بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ و آلِهِ الطَّاهِرِین
تحقیق در علوم مورد نیاز بشر، اعم از آنچه برای زندگی دنیایی او لازم است و آنچه فراتر از دنیا، برای حیات ابدی او مفید است، طیف وسیعی از مسائل را دربرمیگیرد که بحث کردن درباره همه آنها در این مجال ممکن نیست. از سه دهه گذشته تا کنون، سه نسل تغییر کرده و مسائل جدید و شرایط خاصی فراهم شده که در آن زمان مطرح نبوده است. در این شرایط، شما باید همت خود را بیشتر کنید و به نتایج کار خود امیدوارتر، و به ضرورت این کار بیشتر ایمان داشته باشید.
در زمینه اسلامیسازی علوم انسانی چند کلیدواژه وجود دارد که بهرغم وضوح مفاهیم و تعریفهای آن، ابهامهای فراوانی نیز درباره آنها مطرح است؛ نخست اینکه، واژههای «علم» و «علوم» به چه معناست؟ برای واژه علم ـ با توجه به معادلات آن، مانند کلمه science که در زبانهای اروپایی بهکار میرود ـ تعریفهای مختلفی ارائه شده است که گاهی یکدیگر را نقض میکنند و با هم منافات دارند. از یکسو علوم را به مجموعهای از مسائل تعریف میکنند که قابل تجربه حسی باشد؛ تجربهای که بتوان نتیجه آن را به دیگران ارائه داد. از سوی دیگر، کسانی میگویند علوم تجربی نتیجه علمی واقعی بهدست نمیدهند؛ بلکه یکسری ظنّیات است که نمیتوان از آن نتیجه قطعی انتظار داشت. بههرحال، وقتی میخواهیم در اینباره صحبت کنیم، باید بهگونهای باشد که هم برای خودمان روشن باشد و هم دیگران نیز منظور ما را متوجه شوند؛ یعنی باید با زبان دنیا صحبت کنیم. اگر ما برای خودمان حرف بزنیم و اصطلاحات خاص خودمان را بهکار ببریم، دیگران متوجه منظور ما نخواهند شد؛ چهبسا وقتی ما تعبیری را بهکار میبریم، از آن معنایی را میفهمیم و آنها معنای دیگری از آن بفهمند. برای مثال، وقتی واژه «علوم» را به کار میبریم، آنها علوم تجربی را از آن برداشت میکنند؛ درحالی که مراد ما معنایی دیگر است. پس بهناچار باید توافق کنیم و تعریفی را بپذیریم که مورد قبول طرفین باشد و بیان کنیم که منظور ما از این تعریف چیست.
واژه دیگر، «علوم انسانی» است؛ قید «انسانی» با علوم چه کار میکند؟ به تعبیر دقیقتر، «انسان» به چه معناست؟ تعریف انسان در دنیا بین دانشمندان و صاحبنظران متفاوت است. شاید اکثریت صاحبنظران عالم، انسان را همین پیکری بدانند که از نطفهای پیدا شده و بعد هم میمیرد و سپس تبدیل به خاک، و تمام میشود. در مقابل، دیدگاهی دیگر معتقد است: این بدن ابزار و مرکبی برای انسان است؛ انسان حقیقی روح انسان است؛ این بدن بسان موتوری است که بر آن سوارید و در حال حرکتید؛ وقتی به موتور نگاه میکنید، میپندارید این خود راننده است؛ درحالی که راننده فردی دیگر است. بسیاری از بزرگان و دانشمندان دنیا درباره مفهوم انسان توافق ندارند. حال وقتی اصطلاح «علوم انسانی» را به کار میبریم، این علوم چه تفاوتی با دیگر علوم دارد که به آن علوم انسانی گفته میشود؟ چرا این قید را به آن اضافه میکنند؟ این قید احترازی است؛ چه چیزی را میخواهند از این مقوله اخراج کنند که میگویند آنها علوم غیرانسانی، و این علوم انسانی است؟ تعریف آن چیست، و این قید باعث میشود که چه علومی مصداق علوم انسانی شود، و چه چیزهایی از آن خارج شود؟ پاسخ این مسئله به ارزشیابی این علوم بازمیگردد و این که تا چه اندازه میتوان از آنها نتیجه یقینی گرفت، و نیز روش و هدف چیست، و مسائلی مانند اینها.
مسائلی که در این باب مطرح میشود، کمابیش در سنت غربی نیز به عنوان متدولوژی و امثال اینها مطرح بوده است که در هر علمی از چه روشی باید استفاده کرد. زمانی که ما جوان بودیم، ترجمه کتاب متدلوژی فیلیسین شاله در این زمینه موجود بود. امروزه این مسائل خیلی پیشرفت کرده و کتابهای زیادی در اینباره نوشته شده است.
بعد از این مراحل و اینکه قبول کردیم مفاهیم علوم و انسان چیست و علوم انسانی کداماند و قید انسانی برای احتراز از چه چیزهایی است، پرسش اصلی مطرح میشود و آن اینکه اسلام با اینها چه کار دارد؟ در اینصورت، باید معنای اسلام را نیز روشن کنیم؛ اینکه اسلامی به چه معناست، شامل چه مقولاتی میشود، چه نسبتی با این علوم دارد، و از چه راه باید نظریات اسلام را کشف کنیم، و اینکه چه اندازه یقینی و چه اندازه ظنی است. در نهایت نیز باید درباره روشهای علوم صحبت کنیم و دیدگاه خودمان را درباره علوم اسلامی مطرح سازیم، و در نهایت جمعبندی کنیم که وقتی علوم انسانی از دیدگاه اسلامی بررسی میشوند، چه ویژگیهایی دارند و چگونه باید در آنها به نتایج بهتر رسید. بنابراین باید یک فرایند طولانی را طی کنیم تا بتوانیم یک جواب مستند علمی و مقبول ارائه دهیم. اگر بخواهیم همه اینها را در حدّ تخصصی و عالی و بر اساس اجتهاد خودمان ـ نه بر اساس تقلید از دیگران ـ به نتیجه برسانیم، در بازه زمانی کم به جواب نخواهیم رسید؛ ولی به هرحال این یک ضرورت است که اگر بخواهیم در دنیا حرفی برای گفتن در این زمینهها داشته باشیم، باید به فکر این باشیم که این مراحل را طی کنیم.
حقیقت آن است که از آغاز انقلاب و زمانی که هنوز دانشگاهها تعطیل بود، نظر حضرت امامرضواناللهعلیه و بعضی نزدیکان او این بود که این کار باید شروع شود؛ هرچند یک جریان طولانی را میطلبد و چهبسا دهها سال وقت لازم باشد؛ ولی هرچه دیرتر شود، ضرر آن بیشتر است. بههرحال، باید این کار را شروع کرد. البته پیشرفت و سرعت کار بستگی به تلاش و همت دستاندرکاران آن دارد که چقدر حاضر باشند در این راه فداکاری کنند، چه اندازه استعداد داشته باشند، و چهقدر امکانات برایشان فراهم شود؛ ولی در هر صورت، باید این کار را آغاز کرد. صرفنظر از اینکه ما در جمهوری اسلامی، نظام جدیدی را در عالم پیشنهاد کردیم و آن را به کرسی نشاندیم و دنیا منتظر است تا بشنود حرف حساب ما چیست، در مقابل خداوند مسئول هستیم؛ این امانت الهی را که به دست ما رسیده است، باید نخست خودمان بفهمیم و بعد هم به دیگران بفهمانیم که در مسائل مختلفی که مطرح میشود، اسلام چه حرفی ـ اعم از نفی یا اثبات یا تأیید و یا ردـ برای گفتن دارد. این کار از همان زمان حیات امامرضواناللهعلیه کموبیش شروع شد و گزارش آن هم خدمت ایشان ارائه میشد که از آن استقبال میکردند، و از شروع این کار خوشحال بودند؛ ولی شرایطی پیش آمد که بهطور شایسته این کار دنبال نشد. بخشی از آن شرایط جهانی و بینالمللی و مسائل مربوط به جنگ تحمیلی بود، و مقداری از آن هم مربوط به تنبلی بود.
بههرحال، قدمهای خوبی در این زمینه برداشته شد که کمترین فایده آن این بود که سؤالهای خوبی مطرح شد؛ یعنی صورت مسئله تنظیم شد که ما باید درباره چه چیزهایی تحقیق کنیم. سؤالهایی که امروز مطرح میشود، حاصل زحمات افرادی در همان دوره است؛ وگرنه صورت مسئله آنقدر مبهم بود که حتی کسانی منظورشان از اسلامیسازی علوم انسانی، پیدا کردن چند آیه و حدیث بود که کارهایی از دیگران را هم به آن ضمیمه میکردند و محصول آن را علوم انسانی اسلامی مینامیدند. برای نمونه، کارهایی در آن زمان به نام «مدیریت اسلامی» و «ایدئولوژی اسلامی» صورت گرفت که برخی افراد بخشهایی از حرفهای دیگران را که از آن خوششان میآمد با آیه یا روایتی ضمیمه میکردند و آن را به نام اسلامی ارائه میدادند. در این زمینه خسارتهایی زیادی را متحمل شدیم؛ چه سوءتفاهمهایی در این عرصه پیدا شد، و چه اشتباهاتی رخ داد! این کارها شبیه این بود که کسی لیوانی را با گریس آلوده کند و بعد بخواهد با آن چایی بخورد! نهتنها امکان نداشت که در آن لیوان چای خورد، بلکه ظرف را هم آلوده میکرد. بههرحال، اینچنین بر مشکلات افزوده شد.
ولی حقیقت آن است که اگر با انصاف قضاوت کنیم، باید گفت که با تلاشهای صورتگرفته پرسشها و صورت مسئلههایی روشن شد که حال باید به دنبال پاسخ آنها باشیم. بههرحال، این معروف است که میگویند: طرح سؤال درست، نصفالعلم است؛ یعنی با طرح سؤال منطقی و حسابشده نصف کار انجام میگیرد و از این به بعد باید واقعاً کسانی همت کنند و به کارهای سطحی بسنده نکنند. در عین حال، اگر نیاز است درباره موضوعی سی سال تلاش شود، نمیتوان در طی این بازه زمانی سکوت کرد؛ دنیا برای ما صبر نمیکند. برای مثال، الان دانشجو میخواهد در کلاسی علوم انسانی اسلامی را مطرح کند. این یک مفهوم است؛ پرسش او این است که معنای آن چیست و قرار است ما چه کاری انجام دهیم؟ آیا این موافق اسلام است یا مخالف آن؟ از کجا این را بفهمیم؟ یا فردی آیهای را میخواند و میگوید این با یک نظریه علمی موافق است و دیگری هم آیهای بر ضد آن مطرح میکند و میگوید مخالف است! یکی میگوید اسلامی است، و دیگری میگوید ضداسلامی است. ما نمیتوانیم به اینها بگوییم سیسال صبر کنید تا ما تحقیقات خود را کامل کنیم و بعد جواب شما را بدهیم! در نهایت هم معلوم نیست به یک جواب قطعی برسیم؛ چهبسا در کنار آن هم دیدگاههای دیگری مطرح شود. بنابراین دچار تناقضی شدهایم که از یکسو سی سال کار پیگیر و جدی لازم است تا این فرایند طی شود ـ البته به شرط آنکه امکانات فراهم شود و داوطلبان جدی و کوشایی پیدا شوند که این کار را انجام دهند ـ و از سوی دیگر، نیازهایی فوری وجود دارد، و دانشجویان ما میخواهند به دانشگاه بروند و موضع خود را بیان کنند و اینکه آیا این سخن درست است یا نیست.
از جمله مسائل مهم که در شرایط کنونی در زندگی روزمره ما مؤثر است، مسائل سیاسی و حقوق بشر اسلامی و نسبت آن با حقوق بشر ادعایی دنیای امروز است. آیا رویکرد اسلامی با آن موافق است یا مخالف؟ با چه قسمتی از آن موافق و با کدام بخش آن مخالف است؟ آیا صد درصد موافق است یا صد درصد مخالف است؟ در شرایط کنونی، اینها شایعترین مفاهیم اجتماعی است که با آن سروکار داریم. دشمنان ما وقتی میخواهند ما را بکوبند، میگویند اینها مخالف حقوق بشر رفتار میکنند! درحالیکه میبینید که آنها در عمل چه میکنند! اینکه ما باید در عمل با آنها چگونه رفتار کنیم، مسئلهای دیگر و وظیفه سیاستمداران است و انشاءالله آنها وظیفه خودشان را خوب میفهمند و عمل میکنند! ما به عنوان دانشجو باید روشن کنیم که باید چه موضع علمی اتخاذ کنیم. اگر جواب روشنی نداشته باشیم و بگوییم باید بیست سال دیگر تحقیق کنیم، از ما نمیپذیرند. آنها میگویند انقلاب شما انقلابی بر اساس پایههای فکری بود، و ادعا داشتید یک بینش جدید نسبت به هستی و انسان داریم و میخواهیم ارزشهای جدیدی را مطرح کنیم؛ آیا اینها با هم میسازد یا نمیسازد؟
بنابراین، باید در عمل بهنوعی از آن حد ایدهآل کوتاه بیاییم و با تدبیر پیش رویم، نه مانند عدهای که در اول انقلاب لیوانی را گریسمالی کردند و بعد خواستند با آن چای بخورند و مشکلاتی را اضافه کردند، و بهجای اینکه قدمی برای حل آن بردارند، کار را سختتر کردند. مبادا خدایناکرده ما نیز به همین درد مبتلا شویم و بپنداریم در حال خدمت، تحقیق، پژوهش، و نظریهپردازی هستیم؛درحالیکه در واقع در حال خرابکردن کار هستیم. ازاینرو، هم باید تلاش کرد و نظریات محتاطانهای را ارائه داد و هم اینکه مواظب بود بلندپروازی نکنیم و فکر نکنیم آنچه بدان رسیدهایم، حد نهایی کار است و دیگر بیش از این نیست، و «لیس وراء عبّادان قریة»! باید محتاطانه برخورد کرد؛ باید چیزهای یقینی را با قوت بیان کرد، و موارد ظنی را نیز با در نظر گرفتن ضریبی برای خطا و اشتباه مطرح نمود.
حال مسئله این است که برای انجام این فرآیند طولانی چه مقدماتی لازم است؛ یعنی چه کسانی با چه معلوماتی باید وارد این عرصه شوند؛ زیرا برای ورود به این کار باید سرمایه و آمادگیای وجود داشته باشد تا با استفاده از آنها بتوان در این مسیر گام نهاد. حقیقت است که ما در این بخش دست خالی هستیم؛ اولاً آنچه ما بهعنوان علوم دانشگاهی میآموزیم، غالباً ترجمه حرفهای دیگران است؛ در واقع، معلوم نیست چند درصد آنچه ما در دانشکدههای علوم انسانی با دهها رشته تدریس میکنیم، نتیجه تحقیقات خودمان است. گاهی میپنداریم تحقیق و پژوهش میکنیم، اما در نهایت آخرین نظریه فلان دانشمند آمریکایی یا اروپایی را بیان میکنیم! این نکته را بدون سند بیان نمیکنم؛ موارد زیادی را سراغ دارم که استادان متدین و علاقهمند به انقلاب میبایست درباره موضوعی تحقیق میکردند، اما نتیجه کار آنها برای مثال، نظریه فلان روانشناس غربی شده است. آیا این تحقیق است؟ اینکه کارهای دیگران است! دیگران هم همین را آوردند! این فرد نیز ترجمه همین کتاب را بیان میکند. ما دلیلی نداریم که این نظریه بهتر از آن نظریه قبلی باشد؛ چهبسا بعد از مدتها معلوم شود نظریه قبلی درستتر بوده است.
بنابراین یک پایه کار ما این است که از علومی که امروزه در دست بشر است آگاهی یابیم و آنها را ارزیابی کنیم؛ نمیگویم حتماً داوری کنیم، یا خودمان نظری فوق آنها بدهیم؛ بلکه دستکم بدانیم هر قسمت از این نظریهها چند درصد از نظر منطقی قابل اطمینان است؛ اگر اساس آن تجربه است، چند تجربه با متد علمی صحیح درباره آن انجام گرفته است، یا این تجربههای میدانی تا چه اندازه اعتبار دارد. فرض کنید اگر در منطقه امریکای جنوبی تحقیقی میدانی صورت گرفته باشد، آنها در آنجا آمارگیری کردهاند و این نتایج را بهمنزله آخرین دستاورد در رشته علوم انسانی بهدست آوردهاند؛ آیا آن برای آسیا نیز میتواند ملاک باشد، یا اینکه فرهنگ آنجا در این رفتار تأثیر داشته است؛ اعتقاداتشان در این زمینه تأثیری داشته یا نداشته است؟
مسئله اساسیتر، مسئله حقوق بشر است که ریشه آن در تمدن امروزی است؛ لااقل دستاویزی است برای آنها، هرچند میدانیم که هیچ کشوری در عمل بدان پایبند نیست؛ اما برای چه این مسئله را بیان میکنند؟ واقعاً امروز در خود کشورهایی که بیشترین طرفداری را از حقوق بشر میکنند، مهمترین دانشمندان آنها میگویند این حقوق بشر بهعنوان یک نظریه فلسفی هیچ پایه علمی ندارد. افزون بر اینکه تعریف دقیقی نیز از حقوق بشر و اینکه چند مورد است، از کجا منشأ میگیرد، اصلی و فرعی آن کدام است، و ریشه آن چیست، ارائه نمیدهند. شاید از معروفترین سخنان آنها این باشد که اصلیترین حقوق بشر، کرامت انسان است. کرامت چیست و از کجا پیدا شده است؟ چه کسی این را بیان کرده است؟ آیا روش تجربی این را اثبات میکند یا روش عقلانی، یا اینکه از طریق وحی به شما رسیده است؟! این حقوق بشر از کجا آمده است؟ آنچه امروزه با این عنوان بهمنزله پایه همه فعالیتهای منطقی مدعیان علم، معرفت، حقوق، انصاف و عدل مطرح میشود، خودشان اعتراف میکنند که هیچ اعتبار علمی ندارد و این را در کتابهای مختلف بیان کردهاند! ادعایی است که بعد از جنگ جهانی دوم بهمنظور جلوگیری از جنگ ارائه دادند. شاید نیت آنها نیز خوب بوده و به همین منظور هم بیانیهای را امضاء کردند که به بیانیه حقوق بشر شهرت یافت و تبدیل به یک سند اصلی شد. این سند از کجا آمده و چه دلیلی برای درستی آن دارید؟ مهمتر اینکه، این سند را بسان چماقی بر سر اسلام و تعالیم الهی آن میکوبند. چیزی را که به عقیده ما از بهترین دلائل عقلی و نقلی برخوردار است، با چیزی میکوبند که به اعتراف برخی دانشمندان بزرگ خودشان، هیچ پایه علمی ندارد! یعنی چماقی است برای کوبیدن چیزی که بیشترین مبنای علمی و منطقی را دارد.
بنابراین، باید در این زمینه تحقیق کنیم و جواب قانعکنندهای برای آن بیابیم که هر انسان منصفی آن را بپذیرد. البته هر دلیل محکمی هم داشته باشیم، نباید از اشخاص غرضورز و دشمن انتظار داشته باشیم آن را بپذیرند. اما در دنیا انسانهای منصف کم نیستند. حتی در کشورهایی که دشمنترین دشمنان ما هستند نیز انسانهای منصفی وجود دارند که حق را می گویند؛ حالا از آنها بپذیرند یا نپذیرند، حرف دیگری است. ازاینرو، باید جدیتر کار کنیم و این مسائل را از نظر ارتباط منطقی دستهبندی کنیم.
بعد از بیان تعریف این مسائل که علوم چیست، اسلام چیست، روشهای علوم انسانی چیست، فرق علوم انسانی با سایر علوم چیست، اهداف آن چیست، روشهای آن کدام است، کدام معتبرتر است، باید به این نکته توجه داشته باشیم که کدام مسائل در درجه اول قرار دارد که اگر آنها حل شود، به حل سایر مسائل نیز کمک میکند، اما اگر آنها حل نشود، هر مسئله دیگر را حل کنید، ناقص خواهند ماند؛ زیرا ریشه آن حل نشده است. بنابراین، باید چنین ترتیب منطقیای بین مسائل علوم انسانی داشته باشیم.
اگر ما این ترتیب را رعایت نکنیم، هر قدر هم بخواهید درباره مکاتب مختلف فلسفه سیاسی بحث و اظهارنظر کنید، ریشه نخواهد داشت؛ زیرا آنها مرادشان از اصلیترین و ثابتترین حقوق، حقوق بشر است که همه انسانها در آن شریک هستند. پس اگر ثابت نشود ریشه و پایه خود این حقوق چیست، نتیجهای نخواهند داشت: «كَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ»؛ (ابراهیم، 26) شبیه درخت بیریشهای میماند که با تکانی میافتد. ما باید برای خودمان این مسئله را تبیین و حل کنیم که اگر جوانان خودمان پرسیدند آیا این حقوق بشر اسلامی هست یا نیست، و اگر هست، دلیل آن چیست، لااقل برای خودمان جواب داشته باشیم. دیگران هم اگر خواستند بپذیرند و اگر هم نخواستند، نپذیرند. مشاهده میکنید مدعیان حقوق بشر چگونه در دنیا رفتار میکنند؛ غیر از رفتارهای پنهانی که داشتند، امروز علنی شمشیر را از رو بستهاند، و در همین حال، ما را به زیرپاگذاشتن حقوق بشر محکوم میکنند!
حال فرض کنید ما تا ده سال دیگر هم نتوانیم این را اجرا کنیم؛ اما خود ترسیم این طرح خدمتی بزرگ است؛ زیرا اگر فردا کسانی خواستند از قدم اول شروع کنند، میدانند راهشان چیست. الان نزدیک چهل سال از انقلاب اسلامی گذشته است، ولی هنوز نمیدانیم راه ما چیست و از کجا باید شروع کنیم، چه کسانی باید شروع، و چگونه با هم همکاری کنند. از ابتدا که دفتر همکاری حوزه و دانشگاه تشکیل شد، قرار بود عدهای از استادان برجسته دانشگاه با استادان حوزه همکاری کنند؛ زیرا بخشی از کار مربوط به علوم اسلامی، و قسمتی دیگر مربوط به علوم دانشگاهی است و باید در این زمینه همکاری کنند. اما این مسئله خیلی دوام نیاورد. وقتی دانشگاهها باز شد، دیگر این روند را ادامه ندادند و فرصت نمیکردند؛ افزون بر این، انگیزهای قوی نیز در ورای آن وجود نداشت. مسائل دیگری مانند جنگ تحمیلی نیز کمک کرد تا کار به جایی نرسد. اما فرض کنید اگر کسی خواست امروز شروع کند، باید بداند کار را از کجا شروع کند، یا اینکه چند گروه محقق باید وجود داشته باشد تا هر کدامشان بخشی را عهدهدار شوند. در ادامه نیز باید با روابط متقابل، همکاریها و همفکریها نتایج کارها را به یکدیگر منتقل کنند تا به حل نهایی موضوع کمک کنند.
آفتی که ما را تهدید میکند و اجازه نمیدهد این کار به نتیجه برسد ـ کما اینکه نزدیک به چهلسال مانع از انجام این کار شده است ـ و چهبسا در ادامه مسیر نیز مانع تحقق هدف ما شود، دو حالت روانی است که غالباً توأم با یکدیگر هستند؛ یکی عجله و دیگری غرور. درست است که اگر از من پرسیدند نظر اسلام درباره فلان مسئله از علوم انسانی چیست، من نمیتوانم بگوییم اجازه دهید تحقیق کنم سی سال دیگر به شما جواب میدهیم؛ از سوی دیگر، این نیز درست نیست که هر چیزی به ذهن هر کس رسید، آن را به عنوان دیدگاه اسلام ارائه دهد، که در این صورت نیز خراب خواهد کرد و اشکالات بزرگی خواهد داشت. باید راهی را انتخاب کرد که نه سکوت و بیجوابی باشد، و نه بلندپروازی قاطعانه و این ادعا که جواب همین است و جز این نیست، و در واقع، جوابهای دگماتیک. باید محتاطانه پاسخ داد و ضریب احتمال خطایی نیز برای آن در نظر گرفت؛ باید گفت احتمال دارد نظر اسلام این باشد ولی ممکن است هنوز پاسخ کامل نباشد و به تحقیق بیشتر نیاز دارد.
یک مشکل نیز در جریان کار وجود دارد؛ فرض کنید ما نیروهای کافی از دانشگاه و حوزه برای انجام دادن این کار داشته باشیم؛ اما برای ادامه کار به نیروهایی با انگیزهای قوی نیازمندیم که در این بخش سرمایهگذاری، و برای آن وقت صرف کنند. چهبسا افرادی توانایی انجام این کار را داشته باشند، اما کارهای دیگر هم دارند؛ چه داعی دارند کارهای دیگر خود را ترک کنند و به این کار بپردازند؟ بهویژه با شرایط اقتصادی فعلی مملکت که تورم، گرانی و مشکلاتی دیگر وجود دارد. کسی که در تأمین نیازهای ضروری زندگی خود با مشکل مواجه است، دیگر انگیزهای ندارد که درباره موضوعی تحقیق کند که جواب قطعی آن ده یا بیست سال بعد معلوم میشود؛ بلکه بهدنبال مسئلهای میرود که اگر امروز و فردا جواب نداد، دست کم سال دیگر نتیجه دهد. این یک مشکل اساسی است.
مشکل دیگر، مدیریت این کار است. چهبسا نیروهای بالقوهای داشته باشیم که حاضر باشند در این عرصه فداکاری کنند؛ اما پراکنده هستند؛ یکی این شهر، و دیگری آن شهر است؛ یکی در این رشته، و دیگری در رشتهای دیگر تحصیل میکند؛ فردی از یک مکتب، و دیگری از مکتبی دیگر طرفداری میکند. جمعآوری این نیروها، برنامهریزی و مدیریت کردن، تقسیم مسئولیتها و مسئولیت خواستن از اینها هنر دیگری است. تجربه نزدیک به چهل ساله ما از اول انقلاب تا کنون و شناختی که از شرایط داریم این است که هم جامعه دانشگاهی و هم حوزههای علمیه باید انگیزه دینی و اخلاقی را در افراد تقویت کنند. اگر صرفاً انگیزههای مادی محرک باشد تا بخواهیم این کار را انجام دهیم، چندان کارایی نخواهد داشت؛ زیرا روشهای دیگری برای تأمین آسانتر زندگی و بهتر از این کار وجود دارد؛ و به قول معروف، سری که درد نمیکند، دستمال نمیبندند. افراد حساب میکنند: چه ضرورت دارد انسان خود را با افراد مختلف، اعم از موافق و مخالف درگیر کند و آخر هم به نتیجه نرسد و کسی هم انسان را تشویق نکند؟! اما اگر کسی آن را وظیفه شرعی و الهی خود دانست، با تقویت انگیزههای الهی و معنوی امید نتیجه خیلی بیشتر است. بدین منظور، باید بیشتر در بین بچههای بسیجی کار کرد؛ اما چندان امیدی به کار کسانی نیست که فقط بهدنبال زندگی مادی خود هستند.
مسئله دیگر این است که باید مدیر کارآمدی برای انجام این کارها در نظر گرفت. البته منظور از مدیر یک شخص خاص نیست؛ بلکه مقام مدیریت است؛ لازم است گروهی بتوانند این نیروها را شناسایی و دستهبندی، و وظایف هر یک را مشخص کنند و کار را بهموقع خود از آنها بخواهند و البته آنها را تشویق هم بکنند. البته این لوازمی هم دارد؛ مانند اینکه امکانات مادی به قدر ضرورت برای آنها تأمین شود. پس قبل از شروع به کار، باید درباره این موضوع هم فکر کرد: چه کنیم که انگیزه معنوی و دینی در دوستانی که بالقوه میتوانند در این زمینهها کار کنند، تقویت شود. باید در این زمینه کوشید و این انگیزه قابل تقویت است.
تجربه برگزاری بیست سال دوره طرح ولایت بسیار مؤثر بوده است. این دوره چند روز هم در سال بیشتر نبوده است؛ اما واقعاً نتایجی دیدیم که هیچ باور نمیکردیم! دانشجویانی در مدت سه یا چهار روز که بحثهای مقدماتی را شروع کرده بودند، روحیهشان بهشدت عوض شد. نامههایی در این زمینه نوشتند، سخنرانیهایی کردند و از آثار این طرح سخنها گفتند. الان هم گاهی که احتیاجی به پزشک یا مسائل اداری پیدا میشود، گاهی سروکار ما با کسی میافتد که در یکی از این دورههای طرح ولایت شرکت کرده است. افرادی که کاری از آنها برمیآید و منشأ کاری هستند و یا با دلسوزی کاری را دنبال میکنند، میگویند ما در فلان دوره طرح ولایت شرکت داشتیم. به نظر من، این کار شدنی است و میتوان انگیزههای دینی و اخلاقی افراد را تقویت کرد. دستکم بیست سال تجربه پشت این کار وجود دارد و باید از این تجربه استفاده کرد.
دلسوزان نظام باید درصدد باشند کسانی را برای انجام این کار پیدا کنند که قدرت مدیریت دارند تا به این نوع کارها سروسامان دهند و آگاه باشند چه نوع مسئولانی را برای کارهای مختلف پیدا کنند و چگونه از آنها کار بخواهند. من در طول عمرم کسی که دیدم بهترین صلاحیت را برای این کار داشت، مرحوم دکتر بهشتی بود که بهطور خدادادی برای این کار ساخته شده بود. تحصیلات او هم مدیریت نبود، اما برای این کار ساخته شده بود. با کسانی که میخواست کار کند، بهترین برخوردها را داشت؛ با یک نگاه و چند دقیقه صحبت متوجه میشد که با این فرد چگونه باید صحبت کرد، و بعد او را جذب میکرد و از او کار میکشید؛ من کسی مثل او ندیدم. انشاءالله خداوند درجات او را عالی کند. بنابراین باید اینگونه افراد را پیدا کرد. بیشک در میان جوانهای ما که جوانهای کم سنی هم هستند، این زمینهها پیدا میشود؛ گاهی انسان از این افراد چیزهایی میبیند که باعث تعجب میشود؛ جوانی کم سال با این همه قدرت فکر، مدیریت، ابتکار و حسن برخورد و همه آنچه لوازم یک مدیر کارآمد است.
به هرحال این دو کار مقدمه است؛ یعنی قبل از ورود در متن حل مسائل و نتیجهگیری علمی، باید این دو مقدمه را برای یک کار طولانی در نظر بگیریم. همچنین باید برای تأمین لوازم و امکانات ضروری آن، که شامل بودجه نیز میشود، فکر کرد. بههرحال، انسان زندگی هم دارد؛ بهویژه آنکه همه جوانها یا ازدواج کردهاند و یا در سن ازدواج هستند و زن و فرزند دارند و باید به قدر ضرورت ـ نه برای یک زندگی اشرافی ـ برای تأمین هزینههای آنها تلاش کنند. آنگاه اگر آن مدیر کارآمد بود، میتواند نیروهایی را جذب کند که هر کدام در بخشی بهترین آمادگی را دارند و میتوانند خدمات واقعاً ارزندهای را ارائه دهند. بهلطف خداوند متعال، بهویژه بعد از دوران انقلاب، افرادی را که میپنداشتیم کارآمدی ضعیفی دارند، کارهای بزرگی انجام دادند و هنوز هم از این نیروهای ناشناخته فراوان داریم.
سپس وقتی وارد کار علمی شدیم، باید مسائلی که ریشهایتر هستند و مواردی که اصول موضوعه مسائل بعدی را تعیین و اثبات میکنند، به ترتیب منطقی دستهبندی شوند، و بعد در چند بخش کلی تحقیقات مستقل انجام دهیم، و نتایج آن را با گروههای دیگر مبادله کنیم تا بتوانیم انشاالله به نتایج مطلوب برسیم، یا دستکم به آنها نزدیک شویم.
افزون بر همه اینها، نباید دعا و توسل را فراموش کرد. توسل به حضرت معصومه سلاماللهعلیها و رفتن به مسجد جمکران و توسل به آقا امام زمان ارواحنافداه، بیش از چیزهای دیگر مؤثر است و احتمال قوی میدهم همین پیشرفتهای چشمگیری که در زمینه انرژی اتمی، نانو و چیزهای دیگر برای ما بهدست آمده است، بهوسیله کسانی بود که این صفا را داشتند؛ هرچند ناشناخته بودند و جایی هم بروز ندادند. بعد از این نیز انشاءالله نتایج کارشان نصیب همه ما خواهد شد و برای پیشرفت نظام مؤثر خواهد بود.
مقام معظم رهبری بر تولید علوم توحیدی تأکید داشتند؛ این کار را از کجا باید آغاز کنیم؟ کلیدواژههای مهم این موضوع چیست؟
پاسخ: آنچه را بیان کردم، برگرفته از فرمایشات امام و مقام معظم رهبری و امثال این بزرگان بود. اگر بخواهم جایگاه این فرمایش ایشان را در سخنانم مشخص کنم، باید بگویم نظام ما یک بینش جدیدی نسبت به هستی مطرح کرده که محور این بینش، «توحید» است. مرحوم علامه طباطبایی در چند جای تفسیر المیزان با تعبیرهای مختلف به این مسئله اشاره کردهاند که اگر بخواهیم اسلام را خلاصه کنیم و بهصورت اجمال و فشرده آن را بیان کنیم، باید بگوییم حقیقت اسلام توحید است و اگر توحید را باز کنیم، همه احکام اسلام در زمینه فقه، اخلاق و مسائل فردی و اجتماعی را شامل میشود؛ یعنی توحید روح اسلام است. اگر بگوییم اسلام بینشی را برای ما آورده است که میتواند سعادت بشر را جهشوار پیش ببرد، محور آن توحید است؛ منتها باید خود کلمه توحید و شاخههای آن را معنا کنیم و سپس جایگاه خومان را مشخص کنیم که در کجای آن قرار داریم و کمبودهایمان چیست. برای مثال، برخی افراد به خدای متعال اعتقادی سطحی دارند.
از اصلیترین مسائل این است که فعالیت ما دو بخش را شامل میشود؛ یکی شناخت علوم انسانی و دیگری شناخت اسلام. نخست باید اسلام را بشناسیم؛ محور اسلام توحید، و محور علوم انسانی نیز شناخت انسان است؛ یعنی فعالیت علمی ما دو رکن دارد؛ شناخت خدا و شناخت انسان. با توجه به این مسئله، تا حدودی فرمایش مقام معظم رهبری برای ما روشنتر میشود که چرا باید در توحید بیشتر کار کنیم.
انشاءالله خدا به همه ما توفیق دهد و سایه مقام معظم رهبری بر سر ما مستدام باشد و آنقدر ادامه پیدا کند که با دست مبارک خودشان، امانت را به صاحب امانت منتقل کنند؛ انشاءالله.