بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ الصَّلَوةُ وَ السَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَ الْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَ عَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلاً وَ عَیْنَاً حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحلرضوانالله علیه و شهدای والامقام اسلام و همه حقداران، صلواتی اهدا میکنیم.
خدای متعال را شکر میکنم که حیات و توفیقی افاضه فرمود که در این ایام شریف که تعلق به وجود مبارک حضرت سیدالشهداصلواتاللهعلیه دارد در خدمت شما خدمتگزاران نظام اسلامی و بندگان شایسته خدا باشم و چند دقیقهای مزاحم اوقات شریفتان بشوم.
یکی از مطالبی که از آیات متعددی از قرآن کریم استفاده میشود و از آموزههای قرآن به شمار میرود این است که آدمیزاد در این عالم دائماً در حال دادوستد و خریدوفروش است. نمیدانم شما تابهحال دراینباره هیچ فکر کرده بودید یا نه؟ درباره بعضی میفرماید که بعضی از انسانها هستند که از تجارتشان سود میبرند و به سودهایی میرسند که تمامشدنی نیست، تجارتشان هم هرگز کساد نمیشود، ورشکستگی و زیان هم ندارد.
بعضی دیگر هستند که تجارتشان سودی ندارد، بعد از این تجارتشان پشیمان خواهند شد و نتیجه این تجارت جز بدبختی نخواهد بود؛ در یکجا میفرماید: ... فَمَا رَبِحَت تِّجَارَتُهُمْ،[1]... در قرآن با این جمله آشنا هستید؛ «رَبِحَت» از ماده «ربح» است یعنی تجارتشان سود نکرد. درباره کسانی میگوید که اینها تجارتشان سودی ندارد و ضرر میکنند.
درباره یک عده دیگر میفرماید: ... یَرْجُونَ تِجَارَةً لَّن تَبُورَ؛[2] اینها به یک تجارتی که هیچ ضرر و زیانی ندارد امید دارند.
یکجا میفرماید که میخواهید یک تجارت خوبی به شما معرفی کنم؟ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِیكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ؛[3] میخواهید یک تجارتی به شما نشان بدهم که نتیجهاش این است که وقتی آن تجارت را انجام میدهید هیچوقت به عذاب الهی مبتلا نمیشوید؟ این هم یک بیان از آن است و بالاخره این بیان معروفی که همه شما صدها بار شنیدید و خواندید و شاید هم خودتان هم مورد گفتوگو قرار دادید؛ إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ،[4] خدا با بندگانش معامله و خریدوفروش کرده، جنسی را از آنها خریده و در مقابلش بهای گران و نفیسی به آنها مرحمت میکند. آن جنسی که از آنها میخرد مال و جانشان است؛ میگوید من حاضرم از شما میخرم، مال و جانتان را به من بفروشید من یک بهایی به شما میدهم که پایانپذیر نیست، خوشیها و سعادتش ابدی است؛ بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ، در مقابل بهشت ابدی. شما یک عمر کوتاه، موقتی، حالا فوقش مثلاً صد سال، این را به من بدهید من آخرش بهشتی به شما میدهم که عمرش هزاران، میلیونها، میلیاردها سال هم تمام نمیشود! تجارت پرسودی است؛ آدم صد سال بدهد، میلیاردها سال آن هم به نحو خیلی بهتری دریافت کند. خدا اسم این را هم خریدوفروش گذاشته؛ اشْتَرَى یعنی خرید. إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ؛ خدا از مؤمنین جان و مالشان را خریده است.
به یک معنا وقتی تحلیل بکنیم ما دائماً در حال خریدوفروش و دادوستد هستیم. این لحظهای که بنده اینجا خدمت شما آمدم و مزاحم شدم، دیگر یک لحظه عمرم را دادم. دیگر برمیگردد؟ در مقابلش چه گرفتم؟ اگر درست کار کرده باشم در مقابلش پاداش بسیار گرانقیمتی دریافت میکنم اما ممکن است یکچیزی هم بگیرم که بعدش خیلی پشیمان بشوم. اگر این را باور کردیم، البته ناچاریم باور کنیم چون دائماً داریم عمرمان را به اینوآن میدهیم، بخواهیم و نخواهیم داریم از عمرمان میدهیم؛ یککمی به زن و فرزند میدهیم، یککمی هم به همسایه و همکارریال و بالاخره عمرمان را از ما میگیرند، دارد میرود و میگذرد و چیزی از آن نمیماند. اموال هم هزاری نگه داریم و در بانکهای لوکزامبورگ هم بسپاریم و هیچ دست نخورد و هرروز هم سود داشته باشد، آخرش دم مرگ همهاش را میگیرند و هیچی با خودمان نمیبریم، حالا یا کمکم خرج یا یکجا دم مرگ از ما میگیرند، چیزی برای ما باقی نمیماند. اگر اینطور است عاقلانه این است که فکر کنیم در مقابل این بذل، چه چیزی میستانیم؟ چه چیزی میگیریم؟ دادوستد. تجارت یعنی خریدوفروش، بده و بستان. ما که دائماً در حال این هستیم که عمرمان را داریم میدهیم و از متعلقاتمان داریم میگذریم در مقابلش چه چیزی دریافت میکنیم؟! این تعبیرات قرآن برای این است که ما را متوجه کند که شما بخواهید و نخواهید دائماً دارید دادوستد میکنید؛ یک مشتری خوب پیدا کنید، مشتری که برای شما جنسهایتان را به قیمت بهتر از دیگران بخرد، چیزی که در مقابلش دریافت میکنید یک چیز زودگذر و بچهگولزنک نباشد.
من با اینکه دیگر عمرم گذشته و دیگر هر چه باید بدهم دادم و دیگر برنمیگردد حالا بازهم از خدا میخواهم به من یاد بدهد این لحظاتی که باقی مانده را با چه چیزی معامله کنم؟ یک چند لحظه دیگری شاید باقی باشد، در مقابل چه چیزی بدهم؟ حالا این را داشته باشید یک مقدمه دیگر هم به آن اضافه کنم.
ما در معاملاتی که در دنیا انجام میدهیم معمولاً در خریدوفروشهایمان یک کالا یا خدمتی را تهیه میکنیم، اجناسی تولید میکنیم، پارچهای میبافیم، صنعتی میسازیم، کاری انجام میدهیم، یک چیز محسوسی است، این است دیگر، یک طاقه پارچه است. کسانی که صنایعدستی دارند فرض کنید یک قطعه طلایی را ساختند الآن بهصورت یک وسیله زینتی زیبایی، جنسی خیلی قیمتی است میبرند در بازار عرضه میکنند کارشناس هم میشناسد میگوید قیمتش اینقدر است. این جنس را هر کس بازار ببرد به کارشناس نشان میدهد، طرف منصف باشد یک قیمت مشخصی دارد، هر کس باشد. فرض بفرمایید یک قطعه طلای زینتی ساخته شده، یک میلیون تومان قیمتگذاری کردند، مثلاً یک انگشتری است. من این انگشتر را ببرم نشان بدهم بگویم قیمتش چند است؟ میگوید یک میلیون تومان. بچه من برود همین را میگوید، دشمن من هم برود همین را میگوید؛ قیمت این جنس، این است. دیگر نمیپرسند تو که فروشندهای چه طور آدمی هستی؟ این را به چه نیتی ساختی؟ حالا ساخته میخواهم بفروشم، بسمالله، این جنس این قیمت است، میخواهی این چک یا این پول را بگیر و جنس را تحویل بده. اینطور نیست؟ شما هیچوقت رفتید یک جنسی بفروشید یا بخرید، از طرف بپرسید که این را به چه نیتی ساختی؟ میگوید به شما چه! جنس میخواهی بسمالله، حالا به هر نیتی من ساختم برای خودم هست و به خودم مربوط است، من تولید کردم میفروشم؛ اما بازار خدا اینطور نیست؛ اینطور نیست که هرکسی یک جنس خاصی را ببرد عرضه کند با یک قیمت از او بخرند. در بازار خدا یک جنس قیمتهای بسیار متفاوتی دارد؛ یعنی چه؟! جنسهایی که ما عرضه میکنیم بالاخره جان و مال و اعمالمان است که به خدا تقدیم میکنیم. حالا فرض کنید دو رکعت نمازمان را تقدیم میکنیم؛ خدایا! من این دو رکعت نماز را برای تو میخوانم مثلاً، چون تو امر کردی انجام میدهم. شما خیال میکنید هر کس این دو رکعت را یک طور بخواند یک جور مزد به او میدهند؟ به یک قیمت میخرند؟ اینطور نیست. در بازار دنیا هر جنسی، قیمتی دارد. هر کس ببرد همان است اما در بازار آخرت و در بازار خدا، اول نگاه میکند که این را با چه نیتی ساختی؟ این کار را برای چه انجام دادی؟ اگر این را برای جلبتوجه مردم کردی برو مزدش را از مردم بگیر! به ما ربطی ندارد! اگر این جنس را ساختی و تحویل دادی تا در موقع انتخابات به تو رأی بدهند، خب برو رأیت را بگیر! به خدا چه ربطی دارد؟! ما آن وقتی از تو میخریم که برای ما ساخته باشی. حتی اگر دو تا نیت در آن باشد بگویم هم برای خدا، هم برای اینکه فلانی هم تعریفم را بکند، اگر پنجاه درصدش این است پنجاه درصد آن، چه طور است؟ مزد پنجاه درصدش را میدهند؟ ابداً؛ میگوید أَنَا خَیرُ شَرِیک؛ من بهترین شریکم، هر کس برای من شریکی در کاری قرار بدهد من سهم خودم را هم به شریک واگذار میکنم. میگویم این طور جنسی من نمیخواهم. من دو رکعت نماز خواندم در ظاهر مثل نمازی است که همه مؤمنین، علما و بزرگان میخوانند، اما خدا به فرشتگان میگوید بزنید در مغزش و بیرونش کنید! چرا؟! چون این را برای من نخواندی؛ خواندی برای اینکه به دیگران نشان بدهی که من چه نماز خوبی میخوانم. برو مزدش را از آنها بگیر! أَنَا خَیرُ شَرِیک؛ من بهترین شریکم، اگر کسی در کاری برای من شریکی قرار بدهد من سهم خودم را هم به آن شریک واگذار میکنم، این هم برای تو، همهاش مال تو!
این جا، دو تا فرق هست؛ یک فرقش این است که نیتها تفاوت میکند، یک کار است اما از یک میلیون بگیرید تا یک میلیارد، تا هزار میلیارد، تفاوت قیمت دارد. همین کار بود، مگر چه قدر وقت برد؟ چه قدر انرژی صرف کرده بود؟ میگوید نیتت چه بود؟
حالا یکی دو تا مثال بزنم ببینید چه طوری است و ما چهکارهایم. یک مثالی بزنم که کمابیش با کار شما هم بیارتباط نباشد. یککمی برمیگردیم پیش از انقلاب؛ چهل، پنجاه سال پیش، فرض کنید یک کسی چهل سال پیشتر، در رژیم گذشته رفته بود درس خوانده بود و زحمت کشیده بود و تجربیاتی اندوخته بود و یک سردوشیهایی گرفته بود و رئیس شهربانی یک شهری شد. نه دزدی کرد، نه رشوه گرفت، نه هیچی، موقع خودش هم همیشه اول وقت سر کار میآمد و آخر وقت هم میرفت. به هیچکس هم بداخلاقی نمیکرد و زور هم نمیگفت. فقط حقوق خودش را میگرفت و میرفت. این، یکطور کار است. همان شخص اگر در کارش برای مردم کارشکنی میکرد و میگفت امروز برو، فردا بیا، جناب سرهنگ جلسه دارند، حالا وقتشان گرفته است فردا بیا، آخرش اشاره میکرد که زیر میز را نگاه کن، یک پاکتی را باید آن جا زیر میز کار بگذاری. کار همین کار بود اما نیت و مقدماتش فرق میکرد.
خب حالا آنهایی که ارزش منفی دارد از قبیل دزدی، رشوهخواری، ظلم، حقکشی، تبعیض و هزارها ارزش منفی است، معلوم است که همان جهنمیهاست؛ فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ. تازه آنکه خوب خوب بود و کار بسیار خوبی میکرد و آدم وظیفهشناس، سر وقت بیا و سر وقت برو و با همه خوشاخلاق و کار مردم را راه بینداز بود، ببینید کار این از نظر الهی چه قدر مزد دارد؟ چه قدر میارزد؟
یک مثال از زمان ائمه برای شما بزنم. مثل حالا که کسی صاحب گاراژی است و مثلاً ماشین کرایه میدهد، در زمان امام کاظم سلاماللهعلیه هم شتردارهایی بودند که شتر کرایه میدادند. اگر کسی میخواست به مسافرت برود میرفت ازآنجاییکه شتر نگهداری میکردند، یک شتری کرایه میکرد و میگفت مثلاً من تا تهران میروم و فردا و پسفردا برمیگردم، چه قدر میگیری؟ و کرایه را پرداخت میکرد و در مقابل او هم شتر را در اختیار او میگذاشت.
در آن زمان شخصی به نام صفوان جمال بود، اسمش صفوان بود و کارش هم شتربانی بود؛ جمال یعنی جمل داشت، شتر کرایه میداد. یک روز حاکم مدینه که از طرف هارونالرشید، حاکم آن جا بود رفت و به صفوان گفت که شترهایت را به ما کرایه بده میخواهم حج بروم. میخواست از مدینه به مکه برود. خب این هم کارش همین است، یک کسی فرض کنید ماشین کرایه میدهد حتی یک تاکسیدار، خب وقتی میخواهد سوار بشود میپرسد تو چه کسی هستی و کجا هستی؟! سوار میشود میگوید اینقدر کرایهات شد، میگیرد و میرود، یا ماشین کرایه میکند، هر کس باشد میدهد. حاکم مدینه هم آمد برای راه مکه از او شتر کرایه کرد که میخواهم با شتر به مکه بروم و حج به جا بیاورم. او هم خیلی با رغبت که چهبهتر که شتر در راه خدا و برای مکه کرایه بدهم، کرایه داد. آن هم برگشت و کرایهاش را هم گرفت و گذشت. بعد از مدتی خدمت امام شرفیاب شد. حضرت فرمودند: شنیدم شترهایت را به دستگاه خلافت کرایه میدهی؟ گفت: من شتربان هستم، کارم همین است، آن را هم برای رفتن حج میخواست.
حالا این نکته را دقت بفرمایید؛ فرمود او وقتیکه شترها را گرفت و سوار شد تو دلت میخواست این زنده بماند تا برگردد و کرایه تو را بدهد؟ مثلاً صد دینار اجاره کرد، تو دلت میخواست بگویی خدا کند این زنده باشد و برگردد تا هم شتر ما را بیاورد و هم کرایه ما را بدهد. دوست داشتی این زنده بماند تا بعد از این سفر برگردد یا نه؟ گفت: خب، البته، شترهایم و مزد و کرایهاش را میخواستم. فرمود: این معنایش این است که تو دوست بداری که یک دشمن خدا چند روز دیگر زنده باشد. دوست داری دشمنان خدا زنده باشند؟ روشن است که وقتی زندهاند به بندگان خدا ظلم میکنند.
شخص ممکن است بگوید درست است که من کارمند آن دستگاه بودم اما کار ما این بود که برای نظم مردم و حفظ امنیت و جلوگیری از خیانت، پشت میز نشسته بودم یا دستور میدادم یا کار میکردم و سوءاستفادهای نکردم، نه دزدی کردم، نه رشوه گرفتم، کار خودم را انجام دادم. هر دستگاه دیگری هم باشد همین است؛ امروز هم در دستگاه اسلامی باشم کارم همین است، آنوقت همین کار را میکردم حالا هم همینهاست. صفوان هم همین را گفت؛ گفت: آقا! من شتربانم، شتر کرایه میدهم، حالا هم شتر دادم برای مکه و راه خدا. فرمود: دوست داری زنده باشد تا برگردد شتر را بیاورد کرایهات را بده یا نه؟ این اندازه آدم دوست داشته باشد که یک ظالمی بماند برای اینکه حق من را بدهد، من حق خودم را میخواهم اما دوست داشته باشد که زنده بماند تا حق من را بدهد آنوقت لازمه این زندهماندن این است که به دیگران هم ظلم بکند. به این علت، ارزش این تجارت پایین میآید. شاید صفوان از حاکم مدینه پول خوبی هم گرفت اما از نظر خدا فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ، این تجارت، ربحی نداشت، فردا کتک هم دارد. دل تو به محبت دشمنان خدا آلوده شد، از خدا میخواستی این زنده بماند تا مزد تو را بدهد. تو میخواستی زنده بماند؛ زنده میماند کارهایش را میکرد، ظلمش را میکرد؛ یعنی در این تجارت قصد طرف هم اثر دارد؛ با چه کسی معامله میکنم؟ چرا؟
خب حالا ما آمدیم الحمدلله نظام اسلامی هست و دستگاه کفر و طاغوت برچیده شد. این جا وقتی کارمند باشیم افتخار دارد اما خیال میکنید هر کس از شما در این نظام هر جا کار بکند ارزشش مثل هم است؟ نه این طور نیست. ارزش بعضی از کارها یک واحد است، همان کار با یک نیت دیگری صد واحد است. حالا واحدش را هر طوری دلتان میخواهد حساب کنید، بگویید یک واحدش میلیارد تومان، همین کار از دیگری با نیت دیگری صد میلیارد میارزد. پاداش، صد برابر میشود. همین کار را از دیگری هزار برابر مزد میدهند. میگوید این کار که همان کاری بود که من کردم!
باز یک مثالی بزنم که کمابیش با شما ارتباط دارد؛ سربازی است که سن سربازیاش رسیده دعوتش کردند برای سربازی میبرند که خدمت بکند، چند ماه آموزش ببیند و برای احتیاط آماده باشد. خب اتفاقاً جنگی پیش آمد و صداملعنةاللهعلیه به ایران حمله کرد و سرباز هم مجبور است جبهه برود و بجنگد. خب حالا فرض کنید، اینها فرض است ما راضی به این طور چیزی نیستیم ولی خب فرض میکنیم رفت و شهید شد. خب سرباز مسلمانی است، در نظام اسلامی، در جبهه جهاد رفته جهاد کرده و شهید شده است. حالا هر چه شما دلتان میخواهد فرض کنید این مزدش این قدر، من اسمش را یک واحد میگذارم واحدی که مثلاً مقدارش یک میلیارد تومان است. مزدی که خدا به این میدهد خیال میکنید هر کس دیگر هم سربازی برود و در جبهه شهید بشود قیمتش همین است؟! ابداً. این سرباز درست است در نظام اسلامی آمده بود اما خب وظیفه اجباری بود، آمده بود سربازی کند بعد هم به دستور مافوق، جبهه رفت و اتفاقاً هم یک گلوله در مغزش خورد و شهید شد. آن برای شهادت نیامده بود؛ آمده بود برود سربازیاش را بگیرد، برگه معافیتش را بگیرد تا فردا استخدام بشود، اتفاقاً او را جبهه فرستادند شاید دلش هم نمیخواست برود ولی خب دیگر مجبور بود، اتفاقاً هم شهید شد. مقایسه کنید با یک کسی که کار و زندگیاش را عاشقانه تعطیل کند، زن و بچهاش را راضی کند، خودش هم بدون اینکه از او بخواهند، داوطلبانه در جبهه برود و افتخار کند که همیشه در خط مقدم باشد به امید اینکه زودتر شهید بشود. این با آن چه قدر فرق دارد؟! هر دو شهادت است، هر دو حضور در جبهه جنگ اسلامی به امر ولی امر مسلمین است، ثواب هم دارد اما ثواب این کجا و آن کجا؟!
من یادم است در اوایل دفاع مقدس یک جوانی از بستگانمان بود که ساکن تهران بود. هر هفته شب جمعه میآمد میرفت مسجد جمکران تا صبح احیا میگرفت. مادربزرگش به او گفته بود که اینقدر میروی آن جا شبهای جمعه احیا میگیری، برای من هم دعا میکنی؟ او حالا نمیدانست نیتش چیست. گفت آنجا میروی برای من هم دعا میکنی؟ گفته بود بله. گفته بود مادر برای من چه دعایی میکنی؟ گفت: دعا میکنم خدا صبرتان بدهد! گفت: صبر چی؟ این نیت کرده بود چهل شب جمعه از تهران بیاید در مسجد جمکران احیا بگیرد که شهید بشود و چون مطمئن بود که خدا این دعایش را مستجاب میکند و این نذرش را قبول میکند دعا میکرد که خدایا! وقتی من شهید شدم به مادرم صبر بده. این کجا و آن کجا؟! چه قدر بین این دو تا تفاوت قیمت است؟ هر دو یک جنس است؛ جانبازی، فداکاری، دادن جان در راه خدا، اما یکیاش یک واحد، یکیاش هزار واحد. به اندازه عقل من هزار واحد میگویم وگرنه وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ؛[5] خداوند میگوید شما عقلتان نمیرسد که ما چند برابر میدهیم؛ نگاه میکنیم اخلاصش چه اندازه است.
این کار، مخصوص جبهه نیست، برای یکایک من و شما هم مطرح است؛ صبح که از خواب بلند میشوم و نفس میکشم برای چیست؟ دنبال چه کاری میروم؟ بنده ممکن است کاری را انتخاب کنم، درس بگویم برای اینکه سر ماه حقوقم را بگیرم، البته حقوقم را میگیرم میخواهم برای راه حلال مصرف کنم نمیخواهم سوءاستفاده کنم، کارش را هم درست انجام میدهم، کار حلال است و ثواب دارد و عبادت هم هست اما کسی است که هر نفسی را میگوید خدایا! به من توفیق بده که آن طوری نفس بکشم که تو دوست داری، توفیق آن کاری را به من بده که تو دوستتر داری.
حالا تو دوستتر داری باز چند مرتبه و چند معنی دارد؛ تو دوستتر داری یعنی بیشتر گناهم را میآمرزی، این یکطور دوست داشتن است. خدا وقتی یک کاری را دوست داشته باشد آن را وسیله آمرزش قرار میدهد، نتیجهاش میشود که از عذاب نجات پیدا میکند؛ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِیكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ.[6] نتیجه این تجارت نجات از عذاب است. این یکطور است. یک طور دیگر هست فرض کنید حالا بنده خودم را مثال میزنم درسی که میگویم یا چیزی که مینویسم منظورم این است که از آن میوههای بهشتی بیشتر نصیبم بشود یا از همسرهای حورالعین. این هم دیگر برای خداست، مزد خدایی است، خدا خودش وعده داده؛ أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ.[7] اینها یک قیمتی دارد. کاری که انجام میدهم خدا فقط به این نگاه نمیکند، به اینجا نگاه میکند؛ این قلمی که روی کاغذ گذاشتی برای چه گذاشتی؟ یک؛ برای اینکه از جهنم نجات پیدا کنی؟ دو؛ برای اینکه ثواب بهشت را داشته باشی؟ یا سوم اینکه چون خدا این همه نعمت به من داده شکر نعمت خدا را میخواهم به جا بیاورم، چیزی نمیخواهم، میخواهم بنده شکرگزاری باشم. قیمت این با آن دو تا خیلی فرق دارد. خیلی فرق دارد. آیا از این بالاتر هم هست؟
اگر یک کسی بتواند کارش را برای خدا که انجام میدهد فقط برای این باشد که خدا این کار را دوست دارد، همین، هیچچیز دیگری نخواهد، ته دلش این باشد که خدا جهنم میبری، ببر! اگر از بهشت محروم میشوم حاضرم، تو از این کار خوشت بیاید، با من هر معاملهای بکن! من فقط میخواهم تو خوشحال باشی.
داستانهای عشقی شنیدید؟ مثلاً داستان لیلی و مجنون. آن نه میگفت من میخواهم التذاذ جنسی ببرم، نه میخواهم حتی با تو انس بگیرم و بنشینیم با هم معاشقه کنیم، میگوید فقط من یک طوری میخواهم رفتار کنم که تو خوشت بیاید که من این کار را انجام دادم، همین؛ میزنی بزن! میکشی بکش! میرانی بران! من فقط میخواهم تو از این کار من خوشحال باشی، کاری که تو دوست داری من انجام بدهم. اگر میخواهید تعبیرش را در قرآن پیدا کنید این آیه را بروید دنبال کنید؛ إِلَّا ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى.[8] یعنی جز رضای خدا هیچ قصدی برای انجام کار ندارد. این کار با آن کاری که برای نجات از جهنم است یکی است؟! یا صرفاً برای انجام تکلیف واجبی است که جهنم نروم، میترسم اگر نکنم من را جهنم ببرند. این کجا و آن کجا؟!
این نیت در کارهای بزرگی مثل شهادت به این آسانیها از مثل بندهای برنمیآید. آن مثل قاسم بن الحسنعلیهالسلام را میخواهد، آن مثل اولیای خدا را میخواهد، از من برنمیآید. اگر ما سعی کنیم در همین کارهای کوچکی که انجام میدهیم، در همین کاری که میکنیم سعی کنیم قصد مادی نداشته باشم، سعی کنیم کارمان را آن طوری انجام بدهیم که طرف معطل نشود و به زحمت نیفتد، کمکش کنیم، دستش را بگیریم، راهنماییاش کنیم تا زودتر به کارش برسد، میتوانستیم اینجا از آن استفاده مادی بکنیم نکنیم، هدیهای میدهد نپذیریم، من کار برای رضای خدا انجام میدهیم. اگر آدم از این کارهای کوچک خودش را عادت بدهد کمکم رشد میکند.
امروز مسئله رفتن اربعین و زیارت سیدالشهداعلیهالسلام مطرح است. کسانی هستند که پیادهروی میروند حالا از این جا، از شهر خودشان، یا از نجف تا کربلا، نذر کرده بوده که اگر مثلاً فلان خانهای را بتواند بخرد یک سفر پیاده از نجف تا کربلا را برود. نذرش برآورده شده حالا میرود تا انجام بدهد. مزد کارش چیست؟ آن خانهای که خریده. نذر کرده بود که این خانه را به برکت سیدالشهداعلیهالسلام بخرد و اولش پول نداشت و خدا جور کرد، حالا میخواهد نذرش را ادا کند. یا مریضی داشت، دکترها گفته بودند این سرطان است معلوم نیست که تا یک ماه دیگر زنده بماند، نذر کرد اگر زنده ماند، سالم شد و شفا پیدا کرد یک سفر زیارتی سیدالشهداعلیهالسلام برود. این زیارتش چه قدر میارزد؟ آن شفای این بیماری مزد این است، دیگر چه قدر طلبکار است؟ اما کسانی هستند طور دیگری هستند، چه آنهایی که میروند و چه آنهایی که پذیرایی میکنند؛ پیرزنی هست دو تا مرغ دارد، یک ماه تخممرغهایش را جمع میکند برای مسافرین اربعین که میآیند آنجا تا از آنها پذیرایی کند. کل هستیاش همین است، اگر هر چه دیگر هم داشت، با چه اصراری! این را در راه پذیرایی از زائرین میداد. با پول میشود قیمت کرد که این کار چه قدر میارزد؟! یکی از دوستان میگفت ما را بهزور در موکبی بردند، غذا که برایمان آوردند هیچی، آمدند جورابهایمان را درآوردند و شستند؛ بهزور از پایمان کشیدند بیرون تا جورابمان را بشویند که بوی عرق ندهد. من فکر کنم آیا حاضرم جوراب یک کسی را از پایش در بیاورم و ببرم بشویم در مقابل یک میلیون تومان، جوراب بشویم؟! کفش واکس بزنم؟! دلیلش چه چیزی است؟ محبت است، عشق است، این، قیمتی ندارد؛ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ.[9] سعی کنیم این محبت را افزونتر کنیم. محبت به خدا و اولیای خدا یک کیمیایی است که در همه کارهایمان اثر میگذارد و قیمتش را از یک به میلیونها برابر افزایش میدهد، حسابش دیگر از دستمان خارج میشود، مگر کرامالکاتبین بتوانند حساب کنند که کاری که فقط برای عشق است و در مقابل آن کار چیزی نمیخواهد چه قدر تفاوت قیمت پیدا میکند.
امام سجادعلیهالسلام در دعایشان میفرمایند: الهی لَو کانَ رِضاک فِی اَن اُقَطَّع إرباً إرباً وَأقتَلَ سَبعینَ قَتلَهً بِأَشَدِّ مَا یُقتَلُ بِه النّاسُ لَکانَ رِضاکَ أحَبَّ إلَیَّ؛ اگر بدانم که رضایت و خشنودی تو در این است که من هفتاد بار با فجیعترین وضع کشته بشوم، من رضای تو را دوستتر دارم. اگر امر دایر بشود که زنده و سالم بمانم، کسی به من اذیتی نکند اما آن رضایت تو برای من پیدا نشود، در مقابلش یک بار کشته بشوم، دوباره زنده بشوم، دوم، سوم تا هفتاد بار، من این را ترجیح میدهم؛ هفتاد بار کشته بشوم اما تو خوشت بیاید، من آن را ترجیح میدهم. ما تابع این مکتبیم، اینها امام ما هستند.
همه شما شنیدید از آخرین لحظات سیدالشهداعلیهالسلام این شعر را نقل میکنند که میخواند. نمیدانم حالا نقل به معناست یا واقعاً شعر را خود حضرت فرمودهاند؛ تَرَکْتُ الْخَلْقَ طُرّا فی هَواکا وَ اَیْتَمْتُ الْعِیالَ لِکَیْ اَراکا؛ همه هستی را به خاطر رضای تو رها کردم؛ همه را در راه عشق تو رها کردم، زن و بچهام را هم یتیم و بیوه کردم. چرا؟ برای اینکه به رؤیت تو نائل بشوم.
روز عاشورا، بعد از شهادت هفتاد و دو تن از یاران و فرزندان، خودش هم در حال مرگ است، اینجا جای بلوف زدن هم هست؟! میگوید همه اینها را فقط برای یک چیز دادم، چون تو را دوست داشتم میخواستم تو را ببینم. اینکه ما زیارت اربعین برویم، اینکه مجالس عزاداری تشکیل بدهیم، سینه بزنیم، اطعام بکنیم، نذر بکنیم و چیزهای دیگر برای اینکه یک مقداری با این مکتب آشنا بشویم، سعی کنیم یک شباهتی به اینها پیدا کنیم، به خاطر رضای خدا از خیلی چیزها صرفنظر کنیم؛ اول چیزهای کوچک، یواشیواش. وقتی آدم شروع کرد خدا کمکش میکند تدریجاً کارهای بزرگتر را میتواند انجام بدهد.
پروردگارا! تو را به مقام آن کسانی که آنها را خیلی بیش از همه دوست میداری، یکی هم سیدالشهداعلیهالسلام است، خدایا! تو را به مقام سیدالشهداعلیهالسلام قسم میدهیم دلهای ما را لبریز از محبت حسینعلیهالسلام و همه اهلبیت بفرما!
بر معرفت و ایمان ما بیفزا!
ما را حسینی زنده بدار!
حسینی بمیران و با حسینعلیهالسلام محشور کن!
سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدار!
در ظهور ولیعصرعجلاللهفرجهالشریف تعجیل بفرما!
عاقبت امر همه ما ختم به خیر بفرما!
برای مطالعه گزارش خبری این جلسه اینجا را کلیک کنید!
[1]. بقره، 16.
[2]. فاطر، 29.
[3]. صف، 10.
[4]. توبه، 111.
[5]. ق، 35.
[6]. صف،10.
[7]. نساء، 57.
[8]. لیل، 20.
[9]. بقره، 165.