اهداف قیام حسینی

شب ششم محرم، گلزار شهدا، هیئت رزمندگان
تاریخ: 
دوشنبه, 1 بهمن, 1380

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیِبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ ‌‌وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

واکاوی روانشناختی گروه‌های فتنه‌گر و آسیب‌پذیر در صدر اسلام

در جلسه گذشته اين سؤالات مطرح شد كه ‌‌‌‌‌‌سيدالشهداعلیه‌‌السلام چگونه با شهادت خود، اسلام را حفظ كردند؟! در آن زمان ‌‌‌‌‌‌باوجوداینکه هنوز بيش از نيم قرن از ظهور اسلام نگذشته ‌‌‌‌‌‌بود، اسلام در معرض چه خطرى قرار گرفته بود و اين خطر ‌‌‌‌‌‌چگونه با شهادت سيدالشهداعلیه‌‌السلام رفع می‌شد؟! همچنين ‌‌‌‌‌‌مقدارى پيرامون سؤال اول بحث شد و به اين نتيجه رسيديم ‌‌‌‌‌‌كه در صدر اسلام، غير از مسلمانان خالص و قوى‌‌‌‌‌‌‌‌‌الايمان، ‌‌‌‌‌‌گروه‌های مختلفى وجود داشتند كه بعضى از ايشان فتنه‌گر و ‌‌‌‌‌‌عده‌ای ديگر به نحوى آسیب‌پذیر بودند.

الف) نفاق

گروه اول منافقانى ‌‌‌‌‌‌بودند كه در باطن، ايمان نداشتند. به عنوان نمونه از اين گروه، ‌‌‌‌‌‌ابوسفيان را معرفى كردم كه با توجه به بعضى از سخنانى كه در ‌‌‌‌‌‌موقعیت‌های خاصى بر زبان آورده بود روشن شد كه ايمان ‌‌‌‌‌‌قلبى نداشته است.

ب) دنیاطلبی

گروه دوم افرادى ضعيف‌‌‌‌‌‌‌‌‌الايمان و ‌‌‌‌‌‌دنياپرست بودند كه تابع قدرت و در پى منافع دنيوى خود ‌‌‌‌‌‌بودند و مسائلى مانند حق، تكليف و وظيفه براى آن‌ها اهميتى ‌‌‌‌‌‌نداشت. آن‌ها می‌گفتند ما با نمازخواندن و روزه گرفتن، مسلمان هستيم و امورى از قبيل اينكه چه كسى حاكم باشد و ‌‌‌‌‌‌چگونه رفتار كند براى ما اهميت ندارد. همچنين خود ايشان ‌‌‌‌‌‌هم نسبت به ارتكاب بعضى از معاصى تمايل داشتند و ‌‌‌‌‌‌نمی‌خواستند كسى متعرض آن‌ها شود. اين گروه دنياپرست، براى گروه اول كه اقليتى منافق بودند ‌‌‌‌‌‌نقش سیاهی‌لشکر را ‌‌‌‌‌‌بازى می‌کردند.

ج) سطحی‌نگری و عدم داشتن بصیرت

گروه سوم هم اكثريتى بودند كه از توده مردم ‌‌‌‌‌‌تشكيل شده بودند، مردمى ساده‌دل و سطحی‌نگر كه نه از ‌‌‌‌‌‌معرفت قوى برخوردار بودند و نه ايمان محكمى داشتند. اين ‌‌‌‌‌‌گروه بيش از ديگران در معرض خطر بودند. البته در اين ميان، ‌‌‌‌‌‌مسلمانان واقعى و مؤمنان مخلص جايگاه خود را داشتند اما ‌‌‌‌‌‌غير از آن‌ها اين سه گروه در جامعه وجود داشتند كه براى اسلام ‌‌‌‌‌‌منشأ خطر می‌شدند.

سیاست اميرالمؤمنين‌علیه‌‌السلام در برابر تفرقه و حفظ مصالح اسلام

همه می‌دانیم كه از روز رحلت پيغمبر اكرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله ‌‌‌‌‌‌‌‌انحرافى ‌‌‌‌‌‌در بين مسلمانان آغاز شد. مؤمنان واقعى چگونه بايد با اين ‌‌‌‌‌‌انحراف برخورد كنند؟! البته همچنان که می‌دانید مبارزه با هر ‌‌‌‌‌‌نوع انحرافى كه اساس اسلام را تهديد كند وظيفه همه ‌‌‌‌‌‌مسلمانان است اما مسؤوليت كسانى كه از آگاهى و قدرت ‌‌‌‌‌‌بيشترى برخوردار باشند ‌‌از بقيه سنگین‌تر است و در اين ميان ‌‌‌‌‌‌مسؤوليت جانشين پيغمبرصلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله از همه سنگین‌تر است. وظيفه ‌‌‌‌‌‌ایشان اين است كه در درجه اول، اساس اسلام را حفظ كند.

هنگامی‌که اميرالمؤمنين‌علیه‌‌السلام با اين انحراف كه پس از ‌‌‌‌‌‌رحلت پيغمبر اكرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله شروع شده بود مواجه شدند و ‌‌‌‌‌‌مشاهده كردند كه عده‌ای قصد دارند خود را به عنوان جانشين ‌‌‌‌‌‌پيغمبرصلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله معرفى كنند، چه بايد بكنند؟! طبيعى است كه در ‌‌‌‌‌‌مرحله اول بايد با ايشان بحث و گفتگو كنند و با استدلال، از ‌‌‌‌‌‌انحراف جلوگيرى كنند. اميرالمؤمنين‌علیه‌‌السلام هم اين كار را شروع ‌‌‌‌‌‌كردند و حدود شش ماه براى روشن شدن مسئله خلافت براى ‌‌‌‌‌‌مردم و اصلاح انحراف جامعه تلاش كردند. آن حضرت به ‌‌‌‌‌‌مردم تذكر دادند كه با وجود تعيين جانشين پيغمبر اكرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله ‌‌‌‌‌‌توسط آن حضرت از طرف خدا، انتخاب خليفه توسط مردم ‌‌‌‌‌‌عمل صحيحى نيست.

همچنان که شنیده‌اید بارها فرمودند من ‌‌‌‌‌‌جانشين پيامبر‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله هستم و من بايد جامعه اسلامى را هدايت ‌‌‌‌‌‌كنم. آن حضرت شب‌ها فاطمه زهرا‌سلام‌‌الله‌‌عليها و حسنين‌عليهم‌‌السلام را با خود ‌‌‌‌‌‌به در خانه اصحاب می‌بردند تا فرمايشات پيغمبر اكرم‌‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله را ‌‌‌‌‌‌به ايشان يادآورى كنند؛ اما بعضى از ايشان می‌گفتند ما چنين ‌‌‌‌‌‌مسئله‌ای را به خاطر نمی‌آوریم! بسيارى از آن‌ها هم می‌گفتند ‌‌‌‌‌‌اگر پيش از اين تذكر داده بودى ما با ديگرى بيعت نمی‌کردیم ‌‌‌‌‌‌اما حالا كه دیگر بيعت کرده‌ایم!

سرانجام پس از شش ماه، اميرالمؤمنين‌‌علیه‌‌السلام هم مجبور شدند براى حفظ مصالح اسلامى در ظاهر بيعت كنند و حكومت را به رسميت ‌‌‌‌‌‌بشناسند و اگر آن حضرت اين كار را نمی‌کردند، در بين جامعه ‌‌‌‌‌‌مسلمين خونريزى اتفاق می‌افتاد؛ همچنان که ابوسفيان سعى ‌‌‌‌‌‌می‌کرد اين كار را انجام دهد!

دلیل پذیرش خلافت توسط اميرالمؤمنين‌علیه‌‌السلام

در جلسه گذشته اين ماجرا را از ‌‌‌‌‌‌او نقل كردم كه نزد اميرالمؤمنين‌علیه‌‌السلام آمد تا ظاهراً با آن حضرت ‌‌‌‌‌‌بيعت كند و گفت من ‌‌‌‌‌‌طوفانى را می‌بینم كه چيزى به جز خون اين طوفان را فرونمی‌نشاند؛ إِنِّي لَأَرَىٰ عَجَاجَةً لا يُطْفِئُهَا إِلَّا الدَّمُ.[1]

حضرت امير‌علیه‌‌السلام براى جلوگيرى از چنين اختلافى در جامعه ‌‌‌‌‌‌اسلامى، از حق خود صرف‌نظر كردند. به ‌‌‌‌‌‌تعبير ديگر بايد گفت ایشان به اين دليل كه توان و امكان اجراى ‌‌‌‌‌‌تكليفى كه بر عهده ايشان بود را نداشتند آن تكليف را انجام ‌‌‌‌‌‌ندادند.

مسئله خلافت یک امر شخصى نبود كه على‌‌علیه‌‌السلام از آن ‌‌‌‌‌‌صرف‌نظر كند بلكه تكليفى بود كه آن حضرت باید آن را ‌‌‌‌‌‌انجام دهند و مسؤوليت هدايت مردم و مديريت جامعه ‌‌‌‌‌‌اسلامى را بر عهده بگيرند؛ ولى زمانى كه آن بزرگوار به دليل ‌‌‌‌‌‌همراهى نكردن مردم توان انجام اين تكليف را نداشتند طبعاً ‌‌‌‌‌‌اين تكليف از ايشان ساقط بود.

اين جريان ادامه داشت تا زمانى كه بعد از سه خليفه، مردم ‌‌‌‌‌‌جمع شدند و با اميرالمؤمنين‌‌علیه‌‌السلام بيعت كردند. در اين هنگام ‌‌‌‌‌‌بود كه آن حضرت فرمودند: لَوْلَا حُضُورُ الْحَاضِرِ، وَقِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ، لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَىٰ غَارِبِهَا؛[2] اگر جمع شدن ‌‌‌‌‌‌مردم براى يارى من نبود و با وجود اين ياران، حجت بر من تمام ‌‌‌‌‌‌نشده بود، من در صدد تشكيل حكومتى براى خودم برنمی‌آمدم؛ اما در شرايطى كه مردم آمادگى پذيرش حكومت ‌‌‌‌‌‌من را دارند و وجود ياوران، حجت را بر من تمام كرده است، ‌‌‌‌‌‌تكليف بر عهده من آمده است. به تعبير ديگر علاوه بر ‌‌‌‌‌‌مشروعيتى كه از جانب خداوند داشتم، امروز با اقبال مردم، ‌‌‌‌‌‌قدرت عمل هم پيدا کرده‌ام.

تلاش اميرالمؤمنين‌‌‌علیه‌‌السلام برای کادرسازی در زمان خلافت خلفای سه‌گانه

به‌هرحال طى اين مدت، به‌خصوص در زمان خليفه اول ‌‌‌‌‌‌و دوم، اميرالمؤمنين‌‌‌علیه‌‌السلام سعى كردند حقايق، احكام و معارف ‌‌‌‌‌‌اسلام را در جامعه ترويج كنند. آن حضرت شاگردانى مثل ابن ‌‌‌‌‌‌عباس و ديگران را تربيت كردند كه در مواقعى كه اشتباهاتى ‌‌‌‌‌‌توسط خلفا صورت می‌گرفت، با بحث و راهنمايى، آن‌ها را ‌‌‌‌‌‌متوجه اشتباه خود می‌کردند. زمينه اجتماعى هم به‌گونه‌ای ‌‌‌‌‌‌بود كه با توجه به فرمايشات پيغمبر اكرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله درباره اميرالمؤمنين‌علیه‌‌السلام، بسيارى از صحابه از بيعت با خلفا پشيمان ‌‌‌‌‌‌شده بودند و گرچه تصور می‌کردند عدول آن‌ها از بيعت صحيح ‌‌‌‌‌‌باشد اما قلباً به حضرت اميرعلیه‌‌السلام علاقه داشتند. علاوه بر اينكه ‌‌‌‌‌‌اشتباهات خلفا آن‌ها را رسوا می‌کرد و ايشان هم مجبور بودند ‌‌‌‌‌‌فرمايشات اميرالمؤمنين‌علیه‌‌السلام را در زمينه معارف و احكام ‌‌‌‌‌‌اسلامى بپذيرند. آن‌چنان‌که خود محدثين اهل تسنن نقل ‌‌‌‌‌‌کرده‌اند كه خليفه دوم بيش از هفتاد مرتبه گفت: لَوْلَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ؛ و يا گفت: لَا أَبْقَانِيَ اللَّهُ لِمُعْضِلَةٍ لَيْسَ لَهَا أَبُو الْحَسَنِ؛ ‌‌‌‌‌‌اگر روزى على نباشد خدا من را در آن روز زنده نگه ندارد! ‌‌‌‌‌‌مبادا كه مشكلى پيش آيد و من راه‌حل آن را ندانم!

خلفا در عمل، علم و رأى على‌علیه‌‌السلام را در مورد معارف ‌‌‌‌‌‌اسلامى می‌پذیرفتند و بهترين كارى كه در آن زمان امكان ‌‌‌‌‌‌داشت اين بود كه اسلام و معارف آن به اين واسطه حفظ شود. ‌‌‌‌‌‌اگرچه گاهى لغزش‌هایی هم از خلفا سر می‌زد. حداقل اصل ‌‌‌‌‌‌مسئله تصدى حكومت توسط ولى امرى كه از جانب خدا ‌‌‌‌‌‌تعيين شده است، فراموش شده بود.

خیزش امویان و تحریف تدریجی مفهوم حکومت اسلامی

اين جريان تا زمان عثمان ادامه داشت. از زمان عثمان ‌‌‌‌‌‌انحرافات عملى افزايش يافت. شب گذشته نقل كردم كه در ‌‌‌‌‌‌اولين روز بيعت مردم با عثمان، ابوسفيان بنی‌امیه را در خانه ‌‌‌‌‌‌عثمان جمع كرد و به ايشان گفت: وَالَّذِي يَحْلِفُ بِهِ أَبُو سُفْيَانَ، لَا جَنَّةَ وَلَا نَارَ؛ قسم به آن كسى كه ابوسفيان به او سوگند ياد ‌‌‌‌‌‌می‌کند، بهشت و جهنمى وجود ندارد! مدتى بنی‌هاشم ‌‌‌‌‌‌حكومت كردند اما امروز نوبت ماست و اميدوارم از اين پس ‌‌‌‌‌‌اين حكومت در خانواده بنی‌امیه به ميراث باقى بماند!

پس از ‌‌‌‌‌‌اين جريان، حكامى كه براى شهرهاى مختلف تعيين شدند، ‌‌‌‌‌‌غالباً از بنی‌امیه يا از طرفداران و دوستان آن‌ها بودند. عملاً اين ‌‌‌‌‌‌تفكر حاكم شد كه تمام آنچه درباره دين گفته شده بود، ‌‌‌‌‌‌واقعيت نداشته و تنها مسئله حكومت مطرح بوده و ‌‌‌‌‌‌بنی‌هاشم براى به دست آوردن حكومت، مسئله دين را مطرح ‌‌‌‌‌‌كرده و آن را دست‌آویزی براى ‌‌‌‌‌‌رسيدن به اهداف خود قرار ‌‌‌‌‌‌داده است. از كسانى كه خود به اساس اسلام ايمان نداشتند چه ‌‌‌‌‌‌انتظارى می‌رفت؟! در حكومت عثمان حكامى كه تعيين ‌‌‌‌‌‌می‌شدند مانند سلاطين رفتار می‌کردند و خود را مالك‌‌‌‌‌‌‌‌‌الرقاب ‌‌‌‌‌‌و صاحب‌اختیار مردم می‌دانستند. از آن زمان تا سال‌های اخير ‌‌‌‌‌‌در بسيارى از كشورها، حتى در كشور خود ما تا زمان قاجار، ‌‌‌‌‌‌این‌گونه بود كه سلطان، خود را مالك كشور می‌دانست. حكامى ‌‌‌‌‌‌كه توسط عثمان براى منطقه‌ای تعيين می‌شدند اموال موجود ‌‌‌‌‌‌در آن منطقه را متعلق به خود شمرده و به دلخواه خود در آن ‌‌‌‌‌‌تصرف می‌کردند. حكومت اسلامى از زمان عثمان عملاً به اين سو ميل كرد. حكام ثروت‌های انبوهى از بیت‌المال اندوختند، ‌‌‌‌‌‌حقوق مردم را تضييع كردند و به بيچارگان و ضعفا ظلم كردند ‌‌‌‌‌‌تا سرانجام مردم بخش‌های مختلف سرزمين اسلامى به تنگ ‌‌‌‌‌‌آمدند و با يكديگر به توافق رسيدند كه بايد عثمان را از بين ‌‌‌‌‌‌ببرند. بر همين اساس و به دليل ظلم‌هایی كه دست‌نشانده‌های ‌‌‌‌‌‌عثمان در ایالت‌های اسلامى انجام می‌دادند نسبت به قتل ‌‌‌‌‌‌عثمان اقدام كردند.

موضع حکیمانه حضرت علی‌‌علیه‌‌السلام در فتنه قتل عثمان

اميرالمؤمنين‌علیه‌‌السلام ‌‌‌‌در چنين موقعيتى چه اقدامى بايد انجام ‌‌‌‌‌‌دهند كه براى حفظ اسلام مناسب‌تر باشد؟! حضرت اگر در جهت قتل ‌‌‌‌‌‌عثمان گام برمی‌داشتند سنت غلطى رايج می‌شد و مردم به ‌‌‌‌‌‌واسطه چنين اقدامى به‌طورکلی نسبت به اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين بدبين ‌‌‌‌‌‌می‌شدند و باور می‌کردند كه بحث بر سر دنياست. به همين ‌‌‌‌‌‌دليل ايشان به‌هیچ‌وجه اجازه اقدامى در جهت قتل عثمان را ‌‌‌‌‌‌نمی‌دادند و از آن جلوگيرى می‌کردند ولى به‌هرحال ‌‌‌‌‌‌مسلمانانى كه به خشم آمده بودند و به حرف كسى توجه ‌‌‌‌‌‌نمی‌کردند، جمع شدند و عثمان را كشتند. بعد از قتل عثمان ‌‌‌‌‌‌نيز همان مردم به جانب على‌علیه‌‌السلام هجوم آوردند و به آن ‌‌‌‌‌‌حضرت گفتند كه تو بايد جانشين عثمان بشوى!

شرط حضرت علی‌علیه‌السلام در پذیرش خلافت

حضرت ‌‌‌‌‌‌امير‌علیه‌‌السلام از زمانى كه مسؤوليت خلافت را پذيرفتند فرمودند ‌‌‌‌‌‌من اين مسؤوليت را قبول می‌کنم به اين شرط كه همانند ‌‌‌‌‌‌پيغمبر اكرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله و بر اساس سنت خدا و رسول عمل كنم. ‌‌‌‌‌‌چون بسيارى از افراد هنگام بيعت می‌گفتند ما بيعت می‌کنیم به ‌‌‌‌‌‌شرط اینکه شما هم مانند خلفاى قبل رفتار كنيد؛ اما آن ‌‌‌‌‌‌حضرت فرمودند من چنين بيعتى را نمی‌پذیرم. اگر با من ‌‌‌‌‌‌بيعت می‌کنید بايد بر اين اساس بيعت كنيد كه طبق كتاب و ‌‌‌‌‌‌سنت عمل كنم.

سرانجام مردم با اميرالمؤمنين‌علیه‌‌السلام به اين ‌‌‌‌‌‌صورت بيعت كردند ولى درون جامعه اسلامى كسانى وجود ‌‌‌‌‌‌داشتند كه به چنين بيعتى راضى نبودند. همان گروه‌هایی كه در ‌‌‌‌‌‌ابتدا عرض شد؛ عده‌ای از كسانى كه واقعاً ايمان نداشتند مثل ‌‌‌‌‌‌معاويه و ابوسفيان؛ عده ديگرى كه هرچند ايمان ضعيفى ‌‌‌‌‌‌داشتند، نماز می‌خواندند، روزه می‌گرفتند و حتى همراه با ‌‌‌‌‌‌پيغمبرصلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله در جهاد شركت كرده بودند اما علاقه آن‌ها به دنيا ‌‌‌‌‌‌در حدى بود كه متعبد به احكام اسلامى نبودند. اين افراد ‌‌‌‌‌‌مصاديق اين فرمايش سيدالشهداعلیه‌‌السلام هستند كه النَّاسُ عَبِيدُ الدُّنْيَا، وَالدِّينُ لَعْقٌ عَلَىٰ أَلْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ؛[3] ‌‌‌‌‌‌كسانى كه تا زمانى كه دين و ديندارى مزاحم دنيايشان نباشد ‌‌‌‌‌‌ديندار هستند اما اگر دين مزاحم دنياى ايشان شود، در اين ‌‌‌‌‌‌صورت از دين طرفدارى نمی‌کنند و گرچه اسماً مسلمان و تابع احكام اسلام هستند اما عملاً منافع خود را مقدم می‌دارند ازجمله ‌‌‌‌‌‌كسانى از نزديكان پيغمبر مثل طلحه و زبير كه شخصیت‌های ‌‌‌‌‌‌ممتاز و كانديداى خلافت بودند. عمر آن‌ها را از جمله ‌‌‌‌‌‌كانديداهاى خلافت قرار داده بود لكن با توطئه‌های بنی‌امیه از ‌‌‌‌‌‌ميان شش نفر كانديداى معرفى شده توسط عمر، عثمان رأى ‌‌‌‌‌‌آورد و برنده خلافت شد. كسانى مانند طلحه و زبير باوجوداینکه قبل از ديگران با ‌‌‌‌‌‌على‌علیه‌‌السلام بيعت كرده بودند پيش از سايرين نيز بيعت خود را ‌‌‌‌‌‌شكستند و جنگ جمل را به راه انداختند. بعد از آن‌ها هم ‌‌‌‌‌‌معاويه جنگ صفين را به راه انداخت و درنهایت خوارج جنگ نهروان را بر پا ‌‌‌‌‌‌كردند.

شیوه رفتاری حضرت على‌‌علیه‌‌السلام در پاسداری از کیان اسلام

‌‌در اين مدت حضرت على‌‌علیه‌‌السلام چگونه با خطراتى كه اسلام را تهديد ‌‌‌‌‌‌می‌کرد رفتار كردند؟! طبيعى است كه رفتار اميرالمؤمنين‌‌علیه‌‌السلام در ‌‌‌‌‌‌زمان خلافت با رفتار آن حضرت قبل از خلافت تفاوت ‌‌‌‌‌‌فراوانى داشت. آن حضرت قبل از خلافت، قدرتى نداشتند كه ‌‌‌‌‌‌در سايه آن بتوانند با دشمنان مبارزه كنند اما پس از بيعت مردم ‌‌‌‌‌‌با ایشان، على‌‌‌علیه‌‌السلام اين قدرت و توانايى را به دست آورند كه با ‌‌‌‌‌‌دشمنان اسلام و تمام كسانى كه عليه حكومت اسلامى قيام ‌‌‌‌‌‌كرده بودند، به مبارزه بپردازند. آن حضرت ابتدا با اصحاب ‌‌‌‌‌‌جمل، سپس با اصحاب صفين و درنهایت با اصحاب نهروان ‌‌‌‌‌‌جنگيدند.

بنابراین يكى از مراحل مبارزه با مخالفان و كسانى كه ‌‌‌‌‌‌اسلام را تهديد می‌کنند جنگ است اما درصورتی‌که شرايط ‌‌‌‌‌‌آن فراهم باشد؛ شرايطى از قبيل قدرت مشروعى كه ‌‌‌‌‌‌مشروعيت آن از جانب خدا باشد، مردم هم آن را پذيرفته ‌‌‌‌‌‌باشند و از آن قدرت مشروع حمايت كنند. اگر چنين شرايطى ‌‌‌‌‌‌فراهم بود اين وظيفه بر عهده حاكم است كه حتى با استفاده ‌‌‌‌‌‌از شمشير از اسلام حمايت كند. همچنان که طى مدت قريب به ‌‌‌‌‌‌پنج سال خلافت، عمده وقت اميرالمؤمنين‌علیه‌‌السلام به این‌گونه ‌‌‌‌‌‌جنگ‌ها گذشت.

خلافت و صلح امام حسن‌علیه‌‌السلام

پس از شهادت اميرالمؤمنين‌علیه‌‌السلام نوبت به امامت امام ‌‌‌‌‌‌حسن‌علیه‌‌السلام رسيد. در آغاز كار، امام حسن‌علیه‌‌السلام می‌بایست رفتار ‌‌‌‌‌‌اميرالمؤمنين‌علیه‌‌السلام را ادامه دهند ولى با توجه به مشكلاتى كه ‌‌‌‌‌‌معاويه فراهم كرد و همچنين دسیسه‌هایی كه منجر به تحميل ‌‌‌‌‌‌صلح بر آن حضرت شد، شرايط تغيير كرد و امام حسن‌علیه‌‌السلام ‌‌‌‌‌‌قدرت مبارزه با معاويه را نداشتند. پیش‌ازاین گفتيم شرط اینکه ‌‌‌‌‌‌امام مسلمين بتواند به كمك سلاح با دشمنان بجنگد اين است ‌‌‌‌‌‌كه از قدرت مردمى برخوردار باشد اما از همان آغاز، ‌‌‌‌‌‌نزدیک‌ترین دوستان امام حسن‌علیه‌‌السلام دست از حمايت از آن حضرت برداشتند؛ شايد به اين دليل كه سال‌ها جنگ در زمان ‌‌‌‌‌‌على‌علیه‌‌السلام آن‌ها را خسته كرده بود و اميد چندانى هم به پيروزى ‌‌‌‌‌‌نداشتند. همچنين هداياى معاويه براى رؤسا و فرماندهان ‌‌‌‌‌‌جنگ، در تصمیم‌گیری آن‌ها اثر گذاشته بود. این بود که امام ‌‌‌‌‌‌حسن‌علیه‌‌السلام سرانجام با لشكرى بی‌انگیزه مواجه شدند كه واقعاً حاضر نبودند از آن حضرت حمايت كنند. به همين دليل آن بزرگوار ‌‌‌‌‌‌مجبور به پذيرش صلح شدند.

از صلح حسنی تا قیام حسینی

تمام آنچه تا اينجا عرض شد ‌‌‌‌‌‌مقدمه‌ای بود براى جواب اين سؤال كه چرا امام حسين‌علیه‌‌السلام ‌‌‌‌‌‌روش ديگرى را غير از روش پدر و برادر بزرگوارشان انتخاب ‌‌‌‌‌‌كردند؟! آيا امام حسين‌علیه‌‌السلام می‌توانستند مانند اميرالمؤمنين‌علیه‌‌السلام ‌‌‌‌‌‌در آغاز رحلت پيغمبر اكرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله فقط به موعظه اكتفا كنند و باوجوداینکه حكومت در اختيار ديگرى است، به حفظ احكام ‌‌‌‌‌‌اسلام بپردازند؟! آيا چنين كارى امكان داشت؟! در زمان حضرت ‌‌‌‌‌‌امير‌علیه‌‌السلام هنوز اصحاب پيغمبرصلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله در ميان مردم حضور ‌‌‌‌‌‌داشتند و طنين كلام پيامبرصلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله به گوش می‌رسید، هنوز ‌‌‌‌‌‌احكام اسلام قوت خود را در جامعه داشت و كسى جرئت ‌‌‌‌‌‌نمی‌کرد با آن مخالفت كند.

روزى خليفه دوم براى امتحان ‌‌‌‌‌‌مردم در مسجد و بر روى منبر گفت: اگر روزى من از احكام ‌‌‌‌‌‌اسلام منحرف شوم شما چه خواهيد كرد؟! آيا از من اطاعت ‌‌‌‌‌‌می‌کنید؟! شخص عربى برخاست، شمشيرش را كشيد و گفت ‌‌‌‌‌‌اگر روزى تو كج شوى با اين شمشير كجى تو را راست ‌‌‌‌‌‌می‌کنیم! ‌‌در آن زمان زمينه مخالفت با احكام اسلام فراهم نبود. ‌‌‌‌‌‌بدعت‌های ایجادشده در آن زمان هم با رنگ و لعاب و ‌‌‌‌‌‌شبهاتى همراه بود كه مردم متوجه مخالفت آن‌ها با احكام اسلام ‌‌‌‌‌‌نمی‌شدند. در غير اين صورت مردم آن‌ها را نمی‌پذیرفتند چون ‌‌رفتار پيغمبرصلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله را ‌‌‌‌‌‌به چشم خود ديده بودند.

از زمان عثمان ‌‌اوضاع به‌تدریج تغيير كرد و كار به جايى ‌‌‌‌‌‌رسيد كه معاويه رسماً سلطنت می‌کرد. او همان كارى را انجام ‌‌‌‌‌‌می‌داد كه سلاطين ايران و روم می‌کردند يعنى خود را ‌‌‌‌‌‌مالك‌‌‌‌‌‌‌‌‌الرقاب و صاحب‌اختیار مسلمانان و كشور اسلامى ‌‌‌‌‌‌می‌دانست. اگر در چنين شرايطى امام حسين‌علیه‌‌السلام مانند ‌‌‌‌‌‌حضرت اميرعلیه‌‌السلام رفتار می‌کردند هيچ تأثيرى نداشت و كسى به ‌‌‌‌‌‌سخنان ایشان توجه نمی‌کرد.

شاهد اين مدعا اين است كه معاويه ‌‌‌‌‌‌از مردم مدينه براى يزيدى كه همه او را می‌شناختند و از فساد ‌‌‌‌‌‌او آگاه بودند، بيعت گرفت! تمام مردم غير از تعدادى ‌‌‌‌‌‌انگشت‌شمار با او بيعت كردند چون معرفت مردم نسبت به ‌‌‌‌‌‌اسلام و همچنين انگيزه و ايمانشان ضعيف شده بود. آن‌ها پس ‌‌‌‌‌‌از گذشت پنجاه سال از زمان پيامبرصلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله نه اسلام را به‌درستی می‌شناختند و نه حتى تمايلى به عمل به احكام و معارف در حدى كه می‌شناختند داشتند.

تا زمانى كه قبح مسئله‌ای در جامعه از بين نرفته است، آن ‌‌‌‌‌‌كار ضد ارزش شناخته می‌شود. به‌عنوان‌مثال زمانى كه ‌‌‌‌‌‌حكومت پهلوى قصد داشت بی‌حجابی را در ايران رايج كند ‌‌‌‌‌‌ابتدا كسى باور نمی‌کرد خانمى كه كسى صدايش را نشنيده و ‌‌‌‌‌‌گوشه صورتش را نديده است بتواند بی‌حجاب در بى مردم ‌‌‌‌‌‌ظاهر شود؛ اما ابتدا جشنى گرفته شد و چند نفر از اشخاص ‌‌‌‌‌‌معروف و سرشناس شهر كه دلبستگى به حكومت داشتند يا ‌‌‌‌‌‌می‌ترسیدند كه خطرى متوجه ايشان شود، مجبور شدند ‌‌‌‌‌‌خانم‌های خود را بی‌حجاب به اين مجلس جشن بياورند. پس ‌‌‌‌‌‌از برگزارى اين مجلس، عکس‌های آن منتشر شد و به‌تدریج ‌‌‌‌‌‌قبح بی‌حجابی از بين رفت، به‌گونه‌ای كه عده زيادى داوطلبانه ‌‌‌‌‌‌چادرهاى خود را كنار گذاشتند!

تا زمانى كه در دوران خلافت خليفه اول و دوم این‌چنین با ‌‌‌‌‌‌احكام اسلام مخالفت نشده بود، اگر گفته می‌شد عملى خلاف ‌‌‌‌‌‌حكم خدا و سنت پيغمبرصلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله است مردم از انجام آن كار ‌‌‌‌‌‌پرهيز می‌کردند؛ اما در زمان عثمان، مردم مشاهده كردند که عملاً ‌‌‌‌‌‌عده‌ای بیت‌المال را به غارت می‌برند و به فرمايش ‌‌‌‌‌‌اميرالمؤمنين‌علیه‌‌السلام مانند چهارپايى كه گياه بهارى را می‌خورد آن ‌‌‌‌‌‌را می‌بلعند؛ حاكمى كه از طرف خليفه معرفى می‌شود کاخ‌ها ‌‌‌‌‌‌می‌سازد و صدها برده و كنيز می‌خرد، اموال زيادى را تصاحب می‌کند و هيچ كس هم به او اعتراض نمی‌کند. با مشاهده ‌‌‌‌‌‌اين اعمال، به‌تدریج قبح آن‌ها از بين رفت و مردم با خود گفتند ‌‌‌‌‌‌شايد اين كارها اشكال زيادى نداشته باشد زيرا اگر انجام اين ‌‌‌‌‌‌كارها درست نبود، حكام و نمايندگان خليفه مسلمين به آن‌ها ‌‌‌‌‌‌دست نمی‌زدند!

سرانجام كار به جايى رسيد كه حتى يزيد علناً ‌‌‌‌‌‌مشروب می‌خورد، سگ بازى و ميمون بازى می‌کرد و كسى به ‌‌‌‌‌‌او اعتراض نمی‌کرد! زمانى كه به محض ثابت شدن اينكه كسى ‌‌‌‌‌‌مشروب خورده است او را تازيانه می‌زدند، با زمانى كه خودِ ‌‌‌‌‌‌خليفه مسلمين هر روز شراب بياشامد، چه مقدار تفاوت ‌‌‌‌‌‌دارد؟! در چنين شرايطى اگر امام حسين‌علیه‌‌السلام بگويد أيّها ‌‌‌‌‌‌النّاس! گناه نكنيد! كسى كه مشروب بخورد به جهنم خواهد ‌‌‌‌‌‌رفت و نصايحى از اين قبيل، هيچ كس به گفته‌های ایشان توجه ‌‌‌‌‌‌نخواهد كرد. حتى ممكن بود اگر ایشان بر اين كار اصرار كنند ایشان را ‌‌‌‌‌‌ترور كنند. مگر با امام حسن‌علیه‌‌السلام چه كردند؟! آن حضرت را به وسيله ‌‌‌‌‌‌همسرشان ‌‌مسموم كردند. معاويه بسيارى از افراد ‌‌‌‌‌‌را با عسل مسموم به قتل رساند. او می‌گفت إِنَّ لِلَّهِ جُنُودًا مِنَ الْعَسَلِ؛ خدا لشكريانى از عسل دارد! معاويه حتى دوستان نزديك خود را ترور می‌کرد. اگر امام حسين‌علیه‌‌السلام در جامعه به ‌‌‌‌‌‌موعظه، فعاليت فرهنگى، تدريس و مسئله‌گویی اكتفا می‌کرد، ‌‌‌‌‌‌آيا در آن شرايط تأثيرى داشت؟! چنين كارى نه‌تنها فایده‌ای ‌‌‌‌‌‌نداشت بلکه حتى ممكن بود در صورت اصرار بر اين كار، آن ‌‌‌‌‌‌حضرت هم ترور می‌شد؛ ‌‌بنابراین وظيفه سيدالشهداعلیه‌‌السلام چه بود؟! آيا بايد لشكرى ‌‌‌‌‌‌فراهم كند و با بنی‌امیه بجنگد؟! چه كسى آن حضرت را ‌‌‌‌‌‌همراهى می‌کرد؟! مگر با برادر بزرگوارشان چه كردند؟! بعضى از ‌‌‌‌‌‌فرماندهان لشكر امام حسن‌علیه‌‌السلام كه به سپاه معاويه پيوستند از ‌‌‌‌‌‌پسرعموها و از نزديكان آن حضرت بودند! آن‌ها هم هداياى ‌‌‌‌‌‌معاويه را قبول كردند. بااین‌وجود چه كسى آمادگى اين را ‌‌‌‌‌‌داشت كه امام حسين‌علیه‌‌السلام را در جنگ با معاويه و يزيد همراهى ‌‌‌‌‌‌كند؟! پس نه موعظه و نصيحت فایده‌ای داشت، نه لشكركشى و نه ‌‌‌‌‌‌جنگ و توسل به سلاح، آن‌گونه كه على‌علیه‌‌السلام در مقابل معاويه ‌‌‌‌‌‌رفتار كرد. در آن زمان كسى مانند ياران على‌علیه‌‌السلام باقى نمانده ‌‌‌‌‌‌بود. ياران حضرت امير‌علیه‌‌السلام هم اواخر امر خسته شده بودند و ‌‌‌‌‌‌حاضر به شركت در جنگ نمی‌شدند. بعضى از خطبه‌های ‌‌‌‌‌‌نهج‌البلاغه در مذمت كسانى است كه در جنگ سستى ‌‌‌‌‌‌می‌کردند و حضرت تعبيرات عجيبى در خصوص این دسته از افراد به کار می‌برند ازجمله يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَلَا رِجَالَ؛[4] ‌‌‌‌‌‌اى مردنماها! مادرتان به عزايتان بنشيند! چقدر فرياد بزنم كه ‌‌‌‌‌‌بايد براى نبرد مهيا شويد اما شما هيچ حركتى از خود نشان ‌‌‌‌‌‌ندهيد؟! آيا چنين كسانى آمادگى جنگ با معاويه و يزيد را در ‌‌‌‌‌‌ركاب امام حسين‌علیه‌‌السلام داشتند؟! آيا راه ديگرى براى حفظ اسلام باقى نمانده بود؟!

آبرو؛ تنها سلاح امام حسین‌علیه‌‌السلام

تنها يك ‌‌‌‌‌‌راه براى حسين‌علیه‌‌السلام باقى مانده بود. هنوز در ميان مردم كسانى ‌‌‌‌‌‌بودند كه حسين‌علیه‌‌السلام را بر دوش پيغمبرصلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله ديده ‌‌بودند. هنوز ‌‌‌‌‌‌كسانى بودند كه ديده بودند پيغمبر تا چه اندازه به اين نوه‌شان ‌‌‌‌‌‌علاقه داشتند، اظهار محبت می‌کردند، لب و دندان ایشان را ‌‌‌‌‌‌می‌بوسیدند، سفارش ایشان را به مردم می‌کردند و می‌فرمودند هر كس ‌‌‌‌‌‌حسين را اذيت كند مرا اذيت كرده است و هر كس مرا اذيت ‌‌‌‌‌‌كند خدا را اذيت كرده است! به‌هرحال مردم هنوز در اعماق ‌‌‌‌‌‌وجود خود علاقه‌ای به خاندان پيغمبرصلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله داشتند و اگرچه از ‌‌‌‌‌‌ايشان اطاعت نمی‌کردند اما به واسطه فطرت خود هنوز به ‌‌‌‌‌‌اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين محبت داشتند.

كسانى كه به اين خانواده احترام ‌‌‌‌‌‌می‌گذاشتند كم نبودند. در مرثیه‌ها شنیده‌اید كه حتى در كاخ ‌‌‌‌‌‌يزيد، همسران و كنيزان او هنگامى كه متوجه شدند اسراى ‌‌‌‌‌‌كربلا از خاندان پيغمبرصلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله هستند فرياد اعتراضشان بلند شد. ‌‌‌‌‌‌به تعبير ديگر آنچه براى سيدالشهداعلیه‌‌السلام باقى مانده بود آبرو ‌‌‌‌‌‌بود وگرنه نه بيان و درس و موعظه اثرى می‌کرد و نه امكان فعاليت نظامى و جنگ وجود داشت.

تلاش امام حسین‌علیه‌‌السلام برای کادرسازی فرهنگی پیش از واقعه عاشورا

‌‌‌‌از زمان شهادت امام حسن‌علیه‌‌السلام تا زمان مرگ معاويه و بيعت ‌‌‌‌‌‌گرفتن براى يزيد حدود ده سال به طول انجاميد. ‌‌‌‌‌‌امام حسين‌علیه‌‌السلام طى اين مدت سعى كردند افرادى را تربيت كنند كه به ‌‌‌‌‌‌كمك آن‌ها بتوانند حركت موج‌آفرینی را در جامعه ايجاد كنند. ایشان ده سال فعاليت مخفى و زيرزمينى انجام دادند و ‌‌‌‌‌‌تلاش‌های فراوانى كردند. آن حضرت به مسلمانان بلاد مختلف ‌‌‌‌‌‌پيغام می‌دادند. به‌خصوص در ايام حج، مسلمانان و مخصوصاً ‌‌‌‌‌‌كسانى كه تحصیل‌کرده و متشخص بودند را جمع می‌کردند و به ‌‌‌‌‌‌موعظه و نصيحت آن‌ها می‌پرداختند. از سيدالشهدا‌علیه‌‌السلام چندين ‌‌‌‌‌‌خطبه در منا نقل شده است كه خطبه‌های عجيبى است. اين ‌‌‌‌‌‌خطبه‌ها حكايت از اين دارند كه امام ‌‌‌‌‌‌حسين‌‌علیه‌‌السلام طى اين ده سال چه مقدار براى تربيت نيرو و كادرسازى فعاليت ‌‌‌‌‌‌كردند. آن حضرت مخفيانه و به دور از چشم دولت فعالیت‌هایی ‌‌‌‌‌‌كردند تا براى عده‌ای در گوشه و كنار كشورهاى اسلامى تبيين ‌‌‌‌‌‌كردند كه اسلام در معرض خطر است. سيدالشهدا‌علیه‌‌السلام اين كارها را ‌‌‌‌‌‌انجام دادند تا پس از قيام ایشان، عده‌ای ‌‌‌‌‌‌در اطراف بلاد اسلامى با ‌‌‌‌‌‌شنيدن ظلمى كه به اهل‌بیت شده، آرام ننشينند. آن حضرت ‌‌‌‌‌‌شرايط فرهنگى مناسبى را در جامعه ايجاد كردند كه بتوانند از ‌‌‌‌‌‌شهادتشان بهره لازم را ببرند.

سرّ حج نیمه‌تمام امام حسین‌علیه‌السلام

اگر آن بزرگوار فقط به كربلا می‌آمدند ‌‌‌‌‌‌و در آنجا كشته می‌شدند، نتيجه كامل حاصل نمی‌شد. اتفاقاً ‌‌‌‌‌‌امويان هم قصد داشتند همين كار را انجام دهند. زمانى كه سيدالشهدا‌علیه‌‌السلام در مكه بودند آن‌ها نقشه‌ای براى آن حضرت ‌‌‌‌‌‌طراحى كردند. علت اینکه حضرت فقط عمره را به جا آوردند و ‌‌‌‌‌‌براى اعمال حج در مكه باقى نماندند همين بود كه بنی‌امیه قصد ‌‌‌‌‌‌داشتند ايشان را در حال حج به شهادت برسانند.

اگر اين توطئه اجرا می‌شد، از سويى حرمت خانه خدا و ‌‌‌‌‌‌حرم امن الهى شكسته می‌شد و اين خود، موجب سنت‌شکنی ‌‌‌‌‌‌بود و ازآن‌پس اين مسئله رواج می‌یافت كه مردم در خانه خدا ‌‌‌‌‌‌هم امنيت نداشته باشند. از سوى ديگر خون سيدالشهدا‌علیه‌‌السلام ‌‌‌‌‌‌هم پايمال می‌شد؛ لذا آن حضرت اين حركت را با تدبير و ‌‌‌‌‌‌بهره‌برداری از شرايطى كه پيش آمده بود، به‌گونه‌ای تنظيم كردند ‌‌‌‌‌‌كه بتوانند از قيام و شهادت خود بهره كامل را ببرند.

دلیل نوشتن نامه برای امام حسین‌‌علیه‌‌السلام توسط کوفیان

از جمله ‌‌‌‌‌‌شرايطى كه براى بهره‌برداری سيدالشهدا‌علیه‌‌السلام پيش آمد اين ‌‌‌‌‌‌بود كه مردم كوفه كه پايتخت حكومت على‌علیه‌‌السلام بود و سال‌ها ‌‌‌‌‌‌پاى منبر آن بزرگوار نشسته بودند، بعد از شهادت امام ‌‌‌‌‌‌حسن‌علیه‌‌السلام هنگامى كه ديدند قرار است يزيد بر مسند خلافت ‌‌‌‌‌‌على‌علیه‌‌السلام تكيه بزند، بسيارى از شاگردان، ياران و شيعيان ‌‌‌‌‌‌حضرت اميرعلیه‌‌السلام گفتند براى پيشگيرى از اين امر راهى وجود ندارد جز اين كه امام حسين‌علیه‌‌السلام را به پذيرش حكومت وادار ‌‌‌‌‌‌كنيم.

بر همين اساس اهل كوفه دوازده هزار نامه براى امام حسين‌علیه‌‌السلام نوشتند. ممكن است اين سؤال مطرح شود كه چرا ‌‌‌‌‌‌اهل بصره، اهل مدينه و يا ديگران اين كار را انجام ندادند؟! ‌‌‌‌‌‌مگر گفته نمی‌شود كوفيان بی‌وفا بودند؟! بااین‌وجود چه ‌‌‌‌‌‌انگیزه‌ای موجب شد كه كوفيان، امام حسين‌علیه‌‌السلام را به حكومت ‌‌‌‌‌‌دعوت كنند؟!

اساساً مسئله امامت سيدالشهداعلیه‌‌السلام ابتدا توسط ‌‌‌‌‌‌مردم كوفه مطرح شد. دليل اين امر اين بود كه آن‌ها شاگردان ‌‌‌‌‌‌على‌علیه‌‌السلام بودند، سال‌ها پاى منبر على‌علیه‌‌السلام نشسته بودند، تربیت‌شده دست على‌علیه‌‌السلام بودند و بسيارى از ايشان هم شيعيان ‌‌‌‌‌‌خوبى بودند. مردم كوفه نامه‌هایی به امام‌علیه‌‌السلام نوشتند تا حجت ‌‌‌‌‌‌را بر آن حضرت تمام كنند و گفتند براى حفظ ارزش‌های ‌‌‌‌‌‌اسلامى راهى باقى نمانده است جز اینکه سيدالشهداعلیه‌‌السلام ‌‌‌‌‌‌امامت را قبول كند. ما هم آمادگى آن را داريم كه هر چه داريم را ‌‌‌‌‌‌در اختيار امام‌علیه‌‌السلام قرار دهيم.

حضرت باوجوداینکه آن‌ها را ‌‌‌‌‌‌به‌خوبی می‌شناختند و می‌دانستند كه آن‌ها به عهد خود وفا ‌‌‌‌‌‌نخواهند كرد اما اين موقعيت را مغتنم شمردند تا از آن براى ‌‌‌‌‌‌طرحى كه در نظر داشتند بهره‌برداری كنند و آن طرح مبارزه ‌‌‌‌‌‌شهادت‌طلبانه عليه دستگاه فساد، ظلم و كفر بود. لذا ابتدا ‌‌‌‌‌‌مسلم را به كوفه فرستادند و آن ماجرايى اتفاق افتاد كه بارها آن را ‌‌‌‌‌‌شنیده‌اید. گر چه بايد اين داستان‌ها هر روز تكرار شود و ما از ‌‌‌‌‌‌آن‌ها براى زندگى امروز خود درس بگيريم ‌‌‌‌‌‌و فقط به اظهار تأثر ‌‌‌‌‌‌اكتفا نكنيم.

شهادت برای احیای دین؛ تحلیل استراتژیک قیام سیدالشهدا‌علیه‌‌السلام

بنابراین علت اینکه امام حسين‌علیه‌‌السلام رفتار خاصى را در ‌‌‌‌‌‌پيش گرفتند اين بود كه راه‌های ديگر مسدود بود و آن ‌‌‌‌‌‌حضرت، تنها از اين راه كه آبرو و خون خود و عزيزانش را فدا كند و ‌‌‌‌‌‌اسارت خواهران و فرزندانش را به جان بخرد، می‌توانستند ‌‌‌‌‌‌اسلام را زنده نگه دارند. اگر آن بزرگوار اين كار را انجام ‌‌‌‌‌‌نمی‌دادند، احكام اسلام مانند دوران حكومت عثمان و بعد از آن در زمان ‌‌‌‌‌‌معاويه به‌کلی فراموش شده بود. به‌خصوص در ‌‌‌‌‌‌شام كه تنها نامى از نماز باقى مانده بود، آن هم چه نمازى! ‌‌‌‌‌‌حتماً شنیده‌اید بعضى از خلفاى بنی‌امیه روز چهارشنبه نماز ‌‌‌‌‌‌جمعه خواندند! يكى ديگر از ايشان در حال مستى نماز صبح ‌‌‌‌‌‌را چهار ركعت خواند! پس از اينكه به او گفتند ما تابه‌حال نماز ‌‌‌‌‌‌صبح را دو ركعت می‌خواندیم، چگونه شما چهار ركعت ‌‌‌‌‌‌خواندى؟! گفت: امروز سرخوش بودم، اگر می‌خواهید بيشتر ‌‌‌‌‌‌هم بخوانم!

این‌ها خليفه پيغمبرصلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله بودند! چه بر سر اموال مسلمين می‌آمد؟! گويا هيچ تكليفى نسبت به بیت‌المال و ضعفا و فقرا ‌‌‌‌‌‌براى ايشان وجود ندارد. اموال بیت‌المال بازيچه دست ‌‌‌‌‌‌دستگاه خلافت بود و به هر كس که اراده آن‌ها به او تعلق می‌گرفت به ‌‌‌‌‌‌او هديه يا جايزه می‌دادند تا او ايشان را مدح كند يا از آن‌ها ‌‌‌‌‌‌حمايت كند. بیت‌المال وسیله‌ای براى حفظ رياست و ‌‌‌‌‌‌حكومت آن‌ها بود و آن را تنها در اين راه هزينه می‌کردند، گويا ‌‌‌‌‌‌آن‌ها وظیفه‌ای شرعى در مورد بیت‌المال نداشتند و نبايد ‌‌‌‌‌‌بالسويه بين مردم تقسيم شود. كسى كه حتى اگر برادرش ‌‌‌‌‌‌اندكى بيشتر گندم از بیت‌المال طلب می‌کرد، پاسخ او را با آهن ‌‌‌‌‌‌گداخته می‌داد، على‌علیه‌‌السلام بود. ببینید که تفاوت بين اين دو رفتار از كجاست تا ‌‌‌‌‌‌به كجا!

اگر اين روش ادامه پيدا كرده بود یقیناً چيزى از حقايق ‌‌‌‌‌‌اسلام باقى نمانده بود. نه‌تنها معارف تشيع و اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين به ‌‌‌‌‌‌بركت خون سيدالشهداعلیه‌‌السلام باقى مانده است بلكه همان ‌‌‌‌‌‌مقدار از اسلام كه در اختيار اهل تسنن است به بركت خون ‌‌‌‌‌‌سيدالشهداعلیه‌‌السلام حفظ شده است به واسطه زمینه‌چینی‌های ‌‌‌‌‌‌امام حسين‌علیه‌‌السلام بود كه پس از شهادت آن بزرگوار در گوشه و ‌‌‌‌‌‌كنار مملكت اسلامى قیام‌ها و حرکت‌ها شروع شد.

اگر پيش از ‌‌‌‌‌‌آن زمينه فرهنگى لازم فراهم نشده بود، شهادت ‌‌‌‌‌‌سيدالشهداعلیه‌‌السلام چنين تأثيرى در متزلزل كردن حكومت ‌‌‌‌‌‌بنی‌امیه نداشت. چگونه بعد از روز عاشورا حركت توّابين و ‌‌‌‌‌‌قیام‌های ديگر شروع شد؟! اگرچه هيچ يك از آن‌ها نتوانستند ‌‌‌‌‌‌يك حكومت مركزى قوى به وجود آورند ولى به دليل اين ‌‌‌‌‌‌قیام‌ها بنی‌امیه هم دوام نياورد و پس‌ازآن نتوانستند به نام ‌‌‌‌‌‌حكومت اسلامى با احكام و معارف اسلام بازى كنند. در نتیجه قيام سيدالشهداعلیه‌‌السلام مردم متوجه شدند كه بنی‌امیه ‌‌‌‌‌‌خليفه به حقّ رسول ‌‌‌‌‌‌‌‌اللّه‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله نيستند. اين اولين خدمتى بود كه ‌‌‌‌‌‌حسين بن على‌علیه‌‌السلام با قيام خود انجام دادند. پيش از آن مردم باور ‌‌‌‌‌‌كرده بودند كه اطاعت هر كس كه بر اين مسند بنشيند، مانند ‌‌‌‌‌‌اطاعت از پيامبرصلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله واجب است، حتى اگر زنازاده باشد و يا در حال ‌‌‌‌‌‌حكم كردن و نمازخواندن، مست باشد! آن‌ها می‌گفتند اين ‌‌‌‌‌‌شخص خليفه مسلمين است و بايد از او اطاعت كنند.

قیام امام حسین‌‌علیه‌‌السلام؛ اعتراض عملی به حاکمان بی‌دین

كسى كه اين سد را شكست و اين هشيارى را به مردم داد ‌‌‌‌‌‌كه هر كس بر مسند حكومت نشست حق حكومت ندارد، ‌‌‌‌‌‌حسين‌علیه‌‌السلام بود. حاكم بايد معصوم باشد و يا به اذن معصوم‌علیه‌‌السلام ‌‌‌‌‌‌و طبق احكام خدا رفتار كند، در غير اين صورت حاكم با ساير ‌‌‌‌‌‌مردم تفاوتى ندارد. اطاعت از كسى بدون چون‌وچرا واجب ‌‌‌‌‌‌است كه معصوم باشد و خدا عصمت او را تضمين كرده باشد. ‌‌‌‌‌‌افراد ديگرى كه از طرف معصوم با اذن خاص يا با اذن عام تعيين می‌شوند، در صورتى اطاعتشان واجب است كه طبق ‌‌‌‌‌‌احكام شرع عمل كنند وگرنه اطاعت هر اولوالامرى واجب ‌‌‌‌‌‌نيست.

هنوز بسيارى از برادران اهل تسنن معتقدند كه اگر ‌‌‌‌‌‌كسى عليه حكومت اسلامىِ وقت قيام كند، خونش هدر است ‌‌‌‌‌‌اما اگر همين شخص در اين كار حرام خود كه موجب هدر ‌‌‌‌‌‌رفتن خون اوست، پيروز شد و حكومت را به دست گرفت، ‌‌‌‌‌‌اطاعت او بر ديگران واجب می‌شود! همين كسى كه به عنوان ‌‌‌‌‌‌دزدِ گردنه ‌‌‌‌‌‌‌‌بند شناخته می‌شد و تا ديروز ريختن خون او به دليل ‌‌‌‌‌‌قيام بر عليه حكومت اسلامى حلال بود، اگر امروز پيروز و ‌‌‌‌‌‌حاكم شد، اطاعتش واجب است! هنوز بسيارى از اهل تسنن ‌‌‌‌‌‌چنين اعتقادى دارند.

سيدالشهداعلیه‌‌السلام بود كه اين سد را ‌‌‌‌‌‌شكست و به مردم فهماند که اطاعت هر كسى که بر مسند حكومت ‌‌‌‌‌‌بنشيند، به صورت مطلق واجب نيست. نه‌تنها اطاعت مطلق ‌‌‌‌‌‌واجب نيست بلكه درصورتی‌که خلاف شرع از او مشاهده ‌‌‌‌‌‌شد، بايد ابتدا از او انتقاد كرد، او را موعظه و راهنمايى كرد، در ‌‌‌‌‌‌مرحله بعد او را تهديد كرد و سرانجام بايد تا جايى پيش رفت ‌‌‌‌‌‌كه اگر بقاى اسلام و حفظ ارزش‌های اسلامى متوقف بر ريختن ‌‌‌‌‌‌خون است، در اين راه خون داد.

قيام سيدالشهدا‌علیه‌‌السلام؛ الگوی انقلاب اسلامی

اگر امام حسين‌علیه‌‌السلام چنين كارى ‌‌‌‌‌‌را انجام نداده بود، هرگز انقلاب اسلامى ايران تحقق پيدا ‌‌‌‌‌‌نمی‌کرد. انقلاب ما از قيام سيدالشهدا‌علیه‌‌السلام الگو گرفته است؛ ‌‌‌‌‌‌اما پس از پيروزى انقلاب، مجدداً ریشه‌های همان ‌‌‌‌‌‌سادگی‌هایی كه در توده مردم زمانِ گذشته بود، در جامعه ما ‌‌‌‌‌‌هم شروع به جوانه زدن كرد!

روزى معاويه براى اینکه امام حسين‌علیه‌‌السلام را وادار به بيعت ‌‌‌‌‌‌با يزيد كند نزد آن حضرت آمد و با آن بزرگوار به بحث ‌‌‌‌‌‌پرداخت. حضرت فرمود: تو می‌گویی من با كسى كه شرابخوار ‌‌‌‌‌‌است بيعت كنم؟! معاويه گفت: چرا از مؤمن غيبت می‌کنی؟! ‌‌‌‌‌‌يزيد درباره شما چنين سخنانى نمی‌گوید و از شما غيبت ‌‌‌‌‌‌نمی‌کند! معاويه با چنين كلام و منطقى مردم را فريب می‌داد.

امروز هم در جامعه ما كسانى هستند كه اگر از يك گناه، ‌‌‌‌‌‌بدعت و انكار ضرورى دين توسط مسئولی انتقاد شود، ‌‌‌‌‌‌می‌گویند چرا غيبت می‌کنید؟! اين كار موجب تضعيف ‌‌‌‌‌‌حكومت اسلامى می‌شود!

مگر هر شخصى در هر پستى قرار ‌‌‌‌‌‌بگيرد، آن فرد معادل نظام اسلامى است؟! اگر باب انتقاد از ‌‌‌‌‌‌حكام باز نباشد، اساس اسلام از بين خواهد رفت، داستان ‌‌‌‌‌‌معاويه تكرار خواهد شد و مجدداً به نام دين، استبداد سلطنتى ‌‌‌‌‌‌در جامعه حکم‌فرما خواهد شد. آن زمان استبداد سلطنتى ‌‌‌‌‌‌حاكم بود، امروز استبداد جمهورى حاكم خواهد شد. چه ‌‌‌‌‌‌تفاوتى بين اين دو هست؟!

سيدالشهداعلیه‌‌السلام كسى بود كه بناى چنين سنتى را در جامعه اسلامى گذاشت كه بايد با حاكمى كه ‌‌‌‌‌‌مخالف دين عمل می‌کند، برخورد شود. در مرحله اول با ‌‌‌‌‌‌موعظه و نصيحت، در مرحله بعد هم از راه‌های ديگر، تا جايى ‌‌‌‌‌‌كه اگر حفظ ارزش‌های اسلامى متوقف بر نثار خون بود، مؤمن ‌‌‌‌‌‌بايد آمادگى چنين فداكارى را داشته باشد. اين مكتب ‌‌‌‌‌‌حسين‌علیه‌‌السلام است.

حسین‌‌علیه‌‌السلام؛ الگویی برای استمرار دینداری انقلابی

چرا امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه می‌فرمود ما آنچه داريم از امام ‌‌‌‌‌‌حسين‌علیه‌‌السلام است؟! امام حسين‌علیه‌‌السلام با امام حسن‌علیه‌‌السلام چه تفاوتى ‌‌‌‌‌‌داشت؟! هر دو سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّة بودند؛ امام حسين‌‌علیه‌‌السلام به ‌‌‌‌‌‌برادر بزرگتر خود احترام می‌گذاشت. حال چرا ما بيشتر از امام ‌‌‌‌‌‌حسين‌‌علیه‌‌السلام ياد می‌کنیم؟! چون براى آن حضرت شرايطى پيش ‌‌‌‌‌‌آمد كه نوعى فداكارى را اقتضا می‌کرد و اين شرايط براى ‌‌‌‌‌‌شخص ديگرى فراهم نشد. بر همين اساس آن بزرگوار الگو ‌‌‌‌‌‌شد؛ الگويى كه تا پايان قيامت كارآيى خواهد داشت. تا زمانى ‌‌‌‌‌‌كه چنين روحیه‌ای در مردم وجود دارد كه آمادگى فدا كردن ‌‌‌‌‌‌جان خود را براى دينشان دارند، دشمنان اسلام در آن‌ها طمع ‌‌‌‌‌‌نمی‌کنند. زمانى دشمن به نفوذ در حكومت اسلامى اميدوار ‌‌‌‌‌‌می‌شود كه چنين روحیه‌ای در جامعه كمرنگ شود و جاى ‌‌‌‌‌‌خود را به اين تفكر بدهد كه نبايد كشته شد و نبايد خون داد. ‌‌‌‌‌‌در اين صورت دشمن به پيروزى خود بر اين مردم اطمينان ‌‌‌‌‌‌خواهد يافت؛ چون اين مردم از مرگ می‌ترسند.

امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه؛ احیاکننده سنت حسينى

‌‌‌‌خداوند بر علوّ درجات امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه بيفزايد. ایشان اولين كسى بودند ‌‌‌‌‌‌كه در زمان ما اين درس را به مردم دادند كه تقيه هميشه واجب ‌‌‌‌‌‌نيست بلكه در بعضى از موارد حرام است و بايد تا پاى جان ‌‌‌‌‌‌ايستاد. اولين كسى كه صریحاً اين مطلب را گفت امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه بود. آن ‌‌‌‌‌‌بزرگوار فرمودند امروز تقيه حرام است ولو بلغ ما بلغ؛ يعنى كار به ‌‌‌‌‌‌هر جا برسد. آن زمان كسى جرئت نمی‌کرد به اين صراحت ‌‌‌‌‌‌چنين سخنانى را بر زبان جارى كند. احیاکننده سنت حسينى ‌‌‌‌‌‌در زمان ما امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه است.

‌‌‌‌حركت ایشان به اسلام جان ديگرى و به مسلمان‌ها عزت ‌‌‌‌‌‌ديگرى بخشيد. به خدا قسم ما در طول تاريخ 1400 ساله ‌‌‌‌‌‌اسلام، نمونه‌ای براى عزتى كه در سايه ‌‌‌‌‌‌حركت امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه نصيب مسلمانان شد سراغ نداريم. شايد بعضى از شما آن وضع ذلت بارى ‌‌‌‌‌‌كه مسلمانان به‌خصوص ایرانی‌ها به آن مبتلا شده بودند را به ‌‌‌‌‌‌خاطر داشته باشيد. بنده گاهى به بعضى از كشورهاى اسلامى ‌‌‌‌‌‌می‌رفتم. هنگامی‌که مردم آن كشورها متوجه می‌شدند ما ‌‌‌‌‌‌ايرانى هستم به ما می‌گفتند أخ اليهود! نسبت به ما ‌‌‌‌‌‌بی‌اعتنایی می‌کردند و حتى جواب سلام ما را هم نمی‌دادند؛ ‌‌‌‌‌‌اما بعد از انقلاب نه‌تنها در بين كشورهاى اسلامى بلكه حتى ‌‌‌‌‌‌در خود آمريكا عزتى باورنکردنی به دست آورديم. افسران آمريكايى در كنار كاخ سفيد به خاطر اینکه من لباس خمينى را ‌‌‌‌‌‌به تن داشتم به من احترام می‌گذاشتند.

‌‌‌‌‌‌اين عزتى است كه در سايه پيروى از حسين‌علیه‌‌السلام به دست ‌‌‌‌‌‌آمد. اگر اين روحيه را حفظ كرديم خدا بر عزت ما خواهد ‌‌‌‌‌‌افزود؛ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ؛[5] اما اگر اين روحيه را از دست ‌‌‌‌‌‌بدهيم و به جاى ‌‌‌‌‌‌شهادت‌طلبی، پول ‌‌‌‌‌‌‌‌طلب، راحت‌طلب و آسایش‌طلب شويم ‌‌‌‌‌‌و تمام همّ و غمّ ما مسائل اقتصادى و رفاه زندگى باشد، از ‌‌‌‌‌‌همين نقطه سراشيبى سقوط ما شروع می‌شود. عزّت در سايه ‌‌‌‌‌‌شهادت‌طلبی و ذلت هم در سايه دنياطلبى است.

بحمداللّه ملت ما ‌‌قدر و منزلت خون سيدالشهداعلیه‌‌السلام را دانست و ‌‌‌‌‌‌در طول تاريخ به صورت‌های مختلف نسبت به آن اداى احترام ‌‌‌‌‌‌و قدردانى كرد و بعد از 1400 سال ثمره اين قدردانى كه اين ‌‌‌‌‌‌عزت و سربلندى است را به دست آورد؛ ولى بايد متوجه باشيم ‌‌‌‌‌‌سنت الهى اين نيست كه وقتى عزتى نصيب مردمى شد آن را ‌‌‌‌‌‌براى هميشه تضمين كند. بقاى اين عزت تا زمانی تضمين شده ‌‌‌‌‌‌است كه مردم عامل آن را حفظ كنند.

هشدار قرآن درباره ناسپاسی از نعمت‌های الهی

خداوند در قرآن از هيچ طایفه‌ای به اندازه بنی‌اسرائیل ‌‌‌‌‌‌تعريف نكرده است. خداوند متعال در دو آیه خطاب به بنی‌اسرائیل ‌‌‌‌‌‌می‌فرماید: إِنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ؛[6] شما را بر همه ‌‌‌‌‌‌جهانيان برترى دادم. حضرت موسى و هارون را فرستاد تا ‌‌‌‌‌‌چنين مردمى از چنگال فرعونيان نجات دهند اما بعد از ‌‌‌‌‌‌چندى نوبت به امتحان رسيد. چند روزى كه حضرت موسى ‌‌‌‌‌‌به كوه طور رفت آن‌ها گوساله‌پرست شدند. به همين كسانى كه ‌‌‌‌‌‌خدا به ايشان عزت داده بود و در حق آن‌ها فرموده بود فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ دستور داده شد صورت‌های خود را بپوشانيد و با ‌‌‌‌‌‌شمشير يكديگر را بكشيد! هزاران نفر از بنی‌اسرائیل كه ‌‌‌‌‌‌گوساله‌پرست شده بودند، در يك روز به دست خود بنی‌اسرائیل كشته شدند. همان كسانى كه خدا به آن‌ها فرمود: فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ.

همين مردم هنگامی‌که از نعمت خدا قدردانى نكردند، در ‌‌‌‌‌‌جريان مخالفت با تحريم صيد در روز شنبه، صد هزار نفر از ‌‌‌‌‌‌ايشان مسخ شدند و به صورت ميمون درآمدند. همين مردمى ‌‌‌‌‌‌كه در حق آن‌ها گفته شد فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ و در یک آيه ديگر ‌‌‌‌‌‌خداوند خطاب به آن‌ها می‌فرماید: آتَاكُم مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِّنَ الْعَالَمِينَ.[7] اما همين مردم زمانى كه قدر نعمت‌های خدا را ندانستند، عقوبت خدا بر ايشان نازل شد. خدايى كه أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ است، هنگام عقوبت هم أَشَدُّ الْمُعَاقِبِينَ است. ‌‌‌‌‌‌اين سنت تغييرناپذير الهى است كه اگر قدر نعمت الهى را ‌‌‌‌‌‌ندانيد، از شما گرفته خواهد شد.

حاكمان نااهل؛ چوب کفران نعمت عزتمندی در سایه انقلاب اسلامی

عزيزان من! بترسيد از روزى ‌‌‌‌‌‌كه خدای‌ناکرده در اثر ناسپاسى، اين عزت در معرض خطر ‌‌‌‌‌‌قرار گيرد. می‌پرسید به وسيله چه كسانى؟! عزت مسلمانان در ‌‌‌‌‌‌صدر اسلام به دست چه كسانى به خطر افتاد؟! حكّام، ‌‌‌‌‌‌درباريان، نخبگان، خواص و بعضاً توسط توده مردم ناآگاه. ‌‌‌‌‌‌امروز هم خطر ابتدا از ناحيه حكّام متوجه اسلام می‌شود. ‌‌‌‌‌‌كسانى كه بدعت می‌گذارند، قوانين ضد اسلامى را در قوه ‌‌‌‌‌‌مقننه وضع می‌کنند، قوه مجريه هم آن قوانين را اجرا می‌کند. ‌‌‌‌‌‌در اين چند سال چه اندازه بدعت‌ها گذاشته شد؟! چه مقدار ‌‌‌‌‌‌رفتارهاى ضد اسلامى از بعضى از مسئولان در حد وزارت ‌‌‌‌‌‌انجام گرفت؟! چه كسى بود كه سد حيا را در برابر جوانان و ‌‌‌‌‌‌دختران ما شكست؟! چه كسى بساط چهارشنبه‌سوری را در ‌‌‌‌‌‌اين مملكت رواج داد؟! چه كسانى آن‌قدر تبليغ كردند تا كار به ‌‌‌‌‌‌جايى رسيد كه در مركز جمهورى اسلامى ايران، جلوى چشم ‌‌‌‌‌‌بيگانگان، دختر و پسر از روى آتش بپرند، همديگر را ببوسند ‌‌‌‌‌‌و در آغوش بگيرند؟! مسلمانان كشورهاى ديگر هم مشاهده ‌‌‌‌‌‌كنند و از خود بپرسند آيا اينجا كشور اسلامى است؟! آيا اين ‌‌‌‌‌‌همان جايى است كه امام خمينى انقلاب كرد؟! چه كسى اين ‌‌‌‌‌‌كارها را انجام داد؟! آيا كسى غير از حاكمان نااهل اين كارها را ‌‌‌‌‌‌انجام دادند؟!

حساسیت انتخاب؛ مسئولیت فردی در مشروعیت بخشیدن به فاسدان

چه كسى آن‌ها را بر كرسى نشاند؟! آيا كسى غير از ‌‌‌‌‌‌نخبگانى كه طمع در مال، ثروت و مقام داشتند و توده‌ای كه به ‌‌‌‌‌‌آن‌ها رأى دادند؟! تمامى كسانى كه به نحوى در تقويت اين افراد ‌‌‌‌‌‌مؤثر بودند، در همه اين گناه‌ها شريك هستند. تمام کسانی که به هر نحوی در تقویت این افراد نقش داشتند، در تمامی گناهان آنان شریک‌اند و اگر این گناه ادامه یابد تا هر زمان كه باشد چنين است؛ مَن سَنَّ سُنَّةً سَيِّئَةً، كَانَ عَلَيْهِ وِزْرُهَا وَوِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا؛[8] مَن يَشْفَعْ شَفَاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِّنْهَا.[9]

رأی دادن؛ تکلیف شرعی

بعضى از ما تصور می‌کنیم رأى دادن امرى ‌‌‌‌‌‌است كه تنها به خود ما مربوط می‌شود. خير، این‌چنین نيست. ‌‌‌‌‌‌رأى دادن حق نيست، بلكه تكليف است. بايد در انتخابات ‌‌‌‌‌‌شركت كرد و رأى داد و بايد اصلح را شناخت و به او رأى داد. ‌‌‌‌‌‌مسامحه در رأى دادن جايز نيست. از سر هوس به كسى رأى ‌‌‌‌‌‌دادن بازى كردن با اسلام است. بايد از همين امروز در صدد ‌‌‌‌‌‌تحقيق باشيد و بررسى كنيد كه چه كسى براى اداره مملكت از ‌‌‌‌‌‌ديگران اصلح است. آيا اهميت سپردن چنين امانتى به كسى كه می‌خواهد سرنوشت كشورى را در دست بگيرد، از عروس ‌‌‌‌‌‌كردن يك دختر كمتر است؟! شما اگر بخواهيد دختر خود را ‌‌‌‌‌‌عروس كنيد، آيا در مورد شخص خواستگار تحقيق نمی‌کنید؟! ‌‌‌‌‌‌آيا بايد به همين اندازه كه چند پوستر به درودیوار زده شود و ‌‌‌‌‌‌شعارهايى داده شود اكتفا كنيد؟! رأى دادن يك تكليف است، ‌‌‌‌‌‌نه حقى كه بگوييد حق خودم است و به هر كس خواستم رأى ‌‌‌‌‌‌می‌دهم. زمانى كه رأى می‌دهید در اين دنيا كسى كه از شما ‌‌‌‌‌‌مؤاخذه نمی‌کند اما تا روز قيامت هر اثرى که بر رأى شما مترتب ‌‌‌‌‌‌شود شما هم در آن شريك هستيد. اگر اين اثر، خير باشد در ‌‌‌‌‌‌ثواب آن شريك هستيد و اگر گناه، فساد، فحشا، بی‌عفتی، ‌‌‌‌‌‌رشوه‌خواری و ساير گناهان باشد، شما هم سهمى از آن ‌‌‌‌‌‌خواهيد داشت. نگوييد حال كه رأى دادن تا اين حد سخت ‌‌‌‌‌‌است، ما به كسى رأى نمی‌دهیم! فراموش نكنيد که اين كار يك ‌‌‌‌‌‌تكليف است. اگر اين مسئله يك حقّ بود، انسان می‌توانست از ‌‌‌‌‌‌آن استفاده كند، همچنان که می‌توانست از آن صرف‌نظر كند. ‌‌‌‌‌‌همچنين می‌توانست به هر كس كه تمايل داشت رأى بدهد؛ اما ‌‌‌‌‌‌این‌گونه نيست. اين یک تكليف واجب است. بايد اصلح را ‌‌‌‌‌‌شناسايى كنيد و به اصلح رأى بدهيد. از همين امروز متوجه ‌‌‌‌‌‌اين مسئله باشيد.

از گذشته‌ها پند بگيريد! اگر شما در تقويت بعضى از اين ‌‌‌‌‌‌گناهكاران و مفسدين شريك بوديد توبه كنيد و ازاین‌پس در ‌‌‌‌‌‌گفتگوهاى خانوادگى خود و در معرفى افراد به دوستانتان ‌‌‌‌‌‌مراقب باشيد و ببينيد چه كسى را تقويت می‌کنید. مسائل ‌‌‌‌‌‌حكومت اسلامى شوخی‌بردار نيست. مسلط كردن افراد بر ‌‌‌‌‌‌جان، مال و ناموس مردم كار ساده‌ای نيست. كارى بسيار ‌‌‌‌‌‌مهم است و درعین‌حال تكليفى واجب است.

روحيه شهادت‌طلبی؛ عامل عزت و بقاى اسلام

عرايضم را خاتمه بدهم. آنچه موجب عزت و بقاى اسلام ‌‌‌‌‌‌شد، روحيه شهادت‌طلبی بود كه در اصحاب سيدالشهداعلیه‌‌السلام بود ‌‌‌‌‌‌و آنچه می‌تواند اين عزّت را تا قيامت براى مسلمانان حفظ ‌‌‌‌‌‌كند حفظ اين روحيه شهادت‌طلبی است؛ يعنى نترسيدن از ‌‌‌‌‌‌مرگ و استقبال از مرگ در جايى كه وظيفه اقتضا كند. معناى ‌‌‌‌‌‌اين سخن اين نيست كه همه ما خود را به كشتن بدهيم بلكه ‌‌‌‌‌‌داشتن چنين آمادگى روحی‌ای مهم است. اين آمادگى است كه ‌‌‌‌‌‌دشمن را می‌ترساند و فرارى می‌دهد.

اميدواريم كه اين درس را به‌خوبی از مكتب ‌‌‌‌‌‌سيدالشهداعلیه‌‌السلام بياموزيم و آن را براى هميشه حفظ كنيم. براى ‌‌‌‌‌‌شهداى عزيزمان همواره طلب رحمت و مغفرت كنيم و ياد آن ‌‌‌‌‌‌عزيزان را بزرگ بشماريم.

وَالسَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ


[1]. بحارالانوار، ج 28، ص 328.

[2]. شرح نهج‌البلاغه ابن ابى ‏الحديد، ج 1، ص 202.

[3]. بحارالانوار، ج 44، ص 382.

[4]. نهج‌البلاغه، خطبه 27.

[5]. ابراهیم، 7.

[6]. بقره، 47 و 122.

[7]. مائده، 20.

[8]. بحارالانوار، ج 71، ص 204.

[9]. نساء، 85.