سبک زندگی الهی؛ نقشه‌ای برای سعادت ابدی

در جمع گروهی از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛ مشهد مقدس
تاریخ: 
دوشنبه, 20 بهمن, 1393

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح ملکوتی امام راحل و شهدای والامقام اسلام، مخصوصاً شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی، صلواتی اهدا می‌کنیم.

خداوند متعال را شکر می‌کنیم که توفیق عنایت فرمود در این ایام مبارکه فجر که طلوع مجدد خورشید اسلام در منطقه و در جهان است، در کنار بارگاه ملکوتی حضرت ثامن الحجج‌صلوات‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌علي‌‌آبائه‌‌و‌أبنائه‌‌المعصومين مشرف شدیم و فرصتی شد که لحظاتی درباره بعضی از موضوعاتی که موجب خشنودی خدا، اولیای الهی و مقام معظم رهبری است گفتگویی داشته باشیم.

موضوع سبک زندگی ابعاد بسیار وسیعی دارد و گویندگان، نویسندگان و دانشمندان در این مدت، مطالعات و پژوهش‌هایی کرده‌اند، مقالاتی نوشته‌اند و بحث‌هایی کرده‌اند که همه آن‌ها قابل تقدیر و تشکر است. در این لحظاتی که مزاحم شما هستم اگر بخواهم بحثی را آغاز کنم که دامنه‌دار بوده و نیازمند جلسات متعددی باشد مناسب نخواهد بود چراکه بیشتر از این جلسه، توفیق شرفیابی خدمت عزیزان را نخواهم داشت. ازاین‌رو، به نکته‌ای اشاره می‌کنم که به نظر بنده مهم آمده و در این‌گونه مباحث کمتر مورد توجه قرار گرفته است؛ درحالی‌که به گمان قاصر بنده، این نکته از نکات اساسی به شمار می‌آید.

بررسی معیارهای اساسی در انتخاب سبک زندگی برتر

صحبت از شیوه‌های مختلف زندگی و مقایسه آن‌ها با همدیگر و ترجیح یکی بر دیگری باید یک معیار تعیین‌کننده داشته باشد که ما بدانیم بر چه اساسی می‌توانیم یک روش و شیوه را بر روش دیگر ترجیح دهیم؛ چون در این روزگار بسیار شایع است که هر مردمی سلیقه، رفتار و فرهنگ خاصی دارند و طبق فرهنگ خودشان به شیوه خاصی هم زندگی می‌کنند. اینکه ما بیاییم شیوه زندگی کسانی را بر دیگران ترجیح بدهیم یا بخواهیم تحمیل کنیم این کار درستی نیست، همان‌گونه که رنگ‌ها با هم فرق می‌کند و هر کسی رنگی را برای لباسش دوست می‌دارد و نمی‌شود به یک کسی بگویند تو حتماً این رنگ را دوست بدار و این خیلی زیباتر است. به نظر او یک رنگ دیگر زیباتر است.

 گاهی بعضی تصور می‌کنند که شیوه‌های زندگی انسان‌ها هم همین‌گونه است، رنگ‌های مختلفی دارد، هر قوم و هر گروهی برای خودشان یک سلیقه‌ای دارند، یک رنگی را می‌پسندند، آن را انتخاب می‌کنند و به دنبالش می‌روند. ممکن هم است که در طول سال‌های طولانی و قرن‌ها، سلیقه‌ها آرام‌آرام تغییر کند ولی به‌هرحال انتخاب سبک زندگی تابع سلیقه افراد و گروه‌هاست، این جای بحث عقلی ندارد که ما بگوییم این بهتر است یا آن بهتر است، این‌گونه خوب است یا آن‌گونه. این درواقع همان نسبیت‌گرایی در اخلاق و ارزش‌هاست؛ یعنی می‌گویند هر نوع رفتاری برای یک کسانی خوب است. کسان دیگری که آن را خوب نمی‌دانند برای آن‌ها خوب نیست.

فرض کنید در همین کشور خودمان در استان‌های مختلف، اقوامی هستند که یک سبک لباسی می‌پوشند و اهل یک استان دیگر آن را نمی‌پسندد. مثلاً شما اگر لباس‌های عشایر را با لباس‌های بسیاری از شهرهای دیگر مقایسه کنید، ما لباس عشایر را برای شهرهای خودمان نمی‌پسندیم اما برای آن‌ها بسیار زیباست. رنگ‌هایی که انتخاب می‌کنند مثلاً برای ما یک رنگ‌های زننده‌ای است اما آن‌ها دوست دارند و از آن رنگ خوششان می‌آید. نمی‌شود این را تحمیل کرد که شما رنگ لباستان را آن‌گونه انتخاب کنید که ما دوست داریم. آن‌ها آن‌گونه دوست دارند. دیگر خوب و بدی ندارد. برای هرکسی خوب همان است که خودش دوست دارد. این نسبیت‌گرایی است یعنی این کار، نسبت به این قوم، خوب است، نسبت به یک قوم دیگر خوب نیست. این استدلال عقلی برنمی‌دارد که چرا این خوب است؛ آن‌ها دوست دارند که این‌گونه باشند.

گاهی نسبت به سبک زندگی نیز چنین تصوری شکل می‌گیرد. اروپایی‌ها اکنون به شیوه‌ای زندگی می‌کنند که با ما تفاوت‌هایی دارد؛ البته با وضعیت فعلی ما تفاوت چندانی ندارد و این تفاوت‌ها کاهش یافته است اما با سبک زندگی ما در صد سال پیش تفاوت‌های چشمگیری دارد. باید گفت آن لباس و سبک زندگی، اروپایی است و برای آن‌ها مناسب است. ما نیز سبک زندگی شرقی و ایرانی خودمان را داریم که برای ما مطلوب و مناسب است.

نقش رسانه‌ها در شکل‌گیری سلیقه‌ها و تغییر سبک زندگی

اگر سلیقه‌های یک ملت به‌تدریج تغییر کند و به سمت شیوه‌ای دیگر گرایش یابد، آن سبک جدید نیز برای آن‌ها خوب خواهد بود اما اگر سلیقه‌ها تغییر نکرده باشد، تا زمانی که ذائقه و پسند یک قوم ثابت باقی بماند، همان سبک زندگی که خودشان دوست دارند و می‌پسندند، برای آن‌ها مناسب‌تر است؛ بنابراین اگر قرار باشد تغییری صورت بگیرد، باید ابتدا در سلیقه‌ها تحول ایجاد کرد. سلیقه‌ها نیز معمولاً تحت تأثیر عوامل روان‌شناختی خاصی هستند که مهم‌ترین نقش را رسانه‌ها ایفا می‌کنند.

وقتی لباسی در جامعه مد می‌شود و شما ریشه آن را بررسی می‌کنید، می‌بینید که در فیلم‌های سینمایی، شخصیت‌ها، ستاره‌های مشهور ورزشی یا بخش‌های دیگر، آن لباس را می‌پوشند یا مثلاً نوع خاصی از آرایش مو را دارند. اخیراً برخی مدل‌های جدید آرایش مو مد شده‌اند که کم‌کم در ایران نیز رایج می‌شوند و منشأ آن‌ها چند ورزشکار بوده‌اند. رسانه‌ها با انتشار گسترده این موارد و افزودن زرق‌وبرق به آن‌ها به‌تدریج سلیقه جوانان را به سمت آن‌ها سوق می‌دهند و به‌این‌ترتیب، سلیقه‌ها تغییر می‌کند. درنتیجه، سبک زندگی و شیوه زیستن نیز دگرگون می‌شود.

مثلاً در سبک خانه‌داری: اینکه دکوراسیون اتاق چگونه باشد، نوع مبل و صندلی چگونه انتخاب شود، روی زمین بنشینند یا روی مبل و به‌طورکلی چگونه زندگی کنند. برخی کشورها، مانند ژاپن، هنوز هم سبک زندگی‌شان مانند اروپایی‌ها نیست که همه چیز مبله باشد. شرقی‌ها سبک خاص خود را دارند؛ اما به‌تدریج، تحت تأثیر تبلیغات، رسانه‌ها و فیلم‌ها، می‌توان سلیقه یک قوم را تغییر داد و در پی آن، سبک زندگی‌شان نیز عوض می‌شود.

تحلیل روان‌شناختی گرایش به تغییر سبک‌ زندگی

حالا انگیزه‌ این تغییر چیست؟ غالباً به این دلیل است که وقتی یک قوم برجستگی‌هایی دارد ازجمله شهرت، اهمیت، پیشرفت علمی، صنعتی یا تکنولوژیکی، اقوام دیگر دچار احساس ضعف و حقارت می‌شوند و تمایل پیدا می‌کنند که شبیه آن‌ها شوند. نخستین جلوه‌ این تمایل، تقلید در لباس و سبک زندگی است. این نوع تقلید، امری طبیعی در نهاد انسان است. عامل انتخاب نیز این است که فرد، کسی را که از او تقلید می‌کند، دارای نوعی برتری می‌داند. گاهی همین برتری در صنعت و ثروت موجب می‌شود که مردم در شیوه‌ زندگی نیز از آن‌ها پیروی کنند. این، مهم‌ترین عامل جامعه‌شناختی در تحلیل چرایی تغییر سبک زندگی و گرایش افراد به سبک‌های دیگر است.

آیا تاکنون دیده‌اید که جوانی که مدل آرایش مویش را به شکلی عجیب درآورده، برای آن استدلال عقلی بیاورد؟! ممکن است در نگاه اول، این مدل برای ما زشت، ناپسند یا حتی خنده‌دار باشد؛ اما وقتی از خودش می‌پرسید، می‌گوید: «این مد است.» مد چیست؟ همان چیزی است که در تلویزیون، مجلات ورزشی، اقتصادی و تبلیغات نمایش داده می‌شود. همین ظاهر، مد تلقی می‌شود و هیچ دلیل دیگری لازم نیست. او حتی احساس نمی‌کند که این انتخاب باید فضیلتی بهداشتی یا اخلاقی داشته باشد. فقط از این خوشش می‌آید که شبیه آن‌ها باشد.

این یک تحلیل جامعه‌شناختی و روان‌شناسی اجتماعی است که چگونه افراد سبک زندگی خود را تغییر می‌دهند. آیا باید تغییر بدهند یا نه؟! بایدی در کار نیست؛ مسئله این است که سلیقه‌ آن‌ها چه اقتضا می‌کند. مهم آن است که علت روان‌شناختی این تغییر کشف شود یعنی چه چیزی باعث می‌شود سلیقه‌ها دگرگون شوند و افراد به تقلید از دیگران روی بیاورند. اگر قرار باشد تقلید کنند، باید کاری کنند که کسانی که در نظرشان مهم، جالب و برجسته‌اند، آن رفتار یا سبک را بپسندند.

تقلید یا تعقل؟! نگاهی اسلامی به معیارهای انتخاب سبک زندگی

اما از دیدگاه اسلامی، مسئله به اینجا ختم نمی‌شود. این‌ها عوامل طبیعی و معمولی‌اند که موجب می‌شوند افراد از دیگران تقلید کنند یا روشی را برگزینند. بسیاری از بزرگان و اندیشمندان گفته‌اند که مهم‌ترین عامل فرهنگ‌پذیری و اجتماع پذیری، تقلید است. اسلام نیز انکار نمی‌کند که انسان چنین گرایشی دارد؛ اما مسئله‌ اصلی این است که ملاک این تقلید چیست؟ یعنی آن فردی را که برجسته می‌دانیم، چرا برجسته می‌دانیم؟

ملاک‌های ما اغلب مادی‌اند: ثروت بیشتر، صنعت پیشرفته‌تر، کشف و تسخیر کره ماه و مواردی ازاین‌دست. پس نتیجه می‌گیریم که آن‌ها برترند و لابد آنچه می‌پوشند هم بهتر است؛ پس ما نیز باید همان را بپوشیم.

اما اسلام می‌گوید نه؛ ملاکی فراتر از این‌ها وجود دارد. انسان موجودی عاقل است و باید رفتارهایش را بر اساس عقل انتخاب کند. باید ببیند کاری که انجام می‌دهد چه فایده‌ای دارد و چه ضرری؟ آیا سود آن بیشتر است یا زیانش؟ آیا این رفتار موجب احساس حقارت در ملت ما می‌شود یا احساس عزت؟

اگر صرفاً به این دلیل که فلان کشور سبک خاصی از زندگی دارد ما هم همان را انتخاب کنیم، یعنی خود را کوچک‌تر و ضعیف‌تر می‌دانیم و به بزرگ‌ترها نگاه می‌کنیم؛ اما اگر فردی احساس عزت کند و بگوید: «او یکی، من هم یکی هستم؛ من هم شخصیت مستقل خودم را دارم»، آنگاه رفتاری را انتخاب می‌کند که عقل آن را تأیید کند. اگر هم رفتاری از دیگری را بپذیرد، به این دلیل است که عقل خودش آن را پذیرفته نه اینکه چون دیگری گفته است. او هم انسانی مثل من است؛ چرا او از من تقلید نکند؟! اگر من از او تقلید می‌کنم، باید عقل من بگوید این کار بهتر است.

اگر تقلید بر این اساس باشد، نه‌تنها اشکالی ندارد بلکه عامل پیشرفت است و موجب گسترش رفتارهای خوب می‌شود اما اگر تنها دلیل، این باشد که فلان فرد یا کشور فلان لباس را پوشیده و همین برای من کافی باشد، این یعنی من ضعیفم، شخصیت ندارم و تنها به ظاهر یک شخصیت بزرگ از فلان کشور نگاه می‌کنم تا همان را تقلید کنم و این در سایر ابعاد سبک زندگی نیز صدق می‌کند. این‌ها مثال‌های کوچکی بود که عرض کردم تا بتوان بر اساس آن‌ها بیشتر تأمل و تحلیل کرد.

نقد پیروی کورکورانه از منظر قرآن

اسلام، اصل تقلید صِرف از کسانی که صرفاً به خاطر بزرگ‌تر بودن، چه ازنظر سن، چه ثروت و چه قدرت، برتر دانسته می‌شوند را رد می‌کند. این نوع تقلید، ازنظر اسلام پذیرفته نیست. قرآن نقل می‌کند که وقتی به برخی گفته شد: «چرا بت‌ها را می‌پرستید؟!» پاسخ دادند: إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَىٰ أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَىٰ آثَارِهِم مُقْتَدُونَ؛[1] یعنی پدران و نیاکان ما چنین می‌کردند، ما هم همان راه را می‌رویم. چرا؟! چون آن‌ها بزرگ‌تر بودند!

قرآن همچنین صحنه‌ای از روز قیامت را ترسیم می‌کند که پس از داوری میان انسان‌ها، اهل جهنم به جان هم می‌افتند. گروهی «ضعفاء» هستند و گروهی «کُبَرا» و مستکبران. ضعفاء به مستکبران اعتراض می‌کنند که تبعیت از شما ما را به اینجا کشاند. شما باعث عذاب ما شدید! اگر شما ما را وادار نکرده بودید، ما این مسیر را نمی‌رفتیم. مستکبران پاسخ می‌دهند: ما که به‌زور نگفتیم! فقط گفتیم بیایید، شما هم گفتید چشم! پس تقصیر خودتان است.[2]

این بیانات قرآن نشان می‌دهد که صرفاً بزرگ‌تر بودن یا نفوذ داشتن، دلیل موجهی برای پیروی نیست. انسان باید عقل خود را قاضی کند و بسنجد که آیا این رفتار، مصلحت دارد یا نه.

در گذشته، بزرگی در زندگی قبیله‌ای به سن و ریش‌سفیدی بود. بعدها، قدرت جسمانی و پهلوانی ملاک شد؛ و درنهایت، ثروت بیشتر. این‌ها منشأ تقلید شدند؛ اما قرآن این نوع تقلید را به‌شدت نقد می‌کند و می‌فرماید أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ؛[3] آیا اگر پدران راهی نادرست رفتند، شما هم باید همان راه را بروید؟! حتی اگر گمراه بودند، باز هم باید از آن‌ها تقلید کرد؟!

عقل یا تقلید کورکورانه؟!

این‌ها را عرض کردم تا روشن شود که رواج سبک زندگی و شباهت به دیگران، در جامعه عمدتاً ریشه در تقلید دارد. اگر بخواهیم با این مسئله مقابله کنیم، جایگزین آن چیست؟ عقل. باید اندیشید و سنجید که آیا این لباس یا سبک زندگی برای من مفید است یا مضر؟ لباسی که آن‌قدر تنگ است که به‌سختی پوشیده می‌شود و مانع رشد عضلات بدن می‌شود، چه فایده‌ای دارد؟!

اگر یادتان باشد زمانی شلوارها آن‌قدر گشاد بودند که پاچه‌شان روی زمین کشیده می‌شد. حالا مد شده که زانوها را پاره کنند! آخر این چه فایده‌ای دارد؟! فقط چون فلان ورزشکار یا ستاره سینما این‌گونه لباس پوشیده، خوشمان آمده است!

این نوع تقلید در سبک زندگی را نه عقل تأیید می‌کند و نه دین. بیشتر شبیه یک هوس کودکانه است که هیچ منطق و استدلالی ندارد. قرآن می‌فرماید: عقلتان را قاضی قرار دهید!

حتی در مورد شراب، قرآن با انصاف می‌فرماید: فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا؛[4] یعنی شراب و قمار منافعی دارند اما ضررشان بیشتر است، پس استفاده نکنید!

در انتخاب سبک زندگی نیز باید همین‌گونه عمل کرد: ببینیم کدام روش منفعت بیشتری دارد. اگر کسی عقل خود را قاضی کند و بی‌انصافی نکند، به‌راحتی می‌تواند تشخیص دهد که کدام سبک زندگی بهتر است: این لباس یا آن لباس؟! قناعت یا اسراف؟! محبت یا خشونت؟! و بسیاری موارد دیگر. البته گاهی تشخیص این مسائل پیچیده‌تر می‌شود اما اصل راه روشن است: عقل، نه تقلید کورکورانه.

چالش‌های عقلانی در انتخاب پوشش

حالا باز به عنوان یک مثال قابل‌بحث، فرض کنیم بدون در نظر گرفتن مسائل اسلامی و ارزش‌های دینی، از کره ماه به زمین نگاه می‌کنیم؛ به مردمی که در ایران زندگی می‌کنند و در مقابل، کسانی که در فرانسه، آلمان یا آمریکا زندگی می‌کنند. در آن کشورها، مرد و زن لباس‌های خاص خود را دارند اما زنان بسیار آزادتر از مردان لباس می‌پوشند. کسانی که به اروپا سفر کرده‌اند، این را از نزدیک دیده‌اند و آن‌هایی هم که نرفته‌اند، از طریق فیلم‌ها و رسانه‌ها مشاهده کرده‌اند. واقعیت این است که زنان در آن جوامع آزادتر لباس می‌پوشند و مردان پوشیده‌ترند.

وقتی از کره ماه به ایران نگاه می‌شود، چادرهای سیاه و پوشیده دیده می‌شود؛ به‌سختی می‌توان تشخیص داد که چه کسی کیست. چهره‌ها مشخص نیستند، همه در لباس‌های سیاه و پوشیده‌اند. در نگاه اول، ممکن است چنین به نظر برسد که آن‌ها آزادتر و راحت‌ترند؛ هر کسی هر طور که بخواهد لباس می‌پوشد، حتی اگر بخشی از بدنش برهنه باشد اما در ایران، باید پوشیده باشد و فقط صورت و دست‌ها پیداست. اینجاست که مسئله پیچیده می‌شود: واقعاً کدام سبک نفع بیشتری دارد؟!

گاهی استدلال‌هایی مطرح می‌شود که شاید خانم‌ها هم شنیده باشند؛ مثلاً گفته می‌شود اگر خانمی با چادر در خیابان راه برود و چادرش به پایش بپیچد، ممکن است زمین بخورد اما اگر لباس آزاد مثل بلوز و شلوار بپوشد، خطر کمتری دارد، مخصوصاً در خیابان‌های شلوغ. پس چرا اصرار بر چادر است؟! من ابتدا شبهه را تقویت می‌کنم تا ببینیم استدلال‌ها چگونه شکل می‌گیرند.

حالا اگر بنا را بر حاکمیت عقل بگذاریم، می‌گوییم عقل چه می‌گوید؟! شما این همه تقید دارید که اولاً رنگ لباس سیاه باشد، ثانیاً سر تا پای بدن پوشیده باشد. حالا فرض کنید خانمی بچه بغل دارد، یک دستش هم خریدی از بازار دارد و باید چادرش را هم حفظ کند؛ این چگونه ممکن است؟! ممکن است زمین بخورد. در چنین مواردی، بحث، پیچیده می‌شود؛ پاسخ‌دادن، دشوار می‌شود و انتخاب هم سخت می‌شود.

عقلانیت در ترازوی جزء و کل

اگر بخواهیم مسئله سبک زندگی را چه در لباس و چه در سایر شئون زندگی بررسی کنیم باید بدانیم که لباس فقط یک جلوه‌ ظاهری است. سبک زندگی شامل بسیاری از مسائل معنوی و فرهنگی جامعه نیز می‌شود. اگر فقط یک جزء از زندگی را ببینیم و بر اساس آن قضاوت کنیم، ممکن است نتیجه بگیریم که حق با آن‌هاست؛ یعنی سایر ابعاد انسانی را نادیده بگیریم و فقط راحتی در رفت‌وآمد را ملاک قرار دهیم. عقل می‌گوید به اندازه‌ای لباس بپوش که بتوانی خودت را حفظ کنی؛ لباسی که باعث خطر شود، برای تو ضرر دارد. اگر فقط مسئله همین باشد، شاید پاسخ‌هایی مانند آنچه گفته شد، قابل قبول باشد.

این مثل کسی است که نزد پزشک می‌رود و می‌گوید: «این قسمت از بدنم لک شده یا خارش دارد، لطفاً درمانش کنید.» یک پزشک سطحی‌نگر فقط به همان لکه نگاه می‌کند و یک پماد تجویز می‌کند اما یک پزشک دقیق می‌گوید: «ممکن است این لکه نشانه‌ای از اختلال در عملکرد کبد باشد، باید آزمایش کنیم.» وقتی آزمایش انجام می‌شود، مشخص می‌شود کبد کم‌کاری دارد و شاید این نشانه‌ای از سرطان باشد.

فرض کنید دارویی برای درمان یک بیماری تجویز شود اما همان دارو برای بیماری دیگری کاملاً مضر باشد. مثلاً فردی دچار سوءهاضمه است و دارویی برای بهبود آن دریافت می‌کند اما توجه نمی‌شود که قلب او مشکل دارد یا ماده‌ای در خونش کم است و این دارو با آن ماده تداخل دارد یا برای اعصاب و مغز او ضرر دارد. یک پزشک حاذق و همه‌سونگر ابتدا یک چکاپ کامل انجام می‌دهد تا ریشه‌ مشکل را بیابد و درمانی ارائه دهد که هم پوست بیمار بهبود یابد، هم سوءهاضمه‌اش رفع شود و هم کبدش سالم بماند.

مسائل انسانی نیز همین‌گونه‌اند؛ نمی‌توان یک موضوع را جداگانه بررسی کرد و گفت این حکم اسلامی خوب است یا بد. مثلاً مسئله‌ ارث زن و مرد: دختر و پسر اعضای یک خانواده‌ و فرزندان یک پدر و مادر هستند. چرا وقتی پدر از دنیا می‌رود، سهم ارث دختر کمتر از پسر است؟! عقل سطحی می‌گوید باید مساوی باشد اما این نگاه فقط به یک بخش از واقعیت توجه دارد و نقش اجتماعی زن و مرد را نادیده می‌گیرد. در جامعه‌ اسلامی، بار اقتصادی خانواده بر دوش مرد است؛ او باید هزینه‌ خود، همسر و فرزندانش را تأمین کند؛ بنابراین لازم است سرمایه بیشتری در اختیار او باشد تا بتواند وظایفش را انجام دهد. اگر این مجموعه را در نظر بگیریم، آن‌گاه می‌توانیم درباره درستی یا نادرستی این حکم قضاوت کنیم اما اگر فقط یک جزء را ببینیم، نه‌تنها به نتیجه‌ درست نمی‌رسیم بلکه گاهی نتیجه‌ای کاملاً وارونه می‌گیریم.

هدف زندگی و تأثیر آن بر انتخاب سبک زندگی

پس برای اینکه بفهمیم چه سبک زندگی‌ای را باید انتخاب کنیم، ابتدا باید یک مسئله‌ ریشه‌ای را حل کنیم و آن این است که اصلاً ما برای چه زندگی می‌کنیم؟! آن‌وقت باید ببینیم هدفی که از زندگی داریم با کدام سبک، بهتر تأمین می‌شود.

برخی مبنای زندگی‌شان را بر لذت‌جویی می‌گذارند و هیچ هدف دیگری ندارند. می‌گویند: «چشم باز کردیم، دیدیم انسانیم، غذا می‌خواهیم، لباس می‌خواهیم، پس باید کِیف کنیم. بعدش هرچه شد، مهم نیست!» اگر این نگاه حاکم شود، عقل هم در همان چارچوب عمل می‌کند و می‌گوید: «چیزی را انتخاب کن که لذتش بیشتر است؛ تجربه کن، مقایسه کن، هرچه لذت بیشتری دارد، همان را انتخاب کن! اگر محاسبه‌ای هم باشد، باید مجموع لذت‌های زندگی را بسنجی؛ آیا لذت‌های نوجوانی به جوانی‌ات آسیب می‌زند؟! آیا زیاده‌روی‌های جوانی در پیری ضرر دارد؟! این‌ها را باید محاسبه کرد اما ملاک همچنان لذت است. درنهایت باید کاری کرد که در سراسر زندگی، بیشترین لذت حاصل شود.»

این نوع نگاه، زندگی را هدف می‌داند و نتیجه‌ آن را صرفاً لذت بدنی می‌بیند: بهتر خوردن، بهتر پوشیدن، جذاب‌تر بودن در مسائل جنسی. اگر رفتاری در جامعه، چه از سوی مرد و چه زن، مانع این لذت شود، آن رفتار را بد می‌دانند. حتی ممکن است بگویند: «در خیابان هم باید بتوان لذت جنسی برد، حتی از دیدن!» پس اگر زنان نیمه‌عریان یا عریان باشند، بهتر است چون لذت بیشتری فراهم می‌شود. همین‌طور درباره‌ مردان.

اگر این نگرش حاکم شود، نتیجه‌اش همین خواهد بود. این همان نقطه‌ مرکزی فرهنگ غربی امروز است، فرهنگی که مبتنی بر الحاد و ماده‌گرایی است. منظور از غرب، غرب جغرافیایی نیست بلکه منظومه‌ای فکری است که نماد برجسته‌اش آمریکاست و پس‌ازآن برخی کشورهای اروپایی. هیچ‌جا مانند آمریکا این‌گونه آزادی‌ها وجود ندارد.

تقابل دو نگرش لذت‌گرایانه و هدفمند نسبت به زندگی

بنده خودم در یکی از دانشگاه‌های آمریکا برای سخنرانی دعوت داشتم، همراه با برخی شخصیت‌هایی که اگر نام ببرم، حتماً می‌شناسید. در یکی از کلاس‌های فوق‌لیسانس و دکترا رفتم سخنرانی کنم. بااینکه دانشجویان ازنظر سنی تفاوت زیادی داشتند اما فضای کلاس برای من عجیب بود: دختر و پسر کنار هم نشسته بودند، پسر دستش را دور گردن دختر انداخته بود، بطری آب‌جو در دست داشت که روی آن برچسبی زده بودند تا زیاد جلب توجه نکند. گاهی از آن می‌نوشید، درحالی‌که دستش همچنان دور گردن دختر بود. آن خانم هم با پاهای برهنه نشسته بود. استاد وارد کلاس شد، روی میز پرید، سیگاری روشن کرد و در همان حال شروع به تدریس کرد.

وقتی با آن‌ها صحبت می‌کنی، می‌گویند: «ما برای همین زنده‌ایم؛ می‌خواهیم آزاد باشیم، هر طور دلمان می‌خواهد زندگی کنیم، قیدوبندها را کنار گذاشته‌ایم.»

بر اساس منطق خودشان، کارشان درست است؛ اگر زندگی فقط برای لذت بردن باشد، این سبک زندگی برایشان لذت‌بخش‌تر است. البته از عواقب همین سبک زندگی برای خودشان فعلاً صرف‌نظر می‌کنیم؛ اما اگر نگرش دیگری حاکم باشد، نگرشی که زندگی دنیا را اصیل نمی‌داند بلکه آن را مقدمه‌ای برای سفر به مقصدی دیگر می‌بیند، آنگاه همه‌چیز فرق می‌کند. ما در یک سفر طولانی هستیم؛ از روز تولد یا از زمان رسیدن به بلوغ، سفری آغاز شده که ممکن است تا هفتاد، هشتاد، صد یا حتی هزار سال ادامه یابد. وقتی به مقصد برسیم، آنچه در طول این سفر اندوخته‌ایم، در برابرمان قرار می‌گیرد و گفته می‌شود: «بفرمایید! این‌ها حاصل عمرتان است.»

اگر این نگاه را داشته باشیم، باید در طول این سفر، چیزهایی جمع کنیم که به درد وطن اصلی‌مان بخورد، وطنی که پایان‌پذیر نیست. آنجا صحبت از هزار یا صد هزار سال نیست؛ بلکه خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا است. اگر باور داشته باشیم که مرگ پایان زندگی نیست بلکه آغاز زندگی حقیقی است، آنگاه باید رفتارمان را بر اساس این حقیقت تنظیم کنیم؛ آیا فقط باید دنبال لذت‌های زودگذر باشیم؟! یا باید حساب دیگری هم باز کنیم؟!

انتخابی میان لذت زودگذر و سعادت جاودانه

اگر نوجوانی را در دوران بلوغ بدون راهنمایی رها کنیم ممکن است دچار افراط‌وتفریط شود و در جوانی به بیماری و مشکلاتی برسد که عمرش را کوتاه کند و از لذت‌های واقعی زندگی خانوادگی محروم شود. همان‌گونه که باید میان نوجوانی، جوانی و پیری محاسبه کنیم، باید به زندگی پس از مرگ نیز بیندیشیم. آن زندگی پایان‌پذیر نیست و اگر در آن دچار بدبختی شویم، دیگر راه علاجی وجود ندارد.

قرآن با دقت و تأکید، اوضاع آن جهان را، چه خوبی‌ها و چه بدی‌های آن را برای ما ترسیم می‌کند تا آن را شوخی نگیریم. می‌فرماید کسانی که بدبخت شدند، در آتشی می‌سوزند که پوست‌هایشان چروکیده و خشک می‌شود و چون دیگر احساسی ندارند، دوباره پوست نو برایشان رویانده می‌شود تا عذاب را دوباره بچشند؛ كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ؛[5] این عذاب پایان ندارد.

تشنگی آن‌ها را فرامی‌گیرد، نزد مالک جهنم می‌روند و می‌گویند: يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ؛[6] بگو خدا ما را بکشد! پاسخ می‌شنوند: إِنَّكُمْ مَاكِثُونَ؛ شما ماندگارید، مرگی در کار نیست. این همان چیزی است که خودتان برای خود ذخیره کرده‌اید. حتی درخواست یک جرعه آب می‌کنند، اما پاسخ می‌شنوند: قَالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْكَافِرِينَ؛[7] بر شما حرام است!

قرآن با این جزئیات دقیق، می‌خواهد این حقایق در ذهن ما نقش ببندد. این‌ها شوخی نیست. اگر فقط به لذت آنی خود فکر کنیم، نتیجه‌اش همین می‌شود که فرهنگ غربی امروز در جهان ترویج می‌دهد ازجمله فیلم‌های غیراخلاقی که از شبکه‌ها و ماهواره‌ها پخش می‌شود و اثراتش را در جامعه ما می‌بینیم؛ طلاق‌ها، فروپاشی خانواده‌ها، روابط ناسالم و درنهایت خشونت و جنایت. همه‌ این‌ها نتیجه‌ همان لذت‌طلبی بی‌حدومرز است.

بنابراین در این محاسبات، نخست گفتیم که عقل باید حاکم باشد؛ اما عقل بر چه مبنایی حکومت می‌کند؟! یعنی باید زمینه‌ای برای عقل فراهم شود تا بتواند تصمیم بگیرد. عقل می‌گوید: «هرچه لذتش بیشتر است، همان را انتخاب کن.» اما سؤال اینجاست: لذت را از کجا تا کجا حساب می‌کنید؟!

در بینش دنیاگرایانه، لذت از لحظه تولد تا لحظه مرگ محاسبه می‌شود و دیگر چیزی فراتر از آن نیست؛ اما در نگرش الهی، عمر انسان بی‌نهایت تلقی می‌شود. این هفتاد، هشتاد سال فقط بخش کوچکی از آن است. پس‌ازآن خالدین فیها ابداً یا در بهشت هستید یا در جهنم؛ و آن دیگر بازگشتی ندارد. باید برای آنجا هم فکری کرد.

بنابراین باید تأثیر رفتارها و انتخاب‌هایمان را بر زندگی ابدی بسنجیم. اگر آزادی‌ها بی‌قیدوبند رها شوند و هرکس هر طور دلش خواست رفتار کند، نه سعادتی برای این زندگی باقی می‌ماند و نه ارزشی برای آن زندگی. پس چه باید کرد؟!

هدف ما از زندگی چیست؟!

کسانی که هم از این زندگی خبر دارند و هم از آن زندگی، همان کسی که هر دو را آفریده، بهتر از هرکس می‌داند چه چیزی خلق کرده است. او به ما دستور می‌دهد: اگر اینجا چنین رفتار کنید، آنجا چنین نتیجه‌ای خواهید گرفت؛ و اگر رفتارتان نادرست باشد، اثرش آن خواهد بود.

عقل شما درست می‌گوید: «هرچه لذتش بیشتر است، انتخاب کن»؛ اما باید لذت آنجا را هم در نظر گرفت! بی‌نهایت به علاوه هفت هزار، هشت هزار، یا حتی هشتصد و نود و هفت هزار. لذت‌های دنیا عددهایی هستند که شما می‌شمارید، اما این، همه‌ لذت نیست. باید یک بی‌نهایت هم به آن اضافه کرد.

فرمول زندگی در بینش مادی، اعدادش زیر بی‌نهایت است اما در بینش الهی، هر عدد بزرگی را تصور کنید، به اضافه‌ یک بی‌نهایت. مجموع این‌ها را باید حساب کرد. اگر بی‌نهایت را با عددی جمع کنیم، حاصلش چه می‌شود؟ صد سال؟! این دیگر حاصل جمع ندارد، اما عددش قطعاً از جنس بی‌نهایت است.

پس عمر ما، لذت ما، بی‌نهایت است. یک بخش محدودش را به ما داده‌اند و گفته‌اند: «اینجا انتخاب کن.» اینجا جای انتخاب است، جای خودسازی. انتخاب کن! اگر این راه را بروی، به عذاب بی‌نهایت می‌رسی؛ اگر آن راه را انتخاب کنی، به بهشت می‌رسی؛ به لذتی که حتی تصورش را نمی‌توانی بکنی. اکنون در شرایطی نیستی که بتوانی لذت بهشتی را درک کنی اما این دو راه پیش روی توست. ما به تو می‌گوییم: ببین عقل چه می‌گوید؛ آیا لذت محدود را انتخاب می‌کند یا آن لذتی را که در کنار آن، محدودیت‌های عقلانی و شرعی نیز حاکم است؟

اولین مسئله‌ای که باید در زندگی حل کنیم، فقط مربوط به اینجا نیست؛ در اقتصاد، در سیاست، در اخلاق هم هست. اصل این است که: ما برای چه زندگی می‌کنیم؟! هدفمان از زندگی چیست؟! اگر زندگی همین هفتاد، هشتاد سال است، باید یک‌جور قضاوت کنیم؛ اما اگر

زندگی طولانی و بی‌نهایت است، باید جور دیگری فکر کنیم.

هر دو را عقل باید قضاوت کند، اما پیش از آن، باید نگاه و بینش خود را مشخص کنیم: آیا جهان‌بینی الهی داریم یا جهان‌بینی مادی؟! ته دلمان چیست؟! آیا باور داریم که همین است و بعدش خبری نیست؟! خاکش کردند و تمام؟! یا باور داریم که تازه آغاز راه است؟!

رفتارهای ما در زندگی غالباً نشان می‌دهد که چه نوع بینشی بر ما حاکم است. حالا بیایید یک روز خود را مرور کنیم؛ حرف‌هایی که از صبح تا شب می‌زنیم و رفتارهایی که انجام می‌دهیم، ببینیم کدامشان نشان می‌دهد که ما به زندگی بی‌نهایت باور داریم؟! در نوع غذا خوردن، لباس پوشیدن، معاشرت، تعریف و نقد از دیگران، حتی در مسائل سیاسی و اجتماعی، چقدر از آن‌ها ریشه در باور به زندگی ابدی دارد؟! اغلب آنچه هست مربوط به لذت‌ها و سختی‌های همین زندگی دنیایی است. گویی اعتقادی به آخرت وجود ندارد. تا جایی که برخی مسئولان تعجب می‌کنند که چرا کسی دغدغه آخرت دارد! می‌گویند: «شما نگران آخرت مردم نباشید!» اما اگر باور دارم که آخرتی هست، چگونه می‌توانم نگران آن نباشم؟! مشکل اساسی اینجاست که معنای واقعی زندگی را درست نفهمیده‌ایم تا بتوانیم سبک زندگی مناسبی انتخاب کنیم.

اگر در آیات قرآن دقت کنیم، در بسیاری از جاهایی که خطرهای بزرگ و لغزشگاه‌های مهم را معرفی می‌کند، ریشه آن را در بی‌اعتقادی به آخرت می‌داند. می‌فرماید: وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ؛[8] یعنی مردمی هستند که وقتی نام خدا برده می‌شود، دل‌هایشان دچار ناراحتی و اشمئزاز می‌شود. چرا؟! چون به آخرت ایمان ندارند. آن‌ها در پی لذت‌های دنیایی هستند و از نام خدا بهره‌ای برای دنیا نمی‌برند، پس از آن گریزان هستند.

در جای دیگری می‌فرماید: بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ؛[9] یعنی آن‌ها در آتش عذاب می‌سوزند، چون روز حساب را فراموش کردند. گمان می‌کنند همین زندگی دنیایی است و دیگر حساب‌وکتابی در کار نیست. اگر باور داشتند که روز حسابی هست و به ریزودرشت اعمالشان رسیدگی می‌شود، حتماً بیشتر مراقب رفتارشان بودند.

اینکه هرچه دلم خواست بگویم، هر جا خواستم بروم، هر طور خواستم زندگی کنم، منطق دین نیست. منطق دین این است که انسان بنده‌ خداست؛ خدا او را برای رسیدن به رحمت بی‌نهایتش آفریده و راه رسیدن را نیز مشخص کرده است. اگر کسی بخواهد به آن رحمت برسد، باید ابتدا باور کند که خدایی هست، رحمت ابدی هست و فطرت انسان نیز همان را می‌طلبد. فقط باید عقل را در انتخاب مسیر به کار گرفت. باید از خود پرسید: هدفم از زندگی چیست؟! برای چه آفریده شده‌ام؟! دنبال چه هستم؟! اگر این را بفهمم، آن‌گاه می‌دانم چه سبکی از زندگی را باید انتخاب کنم.

از خداوند متعال درخواست می‌کنیم که به حق اولیائش، به‌ویژه وجود مقدس حضرت علی بن موسی الرضاعلیه‌السلام که افتخار عتبه‌بوسی‌اش را داریم، بر معرفت ما نسبت به خودش و نسبت به خودمان بیفزاید؛ ما را با حقایق هستی آشناتر کند؛ ما را نسبت به اصالت دین و ارزش‌های آن بیناتر و بابصیرت‌تر گرداند؛ نظام مقدس جمهوری اسلامی را در پناه امام زمان‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف برای همیشه محفوظ بدارد؛ سایه‌ مقام معظم رهبری را تا ظهور ولی‌عصرارواحنافداه بر سر ما مستدام فرماید؛ ما را قدردان این نعمت بی‌همتا قرار دهد؛ توفیق شکرگزاری و انجام وظیفه را به همه‌ ما عنایت فرماید و عاقبت همه‌ ما را ختم به خیر گرداند.

وَالسَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ


[1]. زخرف، 23.

[2]. سبأ، 32 و 33.

[3]. مائده، 104.

[4]. بقره، 219.

[5]. نساء، 56.

[6]. زخرف، 77.

[7]. اعراف، 50.

[8]. زمر، 45.

[9]. ص، 26.