صوت و فیلم

صوت:
68

نقش آموزه‌های بنیادین در تحولات اجتماعی

در بيست‌وهشتمين نشست انجمن فارغ‌ التحصيلان
تاریخ: 
جمعه, 25 مهر, 1393

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیدِ الأنْبِیاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَینَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح ملکوتی امام راحل‌رضوان‌الله‌علیه و شهدای والامقام اسلام، صلواتی اهدا می‌کنیم.

نقش عقل و نقل در اثبات عقاید و احکام

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ.[1] با توجه به کمبود وقت، ناگزیرم مطالبم را بسیار کوتاه و فشرده عرض کنم. از همین رو، بی‌مقدمه و با طرح یک مسأله ساده آغاز می‌کنم؛ تا خداوند چه توفیقی عنایت فرماید.

همه ما می‌دانیم که در معارفی که از ناحیه اسلام به ما رسیده، مسائل گوناگونی مطرح است که هم از نظر نوع موضوعات و هم از نظر روش تحقیق در منابع، با یکدیگر تفاوت دارند. یک دسته از این مسائل، اعتقادی‌ هستند؛ مانند اصل وجود خدا و توحید که در مقام اثبات، راهی جز برهان عقلی ندارد وگرنه نتیجه‌ای ظنی و جدلی خواهد داشت. در این‌جا استناد به وحی و منابع دینی جایگاهی ندارد، مگر آن‌که از همان منابع، باز برهان عقلی را بیاموزیم. آن‌چه اثبات می‌کند برهان عقلی است که در قرآن یا کلمات اهل‌بیت آمده است و اعتبار آن به عقلانیت آن است. همان‌گونه که اصل امامت و نبوت را باید با عقل اثبات کرد و نمی‌توان آن را با نبوت دیگری اثبات نمود.

دسته‌ای دیگر از مسائل که شاید بیش از نود درصدشان را شامل شود، از منابع تعبّدی استخراج می‌شوند؛ مانند فقه. البته در فقه نیز برخی مسائل وجود دارند که تنها با عقل اثبات می‌شوند و این در مکتب اصولی‌ها پذیرفته شده است. اخباری‌ها برای چنین اجتهادهایی ارزشی قائل نیستند اما اصولی‌ها برای برخی احکام فقهی که تنها دلیلشان عقلی است، اعتبار قائل هستند. بااین‌حال، نسبت این احکام به آن‌چه از منابع تعبّدی اثبات می‌شود، بسیار اندک است. متد اصلی تحقیق در فقه، متد فقاهتی و تعبد به اسناد و مدارک است.

کم‌کاری علمی در حوزه‌های فلسفه اخلاق، حقوق و سیاست

ما در برخی حوزه‌ها، به‌ویژه از منظر آکادمیک، بسیار کم‌کار کرده‌ایم؛ نه درباره روش تحقیق آن‌ها پژوهش کافی داشته‌ایم و نه به محتوای آن‌ها آن‌گونه که باید پرداخته‌ایم. منظورم حوزه‌هایی است که به مسائل ارزشی مربوط می‌شوند؛ نخست، اخلاق؛ سپس حقوق؛ و درنهایت حکومت. این‌ها به سه شاخه از فلسفه‌های مضاف مربوط هستند؛ فلسفه اخلاق؛ فلسفه حقوق؛ و فلسفه سیاست. انصافاً در این زمینه‌ها کم‌کاری کرده‌ایم.

اگر بررسی کنیم، یک‌دهم کتاب‌هایی که فقط درباره طهارت نوشته شده‌اند، اگر انتظار داشته باشیم درباره فلسفه اخلاق، حقوق یا سیاست نوشته شده باشد، شاید چیزی پیدا نکنیم. هر چه بخواهید درباره طهارت، صلاة و احیاناً زکات و خمس موجود است اما در این‌گونه مسائل، انصافاً کم‌کاری کرده‌ایم. بااین‌حال، این مسائل نیز وجود دارند؛ چه در مقام اثبات و چه در مقام نفی یا تفصیل.

دیدگاه‌های مختلف در خصوص نسبت اجزای معارف اسلامی

اکنون در مقام بیان این نیستم که باید چه کرد یا چه کرده‌ایم و قصد نقد هم ندارم. می‌خواهم عرض کنم که ما این مجموعه معارف را مربوط به اسلام می‌دانیم؛ اما پرسش این است که میان خود این‌ها چه نسبتی قائل هستیم؟! در این‌جا چند فرض و چند گزینه، قابل تصور است.

الف) نگاه تجزیه‌گرایانه به اسلام

یکی از فرض‌ها این است که این‌ها در کنار هم، مانند یک دسته‌گل هستند؛ یکی گل رز است، یکی گل یاس و یکی گل زنبق. گل‌هایی با رنگ‌ها و بوهای مختلف، خوش‌رنگ و خوش‌بو و مفید؛ اما بی‌ارتباط با یکدیگر. ما این‌ها را کنار هم می‌چینیم، دور آن‌ها را با نخ یا سبزه‌ای می‌بندیم و دسته‌گل می‌شود. اسلام هم یک دسته‌گل است. بخشی‌ از آن گل رز است، بخشی گل یاس بخشی گل زنبق و الی‌آخر؛ اما این گل‌ها در هم تأثیر ندارند؛ نه گل یاس از گل رز می‌روید و نه یکی، دیگری را تغییر می‌دهد. هر کدام برای خود، گل مستقلی هستند. این یک بینش است.

بر اساس این بینش، اگر جامعه‌ای بخشی از این‌ها را داشته باشد - مثلاً اعتقادات یا اخلاق یا رعایت طهارت و نجاست در فقه- یعنی بخشی از اسلام را دارد. چون این‌ها گل‌هایی بودند در یک دسته‌گل. اگر در جامعه‌ای به‌ جای ده گل، پنج گل باشد یعنی نصف اسلام را دارد.

یادم نمی‌رود یکی از کسانی که در هفت دی به شهادت رسید و سال‌ها برای انقلاب زحمت کشیده بود -خدا ایشان را رحمت کند- در جلسه‌ای که یادم هست چه کسانی بودند و کجا تشکیل شده بود، می‌گفت: «آقا! ما نباید با مارکسیست‌ها خیلی ستیزه کنیم. آن‌ها نصف اسلام را دارند، ما هم نصفش را. بخشی‌ از اسلام مربوط به عدالت اجتماعی است ازجمله حقوق کارگران، کشاورزان و محرومان؛ بخشی از آن هم مربوط به رابطه با خداست. ما این بخش را گرفته‌ایم، آن‌ها آن بخش را. پس چرا می‌گوییم این‌ها کافر هستند؟! اسلام مجموعه‌ای است از رابطه انسان با خدا و رابطه انسان با خلق. آن‌ها زحمت کشیده‌اند رابطه خلق را درست کرده‌اند، ما هم برای رابطه‌مان با خدا تلاش کرده‌ایم؛ اما چرا این‌قدر به آن‌ها بد می‌گوییم؟!»

ایشان اهل علم بود، مبارز بود، زحمت کشیده بود و درنهایت هم به شهادت رسید. این یک تصور است. وقتی اسلام را این‌گونه ببینیم که مجموعه‌ای از گل‌های متنوع و مستقل است، هر کس هر بخشی را داشته باشد، همان‌قدر از اسلام را دارد. این یک نگرش است.

ب) نگرشی نظام‌مند و درهم‌تنیده نسبت به معارف اسلامی

اما نگرش دیگری هم هست که نقطه مقابل این دیدگاه است؛ و آن این‌که معارف اسلام با هم رابطه اصل و فرع دارند؛ رابطه ریشه، تنه، شاخه و برگ. برخی از این‌ها حکم ریشه درخت را دارند، برخی تنه، برخی شاخه‌های اصلی، برخی شاخه‌های نازک و ریز، برخی برگ هستند و برخی دیگر میوه؛ اما همه این‌ها به هم مربوط هستند. اگر شاخه و برگ نباشد، میوه‌ای به وجود نمی‌آید. اگر ریشه بخشکد، همه‌اش از بین می‌رود.

این هم یک تصور از ارتباط بخش‌های مختلف معارف اسلام است. اگر این دیدگاه را پذیرفتیم، دیگر آن دیدگاه دسته‌گل را نمی‌توانیم بپذیریم. اگر بخواهیم درختی داشته باشیم، اول باید ریشه‌اش محکم باشد؛ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ![2] اگر ریشه خشکید، دیگر آن‌ها عاریه‌ای هستند، دوام نمی‌آورد، خودش هم پا در هواست. مثلاً این کار خوب است و باید انجام شود؛ اما چرا خوب است؟! چه کسی گفته خوب است؟! چه کسی باید بگوید خوب است؟! حدودش چیست؟! اگر تزاحم پیدا کرد، این مقدمه یا آن مقدمه؟! درنهایت می‌رسد به رأی‌گیری و اکثریت و عرف... و این پایه محکمی ندارد، مگر آن‌که به آن ریشه اصلی بند شود، آن‌که تعیین‌کننده باشد. این هم یک نگرش است. نگرش‌های دیگری هم هست که دیگر وقت شما را نمی‌گیرم. این یک مقدمه بود.

ضرورت تحلیل تاریخی انقلاب اسلامی

مقدمه دیگر این‌که ما نگاهی تاریخی به انقلاب بیندازیم؛ از آغاز نهضت روحانیت به رهبری حضرت امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه که بیش از پنجاه سال از آن می‌گذرد، تا زمانی که انقلاب به پیروزی رسید که اکنون سی‌وششمین سال آن است. در این مدت، چه تحولاتی رخ داده است؟! آیا این حرکت همواره یکنواخت و یک‌دست بوده است، چه به‌صورت افقی، چه عمودی و رو به رشد، یا نه، دچار نوسان بوده است، گاهی سیر صعودی داشته و گاهی نزولی. این تحولات چه بوده‌اند؟! تفسیرشان چیست؟! تحلیلشان چیست؟! آن‌جاهایی که سیر نزولی داشته، سقوطی رخ داده و اشتباهاتی صورت گرفته، این اشتباهات از کجا بوده است؟! اگر انحرافی پیدا شده، ضررهایی کرده‌ایم و خسارت‌هایی دیده‌ایم این‌ها از کجا نشأت گرفته‌اند؟!

به‌گمانم اگر کسانی حوصله داشته باشند و چنین سیر تاریخی‌ای را تحلیل کنند، هم برای خودشان مفید است، هم خدمتی به جامعه، به انقلاب، به خون شهدا و به دستاوردهای انبیا و اولیای الهی کرده‌اند؛ یعنی راهنمایی می‌شود که دیگر آن اشتباهات تکرار نشوند.

نوسانات مسیر انقلاب اسلامی و نقش ضعف شناخت در انحرافات

تصور بنده این است - البته شواهدی هم دارد که اگر فرصت بود بیشتر ذکر می‌کردم- تصور بنده این است که مسیر ما، مسیری پرنوسان و پرپیچ‌وخم بوده و یک‌دست نبوده است. شرایط متفاوت بوده است؛ در برخی برهه‌ها میل به نزول پیدا کرده‌ایم و منحنی حرکت نزولی شده است. گاهی هم دوباره اوج گرفته‌ایم.

وقتی چنین نگاهی داشته باشیم، این سؤال پیش می‌آید که چرا در برخی مقاطع، میل به نزول پیدا کرده‌ایم؟! چرا ضرر کرده‌ایم؟! آن‌چه من گمان می‌کنم و البته شاید فکر خامی باشد و نیاز به تحقیق بیشتر داشته باشد این است که عاملش، دو نوع عامل است: یا کسانی مسیر را درست نشناخته بودند، هدف برای آن‌ها روشن نبود، راه رسیدن به هدف واضح نبود. گاهی می‌خواستند به راست بروند اما اشتباه می‌کردند و به چپ می‌رفتند. درباره شخصیتی گفته بودند که «دست راست می‌رود، اما راهنما را به چپ می‌زند» یا برعکس! این‌گونه اشتباهات، ناشی از کمبود معلومات و ضعف شناخت است. به زبان ساده، اگر جسارت نباشد ناشی از جهل است.

پیروی از هوای نفس؛ عامل پنهان سقوط‌های فردی و اجتماعی

اما همه‌جا این‌گونه نیست. در بسیاری از موارد، راه روشن است. اگر کسی سؤال علمی بکند، پاسخ را خوب بلد هستند و می‌دانند چه باید کرد؛ اما در عمل، آن‌گونه رفتار نمی‌شود. علتش چیزی است که قرآن بسیار روی آن تأکید کرده و آثار بدی برای آن برشمرده است؛ یعنی عمل به دلخواه. به تعبیر طلبگی، اتباع هوای نفس. همان مشکلی که در فسادها، انحراف‌ها و سقوط‌های فردی و اجتماعی نقش اصلی را دارد. تعبیر قرآنی آن، إتّباعُ الهَوی است؛ وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَٰكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ.[3]

این دو عامل یعنی جهل و هوای نفس، در مقام تبیین، گاهی به هم می‌آمیزند و حتی امر برای خود آدم هم مشتبه می‌شود. من فکر می‌کنم خودم تجربه شخصی داشته باشم، شما هم می‌توانید خودتان را واکاوی کنید. گاهی وقتی برای آدم سؤالی مطرح می‌شود و دنبال جوابش می‌گردد، اول جواب دلخواهش به ذهنش می‌آید، بعد دنبال دلیلی می‌گردد که او را به همان جواب برساند! گاهی هم نه؛ آدم بی‌طرف است، سؤال مطرح می‌شود، جواب مثبت یا منفی باشد، می‌گوید من دنبال حقیقت هستم، هر چه شد همان را عمل می‌کنم؛ اما گاهی از همان ابتدا، قطب‌نمای دل نشان می‌دهد که جواب چه باید باشد. بعد آدم می‌گردد، یک روایت، یک آیه، یک حدیث، یک کلام از بزرگی، یا رفتاری از کسی را پیدا می‌کند که شاهدی برای آن باشد. این می‌شود توجیه رفتار دلخواه، با تفسیر به رأی، با تأویل متون، با سوءاستفاده از رفتار دیگران و چیزهایی از این قبیل.

جهل و هوای نفس؛ دو آفت تصمیم‌گیری در تاریخ امت‌ها

اگر در همین تاریخ پنجاه‌ساله خودمان این‌ها را بررسی کنیم، می‌بینیم که تاریخ چند هزار ساله بشر از این نمونه‌ها پر است. البته ما که همه آن‌ها را خبر نداریم اما همان‌هایی که قرآن نقل کرده، نمونه‌های فراوانی در آن هست.

تا وقتی سخن از مسائل فردی است، اگر ضرری باشد چه از ناحیه جهل و چه از ناحیه هوای نفس، به خود شخص برمی‌گردد. من راه کجی رفتم، دودش هم در چشم خودم می‌رود؛ اما آن‌جایی که پای تأثیرگذاری بر دیگران و جامعه در میان است قضیه فرق می‌کند؛ یک اشتباه از یک فرد ممکن است خرمن هفتاد میلیون انسان را به آتش بکشد؛ و این‌جا پاسخ‌دادن خیلی آسان نیست. اگر کسی اندکی ایمان به خدا و قیامت داشته باشد می‌ترسد. حالا فرض کنید خودم گناهی کرده‌ام، حتی گناه کبیره‌ای و به عذاب ابدی هم مبتلا شده‌ام. بالاخره خودم هستم دیگر؛ اما آیا آدم می‌تواند با اندکی ایمان و وجدان، برای نفع شخصی‌ای که تازه محتمل است و چه‌بسا اصلاً به آن نرسد، اقدامی‌کند که حیات میلیون‌ها انسان بی‌گناه را به خطر بیندازد؟! چه در زمینه القای یک فکر غلط و چه در اتخاذ یک تصمیم عملی نادرست در جامعه.

گمراهی بر پایه علم؛ تأملی در انحراف خواص دینی

انسان به‌گونه‌ای آفریده شده است که وقتی در راهی غلط افتاد، مدام در منجلاب فرو می‌رود، تا جایی که دیگر نه می‌فهمد کجاست و نه اگر بفهمد، می‌تواند خودش را نجات دهد! فَمَنْ يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ،[4] ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَىٰ أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ.[5]

می‌فرماید کارشان به جایی می‌رسد که نه‌تنها به احکام خدا عمل نمی‌کنند، بلکه آن‌ها را تکذیب می‌کنند، آن‌هم نه تکذیب ساده؛ بلکه آن‌ها را مسخره می‌کنند! همان‌هایی که ابتدا ایمان داشتند اما مرتکب گناه شدند، آثار گناه، سیاهی قلب آورد و مدام در منجلاب فرورفتند تا جایی که با همه علومی که داشتند، خدا آن‌ها را گمراه‌ کرد! وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَىٰ عِلْمٍ.[6]

چنین افرادی دیگر قابل هدایت نیستند. چه کسی می‌تواند این‌ها را هدایت کند؟! فَمَنْ يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ. ما با چنین خطری مواجه هستیم و عمده این خطر، متوجه ماست. از دیگران چنین کارهایی برنمی‌آید؛ تأویل حقایق، انکار ضروریات دین، متهم‌کردن دیگران و مسخره‌کردن اصول، این‌ها از امثال ما برمی‌آید، نه از کارگر و کشاورز.

قرآن بارها روی این نکته تأکید می‌فرماید و آن را به رخ ما می‌کشد. می‌فرماید: وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ.[7] مَا اخْتَلَفَ... إِلَّا؛ قضیه فقط یک قضيه ايجابی ساده نيست، بلکه حصر است. طبق این آیه که با «ما» و «إلّا» حصر می‌کند، اختلاف در دین فقط از راه اختلاف عمدی بوده است آن هم برای برتری‌طلبی و دکان‌داری. این خطر در ابتدا متوجه کارگر و کشاورز و بازاری و تاجر نیست، بلکه متوجه ماست.

سکولاریسم پنهان؛ آسیب‌شناسی انفکاک دین از سیاست در گفتمان انقلاب

چه کنیم که چنین نشویم؟! اول باید نگرش‌مان را نسبت به اسلام، تصحیح کنیم. باید گزینه‌ای صحیح را انتخاب کنیم: معارف اسلام چگونه هستند؟! آیا یک رابطه ارگانیک با هم دارند؟! از ریشه، چیزی می‌روید، تغذیه می‌شود، رشد می‌کند، تا به میوه می‌رسد؟! یا نه، این‌ها گل‌هایی هستند که هر کدام طبق شرایط خاصی و گاه اتفاقی، می‌رویند و ما آن‌ها را جمع می‌کنیم و یک دسته‌گل می‌شوند؛ دسته‌گل زیبایی هم می‌شود اما بی‌ارتباط با هم می‌شود؟!

امروز یکی از بزرگ‌ترین ضربه‌هایی که جامعه انقلابی ما خورد، تفکر انفکاک این‌ها از هم بود؛ یعنی سکولاریسم. حالا این را به‌عنوان یک احتمال فرض کنید و سر فرصت مطالعه کنید. کسانی بودند که از همان اوایل می‌گفتند: «ژاپن بعد از بمباران اتمی که شهرهایش با خاک یکسان شد و از حیث شخصیت و هویت افتاد، در ظرف چند سال خود را بازسازی کرد و به قدرتی مهم در اقتصاد و سیاست دنیا رسید. این‌ها اسلام نداشتند. مسأله حکومت چیز دیگری است. ربطی به طهارت و نجاست و نماز ندارد. مسأله حکومت یک باب دیگر است. ما هم که از زیر بار استعمار و استبداد بیرون آمده‌ایم، اگر بخواهیم به یک ملت زنده و پیشرفته تبدیل شویم، باید همان راهی که دیگران رفتند را برویم. چه کار به نماز و روزه داریم؟! نماز و روزه محترم هستند، سر جای خودشان. عزاداری هم محترم است؛ روضه می‌خوانیم، گریه می‌کنیم، نذرونیاز هم داریم؛ اما این‌ها چه ربطی به حکومت دارد؟!

کشورهایی بودند مثل آلمان که متفقین، آن را تجزیه کردند و دو نیمه کردند. نیمی را به روسیه دادند و نیمی را به متفقین. وسط پایتختش، برلین، دیوار کشیدند؛ این طرف کمونیست، آن طرف آزاد. دیگر از این سقوط، بالاتر هم می‌شود؟! اما بالاخره خودش را بالا کشید، و امروز یکی از کشورهای مهم دنیاست. اسلام که آن‌ها را بالا نکشید.»

این‌ها را برخی از سران انقلاب ما می‌گفتند؛ بعضی‌شان هنوز هم قدرت‌هایی دارند. می‌گفتند: «مسأله حکومت جداست. این‌ها را قاطی نکنید. ما مخلص سیدالشهدا هستیم، روضه‌اش را می‌خوانیم، گریه‌اش را می‌کنیم، نذرونیاز هم داریم، نماز و عبادت هم سر جای خودش؛ اما این‌ها چه ربطی به حکومت دارد؟!»

برای برخی از ما طلبه‌ها که خواستند کمی وارد این عرصه شوند، گفتند: «این فقه، فقه حکومتی دارد. این فقهش غیر از فقه است.» البته فقه حکومتی به یک معنا صحیح است؛ ما فقه عبادات داریم، فقه معاملات داریم، فقه سیاسی داریم، فقه حکومت داریم؛ اما از نظر متد تحقیق، همه این‌ها یکسان هستند. متد فقاهت در همه‌جا یکی است. این را ما تعیین نمی‌کنیم. متدلوژی خودش یک علم است و نوع موضوع و نوع تحقیق را هم تعیین می‌کند.

اما تفکرشان این است. این فکر به صورت‌های مختلف، در دوره‌های مختلف حکومت ما، گاهی به صورت علنی و آشکار مطرح شد و حتی درباره‌اش کتاب نوشتند. در دولت اصلاحات، سکولاریسم، انجیلشان بود. صاف و صریح گفتند: «به لیبرالیسم بد نگویید! لیبرالیسم، معبود غرب است؛ بالاترین نقطه تفکر انسانی است؛ به لیبرالیسم بد نگویید!» شخصیت‌های رده اول کشور این‌ها را گفتند. گاهی هم زرنگی کردند، کمی مردم‌داری و احترام به مقدسات نشان دادند، گفتند: «نه، این‌ها دو بخش هستند.» اما عملاً روح سکولاریسم در دولتمردان ما کم یا زیاد وجود داشته و دارد.

خطر سوءاستفاده از مفاهیم دینی

ما حالا بحث قدرت سیاسی و به دست گرفتن حکومت نداریم. بحث ما این است که کاری کنیم که برای قیامت، برای خدا، پاسخ داشته باشیم. آیا در این شرایط، ما هم دنباله‌رو این جریان شویم و سکولاریسم را به شکل‌های مختلف توجیه کنیم؟! بعضی از معممین این کار را کردند؛ گفتند: «این همان سیره عقلاست. مگر سیره عقلا در فقه، حجت نیست؟! خب، این‌ها عقلا هستند، دارند کاری می‌کنند، پس این سیره عقلاست، ما باید تبعیت کنیم.»

ببینید تحریف، انحراف، کج‌روی، تعدیل شیطانی تا کجا می‌تواند سرایت کند. سیره عقلا در فقه با چه شرایطی پذیرفته می‌شود؟! آن‌وقت گفته می‌شود: «این‌که عقلا دارند انجام می‌دهند، این یک سیره عقلاست. از نظر اسلام هم حجت است، پس باید تبعیت کنیم.»

این سوءاستفاده از مفاهیم دینی و از آیات و روایات، چیز تازه‌ای نیست. امروز تکیه‌گاه داعش چند آیه قرآن است. من و شما بدترین چیزی که به داعشی‌ها نسبت می‌دهیم، همین فیلم‌هایی است که نشان می‌دهند با چه قساوت قلبی سر کسی را می‌برند. آن‌ها افتخار می‌کنند؛ می‌گویند: «این را قرآن به ما گفته است؛ فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ؛[8] گردن‌شان را بزنید! ما هم همین کار را می‌کنیم. الَّذِينَ كَفَرُوا چه کسانی هستند؟! آن‌هایی که توسل می‌کنند، این‌ها کافر و مشرک هستند. قرآن می‌گوید این‌ها را گردن بزنید! چرا به ما می‌گویید بد می‌کنید؟! قرآن گفته است!»

افکار بنیادین، ریشه‌های دین؛ راهی برای نجات از انحرافات ظنی

ما روایاتی داریم که وقتی امام زمان‌صلوات‌الله‌علیه ظهور می‌فرمایند، بزرگ‌ترین مشکل‌شان مواجهه با علماست؛ علمایی که يَحْتَجُّونَ عَلَيْهِ بِكِتَابِ اللَّهِ؛ با امام زمان‌صلوات‌الله‌علیه بحث می‌کنند، مناظره می‌کنند، با آیات قرآن استدلال می‌کنند و می‌گویند: «رفتار تو ضد قرآن است!»

این خطر کم‌وبیش برای بنده و جنابعالی هم وجود دارد. تأویل قرآن، تفسیر به رأی، توجیه کارهای غلط، توجیه دلخواه‌ها، هوای نفس؛ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ؛[9] دنبال ظنیات و هوای نفس‌ هستند. آن لحاظ شناخت، این هم از لحاظ انگیزه. شناخت‌شان در حد ظنیات است، انگیزه‌شان هوای نفس؛ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ.

مشکل ما هم همین است. اگر بخواهیم به آن خطرهایی که دیگران کم‌ یا زیاد مبتلا شدند، مبتلا نشویم، حسابش ان‌شاءالله در قیامت روشن خواهد شد، ما نه بهشت و جهنمی داریم که کسی را محکوم کنیم، نه لزومی دارد وارد این مسائل شویم و به اختلافات و کینه‌ورزی‌ها، حب و بغض‌ها دامن بزنیم؛ کلاه خودمان را نگه داریم. مواظب باشیم چیزی که نمی‌دانیم برای دین هست یا نیست را به دین نسبت ندهیم؛ چه تجویز آن و چه تحریم آن. چیزهایی که می‌دانیم خواست دین است، خواست انبیا و اولیاست، خواست اولیای اسلام است، خواست وجود مقدس ولی‌عصر‌ارواحنافداه است را به خاطر دلخواه خودمان یا منافع حزب و گروه و دار و دسته‌مان زیر پا نگذاریم.

این کار وقتی ممکن است که ما یک شاکله صحیح از اسلام داشته باشیم. در تعبیر قرآنی، شاکله صحیح اسلام، شجره است: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ* تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا.

رابطه اجزای دین، رابطه درخت است؛ ریشه دارد، تنه دارد، شاخه و برگ دارد، میوه دارد. اجزای دین گل‌های متنوعی نیستند که جدا از هم باشند و با نخ به هم بسته شوند و بگوییم یک دسته‌گل است. نه، دین یک درخت است. ریشه‌های آن را باید بشناسیم. اول باید از ریشه‌ها حفاظت کنیم. اگر ریشه‌ها حفاظت نشوند، روزی می‌پوسند و کل درخت خشک می‌شود. ریشه‌های دین همان افکاری هستند که به آن‌ها افکار بنیادین می‌گویند. این‌ها ریشه هستند. این‌ها در سطوح مختلف باید حل شوند، باور شوند، ترویج شوند و به دیگران فهمانده شوند تا ان‌شاءالله آسیبی به این شجره مبارکه نرسد.

وَفَّقَنَا اللَّهُ وَإِيَّاكُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ


[1]. ابراهیم، 24.

[2]. ابراهیم، 26.

[3]. اعراف، 176.

[4]. روم، 29.

[5]. روم، 10.

[6]. جاثیه، 23.

[7]. آل‌عمران، 19.

[8]. محمد، 4.