بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحل و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
خداوند متعال را شکر میکنم که توفیق عنایت فرمود در این محفل نورانی شرکت کنم و چهرههای عزیزانی که در طول سال کمتر موفق به زیارت آنها میشوم را از نزدیک زیارت کنم، مخصوصاً که خانوادههای معظمشان هم تشریف دارند و انشاءالله بر نورانیت و برکات مجلس میافزایند.
یکی از روشهایی که خداوند متعال در قرآن کریم برای هدایت ما انسانها به کار گرفته است یادآوری اهمیت شکر نعمت است؛ وَجَعَلَ لَكُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.[1] این مضمون چند بار در قرآن تکرار شده است؛ و همینطور بسیاری از نعمتهای مهم ازجمله پیروزی در جنگها و چیزهای دیگری را هم ذکر میفرماید و بعد میفرماید وَسَیجْزِی اللّهُ الشَّاكِرِینَ.[2] حضرت سلیمان هم وقتی ملاحظه فرمود که تخت بلقیس در یک چشم به هم زدن پهلوی او حاضر شد فرمود فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیبْلُوَنِی أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ.[3] این بیان، بیان پیامبر خداست. قرآن هم که این را نقل میفرماید برای این است که ما راه و سنت پیغمبران را بیاموزیم و تربیت بشویم. یک چنین نعمتی در عالم نظیر نداشته است، علاوه بر مُلک سلیمان که لَّا ینبَغِی لِأَحَدٍ مِّنْ بَعْدِی،[4] ایشان از نزدیکانش میپرسد کسی میتواند تخت بلقیس را سریع به اینجا بیاورد؟ قَالَ عِفْریتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ؛[5] عفریتی از جن گفت: بله، من میتوانم قبل از این که از جایت بلند بشوی برایت حاضر کنم. کسی که دانشی از کتاب داشت گفت من قبل از این که چشمت را به هم بزنی تخت بلقیس را به اینجا میآورم؛ قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِیكَ بِهِ قَبْلَ أَن یرْتَدَّ إِلَیكَ طَرْفُكَ. بعد هم نمیفرماید که چقدر طول کشید؛ میفرماید فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ؛ هنوز چشم به هم نزده بود که دید تخت بلقیس، حاضر است و گفت: هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیبْلُوَنِی أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ؛ و دهها نظیر اینها؛ خدا بهطورکلی از کسانی هم که کمتر به نعمتها توجه میکنند گله میفرماید؛ وَقَلِیلٌ مِّنْ عِبَادِی الشَّكُورُ.[6] درباره بعضی از پیغمبران وقتی میخواهد خیلی از آنها تعریف کند میفرماید شَاكِرًا لِّأَنْعُمِهِ.[7] بههرحال هر کسی از مجموع اینها میتواند بفهمد که خداوند متعال انتظار دارد که ما نعمتهایش را درست بشناسیم و شکر آنها را به جا بیاوریم.
البته این انتظار، همان انتظاری است که خداوند متعال برای ترقی ما دارد. خدا انسانها را که آفریده انتظار دارد که رشد کنند و به مقام خلافةاللهی برسند. راهش این است که انسانها نعمتهای خدا را درست بشناسند و شکر آن را به جا بیاورند. علاوه بر همه فضایلی که شکر کردن دارد تضمین هم فرموده است که اگر شکر نعمت را به جا بیاورید آن را زیاد میکنم؛ وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکمْ لَئِن شَکرْتُمْ لأَزِیدَنَّکمْ.[8] فکر نمیکنم در بیانات ادبیات عربی، تعبیری از این رساتر و مؤکدتر بشود بیان کرد. نمیفرماید قَالَ رَبُّکمْ، نفرمود آذن رَبُّکمْ؛ میفرماید وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکمْ! این بیان، اعلامی با کمال شدت و قوت است. بعد هم با لام قسم و نون تأکید ثقیله میفرماید لَئِن شَکرْتُمْ لأَزِیدَنَّکمْ! فکر نمیکنم شما در ادبیات عرب، تأکیدی از این بیشتر سراغ داشته باشید. اگر ما یعنی بنده و جنابعالی که در آشنایی با قرآن و کلمات اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین ریشی سفید کردهایم از اینها استفاده نکنیم چه کسی میخواهد از اینها استفاده کند؟! چه کسی اولی از این است که ما این بیانات قرآنی را نصب العین قرار بدهیم، به آن بها بدهیم و راحت از کنارش نگذریم؟! مسأله جدی است برای این که شکر نعمت را به جا بیاوریم.
مقام معظم رهبری یک وقت یک سخنرانی در جمع کارگزاران کشور داشتند. تقریباً عمده بحثشان را به بحث درباره شکر اختصاص دادند و خیلی زیبا بیان کردند که برای این که انسان بتواند شکر نعمت را به جا بیاورد چند مرحله لازم است؛
مرحله اول توجه به اصل وجود نعمت است. ما بسیاری از نعمتها را داریم و توجه نداریم که چنین نعمتی هست. تکتک ما که الآن اینجا نشستهایم میدانیم که هزارها نعمت سلامتی در بدن داریم؛ چشممان میبیند، گوشمان میشنود، دستمان را میتوانیم حرکت بدهیم، با زبانمان میتوانیم حرف بزنیم، با پایمان میتوانیم راه برویم، قلب و سایر اندامهایمان درست کار میکند. اگر یکی از اینها کمترین اختلالی پیدا کند مشکلاتی برای ما پیدا میشود، مدتی کارمان را باید تعطیل کنیم و به دکتر برویم و دارو تهیه کنیم، پولش را تهیه کنیم، چهبسا دارویش پیدا نشود و بهزحمت باید تهیه کنند، بعضی جاها باید با پارتیبازی کار را پیش ببرند، گاهی احتیاج به عمل جراحی دارد. یادم میآید، حالا یا در همان جلسه بود یا در یک جلسه دیگری بود که ایشان فرمودند این دست من که معیوب است ـ ایشان در اثر آن ترور، درست نمیتوانند با دست راستشان کار کنند و با دست چپ مینویسند ـ ایشان فرمودند این دست من که معیوب است دکترها گفتهاند برای این که این اعصابی که اینجا لطمه دیده ترمیم شود چند رشته عصبی باید اصلاح شود و با هم همکاری کنند تا شما بتوانید این انگشتتان را تکان بدهید. برای تکان دادن یک انگشت، چند رشته عصبی از بازو گرفته تا نوک انگشتان باید سالم کار کنند تا شما بتوانید این انگشتتان را تکان بدهید. حالا بماند که هر رشته عصبی از چند تا سلول تشکیل شده و چه ارتباطی با کل دستگاه عصبی و مغز دارد. فقط همینکه انسان بتواند یک انگشتش را تکان بدهد.
اینهمه نعمتهایی که ما داریم که مینشینیم فکر میکنیم، فکر نمیکنیم که سلولهای مغز ما چقدر باید کار کند تا ما یک مطلبی را فکر کنیم بفهمیم و استدلال و استنتاج کنیم، این اندامها چقدر باید سالم باشد که حافظه ما کار کند تا ما یادمان بیاید که چه مطلبی بود و الیآخر. اصلاً توجه نداریم که چقدر نعمت داریم و طبعاً در مقام شکر آنها هم برنمیآییم.
وقتی انسان توجه ندارد که نعمتی هست آن وقت انگیزهای هم برای شکر نخواهد داشت؛ شکر چه چیزی؟! این است که جا دارد که یک مقداری از وقتمان را یک برنامهای بگذاریم، حالا در ماه و در هفته لحظاتی را بنشینیم و درباره نعمتهای خدا فکر کنیم. حالا اینها نعمتهایی بود که در بدن بود. در روحمان هم نعمت ایمان، معرفت، ولایت، محبت اهلبیت و نعمتهایی که توجه نداریم این چه نعمتی است را خدا به ما عنایت فرموده است. این تازه مرحله اول است که توجه کنیم چنین نعمتهایی هست؛ ولی این برای این که شکر آن را به جا بیاوریم کافی نیست.
بعد باید باور کنیم که این نعمتها را خدا به ما داده است. خیلی چیزها نعمتهایی است که ما داریم اما ته دلمان این نیست که خدا داده است؛ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی![9] خودم زحمت کشیدم که علم پیدا کردم! حالا آن که مال هم بود. ما خیلی راحت خیال میکنیم علمی که داریم، چیزی که میفهمیم، حالا اگر درست فهمیده باشیم و نوری باشد، خیال میکنیم کار خودمان است.
اینکه بفهمیم که این نعمت خداست خود این باز یک نعمتی است. خیلیها هستند که باورشان نیست که این نعمت خداست. میگویند اتفاقی شده، شانسمان بوده یا فلانی این خدمت را برای ما کرد، یا خودمان کردیم؛ این که باور کنیم اینها نعمتهای خداست و خدا اینها را عَن علمٍ و عَن ارادةٍ به ما داده است نه اینکه از دستش در رفته باشد، تکتک اینها را، تکتک سلولهایی که در مغز و اعصاب ما کار میکند، خدا آنها را با علم و اراده به ما داده است و تا کار میکنند اوست که اراده میکند که کار کنند و اگر اراده نکند از کار میافتند؛ اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها.
بعد از اینها آن وقت انگیزه شکر کردن باید داشته باشیم. حالا این فطرت را هم باز خدا به ما داده است؛ انسان به طور فطری بهگونهای است که وقتی بداند یک کسی به او خدمتی کرده است میخواهد از او تشکر کند. اگر تشکر نکند کانه یک گمشدهای دارد. انسان وقتی خدمتی از کسی دریافت کرده تا یک متشکرم نگوید وجدانش راضی نیست. خودش احساس میکند چیزی کم دارد. وقتی میگوید متشکرم آرام میشود.
من این داستان را شاید چند بار دیگر هم نقل کرده باشم اما از بس برای خودم آموزنده است بد نمیدانم که یک بار دیگر هم برای شما نقل کنم. ما سالها پیش، شاید حدود 20 سال پیش، به عنوان بازدید از سازمان ملل یک سفری به آمریکا رفته بودیم. اتفاقاً آن وقتی که ما آنجا بودیم با ایام استقلال امریکا (Fourth of July) که جشنهای ملی و عمومیشان است مصادف شده بود، جشنهایی که بالاترین جشنهای امریکا است و در آن جشنها همه کاری مجاز است. دیگر هر کسی در مشروبفروشیها و مراکز عیش و نوش هر چه دارد را آن شب در طبق اخلاص میگذارد، شب تا صبح در خیابانها میزنند، میخوانند و همه کاری میکنند.
حالا یک مقدمه دیگری هم باید بگویم و آن این است که مرکز هیأت نمایندگی ایران، در نیویورک بود ولی غالب کارمندها و حتی میهمانهایی که میآمدند در یک ایالت دیگری زندگی میکردند. چون نیویورک شهر سکونت نیست و شهر تجارت و کار است. روزها چهارده میلیون جمعیت دارد و شبها شش میلیون؛ یعنی هشت میلیون مردمی که به آنجا میآیند، میروند در ایالتهای مجاور زندگی میکنند. ما هم باید به نیوجرسی میرفتیم. دوستان و همکاران آنجا بودند. ما هم جایی نداشتیم و مجبور بودیم که آن شب از بین این شلوغیها عبور کنیم و از نیویورک تا نیوجرسی برویم.
باز یک مقدمه دیگر هم عرض کنم تا موقعیت برای شما درست روشن شود. آن وقتها ضدانقلابها و ساواکیهایی زیادی از ایران فرار کرده بودند و به امریکا رفته بودند و در آنجا مزاحم ایرانیهایی که طرفدار انقلاب بودند میشدند. اگر یک ایرانی ریشدار و حزباللهی میدیدند هر طور که میتوانستند او را اذیت میکردند؛ حالا ما داریم در این شرایط آخر شب از نیویورک عبور میکنیم و به نیوجرسی میرویم. در یک ماشینی هستیم که اطراف ما هم ماشینها همینطور دارند حرکت میکنند و غالباً هم نیمه عریان بودند. دیگر بیشتر نگویم. در این مسیر که میرفتیم یک تاکسی سه جفت جوان را سوار کرده بود. تاکسیهای آنجا بزرگ است، شورلتهای بزرگ هشت سیلندر. دو نفر جلو و چهار نفر هم عقب بودند. سه تا دختر و سه تا پسر جفتجفت در این تاکسی نشسته بودند. حالا شما حساب کنید نیمهشب، چهبسا اینها قطعاً مشروب هم خورده بودند و حالا دیگر مست بودند یا هوشیار بودند را چه عرض کنم.
اتفاقاً در ایامی هم بود که نزدیکهای آن زلزله منجیل و رودبار اتفاق افتاده بود. اگر یادتان باشد میتوانید حدس بزنید که چه سالی بوده است. من یادم نیست. حدود سال 1369 بود. ما همینطور که داشیم میرفتیم یک تاکسی که عرض کردم چه طور بود نزدیک ما آمد و دائماً اصرار میکرد که این سرنشینهای ماشین میخواهند با شما یک صحبتی بکنند. دوستان ما هم فکر میکردند نکند اینها ساواکی باشند، دیدهاند ما آخوند و با عمامه هستیم و میخواهند اذیت کنند. اینها دائماً سرعت میگرفتند، آنها هم با سرعت میآمدند. بالاخره گفتیم صبر کنیم ببینیم چه میگویند؟! راننده سرعت ماشین را کم کرد تا اینکه آن ماشین نزدیک ما آمد. یک دختری که جلوی ماشین نشسته بود با همان وضع کذایی گفت تسلیت من را به خاطر زلزله رودبار بپذیرید. این را گفت و ماشین سرعت گرفت و رفت؛ چیزی که هیچ کدام از ما احتمالش را هم نمیدادیم. یک دختری با آن وضع، در آن شهر، آخر شب، چهبسا در حال مستی هم بوده نمیدانم، هیچ بعید نبود، کنار یک جوان دیگری طبعاً میدانید در چه حالی هم میتواند باشد، همین که میبیند من ایرانی هستم و در آنجا دارم میروم اصرار کند که به خاطر کسانی که در زلزله رودبار تلف شدهاند و خسارت دیدهاند به من تسلیت بگوید. این چیست؟ این هیچ چیز نیست جز فطرت پاک انسانی وگرنه ما نه اشتراک فرهنگی داریم، نه اشتراک دینی داریم و نه اشتراک ملی داریم. هم ما میدانیم که امریکا دشمنترین دشمن ماست و هم آنها میدانند که ما نسبت به دولت آنها خصومت بیشتری داریم اما این وجدانش راضی نمیشد و اینهمه اصرار میکرد که بیاید این را به ما تسلیت بگوید.
خود این یک نعمت خدایی است که در اندرون ما چنین گرایش و چنین انگیزهای را قرار داده است که وقتی ما در مقابل یک نعمتی قرار میگیریم تا تشکر نکنیم وجدانمان آرام نمیشود. خود همین یک نعمتی است که یک شکر دیگر میخواهد؛ و حالا وقتی میخواهیم شکر کنیم، چه با زبان شکر کنیم و چه با رفتار، همه آنها هم باز آن نعمتهایی است که خدا به ما داده است؛ با این زبانی است که باید سالم باشد و خدا به ما این سلامتی زبان و این اندام را بدهد و این توجه را که شکر کنیم تا بگوییم الحمدلله؛ فَكُلَّمَا قُلْتُ لَكَ الْحَمْدُ وَجَبَ عَلَی لِذَلِكَ اَنْ اَقُولَ لَكَ الْحَمْدُ؛[10] باید برای شکر توفیق گفتن همین الحمدلله یک الحمدلله دیگر بگوییم؛ و این است که هیچ کس هیچ گاه تا آخر از عهده شکر یک نعمت خدا هم بر نخواهد آمد!
در میان این نعمتهایی که خدا به ما داده است بعضیهایش خیلی ممتاز و سرنوشتساز است. تنها مثل یک مژه چشم یا گودی پا یا چیزهای دیگر نیست؛ سرنوشتساز است و حیات ابدی ما با آن ارتباط دارد. در این عصری که ما زندگی میکنیم خداوند متعال به مردم ایران مستقیماً و به دنیا به واسطه آنها نعمتهایی داده که این نعمتها با این ویژگی و کیفیت، در هیچ عصر و زمانی به هیچ امتی داده نشده است. ما یک چیزی میگوییم که پیروزی انقلاب اسلامی ایران و برقراری حکومت اسلامی؛ این یعنی چه؟ چه طور به دست آمد؟ چقدر هزینه شد؟چه موانعی در کار بود؟ چه کسی این موانع را برداشت؟ چگونه برداشته شد؟ چه کسی پرچمدار این کار بود؟ چه کسانی فداکاری کردند و هزینه صرف کردند تا من و شما امروز زیر پرچم حکومت اسلامی بتوانیم زندگی کنیم و اینجا بنشینیم با هم بحث کنیم؟ چنین موفقیتی در زمان کمتر پیامبری حاصل شده است. اگر ویژگیهایش را درست ملاحظه کنیم شاید قابل مقایسه با مُلک سلیمان هم نباشد. اهمیت ملک سلیمان به جهات ظاهریاش بود. رشد فکری، زمینه ترقی ایمان و معرفت، اینها یک چیزهایی است که گفتنش آسان است.
من یادم است که پنجاه، شصت سال پیشتر، بعضی از بزرگان و منبریهایی که از قم آمده بودند – من در یزد بودم، بچه بودم، یادم است که چه کسانی بودند، خدا انشاءالله درجاتشان را عالی کند- اینها وقتی میخواستند بیان کنند که تبلیغ چقدر اثر دارد و ما چقدر خدمت کردیم یا روحانیون چقدر میتوانند خدمت کنند این مطالب را میگفتند؛ یک آقایی میگفت من یک ماه رمضان در یکی از استانهای شمال تبلیغ کردم، نتیجه این شد که یک زنی که گناهکار بود آمد توبه کرد. افتخار میکرد که من توانستم یک ماه تمام در یک شهری تبلیغ کنم و یک نفر توبه کرد. شما ببینید که به برکت این انقلاب چه انسانهایی در چه اشلی و با چه کیفیتی، از کجا به کجا رسیدهاند! تنها توبه از یک گناه نبود؛ از قعر جهنم به کنگره عرش رسیدند! اینها را چه کسی میتواند حساب کند که چه نعمتی است؟!
یک نکته دیگر هم از خودم بگویم و دیگر زحمت را کم کنم. ما آن وقتها که از محضر مرحوم علامه طباطباییرضواناللهعلیه استفاده میکردیم، توفیقی بود که گه گاهی در میان شاگردان ایشان، گوشه و کنار اجازه پیدا میکردیم حضور پیدا کنیم، یکی از بحثهایی که از خدمت ایشان استفاده کردیم برهان شفا بود. شبهای پنجشنبه و جمعه محل برگزاری جلسات در منزلها بود. ایشان برهان شفا را برای ما تدریس میکردند. بعضی از اعاظمی که الآن در حوزه تشریف دارند و در عداد مراجع هستند و ما دستشان را هم دورادور میبوسیم آنها هم در آن جلسات شرکت داشتند. ما هم نزد مرحوم آقای طباطبایی درس کتاب شفا میخواندیم. ما کتابی که روی آن مطالعه کنیم نداشتیم. ایشان یک نسخه خطی داشتند که از یک نسخه خطی در کتابخانه نجف استنساخ کرده بودند، آن را به ما میدادند و ما از روی آن استنساخ میکردیم! متوجه میشوید که چه عرض میکنم؟! کتابی که درسش را میخواندیم در بازار پیدا نمیشد! اصلاً چاپ نشده بود! بعدها برهان شفا در مصر چاپ شد. نسخه خطی آن هم گیر نمیآمد و خود ما باید استنساخ میکردیم. خیلی هم زمان نگذشته، یک قرن هم نگذشته است. حالا شما در اتاقتان نشستهاید، یک کلید را میزنید، متن دهها و صدها کتاب برای شما حاضر میشود و در کامپیوتر ملاحظه میکنید. این دو تا را با هم مقایسه کنید، ببینید چقدر نعمت خدا بر ما افزون شده است! چقدر؟! چه نسبتی بین این دو هست؟! و این سابقه دیرینه داشته است. قبل از اینکه امکان چاپ باشد علما کتابهای درسیشان را خودشان استنساخ میکردند ولی اینگونه کتابها از بس نادر بود، استادش کم بود و شاگرد و داوطلب آن هم کم بود تا آخر چاپ هم نشده بود. این دو تا را مقایسه بفرمایید، ببینید خدا در این زمان چه نعمتهایی به ما داده است. شکر آن الآن چیست؟! «لَئِنْ شَكَرْتُمْ» باز هم «لَأَزِیدَنَّكُمْ». خدا در وعدههایش خلف وعده نمیکند؛ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ.[11] عملاً هم به ما نشان داده است.
شکر آن به این است که از این نعمتها درست در جهتی که کمال و فضیلت ما انسانها در آن جهت است استفاده کنیم. اگر هر قدمی که برمیداریم، هر نگاهی که به یک کتابی میاندازیم، هر لحظهای که درباره یک مسألهای فکر میکنیم، اگر این از انگیزه الهی سرچشمه گرفته باشد و به قصد این باشد که ارتقای فرهنگی برای جامعه اسلامی پیش بیاید و قدمی در راه اثبات حقایق و ابطال شبهات برداشته شود همهاش عبادت است؛ آن هم چه عبادتی! الجُلوسُ ساعَةً عِندَ مُذاكَرَةِ العِلمِ أحَبُّ إلَى اللّهِ مِن قِراءَةِ القُرآنِ كُلِّهِ اثنَی عَشَرَ ألفَ مَرَّة![12]
الجُلوسُ ساعَةً عِندَ مُذاكَرَةِ العِلمِ، شاید ساعتش هم ساعت شصت دقیقهای نباشد. حالا فرض کنید شصت دقیقه؛ یک ساعت نشستن پای بحث علمی از دوازده هزار ختم قرآن نزد خداوند متعال محبوبتر است؛ اما اگر لله باشد! أحَبُّ إلَى اللّهِ مِن قِراءَةِ القُرآنِ كُلِّهِ اثنَی عَشَرَ ألفَ مَرَّة!
قدر خودمان را بدانیم. از این نعمتهایی که خدا داده است استفاده کنیم. سعی کنیم از این نعمتها برای اعتلای فرهنگ اسلامی، برای هدایت بیشتر مردم، برای پاسخ دادن به شبهات گمراهکننده و برای آشنایی با معارف قرآن و حقایق اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین استفاده کنیم.
وفقنا الله و ایاکم
والسلام علیکم و رحمة الله
[1]. نحل، 78.
[2]. آلعمران، 144.
[3]. نمل، 40.
[4]. ص، 35.
[5]. نمل، 39.
[6]. سبأ، 13.
[7]. نحل، 121.
[8]. ابراهیم، 7.
[9]. قصص، 78.
[10]. صحیفه سجادیه، مناجات شاکرین.
[11]. آلعمران، 9.
[12]. نوادر الأخبار فیما یتعلق بأصول الدین، ج ۱، ص ۲۱.