بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین والصَّلوةُ والسَّلامُ عَلَی سَیِّدِالأنْبِیَاءِ وَالمـُرْسَلِین حَبِیبِ إِلهِ الْعَالَمین أَبِیالْقَاسِمِ مُحَمَّد وَعَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ المـَعْصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحلرضواناللهعلیه و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
فرارسیدن دهه مبارک فجر که حقاً باید نقطه عطفی در تاریخ اسلام شمرده شود را به پیشگاه مقدس ولی عصرارواحنافداه، مقام معظم رهبریحفظهاللهتعالی و همه دوستداران انقلاب، تبریک و تهنیت عرض میکنیم. از خداوند متعال درخواست میکنیم که اولاً معرفت قدرشناسی از این نعمت عظیم را به همه ما مرحمت کند، ثانیاً توفیق انجام وظیفه و حق شکرگزاری نعمت را عنایت بفرماید و مخصوصاً سایه بلندپایه مقام معظم رهبری را تا ظهور ولی عصرعجلاللهتعالیفرجهالشریف بر سر ما مستدام بدارد.
تشریففرمایی سروران عزیز را به مؤسسه که خانه خودشان است خوشآمد عرض میکنم. از اینکه افتخار تشرف به خدمت خدمتگزاران صادق یکی از ارگانهای مهم کشور برای بنده حقیر حاصل شد بسیار خوشحال هستم و از ته دل برای موفقیتشان دعا میکنم.
درباره انقلاب و برکات آن و تجربیاتی که در این دوره اندوخته شد و دشواریهایی که احیاناً در بعضی از مراحل وجود داشته یا شرایط مشابهی که پیشبینی میشود در آینده به وجود آید بحمدالله بهقدر کافی بحث شده است. بنده هم هرچه بگویم، اگر توان داشته باشم فقط چیزهایی را بازگو میکنم که دیگران فرمودهاند. البته خود همین هم بیارزش نیست و خود تذکر و یادآوری هم مؤثر است ولی تصور میکنم در قبال این نعمت عظیم الهی، چیزی که برای امثال ما ضرورت بیشتری دارد توجه به بُعد خاصی از این پدیده بینظیر تاریخی است تا بر اساس آن بتوانیم وظیفهای که به عنوان روحانی و به عنوان یاران حوزوی امامرضواناللهعلیه به عهده داریم را بهتر بشناسیم و بهتر عمل کنیم.
همانگونه که همه دنیا میدانند و روزبهروز هم روشنتر و آشکارتر میشود این انقلاب ابعاد زیادی دارد؛ ابعاد علمی، تکنولوژیکی، امنیتی، اقتصادی، سیاسی، بینالمللی و بسیاری ابعاد اجتماعی دیگر که در هر کدام پیشرفتهای چشمگیری حاصل شده است؛ اما در میان همه این ابعاد آنچه به نظر ما مهمتر است و حتی میتوان آن را مادر سایر ابعاد تلقی کرد، بعد اسلامیت این انقلاب است.
انقلابهای زیادی در عالم واقع شده که برخی از آنها نظیر انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب اکتبر در روسیه مبدأ تاریخ برای جهانیان بوده و دگرگونیهای عظیمی را در عالم به دنبال داشته است. بهعنوانمثال انقلاب اکتبر باعث شد که کمونیزم، نیمی از جهان را به مدت هفتاد سال زیر پرچم خودش بگیرد. یا انقلاب کبیر فرانسه منشأ تحولات عظیمی در اقتصاد و فرهنگ و سیاست جهان شد.
کسانی که با عینک خاص خودشان در یک اشل محدود و ناقص نگاه میکنند ممکن است بگویند انقلاب ایران هم درنهایت چیزی شبیه انقلاب بلشویکی روسیه یا انقلاب کبیر فرانسه است؛ اما از نگاهی دیگر، این انقلاب با هیچیک از انقلابهای عالم قابل مقایسه نیست. نهتنها مثل آنها نیست بلکه اصلاً طرف نسبت با آنها هم به حساب نمیآید زیرا این انقلاب مبتنی بر یک فرهنگ دینی بود و بنیانگذار آن، حرکت خودش را با یک برنامه فرهنگی و با روشنگری و تبیین ابعاد اجتماعی-سیاسی اسلام شروع کرد؛ ابتدا شاگردانی را تربیت کرد و سپس آنها را به صورت یک شبکه در کل کشور به کار گرفت تا مردم را با وظایف سیاسی-اجتماعی خودشان از دیدگاه دین آشنا کند. چیزی که تا قبل از این نهضت نهتنها رواجی نداشت بلکه گاهی دارای ارزش منفی هم تلقی میشد!
معدودی از شما آقایان سنتان اقتضا میکند که جریانهای قبل از انقلاب را بهدرستی درک کرده باشید ولی بههرحال همه ما میدانیم که قبل از انقلاب، سیاسی بودن و انجام فعالیتهای سیاسی در عرف عموم مردم و در قشر مذهبی نهتنها نقطه مثبتی نبود بلکه نزد بسیاری از مردم نقطه منفیای به حساب میآمد. آن زمان من بچه بودم ولی یادم هست که بزرگانی مثل مرحوم آقا سید ابوالقاسم کاشانیرضواناللهعلیه وقتی نامشان در محیط دینی و بین روحانیون مطرح میشد، نگاه عموم این بود که ایشان یک آدم سیاسی است. بااینکه ایشان حتی به لحاظ علمی و سوابق تحصیلی از مراجع وقت چیزی کم نداشت و در عداد مراجع بزرگ به شمار میرفت اما نهتنها ایشان را به عنوان مرجع معرفی نمیکردند بلکه وقتی نام ایشان برده میشد میگفتند سیاسی است؛ یعنی ولش کن! سیاسیبودن انگی بود که از ارزش روحانی میکاست.
امامرضواناللهعلیه با یک برنامه حکیمانه و یک تلاش مخلصانه و بلکه با یک فداکاری، این ورق را برگرداند و کار را به جایی رساند که فرمود مشارکت در فعالیتهای سیاسی مثل نماز، واجب است. شاید در بعضی فرمایشهایشان مشارکت در بعضی از فعالیتهای سیاسی-دینی را حتی از نماز هم واجبتر معرفی کردهاند. اگر کسی بهدرستی تصور کند که آن فضا چه فضایی بود، چه ارزشهایی مطرح بود و امام چه تغییری در آن نگرش و بینش ایجاد کرد، میبیند که کار بسیار عظیمی بوده است. خود این یک کرامت و چیزی شبیه اعجاز بود.
بر اساس این تغییر بینش و تبیین بُعد اجتماعی-سیاسی اسلام، زمینه برای یک تحول اجتماعی فراهم شد. امام روی همان تحول فرهنگی اسلامی تکیه کردند و فرمودند مردم باید اسلام را بشناسند و به اجرای احکام اسلام علاقهمند شوند تا بتوان تحولی در جامعه ایجاد کرد. حتی اگر یک شخص یا دولت و مجلس، قانونی را تصویب کند، تا مردم باور نکنند که وظیفه دینی دارند و باید از دین و ارزشهای اسلامی حمایت کنند مشکل حل نمیشود، چه رسد به اینکه نیروی قاهره و نیروی نظامی و سلاح بخواهد بهزور بر مردم حکومت و آنها را وادار کند که به دین عمل کنند. چنین قانونی فقط چند روز معدودی تأثیر خواهد داشت و بالاخره از بین خواهد رفت مگر اینکه مردم با دلشان باور کنند که باید برای اسلام مایه بگذارند، وظیفه دارند اسلام را حفظ کنند و در این راه باید فداکاری کنند، باید خون بدهند، باید شهید بدهند.
حدود هفتاد سال پیش در محیط روحانیت و طبعاً در بین عموم مردم این چیزها اصلاً قابل قبول نبود و اگر کسی از این حرفها میزد به او میخندیدند. بزرگترین کاری که امام کرد و منشأ کارهای بزرگ دیگری شد همین تحول در نگرش مردم بود. ایشان با بیانات محکم و البته در کنار آن، تربیت شاگردانی که بتوانند این فکر را منتشر کنند، این کار را شروع و زمینه را برای این انقلاب فراهم کرد.
امام معتقد بود و ما هم باید معتقد باشیم که الحمدلله معتقد هستیم ولی باید بیشتر توجه داشته باشیم که ارزش اصلی این انقلاب به همین بُعد آن است وگرنه نمیتوان از نسبت میان این انقلاب و انقلاب اکتبر روسیه یا انقلاب کبیر فرانسه سخن گفت. اگر اساساً بتوان آنها را به لحاظ حجم و ابعاد فیزیکی با هم مقایسه کرد، فقط میتوان گفت که هرکدام از اینها یک انقلاب هستند ولی همانگونه که عرض کردم، از این دیدگاه که این انقلاب مربوط به دین و خدا و اهداف انبیا و زمینهساز ظهور ولی عصرارواحنافداه است، نهتنها با انقلابهای دیگر طرف نسبت نیست بلکه با آنها تضاد دارد. این دو انقلاب مهم جهانی یعنی انقلاب اکتبر روسیه و انقلاب کبیر فرانسه و امثال اینها در آمریکا و انگلستان، انقلابهایی بود که مردم را بیشتر به سمت مادیت و دنیاگرایی سوق داد و ارزشهای معنوی را به فراموشی سپرد. این انقلاب، درست در نقطه مقابل آنها بر ارزشهای معنوی تکیه دارد و انسان را به عنوان گل سرسبد آفرینش و تنها مخلوقی میبیند که میتواند لیاقت خلافت الهی را پیدا کند. چیزهایی از این قبیل در جهان اصلاً قابل طرح نبود.
امام با همان بیانیهها و سخنرانیها در مدت کوتاهی آنچنان تحولی در مردم ایجاد کرد که بچههای ده، دوازده ساله عاشق شهادت شدند. البته همه ما میدانیم که مایه این عشق، عشق به سیدالشهداصلواتاللهعلیه و مکتب تشیع است که ما از روز تولد تا روز مرگ با آن آشنا میشویم ولی امام از این زمینه و ظرفیت، خوب استفاده کرد و مردم را متوجه کرد که ارزش انسان و زندگی به این است که انسان بتواند با خدا ارتباط برقرار کند و ارزشهای الهی در جامعه پیاده شود و بالاخره افتخار این است که در این راه به شهادت برسد.
این بُعد مسئله آنچنانکه بایدوشاید و اهمیت آن اقتضا میکند بهدرستی تبیین و بهقدر کافی روی آن کار نشده است. ملاحظه میفرمایید مسئولان هم وقتی درباره آثار این انقلاب صحبت میکنند یا نویسندگان، مقاله مینویسند بیشتر پیشرفتهای حاصلشده ازنظر اقتصادی، علمی و تکنولوژیکی را مطرح میکنند. اینکه بعد از انقلاب شاهد چه آبادانیهایی در مملکت هستیم و چه پیشرفتهای علمیای در پزشکی، انرژی اتمی، هوافضا و امور دیگر حاصل شده است بیشتر مطرح میشود. مردم هم خوشحال میشوند و باید هم خوشحال شوند. کلام ما در این نیست که چرا اینها مطرح میشود، عرض ما این است که چرا بُعد معنوی انقلاب بهقدر کافی بیان نمیشود.
اگر قرار باشد این بُعد تبیین شود چه کسانی باید تبیین کنند؟! آیا اساتید دانشگاه یعنی فیزیکدانان، شیمیدانان، اقتصاددانان، جامعهشناسان، روانشناسان و... باید تبیین کنند یا نیروهای مسلح نظامی و انتظامی یا مردم کوچهبازار، بازرگانان، تجار و صاحبان صنایع؟! تبیین این بُعد به عهده ماست. اگر در این زمینه کوتاهی شده باشد باید به حساب چه کسی گذاشته شود؟! البته نمیگویم منحصراً به عهده ماست و کس دیگری نباید دخالت کند اما سنگینی بار بر دوش ماست. قشرهای دیگر هم در حد خودشان میتوانند کمکهایی بکنند. دولت و نهادهای دیگر بهخصوص نهادهای فرهنگی، آموزشی، صداوسیما، وزارت فرهنگ و ارشاد و... هم میتوانند کمک کنند اما بار اصلی این تبیین بر دوش روحانیت است. ما هستیم که باید این بُعد را بهدرستی تبیین کرده، ارزش آن را با سایر ابعاد مقایسه کنیم و به مردم بفهمانیم که خدا چه نعمت عظیمی به ما عنایت فرموده است. بنده به سهم خودم اعتراف میکنم که در این زمینه کوتاهی کردهام. دیگران هم خودشان قضاوت کنند.
برای اینکه ما بتوانیم این بُعد را بهدرستی تبیین کنیم ابتدا باید برای خود ما بهدرستی واضح و روشن شود و زمانی برای ما بهدرستی واضح میشود که به نقش دین در زندگی انسان توجه و آن را بهدرستی تبیین کنیم.
باز متأسفانه نهایت کاری که به لحاظ علمی آکادمیک در این زمینه صورت گرفته این است که دین را یکی از نهادهای اجتماعی معرفی کردهاند. جامعهشناسانی که برای دین ارزشی قائل هستند معمولاً در کتابهای خود دین را یک نهاد اجتماعی تلقی میکنند و آن را در کنار اقتصاد، سیاست و حکومت قرار میدهند. این سخن به معنای آن است که اقتصاد و سیاست و حاکمیت هرکدام ابعاد مستقلی هستند و صرفنظر از دین، جای خودشان را دارند. یک بُعدی هم به نام دین هست که یکی از نهادهاست. این یکی از واقعیات جامعه است و یکی از خصوصیات انسانها این است که بسیاری از آنها اهل دین هستند؛ بنابراین برای این بُعد هم باید حسابی باز کرد. فرهنگ عمومی جهانی چنین نگاهی به دین دارد اما آیا نگاه فرهنگ اسلامی هم همینگونه است؟!
حقیقت این است که برحسب آنچه از منابع دینی استفاده میکنیم و بزرگانی نظیر حضرت امام به ما تعلیم دادهاند، اصلاً انسانیت انسان بدون دین فعلیت پیدا نمیکند. این موجود دوپایی که روی زمین زندگی میکند اگر دین نداشته باشد با سایر حیوانات چندان فرقی ندارد و شاید گاهی درندهتر، خشنتر، بیرحمتر، خودخواهتر و جنایتکارتر هم شود.
امروز یکی از پایههای فرهنگ جهانی اومانیزم یا همان اصالت انسان[1] است. این امر در همه جای دنیا شایع است و موج آن در کشورهای اسلامی هم دیده میشود. اومانیزم به معنای اصالت دادن به انسان بما هو انسان یعنی همین جنس دوپایی که روی زمین زندگی میکند است و شاه و صدام و رؤسای جمهور آمریکا و سایر جباران و طاغوتان را هم شامل میشود و اینها هم به دلیل انسان بودنشان بسیار ارزشمند هستند. این آموزه، دستمایه تفکر مکاتب مهم سیاسی، حقوقی، اجتماعی و اخلاقی امروز جهان است. کسانی که برای خودشان منزلتی قائل هستند یکی از پایههای مکتب خودشان را همین کرامت انسان و ارزش دادن به او میدانند و منظورشان از انسان، همین جنس دوپاست. حتی در جمهوری اسلامی ایران هم بعد از سیوچهار سال شاید نمونههایی از اینگونه حرفها را در بعضی از گفتهها و نوشتهها ملاحظه بفرمایید.
اما انسان ازنظر اسلام چگونه است؟! انسان ازنظر اسلام یک موجود دوسویه، یک شمشیر دولبه و یک سکه دورویه است که با انتخاب و اختیار خودش میتواند یک سویه و رویه را ترجیح دهد و آن را در خودش غالب و حاکم کند. یک رویه دارد که باعث میشود انسان به طرف خدا صعود و عروج کند و ما آن را رویه الهی مینامیم. رویه دیگر او این است که میتواند به اسفل سافلین سقوط کند. انسان فیحدنفسه و از آن جهتی که هنوز انتخابی نکرده کرامت اکتسابی ندارد. اینکه انسان چنین ظرفیتهایی دارد لطف خداست که به او داده است اما اینکه خودش چه چیزی کسب و چه ارزشی پیدا میکند، بستگی دارد به اینکه کدامیک از این رویهها را انتخاب کند.
انسان اگر رویه الهی را انتخاب و به سوی خدا حرکت کند از همه مخلوقات بالاتر میرود و فرشتگان هم باید در مقابل او سجده کنند. اگر تعبیر سجده فرشتگان برای انسان به ذهن ما سنگین میآید لااقل این تعبیر را میتوانیم بپذیریم که فرشتگان در عالم آخرت خادمان مؤمنین در بهشت هستند. در همان بدو ورود به استقبال آنها میآیند و در مقام خوشآمد میگویند سَلَامٌ عَلَیكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ[2] و خدمتگزار آنها هستند. نماد آن هم در این عالم سجده فرشتگان برای حضرت آدم بود؛ یعنی خضوع در مقابل یک موجودی که جنبه الهی در او غالب باشد.
اگر انسان اینگونه شد ارزشش بسیار بیش از آن چیزی است که اومانیستها برای انسان قائل هستند. آنها هرگز به مغزشان نمیآید که قرب به خدا، انس با خدا و عبادت خدا چه ارزشی دارد و انسان به کجا میرسد که بتواند در عالم طبیعت تصرف کند و از گذشته و آینده اطلاع داشته باشد. آنها اصلاً اینها را باور نمیکنند.
اگر انسان راه صحیح را انتخاب کند از آنچه دیگران برای انسان قائل هستند بسیار بالاتر میرود اما اگر تنزل کند به جایی میرسد که إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الَّذِینَ كَفَرُواْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ،[3] إِنَّ شَرَّ الدَّوَابَّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِینَ لاَ یَعْقِلُونَ،[4] إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ.[5] اینها عبارتهای قرآن است.
آیا میتوان گفت انسان به هر صورتی که باشد یعنی مؤمن یا کافر، حقجو یا ظالم و ستمگر، ارزش و کرامت انسانی دارد؟! انسان زمانی از کرامت انسانی برخوردار میشود که در مسیر تکامل قرار بگیرد و رو به خدا برود اما کسانی که با خدا میستیزند، راه خدا را مسدود و صدّ عن سبیلالله[6] میکنند هیچ ارزش و احترامی ندارند؛ قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیدِیكُمْ وَیُخْزِهِمْ وَیَنصُرْكُمْ عَلَیهِمْ وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُّؤْمِنِینَ.[7] گاهی مثل سگ میشوند فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ[8] و گاهی مثل الاغ مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ[9] و درمجموع ارزش اینها از حیوانات کمتر است إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ.[10]
پس در اسلام انسان به طور مطلق دارای ارزش و کرامت انسانی نیست و گاهی از هر حیوان و به تعبیر قرآن از هر جنبدهای پستتر است؛ شَرَّ الدَّوَابَّ. اینهمه دم زدن از اومانیزم و کرامت مطلق انسان با فرهنگ اسلامی سازگار نیست. آن انسانی کرامت دارد که در مسیر تکامل قرار بگیرد و مطیع انبیا و بنده خدا باشد.
پس انسان در ابتدا موجودی بالقوه است که هنوز رنگ ندارد؛ چون هنوز راه خوب و بد را انتخاب نکرده است لذا نه زشت است و نه زیبا، نه خوب است و نه بد؛ در نقطه صفر قرار دارد و میتواند در محور ایگرگها، به اصطلاح مهندسان، به سوی مثبت بینهایت ترقی کند و میتواند به سوی منفی بینهایت تنزل کند. آنچه این انسان را به فعلیت میرساند و ارزشها را در او تحقق میبخشد دین است. دین دستور و برنامهای است که خدا برای زندگی بشر تعیین کرده است. انسان اگر از این برنامه تبعیت کند پیش میرود و اگر با آن مخالفت کند سقوط میکند. غیر از این چیز دیگری نیست.
پس درواقع چیزی که انسان را انسان بالفعل میکند دین است. جایگاه دین در زندگی از هر نهاد دیگری بالاتر است. همه نهادهای دیگر باید زیر چتر دین قرار بگیرند تا ارزش پیدا کنند؛ اقتصاد باید اقتصاد اسلامی شود، سیاست باید سیاست اسلامی شود، فرهنگ باید فرهنگ اسلامی شود، حقوق باید حقوق اسلامی شود وگرنه همه کشورهای دیگر و ازجمله کفار و اجانب و طواغیت هم حقوق، سیاست، اقتصاد، علم، صنعت، تجارت و... همه را دارند. آنچه به این نهادها ارزش میبخشد این است که همه اینها زیر چتر دین قرار بگیرند.
پس اگر اسم نهاد بر دین صدق کند، دین نه نهادی در عرض نهادهای دیگر است بلکه نهادی فوق همه نهادهاست؛ اما خودمان باید باور کنیم که جایگاه نهاد دین فوق همه نهادهای اجتماعی و مادر همه ارزشهای انسانی است بهگونهای که اگر دین نباشد ارزشهای دیگر رنگ میبازند و گاهی به ضد ارزش تبدیل میشوند. اگر این را باور کردیم آن وقت خواهیم فهمید که اهمیت کدام بُعد انقلاب بیشتر است.
این بُعد حتی از آن بُعد که ما را از زیر بار اجانب خارج کرد و به ما استقلال و آزادی بخشید اهمیت بیشتری دارد. استقلال و آزادی اگر همراه با دین نباشد چه تأثیری در سعادت انسان میتواند داشته باشد؟! استقلال و آزادی اگر همراه با دین نباشد از این استقلال و آزادی سوءاستفاده میکنند. مگر الآن مردم بسیاری از کشورهای غربی استقلال و آزادی ندارند؟! و این در حالی است که اصل همه جنایتهای عالم زیر سر همان دولتهاست. استقلال و آزادی بستری است که باید در راه تکامل از آن استفاده کرد یعنی باید زیر چتر دین واقع شود. آزادیای مطلوب است که در چارچوب ارزشهای دینی باشد. اگر اینگونه نشد به معنای ولنگاری، بیبندوباری و اباحهگری خواهد بود. این آزادی چه ارزشی دارد؟! این آزادی چیزی است که عامل سقوط انسان میشود و روزبهروز او را به حیوانیت و در آخر به سقوط نهایی نزدیکتر میکند که إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ.
جایگاه دین در میان نهادهای اجتماعی فوق همه است. همه نهادهای دیگر ارزشهایشان را از دین دریافت میکنند و باید خودشان را با ارزشهای دینی تطبیق دهند تا ارزش پیدا کنند. اگر این را باور کردیم آن وقت میفهمیم که نقش روحانیت در جامعه چیست. دین که خودش خودش را معرفی نمیکند، دینشناسان باید آن را بشناسند و با بیاناتشان و انواع روشهای معقول، آن را ترویج و به دیگران معرفی کنند. کسانی که میتوانند متعهد این کار باشند اصالتاً و در درجه اول روحانیون و دینشناسان هستند. البته آنها میتوانند از دیگران یعنی از نویسندگان و هنرمندان و سخنرانان هم کمک بگیرند ولی اصل این است که محتوای دین درست شناخته شود، اشتباه و خلط و مغالطه و جابهجایی مفاهیم صورت نگیرد و ارزشها با ضدارزشها قاطی نشود. این کار، کار کسانی است که دین را بهتر میشناسند.
بر اساس این مقدمات، روحانیت بزرگترین نقش را در جامعه ایفا میکند و سنگینترین وظیفه بر دوش آنان است. اگر این حقیقت را یافتیم و تصدیق کردیم که چه بار سنگینی بر دوشمان است، در زندگی ما خیلی بیشتر اثر میگذارد؛ بهتر میفهمیم چگونه باید کار کنیم و وقتمان را صرف چه اموری کنیم؛ امکانات مادی فراهم باشد یا نباشد ما باید وظیفه خودمان را انجام دهیم؛ دیگران قدر بدانند یا ندانند، ما باید تا پای جان بایستیم و فداکاری کنیم تا اسلام حاکم باشد؛ چرا؟! برای اینکه اگر اسلام نباشد انسانیت بالفعلی نخواهد بود؛ حیواناتی هستند انساننما.
در این انقلاب، نهاد روحانیت عهدهدار تبیین و ترویج دین و ارزشهای دینی و تثبیت باورهای دینی در مردم است. باید این وظایف را خوب بشناسیم. کار ما همینهاست. ابتدا باید باور مردم را تقویت و سپس ارزشها را در میان آنها ترویج کنیم؛ چراکه اینها یعنی باورها و اعتقادات و اخلاق و ارزشها اساس فرهنگ هستند. بعد از آن، نوبت به قوانین میرسد که باید بر اساس اینها وضع و اجرا شود.
ما در این دوران سیوچهارساله بهرغم پیشرفتهایی که اتفاق افتاده است با آسیبها و مشکلاتی مواجه بودهایم، چوبهایی خوردهایم و بعضی یا کمیابیش همه ما، عقبگردها و لغزشهایی داشتهایم. بالاخره انسان جایزالخطاست و من هم همان ابتدا اعتراف کردم که ما روحانیون در انجام وظیفهمان، اگر نگوییم تقصیر، قصورهایی داریم. این آسیبها به خاطر این بود که کسانی دین را درست نمیشناختند و چیزهایی را به نام دین مطرح میکردند که با آن سازگار نبود. البته اکثریت اینگونه نبودند ولی بودند کسانی که امر برای آنها مشتبه شده بود و خیال میکردند برخی امور، مقتضای دین است. این در اثر جهل است و برای جلوگیری از آن باید آموزشهای دینی را توسعه داد تا مردم دین را بهتر بشناسند و با بیدینی اشتباه نگیرند.
اما هر کس که دین را میشناسد آیا حتماً به آن عمل میکند؟! هرکس کلاه خودش را قاضی کند. بنده اعتراف میکنم که میدانم چیزهایی در دین هست که باید انجام دهم اما انجام نمیدهم و میدانم چیزهایی در دین پسندیده نیست اما انجام میدهم! پس غیر از شناخت چیز دیگری هم لازم است که قرآن آن را تزکیه مینامد یُزَكِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ.[11] امام روی کلمه تهذیب نفس بیشتر تکیه میکردند و میفرمودند اگر کسی مهذب نباشد چنینوچنان میشود. اصطلاح رایج آن در ادبیات عمومی خودسازی است؛ اینکه افراد خودشان را بر اساس ارزشهای اسلامی بسازند. ما هم قبل از هر چیز باید این دو عنصر را در خودمان تقویت کنیم. شناخت ما نسبت به اسلام باید عمق داشته باشد و فراگیر و همهسونگر باشد، نه سطحی و با نگاه به یک بُعد.
هستند کسانی که اسلام را فقط به عزاداری و سینهزنی میشناسند. از نظر اینها کسی مسلمانتر و دیندارتر است که در عزاداریها بیشتر شرکت میکند، پول خرج میکند، بیشتر گریه میکند و بهتر سینه میزند. حالآنکه دین فقط این نیست و این یک بُعد از دهها بعد اسلام است.
بعضیها اسلام را در اقتصاد خلاصه میکنند و وقتی صحبت از مشکلات میشود میگویند اگر اقتصاد، اصلاح شد همه چیز اصلاح میشود و اگر نشد هیچ اتفاقی نمیافتاد. درحالیکه میبینیم اینگونه نیست و در بسیاری از موارد قشرهای مرفه بیشتر به گناه آلوده میشوند. وضع اقتصادیشان بسیار خوب است اما همان کمک میکند که بیشتر آلوده شوند. از طرف دیگر، بسیاری از مردم متوسطالحال و بلکه زیر متوسط و به قول امام، پابرهنهها، بودند که فداکاری کردند، خون دادند و انقلاب را به اینجا رساندند. امروز هم حاضرند در صحنهها حضور پیدا کنند و با همه مشکلات دستوپنجه نرم کنند. اقتصاد عامل صددرصد تعیینکننده نیست. البته کمک خوبی است ولی خیال نکنیم انقلاب آمده فقط برای اینکه اقتصاد را اصلاح کند. اقتصاد مربوط به بُعد حیوانی و شکم مردم است.
بعضی هم اسلام را در ابعاد دیگر خلاصه و منحصر کردهاند اما ما باید اسلام را در همه ابعاد و به طور کامل و جامع بشناسیم و معرفی کنیم. نباید زیاده از حد روی یک بُعد آن تکیه کنیم و ابعاد دیگر را به فراموشی بسپاریم؛ چنانکه قبل از انقلاب یا قبل از نهضت حضرت امام، بخشی از اسلام، شاید نیمی از آن یا بیشتر که به مسائل سیاسی و اجتماعی مربوط میشد فراموش شده بود و تکیهها همه روی مسائل شکلی و نجاست و طهارت و شکیات و جلسات دینی و... بود.
پس اول اینکه خود ما باید بینش کاملی نسبت به اسلام پیدا کنیم. به هیچ حدی قناعت نکنیم. سعی کنیم هر روز یک مطلب از مطالب اسلامی را بهتر یاد بگیریم. نگوییم ما دیگر کامل هستیم و احتیاجی نداریم. دوم اینکه قبل از اینکه به دیگران بپردازیم باید خودمان را بسازیم. در آن اتاق بزرگی که مقام معظم رهبریحفظهاللهتعالی مینشینند، روبروی ایشان تابلویی نصب است که روی آن نوشته شده است کسانی که میخواهند به اصلاح دیگران بپردازند اول باید فَلیَبدَأ بِتَعلِیمِ نَفسِهِ.[12] ما اگر بخواهیم دیگران را بسازیم اول باید خودمان را بهتر بسازیم وگرنه چنانکه تجربه نشان داده و خود ما هم تجربه کردهایم کلام ما تأثیری نخواهد کرد. وقتی حرفی از دل برمیآید و خودمان هم اهل عمل به آن هستیم در دیگران خوب اثر میکند اما وقتی به زبان میگوییم و عمل خودمان با قولمان صددرصد مطابق نیست در دیگران هم تأثیر چندانی ندارد.
بالاخره اینکه باید به اهمیت این مسئولیت اجتماعیمان بیشتر توجه کنیم. بالاترین و سنگینترین مسئولیت اجتماعی بر دوش ماست؛ برای اینکه اساس کمالات و ترقیات و پیشرفتها اسلام است و اسلام هم باید به وسیله ما ترویج شود. ما نباید از دیگران توقع داشته باشیم. دیگران هم اگر کاری میکنند باید با کمک و همکاری ما باشد. آنها که شناخت و ترویج اسلام اقتضای حرفهشان نیست. این ما هستیم که صنفمان این اقتضا را دارد و خودمان را به همین عنوان، آماده و معرفی میکنیم.
پس در این عصر، هم برای شکرگزاری از خدا که چنین نعمت بینظیر و رهبر بیبدیلی را به ما و ملت ما مرحمت فرموده و هم برای اینکه در آینده به آسیبها و فتنهها مبتلا نشویم باید توجه پیدا کنیم که چه مسئولیتی داریم و بدانیم مهمترین رکن این است که اسلام در جامعه رواج بیشتری پیدا کند وگرنه عنوان میهندوستی و آبوخاک در همه جای دنیا هست؛ عراقیها هم برای میهنشان میجنگند، آمریکاییها هم برای اعتلای میهنشان جنایت میکنند. میهندوستی که خودبهخود اصالت ندارد صرفنظر از اینکه میهن یعنی چه، از کجا تا کجا را شامل میشود و حدود آن را چه کسی تعیین میکند. در زمان ساسانیان، تیسفون در همسایگی بغداد، پایتخت ایران بود؛ اما آیا اکنون عراق میهن ماست؟! چه کسی تعیین میکند که میهن ما از کجا تا کجاست؟! این یک امر قراردادی است. قوانین بینالمللی حدود و ثغور آبوخاک ما را تعیین میکنند؛ اما آیا واقعاً دلیل معقولی وجود دارد که من تا اینجا را مرز خودم بدانم و نسبت به آن حساسیت داشته باشم ولی نسبت به یک وجب آنطرفتر که مثلاً متعلق به کشور اسلامی دیگری است بیتفاوت باشم؟! شعارهایی نظیر «ایران برای ایرانیان» و «نه غزه و نه لبنان» برخاسته از همین ناسیونالیزم است. آنهایی که این شعارها را میدهند درواقع منظورشان این است که ما برای وطن خودمان کار میکنیم، به لبنان چه کار داریم؟! اما آیا اسلام هم همین را میگوید؟! آنچه اصالت دارد ارتباط با خدا، بندگی خدا و اجرای احکام خداست و این کاری است که من و شما متصدی آن هستیم. اگر ما کوتاهی کنیم نباید از دیگران گلهمند باشیم.
از خداوند متعال درخواست میکنیم که به برکت اولیایش و به برکت خونهای پاکی که در راه این انقلاب ریخته شده و زحماتی که کشیده شده همه ما را در راهی که مرضی خودش هست موفق بدارد، ما را به وظایفمان بیشازپیش آشنا کند و در انجام آنها بیشتر موفق بدارد. فراموش نکنیم که قطبنمای مسیر ما در این حرکت اشارات رهبریحفظهاللهتعالی است!
والسلام علیکم ورحمةالله
[1]. humanism
[2]. زمر، 73.
[3]. انفال، 55.
[4]. انفال، 22.
[5]. فرقان، 44.
[6]. عبارت «صَدّ عن سبیلالله» در قرآن به معنای بازداشتن مردم از راه خدا است.
[7]. توبه، 14.
[8]. اعراف، 176.
[9]. جمعه، 5.
[10]. فرقان، 44.
[11]. جمعه، 2.
[12]. نهجالبلاغه، حکمت 73؛ مَن نَصَبَ نَفسَهُ لِلنّاسِ اِماماً فَلیَبدَأ بِتَعلِیمِ نَفسِهِ قَبلَ تَعلیمِ غَیرِه.