاً مرز ایران است و کجا، این وحدت شد و ما را از آنجا جدا کرد؟! آیا ما در داخل کشور خودمان رودخانههایی نداریم؟! یا مثلاً کوههایی در یک مرزی بود، بگوییم این مرز ماست و اینها را جدا میکنیم. مگر در داخل کشور، جبال البرز نداریم؟! کوه الوند نداریم؟! صرف اینها که باعث این نمیشود که دو ماهیت بشوند. آنی که باعث میشود آن است که در صفات انسانی با هم وحدت پیدا کنیم. بفهمیم که هدف زندگی انسانی چیست. هدف عقلانی واحدی داشته باشیم، راه آن را هم راه واحدی باشد و نقشه صحیحی برای آن سراغ داشته باشیم و یک مدیر کارآمدی هم داشته باشیم که آن نقشه را پیاده کند.
ببینید از این حرفها چه درمیآید؟ این مسئله ولایت فقیهی که امامرضواناللهعلیه گفت غیر از اینهاست یا این همان بحثهاست؟ ایشان با یک اصطلاحات و ادبیات خاصی گفت، این هم یک ادبیات دیگری است.
حقیقتِ مسئله همین است که ما برای اینکه کمالات جدیدی پیدا کنیم باید یک حیات و یک وحدت جدیدی پیدا کنیم. برای اینکه انسان پیدا شود صرف وجود اسپرم، کافی نیست؛ صِرف وجود جنین کافی نیست که انسان یک انسان برجستهای بشود. پس باید یک نقشه صحیحی داشته باشیم، بدانیم چه میخواهیم، دنبال چه میگردیم و آن هدف مشترک را پیدا کنیم که حالا در فرهنگ اسلامی، قرب خدا و کمال و سعادت ابدی است. برای رسیدن به آن، راهش چیست؟! خودمان که نرفتهایم، از کجا بدانیم؟! عالَمی که هنوز به وجود نیامده، عالم آخرت، من چه میدانم چه کار باید بکنم که آنجا به سعادت برسم؟! باید از یک کسی بپرسم که او آن عالم را آفریده است. پس تا اینجا را خدا برای ما جور کرده است.
مدیرش چه کسی است؟ کسانی خیال میکردند مدیرش را هرکسی که خواستیم خودمان باید بنشینیم تعیین کنیم. خدا اول شخصی را به نام پیغمبر اسلام معین کرد. بعد از ایشان هم شخص دیگری را به نام امام معصوم. شرایط اجتماعی بهگونهای بود که دیگر آن روش قابل ادامه نبود و دوران ۱۲ تا امام معصوم تمام شد. در این زمان هم باید کسانی باشند که اقرب به امام معصوم باشند و راه او را بهتر از دیگران بلد باشند. آن راه را یاد بگیرند، هوای نفسشان را کنار بگذارند چون شرط اصلی برای اینکه این وحدت حفظ شود این است که گرایشهای شخصی و هواهای خودخواهانه را کنار بگذاریم. پس کسی باید باشد که هم نقشه را بهتر بداند، هم دلسوز مردم باشد و هم بتواند از منافع شخصی خودش بگذرد. در فرهنگ جدید ما، برای ما جدید است، بعد از دوران ستمشاهی، اسم چنین کسی ولیفقیه است.
وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ
[1]. اعلی، 1-3.
[2]. شوری، 52.
[3]. شعراء، 78.
[4]. بقره، 257.
[5]. بقره، 124.
[6]. کافی، ج 1، ص 67.