فصل چهارم: رسالت‌های پیامبر

فَأَنَارَ اللَّهُ بِمُحَمَّد(صلى الله علیه وآله) ظُلَمَهَا، وَكَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَهَا، وَجَلَى عَنِ الأَبْصَارِ غُمَمَهَا، وَقَامَ فِی النَّاسِ بِالْهِدَایةِ، وَأَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغَوَایةِ، وَبَصَّرَهُمْ مِنَ الْعَمَایةِ، وَهَدَاهُمْ إِلَى الدِّینِ الْقَوِیمِ وَدَعَاهُمْ إِلَى الطَّرِیقِ الْمُسْتَقِیمِ؛ پس خدای متعال به‌وسیلة محمد(صلى الله علیه وآله) ظلمت‌ها را روشن کرد و ابهام‌ها را از دل‌ها برداشت و پرده‌های تاریکی را از روی چشم‌ها برطرف کرد و به هدایت مردم پرداخت و آنان را از گمراهی نجات بخشید و چشمان نابینای آنان را بینا ساخت و به‌سوی دین راست هدایت کرد و آنها را به‌سوی راه مستقیم فراخواند.

1. مقدمه

در فراز پیش، حضرت زهرا(علیها السلام) بعد از اشاره به حکمت بعثت انبیا، به‌خصوص بعثت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، ‌به توضیح وضعیت جهان در عصر بعثت پرداختند و به

ناهنجاری‌های آن اشاره فرمودند. حضرت در ادامة خطبة شریفِ خویش، در این فراز، به رسالت هدایتیِ رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) برای نجات مردم از آن ناهنجاری‌ها اشاره می‌فرمایند.

هنگامی‌ که کلام امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در توصیف وضعیت مردم در عصر بعثت را با ترسیمی که بانوی دو عالم(علیها السلام) از آن زمانه دارند، مقایسه می‌کنیم، روشن می‌شود که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در کلام خویش ابعاد مختلفِ اعتقادی، اخلاقی، اقتصادی و اجتماعیِ جامعة آن زمان را تشریح می‌نمایند،(1) اما حضرت زهرا(علیها السلام) فقط به ناهنجاری‌های دینی آن زمان اشاره می‌کنند. شاید این تفاوت بدین دلیل باشد که هدف اصلی بانوی دو عالم(علیها السلام) از انشای این خطبه، اتمام حجت بر مخاطبان خویش دربارة مسئلة رسالت و دنبالة آن، یعنی مسئلة امامت بود و ذکر مسئلة فدک و بحث در این زمینه، فقط بهانه‌ای بود برای انجام رسالت و نقش تاریخی خویش در هدایت مردم؛ نقشی که اجرایش در آن وضعیت، از هیچ فردی جز حضرت فاطمه، دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ساخته نبود. در ادامة خطبه، روشن خواهد شد که حضرت زهرا(علیها السلام) بیشتر بر مسئلة جانشینی و امامت امیرالمؤمنین(علیه السلام) تأکید دارند. آنچه در این جهت بیشتر مورد توجه قرار می‌گیرد، نقشی است که امام بعد از رحلت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در میان جامعه دارد و آن، ادامه و اتمام کار پیامبر در جامعه است. پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) غیر از ابلاغ وحی و تلاوت آیات قرآن، وظیفة تعلیم و تبیین آیات و بیان تفسیر احکام را هم بر عهده داشتند که در طول 23 سال بعد از بعثت تدریجاً به این کار همت گماردند، اما به دلیل عمری نسبتاً کوتاه و اشتغالاتی فراوان ـ که بر اثر مبارزه با مشرکان و کفار در قالب چندین غزوه و سَریه انجام گرفت


1. ر.ک: نهج ‌البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبة 26.

فرصت تبیین همة احکام را به‌طور کامل پیدا نکردند. علاوه‌ بر این، بیان بسیاری از احکام باید در اوضاع خاصی صورت گیرد که در غیر آن بی‌فایده خواهد بود و کسی چیزی از آنها را درک نخواهد کرد. لذا خدای متعال همان‌گونه که در تقدیر علمی خویش، وجود انبیا و سرانجام وجود خاتم‌الانبیا(صلى الله علیه وآله) را ترسیم فرموده بود، برای ادامة کار آن حضرت نیز دوازده پیشوای معصوم را پیش‌بینی کرده بود. بیشترین تلاش حضرت زهرا(علیها السلام) این بود که در آن فرصت، این مسئله را به مردمِ زمانة خویش بفهماند که هنوز کار پیامبر در تبیین احکام تمام نشده است و باید شخص شایسته‌ای باشد که بتواند این کار را به ‌نحو احسن به فرجام رساند، و شناسایی و تعیین چنین شخصی کاری نیست که از عهدة مردم برآید. به تعبیر ما، جانشین رسول‌الله(صلى الله علیه وآله) باید معصوم و دارای علم الهی باشد، تا بتواند حکم هر موضوعی را از جانب خدا بیان کند. اگر کار امام فقط این بود که احادیثی از پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نقل کند، این کار از دیگران نیز ساخته بود. اما امام، وظیفه‌ای بسیار بالاتر از این بر عهده دارد. امیرالمؤمنین(علیه السلام)، به نقل شیعه و سنی،(1) می‌فرمود: أَیُّهَا النَّاسُ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الأَرْضِ‏؛(2) «اى مردم پیش از آنكه دیگر مرا نیابید، از من بپرسید؛ زیرا به‌راستی که من به راه‌هاى آسمان داناتر از راه‌هاى زمین هستم».

هیچ‌کس پیش از او چنین ادعایی نکرده بود و بعد از او نیز کسی چنین ادعایی نکرد، مگر اینکه فوراً رسوا شد. امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) این علم را از کجا به دست آورده بود؟ امام جواد(علیه السلام) در حدود ده‌سالگی سؤالاتی را به‌آسانی پاسخ می‌دهد که بزرگ‌ترین


1. عبدالحمیدبن‌ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ذیل خطبة 189.

2. نهج‌البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبة 189.

عالمان و فقیهان عصر از جوابش عاجز بودند.(1) این در حالی است که پاسخ آن سؤال‌ها قبلاً در حدیثی از پیامبر یا امامی نقل نشده است. ایشان این علوم را از کجا تحصیل فرموده است؟ آیا جز این است که امام از علمی الهی برخوردار است؟

امروزه هضم این مطالب برای ما آسان است، اما در آن اوضاع، درک و فهم آن برای مردم آسان نبود. در آن زمان، هم اکثر مردم و هم کسی که خود را خلیفة پیامبر معرفی می‌کرد، عملاً ملتزم نبودند که به آیات قرآن یا کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) عمل کنند؛ چه رسد به اینکه جانشین پیامبر را معصوم و نسخه‌بدلش بدانند. در چنین شرایطی، سخن گفتن از عصمت امام و نصب الهیِ او مسلماً چندان تأثیری نمی‌گذاشت و اصلاً برای آنها قابل قبول نبود. لذا لازم بود با بیانی بسیار پخته و سنجیده، ‌این مطلب به‌گونه‌ای به جامعه القا شود که تأثیر معتنابهی داشته باشد. برای رسیدن به این منظور، یکی از اهداف حضرت زهرا(علیها السلام) این بود که نشان دهند کسانی که مدعی خلافتِ پیامبرند ـ بااینکه لازم است صلاحیت تبیین احکام الهی را داشته باشندـ از عهدة بیان مسائل سادة فقهی نیز عاجزند. در ادامة خطبه، این نکته با مرور احتجاجات حضرت به‌خوبی روشن خواهد شد.

2. وظایف تعلیمی و اجرایی پیامبر(صلى الله علیه وآله)

باید به این نکته توجه داشت که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) وظایف متعدد و شئون مختلفی داشتند. اولین وظیفة ایشان ابلاغ رسالت بود که قرآن کریم در اشاره به این وظیفه می‌فرماید: وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغ؛(2) «و پیامبر وظیفه‏اى جز رسانیدن پیام ندارد».


1. ر.ک: علی‌بن‌ابراهیم قمی، تفسیر قمی، ج1، ص182.

2. مائده (5)، 99.

در این مرحله، رسول الهی باید انحرافات اعتقادی مردم را بیان کند و راه صحیح زندگی خداپسندانه را به آنها نشان دهد. به تعبیر دیگر، در این مرحله، رسولان الهی عمدتاً وظیفة تصحیح اندیشه و معرفت مردم را به عهده دارند و باید شناخت و بینش صحیح را به مردم آموزش دهند. در چنین مقامی، اکراه و الزام اصلاً معنا ندارد. در این مرحله، مردم باید حق را بفهمند و حجت بر ایشان تمام شود. لذا قرآن کریم می‌فرماید: رُّسُلاً مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل؛(1) «پیامبرانى كه بشارت‏دهنده و بیم‏دهنده بودند، تا بعد از این پیامبران، حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند».

اما بعد از ابلاغ رسالت، اگر عده‌ای شریعت را پذیرفتند و بنا گذاشتند که به احکام شریعت عمل کنند، وظیفة دیگری متوجه پیامبر خواهد شد، و آن مدیریت جامعة اسلامی است. وظیفة اول، جنبة تعلیمی دارد و وظیفة دوم، جنبة اجرایی. بخش عمدة احکام اسلام به مسائل اجتماعی مربوط است و مسائل اجتماعی به مجری، مدیر و رهبر نیاز دارد. این وظایف، عیناً برای جانشین پیامبر نیز مطرح است. پس اولین وظیفة جانشین پیامبر، بیان احکام و اتمام حجت با مردم است. در این مرحله، ممکن است مردم سخن او را نپذیرند. در این ‌صورت، او وظیفة دیگری نخواهد داشت، اما اگر مردم حجیّت سخن او را پذیرفتند وظیفة دیگری می‌یابد، و آن مسئلة امامتِ عملی و اجرایی است. آنجا که امیرالمؤمنین(علیه السلام) می‌فرمایند: لَوْلاَ حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِر... لَألْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا؛(2) «اگر حضور فراوان بیعت‌كنندگان


1. نساء (4)، 165.

2. نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبة 3.

نبود و یاران، حجت را بر من تمام نمى‏كردند...، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته، رهایش می‌کردم».

این روایت، به وظیفة دوم اشاره دارد. البته مشروعیت این وظیفه قبلا ازطرف خدا تعیین شده بود، اما چون پیش از این، مردم ایشان را یاری نمی‌کردند، او نیز وظیفه‌ای نداشت. حتی اگر در برابر حکومت وقت، اقدام عملی می‌کردند، ممکن بود اصل اسلام از بین برود. اما وقتی مردم به یاری ایشان حاضر شدند، بر ایشان واجب شد که امامت را عملاً اجرا کنند؛ و این یک وظیفة ثانوی بود، دقیقاً همانند وظیفة پیامبر. رسول خدا نیز در طول سیزده سالی که در مکه بودند، حکومتی تشکیل ندادند؛ زیرا جز اندک‌شماری، کسی ایمان نیاورده بود و مسلمانان به‌اندازه‌ای نبودند که بتوانند حکومت تشکیل دهند. اما هنگامی که اهل مدینه از ایشان حمایت کردند و ایشان با هجرت به مدینه، یاران کافی پیدا کردند، زمینه‌ای فراهم شد كه مدیریت جامعه را قبول کنند. آن‌گاه وظیفة دوم برای پیامبر(صلى الله علیه وآله) ثابت شد.

امروزه کسانی که با حکومت ولایت‌ فقیه موافق نیستند، این دو مطلب را خلط کرده، امر را مشتبه می‌سازند. اینان می‌گویند: حکومت اصلاً حق ندارد مردم را بر عمل به احکام اسلام الزام کند؛ زیرا قرآن می‌فرماید: لاَ إِكْرَاهَ فِی الدِّین؛(1) «اكراهى در دین نیست‏»؛ درحالی‌که این آیه به پذیرفتن اصل دین مربوط است. قوام اصل دین، به ایمان قلبی است و ایمان قلبی را نمی‌توان با اکراه و زور ایجاد کرد؛ اما هنگامی‌ که عده‌ای با اختیار خود دین را قبول کردند و از این مرحله گذشتند، دیگر موضوعِ این آیه مطرح نیست تا حکم آن را داشته باشد، بلکه در این ‌صورت، نوبت به اجرای احکام اسلامی


1. بقره (2)، 256.

می‌رسد و اجرای احکام اجتماعیِ دین، نیازمند مسئول و مجری است. مسئلة اجرای احکام، نسبت به مسئلة ابلاغ احکام، مسئلة جدیدی است. لذا بعد از تشکیل جامعة اسلامی و قبول رهبریِ ولیِّ امرِ مسلمین، اگر کسانی بخواهند علیه حکومت اسلامی کودتا کنند، باید با قوة قهریه در مقابل آنها ایستاد؛ همان‌گونه که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جنگ جمل، صِفین و نهروان به این مهم اقدام کردند. در مقام اجرای احکام کیفری اسلام، اگر کسی دزدی کرد، باید دستش را قطع کنند و در اینجا، دیگر جای این نیست که به دزد بگویند: بیا برایت کلاس بگذاریم و کار فرهنگی کنیم! یکی از وظایف دولت اسلامی حفظ ارزش‌های اسلامی است. باید ظاهر جامعة اسلامی ظاهری خداپسندانه باشد و عوامل فساد اخلاقی و جنسی سرکوب شوند. بله، اگر کسی محرمانه و در محیط خصوصیِ خویش گناهی مرتکب شد، کار او اصلاً مصداق مسئلة اجتماعی نیست و کسی به او متعرض نمی‌شود.

حاصل آنکه صدیقة طاهره(علیها السلام)، در فراز اخیر، پس از توصیف ناهنجاری‌های دینی در زمانة بعثت، به تشریح وظایفی می‌پردازند که خداوند در آن شرایط بر دوش پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نهاد. لذا می‌فرمایند:

فَأَنَارَ اللَّهُ بِمُحَمَّد(صلى الله علیه وآله) ظُلَمَهَا، وَكَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَهَا، وَجَلَى عَنِ الأَبْصَارِ غُمَمَهَا وَقَامَ فِی النَّاسِ بِالْهِدَایةِ، وَأَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغَوَایةِ، وَبَصَّرَهُمْ مِنَ الْعَمَایة؛ خدای متعال به‌وسیلة محمد(صلى الله علیه وآله) ظلمت‌ها را به نور تبدیل کرد و ابهام‌ها را از دل‌ها زدود و پرده‌های تاریکی را از روی چشم‌ها برطرف کرد و به هدایت مردم اقدام نمود و آنان را از گمراهی نجات بخشید و چشمان نابینای آنان را بینا فرمود.

حکمت، موعظه و جدال اَحسن؛ ابزارهای تعلیمی

در آن اوضاعِ دشوار که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در مقام هدایت مردم بودند، یگانه سلاح کارآمد، بیان حقایق بود. پیغمبر برای استفاده از این سلاح از سه روش استفاده می‌کنند. قرآن به او دستور می‌دهد: ادْعُ إلَِى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِی أَحْسَن؛(1) «با حكمت و اندرز نیكو، به راه پروردگارت دعوت نما و با آنها به روشى كه نیكوتر است، جدال کن».‏

خدای متعال ابتدا به رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) سفارش می‌کند که با دلیل محکم سخن بگو، تا مردم نتوانند به‌آسانی سخن تو را انکار کنند. اما این روش، به‌تنهایی برای تربیت مردم کافی نیست؛ زیرا اولاً همة مردم قدرت تشخیص دلیل صحیح و ناصحیح را ندارند و ثانیاً، ممکن است ذهنشان حقیقت را درک کند، اما دل آنها پذیرای آن نباشد. بنابراین، باید کاری کرد که انگیزه‌های مردم برای پذیرفتن حق تحریک شود. این مهم به‌وسیلة موعظه تأمین می‌شود. موعظه، احساسات و عواطف را تحریک و در شخص، انگیزه ایجاد می‌کند، تا به آنچه که می‌داند عمل کند، یا در صدد فهم حقیقت برآید. سروکار موعظه با دل است و سروکار استدلال، با ذهن و عقل. اما با موعظه نیز کار تمام نمی‌شود. ممکن است در مقابل دلایل محکم، شبهاتی مطرح شود که پذیرش دلیل را سخت کند. این امر، حقیقتی است که امروزه جوانان ما بسیار به آن مبتلا هستند. دشمنان فهمیده‌اند که اسلام، یگانه مانع پیشرفت و تسلطِ ظالمانة آنها بر عالم است و امروزه، نماد اسلام ولایت‌ فقیه است. ازاین‌رو، می‌خواهند به هر طریقی این مانع را از بین ببرند. اما با این مشکل چگونه باید برخورد کرد؟ برای مبارزه با این


1. نحل (16)، 125.

مشکل، باید شبهه را مطرح کرد و به‌گونه‌ای به آن پاسخ داد که مخاطب قانع شود. نام این روش، جدال است. جدال اَحسن یعنی پاسخ دادن به شبهات، به‌گونه‌ای‌که مخاطبان قانع شوند. ممکن است پاسخی که داده می‌شود برهانی نباشد، اما برای مخاطب قانع‌کننده باشد.

این سه روش، راه‌هایی است که می‌توان با استفاده از آنها بینش صحیح را به مردم منتقل کرد و دست‌کم حجت را بر ایشان تمام نمود. تا اینجا، هنوز سخن از اصل اسلام و تبیین اولین نقش پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در برابر ظلمت‌ها و شبهات است. اما مسائل مربوط به مدیریت جامعة اسلامی و اجرای احکام اجتماعیِ اسلام، بعد از این مطرح می‌شود که عده‌ای اسلام را بپذیرند و به احکام اجتماعیِ اسلام قایل شوند.

3. دعوت به صراط مستقیم

در شرح خطبة مبارک حضرت زهرا(علیها السلام) به این فراز رسیدیم که حضرت فرمودند: «نبی مکرم اسلام(صلى الله علیه وآله) در هنگامة بعثت، جهان را این‌گونه یافتند که ادیان و مذاهب مختلف آن را فراگرفته و پیروان هریک به نوعی از مسیر حق منحرف گشته‌اند».

این بیان حضرت دو نکته را به‌خوبی روشن می‌کند: نخست اینکه آنچه در نگاه پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) از اهمیت بیشتری برخوردار بود، مسئلة دین است. مسائل دیگر، اعم از مشکلات اجتماعی و اقتصادی در درجات بعدی قرار داشتند و همین امر موجب شد که حضرت فاطمه(علیها السلام) در بیان خویش بر این امر تأکید ورزند. این سخن بدان معناست که آنچه قبل از هر چیز باید مورد توجه قرار گیرد، داشتن دین صحیح است. البته از میان بخش‌های مختلف دین، یعنی اعتقادات، ارزش‌ها و احکام،‌ تأکید حضرت بر بخش

«خداپرستی» است. انحراف بزرگ آن زمان، دور شدن از مسیر خداپرستیِ صحیح بود. قرآن نیز بر این نکته تأکید دارد و می‌فرماید: وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوت؛(1) «و به‌راستی، ما در هر امتی رسولی برانگیختیم که [سرلوحة دعوت آنها این بود:] خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید».

دومین نکته‌ای که در این قسمت از بیانات حضرت استفاده می‌شود، این است که رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) نشان دادن راه صحیحِ پرستشِ خداوند بود که این مهم، در آموزه‌های دین مقدس اسلام و قرآن کریم به‌خوبی ترسیم شده است، تا ظلمت‌ها، ابهام‌ها و گمراهی‌ها از جامعة انسانی پاک شوند.

معنای این سخن آن است که یگانه راه صحیح، راه انبیای الهی است که شکل کامل آن به‌وسیلة پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) عرضه شد. این است صراط مستقیم و راه‌های دیگر، هیچ ارزشی ندارد و ضامن سعادت بشر نمی‌شود. ازاین‌رو، حضرت زهرا(علیها السلام) این بخش از سخن خویش را با همین جمله‌ به پایان می‌رسانند که دَعَاهُمْ إِلَى الطَّرِیقِ الْمُسْتَقِیم؛ «آنها را به راه راست دعوت کرد». در ادامه، دو نکته‌ای را توضیح می‌دهیم که از بیانات حضرت صدیقه(علیها السلام) استفاده کردیم.

الف) شناخت دین حق، مهم‌ترین نیاز بشر

مهم‌ترین نیاز بشر برای رسیدن به سعادت، شناخت دین حق بر اساس پرستش خدای یگانه است. شرایع الهی کمابیش اختلاف داشتند، اما این امر، تباین ماهوی بین ادیان ایجاد نمی‌کرد. انبیا، خدای یگانه را می‌پرستیدند و انسان‌ها را به پرستش خدای یگانه و


1. نحل (16)، 36.

اطاعت از دستورات او دعوت می‌کردند. ازاین‌رو، پیامبرانی که به ظهور پیامبر آخرالزمان بشارت داده، اطاعت از او را واجب می‌شمردند،(1) درحقیقت، عهد خود را با خداوند ادامه می‌دادند. پرستش خدای یگانه آن چیزی است که برای همة انبیا اهمیت داشته و خدای متعال آن را در طرح خلقت در نظر گرفته و انبیا را برای آن مهم مبعوث کرده است؛ چراکه سعادت انسان به این امر وابسته است. اگر انسان سر به اطاعت خداوند نهد، این امکان را می‌یابد که به هدف خلقت خویش و سعادت ابدی دست یابد و هیچ‌چیز نمی‌تواند جای‌گزین این مهم شود.

ب) نقد اخلاق انسان‌محور

برخی معتقدند دین برای بشر لازم است و خداوند نیز پیامبرانی برای این منظور فرستاده است، اما محور دعوت انبیا مسئلة توحید نبوده است، بلکه اصل دین این است که انسان کار خوب کند. اعتقاد به خدای یگانه ابزاری است برای اینکه انسان راه خوب را بشناسد و به آن عمل کند. هدف پرستش خدای یگانه این نیست که انسان خم و راست شود، یا مدتی گرسنگی بکشد. مسئلة اصلی این است که انسان ظلم نکند، دروغ نگوید و خیانت نکند. اعتقاد به خدا، قیامت، پیامبر، امام و جز اینها، فروع آن اصل‌اند که اگر نباشند، با وجود اصل نیز مشکلی ایجاد نخواهد شد. مسئلة اصلی این است که ما انسان‌های خوبی باشیم!

دیدگاه اخیر، در میان بسیاری از انسان‌ها حتی در میان بعضی از مسلمانان به چشم می‌خورد. بنده سال 1332 تازه از نجف به تهران آمده بودم. از قضا، روزی


1. برای نمونه، ر.ک: صف (61)، 6.

گفت‌وگوی دو نفر را شنیدم که یکی به دیگری می‌گفت: «انسان باید دین‌دار و خداپرست باشد و به مال مردم خیانت نکند و...». هنگامی‌ که حرف‌های او تمام شد، دومی نگاهی به او کرد و گفت:‌ «اما من معتقدم که انسان باید رفتار و کردار خوبی داشته باشد، و داشتن یا نداشتن دین چندان اهمیتی ندارد. بین دین‌دار بودن و خوب بودن تلازمی نیست. امکان دارد کسی دین داشته باشد، اما انسان بدی باشد. ممکن است نماز بخواند، اما اهل دروغ، خیانت، ربا و سایر بدی‌ها باشد. برعکس، ممکن است کسی راست‌گو، درست‌کردار و به دور از خیانت و بدی‌ها باشد، اما اعتقادی هم به خدا نداشته باشد و نمازی هم نخواند. بنابراین، خیلی ضرورتی ندارد که انسان به اعتقادهای دینی پایبند باشد»!

ابتدا انسان گمان می‌کند این گرایش، یک طرز فکر ساده و عامیانه است، اما این مسئله در محافل فلسفی و علمی دنیا مطرح شده است که آیا اساساً اخلاق بدون اعتقاد به خدا و دین می‌تواند وجود داشته باشد یا نه؟ قرن‌هاست که در اروپا فیلسوفان بزرگی در این ‌باره بحث می‌کنند.(1)

واقعاً جواب این مسئله چیست؟ آیا اعتقاد به خدای یگانه اصل است، یا صرفاً جنبة ابزاری دارد و آنچه مهم است، اینکه رفتار انسان خوب باشد؟ این مسئله به مسئله‌ای ریشه‌ای‌تر برمی‌گردد. غالباً آنهایی که معتقدند می‌توان اخلاقی بدون دین و خدا داشت، کاربرد اخلاق و نتایج آن را در همین زندگی دنیا جست‌وجو می‌کنند. اینان فقط به دنبال راحتی در زندگی دنیا هستند و اگر اخلاق را خوب می‌دانند، برای این است که


1. برای مطالعة دیدگاه‌ها دربارة ارتباط دین و اخلاق و اطلاع از منابع آن، ر.ک: محمدتقی مصباح ‌یزدی، فلسفة اخلاق، تحقیق و نگارش احمدحسین شریفی، فصل نهم.

می‌بینند اگر همة مردم اهل راست‌گویی و به دور از خیانت باشند، زندگی راحتی خواهند داشت. در این ‌صورت، اگر اعتقاد به خدا هم نباشد، مشکلی پیش نخواهد آمد. اما اگر بینش و اعتقاد ما این باشد که اصلاً زندگی ما در دنیا مقدمه‌ای برای حیات آخرت است و دنیا وسیله‌ای است برای تحصیل زاد و توشه برای زندگی ابدی، آن‌گاه درک خواهیم کرد که فقط رعایت اخلاق اجتماعی مشکل را حل نمی‌کند. البته این ادعا جای بحث فراوان دارد که آیا اساساً ممکن است انسان درعین‌حال که هیچ اعتقادی به خدا و قیامت نداشته باشد، در عمل به ارزش‌های اخلاقی پایبند باشد؟ کانت(1) فیلسوف معروف آلمانی بااینکه معتقد است نمی‌توان وجود خدا را از راه عقل نظری اثبات کرد، می‌گوید:

آنچه که روشن است، این است که ما مسئول هستیم و باید کار خوب انجام دهیم و وجود مسئولیت‌ها نشانة این است که پاداش و کیفری در کار است. پس باید عالم دیگری وجود داشته باشد تا پاداش و کیفر کارهای خوب و بد داده شود. وجود چنین عالَمی با این خصوصیات، نیازمند وجود کسی است که توانایی خلق آن و اعطای پاداش و کیفر را داشته باشد. از این طریق، وجود خدا اثبات می‌شود. پس پشتوانة ارزش‌های اخلاقی، یعنی احکام عقل عملی، اعتقاد به خدا و قیامت است. بدون چنین اعتقادی ارزش‌ها عملی نخواهند شد.(2)


1. Immanuel Kant (1724ـ1804).

2. ر.ک: محمد محمدرضایی، تبیین و نقد فلسفة اخلاق کانت، ص252ـ253.

سخن وی بدین‌معناست که بدون اعتقاد به خدا انسان‌ها تا هنگامی راست می‌گویند که نفعی دنیوی برای آنها داشته باشد، اما اگر در جایی ببینند که منفعت در دروغ گفتن است و هیچ کسی هم متوجه نمی‌شود، دروغ خواهند گفت، یا برای کسب موقعیت اجتماعی، یا دیگر انگیزه‌هایی که ارتباطی با آخرت ندارد، امانت‌داری می‌کنند، اما اگر امانتی قیمتی به آنها سپرده شود و در موقعیتی قرار گیرند که اگر آن را تصاحب کنند، کسی خبردار نمی‌شود، ضمانتی برای عدم خیانتشان وجود ندارد. البته بحث ما در اینجا حل این مسئله نیست، بلکه می‌خواهیم بگوییم: اندیشة «اخلاق بدون خدا» با آموزه‌های اسلام سازگار نیست. فرض کنیم این تصور که انسان ممکن است بدون اعتقاد به خدا و دین، انسان خوبی باشد، وجه معقولی داشته باشد، اما آیا اسلام با این دیدگاه موافق است؟ اسلام اولین قدم و اولین اصل مهم را ـ که همة انبیا بر آن تأکید داشته‌اندـ پرستش خدای یگانه می‌داند: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون؛(1) «و من جن و انس را خلق نکردم، مگر برای اینکه مرا پرستش کنند».

آفرینش جن و انس برای این است که خدای واحد را پرستش کنند. این بدان معناست که سعادت ابدی که انسان به ‌سبب آن آفریده شده است، جز از راه پرستش خدای یگانه حاصل نمی‌شود. اگر ما این اصل را بپذیریم، خواهیم فهمید که دیدگاه پیش‌گفته ریشة اسلامی نداشته، چیزی جز آثار نفوذ فرهنگ‌های بیگانه نیست.

گاهی گفته می‌شود: «دوران تبلیغ اسلام یا هر دین دیگری گذشته است و ما باید مبلغ ارزش‌های انسانی باشیم»! این سخن برخاسته از همان طرز تفکر «اخلاق بدون خدا» است که هم از جهت عقلی باطل است و هم ازنظر تطبیقی، به‌هیچ‌وجه با مبانی


1. ذاریات (51)، 56.

اسلامی سازگار نیست. اسلام می‌گوید: حتی اگر بهترین کارها به‌قصد اطاعت خدا انجام نگیرد، مانند ذرات غبار پراکنده خواهد شد: وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُورًا؛(1) «و ما به سراغ اعمال [مشرکان] مى‏رویم، و همه را چون غباری پراكنده می‌کنیم».

آیا منظور قرآن این است که کارهای بد مشرکان را همچون ذرات غبار قرار داده‌اند؟ خیر! زیرا خود مشرکان نیز امیدی به کارهای بدشان نداشتند. پس مقصود قرآن این است: آن کارهایی را که مشرکان گمان می‌کردند خوب است و باعث نجات آنها می‌شود، «هَبَاءً مَنْثُورا» قرار دادیم. چرا؟ چون روح پرستش خدا در آنها نیست و از ایمان به خدا سرچشمه نمی‌گیرد. اساس اسلام پرستش خدای یگانه است و سعادت بشر در سایة پرستش او حاصل خواهد شد. اگر روح پرستش خدای یگانه در کار خوب وجود داشته باشد، تأثیر خود را خواهد داشت. لذا قرآن می‌فرماید: إِنَّ الإِنْسانَ لَفی‏ خُسْر * إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات‏؛(2) «انسان‌ها در زیان‌اند، مگر كسانى كه ایمان آورده و کار خوب کرده‌اند».

اگر ایمان در قلب انسان آشیانه نکرده باشد، کار خوبی هم که به گمان ما بسیار کار خوبی است، نتیجه نخواهد داشت. نیز قرآن می‌فرماید: مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَة؛(3) «هركس ـ زن یا مردـ كار خوبی کند و مؤمن باشد، قطعاً او را به حیاتى پاك زنده مى‏داریم».

عمل صالح در صورتی حیات طیبه و سعادت ابدی را به دنبال خواهد آورد که از


1. فرقان (25)، 23.

2. عصر (103)، 2ـ3.

3. نحل (16)، 97.

ایمان به خدا سرچشمه گرفته باشد. حضرت زهرا(علیها السلام) در این فراز بر روی دین و پرستش خدا تأکید دارند و مهم‌ترین رسالت پیامبر را برطرف کردن شبهه‌هایی می‌دانند که دربارة خداپرستی مطرح است.

ج) صراط مستقیم، نه صراط‌های مستقیم

مسئلة دوم که از مسئلة نخست عمیق‌تر است، این است که آیا تعدد ادیان زیان‌بار است؟ وجود ادیان مختلف در جهان واقعیتی است که هم در زمان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) وجود داشت و هم امروزه وجود دارد.(1) البته امروزه این کثرتِ ادیان، بسیار وسیع‌تر و گسترده‌تر است و هرروزه به‌خصوص در دنیای غرب دینی جدید پا به عرصه می‌گذارد. در یک تقسیم‌بندی کلی می‌توان مکتب‌هایی را که به‌عنوان دین مطرح می‌شوند، به دو بخش تقسیم کرد: ادیانی که به وجود خدای یگانه اعتقادی ندارند؛ ادیانی که به خدای یگانه معتقدند و مدعی پرستش او هستند. بودیسم ازجمله ادیانی است که به وجود خدای یگانه اعتقادی ندارد و پیروان آن نیز از جمعیت بیشتری نسبت به جمعیت سایر ادیان برخوردارند. این بدان معناست که در عالم چند میلیارد انسان وجود دارند که خدای یگانه را نمی‌پرستند. ادیان توحیدی عبارت‌اند از: اسلام، مسیحیت و یهود. در قرآن به صابئین هم اشاره شده است و کمابیش پیروانی دارد، همچنین برحسب برخی روایات(2) مجوس جزء اهل كتاب شمرده شده‌اند. هریک از این ادیان برای خود اعتقادات و مناسکی دارند و هیچ‌کدام دیگری را تأیید نمی‌کنند و فقط خود را دین حق می‌دانند. حال چگونه می‌توان با این واقعیت برخورد کرد؟


1. برای آشنایی با ادیان، ر.ک: حسین توفیقی، آشنایی با ادیان بزرگ.

2. محمدبن‌یعقوب الکلینی، الکافی، ج3، ص567، ح 4.

ما معتقدیم دین حق یکی است و آن‌هم دینی است که خداوند به‌وسیلة پیامبران خویش فرستاده و هر پیامبری در زمان خود و تا پیش از آمدن پیامبر بعدی، واجب‌الاطاعة بوده است. با آمدن پیامبر بعدی اگر شریعت او، برخی از احکام شریعت پیشین را نسخ کرده است، مردم وظیفه داشتند که او را واجب‌الاطاعة بدانند. سرانجام، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) آخرین پیامبر خدا بود و همه موظف‌اند از او اطاعت کنند. اما در دنیا گرایش‌های دیگری برخلاف اعتقاد ما وجود دارد که متأسفانه بعضی از نواندیشانِ ما به آنها اهتمام دارند و آنها را ترویج می‌کنند.

د) ناسازگاری پلورالیسم با آموزه‌های قرآن

برخی معتقدند اصولاً دین یک مقولة سلیقه‌ای است. سپس در تبیین دیدگاه خود می‌گویند: از یک لحاظ، معتقدات ما به دو بخش کلی تقسیم می‌شود: یک قسم حاکی از واقعیات عینی و خارجی است که وجود آنها به اعتقاد ما وابسته نیست. تلاش علوم مختلف نیز این است که این واقعیات را بشناسند؛ قسم دیگر اموری است که تابع پسند و علاقة ماست. مثلاً در هنر نقاشی مکتب‌های مختلفی وجود دارد. بعضی‌ها تابع مکتب طبیعت‌گرا هستند و می‌گویند: سعی ما بر این است که آنچه در طبیعت وجود دارد در تابلوی نقاشی نشان دهیم. ولی در هنرهای مدرن می‌گویند: بهترین هنرها خلق چیزی است که وجود ندارد. اما به پیروان هیچ‌یک از این مکتب‌های نقاشی نمی‌توان گفت: چرا شما این مکتب را دوست دارید و از آن پیروی می‌کنید؟ چراکه پاسخی جز این ندارند: این سلیقة من است و من این را می‌پسندم. وجود چنین سبک‌هایی تابع سلیقة افراد است و واقعیت ندارد. در دنیای شعر نیز چنین امری دیده می‌شود. برخی، اشعار

سنتی را دوست دارند و برخی شعر نو را. پس نمی‌توان بر کسی که شعر نو را برمی‌گزیند، خُرده گرفت که چرا شعر نو دوست داری! چراکه سلیقة اوست و اشکالی هم ندارد. اساساً انتخاب‌ها تابع سلیقة افراد است و واقعیتی آن را پشتیبانی نمی‌کند که ما با روش علمی آن را کشف کنیم. دین نیز از این مقوله است و تابع سلیقة افراد است. بنابراین، همان‌طور که نمی‌توان از راه‌های علمی اثبات کرد که انسان باید چه سبکی را در شعر بپسندد، نیز نمی‌توان مشخص کرد که انسان باید چه دینی را برگزیند. ادیان مختلفی را در جهان یافته‌اند که هرکدام برای خود پیروانی دارند. در این میان، یکی اسلام را می‌پسندد و مسلمان می‌شود و دیگری مسیحیت را. در چنین انتخاب‌هایی معنا ندارد که بگویند: کدام درست است و کدام نادرست. اعتقاد به خدا نیز مانند سبک‌های نقاشی، شعر و نظایر اینها، واقعیت ندارد که بر سر آن بحث کنیم!

برای کسانی که چنین فکری دارند، اصلاً دین حق و دین باطل معنا ندارد. ازاین‌رو، گاه می‌بینیم به‌راحتی دین خویش را رها می‌کنند و به دین دیگری درمی‌آیند و باز آن دیگری را رها می‌کنند و دین سومی برمی‌گزینند. بر این اساس، مکتبی فلسفی به نام مکتب کثرت‌گرایی یا پلورالیسم شکل گرفته است، که هم شعبه‌های مختلفی دارد و هم در دین، سیاست و بسیاری از رشته‌های معارف بشری برای خود جا باز کرده است. ادامة این دیدگاه در عالم سیاست نیز ظهور یافته است و پیروانش معتقدند برای ادارة یک کشور لازم نیست از صورت خاصی الگوبرداری کرد، بلکه می‌توان یک کشور را به‌صورت لیبرالیستی، سوسیالیستی یا جز این اداره کرد. همة این روش‌ها خوب است. لذا باید تلاش کرد که احزاب مختلفی در کشور وجود داشته باشند و هرکدام افکار خویش را ترویج کنند.

چند سال پیش، در کشور ما بودجه‌ای در دولت برای تأسیس احزاب تصویب شد. جالب اینجاست که در دنیا فقط این احزاب هستند که هزینه می‌کنند تا نمایندة مجلس یا وزیری از میان آنها انتخاب شود، اما کشور ما در زمان دولتِ اصلاحات، برای تأسیس حزب، بودجه قرار داد و نام این کار را هم کثرت‌گرایی و چندصدایی گذاشتند. این، مصداقِ سیاسیِ کثرت‌گرایی است. پیروان این تفکر، عین همین دیدگاه را نیز مناسب دین می‌دانند! توجیهِ به‌ظاهر منطقیِ ایشان این است که وقتی ادیان مختلف وجود داشته باشند، زمینه برای انتخابْ بهتر فراهم می‌شود، اما پشت پردة این باور چیز دیگری است. حاصل عملکرد رهبران فکریِ این دیدگاه نشان می‌دهد که همة این سخنان برای نابودی دیدگاه‌های مخالف و ترویج دیدگاه خاص خودشان است.

از دیگر زمینه‌چینی‌هایی که این نواندیشان برای نهادینه کردن پلورالیسم طرح کردند، این بود که تلاش می‌کردند به‌جای اسلام، واژة «معنویت» را به کار ببرند؛ چراکه پلورالیسم معتقد است روح همة ادیانْ گرایش به معنویت است. پیدایش این دیدگاه ریشه در قرن‌ها پیش دارد، به‌خصوص از زمانی که تشکیلات فراماسونری در اروپا شکل گرفت. یکی از شعارهای فراماسون‌ها برادری و برابری است و مقصودشان از این شعار این است که صاحبان ادیان مختلف با یکدیگر تفاوتی ندارند و مهم برای ما این است که در ایده‌های سیاسی با ما اشتراک داشته باشند. متأسفانه، امروزه هم گاهی چنین نغمه‌هایی از برخی مقامات رسمی کشور به گوش می‌رسد. گاهی گفته می‌شود: ما باید تنها ارزش‌های مشترک بین انسان‌ها مثل برادری، برابری، عشق و جز اینها را مطرح کنیم؛ چراکه سخن از خداپرستی، خدای یگانه، اسلام و تشیع چندان اهمیتی ندارد. این سخن بسیار به شعارهای فراماسون‌ها و مکتب پلورالیسمِ مذهبی

نزدیک است. شایسته است که ما با این‌گونه افکار قدری محتاطانه برخورد کنیم. مبادا بعد از چند سال معلوم شود که دست بیگانگان مهر‌ه‌ای را در درون دستگاه‌های رسمی ما کاشته است!

این ایده به‌هیچ‌وجه با آموزه‌های اسلام سازگاری ندارد و مخالف نص آیات شریف قرآن است. آنچه قرآن بر آن تأکید دارد، این است که دین حق یکی است و جز آن، گمراهی است: فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَل؛(1) «پس بعد از حق چه چیزی جز گمراهی وجود دارد؟»

هـ) اخلاق انسانی؛ محور رفتار با سایر ادیان

مسئلة دیگر، چگونگی رفتار و ارتباط با پیروان ادیان مختلف است. برای ما مسلّم است که مذهب بت‌پرستی باطل محض است و این مسئله به‌قدری برای ما روشن است که وقتی می‌شنویم هنوز در جهان بتکده وجود دارد، بسیار تعجب می‌کنیم. اما متأسفانه هنوز شاهد چنین مسائلی هستیم و تعجب انسان وقتی بیشتر می‌شود که می‌شنود چنین مکتب باطلی میلیاردها نفر پیرو دارد. علاوه بر اینها ادیان مسیحی و یهود نیز وجود دارند که ما با آنها مشترکاتی داریم، به‌خصوص در برابر منکران خدا و بت‌پرستان. مسئله این است که ما در مقام عمل و ارتباط با ایشان چگونه باید رفتار کنیم؟ آیا به‌هیچ‌رو نباید با کشورهای مسیحی ارتباط داشته باشیم؟! آیا باید در مواجهة با آنها با تندخویی برخورد کنیم؟ برای پاسخ به این مسئله باید توجه داشت که مسئلة اعتقاد و فکر یک مسئله است و مسئلة عمل، مسئلة دیگری است. باید بین


1. یونس (10)، 32.

این دو مرحله فرق گذاشت. اسلام به‌هیچ‌وجه فکر باطل را نمی‌پذیرد. حتی از ابتدا مراقب است که مَجاز و مزاح در حوزة اعتقاد وارد نشود، تا مبادا ‌تدریجاً به امری جدی تبدیل گردد. اسلام می‌گوید: از اول مَجازاً نگویید: نحن أبناء الله، تا روزی نرسد که حقیقتاً بگویید: عیسی پسر خداست. اسلام به‌هیچ‌وجه شایسته نمی‌داند که به ذهن ما این فکر خطور کند که شاید بت‌پرستی هم توجیهی داشته باشد. اسلام خواهان این است که اعتقادات صحیح چنان با مبانی عقلانی در وجود ما تقویت شود که در قلب، اعتقاد و فکر ما حجابی آهنین بین توحید و شرک کشیده شود، تا هیچ‌گاه گمان شرک‌آمیز در ذهن ما خطور نکند.

اما در مقام عمل، ما باید اخلاق انسانی را با همة مردم دنیا رعایت کنیم، مگر با کسی که علناً در مقام محو اسلام و دشمنی با دین حق برآید. حتی دولت اسلامی باید بخشی از زکات را به کافرانی عطا کند که امید دارد با این کار دلشان به اسلام تمایل پیدا می‌‌کند: الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم.(1) این راهی است که می‌توان از طریق آن عده‌ای را به اسلام جذب و با خدای یگانه آشنا کرد. چه‌‌بسا افرادی بودند که بر اثر همین رفتار صمیمانه، دل‌سوزانه و خیرخواهانه، گروه گروه به مسلمانی گرویدند. اگر ما عقیدة آنها را باطل می‌دانیم و تقدسی برای مقدسات آنها قایل نیستیم، بدین‌معنا نیست که در هنگام مواجهة با آنها از آنها رو برگردانده، به آنها ناسزا بگوییم. کدام‌یک از پیشوایان معصوم ما مرتکب چنین رفتاری شده‌اند که ما چنین کنیم؟! ما در عمل دیده‌ایم که بر اثر رفتار محبت‌آمیز، آنها کم‌کم هدایت شده و به ما نزدیک گشته و اگر با ما دشمنی داشته‌، از آن دست برداشته‌اند. برعکس، برخی رفتارها هیچ نتیجه‌ای جز ایجاد یا


1. توبه (9)، 60.

افزایش دشمنی ندارند. باید این دو مرحله را از هم جدا کرد. قرآن در مقام بحث و احتجاج با اهل کتاب می‌فرماید: قُلْ یا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلی كَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَبَیْنَكُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَیْئاً وَلا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّه؛(1) «بگو: ای اهل کتاب، بیایید به‌سوی سخنی که میان ما و شما یک‌سان است که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم و برخی از ما گروه دیگری را غیر از خدای یگانه به خدایی نپذیرد».

قرآن به ما می‌آموزد که در آغاز بحث با ایشان بگوییم: هم ما و هم شما معتقدیم که باید خدای یگانه را بپرستیم. پس بیایید ببینیم لوازم این اعتقاد چیست؟ حال که باید خدای یگانه را پرستید، پس نباید در کنار او به ارباب‌ دیگری معتقد شد، یا کسی را فرزند خدای یگانه برشمرد. بیایید با رعایت احترام و ادب، بحث را از اینجا شروع کنیم. بعد سعی کنید بحث را ادامه دهید، تا حقانیت دین خویش و بطلان اعتقاد آنها را برایشان ثابت کنید. آیا معنای این آیه این است که در دین خود شک داشته باشید؟ آیا باید گفت: قرآن هم نقدپذیر است؟ سپس ادعای مسلمانی و اسلام‌شناسی نیز داشته باشیم؟ هرگز!

این سخن دربارة رفتار با پیروان فِرَق اسلامی نیز مطرح می‌شود. ما همان‌گونه که محبت اهل‌بیت(علیها السلام) را مهم می‌شماریم، تبرّی از دشمنان حق را نیز مهم می‌دانیم، اما همان‌گونه که در پیشگفتار گفتیم، پیشوایان ما در مقام رفتار به ما سفارش می‌فرمایند: «در رفتار و تعامل با آنها در صف اول نماز جماعتشان حاضر شوید و اگر مریض شدند، به عیادتشان بروید و اگر کسی از آنها فوت کرد، در


1. آل عمران (3)، 64.

تشییع جنازه‌اش شرکت کنید و هر کار خیری از دستتان برمی‌آید، برای آنها انجام دهید تا قلوبشان به ما متمایل شود».(1)

در این جایگاه حساس، برخی از رفتارها موجب دشمنی می‌شود و نتیجه‌ای جز دور شدنِ عده‌ای از حقیقت ندارد. آیا این هنر است که مسلمان کاری کند که دیگران را از حقیقت اسلام دور کند؟ این، کارِ عاقلانه‌ای نیست. البته معنای این سخن دست برداشتن از اعتقادات حق و تشکیک و کتمان آموزه‌های حقیقی اسلام نیست، بلکه در مقام اعتقاد باید با ادب و خیرخواهی و با منطقی محكم و استوار، در اثبات عقاید حق و آموزه‌های سعادت‌بخش اسلام کوشید.

بزرگان ما در طول تاریخ اسلام، این دو مسئله را کاملاً از هم تفکیک کرده‌اند. در مقام بحث، نهایت دقت را به خرج می‌دادند و حتی از یک حدیث هم برای اثبات حق صرف‌نظر نمی‌کردند. اما در مقام عمل، با دیگران دوستانه و صمیمانه رفت‌وآمد و مکاتبه داشتند.


1. ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج71، ص160.