بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیِبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقديم به روح ملکوتى امام راحل و شهداى والامقام اسلام صلواتى اهدا مىكنيم.
فرارسیدن اين عيداللّه الأكبر، روز نصب اميرالمؤمنينصلواتاللهعليه، آغاز باب ولايت و امامت و اتمام نعمت و اکمال دين را به پيشگاه مقدس حضرت بقية اللّه الأعظمارواحنافداه و همه علاقهمندان به اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين تبريك و تهنيت عرض مىكنم. از خداوند متعال درخواست مىكنيم كه عيدى ما در اين روز، افزايش معرفت و محبت ما نسبت به اين خاندان باشد و ما را از صاحبان واقعى ولايت اهلبیت قرار دهد.
حقيقت اين است كه در چنين مجلسى با اين نورانيت و معنويتى كه هر كسى وارد شود احساس مىكند و شايد نشانه اين باشد كه گذشتگانى كه در اين مسجد بودهاند، نماز خواندهاند، منبر رفتهاند، امام جماعت بودهاند و بانىاى كه خشت اول اين مسجد را گذاشته، همه اینها از روى اخلاص و صفا بوده و اين نورانيت همچنان در طول زمان حفظ شده است، در چنين مجلسى، سخن گفتن بنده با اين حال و كسالت و خستگى بیجاست. اين مجلس را بايد برادران عزيزى امثال اين مداحان مقبول درگاه اهلبیت كه عمرى را در خدمت اهلبیت گذراندهاند و ما بايد دست و زبان و لبهایشان را ببوسيم آنها بايد اداره كنند و شور محبت و ولايت را در دلها زنده كنند. ما با اين حال و ضعفمان مناسب نيستیم ولى ديگر اطاعت امر است. بنده ظاهراً هر بار كه به تبريز آمدهام در اين مسجد مزاحم دوستان شدهام. حالا يك بار يا دو بار.
قبل از هر چيز مراتب ارادت خودم را نسبت به شما مردمان ولايت مدار كه يكى از امتيازات فرهنگى شما و استانتان همين اخلاص و محبت و ولايت شما نسبت به اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين است عرض میکنم. ما شما را دوست داريم. اين دلهایی كه به ياد علىعلیهالسلام مىتپد و براى اسلام مىسوزد اين دلها نزد خدا بسیار ارزشمند هستند. همه زحمتها و تلاشها براى اين است كه دلها با خدا و اولياء الهی ارتباط پيدا كند. من میترسم با گرفتن وقت شما و بیان مطالبی که در ذهنم هست، این ارتباطتان ضعیف شود. اگر چنین شد، من را معذور بدارید. بههرحال ما از مقولهای دیگر سخن میگوییم. احساس میکنیم که افزون بر تقویت عواطف دینی و ارضای احساسات مذهبی، باید در جهت شناخت و عقلانیت اسلامی نیز تلاش کنیم.
به نظرم این مطلب از مرحوم استاد شهید مطهریرضواناللهعلیه است که زندگی انسان را به خودرویی تشبیه میکند که انرژیاش از عواطف و احساسات است و چراغش از عقل. اگر خودرو انرژی نداشته باشد، بنزین نسوزد و تبدیل به انرژی مکانیکی نشود، حرکت نمیکند. این انرژی و گرما باید از دلهای پرمحبت پدید آید؛ اما اگر خودرو حرکت کند و چراغ نداشته باشد ممکن است در چاله یا دره بیفتد. در کنار این نیرو، باید نوری هم باشد که راه را روشن کند.
انسان نیز در زندگیاش نیاز دارد که موتور احساس و عاطفهاش کار کند و برای حرکت، انرژی ایجاد کند؛ گرمایی ایجاد کند تا زندگیِ سرد و یخزده مادی را آب کند؛ اما اين بهتنهایی كافى نيست. اگر آدم چراغ روشنى فرا راهش نتابد ممكن است هر چه اين انرژى بيشتر باشد و حركت سریعتر باشد خطر نیز بيشتر باشد. اگر اتومبيلى آرام حركت كند، هرچند بيفتد و چپ هم بكند خطر چندانی متوجهش نمىشود اما اتومبيلى كه با سرعت حركت مىكند، اگر در دره بيفتد خطرى هم كه متوجهش مىشود خطر شديدی است. اين است كه اين دو تا را بايد در كنار هم تقويت كرد؛ هم عواطف مذهبى را با ابزارهاى خاص خودش كه نمونههايش را در همين مجلس ملاحظه فرموديد و من صميمانه به شما عرض مىكنم که آرزو مىكردم تركى بلد باشم و اين سخنان مداح عزيز را درست بشنوم. چيزهايى را از معنا حدس مىزدم اما درست نمىفهميدم. خيلى حسرت خوردم كه ما زبان بخشى از مردم كشور خودمان را بلد نيستيم. گاهى مىرويم زبان خارجى را ياد مىگيريم اما زبان اهل كشور خودمان را ياد نمىگيريم! بههرحال خيلى دلم مىخواست كه من هم تركى بلد بودم تا مضمون بيانات اين مداح عزيز را بفهمم و استفاده كنم.
بههرحال اين يكى از وسايلى است كه ما براى تقويت ايمان، عواطف مذهبى و ارضاء احساساتمان به آن نياز داريم اما بايد توجه داشته باشيم که اين همان نيرويى است كه براى حرکت ما انرژى توليد مىكند. بايد نورى هم جلوى راه ما بتابد تا اينكه اين انرژى، خطر ايجاد نكند بلكه باعث پيشرفت ما و رسيدن ما به مقصد باشد. بههرحال مناسبت این روز، فرصتی است تا به برخی از مبانی فکری اسلام توجه کنیم و آنها را چراغ راه خود قرار دهیم تا در این زمان، در چالههای فکری و اعتقادی که دشمنان برای ما کندهاند نیفتیم. امروز اين چالهها سر راههاى ما بسیار فراوان است و بسيار هم خطرناك هستند. بعضى از اين چالهها آنچنان هستند که افتادن در آن همانا و جان دادن همانا!
بهخصوص جوانان عزيز ما كه در عنفوان جوانى هستند و وقت شكوفايى استعدادهايشان است بايد توجه بيشتری به مبانى فكرى و اعتقادى اسلام داشته باشند چون توجه دشمنان هم بيشتر به جوانهاست. آنها مىدانند که ما پيرمردها آفتاب لب بام هستيم و ارزشى ندارد که خيلى نيرو صرفمان كنند چون امروز و فردايى خودمان مىرويم ولى آينده مال جوانهاست. اين است كه سعى مىكنند عقايد جوانها را تضعيف كنند و دلهایشان را با شبهات و شكوك بيالايند. وقتى ايمان ضعيف شد و شك و شبه پيدا شد ديگر عواطف و احساسات هم مىميرند و نمىتوانند نقشى ایفا کنند. اين عواطف و احساسات وقتى كار مىكنند و نقش خودشان را ايفا مىكنند كه ايمان قوىاى وجود داشته باشد. وقتى انسان شك داشت كه آیا اصلاً علىاى بوده يا نبوده؟! آيا پيغمبر على را نصب كرده يا نكرده؟! و چيزهايى از اين قبيل، فرضاً عرض مىكنم، ديگر چه عشقى؟! چه سوزى؟! چه گدازى؟! و امروز دشمنان ما چنين خوابهای آشفتهاى براى جوانان ما دیدهاند. آنها همه چيز را مورد شك قرار مىدهند. براى هر اعتقادى، شبههاى فراهم کردهاند و آنها را به صورتهای مختلف القاء مىكنند و متأسفانه با هزار افسوس، گاهی هم بهخصوص در محیطهای دانشگاه موفقیتهایی به دست مىآورند.
آن شبههای که میخواهم به مناسبت این ایام مطرح کنم با اینکه میدانم هیچیک از شما به آن مبتلا نیستید و تا مهر علیعلیهالسلام را در دل دارید و از علیعلیهالسلام دم میزنید گرفتار این مسائل نخواهید شد اما بههرحال انسان نباید خطر و دشمن را حتی اگر ضعیف باشد دستکم بگیرد، این است که امروز مسئلهای در دنیا مطرح است که قرنها در اروپا و مغربزمین رواج داشته و بهواسطه شرایط خاصی که داشتهاند، از آن بهره بردهاند. اکنون تلاش میکنند همین مسیر را در کشورهای اسلامی، بهویژه ایران اسلامی، گسترش دهند و ما را به همان راهی بکشانند که خودشان رفتهاند تا زمینهای برای فرهنگ جهانیای که درواقع فرهنگ کفر، الحاد، بیبندوباری، فساد و هواپرستی است فراهم شود.
این مسئله از آنجا آغاز شد که شاگردان شیطان، شیاطین انس، پس از آنکه از جدا کردن کامل مردم از دین مأیوس شدند، چراکه هدف اول شیطان همین است یعنی جدا کردن انسان از هر دین و اعتقادی، به راههای دیگر روی آوردند. شیطان به عزت خدا قسم خورده که همه بندگان، همه بنیآدم را گمراه کند، مگر گروهی از مخلَصین؛ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ.[1] درباره آنها دیگر طمعی نداشت. پیش خود خدا قسم خورد که همه انسانها را گمراه خواهد کرد؛ قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ؛[2] جز آن معصومانی که در حصن الهی هستند و دستش به آنها نمیرسد.
شیطان میخواهد هیچ اعتقادی به هیچ دینی باقی نماند و نامی از خدا برده نشود؛ اما فطرت خداجوی انسان، مانع رسیدن او به این هدف آرمانی شده است؛ بنابراین به شاخههای پایینتر تنزل میکند. میگوید: اگر نتوانستیم اصل اعتقاد را از بین ببریم، دستکم شاخههایش را بشکنیم و بسوزانیم تا کمکم بیاثر و بیفایده شود و این درخت دیگر میوه ندهد.
اینها هم وقتی نتوانستند اصل دین را براندازند، گفتند: بله، دین درست است و فطرت انسان هم طالب دین است و نمیشود آن را از بشر گرفت؛ اما باید دانست که دین حوزه خاصی دارد. انسان شئون مختلفی دارد، عرصههای زندگی بسیار متنوع هستند و همه اینها جای دین نیست. برخی عرصههای زندگی انسان هستند که جای دین است. باید جایگاه هر چیز را مشخص کرد. فرض بفرمایید در نهادهای جامعه، نهاد آموزشوپرورش داریم، نهاد حکومت داریم، نهاد اقتصاد داریم، نهاد ازدواج داریم و مواردی از این قبیل. هرکدام جایگاه مشخصی دارند. در محیط خانواده که جای سیاست و حکومت نیست؛ نیروی انتظامی وارد نمیشود، دادگاه وارد نمیشود. آنجا محیط خاصی است مخصوص احکام داخلی خانواده. هر حوزه دیگر نیز مربوط به بخشی از مسائل اجتماعی انسان است که قانون، آنها را تعیین میکند و مرزها را مشخص میسازد تا اختلاط و هرجومرج پیش نیاید و اوضاع به هم نریزد. به گفته جامعهشناسان، یکی از نهادهای جامعه، نهاد دین است؛ همانگونه که اقتصاد، حکومت، ازدواج و آموزشوپرورش نیز هر یک نهادهایی مستقل هستند. دین نیز جایگاه مشخصی دارد. جای دین در زندگی اجتماعی، مسجد است، کلیسا است، برای شیعیان حسینیه است و برای بتپرستان بتکده؛ جای دین همین مکانهاست.
اینها میگویند جای آموزشوپرورش کجاست؟ مدرسه و دانشگاه. معلم و استاد دانشگاه که نمیآیند در بازار تدریس کنند؛ جای مخصوصی دارند. دین هم همینگونه است؛ درست است که برای جامعه لازم است، اما جای مشخصی دارد. جای دین مسجد و معبد است. هر کس میخواهد دیندار باشد، برود در مسجد عبادت کند تا خسته شود. شیعیان برای عزاداری سیدالشهدا بروند در حسینیهها شب تا صبح سینه بزنند تا خسته شوند. هیچکس نباید مزاحمشان شود؛ آزادی است دیگر، باید حقوق بشر رعایت شود؛ اما خارج از حسینیه و مسجد، دیگر صحبت از دین نکنید! آنجا دیگر قانون است که مردم باید وضع کنند، هر چه دلشان خواست. حکومت هست و مردم باید هر کسی که خواستند را تعیین کنند. دین دیگر ربطی به اینها ندارد. اینکه حکومت باید اسلامی باشد و احکام اسلام را اجرا کند دیگر این حرفها را دیگر نزنید! هر چه مردم خواستند.
در حوزه سیاست و کشورداری هم نباید بین مسلمان و غیرمسلمان فرقی باشد. اصلاً دین نباید مطرح باشد. اسم این گرایش را سکولاریزم گذاشتهاند یعنی تفکیک دین از سایر نهادهای اجتماعی. دین، خودش یک نهاد معتبر و پذیرفتهشده است و حتی برای آن بودجه هم در نظر میگیرند. در همه کشورهای لائیک دنیا، برای امور مذهبی بودجهای وجود دارد اما همین امور مذهبی، محدود به آن چیزهایی است که در مساجد و معابد اجرا میشود. بیرون از آن، جای دین نیست. مثلاً در ترکیه، کشور همسایه مسلمان ما که روزگاری خود را مرکز خلافت اسلامی میدانست، در زمان عثمانی میگفتند خلافت بنیعباس که تمام شد، دیگر خلافتی روی زمین نبود و حالا ما دوباره خلافت ایجاد کردیم؛ حکومت عثمانی را خلافت اسلامی میدانستند. خلیفه عثمانی حکم میداد مثل خلفای راشدین، مثل ابوبکر، عمر و حتی به اعتقاد آنها علی هم یکی از آنهاست. در چنین کشوری که سالها مرکز حکومت اسلامی بوده، امروز پوشیدن لباس روحانیت در خیابان ممنوع است. نمیگویند نماز نخوانید؛ میگویند مسجد هست، بروید در مسجد نماز بخوانید، عمامه سرتان بگذارید، عبا بیندازید، اشکالی ندارد. لباس دین است و جای دین هم مسجد است. هر لباسی که خواستید در آنجا بپوشید اما بیرون از مسجد لباس سیویل باید باشد. آنجا دیگر صحبت از دین نیست؛ و خیلی چیزهای دیگری که فعلاً به همین اشاره اكتفا مىكنم.
این گرایش که حساب دین را از حساب دنیا جدا کند میگوید دین رابطه انسان با خدا و آخرت است. مسائلش هم همین عبادات و مناسک و این قبیل امور است. هر کس هر دینی دارد، طبق اقتضای دین خودش عباداتی دارد، نذرونیازی دارد، نمازی، سینهزنیای. اینها محفوظ هستند اما جای محدود و مشخص خودشان را دارند. این مطلب در اروپا مورد نیاز بود. اینکه چرا، تاریخ مفصلی دارد که در این مجلس، بهویژه در چنین ایامی، جای پرداختن به آن نیست. کسانی که علاقهمند باشند میتوانند به تاریخ اروپا از قرون وسطی به بعد مراجعه کنند و زمینه پیدایش سکولاریزم، کیفیت تحولات و رشد آن تا رسیدن به حکومتهای لائیک را مطالعه کنند.
اینکه میشنوید مثلاً در فرانسه گفته میشود زنان مسلمان نباید در مجامع عمومی یا دولتی حجاب داشته باشند - فعلاً هنوز نگفتهاند که در خیابانها هم روسری ممنوع است اما کمکم به آنجا هم میرسد- فعلاً در نهادهای حکومتی ممنوع کردهاند. میگویند چون در قانون اساسی آمده که کشور به صورت لائیک اداره میشود و دین نقشی در دولت ندارد پس در بخشهایی که مربوط به دولت است آثار دین نباید باشد وگرنه خلاف قانون اساسی است! به همین دلیل میگویند در مدارس دولتی که بودجهشان از دولت تأمین میشود دانشآموزان یا معلمان حق ندارند آثار دینی داشته باشند. اگر صلیب مسیحی داشته باشند اشکال ندارد و آن اثر دینی حساب نمیشود اما اگر روسری داشته باشند این نمونه حجاب اسلامی است؛ با آن چه کنیم؟! خب، بهانهای است دیگر. مبارزه با اسلام بهانهای میخواهد.
اول فرانسه شروع کرد، بعد آلمان و همینطور کمکم دارد به سایر کشورها گسترش پیدا میکند. روسری سر دخترها و خانمها نباید باشد. اگر مقاومت کردند و روسری داشتند بعد آنها را بیرون میکنند. با اینکه هر شهروند فرانسوی باید اجباراً تحصیلات دبیرستانی داشته باشد اما اگر روسری داشته باشد حق تحصیل ندارد و او را بیرون میکنند و از تحصیل محروم میکنند. اینکه اجباراً باید تحصیلات دبیرستانی داشته باشند هم در قانون اساسیشان هست اما اجرا نمیشود. این وضعیت به اینجا رسیده و هنوز باید منتظر بود تا صبح دولتش بدمد؛ این هنوز از نتایج سحر است!
تصمیمی که دنیا برای ریشهکن کردن اسلام گرفته است ابتدا از کشور خودشان شروع کردند تا اگر بتوانند جلوی رشد اسلام را بگیرند؛ اما هرچه تبلیغات کردند، نتیجه عکس داد. روزبهروز مساجد بیشتری ساخته میشود و گرایش به اسلام بیشتر میشود. حالا فشارهایی بر مسلمانها وارد میکنند تا طاقت نیاورند و زندگی برای آنها سخت شود و درنتیجه یا مهاجرت کنند و یا از دینشان دست بردارند. این همان گرایشی است که به نام سکولاریزم شناخته میشود.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، یکی از راههایی که دشمنان اسلام برای نابودی این انقلاب در نظر گرفتند مقابله مستقیم با آن بود. آنها صریحاً اعلام کردند که تنها دشمن واقعی فرهنگ آمریکایی و غربی، اسلام است. میگویند ما هیچ دشمن دیگری در دنیا نداریم؛ با همه میتوانیم کنار بیاییم اما آنچه دشمن اصلى ماست و حتماً بايد با اين مبارزه كنيم و تا آن جا كه مىتوانيم ريشه آن را بكنيم اسلام است. این است که براى مبارزه با آن تمام تلاش خودشان را به كار مىگيرند.
در کشورهای دیگر اسلامی، به دلیل عواملی که همه شما میدانید ازجمله وابستگی حکومتها، آنها ناچار هستند تا حدودی از دستورات قدرتهای بزرگ پیروی کنند. ازاینرو نگرانی چندانی از آن کشورها ندارند. تنها کشوری که بهزعم آنها یاغی است و به هیچ صراطی مستقیم نمیشود، جمهوری اسلامی ایران است؛ کشوری که بههیچوجه تسلیم نمیشود؛ پس باید به هر شکل ممکن آن را از میان برداشت.
در طول بیش از یک ربع قرن، انواع روشها ازجمله حرکت نظامی، محاصره اقتصادی و اقدامات مشابه را آزمودند تا این نظام را از بین ببرند اما هیچیک نتیجهای نداد. آنها به اين نتيجه رسيدند كه تنها چيزى كه مىتواند اين نظام را از پا در بياورد نفوذ فرهنگى در داخل كشور است. بايد بگردند عناصرى را پيدا كنند كه گرایشهای دینیشان ضعيف باشد؛ کسانی که بتوان آنها را با پول خرید یا با انگیزههای دیگر مانند تمایلات شهوانی و وعدههای پست و مقام، آنها را فریب داد.
آنها سه عامل اصلی برای تطمیع در اختیار دارند: پول، شهوت و ریاست. کسانی که چنین زمینههایی در آنها وجود دارد یعنی یا پولپرست هستند، یا شهوتپرست و یا ریاستطلب، آنها را شناسایی میکنند، روی آنها کار میکنند و کمکم آنها را وارد عرصه میسازند و این افراد را در موقعیتهای کلیدی قرار میدهند. حتی از قبل زمینهسازی کردهاند که از کجا باید شناسایی شوند. اولین راه شناساییشان، دانشجویان ایرانی هستند که به خارج از کشور میروند. برای هر دانشجوی ایرانی که به خارج سفر کند پروندهای تشکیل میشود و با روشهای مختلف، روحیات این دانشجو را بررسی میکنند. با انواع وسایل، او را میآزمایند تا ببینند که آیا تحت تأثیر هدیههای مالی قرار میگیرد یا نه؟! آیا عوامل شهوانی بر او اثر میگذارد یا نه؟! آیا روحیه جاهطلبی دارد که بتوان با وعدههای مقام و ریاست او را جذب کرد یا نه؟! همه اینها در پرونده او ثبت میشود. سپس آنهایی که احساس میکنند یکی از این سه عامل در آنها قوی است یعنی یا خیلی پولپرست هستند، یا بسیار شهوتپرست و یا شدیداً جاهطلب، آنها را بهعنوان سوژه انتخاب میکنند و روی آنها کار میکنند تا وقتی که تحصیلاتشان تمام شد و به ایران بازگشتند بلافاصله پستی برای آنها در نظر گرفته شود. عواملشان هم از قبل در داخل کشور زمینه را آماده کردهاند.
شما یکدفعه میبینید فردی تحصیلکرده، هنوز تحصیلاتش تمام نشده و هنوز وارد کشور نشده معاون وزیر میشود در حالیکه افراد باتجربهای هستند که سوابق خوبی دارند، امانتدار هستند، کار درست انجام دادهاند اما کنار گذاشته میشوند و به بهانهای آنها را حذف میکنند و ناگهان یک تازهتحصیلکرده از انگلستان یا آمریکا میآید و معاون وزیر میشود. یا در مراکز حساس کشور که آنها بهتر میدانند از چه راههایی میتوان نفوذ کرد، همان عواملی را که قبلاً شناسایی کردهاند و روی آنها کار کردهاند در آن جایگاهها قرار میدهند. حالا چطور؟! خب، آنها از من و شما در این کارها خیلی استادتر هستند و تجربه و سابقه زیادی دارند. نتیجهاش را هم داریم میبینیم.
آنها این مسیر را انتخاب کردهاند و برای تقویت آن، با استفاده از همان عواملی که پرورش دادهاند و وارد کشور میکنند، تلاش دارند فرهنگ مردم را تغییر دهند. یکی از محورهایی که روی آن کار شده، توسط فردی صورت گرفته است که پیشتر پست بسیار عالیای در کشور داشته ولی اکنون پست رسمی ندارد اما از اعضای کمیتهای موسوم به ایکس است و از سیاستگذاران اصلی و استراتژیک کشور به شمار میرود. او چند کتاب با عناوین مختلف، بیانات گوناگون، ادله متفاوت، سبکهای نگارشی متنوع و حتی با لحنهای مختلف درباره سکولاریسم نوشته و منتشر کرده است. او شخصیتی بسیار مهم است که كسانى كه با مسائل سياسى آشنا هستند احتمالاً حدس مىزنند که منظور من کیست. من دوست ندارم كه فضاى مجلس را با اسم اشخاص آلوده، آلوده كنم.
بههرحال این کتابها با تیراژ بالا منتشر میشوند و از طرف وزارت ارشاد به مدارس و دانشگاهها اهدا میگردند و حتی به خارج از کشور نیز ارسال میشوند. هر جا که یک مرکز فرهنگی هست، هر جا مدرسهای وجود دارد یا حتی هر جا یک خواننده ایرانی حضور دارد این کتابها از طریق پست و بدون آنکه معلوم باشد از کجا ارسال شدهاند برای او فرستاده میشود! همه اینها در راستای ترویج یک جریان خاص هستند، ترویج سکولاریسم؛ یعنی جدا کردن دین از سیاست. مقصود از این کارها چیست؟! یعنی رگ حیات انقلاب اسلامی قطع شود. اصلاً انقلاب اسلامی چه بود؟! آن روزی که امامرضواناللهعلیه نهضت اسلامی را آغاز کرد و فرمود: «من برای اسلام احساس خطر میکنم. ای علمای اسلام! ای بزرگان! به داد اسلام برسید! من احساس خطر برای اسلام میکنم!» این هشدارها برای چه بود؟! صحبت از این بود که دولت شاه قصد داشت احکام اسلامی را تغییر دهد و قوانین ضد اسلامی را حاکم کند؛ این روند آغاز شده بود. امامرضواناللهعلیه احساس خطر کرد و گفت باید جلوی این جریان را گرفت. مردم باید بایستند و بگویند: «ما اینها را نمیخواهیم، ما احکام اسلامی را میخواهیم.» نهضت از همینجا آغاز شد.
اگر جوانها یادشان نیست یا نشنیدهاند و یا در آن زمان حضور نداشتهاند، از بزرگترها و پیرترها بپرسند که این نهضت از چه زمانی شروع شد و برای چه هدفی؟! این نهضت برای آن آغاز شد که دولت باید اسلامی باشد یعنی دین و دولت از یکدیگر تفکیکناپذیر هستند.
مرحوم مدرسرضواناللهعلیه پیشتر فرموده بود و این عبارت بعدها به شعار تبدیل شد که «دیانت ما عین سیاست ماست، سیاست ما عین دیانت ماست». این دقیقاً شعاری در برابر سکولاریسم است. آنها میگویند دین از سیاست جداست اما این شعار میگوید سیاست ما عین دیانت ماست، دیانت ما عین سیاست ماست؛ یعنی اسلام را نمیتوان از سیاست جدا کرد. اسلام را نمیتوان از احکام اجتماعی، از کشورداری، از اقتصاد و از سیاست تفکیک کرد. اینها عین آموزههای قرآن هستند.
ما اگر بخواهیم احکام دنیایی را از اسلام جدا کنیم چه چیزی برای اسلام باقی میماند؟! فقط نماز، حج و روزه. دیگر چه؟! خمس که حکم اقتصادی است؛ زکات که آن هم حکم اقتصادی است و مربوط به همین دنیاست، یعنی اقتصاد. امر به معروف و نهی از منکر هم که دیگر بهکلی کنار گذاشته شده است و این را فضولی در کار مردم میدانند و مخالفت با آزادی و دموکراسی تلقی میکنند. میگویند این هم باید بهکلی حذف شود؛ یعنی چه کسی حق دارد به دیگری بگوید «بکن» یا «نکن»؟! مردم آزاد هستند و هر کاری که بخواهند انجام میدهند. این مسئله را هم حلشده تلقی کردهاند. مسئله حکومت، ولایتفقیه، قوانین اسلامی، شورای نگهبان و امثال اینها، همه باید کنار گذاشته شوند! چرا؟! چون معنای اینها دخالت دین در سیاست است درحالیکه سکولاریسم میگوید دین باید از سیاست جدا باشد و نباید در امور سیاسی دخالت کند.
پس اگر بخواهند این آرمان را از بین ببرند چه باید بکنند؟! باید با آن شعار اصلی مقابله کنند؛ صریح بگویند که اشتباه بوده، بیخود گفته شده! اما چون کسی این را نمیپذیرد راه دیگری را در پیش میگیرند؛ شروع میکنند به طرح مباحث حقوقی، سیاسی، فلسفی، فلسفه حقوق، حقوق بشر و میگویند انسان باید بر سرنوشت خود حاکم باشد و خدا نباید در امور دخالت کند! اصلاً خدا نباید هیچ دخالتی داشته باشد!
از آن طرف میگویند انسان مدرن، طبیعت تازهای پیدا کرده است. انسان قبل از دوران مدرنیته به دنبال شناختن تکلیف بود. اگر به کتابهایی که پیش از دوران مدرنیته در اروپا نوشته شدهاند نگاهی بیندازید، البته همه اینها نیز برگرفته از همان اروپاست، خواهید دید که در آن زمان، بحث اصلی در اخلاق و حقوق، این بود که انسان چه تکالیفی دارد و باید چه وظایفی را انجام دهد. پدر چه وظیفهای نسبت به فرزند دارد، فرزند چه وظیفهای نسبت به پدر، همسر نسبت به شوهر و شوهر نسبت به همسر چه وظیفهای دارد؛ همهاش صحبت از تکلیف بود؛ اما از دوران مدرنیته به بعد، طبیعت انسان تغییر کرد. دیگر صحبت از تکلیف و وظیفه نیست بلکه بحث بر سر این است که هر کسی چه حقی دارد. انسان امروز دنبال این نیست که چه وظیفهای دارد انجام دهد بلکه به دنبال این است که چه حقی دارد که بگیرد. حتی اینکه چه حقی بر خدا دارد و از خدا چه چیزی باید مطالبه کند! این حرفها ساخته ذهن من نیست؛ کتابهای نظریهپردازان ملی-مذهبی از همین مطالب پر است. اینکه میگویند طبیعت بشر مدرن در پی احقاق حقوق خودش است، ترجمهاش به زبان ساده همین است که عرض کردم. میگویند امروز دیگر بشر دنبال تکلیف نیست بلکه دنبال حق است. آدم گاهی متوجه نمیشود وقتی میگویند «دنبال تکلیف نیست، دنبال حق است» یعنی چه؟! خب، حق که حق است دیگر، آدم باید به دنبالش باشد؛ اما مسئله اینجاست که دیگر نگویید «خدا دستور داده چنین کنید!» روی این حرفها خط بکشید، اینها باطل شده است! میگویند یعنی چه که خدا دستور داده؟! العیاذ بالله، بیخود دستور داده! من کاری ندارم که خدا چه دستوری داده است، من به دنبال این هستم که چه حقی بر خدا دارم و آن را از او مطالبه کنم!
این همان فرهنگ دوران مدرنیته است که کموبیش در مکاتب مختلف فلسفی، سیاسی و حقوقی دنیا نفوذ کرده است. نمونهاش هم اعلامیه حقوق بشر است. همه اینها بر فلسفه اومانیسم، گرایش اومانیستی و شاخههای آن مانند لیبرالیسم و سکولاریسم مبتنی است. این افکار در اروپا جای خود را باز کردند و تأثیرشان را گذاشتند. به همین دلیل، امروز همه کشورهای اروپایی کشورهایی لائیک هستند یعنی دین نباید در سیاستشان دخالت کند.
این جریان را میخواهند به کشور ما نیز نفوذ بدهند. از چه راهی؟! از طریق عناصر فرهنگی تربیتشده خودشان؛ گویندگان، نویسندگان، استادان دانشگاه و کسانی که بههرحال بهعنوان روشنفکر و صاحبنظر مطرح میشوند. البته حالا که گفتم استاد دانشگاه، فکر نکنید هر استاد دانشگاهی تحت تأثیر آنهاست. از طریق روحانینماها هم هست؛ آخوندهای دستنشانده را هم دارند، ساختهاند و میسازند. لباس که مشکلی را حل نمیکند؛ امروز یک عمامه بر سر کسی میگذارند و آیتالله میشود!
منظورم این است که در این گروهها، بیشتر طعمههای خودشان را پیدا کردهاند و میکنند. البته اکثریت استادان، دبیران و آموزگاران ما همان مردم متدینی هستند که حاضرند جانشان را برای اسلام و انقلاب بدهند؛ اما آنها عوامل خودشان را در میان همان اقلیت پیدا میکنند. چرا؟! چون این افراد بیشتر در دست آنها تربیت شدهاند، تحصیلاتشان در اروپا و آمریکا بوده و هرچه خواستهاند به آنها القا کردهاند. آنهایی که در آن زمان زمینه مذهبی ضعیفی داشتهاند و یا یکی از آن سه عامل یعنی پول، شهوت یا جاهطلبی در آنها قوی بوده، بیشتر تحت تأثیر قرار گرفتهاند. نمونههایش را هم در کشور میبینید.
بههرحال این سیاست کلی غرب نسبت به آینده اسلام و بهویژه جمهوری اسلامی است؛ اما این موضوع چه ارتباطی با مسئله غدیر و این ایام دارد؟! میخواهم عرض کنم که اگر در واقعه غدیر بهدرستی تأمل کنیم ریشههای سکولاریسم از بین میرود و دیگر جایی برای ترویج فرهنگ سکولار باقی نمیماند. چگونه؟!
پیامبر اسلام در زمان حیات خود، یک رهبر دینی بودند. تا اینجا را سکولاریستها هم قبول دارند چراکه درهرصورت اصل دین را میپذیرند و هر دینی نیز رهبری دارد. حالا حقانیت یا بطلان آن را کاری ندارند اما وجود خارجی آن را قبول دارند؛ اینکه دینی وجود دارد، رهبری مشخص دارد، در سرزمینی قیام کرده و طرفدارانی دارد این یک واقعیت تاریخی است.
در آن زمان امور حکومتی بهدقت خود پیامبر اجرا میشد؛ ایشان قاضی تعیین میکردند، مأمور جمعآوری زکات و مالیات منصوب میکردند، آنها را به شهرها میفرستادند، زکات جمع میکردند، بخشی را همانجا مصرف میکردند و باقیمانده را به مرکز میآوردند تا برای مصارف دولت اسلامی صرف شود. اینها امور حکومتی و دنیوی هستند.
اگر مردم اختلافی داشتند، بهجای مراجعه به دادگاه، نزد پیامبر میرفتند و هرچه ایشان حکم میکردند را باید عمل میکردند. قرآن نیز بهطور خاص بر این مسئله تأکید دارد. قرآن میفرماید که مردم نهتنها باید نزد پیامبر بیایند بلکه میفرماید انسان ایمان نمیآورد مگر اینکه در اختلافاتش به پیامبر مراجعه کند و نسبت به قضاوت ایشان هیچ نگرانی نداشته باشد؛ فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا؛[3] یعنی قسم به پروردگارت! خداوند خود قسم میخورد که این مردم، همینهایی که میگویند مسلمان هستند، ایمان واقعی نخواهند آورد مگر اینکه در اختلافاتشان نزد تو بیایند و هرچه تو حکم کردی را از جانودل بپذیرند و قضاوت تو برای آنها سخت نباشد و کاملاً تسلیم باشند. این نشانه ایمان است.
قضاوت، دادگاه، اجرای حدود و همچنین مجازاتهای اجتماعی اینها امور دنیوی هستند. اگر کسی مرتکب جرم شد، حد زده میشود، تازیانه میخورد، دستش بریده میشود، حتی ممکن است به اعدام برسد. آیا اینها امور دنیوی هستند یا اخروی؟! شکی نیست که پیامبر این کارها را انجام میدادند. سخن اینجاست که وقتی پیامبر از دنیا رفت، آیا کسی که جانشین ایشان میشود باید همه این امور را نیز انجام دهد یا باید اینها را از هم تفکیک کرد؟! و اصلاً چه کسی باید جانشین پیامبر شود؟! آیا مردم میتوانند برای خود پیامبر تعیین کنند؟! مثلاً جمع شوند و بگویند: خدایا! ما میخواهیم این شخص پیامبرمان باشد، رأی بدهیم، با اتفاق آراء کسی را پیامبر کنیم؟! آیا پیامبر با رأی مردم تعیین میشود؟! یا پیامبر کسی است که خداوند تعیین میکند؟! اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ؛[4] فقط خداوند میداند که چه کسی شایستگی پیامبری دارد و مقام نبوت و رسالت را به او میدهد. مردم نمیتوانند پیامبر تعیین کنند.
بعد از وفات پیامبر چطور؟! آیا کسی که جای پیامبر مینشیند باید از سوی خدا تعیین شود یا مردم؟! این نخستین سؤال است. کسانی که گرایش سکولاریستی دارند میگویند حکومت و ریاست یک کار دنیوی است و این کار مردم است، پس مردم باید تعیین کنند. اتفاقاً بسیاری از افراد برجسته زمان پیامبر، حتی دو پدرزن ایشان یعنی خلیفه اول و دوم، همین نظر را داشتند. همه گفتند باید بزرگان جمع شوند و برای پیامبر جانشین تعیین کنند؛ این در حالی بود که هفتاد روز پیش از این واقعه، خداوند در بزرگترین اجتماع ممکن برای مسلمانان در آن زمان، در حجةالوداع دستور آن را داده بود. اعلام شده بود که سال آخر حیات پیامبر و آخرین حج ایشان است و مردم آمده بودند تا احکام دین را بیاموزند. در آن سال هر كس که مىتوانست به مکه آمده بود.
در مسیر بازگشت به مکانی به نام غدير خم رسيدند كه از آن جا راهها از هم جدا مىشد. جبرئيل نازل شد و به پیامبر گفت اين جا بايد توقف كنى و جانشين خودت را تعيين كنى! بعد از هفتاد روز هم پيغمبر از دنيا رفت. در اين فاصله هفتاد روز، مردم مسلمان، جبهه رفتهها، پيرمردها، مهاجرين، انصار، همه اینها را فراموش کردند و گفتند این یک کار دنیایی است؛ مثل هر جای دیگر، وقتی رئیس از دنیا میرود، مردم جمع میشوند و جانشین انتخاب میکنند. درحالیکه هفتاد روز قبل، پیامبرصلیاللهعلیهوآله علی را سردست بلند کرده بودند و فرمودند آیهای نازل شده که باید اعلام کنی این جانشین من است و اگر این کار را نکنی، رسالت تو ناقص است، بلكه رسالت تو كالعدم است! بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ.[5]
در روایت آمده که جبرئیل آمد و مهار ناقه پیامبر را گرفت و گفت: از اینجا دیگر حق نداری حرکت کنی! باید در همینجا پیاده شوی، به هر کس از حاجیان که جلو رفته دستور بدهی برگردد و صبر کنی تا بقیه نیز برسند و وقتی که همه جمع شدند باید علی را در برابر مردم بلند کنی و بگویی: این جانشین من است! پیامبرصلیاللهعلیهوآله این کار را انجام دادند اما هفتاد روز بعد، همین مسلمانها جمع شدند و گفتند: حالا که پیامبر از دنیا رفته، ما میخواهیم برای او جانشین تعیین کنیم!
اینکه خداوند آیه نازل کرد که جانشین پیامبر باید از سوی خدا تعیین شود، این یعنی چه؟! این یعنی تعیین حکومت اسلامی، همانند اصل اسلام، باید به دست خدا باشد؛ این موضوع جزو دین است؛ یعنی تفکیک دین از سیاست، خط قرمز است. سیاست نیز بخشی از دین است و باید از سوی خدا تعیین شود.
نصب امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه به خلافت نیز یعنی جلوگیری از شکلگیری گرایش سکولاریستی از همان روز اول وفات پیامبر و بلکه پیش از وفات پیامبر؛ برای اینکه مردم بدانند اگر اسلام را پذیرفتهاند، باید همه چیزشان را حتی تعیین رهبرشان را از خدا بخواهند و او باید اجازه دهد؛ چون مردم بندگان خدا هستند و کسی که میخواهد بر بندگان خدا حکومت کند خودش نیز بندهای از بندگان خداست. چنین کسی به چه دلیلی حق دارد بر مردم حکومت کند؟! تا زمانی که خداوند نفرماید: «تو از طرف من مجاز هستی»، او حق حکومت ندارد؛ حالا هر کسی که میخواهد باشد. حتى در خصوص پيغمبرصلیاللهعلیهوآله اگر از سوی خدا دستور داده نشده بود كه همه مردم بايد از ایشان اطاعت كنند تنها وظیفه ایشان ابلاغ رسالت بود چون آیهای برای او نازل شده که پیام خدا را برای مردم بخواند بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ؛ اما اینکه قرار باشد ایشان دستور بدهند و مردم موظف باشند که از ایشان اطاعت کنند اين يك چيز اضافهايی است و نیاز به دستور جداگانه دارد که گفته شود أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ.[6]
اگر قرار بود كه پیامبرصلیاللهعلیهوآله فقط هرچه از سوی خدا وحی میشود را برای مردم بخوانند و صرفاً واسطهای در رساندن پیام خدا باشند، همان زمان هم لازم نبود که مردم از ایشان اطاعت کنند. اتفاقاً همین گرایش در کسانی که سقیفه را تشکیل دادند، در همان زمان وجود داشت. گاهی وقتی پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله دستور انجام کاری را میدادند اینها میآمدند و سؤال میکردند: یا رسولالله! آیا این دستور، آیه دارد یا از خودتان میگویید؟! این موضوع در کتابهای زیادی آمده است؛ و به همین دلیل در برخی موارد برخلاف حکم پیامبرصلیاللهعلیهوآله عمل کردند! یکی از نمونههایش مسئله حج تمتع است. کسانی که حج تمتع به جا میآورند که حج قِران و اِفراد نیست یعنی از راه دور میآیند و در آنجا حج انجام میدهند، ابتدا عمرهشان را به جا میآورند، سپس از احرام خارج میشوند و چند روز آزاد هستند تا زمان احرام حج فرا برسد. همه حاجیان که میروند همین کار را میکنند؛ اما خلیفه دوم گفت: کسی حق ندارد از احرام خارج شود! شما عمرهتان را که انجام دادید، باید در احرام بمانید تا زمان حج! گفت این خیلی زشت است که کسی از احرام خارج شود، حتی با خانوادهاش نزدیکی کند و بعد دوباره بیاید احرام ببندد! این خیلی زشت است! نباید چنین باشد!
این بود که به خودشان اجازه میدادند که در برابر حکم خدا قانون وضع کنند چون فکر میکردند این را پیامبر از خودش گفته است! میگفتند: پیامبر اینجور گفته، ما هم اینجور میگوییم! گفت: مُتْعَتان كانَتا عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللّهِ وَ أَنَا أُحَرِّمُهُما وَ أُعاقِبُ عَلَيْهِما؛ بله، اینها در زمان پیامبر بود اما من منع میکنم و هر کس مرتکب شود، او را مجازات میکنم!
اکنون جامعه اسلامی از این دیدگاه به دو دسته تقسیم شدهاند؛ یک دیدگاه میگوید حاکم بر مردم را خدا باید تعیین کند. این دیدگاه، دیدگاه شیعه است. میگویند بعد از پیامبر، حاکم کسی است که خدا در غدیر تعیین کرده است. پسازآن نیز کسی است كه او نیز از طرف خدا تعیین شده و خود پيغمبر از طرف خدا قبلاً اسمهایشان را گفته بود یعنی دوازده امام. در زمان غيبت هم هر كسى كه آنها دستور دادهاند. آنها گفتهاند در زمانى كه شما به امام معصوم دسترسى نداريد به فقهايى كه واجد شرايط هستند مراجعه كنيد. ولایتفقیه هم يعنى همین؛ يعنى هيچ كس خودش حق حكومت کردن و فرمان دادن به ديگران را ندارد.
كرامت انسانى يعنى همین؛ هيچ انسانى حق ندارد به ديگرى دستور بدهد، نهى كند، كتك بزند يا زندانی كند مگر اینکه خداوند به او چنین اجازهای داده باشد و او مجری حکم خدا باشد. اين احترام به انسانهاست يعنى انسانى مثل خودتان، خودش حق ندارد بر شما حكومت كند. اين تكريم انسانهاست؛ اما برخی آقايان، به استناد حقوق بشر و كرامت انسان، مىگويند ولایتفقیه چیست؟! اين حكم قرون وسطايى است! مردم هر كسی را که بخواهند تعيين مىكنند حالا هر چه باشد. حتى ديگر شرط اسلام و اين حرفها بايد حذف شود چون ايران براى همه ايرانيان است و فقط مال مسلمانها كه نيست.
شعار برخی از احزاب مگر همين نيست؟! دقت داشته باشید که بعضى جاها اين احزاب از كجا آب مىخورند! اینکه میگویند ايران مال همه ايرانيان هست، فقط مال مسلمانها که نیست! ما قانون اسلام را كه نمىتوانيم براى زرتشتيان وضع كنيم، آنها خودشان انسان هستند و خودشان بايد رأى بدهند!
بههرحال، درسى كه ما بايد از غدير براى اين روزگار بگيريم اين است كه غدير ريشه سكولاريسم را خشكاند و به مسلمانها فهماند كه شما اصالتاً بايد از خدا اطاعت كنيد. هيچ انسانى، حتی پيامبر و معصومين، بدون اذن خدا حق حكومت بر ما را ندارند. هيچ قانونى هم جز با اذن خدا و كسى كه خدا او را تعيين كرده رسميت ندارد. قانون، قانون خداست و مجرى قانون را هم خدا بايد تعيين كند؛ لذا خدا علىعلیهالسلام را تعيين كرد.
قانون همان است كه يا در قرآن آمده يا معصومين آن را تفسير کردهاند و توضيح دادهاند و گفتهاند معنای اين آيات قرآن اين است و بيانات آنها قانون شد. درباره امور موقتیای كه در زمانى خاص بايد اجرا شوند يا خود امام دستور مىدهد يا كسى كه جانشين امام است يعنى ولیفقیه. هيچكس ديگر چنین حقی ندارد. اگر نمايندگان مردم جمع شدند و قانونى وضع كردند، آن قانون تنها در صورتى اعتبار دارد كه كشف اراده ولیفقیه شده باشد وگرنه فاقد اعتبار است. براى اين كشف هم شوراى نگهبان تعيين شده است.
اين نظام ماست كه بر اساس اسلام پىريزى شده است؛ يعنى جمهورى اسلامى نمىتواند سكولاريسم را بپذيرد. پذيرفتن سكولاريسم يعنى خط قرمز كشيدن بر اصلىترين ريشه جمهورى اسلامى و بازگشت به دوران طاغوت و حتى بدتر از آن!
متأسفانه کسانی با حفظ سمتهایی که اسلام به آنها داده، سمتهایی که مردم مسلمان برای آنها جان دادهاند، امروز دارند آگاهانه یا ناآگاهانه به ریشه اسلام ضربه میزنند. اینکه میفهمند یا نمیفهمند با خداست، ما از دلها خبر نداریم اما میدانیم که دارند تیشه به ریشه اسلام میزنند. انشاءالله که نمیفهمند؛ دعا کنید که ناآگاه باشند چون اگر آگاهانه باشد کارشان بسیار سخت خواهد بود.
غدیر به ما میگوید که باید از اصالت دین حمایت کنیم و برای این کار تا پای جان و تا آخرین قطره خون بایستیم چنانکه میثم تمّار ایستاد؛ ایشان را به دار زدند اما شروع کرد به مدح علی گفتن. این بود که زبان ایشان را در آوردند و دیگر نتوانست سخن بگوید اما همانجا بر دار ماند تا جان داد.
در مجلس حجاج، سعيد بن جُبير را آوردند. گفتند از على برائت بجوی! گفت محال است، چگونه از على برائت بجويم؟! شروع كرد مدح على گفتن. گفت كسى كه چنين و چنان است من از او برائت بجويم؟! حجاج گفت مىگويم تو را بکشند! گفت از مولايم به من خبر رسيده كه تو مرا خواهى كشت! گفت آیا گفته است که چگونه تو را مىكشم؟! گفت به من رسيده كه زبان من را از پشت دهانم درمىآورى. گفت به رغم آنچه مولايت گفته اين كار را نمىكنم! این بود که شروع كردند به زدن و اذيت كردن او اما او در همان حال دائماً مدح على مىگفت تا اینکه مجبور شدند همان كار را كردند!
عشق علىعلیهالسلام اینگونه است. ادعاى شيعه بودن آسان است اما پايمردى و وفادارى به ادعا یکخرده مؤونه دارد. الحمدلله مردم اين استان از دیرباز به وفادارى نسبت به اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين شناخته شدهاند. برخلاف برخی جاهای دیگر، انسان وقتی وارد این محیط میشود عطر ولایت را استشمام میکند. دعا مىكنيم كه خدا اين نعمت عظيم را ذخيره شما و آيندگان شما تا روز قيامت قرار دهد؛ دست شما و ما را در دنيا و آخرت از دامان اهلبیت كوتاه نفرمايد؛ به ما معرفت كامل براى شناختن وظايفمان مرحمت فرمايد؛ به ما روح دشمنشناسى و ظلمستيزى مرحمت كند و بتوانيم در سايه انجام وظايفمان زمينه را براى ظهور ولى عصرارواحنافداه فراهم كنيم.
انشاءالله چشم همه ما به جمال آن حضرت روشن شود.
وَصَلَّى اللهُ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ