بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیشروی شماست سخنرانی حضرت آیت الله مصباح یزدی در همایش دفتر پژوهشهای فرهنگی است که در تاریخ 1390/03/15 در ساختمان یاوران مهدی (عج) مسجد مقدس جمکران بیان شده است.
خدای متعال را شاکریم که توفیق عنایت فرمود در جمع نورانی عزیزانی باشیم که با اخلاص از راههای دور و نزدیک، برای حمایت از نظام مقدس اسلامی و دفاع از باورها و ارزشها و حفظ دستاوردهای انقلاب و خونبهای شهدا در اینجا جمع شدهاند. گمان بنده این است که فرشتگان مقرب خدا بالهایشان را زیر پای شما گستردهاند و شما مشمول توجه و عنایت خاص الهی و اولیایش هستید. این سخن را از روی گزاف و مبالغه نمیگویم؛ در حدیث معتبر هست که «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضًا بِه؛ فرشتگان خدا برای اظهار رضایت و خشنودی از کار کسی که درپی تحصیل علم است، بالهایشان را زیر پای او میگسترانند.»1 به یقین، شما برای شناخت بهتر وظیفه و همکاری در انجام آن این قدمها را برداشتهاید و راههای دور و نزدیک را پیمودهاید.2
جریانات اخیر منشأ پیدایش پرسشهایی شده که فکر میکنم یکی از نتایج خوب این جلسات و این همایش میتواند استفاده از نظرات دیگران برای آماده کردن پاسخهای روشن به این پرسشها باشد. یکی از پرسشها این است که با توجه به شعارهای انتخاباتی دوره گذشته، انتظاری که ما از مسئولان کشور داشتیم، بهویژه اطاعت از مقام معظم رهبری و آنچه مربوط به این بخش است، بیش از چیزی بود که در عمل مشاهده شد. در اینباره سؤالهای فرعی بسیار است که به جزئیات آن نمیپردازم و برای پاسخ به همه آنها مقدمه کوتاهی بیان میکنم: اگر ما توقع داشته باشیم که برای مسئولیتهای کشور اسلامی کسانی انتخاب شوند یا مسئولیت بپذیرند که هیچ نقص و عیبی در فکر، رفتار و سلیقهشان نباشد تصور میکنم باید دست روی دست بگذاریم و منتظر ظهور حضرت ولیعصر عجلاللهفرجهالشریف باشیم! با این طرز فکر به همان نتیجهای میرسیم که گروههای تفریطی از سالها قبل میگفتند که «هر کاری بکنید فایده ندارد. باید خود آقا تشریف بیاورند!» چنین انسانهای مصون از خطایی حتی زمان خود پیغمبر اکرم و ائمه اطهار سلاماللهعلیهماجمعین پیدا نشدند. در طول حکومت پنجساله امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز که اوج حکومت حق و عدالت بود ـ و نمیدانیم آیا در تاریخ بشریت زمانی بوده که به اندازه این پنج سال، عدالت خودش را نشان داده باشد3ـ همه والیان و عاملان ایشان اشخاصی شبیه معصوم نبودند. تاریخ را ملاحظه کنید. در بین استانداران و عاملان ایشان در بصره، خوزستان و بحرین کسانی هستند که بعدها از سران لشکر عمرسعد در روز عاشورا بودند. اینکه انتظار داشته باشیم کارگزاران امام معصوم کسانی باشند که در رفتار و فکرشان هیچ عیب و نقصی نباشد، درست نیست. خداوند چنین عالمی را نیافریده است.
باید ببینیم در این عالم با این خصوصیات، چه وظیفهای داریم. اراده الهی بر این است که عالم اینگونه باشد. قبل از خلق آدمیزاد نیز ملائکه میدانستند که گفتند «أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِكُ الدِّمَاء؛ آیا کسانی را در زمین خواهی گماشت که در آن فساد کنند و خونها بریزند؟!»4 میدانستند این آدم، خونریز و مفسد است. خداوند در پاسخ فرمود«إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ؛ چیزی میدانم که شما نمیدانید.» اسلام به دنبال حکومتی نیست که همه سرانش معصوم باشند و هیچ اشتباه و غفلتی از آنها سر نزند، اما باید کوشید آنکه اصلح نسبی است انتخاب شود؛ برای هر کار، آنکه شایستهتر است بر سر کار بیاید. در زمان امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه کسانی مثل کمیل و افراد دیگر از اصحاب خاص ایشان بودند ولی حضرت به آنها پست و مقامی ندادند. انسانهای خیلی خوبی بودند؛ عالم، فقیه، عارف، زاهد و شبزندهدار، اما لازمه اینها مدیریت نیست. شبثبنربعی که از شقیترین کسانی است که در کربلا با امام حسین علیهالسلام جنگید یکی از افرادی است که از طرف امیرالمؤمنین مأموریت گرفت؛ چون آن کاری که در آن زمان از او میخواستند بهتر از دیگران انجام میداد. پس در انتخاب و نصبها باید افراد اصلح انتخاب شوند. ممکن است یک نفر از یک جهت اصلح باشد و دیگری از جهت دیگر، باید جمع و تفریق کرد و جمع جبری زد. سپس حاصلجمع را دید که در مجموع آیا این فرد برای این کار بهتر است یا دیگری. نباید انتظار داشت که آن فرد معصوم باشد و هیچ اشتباهی نکند. ممکن است اشتباهات او از اشتباهات دیگران خیلی بزرگتر باشد، اما در مجموع بهگونهای باشد که برای کار مورد نظر نسبت به افراد و کاندیداهای دیگر اصلح باشد. این یک دلیل در پاسخ به کسانی که میگویند چرا فلانی را انتخاب و تأیید کردید؟ چرا از او حمایت کردید؟ این کاری است که خودتان کردید. کاری است که خودمان کردیم. پایش هم ایستادهایم و خدا را شکر میکنیم که آن وقت این کار را کردیم. اکنون هم اگر وظیفهمان غیر از آن باشد، به همان عمل میکنیم. نه آن روز تحت تأثیر تبلیغات سوء، تهدیدها و تطمیعهای دیگران واقع شدیم و نه امروز تحت تأثیر این جنجالها و هوچیگریها قرار میگیریم. آن روز بیننا و بینالله وظیفهمان را آن طور تشخیص دادیم و خدا را شکر میکنیم که توفیق یافتیم آن وظیفه را انجام دهیم. امروز هم اگر وظیفهمان غیر از آن باشد میکوشیم ـ بعونالله و توفیقهـ وظیفهمان را بشناسیم و به هرچه امروز وظیفهمان است عمل کنیم، خواه با وظیفه سابقمان همخوان باشد یا نباشد. در تاریخ اسلام از صدر اسلام تا به حال و حتی در همین سی و چند سال اخیر اشخاص بسیاری را دیدهایم که ابتدا صلاحیتهای خوبی داشتند، اما بعد منحرف شدند. وقتی خوب بودند آنها را تأیید میکردیم. اشخاص معروفی هستند که همه شما آنها را میشناسید و بنده شخصا در زمان مسئولیتشان از آنها خیلی دفاع میکردم، ولی حالا نمیکنم. آن زمان این عیبها را نداشتند، آن زمان بین اقران خودشان بهترین بودند؛ اگر آن وقت حمایت نمیکردیم اسلام و نظام اسلامی ضرر میکرد، اما حالا دیگر آن طور نیست. هر روز باید ببینیم وظیفهمان چیست و به آن عمل کنیم.
خیلیها میپرسند آیا این حادثه به این شکلی که رخ داد قابل پیشبینی نبود؟ این جریان چگونه اتفاق افتاد؟ این گروه که امروز به نام جریان انحرافی5 نامیده میشود، چگونه بهوجود آمد؟ جواب کلی این است که خدا انسان را مختار آفریده و برای او امکان تحول قرار داده است. ممکن است انسان بعد از عمری پنجاه ساله توبه کند. حر چگونه تغییر کرد؟ عکس این مطلب هم ممکن است. ممکن است کسی بعد از پنجاه سال منحرف شود. قرآن در اینباره داستانی برای ما ذکر کرده که امروز باید به آن توجه کنیم؛ «وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِیَ آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِینَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَـكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ یَلْهَث ذَّلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ كَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُونَ؛ و خبر آن كس را كه آیات خود را به او داده بودیم براى آنان بخوان كه از آن عارى گشت؛ آنگاه شیطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد * و اگر مىخواستیم قدر او را به وسیله آن آیات بالا مىبردیم؛ اما او به زمین دنیا گرایید و از هواى نفس خود پیروى كرد. از اینرو داستانش چون داستان سگ است كه اگر بر آن حملهور شوى زبان از كام برآورد و اگر آن را رها كنى باز هم زبان از كام برآورد. این مثل آن گروهى است كه آیات ما را تكذیب كردند. پس این داستان را براى آنان حكایت كن شاید كه آنان بیندیشند.»6 قرآن این داستان را که مربوط به قرنها پیش از ظهور اسلام است برای این ذکر کرده که امروز به درد من و شما بخورد. میفرماید این داستان را برای مردم بخوان؛ داستان کسی که ما آیات خودمان را به او دادیم7؛ و به وسیله این آیات میتوانست به مقام بسیار رفیعی نائل شود، ولی او قدردانی نکرد و از این آیات سوءاستفاده کرد؛ دنبال زندگی مادی رفت و از هواینفس پیروی کرد. فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ یَلْهَث همین کسی که آن آیات الهی به او داده شده بود و میتوانست در شمار اولیای برجسته خدا در آید کارش به جایی رسید که مَثَلش مَثَل سگ شد.
آدمیزاد شمشیر دو لب است. اینکه امیدواریم خدا گناهانمان را بیامرزد به خاطر این است که آدمیزاد امکان تغییر دارد. امکان دارد خدا توفیق توبه دهد و گناهانمان را ببخشد. عکس این مطلب نیز صادق است. چرا این فرد اینگونه شد؟ آدمیزاد یعنی همین؛ البته هیچ چیزی بدون اسباب قریب واقع نمیشود. مجموعه اسباب و علل دست به دست هم میدهند تا حادثهای اتفاق بیفتد. اسباب و علل حوادث ساده و کارهای شخصی را میتوان در یک یا چند عامل پیدا کرد و گفت این عوامل دست به دست هم دادند و این شخص فاسد شد. مثلا رفیق، معلم یا همسایهاش بد بود و فلان اتفاق افتاد و بالاخره این فرد به گناه آلوده و فاسد شد. مسأله سادهای است. در بیان چگونگی گناهکار شدن یک فرد میتوان چند عامل را جمع کرد و گفت این عوامل دست به دست هم دادند و زمینه را فراهم کردند تا این شخص دنبال گناه رفت و کمکم فاسد شد، اما فساد اجتماعی اینگونه نیست. گاهی یک فساد اجتماعی آن قدر پیچیده است که میتواند برخی از بزرگترین نعمتهای الهی تاریخ را زیر و زبر کند. تحلیل کردن این فساد با چند عامل ساده، کاری بچهگانه است. ابلیس نقشه چنین پدیدهای را از دهها سال پیشتر میکشد، مقدمات بعیدهاش را از اطراف فراهم میکند، زمینههای فکری، اجتماعی، خانوادگی، ارتباطی و تحولات مختلف را برنامهریزی میکند تا یک روز از آن بهرهبرداری کند. فکر نکنید که میشود با یک دلیل ساده بگوییم که مثلا چون پدر یا خواهر یا برادرش چنین بود چنین شد. مسایل خیلی پیچیدهتر از اینهاست. شاید بتوان برای چنین پدیدهای صدها عامل معرفی کرد که از دهها سال پیشتر فراهم شده، دست به دست هم داده و یکی دیگری را تقویت کرده و زمینههایی فراهم شده تا این پدیده بهوجود آمده است. اینگونه نیست که بگوییم چون مثلا فلان فکر را داشت و با فلان شخص ارتباط داشت اینگونه شد. اگر تحولاتی که در زندگی فردی خودمان، به عنوان یک فرد اتفاق میافتد بررسی کنیم، میبینیم زمینههایش از دهها سال پیش فراهم شده است. شما زندگی خودتان را بررسی کنید. بنده از زندگی خودم نسبتا آگاهم. میتوانم بگویم اکنون که در حضور شما نشستهام، مقدمات این سخنان که میگویم از کجا، از چه وقت و با چه اسبابی فراهم شده است. اگر به شما بگویم این مقدمات از قبل از تولدم شروع شده، تعجب نکنید. درباره شما هم همینگونه است.
اما مسائلی که مربوط به کل جامعه میشود اینگونه نیست. شیطان میخواهد بزرگترین نعمت الهی در تاریخ اسلام را زیرو رو کند. آیا خیال میکنید با حادثه سادهای این کار را انجام میدهد؟! آن قدر نقشه میکشد و زمینهها را فراهم میکند تا کسی از لابهلای دهها لایه پیچیده، آرام آرام سر در بیاورد و یارانش را پیدا کند تا در گوشه و کنار به هر وسیله و هر بهانه، شبکهای تشکیل بدهند و زمینه را برای اهدافشان فراهم کنند.
بد نیست قصهای برای شما نقل کنم. من این قصه را حدود 58 سال پیش در مسجد آسید عزیزالله تهران از حضرت آیتالله وحید روی منبر شنیدم.8 ایشان فرمودند که یک نفر شیطان را در خواب9 دید که طنابها و بافتهها و وسایل عجیب و غریبی به همراه دارد، ولی ناراحت است. پرسید: اینها چیست؟ گفت: اینها دامهایی است که برای مردم تهیه میکنم و هر کدام را با یکی از آنها فریب میدهم و به دام میاندازم؛ این شهوت است، این پول است، این مقام است و... پرسید: مرا با چه فریب میدهی؟ گفت: تو احتیاج به دام نداری. همینکه صدایت میزنم دنبالم میدوی. در بین وسایل، طناب خیلی ضخیمی دید که بریده شده بود. پرسید: این چیست؟ شیطان آهی کشید و گفت: این طنابی است که نزدیک یک سال بافتم، ولی دیشب پاره شد. گفتم: داستان چیست؟ گفت: نه ماه و اندی است که هر روز زحمت کشیدم و این طناب را با کمال قدرت بافتم و محکم کردم. دیشب آن را گردن شیخ انصاری انداختم، ولی خیلی زود پارهاش کرد. بعد از اینکه این قضیه را گفت، از شدت ناراحتی دیگر ادامه نداد و رفت.
فردا اول وقت آن شخص نزد شیخ میرود و داستان را از او میپرسد. شیخ گریه میکند و میگوید: دیشب همسرم وضع حمل داشت و خانمهایی که برای کمک به زائو آمده بودند نزد من آمدند و برای خرید روغن درخواست پول کردند. گفتند مرسوم است که وقتی زائو فارغ میشود غذایی از روغن درست میکنند و به او میخورانند. من یک تومان پول سهمیه امام نزدم بود. رفتم و این پول را برداشتم که به آنها بدهم. به ذهنم آمد که آیا هر طلبهای که امشب وضع حمل همسرش باشد این پول را دارد که روغن بخرد؟ حتما این طور نیست. کسانی هستند که شاید دیشب اصلا نان سیری نخوردهاند. معلوم نیست همه چنین پولی داشته باشند که هنگام وضع حمل خانمشان به او روغن بدهند. پول را سر جایش گذاشتم و گفتم: من پولی ندارم که به شما بدهم. آنها کمی ناراحت شدند؛ ولی من مقاومت کردم چون وظیفه شرعیام این بود. اینکه خواب دیدی من آن دام را پاره کردم همین بود که رفتم یک تومان را سر جایش گذاشتم. دامی بود که شیطان از نه ماه پیش برای من درست کرده بود ولی الحمدلله آن را پاره کردم.
کارهای شیطان شوخیبردار نیست. خیال نکنید با یک تلنگر میتواند امری که به برکت خون صدها هزار شهید تحقق پیدا کرده، باطل کند؟! از دهها سال پیشتر طراحی میکند، نقشه میکشد تا کارش به ثمر برسد یا نرسد. خیلی سادهانگاری است که اینگونه فساد و انحرافها را معلول یک یا چند علت بدانیم. اگر بتوانیم فرمولی صد عضوی پیدا کنیم شاید بتوانیم کمی به پاسخ نزدیک شویم. یعنی صد عامل دست به دست هم میدهند تا چنین پدیدهای امکان تحقق بیابد. پیدا کردن همه این عوامل ـ آن هم برای کسی که تخصصی در این مسائل ندارد ـ کار مشکلی است. بنابر این از تحلیل و بررسی علتهای پیدایش چنین انحرافی صرفنظر میکنیم و آن را به گروهها و افراد متخصص میسپاریم تا مدتها تحقیق کنند، شاید بعد از چندین سال تا حدودی علل آن روشن شود.
نکته مهم، شگردهایی است که این افراد به کار میبرند تا بتوانند دیگران را منحرف و جامعه را فاسد کنند. مهم این است که بدانیم از کجا میخواهند ما10 را فریب دهند. شگردهایی که این جریان در ظرف همین مدت کوتاه که کارهایشان عملیاتی و آثار آن ظاهر شد، به کار میبرد واقعا شیطانی است.11 اولین کارش این است که تأثیر عجیبی در رئیسجمهور مملکت گذاشته و به قول تهرانیها قاپش را دزدیده است! آنقدر اعتماد او را جلب کرده که باورش شده این شخص فوقالعاده است و افکار و اعمالش مؤثر است. اینکه از چه راههایی اعتماد ایشان را جلب کرده نمیدانم. احتمالات متعددی هست. قرائنی هم وجود دارد که همه اسباب، عادی نیست و از وسایل غیرعادی هم استفاده شده است. به هر حال این یک راه است. در برابر این تأثیرات از سالهای قبل تلاشهایی شد که این اعتماد برگردد و به حالت عادی دربیاید، ولی مفید واقع نشد و امیدی هم نیست که تغییر کند.
این تأثیرات یک بُعد قضیه است. بعد دیگر این است که این فرد با شگردی خاص به عنوان شخص ممتاز دینی و دارای مزایای معنوی معرفی شده است. چنین وانمود شده که ایشان مزایای خاص معنوی دارد و با وجود مقدس امام زمان صلواتاللهعلیه یا بعضی از اصحاب ایشان ارتباط خاصی دارد، و از آنجا به ایشان سفارشات و تأییداتی میشود. از همین راه نقل شده که مثلا به فلان شخص یا مسئول گفته که شما رفتارتان مورد تأیید آقا امام زمان است؛ یعنی من خبر دارم از قلب آقا امام زمان (عج) که از شما راضی هستند. خب بعضی افراد متدین و پاک، صفای خاصی دارند و خودشان مثل آینه صافند و اصلا باور نمیکنند که چنین دروغها و شیطنتهایی وجود دارد. بزرگانی هم هستند که از بس پاکند باور نمیکنند که این قدر شیطنت در اشخاص مختلف ـ حالا این شخص خاص را عرض نمیکنم ـ وجود داشته باشد. فکر میکنند همه مثل خودشان صفا و نورانیتی دارند و پاک هستند. اگرچه صفا و نورانیت کمال است، اما اگر این حالت به صورت افراطی دربیاید و موجب زود فریب خوردن انسان شود مطلوب نیست. مؤمن همانطور که باید باصفا باشد و به کسی سوءظن نداشته باشد باید زیرک هم باشد؛ «الْمُؤْمِنُ كَیِّسٌ فَطِنٌ حَذِرٌ»12 از حضرت امام نقل شده که ایشان فرموده بود هر کس پیش من بیاید و دو جمله با من صحبت کند میفهمم دنبال چیست. این کیاست غیر قابل توصیف را امام رضواناللهعلیه داشت، ولی همه اینطور نیستند. گاهی بچهای فریبمان میدهد. بسیاری از مؤمنان در اثر صفای خودشان به خودشان اجازه نمیدهند به کسی سوءظن داشته باشند؛ مخصوصا اگر آن فرد سوابقی در کارهای خوب ، شرکت در جلسات هیئتهای مذهبی، قرائت قرآن و امثال اینها داشته باشد.
زمانی درباره فردی که افکار انحرافی عجیبی داشت و به تدریج رسواییهای بسیاری بالا آورد با بزرگواری صحبت شده بود. آن بزرگوار گفته بود «این حرفها را نزنید. مردم محله ما به سر پدر ایشان قسم میخورند. پدرش آن قدر در محله ما محترم بود که مردم وقتی میخواستند قسم بخورند به سر پدر او قسم میخوردند، آن وقت شما به پسرش بد میگویید؟» آخر این چه ربطی دارد؟ نوح پیغمبر خدا بود ولی پسرش منحرف شد. این چه ملازمهای دارد؟ ببین حرف خودش چیست. ببین رفتارش چگونه است. اینکه مردم به سر پدرش قسم میخوردند دلیل نمیشود که ایشان آدم درستی باشد. در اینگونه مسائل باید کمی صفایمان را کنار بگذاریم؛ خیال نکنیم همه مردم خیلی صاف و پاک و مقدسند؛ ممکن است کسی صد سال کمتر یا بیشتر اظهار تقدس کند، ولی منحرف باشد. پیش از انقلاب، فردی بود بهنام آشوری. طلبهای بود که از مشهد به قم میآمد و اینجا مریدهایی داشت و بسیار مقدسمآب و زاهدمنش بود. روی تشک نمینشست؛ روی رختخواب نمیخوابید؛ یک رنگ غذا بیشتر نمیخورد، معمولا غذای پختنی و چرب و شیرین نمیخورد و به نان خشک یا نان و ماستی بسنده میکرد. از کارهای این فرد دو تا نمونه برای شما نقل میکنم تا کمی حواسمان جمع باشد، هر کس عمامه به سر گذاشت و اظهار زهد کرد، زود فریبش را نخوریم. یکی از کارهایش این بود که در شاهرود13 گروهی را تشکیل داده بود که مردها و زنها با هم ازدواج دستهجمعی کرده بودند. استدلالش هم این بود که این کار موافق قرآن است. گفته بود: قرآن میگوید «نسائکم حرث لکم» نگفته امرأتک حرث لک! این یکی از کارهایش بود. معمم هم بود. یک کتاب هم به نام «توحید» نوشته بود. در این کتاب گفته بود «ماتریالیسم فلسفی چیز بدی نیست؛ مخصوصا آن جایی که زایا است. آنچه ما با آن مخالفت میکنیم ماتریالیسم اخلاقی است.» میدانید این سخن یعنیچه؟ یعنی اگر انسان بگوید خدا نیست عیبی ندارد، انسان نباید دنبال پول و ثروت باشد؛ آنچه بد است ماتریالیسم اخلاقی است وگرنه ماتریالیسم فلسفی اشکالی ندارد. الله در لاالهالا الله را به ایدهآل اخلاقی معنا کرده بود، گفته بود: «آدمیزاد به ایدهآل اخلاقی احتیاج دارد. این الله که ما میگوییم و میپرستیم به معنای ایدهآل اخلاقی است. چیزی را تصور میکنیم که همه خوبیها را دارد میگوییم خدا یعنی این.» این مطلب را پیش از انقلاب یک روحانی در کتابی به نام توحید نوشته بود. چون اسم کتابش توحید بود، بعضی از طلبهها قربةالیالله میخریدند و پخش میکردند! آن رفتارش، آن زهدش، آن هم ازدواج دستهجمعیاش، این هم اعتقادش به خدا و پیغمبر و توحید! البته بعد از انقلاب به جرم ارتداد او را اعدام کردند.
در طول تاریخ از این تجربهها زیاد داشتهایم. جریان علیمحمد باب یک نمونه است. شاید بسیاری از مردم اصلا نمیدانند این فرد چه کسی بوده و داستانش چیست. طلبه سیدی بوده اهل شیراز که در کربلا درس میخوانده و استادش هم سید کاظم رشتی بوده است. شاهزادهای روسی به نام «کینیاز دالگورکی» به سادگی او پی میبرد و با او رفیق میشود. وقتی قلیان میکشیده کمی چرس14 روی آن میریخته و کمکم به چرس و بنگ معتادش میکند. کمکم به او اظهار ارادت میکند و میگوید: آقا! شما خیلی شخص بزرگواری هستید و به نظرم شما با امام زمان ارتباط دارید! علیمحمد میگوید نه بابا، ولی او اصرار میکند و میگوید: من میدانم! بالاخره با این اظهار ارادت کردنها کمکم او هم میگوید خب حالا که این میگوید تو با امام زمان ارتباط داری، چرا من انکار کنم؟ بالاخره به همین وسیله، اول از ادعای ارتباط، به ادعای بابیت میرسد و اینکه شما راهی به امام زمان هستید و پس از مدتی میگوید نه، شما خود ایشان هستید! بالاخره کارش به جایی رسید که ادعای پیغمبری کرد و کتاب نازل کرد!
شما این داستان را تصور کنید. چنین کسی اول بیاید ادعای نیابت از امام زمان بکند؛ بعد هم ادعای امام زمانی، بعد هم ادعای پیغمبری! فکر میکنید چه کسانی از او حمایت و پیروی میکنند؟ بله به کمک پولی که کینیاز دالگورکی خرج میکرد یک مشت بیسواد حرفهایش را قبول کردند، ولی کار به جایی رسید که یک روحانی به نام شیخ حسن بشرویهای از طرفداران و مروجان او شد و برای اینکه طرفدارانشان حکومت مستقل داشته باشند دست به قیام نظامی زد و حتی در یکی از شهرهای مازندران خیلی نفوذ پیدا کرد. این جریان ادامه داشت تا مرحوم سعیدالعلما او را تکفیر کرد و پس از جنگ نظامی از شهر بیرونش کردند. این روحانی همینطور در شهرهای بسیاری طرفدار پیدا کرد تا بالاخره مراجع و بزرگان فتوا به ارتدادش دادند و او را کشتند. اما امروز در ایران و در بسیاری از کشورها حتی در قلب آفریقا طرفدار دارند. در هندوستان مرکز بزرگی برای طرفداران او درست شده. عبارتهای کتابی که به عنوان کتاب خدا نازل کرده خندهدار است، چه رسد به اینکه به عنوان ناسخ قرآن نازل شده باشد. بله شیطان با حمایت یک عامل خارجی ضداسلامی، از یک طلبه، مذهبی درست میکند و او عواطف دینی مردم به امام زمان را به خودش جلب میکند. کمکم با علمای زمان درمیافتد و حتی کار به شمشیر و نیزه میکشد و بالاخره پیروانش میرزا حسینعلی بهاءالله و صبح ازل دو شاخه از بابیت و بهائیت را تشکیل میدهند. اینها در همین زمان ما واقع شده است، ولی اگر فردا هم کس دیگری پیدا بشود، مردم نجیب و خوب ما میگویند حالا سوءظن نبریم، غیبت نکنیم شاید...! ولی اینجا این غیبتها واجب است.
یکی از شگردهای همین شخص این است که میگوید: من از هیچ کس غیبت نمیکنم، پشت سر هیچ کس بد نمیگویم. طرفداران این شخص در حمایت از او میگویند ما از ایشان نه دروغ شنیدهایم، نه غیبت. من میگویم برای نفاق همین بس که انسان نسبت به هیچ کس بد نگوید؛ مگر میشود انسان نسبت به کفار، منحرفان، آمریکا و صهیونیسم بد نگوید؟! مگر اینکه انسان منافقی باشد. باید از حق طرفداری کرد و از دشمنانش تبری جست؛ اتقرب الى الله بحبکم و بالبرائة من اعدائکم؛ تبری و تولی باید کنار هم باشند. این هنر نیست که انسان بگوید من از هیچ کس غیبت نمیکنم، پس غیبتهای واجب کجاست؟
معاویه در اواخر عمر به مدینه آمده بود و برای خلافت یزید رایزنی میکرد. مثل همین کارهایی که خیلی از سیاستمداران میکنند، در بین تودههای مردم پول پخش میکرد و حمایتشان را میخواست، اما چند نفر خواص بودند که نمیشد آنها را با این حرفها خرید. یکی از این خواص سیدالشهدا علیهالسلام بود. توجه کنید معاویه به مدینه آمده تا برای جلب نظر سیدالشهدا علیهالسلام رایزنی کند تا با خلافت یزید مخالفت نکنند. بعد از اظهار ادب و مقدمهچینی گفت: آقا من برای مصالح کشور اسلامی میخواهم که یزید را ولیعهد کنم، نظر شما چیست؟ حضرت فرمود: این پسر شرابخوار سگباز را میگویی؟ معاویه که دید قافیه را باخته، متوجه شد که باید از راه دیگری وارد شود تا بتواند در مقابل امام حسین بتواند حرف بزند. گفت: آقا یزید پشت سر شما اینطور حرف نمیزند. یعنی شما دارید غیبت مسلمان میکنید و مرتکب گناه شدید، اما یزید از شما بهتر است، او گناه نمیکند!
باید توجه داشت که هر غیبتی حرام نیست. بعضی جاها غیبت، واجب است، اگر غیبت نکنی گناه کردهای. این طور نیست که انسان خوب کسی باشد که پشت سر هیچ کس حرف نزند. پس اینکه قرآن میگوید «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ؛ او مثل سگ میماند»، «مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ؛ او مثل الاغ میماند...»، «أُولَـئِكَ یَلعَنُهُمُ اللّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ» برای چه گفته؟ این سخنها از همین شگردهای معاویهای است؛ یعنی من از همه شما بهترم، حتی از امام هم بهترم؛ چون امام درباره امریکا بد میگفت، ولی من حتی درباره امریکا هم بد نمیگویم.
شگرد دیگر این گروه ادعای ارتباط معنوی با امام زمان (عج) است؛ البته سخنهای بسیاری در این مسأله هست و اگر مجالی پیش بیاید ـ که ان شاءالله خداوند چنین مجالی به آنها نخواهد داد ـ خیلی حرفها از آن بیرون میآید. ریشه این مسأله از خیلی جاها سرچشمه میگیرد. از دیرزمان نوعی تفکر و تصوف بوده که به جای امام زمان مسأله انسان کامل را مطرح میکنند. انسان کامل هم یک شخص خاص نیست؛ بلکه موجودی نوعی است که در هر زمان باید یک انسان کامل باشد. بعضی از متصوفه قطب خودشان را انسان کامل میدانستند و برای او حریم قداستی قائل بودند که هیچ کس نباید نسبت به او حرف بزند. برخی مثل بعضی از فرقههایی که الان هم در قم و جاهای دیگر هستند این مقام را ارثی میدانند و میگویند بعد از اینکه این قطب از دنیا میرود این مقام به پسرش منتقل میشود. اینها وقتی امام زمان میگویند؛ منظورشان مقامی نوعی است و شخص معینی را در نظر ندارند؛ البته خیلی هم اصرار ندارند که بگویند «حجةبنالحسن» بلکه میگویند «انسان کامل».
یکی از علتهای این ادعای ارتباط از اینجا سرچشمه میگیرد که اصلا مقام امامت را یک مقام معنوی میدانند. میگویند اینکه شخص معینی امام باشد حرفی عوامانه است؛ امامت، روحی است که هر کس به آن مقام برسد امام است، یا با امام اتحاد پیدا میکند. در کتابهای بعضی از دراویش که خیلی هم کتابهای عرفانی عمیقی دارند این مطلب هست که مقام امامت نورانیتی است که هر کس به کمال برسد با آن مقام اتحاد پیدا میکند. این زمینهها و چیزهای دیگری از بعضی از فلسفههای غربی به اینها ضمیمه شده و آش شله قلمکاری درست کرده که نخودش از یک جاست و لوبیا و سبزیاش از جاهای دیگر. اینها مخلوط میشود و چیزی درست میشود که شیطان بتواند هر گروهی را با بخشی از آن بفریبد؛ آنهایی که دنبال مسائل عرفانیاند با انسان کامل، آنهایی که اهل تصوف هستند با اتحاد با قطب، آنهایی که اهل ارتباط با «از ما بهتران» هستند از راه جنگیری و آنهایی که با مرتاضین سر و کار دارند از راه غیبگوییها و... اینها چیزهایی است که همیشه بوده و مسأله تازهای نیست. همه مردم عالم میدانند که گروهی که بیشترشان در هندوستان و در تبت هستند با ریاضت چیزهایی را میفهمند، پیشگوییهایی میکنند و گاهی هم در اثر ریاضت قادرند کارها و تصرفاتی کنند. این مسایل تازگی ندارد. زمان امام صادق علیهالسلام هم بوده است. امام صادق صلواتاللهعلیه روزی وارد مسجد شدند و دیدند مردم اطراف فردی را گرفتهاند. پرسیدند: چه خبر است؟ گفتند: آدم عجیبی است. هر کس در دستش هرچه بگیرد میگوید که چیست. حضرت نزدیک رفتند و مشتشان را نزد او نگه داشتند و فرمودند: در دست من چیست؟ به این طرف و آن طرف و صورت حضرت نگاهی کرد و هیچ چیز نگفت. حضرت فرموند: نمیدانی؟ گفت: چرا میدانم، اما تعجب میکنم که شما این را از کجا به دست آوردهاید. آنچه در لحظه قبل در تمام عالم وجود داشت سر جایش هست. در جزیرهای مرغی دو تخم گذاشته بود، اما اکنون یکی از آنها نیست و آن تخم باید در دست شما باشد. حضرت دستشان را باز کردند، تخم پرنده در دستشان بود. حضرت پرسیدند این قدرت را از کجا به دست آوردهای؟ گفت: بنا گذاشتم با نفس خودم مخالفت کنم. این خاصیت آن ریاضت است. حضرت برای اینکه نجاتش بدهند، گفتند: دلت میخواهد مسلمان بشوی؟ گفت نه. گفتند: خودت گفتی به هر چه دلم نمیخواهد عمل میکنم. مرتاض محکوم شد و به خاطر اینکه نامردی نکرده باشد اسلام آورد. بعد از اسلام آوردن گفت: آقا دیگر آن چیزهایی که میدیدم نمیبینم. تاکنون همه چیز را در عالم میدیدم، پشتپردهها را میدیدم، اما الان چیزی نمیبینم. حضرت فرمودند: از حالا هر کار خیری بکنی خدا برای آخرتت ذخیره میکند. تاکنون زحمتهایی که میکشیدی مزدت را همینجا میگرفتی، کارهایی که میتوانستی بکنی و میفهمیدی مزد ریاضتهایی بود که کشیده بودی. از اکنون اعمالی که انجام میدهی برای آخرتت ذخیره میشود. سعی کن برای خدا کار کنی تا سعادت ابدی داشته باشی.
این مسأله چیز تازهای نیست که بگوییم اصلا دروغ است و نمیشود پیشگویی کرد؛ البته اینها کلیت ندارد. میشود کارهای خلاف عادت انجام داد، اما قدرت الهی و قدرت اولیای خدا فوق اینهاست. اینها در مقابل اولیای خدا نمیتوانند هیچ غلطی بکنند؛ «سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار». طلسمی را به بزرگی که همه ما به ایشان ارادت داریم نشان داده بودند که چنین چیزی را درست کردهاند. فرموده بودند: یک آیهالکرسی جوابش را میدهد. ولی به هر حال واقعیاتی است و در قرآن هم داستانش هست. چیزهایی کمابیش هست و افراد ساده گول چنین چیزهایی را میخورند و خیال میکنند این فرد واقعا با امام زمان (عج) یا اولیای خدا ارتباط دارد. این طور نیست. شیاطین بیکار ننشستهاند. آنها هم زحمتهایی کشیدهاند و میتوانند کارهایی بکنند. ما باید محک بزنیم و اشخاص را بشناسیم که کدام حق است و کدام باطل، وگرنه سحره فرعون هم کارهایی میکردند، همانگونه که قرآن میفرماید: وَجَاءوا بِسِحْرٍ عَظِیمٍ15 ولی اگر ارتباطمان با مسجد جمکران محفوظ باشد خیالمان از همه چیز راحت است. اگر واقعا در آن راهی که امام به ما نشان داد استوار بمانیم خیالمان راحت است. امام فرمود خطری این مملکت را تهدید نمیکند، نگران نباشید. از این نگران باشیم که به وظیفهمان عمل نکنیم و آن جایی که باید غیبت کنیم، نکنیم و از آن بترسیم. گول شیطان را نخوریم که میگوید نباید پشت سر هیچ کس حرف زد. آن جایی که باید مردم را روشن کرد اگر چنین نکنیم مسئولیم؛ «اگر بینی که نابینا و چاه است اگر خاموش بنشینی گناه است» هر بیسوادی این را میفهمد که وقتی مصالح اسلام و مسلمین در خطر است باید عاملینش را معرفی کرد. اگر چنین نکنید گناه کردهاید و در گناه آنها شریکید. بله مؤمنی که قصد سویی ندارد؛ یک اشتباهی کرده یک جایی کار غلطی از او سر زده، آبرویش را نریزید. آبروی مؤمن مثل آبروی کعبه میماند، اما نباید در مقابل کسی که میخواهد نظام را براندازد ساکت ماند. کسی که میخواهد با اسلام، شریعت، روحانیت، تقوا، دستاوردهای انقلاب و احکام دین مقابله کند؛ کسی که صریحا میگوید ظواهر را کنار بگذارید، باید از ظواهر عبور کرد، در برابر چنین کسی نباید سکوت کرد. نماز خواندن امام را ببین. تا ساعات آخر عمرش دو نفر دستش را میگرفتند تا به سجده برود و بلند شود. دو نفر باید کنارش بایستند تا بتواند رکوع وسجود بکند. او از نماز ایستادهاش دست برنداشت با اینکه نیاز بود دو نفر دیگر کمکش کنند. این ظواهر و این اسلام همان راهی است که امام به ما نشان داد، اما اینها میگویند «نه آقا! این احکام شریعت ظواهر است، خیلی مهم نیست، روحش را بچسب.» این همان شگرد شیطان است و یک شاخه نیست و شاخههای متعددی دارد. داستان معروفی هم هست. میگویند به درویشی گفتند نماز بخوان. گفت: نماز دو رکعت بود مولا در عرش خواند. گفتند: تو نماز بخوان. گفت: نادعلی میخوانم که پدر جد نماز است! این یعنی همان عبور از ظواهر. نماز را باید با همین عبارتهای عربی تا آخرین لحظه به هر صورتی که میشود خواند. وضو هم نشد باید تیمم بکنی. تیمم کامل هم نمیتوانی باید جبیره بکنی. دین یعنی این.
عرایضم را با اشاره به فرمایشات مقام معظم رهبری ایدهاللهتعالی خاتمه بدهم. فرمودند عناصر اصلی راه امام سه چیز است؛ اول معنویت. قبل از عدالت، قبل از هر چیز دیگر، حتی دشمنی با آمریکا و اسرائیل، اول شرط راه امام معنویت است. خودمان را گول نزنیم. اگر ما راه امام را میرویم راهمان همین است که آثارش را میبینیم. لحظات آخر عمر امام را ببینید. خدا اجر بدهد به دست اندرکاران صدا و سیما که اینها را نشان میدهند. انشاءالله که این کفاره گناهان دیگرشان باشد. فرمایشات امام را که نقل میکنند، این صحنهها را که نشان میدهند بسیار آموزنده است. خدا خیرشان بدهد. یک لحظه نگاه کردن به قیافه امام، همه سحر ساحران را بر باد میدهد. دیگر هرچند بگویند باید از ظواهر عبور کرد پاسخ میشنوند چه عبوری؟ اگر باید عبور کرد، امام در آخرین لحظات عمر با آن ضعف بدنی از ظواهر عبور میکرد. ایشان هیچجا حاضر نبود سر سوزنی از احکام شرع تخطی کند. درباره شخص معروفی از امام پرسیدند. امام فرموده بود درست نمیشناسم، ولی یک کلمهای اضافه کرده بود که نشانه ضعفی در آن فرد بود. پس از آن در اولین ملاقاتی که امام پرسشگر را میبینند، میفرمایند: جواب سؤالی که شما کردید همان است که نمیدانم، آن کلمه بعدیاش را حذف کنید. مگر انسان باید درباره هر چیزی اظهارنظر کند. مبادا درباره این شخص ـ که البته کمابیش دربارهاش اختلافاتی است؛ بعضی خیلی برای ایشان مقام عظیمی قائل هستند و بعضیها هم نقطه ضعفهایی را نسبت میدهند ـ چیزی نسبت داده باشند. امام این قدر در رعایت احکام شرعی مقید بود. ما اگر راه امام را میرویم باید اینها را یاد بگیریم؛ فقط یک شعار سیاسی ندهیم. باید بکوشیم الگویمان او و کسانی باشد که به او شبیهترند. البته باز تأکید میکنم انتظار نداشته باشید همه معصوم باشند. در بین آنهایی که در هر پستی کاندیدا هستند و ممکن است آن مسئولیت را قبول کنند کسی را انتخاب کنید که اصلح نسبی است، اما نه اینکه بگویید حالا من نمیدانم این برای ریاستجمهوری خوب است یا نه، پس اصلا رأی نمیدهم. اگر این طور باشد و خوبان رأی ندهند، دیگر معلوم است نتیجه چه خواهد شد. وظیفه این است که من در بین آنهایی که کاندیدا هستند تحقیق کنم که کدام اصلح نسبی است. اولین عاملی را هم که باید در نظر بگیرم این است که نسبت به اسلام و ولایتفقیه وفادار باشند.
والسلام علیکم و رحمة الله
1 . الکافی، ج1، ص34.
2 . همین جا داستانی یادم آمد که استفاده از آن مطلوب است. مرحوم شهید ثانی رضواناللهعلیه در دوران طلبگی در راه حضور سر کلاس درس، کفشهایشان را در میآوردند و پابرهنه راه میرفتند. از ایشان دلیل این کار را پرسیدند. فرمود: خجالت میکشم با کفش روی بال ملائکه راه بروم. ایشان مطمئن بود که این حدیث صحیح است و فرشتگان بالشان را زیر پای او پهن کردهاند.
3 . در پاریس از امام پرسیده بودند اگر شما پیروز شدید و شاه رفت چه حکومتی و با چه الگویی تشکیل میدهید؟ فرموده بود حکومتی با الگوی حکومت علی علیهالسلام تشکیل میدهم. حتی کفار، مشرکان و بتپرستها هم میدانند که حکومت علی علیهالسلام الگوی حکومت عدل در عالم انسانی است.
4 . بقرة، 30.
5 . البته برخی اسمهای دیگری روی آن میگذارند. برخی میگویند اینها لیاقت نام جریان را ندارند. به آنها گروهک انحرافی یا شخص منحرف بگویید.
6 . اعراف، 176- 175.
7 . «الَّذِیَ آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا» تعبیری است که درباره انبیا به کار میرود.
8 . آن سالها آقای وحید در نجف بودند و ایام محرم و صفر به ایران تشریف میآوردند و هر سال دهه اول محرم در مسجد آسید عزیزالله منبر میرفتند.
9 . عین تعبیر یادم نیست که گفتند در عالم مکاشفه بود یا عالم خواب یا چیزی شبیه اینها.
10 . البته منظور، نوع ما از افراد جامعه است. انشاءالله خدا همه شما طالبان حق و کسانی را که دلشان برای انقلاب میسوزد، از همه انحرافات حفظ خواهد کرد. وقتی همین رفتاری که مردم در سالگرد رحلت امام در مرقد امام کردند میبینیم خاطر جمع میشویم که خداوند، کریمتر از این است که چنین مردمی را رها کند و بگذارد چنین انقلابی با خطر مواجه بشود. خدا شاهد است وقتی بعضی گفتوگوها را از تلویزیون تماشا میکردم بیاختیار اشک میریختم. عجب مردم با وفایی! عجب مردم با اخلاصی! الحمدلله این همه مردم پاک و مخلص فداکار وجود دارد. خدا اینها را رها نمیکند. ما فقط باید مراقب خودمان باشیم که گول نخوریم وگرنه انقلاب را خداوند به برکت عنایات حضرت ولیعصر عجلاللهفرجهالشریف و خونهای پاک شهدا و تدابیر حکیمانه مقام معظم رهبری ایدهاللهتعالی حفظ خواهد کرد.
11 . بعضی میگفتند که آیا این شخص در جریان انحرافی میتواند این چنین طراحیهایی را انجام دهد؟! این کارها از کجا آب میخورد؟ گفتم قطعاً جناب ابلیس کمکش میکند. او خیلی تجربه دارد. حداقل 1400سال با مسلمانها تجربه دارد و پیش از آن نیز تجربهای هزاران ساله دارد. همه این تجربهها در اختیار شیطان است. اگر این فرد لیاقت داشته باشد مستقیما به او الهام میکند، وگر نه با وسایطی. بستگی دارد که مقام ایشان چه مقامی باشد و در چه درجهای باشد؛ البته اینکه بیواسطه از شیطان درس میگیرد یا با وسایط خیلی مهم نیست، اما بدانید مدرس اصلی جناب ابلیس است و هیچ شکی در آن نیست.
12 . بحارالأنوار، ج 64، ص308.
13 . این که میگویم در شاهرود، برای این است که آقای حسینی شاهرودی (ره) آنجا را اطلاع داشت و نقل میکرد، وگرنه جاهای دیگر هم بوده است.
14 . حشیش، قسمی بنگ که قلندران و درویشان و ارباب کیف و حال بهوسیله تدخین آن در عالم بیخبری فرو روند و اعصاب خود را تخدیر کنند. (لغتنامه دهخدا)
15 . اعراف، 116.