بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملكوتى امام راحل و شهداى والامقام اسلام صلواتى اهدا بفرمائید.
خداوند متعال را شكر مىكنم كه در جوار ملكوتى حضرت رضاصلواتاللهعلیه خدمت شما عزیزان، امیدهاى آینده این كشور و انقلاب شرف یاب شدم و فرصتى شد كه چند دقیقهاى با هم گفتگویى داشته باشیم.
براى چنین جلسهاى كه معلوم نیست آیا بار دیگر تكرار شود یا نه، گفتنىهای زیادی را مىشود در نظر گرفت. نكتهاى كه به ذهنم آمد که در این جلسه خدمت شما عزیزان مطرح كنم این است که سؤالى را مورد توجه قرار دهیم كه یكى از نقطههاى اساسى اختلاف بین فرهنگ غربى به معناى خاص آن، با فرهنگ دینى یا فرهنگ شرقى كه شامل ادیان، بهخصوص دین اسلام باشد به شمار میآید. چون این مورد اختلافى، مورد حاجت روزمره همه ماست لازم است ببینیم چه موضعى باید در برابر آن اتخاذ كنیم.
سؤال این است كه آیا هر كسى در زندگى فقط باید به فكر خودش باشد یا به فكر دیگران هم باشد؟ سؤال بسیار سادهاى است؛ ما صبح كه از خواب بلند مىشویم، فرض كنید مثلاً بعد از نماز و اداى وظایف، سراغ صبحانه مىرویم. خب، این یك نیاز شخصى است؛ بدن احتیاج به ماده غذایى دارد و سراغ صبحانه مىرویم. بعدازآن هر كسى دنبال كارى مىرود؛ یکی كارگر است، یک كشاورز است، یکی مهندس است، یکی مدیر است، یکی دانشجو است و الیآخر. بهعنوانمثال دانشجو مىرود درسش را بخواند و چیزى یاد بگیرد. اگر درس خوانده، دنبال كار مىرود تا مزد بگیرد؛ اگر بازرگان است دنبال تجارتش مىرود تا سود ببرد؛ و بالاخره شب خسته مىشود، احتیاج به استراحت دارد و مىخوابد.
ارتباطى هم كه با دیگران برقرار مىشود معمولاً براى این است كه ما استفادهاى از آنها ببریم. حتى ارتباط انسان با پدر و مادرش هم بهویژه در این روزگار، بیشتر به این خاطر است كه انسان به پدر و مادر نیاز دارد تا او را كمك كنند. ارتباط با دوست، آشنا، رفیق، معلم و استاد نیز غالباً به این دلیل است كه به آنها نیاز داریم؛ از معلم مىخواهیم چیزى یاد بگیریم و از مسئولان شهر و كشور انتظار داریم نظم و امنیت جامعه را فراهم كنند. خلاصه، همه اینها به این برمىگردد كه حركتها و فعالیتهاى ما به خاطر نیازهایى است كه مىخواهیم برطرف كنیم و منافع شخصىاى كه مىخواهیم جذب كنیم. درواقع محور همه فعالیتها خواستههاى خود فرد است.
آیا همینكه هر كسى فقط به فكر خودش باشد كافى است؟! یا نه، لازم است كه انسان كموبیش به فكر دیگران هم باشد؟! نهفقط به این خاطر كه از دیگران نفعى ببرد بلكه براى اینكه نفعى به دیگران برساند؛ آیا باید اینگونه باشد یا نه، لزومى ندارد؟!
در اصطلاح فرنگى به آن تفكر اول «اندیویژوالیسم[1]» یا «فردگرایى» مىگویند؛ یعنى هر فردى فقط به فكر خودش است. امروز حالت افراطى این تفكر را در دنیاى غرب مىتوانید مشاهده كنید. البته وقتى مىگوییم غرب، دنیاى غرب یا فرهنگ غربى، منظورمان این نیست كه صددرصد افراد اینگونه هستند؛ نه، استثنا هم وجود دارد، گروههاى دیگرى هم هستند، افكار خاص دیگرى هم دارند اما گرایش غالب و مسلط در زندگى غربى همان است كه عرض مىكنم. شما هم مىدانید كه هر فردى به فكر خودش است. حتى در داخل خانواده، پدر به فكر منفعت شخصى خودش است، مادر به فكر منفعت شخصى خودش است، فرزندان هم هر كدام به فكر منفعت شخصى خودشان هستند.
وقتى فرزند به سنى مىرسد كه بتواند كارى انجام دهد، دیگر پدر به او كمك نمىكند و مىگوید برود كار كند. اگر جدا شد، شد دیگر؛ اصلاً خیلى داعى هم ندارد كه ارتباطى برقرار كند. خودش دنبال این مىرود كه كارى پیدا كند. حالا اگر كمكى هم به او بكند در حد این است كه كارى برای او معرفى كند، جایى برای او پیدا كند و دستوپا كند و دستش را بند كند، آن هم بیشتر براى این است كه خودش از هزینهاش خلاص شود.
مرد و زنى كه ازدواج مىكنند براى رفع نیازهایشان است. وقتى نیازها برطرف شد، مرد یك جا زندگى مىكند و زن جاى دیگر؛ گاهى در یك شهر، در یك محله و در دو خانه جدا؛ مرد اتاقى اجاره كرده و زن اتاقى دیگر. محل كارشان هم جداست؛ آن صبح باید دنبال كار خودش برود، مثلاً فلان كارخانه. آن یكى هم باید فلان اداره برود. هفتهاى چند روز و چند ساعت ممكن است همدیگر را ببینند. خیلى هم برای آنها مهم نیست و هر كسى دنبال كار خودش است. ارتباطات خانوادگى بیشتر جنبه تشریفاتى دارد و گاهى هم براى منافع اقتصادى است. اینها در فرهنگ ما اصلاً معنا ندارد و درست درك نمىكنیم.
مسئولان كشورهاى غربى به خاطر ضرورتها براى كسانى كه ازدواج قانونى داشته باشند مزایایى در نظر گرفتهاند و وقتى بچهدار مىشوند براى فرزندشان هم تسهیلاتى فراهم مىكنند چون در بسیارى از كشورهاى اروپایى رشد جمعیت منفى است و جوانها حاضر نیستند ازدواج كنند و نیازهاى زندگىشان را جداگانه تأمین مىكنند و دیگر بار مسئولیت خانواده را به دوش نمىكشند. یكى از نمونههایش را شاید این روزها در رادیو و تلویزیون شنیده باشید که ایتالیا پیرترین جمعیت دنیا را دارند چون جوانهایشان ازدواج نمىكنند. تازه ازدواج كردن در ایتالیا آسانتر از انگلیس است. همین روزها شاید شنیده باشید كه بسیارى از جوانهاى انگلیسى براى مراسم ازدواجشان به ایتالیا مىروند چون در آنجا ازدواج كردن آسانتر است.
من خودم در سفرهایى كه به كشورهاى اروپایى داشتهام و در ارتباطهایى كه برقرار کردهام، دیدهام كه پسرى مدتها از پدر و مادرش و زن و شوهرى مدتها از هم خبرى ندارند و هر كسى به فكر كار خودش است. البته باز هم استثنا وجود دارد؛ اینطور نباشد كه خیال كنیم همه اینگونه هستند. خیلىها هنوز علایق مذهبى و برخى ارزشهایى كه از مسیحیت باقى مانده را حفظ كردهاند. بهویژه در ارتودوكسها و كاتولیكها اینها هنوز وجود دارد اما در پروتستانها و فرقههاى مختلف دیگر، این ارزشها بسیار ضعیف شدهاند.
سؤال این است كه حالا ما بهعنوان یك انسان كه خودمان مىخواهیم تصمیم بگیریم، آیا باید زندگىمان را بر این اساس بنا كنیم كه هر كسى فقط به فكر خودش باشد؟! حالا پدر و مادرى هستند، هستند؛ فردا كه پیر شدند، خب آنها را به خانه سالمندان مىفرستیم. همانگونه كه در كشورهاى غربى بسیار شایع است و حتماً شنیدهاید كه بسیارى از فرزندان، پیش از مرگ پدر و مادرشان، اجزاى بدن آنها را پیشفروش مىكنند! منتظر هستند تا پدر بمیرد، بروند قلبش، كبدش و سایر اعضایش را بفروشند و از آن استفاده كنند! هرچه زودتر بمیرد، راحتتر مىشوند؛ هم از هزینهاش خلاص مىشوند و هم پولى به دستشان مىآید! حتى خوشحال مىشوند كه زودتر بمیرد تا بتوانند از اندامهاى بدنش استفاده كنند! این روح «فردگرایى» است كه به چنین جاهایى منتهى مىشود.
گاهى، البته نادر است، گاهی از بعضى فرزندان، پدر و مادر را سر به نیست مىكنند و وقتى از زندگىشان خسته مىشوند، بهنوعی آنها را از میان برمىدارند! البته این را بهعنوان یك امر شایع نقل نمىكنم؛ اینها استثناست اما اینكه منتظر هستند پدر و مادر بمیرند تا از اندامهایشان استفاده كنند، یا اینكه دلشان نمىسوزد كه حالا پدر یا مادر پیر شده و چگونه از آنها پرستاری كنند. تازه اینها پدر و مادرشان هستند؛ حالا نسبت به سایر مردم ببینید چه عاطفهاى مىتواند وجود داشته باشد! اینکه فلان كس فقیر است، بیچاره است، بچهاش مریض است؛ خب، به من چه ربطى دارد؟! حداكثرش این است که میگوید دولت وظیفه دارد كه نیازهای او را تأمین كند و به من ربطى ندارد. ما مالیات مىدهیم براى اینكه آنها را تأمین كنند؛ اما اینكه دلش براى كسى بسوزد، بخواهد خدمتى بكند، انگیزهاى داشته باشد، ته دلش دغدغه یك انسان براى انسان دیگر باشد، اینها بسیار رقیق و كمرنگ شده است. ریشهاش هم در همین فلسفه «فردگرایى» است كه یكى از شاخهها یا میوههاى «اومانیسم»، «هیومنیسم» یا بهاصطلاح «انسانگرایى» یا «انسانمدارى» است. این یك نوع طرز تفكر است.
یك طرز تفكر دیگر هم هست و آن این است که از كودكى، وقتى بچه دو، سه ساله است پدر و مادر به او یاد مىدهند كه ببین! بچه همسایه ندارد! یكى از اسباببازىهایت را به او بده! امروز مثلاً ما یك غذاى خوشمزه داریم، پسرخالهات ندارد، دخترعمویت ندارد، یا بچه همسایه كه همبازىات است امروز گرسنه است؛ غذایت را نصف كن و نصفش را به او بده! یا مثلاً وقتى در خیابان مىروند و مىخواهند پولى در صندوق صدقه بیندازند، پول را به دست بچهشان مىدهند و مىگویند: تو بینداز! بچه از همان ابتدا یاد مىگیرد كه باید صدقه بدهد و به دیگران كمك كند. وقتى بفهمد كه بچه همسایهشان مریض است یا پسرخاله و دخترخالهاش مریض هستند، اظهار ناراحتى مىكنند که واى! چه كار كنیم؟! چه كمكى از دستمان برمىآید؟! بیا برویم ببینیم چطور است، بچه از همان كودكى یاد مىگیرد كه باید نسبت به بچههاى خویشاوند، همسالها و دیگران دلسوز باشد.
معلم در كلاس همیشه سعى مىكند به بچهها القا كند كه آنهایى كه استعداد و امكانات تحصیلى بیشترى دارند به فكر رفیقهایشان باشند، به آنها كمك كنند و همهاش دنبال رقابتهاى ناسالم نباشند؛ وقتى مىخواهد درس خودش را پیش ببرد و نمره برتر بگیرد به فكر رفیقش هم باشد؛ نكند امسال رفوزه شود و یك سال عقب بماند. یك مقدار از وقتش را صرف كمك به او كند تا به درسهایش برسد و نمره قبولى بگیرد. این هم یك نوع فرهنگ است؛ فرهنگى كه ریشهاش در ادیان است. اگر بعضى از اقوام امروز چندان گرایشى به دین ندارند و چنین رفتارهایی دارند این اخلاق و رفتار، میراثى است كه از گذشتگان متدینشان برای آنها باقى مانده است.
حالا ما باید چه كار كنیم؟! گذشتهها که گذشته؛ حالا هر جور که تا الآن ساخته شدهایم، پدر و مادرها هر طورى که ما را تربیت کردهاند، معلمها هر جورى که عمل کردهاند، خب آنها گذشته است و نمیشود آنها را برگرداند. از امروز، از حالا، باید تصمیم بگیریم که آیا فقط به فكر خودمان باشیم یا به فكر رفیقمان هم باشیم؟!
یكى از تبعات طرز تفكر «فردگرایى» این شده كه حتى محبتها، صمیمیتها، عشقها هم به نوعى بازى تبدیل شدهاند! امروز در ادبیات همه كشورها، حتى در ادبیات غربى، مثل ادبیات انگلیسى، كتابهاى شكسپیر و آثار دیگر، داستانهاى عشقى جالبى وجود دارد اما در میلیونها مورد شاید حتی یك مورد هم نمونههاى عینى عشق واقعى پیدا نشود. البته من آمار نگرفتهام و معاشرت گستردهاى هم نداشتهام پس نمیتوانم قضاوت قطعى كنم اما آنچه دیده مىشود، بهویژه در فیلمها، كتابها و رمانها، همه بر محور نیازهاى جنسى است و وقتى نیاز برطرف شد، رابطه هم تمام مىشود.
داستانهاى عشقیای در ادبیات خودمان و حتى در ادبیات بسیارى از كشورها ازجمله غرب وجود دارد و برخى از آنها بسیار غنى و ارزشمند هستند اما امروز نمونههاى عینىاش کمیاب است. در بسیارى از موارد عشق به معناى روابط جنسى دختر و پسرى است كه چند صباحى بهطور اتفاقى با هم برخورد مىكنند، چند روزى با هم هستند و بعد هم تمام مىشود اما نمونههاى عینى داستانهاى عشقى در ادبیات ما مانند خمسه نظامى، بوستان سعدى و آثار دیگر در دنیاى غرب دیده نمىشود.
متأسفانه در كشورهاى ما هم كمكم موج همان فرهنگ غربى در حال سرایت است ولى هنوز هم گاهى نشانههایى از آن فرهنگ اصیل دیده مىشود. همه اینها نشاندهنده همان طرز تفكر است كه هر كس فقط به فكر خودش است؛ تا وقتى نیازى به كسى دارد از او خوشش مىآید و هست اما وقتى نیازش برطرف شد، سراغ دیگرى مىرود؛ «سر زلف تو نباشد، سر زلف دگرى!» وفادارى، صمیمیت و مانند آن دیگر افسانه شدهاند.
بر اساس این فرهنگها بسیارى از مسائل اخلاقى، ارزشى، ایثار، فداكارى و گذشتها كه فطرت هر انسان سالمى را مبهوت مىكند به حاشیه مىروند. در هر جاى عالم اگر داستان حسین فهمیده را بشنوند خضوع مىكنند. نظیرش را فرض كنید در داستان پطرس در كتابهاى درسىمان كه وقتى دید آب از سد مىآید انگشتش را گذاشت و مانع شد ما چقدر خوشحال مىشدیم كه چه بچه خوبى بوده است! حالا همه داستانهاى آنها هم چنین مضمونى دارد اما داستانهاى فداكارى ما، بهویژه در جبهههاى جنگ، بسیار شنیدنى، اعجابآور و معجزه ادبیات جهان است. اگر گرایش «فردگرایى» رواج پیدا كند همه اینها را به باد مىدهد و همه اینها پوچ است؛ فداكارى چه معنایی دارد؟! فكر خودت باش، فکر شكمت، فکر زندگیات، فکر پولت. مىخواست آن كار را نكند! این به من چه؟!
این تفكر، از اینجا تا آنجا چقدر تفاوت دارد؟! ما مىخواهیم كدام باشیم؟! ما كدام را مىپسندیم؟! البته بخشى از این انتخاب، به تربیت گذشته برمىگردد که چه چیزى به ما یاد دادهاند؟ چگونه ما را بار آوردهاند؟ عوامل ژنتیك و محیطى چه اندازه تأثیر داشتهاند تا ما اینگونه شدهایم؟ خب، گذشتهها گذشته است؛ حالا باید ببینیم خودمان در كدام جهت بیشتر فعالیت كنیم و كدام جنبه را تقویت كنیم: دیگرخواهى یا خودخواهى را؟!
اگر به ریشههاى فلسفى و روانشناختى آن اشاره كنم مىترسم بحث كمى خشك و خستهكننده شود اما بالاخره همه ما کموبیش به هر دلیلى، چه عوامل ژنتیك و چه تربیتى، كم یا زیاد احساسى عاطفى داریم. با وجود نفوذ فرهنگ غربى، با فیلمها، رمانها، داستانها و عوامل فرهنگى دیگر، هنوز الحمدلله در میان ایرانیان، بهویژه بچه مسلمانها، فرزندان خانوادههاى شهدا، متدینین و حزباللهىها مسائل عاطفى رنگ نباخته است. هنوز مىبینیم وقتى جشن عاطفهها برگزار مىشود مردم هجوم مىآورند. در مناسبتهاى دیگر هم همینطور؛ قلكهایشان را مىشكنند و پولهایشان را براى فقرا، سیلزدگان و زلزلهزدگان مىآورند. اینها نشانههاى وجود عواطف قوى است. البته در كشورهاى غربى هم کموبیش اینها وجود دارد، اینگونه نیست كه كاملاً محو شده باشد اما فرهنگ رایج به آن سو مىرود.
ما كدام را انتخاب كنیم؟! در ما انگیزههاى عاطفیای هست كه ما را وادار مىكند كمى «دیگرخواه» باشیم و نهفقط «خودخواه». این انگیزهها به همان اندازهاى كه در اثر عوامل مختلف در ما شكل گرفتهاند حالا وجود دارند و كموبیش اثر مىگذارند اما اگر بخواهیم عاقلانه برخورد كنیم، صرفنظر از گرایشهاى عاطفى، باید ببینیم عقل چه مىگوید و چه باید كرد.
گاهى عقل بر اساس مایههاى مادى و زندگى حسى و فرهنگ مادى غربى قضاوت مىكند. در چنین حالتی حق با «فردگرایان» است. عقل مىگوید تو نیرویى دارى، ثروتى دارى، چرا به دیگران بدهى؟! خودت استفاده كن! به دیگران بدهم كه چه بشود؟! آنها هم باید زحمت بكشند و خودشان پیدا كنند؛ اگر نشد هم نشد! مریض است؟! خب باشد! به من چه؟!
این همان جنگ عقل و عشق، عقل و عاطفه یا احساس و عقل است اما حقیقت این است كه این عقل، عقل درستى نیست. ما باید از مبادى عمیقترى شروع كنیم تا به نتیجه عقلى صحیح برسیم. اصلش این است كه بررسى كنیم که آیا اصولاً مسئولیت داریم یا نه؟! یعنى باید فكر كنیم كه آیا ما مال خودمان هستیم؟! آیا خودمان خودمان را آفریدهایم؟! آیا اختیارمان به دست خودمان است؟! یا باید به كسى دیگر هم پاسخ بدهیم؟! آیا زندگىمان بعد از ۶۰، ۷۰ یا ۱۰۰ سال با مرگ تمام مىشود یا عالمى دیگر هم هست و حسابوکتابی در كار است؟! آیا انسان فقط همین موجود محسوسى است كه پیر مىشود و مىمیرد یا نه، انسان روحى دارد، موجودى شریف است كه انسانیتش به آن روح الهى است؟! این قالب جسمانى عوض مىشود؛ یك وقت كودك است، بعد رشد مىكند، زشت مىشود، زیبا مىشود، پیر مىشود، جوان مىشود و بعد مىمیرد؛ آیا شخصیت ما همین است یا آن حقیقت من، آن روح الهى كه در ما دمیده شده حقیقتى پایدار است كه مىتواند زنده شود و خدا او را براى زندگى ابدى دوباره زنده خواهد كرد؟! اگر چنین است كه هست پس ما مسئولیت داریم.
«فردگرایى» یعنى بىمسئولیتى؛ یعنى فقط به فكر خود بودن، بدون پاسخگویى. خودم خواستم، خودكشى مىكنم؛ اختیارم دست خودم است؛ هر وقت خسته شدم خودم را مىكشم و راحت مىشوم. این طرز تفكر، ادامه همان نگاه فردگرایانه است. تا زندهام، به فكر خودم هستم؛ مُردم هم كه مُردم، تمام شد؛ اما اگر بپذیریم كه ما اصلاً براى خودمان نیستیم بلكه كسى دیگر ما را آفریده و در حال حاضر نیز اختیارمان در دست اوست و او براى ما تكالیفى معین كرده است پس باید آنها را انجام بدهیم، باید مسئولیت بپذیریم و در برابر آن تكالیف پاسخگو باشیم؛
اگر بینى كه نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینى گناه است
تفكر اندیویژوالیسم، گناه سرش نمیشود؛ میگوید فقط به فکر خودت باش! آنکه در چاه افتاد، افتاد! اما این تفکر میگوید: نه، تو مسئول هستی. اگر میبینی همسایهات فقیر است، گرسنه است، بیمار است، تو مسئول هستی. باید تا آنجایی که در توانت هست کمک کنی. اگر کمک نکنی، روزی از تو بازخواست خواهند کرد. روزی خودت نیازمند خواهی شد، چه در همین دنیا و چه در عالم دیگر و کسی به فریاد تو نخواهد رسید. اگر اینجا به دیگران رحم کنی، روزی در همین دنیا یا در دنیای دیگر به تو رحم خواهند کرد. اگر از دیگران گذشت کنی، روزی از تو گذشت خواهند کرد؛ وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ؛[2] گذشت داشته باشید! مگر دوست ندارید که خدا از شما بگذرد؟ اگر انتظار گذشت خدا را دارید شما هم از دیگران گذشت داشته باشید؛ اگر کسی اشتباهی کرد، نادیده بگیرید؛ اگر عذرخواهی کرد، زود بپذیرید؛ چرا؟! مگر نمیخواهید خدا شما را ببخشد؟! این آیه قرآن بود که خواندم و از خودم نبود؛ وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا؛ عفو و گذشت داشته باشند. أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ؛ مگر دوست ندارید خدا شما را ببخشد؟! پس از دیگران گذشت کنید، شما هم دیگران را ببخشید؛ یعنی فقط فکر خود بودن، مشکلات انسان را حل نمیکند.
اگر انسان به ارزشهای انسانی بیتوجه باشد، در همین دنیا هم زندگیاش به مشکل میخورد. به یک نگاه به خانههای سالمندان و زندگی پیرمردها و پیرزنها در اینجا بیندازید و با پدر و مادرها، پدربزرگها و مادربزرگهایی که در خانههای خودتان دیدهاید مقایسه کنید. متأسفانه امروز اینها هم کمرنگ شدهاند. در خانوادههای سنتی و قدیمی ما، پدربزرگ و مادربزرگ بسیار محترم بودند. حتی اگر در بستر افتاده بودند، وقتی بچهشان را صدا میزدند، میگفتند: بله قربان! میدویدند ببینند چه فرمایشی دارند. افتخار میکردند که مادربزرگشان چیزی به آنها بگوید، لبخندی بزند و یک «بارکالله» بگوید؛ اما امروز همینکه میبینند پدر و مادر کمی از کار افتادهاند و زندگیشان سخت شده، به دنبال خانه سالمندان میگردند تا جایی پیدا کنند و آنها را به آنجا بسپارند. سالبهسال هم احوالشان را نمیپرسند. بروید از سالمندان بپرسید که آرزویتان چیست؟ میگویند ما چیزی نمیخواهیم، فقط آرزو داریم که گاهی بچههایمان بیایند و احوالی از ما بپرسند!
اگر این فرهنگ، حاکم باشد که بچهها از پدر و مادرها، پدربزرگها و مادربزرگها احوالی بپرسند روزی که من و شما هم به این سن برسیم بچههایمان از ما احوالی خواهند پرسید اما اگر این فرهنگ حاکم نباشد ممکن است روزی دهها سال گوشه خانه سالمندان مثل یک زندانی زندگی کنیم و آرزو کنیم که یکی از بچهها یا نوههایمان بیاید و احوالی از ما بپرسد و حتی یک تماس تلفنی هم نداشته باشد.
الآن شاید نتوانیم درک کنیم که چه بر سر انسان میآید وقتی که در گوشهای افتاده باشد، با بچههایش هیچ انس و ارتباطی نداشته باشد، به در چشم دوخته، از اول هفته تا آخر، منتظر پنجشنبه یا جمعه، روز تعطیل، از صبح چشم به در دوخته و تا شب هیچکس نیامده است! اگر فرهنگ «فردگرایی» حاکم باشد این آینده در انتظار من و شما هم هست و دودش به چشم خود ما هم خواهد رفت؛ آنهایی که قلب و کبد پدر و مادرشان را پیشفروش میکنند، روزی قلب و کبد خودشان هم پیشفروش خواهد شد. دیگران منتظرند اینها زودتر بمیرند تا از آنها استفاده کنند. این مکافات دنیویاش است؛ آخرتش که هیچ.
فرهنگ اسلامی میگوید نگاهی که فرزند از روی عطوفت و مهربانی به پدر و مادر کند عبادت است؛ یک نگاه. لبخندی که از روی محبت به روی پدر و مادر بزند عبادت است. هم زندگی، شیرین، باصفا، با صمیمیت خواهد شد، هم عبادت خداست و هم اجر اخروی دارد. پدر و مادری که با فرزندشان انس دارند، بهویژه اگر آن فرزند یگانهشان باشد و دیگر کسی از خانواده برای آنها نمانده باشد، اگر همان فرزند شب را کنارشان بماند تا با او انس بگیرند ثواب جهاد در راه خدا را دارد. این یک نوع فرهنگ است. آن هم یک نوع فرهنگ است که «مُرد که مُرد! زودتر چیزی گیرمان بیاید!» حالا ما کدام را باید انتخاب کنیم؟!
بر اساس فطرت انسانی، آن عاطفهای که خدا در سرشت ما قرار داده اقتضا میکند که کموبیش به فکر دیگران باشیم. البته با رعایت اولویتها؛ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَىٰ بِبَعْضٍ؛[3] ابتدا پدر و مادر مقدم هستند؛ سپس خویشاوندان؛ بعد همسایگان، دوستان، اهل محل، اهل کشور؛ و درنهایت همه انسانها. این عاطفه انسانی همچون موجی گسترش مییابد تا سراسر عالم را در بر بگیرد. این حکم فطرت و حکم عاطفه خدادادی است.
از منظر عقلی که بر مبانی فکری صحیح استوار باشد خداوند این عالم را آفریده تا موجودات آن به یکدیگر کمک کنند و نظام احسن برقرار شود. اگر بنا باشد همه از هم جدا و پراکنده باشند هدف آفرینش محقق نمیشود. اگر بنا بود پدر و مادر نسبت به بچهشان بىاعتنا بشوند، كدام بچهاى به رشد مىرسید؟! اگر مادر نسبت به بچه دلسوزى نداشت كدام بچهاى زنده مىماند؟! این «دیگرخواهی» است که خدا در این عالم قرار داده است؛ برای فقرا حقی بر ثروتمندان قرار داده است و برای ناتوانان حقی بر توانمندان؛ وَفِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ.[4] این با تفکر «فردگرایی» سازگار نیست. آن تفکر میگوید: «به من چه؟! من زحمت کشیدهام! پول خودم است! دیگران چه حقی در اموال من دارند؟!» این هم حکم عقل است اما حکم دین که دیگر روشن است و نمونههایش را عرض کردم.
حاصل سخن چیست؟ حاصل سخن این است که توجه داشته باشیم که موجی خطرناک از «فردگرایی» از غرب بهسوی جهان ما در حرکت است. این فرهنگ جهانی جدید که سردمدار آن آمریکاست و سپس کشورهای اروپایی، سرنوشتی را برای بشر ترسیم میکند که در آن هرکس فقط به فکر خودش باشد، عواطف برچیده میشود و مسئولیتها نسبت به دیگران انکار میشود؛ مسئولیت پدر و مادر نسبت به فرزند، فرزند نسبت به پدر و مادر، چه رسد به دیگران. عشقها، صمیمیتها، فداکاریها، همه نابود میشود و به افسانهای پوچ تبدیل میگردد؛ مثل فیلمهای خیالی که همه میدانند دروغ است اما سرگرمکننده است.
داستان لیلی و مجنون، عذرا و وامق، خسرو و شیرین، شیرین و فرهاد افسانهای میشود؛ تبدیل به سرگرمیای میشود که کسی آنها را باور نمیکند، چه رسد به اینکه نمونهای از آن در واقعیت تحقق یابد. آن ادبیات، آن هنر، آن ساختار اجتماعی، آن اخلاق، آن معنویت، همه به جنگلی از درندگان تبدیل میشود که هرکدام تشنه خون دیگری هستند! این نتیجه فرهنگی است که امروز آمریکا باافتخار سردمدار آن است و میخواهد سراسر دنیا را زیر پوشش آن ببرد.
حواستان جمع باشد! هر جا بوی «فردگرایی» آمد، هر جا بوی خودخواهی آمد، هر جا حرف از «دلم میخواهد» و «به من چه» به میان آمد بدانید که تحت تأثیر این فرهنگ شیطانی هستید. اسلام میگوید همه نسبت به هم مسئول هستند؛ «به من چه» یعنی چه؟! كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ![5]
ما باید تلاش کنیم روحیه احساس مسئولیت نسبت به دیگران و عشق و عاطفه نسبت به همه انسانها را در خودمان تقویت کنیم. البته تا زمانی که آن انسانها مسخ نشده باشند، چراکه انسان دوپا میتواند چنان مسخ شود که از هر درندهای، درندهتر گردد! چنین موجودی دیگر ارزش دوست داشتن ندارد. آیا باید صدام را دوست داشت؟! بوش و بلر را چطور؟! آنها از هر سگ درندهای، درندهتر هستند! خدا شاهد است که سگ در برابر اینها شرف دارد! سگ وفا دارد و جا دارد که انسان سگ را نوازش کند و به آن غذا بدهد ولی آنها چه بویی از انسانیت بردهاند؟! حتی بویی از ارزشهای حیوانی هم در آنها نیست! سراپا دروغ، فریب، حقهبازی، خیانت، خودخواهی، خودپرستی. میخواهند دنیا را هم مثل خودشان کنند.
ما باید هوشیار باشیم که فرهنگمان را ندزدند. اگر تهاجم فرهنگی به گوشتان خورد بدانید که یکی از شاخههایش همین است. شما با نیروی ارادهای که خداوند در وجودتان قرار داده و این نیرو بسیار ارزشمند و والا و مظهر قدرت الهی است، میتوانید خودتان را بسازید. اگر در اخلاقتان نقطهضعفی هست، اگر گرفتار خودخواهی شدهاید، میتوانید خودتان را درمان کنید. هنوز دیر نشده است. ممکن است برخی عوامل اجتماعی گذشته، از تربیت خانوادگی گرفته تا محیط مدرسه و اجتماع، آثار منفی در ما گذاشته باشند اما اینها قابل جبران هستند. کافی است تصمیم بگیرید.
یکی از علمای برجسته و شناختهشده شیعه که در همهجا کموبیش مورد ارادت مردم است مرحوم «بحرالعلوم» هستند. ایشان از بزرگترین فقهای چند قرن اخیر بودهاند و گفته میشود که به محضر حضرت ولیعصرصلواتاللهعليه نیز شرفیاب میشدهاند. ایشان در نجف تدریس میکردند و مرجع تقلید بزرگی با شاگردانی برجسته بودند.
روزی یکی از شاگردان معروف ایشان که بعدها صاحب کتاب فقهی ارزشمند «مفتاحالکرامه» شد، به دعوت استاد به جلسهای خصوصی میآید. مرحوم بحرالعلوم به او میگوید: شنیدهام یکی از همسایگانمان وضعیت مالی خوبی ندارد. شاگرد پاسخ میدهد: آقا! من اطلاعی ندارم. استاد با لحنی توبیخآمیز میگوید: من شنیدهام وضعش خوب نیست؛ چرا از او احوالپرسی نكردى و به وضعش رسیدگى نكردى؟! شاگرد عذرخواهی میکند و میگوید: من خبر نداشتم. مگر شما اطلاع خاصی دارید؟!
دقت بفرمایید! شاید این داستان را شنیده باشید اما شنیدن دوبارهاش بیفایده نیست. مرحوم بحرالعلوم به شاگردش میفرماید: اگر میدانستی و اقدام نکرده بودی که کافر بودی! من میپرسم چرا اصلاً اطلاع نداری؟! اگر وضع زندگی همسایه تو خوب نبود تو چرا اطلاع پیدا نكردى؟! چرا احساس مسئولیت نکردی که از دوستانت احوالپرسی کنی، مبادا گرفتار باشند و تو بیخبر بمانی؟!
شاگرد باز هم عذرخواهى مىكند و مىگوید اگر من رسیدگى نكردم چون خبر نداشتم؛ ایشان مىگویند اگر خبر داشتى و اقدام نمىكردى که كافر بودى!
ایشان همان وقت یك مجموعه غذایى تهیه مىكنند و یك مقدار پولى كه آنوقتها پولهاى طلا و سكههاى طلا بوده كنار سینى مىگذارند و مىگویند خودت به دست خودت این مجموعه غذا را برمىدارى و به خانه آنها مىبرى، مىنشینى تا غذا بخورند، برمىگردى و خبرش را به من مىدهى كه غذا خوردند و سیر شدند. این تربیت اسلامى است.
ما باید سعى كنیم كه از این نمونههاى موجود در روایات، در آیات، در اخبار بزرگان و بهخصوص در این از خانوادههاى شهدا، از جوانهایى كه در دوران هشت سال دفاع مقدس حماسهها آفریدند استفاده کنیم. حیف كه آنگونه كه بایدوشاید این ادبیات، درست ثبت نشده و روی آن كار نشده اما انشاءالله در آینده خواهد شد. هر داستانى از داستانهاى زندگى اینها ارزش خمسه نظامى و كتابهاى دیگرى دارد كه هر كدام از بزرگان ادبى ما سرودهاند و نگاشتهاند و سراییدهاند. این داستانها را فراموش نكنیم و سعى كنیم خودمان هم از آنها پیروى كنیم. این ارزشها را در وجود خودمان زنده كنیم تا هم زندگى شیرین و گوارایى در این عالم داشته باشیم چون وقتى انسان احسان و خدمتى به دیگران مىكند آن شادى كه نصیب خودش مىشود از هزارتا لذتى كه در زندگى فردیاش مىبُرد بیشتر است. حتماً تجربه کردهاید، باز هم تجربه كنید. انسان در همین زندگى دنیاییاش هم اینقدر لذت مىبرد، ثواب اخرویاش كه بیكران است!
پروردگارا! تو را به عزت و جلالت قسم مىدهیم كه عزت اسلام و مسلمین را روزافزون بفرما!
ما را به حقایق و معارف دین آشناتر بفرما!
دشمنان اسلام و مسلمین را سركوب بفرما!
ایمان، معرفت، محبت و ولایت ما را براى همیشه محفوظ بدار!
روح امام راحل و شهدایمان را با انبیا و اولیا محشور فرما!
سایه مقام معظم رهبرى را بر سر ما مستدام بدار!
عاقبت ما را ختم به خیر بفرما!
والسلام علیكم ورحمة الله