بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَصَلَّى اللَّهُ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّه بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَه وَفِی کُلِّ سَاعَه وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح علامه طباطبایی، امام راحل، همه اساتید و حقداران و همه شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
خداوند متعال نعمتهای بیشماری را در قرآن کریم ذکر میفرماید و آنها را به یاد انسان میآورد؛ گاهی امر میفرماید که شکر این نعمتها را بهجا بیاورید و گاهی هم میفرماید: أَفَلاَ يَشْكُرُونَ؟![1] این یکی از شیوههای تربیتی قرآن است و جا دارد که فضلا و متخصصان درباره آن، بحث و تحقیق کافی انجام دهند.
نعمتهایی که برای انسان یادآوری میشود، از یک نظر به دو دسته تقسیم میشود: یکی نعمتهایی که به حسب بیان قرآنی، آفرینش آنها برای انسان است؛ یعنی قصد اصلی به ایجاد آنها تعلق نگرفته است، بلکه آفرینش آنها جنبه ابزاری دارد. بیان قرآن اینگونه اقتضا میکند. حالا اگر دیدگاه دیگری هم باشد، دیگران بفرمایند.
قرآن بیان میفرماید که ما زمین را چگونه آفریدیم، نهرها را جاری کردیم و کوهها را قرار دادیم وَجَعَلْنَا فِيهَا فِجَاجًا سُبُلًا لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ؛[2] غالباً هم میفرماید: لَكُم.[3] حتی در خصوص ستارگان میفرماید: ما ستارگان را آفریدیم برای اینکه شما شبها در بیابانها راه را به وسیله اینها پیدا کنید؛ وَعَلامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ؛[4] البته این یکی از فواید آنهاست. فواید دیگری هم برای انسان و سایر مخلوقات دارد. منظور این آیات، بیان این است که خدا اینها را برای انسان قرار داده است؛ کأنه قصد اصلی، انسان است و همه اینها مقدمه برای انسان هستند.
اما خدا یک دسته دیگر از نعمتها را ذکر میفرماید که آنها آهنگ دیگری دارند و مثل سکه دورو هستند؛ یعنی در عین حالی که بیشترین فایده را به انسانها میرسانند، خودشان هم مقصود هستند.
این یکی از زیباترین تدبیرهای حکیمانه الهی است که خداوند متعال، موجودی را ذووجهین و دورو قرار داده است؛ یعنی یک جنبه آن برای حساب شخصی خودش است و از این نظر، مقصود بالذات است و از دیدگاه دیگر نفع آن برای دیگران است؛ منظور من کسانی هستند که وسیله هدایت انسانهای دیگر هستند که در رأس آنها حضرات انبیاصلواتاللهعليهماجمعين قرار دارند؛ وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ.[5] اینها دو وجهه و دو جنبه دارند. بعضیها هم اسم آن را جنبه یَلی الرَّب و یَلی النَّفس میگذارند.[6] حالا اصطلاحات را نه خیلی بلد هستم و نه خیلی دوست دارم. منظور این است که دو حیثیت دارند؛ یعنی شخص پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله یک مخلوقی هستند که خدا ایشان را آفریده است و خود ایشان مقصود بالذات در خلقت هستند. خداوند متعال راه تکامل را هم به ایشان نشان داده و علاوه بر عقل و نور معنوی، قرآن را هم بر ایشان نازل فرموده و خود پیغمبر از قرآن استفاده کردهاند؛ اما یک رویه دیگر هم دارند و آن اینکه اصلاً پیغمبر شدن ایشان برای هدایت دیگران است. میفرماید ما انبیا را فرستادیم تا انسانهای دیگر را هدایت کنند؛ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ.[7]
من چنین احساسی دارم، هرچند شاید نتوانم بهدرستی آن را بیان کنم و شرح بدهم اما حتماً در میان شما کسانی هستند که میتوانند این مطلب را بپرورانند که یک موجود میتواند ذووجهین باشد؛ یعنی هم مقصود بالاصالة باشد و هم مقصود بالغیر؛ و عجیب این است که همان مقصود بالغیر بودن او هم به جنبه مقصود بالذات او برمیگردد؛ یعنی هدایت کردن دیگران وظیفه شخصی اوست و اگر بخواهد به مقام خودش برسد باید این کار را انجام دهد؛ و عجیب اینکه بیشترین نگرانی انبیا هم این بوده که مبادا در انجام وظیفه کوتاهی کنند.
بههرحال پیامبر دو وجه دارد. بعد از انبیا، اوصیاء انبیا که جانشینان آنها هستند و قدر متیقن، ائمه اثنی عشر که خودشان هم معصوم هستند همین خصوصیت را دارند که خودشان، هم در خلقت، مقصود بالاصاله هستند و هم برای هدایت و تکمیل دیگران، مقصود بالغیر؛ و این انجام وظیفه برای کمال و تقرب خودشان مؤثر است. اوصیاء انبیا اگر خودشان مقام نبوت را نداشته باشند مرتبه آنها یک مرتبه تنزلیافته از مقام انبیا است.
آیا برای غیر انبیا میشود مقامی باشد که معادل مقام انبیا یا حتی بالاتر از مقام برخی از انبیا باشد؟! چنین مطالبی از روایات استفاده میشود اما از حد عقل و فهم من بالاتر است. فقط اشاره میکنم که مقام امامت ائمه معصومینسلاماللهعليهماجمعين به حسب نصوصی که از خودشان رسیده، از سایر انبیا، غیر از پیامبر اسلام، بالاتر بوده است اما اینکه چگونه هست، عقل من نمیرسد؛ لذا میگوییم آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا.[8]
یک مرتبه دیگر بعد از اوصیاء انبیا، کسانی هستند که در مکتب آنها خوب تربیت شدهاند. آنها مقام امامت یا وصایت نداشتهاند اما مقامات بسیار عالی داشتهاند. گاهی تعبیراتی هست که از آنها استشمام میشود یا ظهور دارد که مقام بعضی از آنها از برخی از انبیا هم بالاتر است. فرض کنید اینکه فرمودهاند سَلْمَانُ مِنَّا أهلَ الْبَیْت[9] یا آنچه در وصف امثال سلمان وارد شده که غیر از مقام عصمت که برای انبیا و ائمه ثابت است، چیز دیگری برای آنها کم نگذاشته است؛ مقام دارا بودن علم اولین و آخرین.
حالا اینها را به عنوان احتمال عرض میکنیم؛ چیزی نیست که خیلی روی آن پافشاری کنیم؛ بهخصوص در این مجلس در حضور بزرگان.
شاید چنین باشد که حتی بعضی از غیر انبیا و غیر معصومین، یعنی کسانی که عصمت آنها تضمین نشده اما عملاً معصوم بودهاند مانند حضرت اباالفضل و حضرت علیاکبرسلاماللهعلیهما که در عالم مرتکب هیچ معصیتی نشدهاند، مقامشان از بسیاری از انبیا هم بالاتر باشد. درست است که مقام نبوت و امامت هم نداشتهاند اما خدا که بخیل نیست و دلیلی هم ندارد که این مقامات فقط منحصر به یک طایفه باشد.
در روایات شریفه به صورتهای مختلف و با درجاتی به این مطلب اشاره شده و از آنان ستایش شده است که عُلَمَاءُ أُمَّتِی أَفْضَلُ مِنْ أَنْبِیَاءِ بَنِی إِسْرَائِیل. البته بعضی فرمودهاند که در اینجا منظور از «علماء» همان ائمه اثنیعشرسلاماللهعليهماجمعين هستند اما شاید انحصار هم نداشته باشد و مراتب مختلفی داشته باشد؛ لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ.[10]
بههرحال یک مرتبه دیگر این است که بعد از اوصیا، کسانی هستند که وارثان انبیا و جانشینان آنان هستند. تعبیرات مختلفی در روایات وارد شده است ازجمله این تعبیر که إِنَّ اَلْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ اَلْأَنْبِيَاءِ؛[11] یا در روایتی آمده که پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله سه بار فرمودند: رَحِمَ اَللَّهُ خُلَفَائِي؛[12] یعنی خدا جانشینان و خلفای من را رحمت کند! همسر پیامبر خدمت ایشان عرض کرد که مگر این مؤمنینی که هستند، خلفای شما نیستند؟! حضرت فرمودند: اینها اصحاب من هستند؛ خلفای من در آخرالزمان خواهند آمد و مقامات آنان همانند مقامات انبیا خواهد بود.
شاید بتوان از اینها استفاده کرد که در میان علمای اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين، کسانی که از مکتب آنان بهره بردند و این راه را درست پیمودند، به چنین مقاماتی برسند که مقامشان از برخی انبیا هم بالاتر باشد. این را به عنوان احتمال عرض میکنم؛ خیلی بلد نیستم یقینی اثبات کنم اما احتمال میدهم و به نظرم احتمال بعیدی هم نیست.
امشب بعد از سالیانی این افتخار نصیب ما شد که در حضور شما عزیزان، بزرگواران، اساتید و فضلا، چند کلمهای درباره شخصیت علامه طباطبائیرضواناللهعلیه عرض کنیم. شاید ایشان یکی از مصادیق همان کسانی باشند که مقامشان پیش خدا از مقام بعضی انبیا کمتر نیست. میخواهم عرض کنم که اگر ما مقام انبیا را دو حیثیت بدانیم، یک حیثیت برای شخص خودشان، اینکه خدا چه کمالاتی به آنان داده و چه نورانیتی، چه پایهای از معرفت، عظمت و محبوبیت پیش خدا دارند و حیثیت دیگر اینکه برای دیگران چقدر مفید هستند و برای دیگران راه هدایت و دستگیری هستند، آنچه عرض شد همان جنبه وساطتی است که برای دیگران دارند و آن جنبه اصالتی است که برای خودشان قائل میشویم. اگر این معنا را در مراتب نازل هم سرایت بدهیم، میتوان گفت: کسانی مثل علامه طباطباییرضواناللهعلیه یا سایر کسانی که در مکتب اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين خوب درس خواندند و درس خود را بهخوبی روان کردند، آنها نیز دو حیثیت دارند؛ یکی اینکه خودشان پیش خدا چقدر عزیز هستند و چه مقامی دارند و دیگر اینکه چه نقشی برای دیگران ایفا کردند.
البته این دو حیثیت بیارتباط با هم نیست. عرض کردم آن وظیفهای که برای ارشاد، تعلیم و تربیت دیگران دارند جزو وظایف شخصی خودشان است؛ باید انجام بدهند تا خدا از آنها راضی باشد و همین در تَکوُّن شخصیت معنوی خودشان نیز مؤثر است. بههرحال اینها دو حیثیت است.
درباره حیثیت اول، یعنی اینکه مرحوم آقای طباطباییرضواناللهعلیه چه مقامی داشتهاند، بزرگان در طی این سالهای طولانی بعد از رحلت ایشان، بیانات زیادی فرمودهاند. امشب نیز از بیانات برادر عزیزمان حضرت آیتالله صدیقی استفاده کردیم. البته جای کلام، بسیار باقی است و باید در فرصتهای دیگر این کمالات بررسی و ارزشیابی شود تا معلوم گردد خدا برای بندگانی که راه بندگی او را خوب بشناسند و عمل کنند، چه عزت و مقام و برکاتی قرار میدهد؛ اما بنده میخواهم در این فرصت از بُعد دیگری سخن بگویم؛ یعنی اینکه علامه طباطبایی برای حوزه، برای تشیع و برای اسلام در این زمان چه نقشی داشتهاند؟!
آن مقاماتی که خودشان داشتهاند که هنیئاً لهم؛ بنده که بسیار کوچکتر از آن هستم و بزرگان هم شاید درست به عمق آن نرسند که خدا چه مقامی به ایشان داده است؛ اما آنچه بیشتر برای ما مهم است این است که ببینیم خدا بهوسیله ایشان چه نعمتهایی به ما عنایت فرموده است تا قدر آن را بدانیم و شکر آن را بهجا بیاوریم؛ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ،[13] أَفَلاَ يَشْكُرُونَ. این نخستین وظیفه اخلاقی، الهی و اسلامی ماست که نعمتهای خدا را خوب بشناسیم، نقشی که برای سعادت ما داشتهاند را درست درک کنیم، قدر آن را بدانیم و شکر آن را بهجا بیاوریم.
یکی از شکرها همین است که یاد بزرگان را گرامی بداریم و برای روح آنها طلب رحمت، مغفرت و مقامات عالی کنیم. این اولین وظیفه ماست که این نعمت را بشناسیم و شکر آن را به جا بیاوریم؛ اما مسئله به اینجا ختم نمیشود. وظیفه دوم ما این است که بفهمیم چه نقشی برای پیشرفت حوزه، برای رشد فضلا و شاگردان خود و چه برکاتی برای جامعه داشتهاند. جامعه که میگوییم، از روستا و شهر آغاز میشود و تا کل زمین را فرا میگیرد. باید ببینیم چه برکاتی برای سایر انسانها داشتهاند تا ما با بهرهمندی از رهنمودهای آنان، آن راه را ادامه بدهیم و بتوانیم نقشی شبیه آنان را ایفا کنیم.
اینکه خدا این همه سفارش میکند که نعمتهایش را بشناسیم یا داستانهایی از انبیا و اولیا در قرآن کریم بیان میشود، حتماً یکی از نکاتش همین است که یاد بگیریم و ببینیم چه اندازه میتوانیم از آنان اقتباس کنیم و خود ما نیز عمل کنیم. اینگونه نیست که داستانهای انبیا فقط برای ثبت تاریخ باشد؛ بلکه برای آن است که ببینیم چه اندازه میتوانیم از رفتارهای آنان تأسی کنیم؛ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ.[14] تصریح قرآن هم این است که وقتی ویژگیهای پیامبر بیان میشود، برای آن است که شما یاد بگیرید و تأسی کنید. پس نکته دومی که ما در شناخت برکات امثال علامه برای حوزهها و برای جامعه باید استفاده کنیم این است که خودمان هم یاد بگیریم مشابه آن را انجام بدهیم و تأسی کنیم.
اینجا یک نکتهای هست که در ذهن اشخاص زیادی مطرح میشود و گاهی به صورتهای مختلف بیان میگردد و آن اینکه این بزرگان و علما، معصوم نبودهاند؛ بالاخره راهها، سلیقهها و مشربهای مختلفی داشتهاند. در خصوص معصومین، انسان خاطرش جمع است که هرچه انتخاب کردهاند درست بوده و میتوان به آنها تأسی کرد اما درباره غیر معصوم که چنین یقینی نداریم؛ مخصوصاً آنجاهایی که بین آراء، سلیقهها، روشها و منشهای آنان اختلاف وجود دارد. با وجود این اختلافات چگونه میتوان به آنها اقتباس کرد؟!
این بحثی طولانی میطلبد که نه از عهده بنده برمیآید و نه موقعیت مجلس اقتضا میکند. اصولاً ما درباره اسلام و راه خدا یک حقایق یقینی، مسلَّم و ضروری داریم که باید ملاک قرار دهیم و در پرتو آن یقینیات، مظنونات را بشناسیم و شبهات را حل کنیم. همانگونه که در قرآن کریم آمده است که مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ؛[15] اما وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا.[16]
بعد باید دید این اختلافسلیقهها از کجا ناشی شده است؛ چهبسا به خاطر تفاوت موقعیتها و شرایط اشخاص بوده و یا گاهی به خاطر اختلاف در فهمها. در هر علمی موارد مشتبه وجود دارد. در فقه نیز همه فقها فتوا دارند اما فتاوا مختلف است و حتی گاهی فتوایی برخلاف فتوای دیگر است؛ اما این از شأن کسی نمیکاهد. باید با ادب با هر دوی آنها برخورد کرد، به هر دو احترام گذاشت و سعی کرد شناخت که کدام فتوا اقرب به واقع است و از آن تبعیت کرد وگرنه حکم تخییر دارد. مگر ما در تقلید چه میکنیم؟ درست است که در برخی موارد، خط قرمزهایی وجود دارد که باید آنها را شناخت و نباید با دیگر مسائل قاطی کرد؛ بهعنوانمثال آنجایی که کفر و ایمان مشتبه میشود یا دشمن و دوست شناخته میشود، نمیتوان مسامحه کرد؛ اما وقتی ضروریات و مسلَّمات دین مورد قبول بزرگان باشد، اختلافسلیقهها و فتواها نباید باعث شود که انسان از ایشان استفاده نکند. طبیعی است که برخی افراد، سلیقهای را بیشتر میپسندند و از گروهی خاص استفاده میکنند و برخی دیگر سلیقهای دیگر دارند. اینکه تا چه اندازه اینها مَعفو و مطلوب است، دیگر جایی نیست که بنده بخواهم فضولی کنم و چیزی عرض کنم.
اصل مطلب این است که اگر جایی اختلاف سلیقه یا اختلاف فکری و مشربی داشتیم، زود خیال نکنیم که هرچه ما فهمیدیم درست است و دیگران هرچه گفتند اشتباه بوده است. باید طبق همان سیرهای رفتار کنیم که فقهای ما دارند و از کودکی یاد گرفتهایم و انشاءالله تا آخر هم خواهیم داشت و آن اینکه به همه فقها و فتاوایشان احترام بگذاریم، حتی اگر اختلافی ۱۸۰ درجهای باشد، از حرمت تا وجوب. بهعنوانمثال ما، هم فتوا به حرمت نماز جمعه داریم و هم فتوا به وجوب عینی آن.
نکتهای را که بنده در این فرصت میخواهم عرض کنم این است که در میان برکاتی که مرحوم آقای طباطباییرضواناللهعلیه برای حوزه داشتهاند ایشان یک ویژگی خاصی دارا بودند؛ ویژگیای که کمتر کسی از بزرگان آن را داشت و همین منشأ برکات فراوانی شد. ما مثلاً میبینیم بزرگی در فقه بسیار قوی است، دیگری در اصول، یکی در کلام و دیگری در حدیث یا تاریخ. حتی در فقه هم رشتههای مختلفی هست ازجمله اقتصاد، سیاست، عبادات و معاملات. غالباً هم اینگونه نبوده که کسانی از آغاز تحصیل، برنامهریزی کرده باشند که در کدام رشته، تخصص پیدا کنند؛ بلکه شرایطی پیش آمده، با استادی برخورد کردهاند، در حوزهای بودهاند که آن رشته رواج داشته یا مرجع بزرگی در آن زمینه، فعال بوده و به او علاقهمند شدهاند و از او تبعیت کردهاند. کمتر پیش آمده که کسی از ابتدا بنشیند و فکر کند که در بین این علوم و این رشتههایی که هست کدام را انتخاب کند، کدام رشته اهمیت بیشتری دارد و چگونه باید برای دیگران برنامهریزی کند؛ اما بنده این ویژگی را در مرحوم علامه طباطباییرضواناللهعلیه سراغ دارم. از خود ایشان هم چیزهایی شنیدهام که حالا با ذکر یک قصه اشاره میکنم تا وقت شما زیاد گرفته نشود و همه مطلب در همان قصه خلاصه شود، سپس چند کلمهای در اطراف آن عرض میکنم.
نمیدانم کسانی از آقایان که همسن بنده باشند یا سنشان نزدیک به بنده باشد یادشان هست یا نه؛ سالها قبل از پیروزی انقلاب، در زمان مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردیرضواناللهعلیه موضوعی در حوزه مطرح شد و برخی نسبت به فلسفه خوشبین نبودند. البته این بیشتر از خارج از حوزه علمیه قم سرچشمه گرفت؛ از مشهد و بعد از نجف، نامههایی برای مرحوم آقای بروجردی نوشته شد که در حوزه قم مطالبی خلاف اسلام و خلاف ضروریات دین مطرح میشود و باید جلوی درسهای فلسفه گرفته شود! مرتب تماسهایی از بزرگان و اشخاص موجهی صورت گرفت و بهخصوص بهانهای پیدا کردند و روی شخص مرحوم آقای طباطباییرضواناللهعلیه تکیه کردند.
اصل آن بهانه هم از اینجا شروع شد که وقتی کتاب بحارالأنوار چاپ میشد، مرحوم آقای طباطباییرضواناللهعلیه در یکی از جلدهای آن، در ذیل یک روایت، حاشیهای بر فرمایشی از مرحوم علامه مجلسیرضواناللهعلیه نوشتند. همین بهانهای شد که بگویند آقای طباطبایی نهتنها اسفار و فلسفههای کفری را تدریس میکند، بلکه به علامه مجلسی هم توهین کرده و بر او اشکال گرفته است! این مسئله را آنقدر بزرگ کردند که به مرحوم آقای بروجردی فشار آوردند تا جلوی درس ایشان گرفته شود و درس ایشان تعطیل گردد!
از اینجا به بعد، خلاصه ماجرا را از خود مرحوم آقای طباطباییرضواناللهعلیه نقل میکنم؛ انشاءالله حافظهام خیانت نکند؛ ایشان فرمودند: مرحوم آقای بروجردی، مرحوم حاج احمد خادمی را فرستادند و فرموده بودند: «من خودم در اصفهان فلسفه خواندهام و شاگرد جهانگیرخان بودهام و با فلسفه مخالف نیستم؛ اما آن زمان که ما در اصفهان فلسفه میخواندیم، استاد، شاگردهایش را انتخاب میکرد و در جای محدود و معیّنی درس میگفت. همه مجاز نبودند در آن درس شرکت کنند و شاگردانی که صلاحیت داشتند انتخاب میشدند. اگر کسی میخواست شرکت کند، باید امتحان میداد و شناخته میشد، سپس اجازه حضور در درس پیدا میکرد؛ اما شنیدهام درس شما خیلی عمومی است و کسانی شرکت میکنند که صلاحیت ندارند و لذا شبهههایی از مطالب در ذهنشان میماند و جوابش را یاد نمیگیرند. اگر صلاح میدانید مثل روشی که بزرگان در اصفهان داشتهاند درستان را محدود کنید و کسانی را اجازه بدهید شرکت کنند که به استعدادشان مطمئن هستید و گرفتار شبهه نمیشوند».
مرحوم حاج احمد خادمی که پیشکار مرحوم آیتالله بروجردیرضواناللهعلیه بودند، این مطلب را از طرف ایشان برای مرحوم علامه طباطباییرضواناللهعلیه نقل کردند. ایشان میفرمودند: «من یک جواب شفاهی دادم و میدانستم که ایشان هم آدم باهوشی است و جواب را دریافت میکند و میرساند اما درعینحال، احتیاط کردم و یک نامه هم برای مرحوم آقای بروجردی نوشتم و اینگونه آغاز کردم که: از زمانی که از تبریز به قم آمدهام، مطالعهای در وضع حوزه و دروس آن و همچنین مطالعهای درباره نیازهای جامعه انجام دادهام. نتیجه آن مطالعه این بود که جامعه - در آن زمان که موقع تسلط بلشویکها بر آذربایجان بود و علما از آنجا فرار میکردند و به قم، مشهد و دیگر شهرها میآمدند- بهشدت نیازمند معرفت همهجانبه نسبت به اسلام است و وظیفه روحانیت این است که اسلام را در همه ابعاد آن بشناسد و به مردم معرفی کند.
طبعاً شناخت صحیح اسلام از منابع اصلی آن ممکن است. ما برای شناخت صحیح اسلام سه منبع داریم: قرآن؛ سنت و حدیث؛ و عقل. برخی مسائل هستند که فقط عقل در آنها کارآیی دارد؛ مثلاً در اصل اینکه آیا خدا هست یا نیست، نمیشود به قرآن تمسک کرد و گفت چون خدا در قرآن فرموده که «أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ[17]» پس این درست است؛ چون کسی که به خدا معتقد نیست، به قرآن هم استناد نمیکند. این است که بخشی از مبانی را باید از عقل گرفت، بخشی را پس از اثبات حجیت قرآن، از خود قرآن و درنهایت سایر مطالب را از سنت یعنی کلمات پیامبر اکرم و اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين.
اما برای عالم دینی، غیر از استفاده از این سه منبع، یک چیز دیگر هم لازم است تا بتواند نقش خود را در جامعه بهدرستی ایفا کند و آن تهذیب نفس است. اگر عالمی این منابع را خوب بشناسد اما دنیاپرست و تابع هوای نفس باشد، نمیتواند نقش خود را درست ایفا کند و حتی گاهی ممکن است ضرر هم بزند. پس در حوزه چهار رکن لازم داریم؛ اول: استفاده صحیح از عقل؛ دوم: بهرهگیری از قرآن؛ سوم: استفاده از حدیث؛ و چهارم: تهذیب نفس و تربیت اخلاقی.
این مطالعهای بود که من انجام دادهام و دیدهام که جامعه به این چهار رکن نیاز دارد و اگر حوزه بخواهد وظیفه خود را درست انجام دهد، باید این چهار رکن را احیا کند؛ اما در حوزه، از درس قرآن خبری نبود - درس رسمی تفسیر قرآن قبل از آمدن آقای طباطبایی وجود نداشت. گاهی در مساجد محلهها، کسانی برای اهل مسجدشان تفسیری میگفتند اما به صورت درس نبود. خیلی که پیشرفت میکرد، تفسیر صافی را از روی کتاب میخواندند- از عقل هم دروسی که پایهاش استدلال و برهان عقلی باشد وجود نداشت و درس رسمیای نبود. برای تربیت اخلاقی هم هیچ برنامهای نبود و فقط گوشه و کنار، گاهی جلسه موعظهای برگزار میشد. از حدیث هم تنها آنچه مربوط به فقه بود و در کتابهای فقهی مطرح میشد استفاده میشد یعنی حدیث، تنها به عنوان منبعی برای فتاوای فقهی مطرح بود و سایر احادیث اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين هیچگاه مطرح نبود؛ فقط روایات فقهی در کتب و دروس فقهی مورد توجه بود.
یعنی از مجموع این چهار رکن، فقط یکی وجود داشت آن هم به طور ناقص و از سه رکن دیگر هیچ خبری نبود. من وظیفه خود دانستم که به اندازه توانم آن سه رکن دیگر را احیا کنم؛ لذا یک درس فلسفه برای ورزش عقلی گذاشتم، یک درس تفسیر گذاشتم و همچنین یک درس اخلاق؛ اما درس اخلاق به دلایلی که حالا اشاره شد، تعطیل شد- بزرگانی مانند مرحوم آقای مهدوی کنی و جناب آقای امامی کاشانی از شاگردان آن درس بودند. بعد ایشان آن را تعطیل کردند و فقط به درس تفسیر و فلسفه پرداختند- بنابراین من این دو درس را فقط به عنوان واجب شرعی مُتعیَّن تدریس میکنم. درعینحال، بنده جایز نمیدانم که در حوزه، رفتاری داشته باشیم که مخالفت با رفتار شما باشد. شما رئیس حوزه هستید و باید احترام شما حفظ شود. امر شما امر ولایتی است و باید اطاعت شود. من مخالفت با شما را جایز نمیدانم چون موجب شَقِّ عصای مسلمین میشود؛ بنابراین اگر تشخیص خودم باشد این دو درس، واجب شرعی است و باید گفته شود اما اگر شما نهی بفرمایید، تعطیل میکنم. حجت من هم نهی شماست. منتظرم تا امرتان را بفرمایید.»
ایشان چند روزی هم درسشان را بهویژه درس اسفارشان را تعطیل کردند و فرمودند: «منتظرم که شما امر بفرمایید.» بعد مرحوم آیتالله بروجردی مجدداً مرحوم حاج احمد خادمی را نزد ایشان فرستادند و فرمودند: «شما هرچه وظیفهتان میدانید همان را عمل کنید!» این بود که ایشان مجدداً درسشان را آغاز کردند.
من حالا کاری به محتوای این ماجرا ندارم؛ البته محتوای آن هم روشن است؛ منظورم این روش است؛ اینکه یک نفر وقتی وارد حوزهای میشود و میخواهد در آنجا فعالیت کند، بنشیند فکر کند که وظیفهاش چیست. یک وقت آدم فکر میکند که من این چیزها را بلد هستم، بیایم عرضه کنم، هرکس خواست بیاید یاد بگیرد؛ اما یک وقت نه، مینشیند فکر میکند که من چه وظیفه شرعیای دارم؟! مبادا تکلیف واجبی باشد که ترک شود! اگر کسی خوشش بیاید یا بدش بیاید، من باید بدانم وظیفهام چیست.
من این طرز فکر را در کمتر کسی دیدهام. غالباً افراد، تحت شرایطی اتفاقی در یک مسیر افتادهاند و همان را دنبال کردهاند. الحمدلله همه این مسیرهایی هم که در حوزه هست، در پرتوی اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين است و همه آنها هم مفید است اما اینکه کدام واجبتر است و چگونه باید برنامهریزی شود، چندان اهتمامی به این مسئلهها نشده است.
به گمان بنده چیزی که از این فضیلت مرحوم آقای طباطباییرضواناللهعلیه باید استفاده کنیم، غیر از برکاتی است که بهواسطه روشی که انتخاب کردهاند و درسهایی که شروع نمودهاند، به حوزه رسیده است. چیزهایی که قبلاً هم بزرگان فرمودهاند و همه هم میدانند. مرحوم آقای صدوقیرضواناللهعلیه عالم شهر ما بودند. ایشان میفرمودند: «اگر آقای طباطبایی را از حوزه برداریم، امتیازی برای حوزه قم باقی نمیماند؛ امتیاز حوزه قم به وجود آقای طباطبایی است.»
کسان دیگری هم چنین تعبیراتی داشتهاند. از مرحوم آقای میلانیرضواناللهعلیه عین کلمات این تعبیرشان را یادم هست که ایشان فرمودند: «در عالم تشیع، شخصی به جامعیت آقای طباطبایی یا نیست یا بسیار کم است. من اولین جزوه تفسیر المیزان که به صورت یک جزوه ۱۶ صفحهای چاپ شده بود را به امر خود آقای طباطبایی خدمت ایشان بردم. ایشان فرمودند: همینطور که جزوههایش چاپ میشود، برای من بفرستید! من فرصت ندارم منتظر بمانم تا کتابش یکجا برسد! هر جزوهای که چاپ میشود را برای من بفرستید!» این را مرحوم آقای میلانی فرمودند. بههرحال برکات ایشان بر کسی مخفی نیست.
اما آنچه ما باید از آن درس بگیریم این است که بدانیم برای بقای حوزه و رشد آن و برای اینکه بتواند در برابر این سیل بنیانکن کفر و الحادی که از ناحیه غرب به سراسر دنیا پخش میشود و موج آن، کشور ما را نیز کمیابیش فرا گرفته است مقاومت کند، وظیفهای سنگین بر دوش داریم. حتی گاهی موجهای جدیدی هم از طریق رسانهها، اینترنت و سایر ابزارهایی که در اختیار جوانها قرار دارد وارد میشود. ما اگر بخواهیم این وظیفه را درست انجام دهیم باید در برنامههایمان تجدید نظر کنیم، کارهایمان را حسابشدهتر پیش ببریم، بنشینیم و بررسی کنیم که برای آینده حوزه چه چیزهایی لازم است تا بتواند در برابر کفر و الحاد ایستادگی کند و پاسخگوی شبهاتی باشد که از ناحیه وهابیها و تکفیریها مطرح میشود.
رفتارهایی که موجب گرایشهای مادیگرایانه میشود، غالباً ریشه در حُب مال و حُب ریاست دارد. در روایت آمده که ما ذِئْبَانِ ضَارِيَانِ حَمَلَا عَلَى غَنَمٍ قَوْمٍ غَابَ عَنْهَا رَاعِيهَا بِأَضَرَّ فِي دِينِ الْمُسْلِمِ مِنْ حُبِّ الْمَالِ وَالشَّرَفِ؛ و در روایت دیگر میفرماید: مِنْ حُبِّ الْمَالِ وَالرِّئَاسَةِ.
چه باید کرد تا حوزه بتواند در برابر این سیلهای بنیانکن شبهات شیطانی و وساوس رفتاری شیطانی مقاومت کند، نقش خود را ایفا کند، وظیفهاش را بهتر انجام دهد و نتایج مفیدتری داشته باشد و درنهایت انشاءالله روزی اگر در این جهان نشد، در جهان دیگر، خدمت صاحبالامر شرفیاب شویم و شرمنده نباشیم؟!
به نظر بنده، ما باید از روش مرحوم علامه درس بگیریم و نیازهای جامعه را بررسی کنیم. آن روز، نیاز چشمگیر جامعه، مواجهه با انتشار افکار مارکسیستی بود. به همین دلیل، ایشان با همکاری مرحوم آقای مطهریرضواناللهعلیه کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» را نوشتند و بعد هم بحثهایی را ادامه دادند. ایشان تلاش کردند افرادی در حوزه تربیت شوند که بتوانند پاسخگوی شبهات الحادی و کفرآمیز باشند؛ اما امروز نیاز جامعه منحصر به آنها نیست؛ آنها نیز هست اما بهاضافه دهها برابر شبهات دیگر که باید شناخته شوند. این شبهات مخصوص کشور ما هم نیست. مسلمانهایی که در کشورهای دیگر زندگی میکنند نیز مسلمان هستند و ما نسبت به آنها نیز وظیفه داریم؛ مخصوصاً وقتی به سوی حوزه قم دست دراز میکنند و التماس میکنند که کتابهایی در این زمینه تألیف شود و اجازه بدهیم که آنها را ترجمه کنند، چاپ کنند و برای پاسخ به شبهات در کشورشان منتشر کنند.
کسانی که ذوق برنامهریزی دارند و کسانی که دوراندیش هستند بنشینند اتاق فکری تشکیل بدهند، بررسی کنند و برای آینده حوزه برنامهای سنجیده تهیه کنند؛ هرچند امروز قابل اجرا نباشد اما مقدمات آن یواشیواش فراهم شود؛ اگر ضعفهایی در برخی درسها یا روشهای درسی وجود دارد جبران شود؛ اگر مطالبی هست که در حوزه، مطرح نیست اما ضرورت دارد، راه پاسخگویی به آن شبهات و نشر و توزیع آنها را پیدا کنیم و درس آن آغاز شود؛ و بههرحال کسانی از این حوزه، فارغالتحصیل شوند و به جامعه تحویل داده شوند که بتوانند نیازهای اسلام را در این عصر، هم از جهت اثباتی - یعنی اثبات حقایق دین، از اصل وجود خدا گرفته تا اعتقادات جزئی، تا ولایتفقیه، تا مسائل روزمره- با بیانی قابلفهم و قابل دفاع برای دیگران حل کنند و هم از جهت سلبی، شبهاتی که در این زمینهها القا میشود را ابطال کنند.
با اجازهتان یک شبهه کوچک را در اینجا عرض میکنم و دیگر رفع زحمت میکنم؛ گاهی گفته شده که مرحوم آقای طباطباییرضواناللهعلیه در تفسیر المیزان، در برخی موارد عباراتی دارند که از آن استظهار یا استشمام میشود که ایشان معتقدند قرآن را فقط با خود قرآن و بدون نیاز به مراجعه به روایات و احادیث، میشود تفسیر کرد. برخی افراد هم یا از روی اشتباه و جهل و یا خداینکرده از روی غرضورزی، مطالبی را پخش میکنند و بدگوییهایی مینمایند. من فقط خواستم یک جمله کوتاه عرض کنم و آن اینکه یک وقت بحث بر سر این است که اگر آیهای از قرآن در مقام بیان مطلب خاصی باشد، هر کس آشنا به زبان باشد میفهمد که آن آیه در مقام بیان آن مطلب است. آنچه آیه میخواهد بیان کند فهمیدن آن احتیاج به چیز دیگری ندارد، بلکه اگر روایتی داشته باشیم و بخواهیم ببینیم درست است یا نه، میگویند باید «عَرض عَلی الکتاب» کنیم.
کتابهای بزرگان و اصولیین ما از این تعبیرات پر است که در بسیاری از روایات، وقتی میخواهیم بفهمیم صحیح است یا نه، باید آن را بر کتاب عرضه کنیم. پس معلوم میشود کتاب را میفهمیم که حدیث را به آن عرضه میکنیم؛ اما این معنایش این نیست که هر نکتهای که در هر آیهای مورد حاجت باشد، از خود آیه قابل استفاده است. این همه آیات درباره نماز داریم؛ کجا گفته شده نماز صبح دو رکعت است؟! هیچ جا در مقام بیان این نبوده است. پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله فرمودند: صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي.[18] بیانش لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ است؛ یعنی بیانش به عهده پیامبر است.
آیه در مقام بیان این نیست تا بگوییم عدد رکعات نماز از کجای قرآن استفاده شده است. قرآن نمیخواهد عدد رکعات را بیان کند. آن مطلبی که آیه در مقام بیان آن است، احتیاج به بیان دیگری ندارد و خودش نور است؛ اما این معنایش این نیست که وقتی اسم نماز را آورد، باید تمام احکام نماز را همانجا بیان کند. اگر بیان نکرد، پس معلوم میشود قرآن برای فهمیدنش احتیاج به غیر دارد؛ برای فهمیدن کدام معنا؟! آن معنایی که از این لفظ اراده شده است یا معانی دیگری که در اطراف آن مطرح میشود و باید با الفاظ دیگر بیان شود؟!
این یک اشتباه بزرگ است. مرحوم آقای طباطباییرضواناللهعلیه چه وقت فرمودند که اگر قرآن را دارید، همه روایات را کنار بگذارید؟! مگر چنین چیزی میشود؟! مگر نیاز ما فقط با خود قرآن برطرف میشود؟! دهها برابر مطالبی که از خود قرآن استفاده میکنیم، از روایات استفاده میشود و اینها منتی است که اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين بر ما گذاشتند که این روایات را برای ما بیان کردند و علمای ما بر ما منت دارند که در طول هزار و چند صد سال اینها را حفظ کردند تا به دست ما برسد و از آنها استفاده کنیم. چه کسی گفته نباید از آنها استفاده کرد؟! آنجایی که ایشان میفرماید: «قرآن برای خودش نور است، لَا يَسْتَضِيءُ بِنُورِ غَيْرِهِ»، منظور آن مطلبی است که خود قرآن در مقام بیان آن است؛ اما اگر بخواهد مطلبی مجمل را بیان کند، مثلاً بگوید: «نماز بخوانید! أَقِيمُوا الصَّلَاةَ[19]»؛ آیا باید بگوییم فقط همین را میگیریم و همه روایات مربوط به نماز را کنار میگذاریم؟! آیا این نظر آقای طباطبایی است؟! ایشان چه وقت چنین چیزی فرمودند؟! کجا فرمودند؟! اصلاً کدام عاقلی چنین حرفی میزند؟!
کلام در این است که قرآن وقتی میفرماید: أَقِيمُوا الصَّلَاةَ، میخواهد توجه شما را به اهمیت نماز جلب کند. شاید این نکته هم استظهار شود که تنها، نمازخواندن کافی نیست و بلکه باید اقامه نماز در جامعه صورت گیرد؛ چون فقط نفرموده است «صَلُّوا» بلکه فرموده است: «أَقِيمُوا الصَّلَاةَ». تا همینجا از خود قرآن است. قرآن در مقام بیان بیشتر از این نیست. اینکه در شبانهروز چند رکعت نماز، واجب است، قرآن در مقام بیان آن نیست. این را پیامبر باید بیان کند: وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ.
بنابراین این شبههای شیطانی است که ذهن بعضیها را مشوب میکند و خیال میکنند مرحوم آقای طباطباییرضواناللهعلیه گفتهاند: «قرآن برای ما کافی است، همه روایات را کنار بگذارید و هیچ احتیاجی به آنها نیست!» نهتنها شأن ایشان اجل از چنین احتمالی است، بلکه هیچ عاقلی چنین حرفی نمیزند.
پروردگارا! تو را به عزت و جلالت قسم میدهیم عزت اسلام و مسلمین را روزافزون بفرما!
بزرگان و حقداران ما، علما، کسانی که قرآن و سنت را برای ما حفظ کردند، ما را با حقایق و معارف و با تربیت دینی آشنا کردند، همه آنها را با انبیا و اولیا محشور بفرما!
علمایی که در قید حیات هستند، پرچمدار مذهب تشیع هستند و برای رواج اسلام خدمت میکنند و زحمت میکشند، بر توفیقاتشان بیفزا!
مقام معظم رهبری که بار سنگینتری در این زمان بر دوش دارند را برای حفظ اسلام و معارف اسلامی و اجرای احکام اسلام، بیشازپیش موفق بدار!
سایه ایشان را تا ظهور ولیعصرارواحنافداه بر سر ما مستدام بدار!
عاقبت امر همهمان را ختم به خیر فرما!
روح امام و روح مرحوم آقای طباطبایی را در این شب مهمان رسول خودت قرار ده!
وَصَلَّى اللَّهُ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ
[1]. یس، 35 و 73.
[2]. انبیا، 31.
[3]. الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ...، هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ...، وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا...، وَسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ...، جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ... و....
[4]. نحل، 16.
[5]. سجده، 24.
[6]. یعنی رو به حق و رو به نفس.
[7]. نساء، 165.
[8]. آلعمران، 7.
[9]. بحارالانوار، ج 18، ص 19.
[10]. انفال، 4.
[11]. کافی، ج 1، ص 32.
[12]. عوالي اللئالي،ج ۴، ص ۵۹.
[13]. آلعمران، 123.
[14]. احزاب، 21.
[15]. آلعمران، 7.
[16]. همان.
[17]. کهف، 110.
[18]. متشابه القرآن و مختلفه، ج ۲، ص ۱۷۰.