صوت و فیلم

صوت:
72

جایگاه بندگی

در هفدهمين نشست انجمن فارغ التحصيلان مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)
تاریخ: 
يكشنبه, 25 اسفند, 1387

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین والصَّلوةُ والسَّلامُ عَلَی سَیِّدِالأنْبِیَاءِ وَالمـُرْسَلِین حَبِیبِ إِلهِ الْعَالَمین أَبِی‌‌الْقَاسِمِ مُحَمَّد وَعَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ المـَعْصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح ملکوتی امام راحل و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا بفرمایید.

قبل از هر چیز، فرارسیدن این عید عظیم را به پیشگاه مقدس حضرت صاحب‌الأمرعجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف و همه دوستداران اهل‌بیت، مخصوصاً حضار محترم، تبریک و تهنیت عرض می‌کنم. از خداوند متعال درخواست می‌کنیم که عیدی ما را تعجیل در ظهور آن حضرت قرار دهد.

شأن نزول مزاحمت بنده این است که با زبان الکن خودم از همه عزیزانی که لطف فرمودند و زحمت کشیدند راهی را تحمل کردند و تشریف آوردند، مخصوصاً آن کسانی که در فراهم کردن این ساختمان و این مجلس زحمت کشیدند تشکر زبانی داشته باشم و دعا کنم که خداوند متعال پاداشی درخور کرم خودش به همه‌ آن‌ها عنایت فرماید. ضمناً از خداوند متعال نیز شکرگزاری کنیم که حیاتی داد و توفیقی عطا فرمود تا در آغاز کار ساختمان دوم این مؤسسه، حضور داشته باشیم و شاهد نعمت‌های بسیار ارزنده‌ای از سوی خداوند متعال باشیم که از برکات خون‌های پاک شهدا فراهم شده و از آن بهره‌مند شویم و شکر او را به جا آوریم.

شکرگزاری؛ راهی به سوی عبودیت آگاهانه

خداوند متعال در بسیاری از آیات، نعمت‌های خود را که ذکر می‌کند، در ادامه می‌فرماید: لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ؛[1] پیداست که در آفرینش این جهان، در اداره آن و در ربوبیت حکیمانه الهی، مسئله شکر انسان‌ها جایگاه خاصی دارد. درست است که خداوند متعال به شکر ما احتیاجی ندارد و حتی تصور اینکه از شکر کردن ما شاد می‌شود، چنان‌که انسان‌ها از قدردانی دیگران شاد می‌شوند، درباره خداوند متعال باطل است: لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالًا؛[2] إِلٰهِى تَقَدَّسَ رِضاكَ أَنْ يَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ فَكَيْفَ تَكُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنِّى،‌[3] این نشانه آن است که شکر کردن ما انسان‌ها در تحقق هدف آفرینش خود ما مؤثر است؛ یعنی باعث تکامل خود ما می‌شود. انسان شکرگزار، در عالم حقیقت، مرتبه‌ای بسیار فراتر از انسان ناسپاس دارد. خود ما نیز بویی از آن را استشمام می‌کنیم؛ کسی که در مقابل خدمات دیگران قدردانی می‌کند و سپاسگزاری می‌نماید، با آدم‌هایی که فراموش‌کار، ناسپاس و بی‌اعتنا هستند، فرق دارد. حالا تومانی چقدر فرق دارند را خیلی نمی‌توانیم درست حساب کنیم اما بویی می‌بریم که این شکرگزاری یک ارزشی است و نشانه عظمت روح این‌هاست.

اما شکرگزاری نعمت‌های خدا و تأثیری که در کمال روح انسان دارد، برای ما درست قابل فهم نیست. از لطف‌های خداوند متعال بر ما همین است که ما را متوجه کرده که شکر نعمت‌ها باعث تکامل ما می‌شود. آن بندگانی که از این فضیلت بهره‌مند شده‌اند، خداوند متعال آن‌ها را در قرآن ستایش کرده است. گو اینکه می‌فرماید: وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ؛[4] آن کسانی که شکر نعمت‌های خدا را به جا می‌آورند خیلی کم‌ هستند اما چند تن از پیامبران را نام می‌برد و درباره‌ آن‌ها می‌فرماید: إِنَّهُ كَانَ عَبْدًا شَكُورًا.[5]

راز گریه‌های شبانه رسول خدا!

در آن روایتی که درباره سیره پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله نقل شده، یکی از همسران ایشان می‌گوید: شبی که نوبت من بود و پیغمبر اکرم در بستر من خوابیده بودند، مدتی گذشت و من خود را به خواب زدم. به حسب ظاهر، حضرت تصور کردند که من خواب هستم. آرام از بستر برخاستند و مشغول عبادت شدند. پس از به جا آوردن نماز و مناجات، سر به سجده گذاشتند و در حال گریه، کلماتی را تکرار می‌کردند. من آرام‌آرام خودم را به ایشان نزدیک کردم تا ببینم در حال سجده چه می‌گویند. به حسب این نقل، مضمون آنچه حضرت در سجده‌شان می‌فرمودند این است که «خدایا! مرا به آن پستی‌ای که نجاتم دادی، دیگر باز مگردان؛ نعمتی را که به من عطا کردی، از من سلب مکن و مرا به خودم وا مگذار!» این جمله آخر را بسیار تکرار می‌کردند که إلهی لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً و بسیار گریه کردند.

پس از آن‌که حضرت از سجده برخاستند، من به ایشان فهماندم که بیدار هستم. حضرت فرمودند: آیا بیدار هستی؟! گفتم: بله. عرض کردم: این چه حالی است که در شما می‌بینم؟! خداوند متعال هم در قرآن تصریح کرده که لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ؛[6] شما چرا این‌قدر گریه می‌کنید و خودتان را ناراحت می‌کنید؟!

حضرت فرمودند: أَفَلا أَكُونُ عَبْدًا شَكُورًا؟! درست است که خدا همه کمبودهای مرا رفع کرده، همه کاستی‌هایم را بخشیده و پوشانده، اما آیا نباید شکر نعمت‌های خدا را به جا بیاورم؟! این عبادت برای شکر خداست.

یعنی پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله با آن مقامی که اگر هزاران امثال ما هزاران سال فکر کنیم، به اوج آن پی نمی‌بریم، درعین‌حال وظیفه خود می‌دانند که برای شکر نعمت‌های خدا، این‌چنین شب‌زنده‌داری کنند، بگریند و صورت بر خاک بسایند تا ادای شکر الهی شود.

غفلت از بزرگ‌ترین نعمت هستی!

برای ما انسان‌ها شاید هیچ نعمتی مانند نعمت وجود خود پیغمبر اکرم و بعثت آن حضرت ارزش نداشته باشد. اگر بعثت ایشان نبود، اگر تولد ایشان در این عالم نبود و اگر فقط همان وجود نورانی را داشتند که خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَارًا فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ،[7] اگر تنزل از آن عالم به این عالم مادی پست نبود و اگر ابلاغ رسالت ایشان و سپس اتمام آن به‌وسیله حضرات ائمه معصومین‌صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین صورت نمی‌گرفت، من و شما کجا بودیم؟! در چه حالی بودیم؟! چه ارزشی داشتیم؟!

متأسفانه آن آموزه‌هایی که پیغمبر اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله برای بشر آورد، حتی کسانی که بسیار نزدیک هم بودند، گاه بهره‌ای اندک بردند. شاید امثال ما خیال کنیم هیچ‌کس مثل ما پیغمبر را نشناخته و از نعمت وجود ایشان بهره نبرده است؛ اما وقتی با معیارهایی که خود آن آموزه‌ها به ما ارائه می‌دهند می‌سنجیم، می‌بینیم فاصله بسیار است؛ ما بسیاری جاها اشتباه می‌گیریم و عوضی می‌فهمیم. میان بینش ما با بینش خدا، پیغمبر، قرآن و اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين تفاوت زیادی هست. ما این‌گونه هستیم؛ آن وقت دیگرانی که می‌خواهند زیر دست ما تربیت شوند، چه خواهند شد؟! چه عرض کنم!

اهداف بعثت انبیا

خداوند متعال پیغمبران را فرستاد و آن‌گونه که از فرمایشات امیرالمؤمنین‌صلوات‌الله‌علیه برمی‌آید، از بعثت انبیا دو هدف مهم داشت: یکی اینکه چیزهایی که به عقل بشر نمی‌رسد و باید بداند را به او تعلیم دهد که اگر انبیا نبودند، انسان‌ها نمی‌فهمیدند؛ مثل احکام تعبدی. ما هرچقدر عقل‌مان رشد کند، نمی‌فهمیم چرا نماز صبح دو رکعت است و چرا باید پیش از طلوع آفتاب خوانده شود. عقل ما راه ندارد. سایر احکام شرعی تعبدی نیز همین‌گونه هستند. این یک بخش از وظایف و رسالت اساسی پیغمبر است: يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ؛[8] پیغمبر چیزهایی را به شما یاد می‌دهد که خودتان نمی‌فهمیدید و هیچ‌گاه پی نمی‌بردید.

اما این تنها وظیفه پیغمبر نیست. بسیاری از مطالب هست که عقل بشر اگر درست به کار گرفته شود و استدلال کند توانایی فهم آن را دارد اما موفق نمی‌شود که استدلال صحیح کند؛ توجه به امور دنیا آن‌چنان او را مشغول می‌کند که غافل می‌شود. به تعبیر امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه عقل آدمیزادها دفن شده است. پیغمبران می‌آیند تا این عقل‌های دفن‌شده را از زیر خاک بیرون بیاورند و آن‌ها را زنده کنند؛ وَيُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ؛[9] خدا انبیا را فرستاد تا عقل‌های مدفون‌شده انسان‌ها را برانگیزد.

غبار غفلت بر آینه عقل

ما اگر برای اصل توحید، درست استدلال کنیم عقل ما می‌فهمد. ادله اثبات توحید، ادله عقلی هستند و تعبداً نمی‌گوییم خدا یکی است. همچنین برای اثبات اصل نبوت و صحت انبیا. ما حتی معاد را هم با براهین عقلی اثبات می‌کنیم. در خود قرآن نیز به این براهین اشاره شده است. معنایش این است که عقل می‌فهمد، منتها ما اصلاً به این مسائل توجه نمی‌کنیم. یادمان نیست که در این ‌باره هم مسئله‌ای هست و باید فکر کنیم که آیا بعد از مرگ چه خواهد شد؟! آیا پاداش و کیفر انسان‌های نیکوکار و گنهکار یکسان خواهد بود؟! سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ؛[10] یا بین این‌ها تفاوتی هست؟! آیا عالم دیگری خواهد بود که در آن، پاداش و کیفرها از هم جدا شود؟! عقل آدمیزاد می‌فهمد اما فکر نمی‌کند. بسیاری مسائل دیگر نیز همین‌گونه‌ هستند.

یک مسئله اساسی که بسیار در بینش انسان مؤثر است و همه انبیا به‌خصوص وجود مقدس پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله برای روشن کردن آن بسیار زحمت کشیده‌اند تا مردم درست بفهمند و در عمل‌شان اثر بگذارد این است که: حالا بعد از اینکه فهمیدیم عالم معاد وجود دارد و انسان‌ها دوباره زنده خواهند شد و پاداش و کیفری در کار خواهد بود، رابطه بین دنیا و آخرت چیست؟! آیا این دو، دو بخش از زندگی‌ هستند؟! منتها یک بخش کوتاه و نزدیک است که اسمش زندگی دنیاست و بخش دیگر طولانی‌تر است؛ حالا چقدر طولانی باشد، عقل‌مان درست نمی‌رسد؛ بالأخره آیا تفاوت‌شان فقط در طول زمان است؟! یعنی در کنار آن زندگی، این هم زندگی اصیل و ارزشمندی است و تفاوت‌شان فقط در زمان است: این کوتاه است و آن طولانی است؟!

بازخوانی نسبت دنیا و آخرت در پرتو عقل و قرآن

بسیاری از کسانی که به معاد معتقد هستند چنین تصوری دارند که زندگی انسان دو بخش دارد: یک بخش آن ۷۰، ۸۰ یا ۱۰۰ سال است که در این دنیاست؛ بعد در مدت عالم برزخ یک فاصله‌ای می‌افتد و انسان دوباره زنده می‌شود و زندگی‌اش مثل همین زندگی ادامه پیدا می‌کند. هر دو هم فی‌حد‌نفسه زندگی اصیل و مطلوب بالذات هستند و تفاوت‌شان فقط در مدت‌شان است. آیا این‌گونه است یا نه، یک رابطه دیگری بین این‌هاست؟! یکی‌ از این‌ها اصیل است و دیگری فرعی؛ یکی مقدمه است و دیگری ذی‌المقدمه؛ یکی هدف است و دیگری وسیله. کدام‌یک از این‌هاست؟! این یک سؤال است؛ اما برای ما خیلی مهم نیست که اصلاً در این ‌باره فکر کنیم!

راستش اگر بعضی از بحث‌های قرآنی که به خاطر کلاس و کلاس داری ضرورت دارد نبود شاید خود من هم در این ‌باره اصلاً فکر نمی‌کردم! بالاخره ما دنیایی داریم، بعدش هم آخرتی هست و ما هم قبول داریم که قرآن و پیغمبر و خدا همه هستند. حالا اینکه کدام اصل است و کدام فرع است، این‌ها خیلی مهم نیست! آن‌وقت شما یک مروری بر قرآن داشته باشید و ببینید که چقدر روی این مسئله تأکید شده است؛ و ما اصلاً انگار این آیات را نه خوانده‌ایم و نه شنیده‌ایم!

خیلی وقت‌ها پیش می‌آید که همین حالا، با ۷۴–۷۵ سال عمری که خداوند به من داده، گاهی یک آیه را از قاری‌ای در رادیو، تلویزیون یا جای دیگر می‌شنوم و انگار اولین بار است که آن را می‌شنوم. از دیگران هم شنیده‌ام که همین تجربه برای آن‌ها نیز پیش آمده است. واقعیت این است که آن‌گونه که باید، اصلاً به مفهوم آیه توجه نکرده‌ایم که این آیه چه می‌خواهد بگوید؟! و چه اصراری دارد که این مطلب را مطرح کند؟!

جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ[11] چند بار تکرار شده است. در جای دیگر می‌فرماید: إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا * وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا؛[12] یعنی ما آنچه روی زمین هست را زینت زمین قرار دادیم تا انسان‌ها را بیازماییم. بعد هم این بساط را جمع می‌کنیم: وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا؛ یعنی همه این‌ها از بین می‌روند و زمین به یک بیابان صاف و یکنواخت تبدیل می‌شود.

همین سرسبزی، خرمی، نعمت‌ها، زندگی انسان‌ها، حیوانات مختلف، پرندگان، وحوش، این پرندگان زیبا و حیوانات گوناگون، هر کدام با ویژگی‌های خاص خود، چقدر جالب و شگفت‌انگیز است! خدا همه این بساط را راه انداخته است؛ هزاران نوع پروانه، ده‌ها هزار نوع ماهی، انواع و اقسام وحوش و جانوران دیگر. همه این‌ها مصداق جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ هستند و زینت زمین هستند؛ زِينَةً لَهَا.

اگر زمین فقط یک بیابان خشک بود، نه دریایش آن ماهی‌ها را داشت، نه بیابان‌ها و جنگل‌هایش گل‌ها و درخت‌ها را و نه آن حیوانات و پرندگان را داشت، چه جاذبه‌ای داشت؟! هیچ!

خداوند می‌فرماید: إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهَا؛ ما این زیبایی‌ها را روی زمین قرار دادیم تا انسان‌ها مجذوبشان شوند؛ اما برای چه؟ لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا؛ همه این‌ها ابزار امتحان‌ هستند. ما این صحنه را فقط برای امتحان انسان‌ها برپا کرده‌ایم تا اینکه انسان‌ها بیایند امتحان‌شان را بدهند و بروند. بعد هم این صحنه را جمع می‌کنیم. این صحنه، دائمی نیست: وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا. این یعنی چه؟! یعنی آدمیزاد به‌طور طبیعی، تمام حواسش جمع این است که از لذایذ زندگی دنیا بهره‌مند شود و از متاع‌های دنیا استفاده کند. مگر غیر از این است؟! شبانه‌روزمان، از کودکی گرفته تا پیری، تا آن وقتی که آدم نفس دارد، صرف همین می‌شود. گاهی آدم وقتی پیر می‌شود، حتی حریص‌تر هم می‌شود. همه این تلاش‌ها را می‌کنیم که چه شود؟!

در یک مرحله زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ.[13] در مرحله دیگر حساب‌های بانکی، دلارها، یوروها؛ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ. همچنین وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْث؛ یعنی باغ‌ها، عقار، مرکب‌های سواری که یک وقتی اسب و شتر بود، حالا اتومبیل و هواپیماست. اینکه چند سال دیگر یا چند دهه دیگر چه چیزهایی اختراع شود را خدا می‌داند. همه این‌ها زُيِّنَ لِلنَّاسِ است؛ إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهَا؛ که چه شود؟ لِنَبْلُوَهُمْ. این‌ها هیچ اصالتی ندارند؛ إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ؛[14] همه این‌ها وسیله آزمایش‌ هستند؛ وَاللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ؛ پاداش مطلوبی که انسان باید به آن دل ببندد و به دنبال آن برود نزد خداست.

می‌فرماید: مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ؛[15] وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا؛ همه این‌ها از بین می‌روند؛ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰ![16] اما بنده گوینده، بعد از هفتاد و چند سال عمر و بیش از شصت سال آشنایی با قرآن و حدیث و علوم اهل‌بیت، دلم باور نکرده است! فکر من، غذای خودم، لباس خودم، همسر، زندگی، زن و بچه، پست و مقام، عنوان، آیت‌الله، علامه، یار امام و از این چیزهاست. اگر یکی از این‌ها گوشه‌اش بسابد و کم شود یا اگر یک جا به من اهانت شود و درست احترام نکنند و تحویلم نگیرند اوقاتم تلخ می‌شود. بعد از شصت سال آشنایی با قرآن و حدیث - صحبت یک روز و دو روز نیست؛ من ۶۲ سال است که طلبه هستم- اما هنوز همین هستم که می‌بینید؛ چندان با روز اول فرق نکرده‌ام؛ اگر بدتر نشده باشم!

چه زمانی می‌خواهیم باور کنیم که زندگی دنیا گول‌زنک است؟! وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ![17] و زندگی اصیل، چیز دیگری است: وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ؛[18] با لام تأکید، ضمیر فصل و خبر محلی با الف و لام می‌فرماید: وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ! چه زمانی می‌خواهیم باور کنیم؟! و اگر من و شما بعد از شصت سال آشنایی با قرآن و حدیث این‌گونه باشیم، از مردم دیگر چه توقعی می‌توان داشت؟!

فرار از صحنه امتحان الهی!

خب، اگر چنین باشد، فوراً به ذهن می‌رسد که آقا! بهتر است آدم برود گوشه‌ای- مسجدی، عبادت‌گاهی، خانقاهی، یا غاری- و مشغول عبادت شود تا به فکر آخرتش باشد. این هم یک فکر شیطانی دیگر است! پس خدا این‌ها را برای چه کسی خلق کرده است؟! ما باید با همین وسیله‌ها آزمایش شویم، نه در غار. همین‌ها باید در دست‌مان باشد، با این‌ها سروکار داشته باشیم و در همین میدان امتحان شویم. با فرار کردن از صحنه امتحان که نمره بیست به آدم نمی‌دهند! باید در صحنه امتحان رفت، ورقه را نوشت، پر کرد، آن‌وقت آدم نمره بگیرد؛ وگرنه اگر بگوید این خطرناک است و من فرار می‌کنم، خب چه شد؟! این خلاف اراده حکیمانه الهی است. خدا خواسته که در این صحنه بیایی و امتحان بدهی. اگر این بساط نبود، امتحانی درست انجام نمی‌گرفت. آخر امتحانات که یکی و دوتا نیست؛ در هر لحظه برای هر کسی ده‌ها امتحان وجود دارد؛ در هر لحظه! این صحنه را برپا کرده‌اند برای اینکه انسان این امتحان‌های تودرتو، پیچیده و لایه‌لایه را پشت سر بگذارد. وقتی انسان فرار کند، صحنه اجتماع را رها کند و به گوشه‌ای برود، این خیلی هنر نکرده است؛ از صحنه امتحان خدا فرار کرده است.

پیشرفت برای اسلام یا برای خودمان؟!

از آن‌طرف، حالا که این‌طور شد، چیزهایی هست که امروز مطرح است و برای ما هم مسئله شده و مورد سؤال واقع می‌شود، باید بیشتر درباره‌اش صحبت کرد. آن کلیاتی که گفتم مال قدیمی‌ها و مرتجعین بود. حالا باید کمی وارد صحنه روز و دنیای مدرنیته بشویم؛ ما در دورانی زندگی می‌کنیم که دنیا در حال پیشرفت است: تکامل، صنایع، تکنولوژی، تسخیر کرات آسمانی، چنین و چنان. اگر ما دنبال این‌ها نرویم، دنبال صنایع نرویم، دنبال ثروت‌های هنگفت نرویم، خب از کشورهای دیگر عقب می‌مانیم و باعث وهن اسلام و مسلمین می‌شود؛ بنابراین باید در این‌ها پیشرفت کنیم تا کشور اسلامی عزت داشته باشد. آیا این مطلب، درست است یا غلط؟! بسیار مطلب درستی است. ما باید برای عزت اسلام و مسلمین و کشور اسلامی، آن‌چنان در علوم، در صنایع و در سایه بهره‌مندی از نعمت‌های خدا جلو بیفتیم که دست‌مان به هیچ‌کس دراز نباشد و حتی‌المقدور دیگران به ما محتاج باشند. بله، این صحیح است؛ اما سؤال این است که آیا ما می‌خواهیم کشور اسلامی عزیز باشد یا کشور خودمان؟! شما کشور اسلامی‌اش را درست کن، آن‌وقت فکر این باش که عزیز باشد و بر کشورهای دیگر برتری داشته باشد! ما باید نظام‌مان اسلامی باشد، دولت‌مان اسلامی باشد، آن‌وقت بگوییم دولت اسلامی باید در مقابل دولت کفر، عزیز و برتر باشد: لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا؛[19] وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ.[20] شما مؤمنینی درست کن، آن‌وقت بگو عزیز باشند! مؤمن که به اسم نیست، به عمامه که نیست. خیلی‌ها بودند که اسم داشتند، لباس داشتند، شعار داشتند اما دروغ می‌گفتند.

آیا ما واقعاً پیشرفت را برای پیشرفت اسلام می‌خواهیم؟! یعنی اگر یک کشور اسلامی دیگر این پیشرفت را می‌کرد، همین اندازه برای ما عزیز بود و می‌گفتیم کشور اسلامی پیشرفت کرده و اسلام عزیز شده است؟! یا نه، ما به فکر خودمان هستیم و حداکثر به فکر ملت خودمان؛ یعنی عِرق مذهبی، ناسیونالیستی و نژادپرستی؟! وگرنه اگر ما کافر هم بودیم دلمان می‌خواست کشور ایران از کشورهای دیگر بالاتر باشد. خب، معلوم است؛ ایرانی هستیم دیگر، دلمان می‌خواهد برتر باشیم. آیا چون اسلام این‌جا هست می‌خواهیم کشور ما برتر باشد یا چون ما اینجا هستیم؟!

آن که خداوند می‌فرماید وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ است. نمی‌فرماید «وَ لِلْإِيرَانِيِّينَ» یا «لِلْعَرَبِ» یا «لِلشَّرْقِيِّينَ» یا «لِلْغَرْبِيِّينَ»؛ بلکه می‌فرماید: وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ. آن‌که عزیز است انتساب به خداست؛ چون او منشأ عزت است. ایمان به خدا عزت می‌آورد و مؤمن باید عزیز بماند، نه صرفاً مدعی اسلام و ایمان.

این اسلام است؟! چه اسلامی؟!

پس آن‌چه اصالت دارد این است که ما اول باید سعی کنیم خودمان، فردمان، بعد خانواده‌مان، بعد محله‌مان، بعد شهرمان و بعد کشورمان مسلمان و مؤمن باشیم. آن‌وقت می‌توان گفت این کشور مؤمن باید عزیز باشد و نباید دستش به سمت دیگران دراز باشد؛ اما اگر در ایمان‌مان پای‌مان می‌لنگد، به اسمش اکتفا کرده‌ایم، پای احکامش که می‌آید می‌گوییم: «این تاریخ‌مصرفش گذشته! به درد امروز نمی‌خورد! برای حالا نیست!»؛ راجع به عقایدش می‌گوییم: «برداشت‌ها مختلف است، قرائت‌ها مختلف است، بعضی این‌طور گفتند، بعضی آن‌طور گفتند، معلوم نیست کدام بهتر است؛ سنی بهتر است یا شیعه، مسلمان بهتر است یا کافر، بودیسم بهتر است یا هندویسم یا اسلام، معلوم نمی‌شود؛ معنویت مهم است، حالا هر کدام باشد خوب است.»

آیا این اسلام است؟! آیا این همان است که قرآن فرموده است؟! ما واقعاً مسلمانیم تا عزت اسلام را بخواهیم؟ چه اسلامی؟! ما داریم اسلام را پایمال می‌کنیم! ما تیشه به دست گرفته‌ایم و ریشه اسلام را می‌زنیم، آن‌وقت می‌خواهیم عزت اسلام را حفظ کنیم؟! چه اسلامی؟! فقط اسمی!  لَا يَبْقَى فِيهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ وَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا اسْمُهُ![21]

کی ما عزت اسلام را می‌خواهیم؟! اگر اسلام را به اندازه خانواده‌مان دوست می‌داشتیم، بیشتر حمایت می‌کردیم، بیشتر غیرت داشتیم برای حفظ اسلام و احکام آن. ما هیچ اعتنایی نداریم به اینکه حکم اسلام تعطیل بشود یا نه! خیلی هم خوشحال می‌شویم! راحت می‌شویم! دنیا هم می‌گوید: «بله، این‌ها مرتجع نیستند، حقوق بشر را رعایت می‌کنند، کفر و ایمان برایشان فرقی ندارد. این احکام شلاق زدن و مانند آن، برای دوران وحشی‌ها و مرتجعین قدیمی بود. حالا در دوران تمدن، چه کسی آدمیزاد را شلاق می‌زند؟! به کرامت انسان برمی‌خورد!» حقوق بشر می‌گوید: «کرامت انسان باید در هر حالی محفوظ باشد، ولو جانی‌ترین جانیان عالم باشد!» ما هم می‌گوییم: «بله، بله، اصلاً اسلام همین را گفته، قرآن هم می‌گوید: لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ.[22] اصلاً این برای اسلام است، شما بی‌خود به خودتان بستید! حقوق بشر برای اسلام است، کرامت انسان برای اسلام است؛ قرآن می‌گوید.» پس آن‌جایی که قرآن می‌فرماید: أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ،[23] این برای کیست؟! آن‌جایی که می‌فرماید: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ،[24] برای کجاست؟! نمی‌فرماید بدترین انسان‌ها، نمی‌فرماید بدترین حیوانات، می‌فرماید: بدترین جنبنده‌ها! می‌فرماید: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ...؛ بدترین جنبنده‌ها، کافرانی هستند که ایمان نمی‌آورند و عناد دارند. آیا این‌ها کرامت دارند؟! آیا این قرآن نیست؟! آیا این قرآن نیست که در اجرای حدود الهی می‌فرماید وَلَا تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّه؟![25] ما فقط بگوییم اسلام دین رحمت است؟! پس این‌ها چیست؟! اینکه گفته شود این برای ۱۴۰۰ سال پیش بود! این یعنی چه؟! یعنی فاتحه اسلام را بخوانید! اسلام برای ۱۴۰۰ سال پیش‌تر بود، حالا دیگر نباید عمل شود!

آن‌وقت آیا ما مسلمان هستیم؟! آیا می‌خواهیم کشور اسلامی را به خاطر اسلامش عزیز کنیم؟! آیا صنایع، پیشرفت صنعت، تکنولوژی، انرژی هسته‌ای، ماهواره را برای اسلام می‌خواهیم؟! اگر این‌طور شد که برای حفظ اسلام و عزت اسلام باشد هر قدمی که بردارید و هر نفسی که بکشید همه‌اش عبادت است اما به شرطی که برای عزت اسلام باشد، نه عزت من، یا نژاد من، یا کشور من؛ برای این باشد که چون کشور اسلامی است.

وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ؛ وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلً؛ نه «علیکم»، نه «علی الأعراب»، نه «علی الإيرانيین»؛ بلکه لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا. عزت مؤمن باید حفظ شود. اول باید جامعه مؤمنش را درست کرد، آن‌وقت عزتش را حفظ کرد. ما در اندیشه‌مان، در نگرش‌مان نسبت به زندگی، در فعالیت‌هایمان، در هدف‌گیری‌مان در زندگی، چند درصد برای اسلام و ایمان ارزش قائل هستیم؟!

از خودمحوری تا خدامحوری

تلاش‌هایی که یک فرد می‌کند؛ یک روز بنده بنشینم، شما هم برای خودتان بنشینید، در اتاق تنها یا زیر لحاف فکر کنید: از صبح تا شب چقدر کار می‌کنم؟ چند واحد انرژی صرف می‌کنم؟ چندتایش برای خداست؟ چندتایش برای این است‌که من بنده خدا هستم؟ اصلاً در ۲۴ ساعت شبانه‌روز، چند لحظه‌اش یادم می‌آید که بنده خدا هستم؟ اگر یاد او باشم و برای او کار کنم، هر نفسی که بکشم عبادت است. چرا در ماه رمضان أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ؟! برای این‌که همین گرسنگی، انسان را یاد خدا می‌اندازد؛ می‌فهمد که بنده است، دارد کاری می‌کند که خدا فرموده است؛ آن‌وقت نفس کشیدنش هم عبادت می‌شود.

اما منی که دائماً فکر خودم هستم، فکر اینکه «من» باید در جامعه موقعیت داشته باشم، «من» باید در خانواده، در فامیل، در شهر و در کشور عزت داشته باشم، زندگی «من» باید تأمین بشود این اسلام نیست. «من» خدا نیستم، اسلام هم نیستم. این «من» هستم. اگر کاری برای خدا و برای اسلام کردم، آن‌وقت تابع اسلام و علاقه‌مند به اسلام و خادم اسلام می‌شوم؛ آن‌وقت ارزش پیدا می‌کنم؛ اما تا برای شکمم، برای دامنم، برای بستگانم، برای موقعیتم کار می‌کنم، فقط خودم هستم و معبود من هم هوای نفس خودم است؛ أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَٰهَهُ هَوَاهُ.[26]

ما تا برای دلمان کار می‌کنیم، خودپرست هستیم. از آن‌وقتی بنده‌ هستیم و مؤمن هستیم و پیش خدا ارزش داریم که بگوییم: وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ؛[27] قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.[28] آن‌وقت هستی ما ارزش پیدا می‌کند؛ چون مال خداست، برای خداست و در راه خداست. هرچه دیگر برای غیر خدا بود، برمی‌گردد توی سرمان می‌خورد. حالا همدیگر را گول بزنیم یا خودمان را گول بزنیم، این تمام می‌شود. این‌جور گول زدن‌ها الی‌الأبد باقی نمی‌ماند و یک روز مشت‌مان باز می‌شود.

خوب است که زودتر حساب کار خودمان را بکنیم؛ نگذاریم یک روزی «عَلَىٰ رُءُوسِ الْخَلَائِقِ» مشت‌مان باز شود و رسوا شویم. بنا بگذاریم بفهمیم که بنده‌ هستیم و باور کنیم که بنده هستیم، ما برای خودمان نیستیم و باید بندگی کنیم و ارزش ما به این است که بنده باشیم. آن‌وقت است که درس خواندن‌مان، درس گفتن‌مان، حرکت کردن‌مان، تا شوخی کردن‌مان، تا غذا خوردن‌مان، تا حتی مسائل زندگی که ظاهرش یک امر حیوانی است - مانند مسائل جنسی- همه این‌ها عبادت می‌شود، ثواب دارد و خدا دوست دارد. چرا؟! چون این زندگی را برای حساب خدا گذاشتیم؛ همه‌اش برای خدا! چون او گفته، همه رنگ خدایی پیدا می‌کند؛ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً.[29] اما اگر خدایی نشد، رنگ شیطانی است. ما دو رنگ بیشتر نداریم. انسان بخواهد یا نخواهد، این آش کشک خاله است؛ باید بندگی کند. انسان بدون بندگی، وجودی نخواهد داشت. وجودش، وجود بنده است. به قول آقایان فلاسفه، وجود ربطی و تعلقی است؛ انسان از خودش هیچ چیزی ندارد؛ یا بنده خداست یا بنده شیطان؛ أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ * وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ.[30] این تلاشی که می‌کنید، یا در راه شیطان است یا در راه خدا. اگر راه خدا نشد، راه شیطان است. حالا اسمش نفس باشد، اسمش ملیت باشد، اسمش نژاد باشد، اسمش جامعه باشد، اسمش را هر چه بگذارید. این‌ها همه‌اش کشک است. هرچه خدا در آن بود، درست است؛ آن اصالت دارد، به شرطی که او بپذیرد، نه‌فقط ادعای ما باشد. اصل دین همین است. اصل دین همین است که ما بفهمیم بنده‌ایم و بر اساس این بینش رفتار کنیم.

همه انبیا برای همین آمدند؛ اما ما آدمیزادها نمی‌خواهیم باور کنیم! برهان عقلی می‌آوریم، ده‌تا کتاب هم می‌نویسیم اما دلمان باور نمی‌کند؛ باز هم می‌گوید: «من»!

بندگی؛ افتخار پیامبر و بالاترین هدیه ایشان به بشریت

پیغمبر اسلام‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله بالاترین هدیه‌ای که برای بشر آوردند این بود که راه بندگی را به او یاد دادند. خودشان هم بالاترین افتخاری که داشتند این بود که عبد خدا بودند؛ سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ.[31] هر روز هم در تشهد نماز می‌گوییم: أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ. اگر ما هم بخواهیم راه درست برویم، باید بفهمیم که عبد هستیم و مقتضای عبدیت را عمل کنیم.

اما این حرف‌ها خیلی شیرین است. بنده که اقرار می‌کنم، بعد از شصت و چند سال طلبگی، با روزهای اولم چندان فرقی نکرده‌ام! احتمال می‌دهم در بعضی جاها عقب هم رفته باشم؛ یعنی آن وقتی که در اول تکلیف یا اول طلبگی‌ام بود، آن‌وقت‌ها صاف‌تر فکر بندگی بودم. اگر این‌طور باشد، خاک بر سرم! بعد از ۶۰ سال؟! این همه علما، بزرگان، قرآن، حدیث، مواعظ، نصایح... باز هم همان خری بودی که هستی؟! این خیلی رسوایی است!

و بدتر از آن این است که آدم اشتباهات خودش را توجیه کند؛ روحش خودخواهی و خودپرستی باشد اما اسمش را خداپرستی و دین‌داری بگذارد. چه کسی را می‌خواهی گول بزنی؟! يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ.[32]

شکر و کفران نعمت وجود مقدس پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله و ائمه اطهار

شکر نعمت وجود مقدس پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله و ائمه اطهار که امروز، روز تولد یکی از برجسته‌هایشان، امام جعفر صادق‌صلوات‌الله‌علیه با تولد پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله مصادف است، شکر این نعمت‌ها، شناختن این‌ها، ولایت این‌ها، این است که سعی کنیم این هدف را درست یاد بگیریم و عمل کنیم؛ و آن هدف، چیزی نیست جز بندگی؛ آن‌ها آمدند که به ما بفهمانند باید بندگی کرد. شکرش به این است که بگوییم: آمَنَّا؛ إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا؛[33] خدایا! شاهد باش که ما شنیدیم إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا.[34]

کفران نعمت این است که با وجود اینکه این‌ها را شناختیم و با وجود اینکه اساتید و بزرگان- رضوان‌الله‌علیهم، حفظ‌الله‌الباقین منهم- این‌ها را به ما فهماندند اما انگار نفهمیده‌ایم! و بدتر از آن، این است که جوری وانمود کنیم که دیگران هم به حقیقت پی نبرند؛ خیال کنند همین که ما هستیم همین درست است؛ اسلام واقعی همین است؛ ایمان واقعی همین است؛ قرآن هم خواسته مثل ما را راه بیندازد؛ اما وقتی با معیارهای قرآن می‌سنجیم، می‌بینیم ما با آن‌ها خیلی فاصله داریم.

پروردگارا! تو را به عزت و جلالت قسم می‌دهیم، تو را به مقام عزیزترین بندگانت که امروز مصادف با میلاد مسعود آن بزرگوار است قسم می‌دهیم، بر ما منت بگذار و دل‌های تاریک ما را به نور ایمان و معرفت روشن بفرما!

معرفت و محبت اولیاء خودت را در دل ما زیاد بفرما!

به ما توفیق بده که حقایق دین را بهتر یاد بگیریم و بهتر عمل کنیم!

قلب مقدس ولی‌عصرارواحنافداه را از همه ما راضی و خشنود بفرما!

پروردگارا! این تلاش‌هایی که در این‌جا و در جاهای مشابه آن انجام گرفته، همه این‌ها را برای خودت خالص قرار بده!

به این‌ها برکت بده که در این‌جاها کسانی تربیت شوند که دین تو را حمایت کنند و زمینه را برای ظهور ولی‌عصرارواحنافداه فراهم کنند.

وَ عَجِّلْ فِي فَرَجِ مَوْلانا صَاحِبَ الزَّمان

 


[1]. نحل، 78.

[2]. نهج‌البلاغه، خطبه 65.

[3]. مفاتیح‌الجنان، دعای عرفه.

[4]. سبأ، 13.

[5]. اسراء، 3.

[6]. فتح، 2.

[7]. مفاتیح‌الجنان، زیارت جامعه کبیره.

[8]. بقره، 151.

[9]. نهج‌البلاغه، خطبه 1.

[10]. جاثیه، 21.

[11]. ملک، 23.

[12]. کهف، 7 و 8.

[13]. آل‌عمران، 14.

[14]. تغابن، 15.

[15]. نحل، 96.

[16]. شوری، 36.

[17]. آل‌عمران، 185.

[18]. عنکبوت، 64.

[19]. نساء، 141.

[20]. منافقون، 8.

[21]. نهج‌البلاغه، حکمت 369.

[22]. اسراء، 70.

[23]. اعراف، 179.

[24]. انفال، 55.

[25]. نور، 2.

[26]. جاثیه، 23.

[27]. انعام، 79.

[28]. انعام، 162.

[29]. بقره، 138.

[30]. یس، 60 و 61.

[31]. اسراء، 1.

[32]. نساء، 142.

[33]. غافر، 47.