جلوه‌های معرفت و محبت در دین مبین اسلام

در دیدار با بعضی از فرهنگیان مشهد
تاریخ: 
چهارشنبه, 9 دى, 1388

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین والصَّلوةُ والسَّلامُ عَلَی سَیِّدِالأنْبِیَاءِ وَالمـُرْسَلِین حَبِیبِ إِلهِ الْعَالَمین أَبِی‌الْقَاسِمِ مُحَمَّد وَعَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ المـَعْصُومِین

ٱلسَّلَامُ عَلَى ٱلْحُسَيْنِ، وَعَلَى عَلِيِّ ٱبْنِ ٱلْحُسَيْنِ، وَعَلَى أَوْلَادِ ٱلْحُسَيْنِ، وَعَلَى أَصْحَابِ ٱلْحُسَيْنِ.

قبل از هر چیز، این ایام سوگواری که با حرکات زشت یزدیان این زمان، بر مصیبت ما مضاعف شده را به پیشگاه حضرت ولی‌عصرارواحنافداه تسلیت عرض می‌کنیم و از خداوند متعال درخواست می‌نماییم که ما را در دنیا و آخرت از حسین‌‌علیه‌السلام جدا نفرماید.

تشریف‌فرمایی برادران و خواهران ارجمند را خوش‌آمد عرض می‌کنم. تقدیر چنین بوده که در این ایام، این ملاقات حاصل شود و بنده افتخار شرفیابی خدمت شما خدمتگزاران قرآن را داشته باشم. امیدوارم خداوند متعال ما را در دنیا و آخرت از قرآن جدا نفرماید.

شناخت و میل؛ دو رکن اصلی رفتارهای انسانی

در ابتدا مقدمه‌ای کوتاه عرض کنم که در بسیاری از مباحث قابل استفاده است و آن اینکه رفتارهای انسانی که ویژگی آن آگاهی و انتخاب است دارای دو رکن می‌باشد؛ یک رکن مربوط به بعد شناختی انسان است و رکن دیگر مربوط به بعد احساسی و عاطفی. کاری را که ما به عنوان یک عمل انسانی انجام می‌دهیم، ابتدا باید بشناسیم و بپذیریم که مطلوب است. در کنار این شناخت، باید میل و انگیزه‌ای نیز برای انجام آن وجود داشته باشد.

گاهی اتفاق می‌افتد که انسان می‌داند کاری خوب و مفید است اما میل و اراده‌اش به آن تعلق نمی‌گیرد. گاهی نیز برعکس، میل انسان به چیزی تعلق می‌گیرد که خودش هم می‌داند خوب نیست ولی در اثر غلبه میل، اقدام به انجام آن می‌کند. مثال واضحی که الحمدلله ما از آن محروم هستیم و خداوند متعال ما را از آن معاف داشته، استعمال دخانیات است. همه می‌دانند که دود سیگار چیز بدبو، اذیت‌کننده، بیماری‌آور و دارای ضرر مالی و جانی است؛ ولی کسی که به آن عادت کرده، با کمال میل آن را انجام می‌دهد، پولش را خرج می‌کند، بیماری‌اش را تحمل می‌کند، سرفه‌هایش را می‌کند و درنهایت به سرطان مبتلا می‌شود و می‌میرد.

برخی نیز هستند که دنبال کار خوب می‌گردند و می‌خواهند حقیقتی را بفهمند و آنچه درست است را انجام دهند اما اشتباه می‌کنند و حقیقت را نادرست می‌فهمند. هر کدام از این دو رکن اگر ضعیف باشد انسان موفق نمی‌شود که کار انسانی ارزشمند انجام دهد. اگر شناختش ضعیف باشد، به کارهای اشتباه و بدبختی‌های ناخواسته مبتلا می‌شود؛ و اگر شناختش درست باشد اما بر اثر میل‌های شیطانی انگیزه‌ای برای انجام کار نداشته باشد یا میل به کارهای مخالف داشته باشد باز هم موفق نمی‌شود که راه سعادت را طی کند.

ناآگاهی یا ضعف اراده؛ منشأ انحراف‌های انسانی

در انحراف‌هایی که در زندگی انسان‌ها اتفاق می‌افتد، از انحرافات فردی گرفته که کسی در زندگی شخصی خودش که با هیچ کسی ارتباطی ندارد به آن‌ها مبتلا می‌شود یا زندگی‌های اجتماعی محدود مثل محیط خانواده یا در اجتماعات بزرگتر، تا برسد به روابط بین‌الملل و ارتباطی که بین یک کشور با کشور دیگر هست، هر جا انحرافی می‌بینید به یکی از این دو چیز برمی‌گردد؛ یا نمی‌دانند که کار صحیح کدام است، یا نمی‌خواهند؛ یعنی یا بعد شناختی‌شان معیوب است یعنی شناختی ندارند و یا بعد ارادی‌، احساسی، عاطفی‌شان ضعیف است یعنی با اینکه می‌دانند، نمی‌خواهند.

نقش تعلیم و تربیت در رسیدن انسان به سعادت

آن کارهایی که ما را به سعادت می‌رسانند همه باید از مسیر اراده خود ما انجام بگیرد. برای اینکه این کارها را درست بشناسیم و درست عمل کنیم، این دو رکن باید در ما تقویت شود؛ یکی اینکه بدانیم کار خوب کدام است و چه چیزهایی ما را به سعادت می‌رساند؛ و متقابلاً چه چیزهایی موجب بدبختی ما می‌شود، چه در دنیا، چه در آخرت و غالباً در هر دو. این مربوط به شناخت است.

سپس باید خودمان را به‌گونه‌ای بسازیم و از عوامل اجتماعی و محیطی استفاده کنیم که میل به کار خوب در ما تقویت شود تا بعد از اینکه شناختیم که چه کار باید بکنیم، دوست داشته باشیم و بخواهیم آن کار را انجام بدهیم. چنان نباشد که بدانیم که کار خوب چیست اما دلمان نخواهد آن را انجام دهیم. از این نظر و با یک تعبیر دیگر به دو چیز برمی‌گردد؛ یکی اینکه باید به ما آموزش بدهند که چه خوب است و چه بد و یکی هم اینکه باید ما را تربیت کنند که آن چه خوب است را بخواهیم عمل کنیم.

تعلیم و تزکیه؛ دو وظیفه اصلی انبیا

در قرآن وظیفه اصلی انبیا همین دو مورد بیان شده است؛ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ؛[1] تعلیم به بُعد شناختی انسان برمی‌گردد؛ انبیا باید به مردم آموزش بدهند که راه صحیح کدام است و چه کارهایی باید انجام داد و از چه کارهایی باید پرهیز کرد. البته آنجا که عقل انسان به آن نمی‌رسد. موارد بسیاری هست که عقل ما به‌درستی درک نمی‌کند و نیازمند وحی هستیم. در مواردی که عقل انسان توان درک دارد انبیا همان را تأیید و تأکید می‌کنند. به‌هرحال این بخش مربوط به بعد شناختی و تعلیم است؛ یعنی آموزش دادن.

بخش دیگر این است که باید وسایلی فراهم شود تا مادامی که با اراده و اختیار ما منافات نداشته باشد، انگیزه انجام کار خوب در ما ایجاد شود؛ یعنی به‌گونه‌ای پرورش پیدا کنیم و شرایط به‌گونه‌ای فراهم شود که دلمان بخواهد کارهای خوب را انجام دهیم.

سعادت انسان درگرو معرفت و محبت

عمده عواملی که می‌تواند ما را به انجام کار خوب دعوت کند این است که مقدماتی فراهم شود تا ما خوبی‌ها را دوست بداریم و بدی‌ها را دشمن بدانیم. ازاین‌رو، با یک تعبیر دیگر می‌توان گفت عامل سعادت انسان در دو چیز خلاصه می‌شود؛ یکی معرفت که به شناخت برمی‌گردد؛ انبیا نیز در این زمینه وظیفه تعلیم را بر عهده دارند تا انسان به علم و معرفت دست یابد. دیگری مربوط به پرورش، تربیت و تزکیه است تا انسان دوست بدارد که کار خوب انجام دهد و اراده‌اش به آن سمت تعلق بگیرد. پس یکی معرفت لازم است و دیگری محبت.

معرفت، پیش‌نیاز محبت

البته محبت بدون هیچ‌گونه معرفت ممکن نیست؛ انسان ابتدا باید یک چیز خوب را بشناسد تا آن را دوست بدارد ولی این‌گونه نیست که انسان هرچه را که بشناسد آن را دوست بدارد. هم باید شناخت‌های دیگری به آن ضمیمه شود و هم باید احساس و عاطفه انسان نسبت به آن سوق داده شود و عواملی فراهم گردد تا محبت انسان نسبت به آنچه خوب و دوست‌داشتنی است تقویت شود.

البته انسان به طور فطری هر چیز خوبی را دوست دارد ولی شرایط اجتماعی، هوس‌های نفسانی و وسوسه‌های شیطانی باعث می‌شود که انسان یک چیزهایی را با اینکه خوب هستند دوست نداشته باشد. این مقدمه‌ای بود که به‌طورکلی ما همیشه توجه داشته باشیم که برای کارهای اختیاری و ارادی که هویت انسانی ما را می‌سازد این دو شرط لازم است. یکی شناخت؛ باید علم و معرفت ما زیاد شود. یکی هم اینکه باید محبت ما زیاد شود.

اسلام؛ دین معرفت و محبت

وقتی در اسلام دقت می‌کنیم، می‌بینیم که به ‌صورت‌های مختلف همواره بر این دو عامل تأکید شده است؛ از اصل اعتقاد به خداوند متعال گرفته تا مسائل سیاست، حکومت، مدیریت جامعه و شرایط زندگی دنیوی ما. در همه جا تلاش شده این دو عامل در مسیر صحیح تقویت شوند. آن‌قدر درباره علم، معرفت و آگاهی به شکل‌های مختلف تأکید شده که اگر بگوییم در هیچ مکتبی، در هیچ زمانی و در هیچ مدرسه‌ای به اندازه اسلام به مسئله دانش و شناخت توجه نشده است سخن گزافی نگفته‌ایم.

از سوی دیگر، در مورد احساس و عواطفی که باید انسان را به سوی حق متمایل کند و موجب محبت به آن شود، آن‌چنان تأکید شده که گاهی در برخی تعبیرات، اساس سعادت همین محبت دانسته شده است؛ هَلِ الدِّينُ إلَّا الحُبُّ؟![2] آیا دین جز دوستی است؟! این جمله اشاره‌ای به اهمیت بعد عاطفی است.

دوست‌داشتن در پرتو عشق به خدا

اکنون چند مثال کوتاه می‌زنم تا آنچه به زندگی امروز ما مربوط می‌شود روشن‌تر شود. اصل همه ادیان الهی اعتقاد به خداوند است اما قرآن تأکید دارد که خدا را باید بیش از همه دوست داشت. می‌فرماید مشرکین تعلقاتی به بت‌ها دارند و آن‌ها را دوست می‌دارند. محبت مؤمنان از آن‌ها نیز بیشتر است اما متعلَّق محبتشان فقط خداست؛ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ.[3] آن‌ها برای خدا شریکی قرار نمی‌دهند؛ یعنی اوج محبت، آن نقطه اصلی است که علاقه انسان باید به آن تعلق بگیرد، آن کسی است که همه خوبی‌ها را دارد و هر کس هر خوبی‌ای دارد از او دارد. پس طبیعی است که باید خدا را بیش از همه دوست داشت؛ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ.

این برای دینداران مفروغ‌عنه است که نقطه اوج محبتشان این است که دلشان وابسته به خدا باشد. آن‌هایی که در این مسیر، خوب پیش می‌روند، در عمق دلشان چیزی جز خدا نیست. همه محبوب‌های دیگر را هم اگر داشته باشند در شعاع محبت خداست و از جهت ارتباط با خدا معنا پیدا می‌کند. در دعای عرفه می‌خوانیم: أَنْتَ الَّذِي أَزَلْتَ الْأَغْيَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِكَ، حَتَّى لَمْ يُحِبُّوا سِوَاكَ؛ امام حسین‌علیه‌السلام در روز عرفه، همان روزی که فردای آن به سوی کربلا حرکت کردند، در صحنه عرفات با خدا چنین مناجات می‌کنند: خدایا! تو کسی هستی که اغیار را از دل دوستانت زدودی تا جز تو به کسی محبت نداشته باشند؛ أَنْتَ الَّذِي أَزَلْتَ الْأَغْيَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِكَ؛ در دل دوستان تو غیری وجود ندارد؛ حَتَّى لَمْ يُحِبُّوا سِوَاک؛ تا جز تو کسی را دوست نداشته باشند.

دوستی پیامبر، امام و همه کسان دیگر نیز به این خاطر است که بهره‌ای از کمالات الهی دارند. چون تو آن‌ها را دوست داری ما هم آن‌ها را دوست داریم و اگر تو آن‌ها را دوست نمی‌داشتی ما نیز آن‌ها را دوست نمی‌داشتیم. ما پیامبر را دوست داریم چون فرستاده خداست؛ امام را دوست داریم چون دوست خداست؛ و هر کس دیگری را ازلحاظ ایمانی دوست داریم، به خاطر ارتباطش با خداست. هر کس ارتباطش با خدا بیشتر باشد محبت ما به او بیشتر است.

ما امام حسین‌علیه‌السلام را برای چه دوست داریم؟! برای اینکه ایشان بیش از همه کسانی که ما می‌شناسیم خدا را دوست داشتند و همه چیزشان را در راه خدا دادند. این در عالی‌ترین سطح اعتقاد و ارتباط با خداست. ما هم باید معرفتمان را نسبت به خدا بیشتر کنیم، اسلام هم تلاش می‌کند تا خدا را بهتر و بیشتر بشناساند و هم باید محبت خدا را در دل‌ها تقویت کنیم. معرفت و محبت دو رکن اساسی هستند.

ولایت؛ مهم‌ترین رکن دین

سپس نوبت به پیامبر و امام می‌رسد؛ وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ.[4] مهم‌ترین رکن دین ما ولایت است. ولایت یعنی همین که ارتباط با خدا را دوست بداریم و با کسانی که با خدا ارتباط دارند پیوند برقرار کنیم. اصل ولایت به معنای پیوند، وصل شدن و ارتباط برقرار کردن است

محبت اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين؛ راهی مطمئن به سوی بهشت

در مورد دوستی اهل‌بیت، الحمدلله همه ما آن‌قدر می‌دانیم که نیازی به تذکر ندارد. روایات متواتری داریم که اگر کسی محبت اهل‌بیت را با خود از این عالم ببرد حتماً اهل بهشت خواهد بود. خطر آنجاست که گناهان باعث شوند این محبت از دل برداشته شود؛ تعلقات دنیا موجب می‌شود محبت انسان به اولیای دین کم شود و خدای‌نکرده روزی برسد که انسان به خاطر دلبستگی‌های دنیوی، اهل‌بیت را دوست نداشته باشد و در حالی از دنیا برود که دلش از محبت آن‌ها خالی باشد! در این صورت دیگر روی خوشی و سعادت را نخواهد دید اما اگر محبت اهل‌بیت را داشته باشد، بالاخره اهل نجات خواهد بود. حتی اگر گناهان کبیره‌ای مرتکب شده باشد، در عالم برزخ با شفاعت آمرزیده می‌شود و درنهایت اهل بهشت خواهد بود. در همین مقام است که فرموده‌اند: هَلِ الدِّينُ إلَّا الحُبُّ؟!

دشمنی با باطل، لازمه دوستی با حق

البته دوست داشتن کسی لازمه‌اش این است که اضدادش را دشمن بداریم. نمی‌شود انسان کسی را دوست داشته باشد و دشمن او را هم دوست داشته باشد. در روایات دیگر نیز آمده است که هَلِ الدّينُ إلَّا الحُبُّ وَالبُغضُ؟! در فروع دین هم که می‌شماریم تولی و تبری با هم متلازم هستند. حالا ممکن است کسی مصداق دشمن را نشناسد و خیال کند او هم دوست است و او را دوست بدارد. در چنین حالتی اگر در شناخت، کوتاهی نکرده باشد، شاید معذور باشد اما اگر بداند که یکی دوست اهل‌بیت است و دیگری دشمن اهل‌بیت و هر دو را دوست بدارد، این شدنی نیست. دوستی هر قدر بخواهد تقویت شود، باید دشمنی با اضداد نیز تقویت شود.

محبت، پیوند آسمانی در روابط انسانی

تا اینجا مربوط به خدا و اولیای خدا بود که اساس دین ماست. سپس به رابطه انسان با پدر و مادر، با همسر، با فرزندان، با خویشان و با دوستان می‌رسد. در همه جا سخن از این است که این رابطه، رابطه‌ای محبت‌آمیز باشد. خداوند بر انسان‌ها منت می‌گذارد که میان شما و همسرانتان مودت قرار داد؛ وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً.[5] در میان مؤمنین نیز بسیار سفارش شده که مؤمنان یکدیگر را دوست بدارند. من به یک نمونه کوچک اشاره می‌کنم. فرموده‌اند وقتی دو مؤمن، دو برادر یا دو خواهر ایمانی به هم می‌رسند مستحب است که با یکدیگر مصافحه کنند یعنی به همدیگر دست بدهند. معمولاً هنگام دست دادن، دو انگشت ابهام با هم جفت می‌شود. روایت می‌فرماید: وقتی دو مؤمن با هم مصافحه می‌کنند، بین انگشتان ابهامشان صد رحمت نازل می‌شود که نود و نه تای آن برای کسی است که دیگری را بیشتر دوست دارد.

از چه راهی می‌شود سفارش کرد که همدیگر را دوست بدارید؟ می‌فرماید: وقتی که به هم می‌رسید، مصافحه کنید. حتی آمده است که اگر یک درخت خرما بین شما فاصله شد، باز هم وقتی به هم رسیدید، مصافحه کنید؛ یعنی اگر مصافحه کردید و از هم جدا شدید و به اندازه فاصله یک درخت خرما از یکدیگر دور شدید وقتی مجدداً به هم رسیدید باز هم به همدیگر سلام و با همدیگر مصافحه کنید چون در هر مصافحه، صد رحمت بین انگشتان ابهام شما نازل می‌شود که نود و نه تای آن برای کسی است که دیگری را بیشتر دوست دارد.

در مقابل چقدر مذمت شده از اینکه دو برادر یا دو خواهر ایمانی با هم کدورت داشته باشند، با هم قهر کنند و از هم دوری کنند. در این حالت، نماز و عباداتشان پذیرفته نمی‌شود و خدا به آن‌ها نظر رحمت نمی‌کند. حداکثر اگر عوامل زیادی موجب کدورت شده باشد، تا سه روز مهلت داده شده است اما اگر کدورت، بیش از سه روز باقی بماند رحمت خدا از آن‌ها دور خواهد شد.

تبلور عاطفه، ایمان و فداکاری در رابطه ولی‌فقیه با مردم

در روابط زندگی عادی روزمره و همچنین در رابطه انسان با مدیر یا سرپرست جامعه، این رابطه در نظریه اسلامی - به‌ویژه در مکتب شیعه- یک رابطه ولایی است به نام ولایت‌فقیه. درست است که در ولایت، نقطه اصلی رابطه بین رهبر جامعه و مردم، مدیریت است اما این مدیریت در فضای اسلام و ایمان در دو بُعد شناختی و عاطفی تعریف می‌شود یعنی رهبر جامعه و مردم، هم باید وظایفشان را نسبت به یکدیگر خوب بشناسند و هم باید نسبت به هم محبت داشته باشند و آماده فداکاری برای یکدیگر باشند. طبیعی است وقتی یک جامعه ۷۰ میلیونی رابطه‌شان با یک نفر است، یک طرف معادله، ۷۰ میلیون نفر هست و طرف دیگر یک نفر. آن یک نفر باید برای ۷۰ میلیون زحمت بکشد، کار کند، وقت و نیروی خود را صرف کند، خطرها را تحمل کند. آن‌ها نیز باید موقعیت او را حفظ کنند، در انجام وظایفش به او کمک کنند، دشمنانش را دفع کنند و با دشمنانش مبارزه کنند تا او بتواند موقعیت خود را حفظ کرده و وظیفه‌اش را انجام دهد.

به همین دلیل در میان همه واژه‌ها مانند سلطان و رعیت، امیر و مأمور و سایر اصطلاحات، در اسلام واژه‌ای که انتخاب شده «والی» است، «ولی» است، «تولی» است؛ وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ. می‌گوییم ولی‌فقیه؛ یعنی این تنها یک رابطه خشک حاکم و محکوم نیست که یکی دستور بدهد و دیگری عمل کند. این رابطه آمیخته با دل و محبت است. باید همه فرض کنند که این ۷۰ میلیون همان یک نفر هستند و آن یک نفر نیز خود را برای آن ۷۰ میلیون ذوب کند. حالا اگر این جمعیت، ۷۰۰ میلیون هم باشند همین معنا برقرار است. آن ولی باید برای یکایک آن‌ها دل بسوزاند و آن‌ها نیز باید دانه‌دانه برای او همین احساس و همراهی را داشته باشند.

ریاضت امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه؛ الگوی رهبر دینی

آن داستان از امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه که در نهج‌البلاغه هم آمده است را حتماً شنیده‌اید. حضرت فرمودند: آیا من فقط به همین اکتفا کنم که به من امیرالمؤمنین بگویند؟! من چگونه سیر بخوابم درحالی‌که احتمال بدهم در گوشه‌ای از این کشورهایی که مربوط به من است، یک نفر بی‌شام بخوابد؟! اگر در میان صدها میلیون مسلمانی که تحت حکومت من زندگی می‌کنند یک نفر بی‌شام باشد علی نمی‌تواند سیر بخوابد!

این بود که حضرت شاید در طول عمر حکومت پنج‌ساله‌شان و حتی پیش از آن، به‌ویژه در دوران حکومت، یک شب هم سیر نخوابید. روزی که روزه بود و افطار می‌کرد، افطارش یک قطعه نان جو خشک بود که به‌زحمت می‌شد تکه‌اش کرد. گاهی حضرت برای شکستن نان، زانویشان را بالا می‌آوردند و با فشار زانو آن را می‌شکستند. یک لقمه نان جو را در دهانشان می‌گذاشتند و خورش آن هم نمک بود. فرمودند: لَأَرُوضَنَّ نَفْسِي رِيَاضَةً؛[6] من خودم را آن‌چنان تربیت می‌کنم که اگر لقمه‌ای نان جو به نفسم بدهم، با رغبت آن را میل کند و از خورش‌ها به همان نمک اکتفا کنم. این یک رابطه‌ ولایی است. این‌ها برای ما شبیه افسانه است. اگر اعتقادات ما نسبت به اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين و به شخص امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه نبود باورکردنی نبود که انسانی این‌قدر باعاطفه، رقیق‌القلب و مهربان باشد.

معیارهای جانشینی امام معصوم در عصر غیبت

این بزرگانی که از دنیا رفتند و امت به‌واسطه ناسپاسی‌هایی که نسبت به ائمه داشتند باعث شدند که دوازدهمی‌شان غایب شود به ما سفارش کرده‌اند که در زمانی که به ما دسترسی ندارید، به تعبیر بنده، از کسی اطاعت کنید که «اشبه» به ماست، ما او را جانشین خود قرار داده‌ایم. اشبه بودن به امام معصوم وقتی تحلیل شود، به سه چیز برمی‌گردد: یکی علم که همان بعد شناختی است؛ یکی تقوا که به بعد ارادی انسان مربوط می‌شود؛ و دیگری قدرت مدیریت که مسئولیت اجتماعی را ایجاب می‌کند. در فرهنگ ما کسی که جامع این سه صفت باشد و حدنصاب آن‌ها را دارا باشد «ولی‌فقیه» نامیده می‌شود؛ یعنی کسی که علم اهل‌بیت را بیش از دیگران دارد، تقوایش بیشتر است، تعهدش به مردم شبیه‌تر به ائمه است و مدیریتش برای جامعه شایسته‌تر است.

تجلی رهبری الهی در عصر حاضر؛ نعمتی فراتر از تاریخ

ما در طول ۱۴۰۰ سالی که اندکی کم‌وبیش از صدر اسلام گذشته، کمتر موفق شده‌ایم که در رأس هرم قدرت، چنین کسی را ببینیم. گاهی در برخی از شهرها و گوشه‌هایی از کشور، چنین تشکیلات محدودی شکل گرفته است. چون شهرها از هم دور بودند و ارتباطی نبود، گاهی در شهری عالمی پیدا می‌شد که مردم به او علاقه‌مند بودند، قدرت مدیریت خوبی داشت و مردم در مقابل او سرسپرده می‌شدند و هرچه او می‌گفت را عمل می‌کردند. حتی اجرای حدود را هم انجام می‌داد و تمام امور شهر با همان عالم اداره می‌شد. این اتفاق گاهی افتاده است اما ما در طول تاریخ سراغ نداریم که در یک کشور ۷۰ میلیونی، کسی در رأس قدرت قرار بگیرد که این سه شرط را به حدنصاب دارا باشد.

خداوند متعال به جامعه‌ ما این نعمت عظیم را مرحمت فرمود که نمونه‌ای از حکومت علی‌علیه‌‌السلام را در زمان ما به دست امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه تحقق ببخشد و ما دیدیم که شمایی از حکومت علی‌علیه‌‌السلام چگونه است و دیدیم که امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه چگونه زندگی می‌کرد. حقیقت این است که در اواخر عمر امام، گاهی به ذهنم خطور می‌کرد - البته دیگران هم همین‌گونه بودند- که اگر امام نباشد چه خواهد شد؟! سرم داغ می‌شد و از این خیال فرار می‌کردم، چون نمی‌توانستم تصور کنم که بعد از امام چه کسی می‌تواند جای ایشان را بگیرد. تا اینکه خدا تفضل فرمود و گویی روح امام در جانشین شایسته‌ ایشان دمیده شد. البته من از سال‌ها پیش خدمت ایشان ارادت داشتم ولی نمی‌دانستم که چنین شایستگی‌هایی در وجود ایشان هست. از آن وقتی که مجلس خبرگان، ایشان را تعیین کرد، باور کنید مثل آبی که روی آتش ریخته شود دلم خنک شد و آرام گرفتم. بعد هم در عمل دیدم که واقعاً نسخه‌بدل شخصیت امام، همین بزرگوار هستند. کم‌کم، روزبه‌روز، شایستگی‌های ایشان بیشتر ظاهر شد. بیش از بیست سال از رحلت امام گذشت و هرروز فضایل این شخصیت، بیش‌ازپیش آشکار شد. چیزی که در یک کلمه باید گفت: نمونه‌ای از شخصیت ائمه‌ معصومین‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين؛ سایه‌ای از آن‌ها. وگرنه در میان آدمیزادهای معمولی نمی‌توان چنین نمونه‌هایی را پیدا کرد.

حالا اگر در هر یک از این ابعاد سه‌گانه بخواهم مطالبی عرض کنم جای بحث و گفتگو بسیار است ولی اجمالاً خدمت شما عرض کنم با شناختی که نسبت به این بزرگوار دارم، من در روی زمین کسی را برای این پست، شایسته‌تر از ایشان نمی‌شناسم. این نه به‌ خاطر محدود بودن اطلاعاتم است. البته اطلاعاتم محدود است اما آن‌قدر هم محدود نیست که شخصیت‌های برجسته عالم اسلام را نشناسم. شما اگر ایشان را با رؤسای کشورهای بزرگ چندصدمیلیونی مقایسه کنید خدا شاهد است که اصلاً قابل مقایسه نیستند؛ کسانی که با چه مقدماتی، با چه پروپاگاندهایی، با چه پول‌هایی، با چه هزینه‌هایی، با چه تبلیغاتی، با چه کارهای پشت‌پرده‌ای، با بده‌بستان‌ها و قول‌وقرارهایی به یک ریاست جمهوری چندساله در یک کشور ۲۰۰ یا ۳۰۰ میلیونی می‌رسند اما این شخصیت را اینجا بگذارید و صرف‌نظر از همه چیز، فقط درباره شخص ایشان مطالعه کنید ببینید چقدر وزن دارد؟! چقدر شعور دارد؟! چقدر سیاست کشورداری دارد؟! چقدر تقوا دارد؟! حالا تقوا نه‌فقط به مفهوم اسلامی‌اش بلکه همین‌که وظیفه‌اش را خوب انجام می‌دهد و به مردمش خیانت نمی‌کند؛ ولی آن‌طرف، سرتاپا آلودگی. برای یک روز پشت میز نشستنشان حاضر هستند جان هزارها انسان را حتی از کشور خودشان بر باد بدهند! سربازهایی که آمریکا به افغانستان می‌فرستد این‌ها که دشمنانش نیستند بلکه از ملت خودش هستند. برای چه این‌ها را می‌فرستد؟! برای اینکه بلکه بتواند سلطه‌اش را در خاورمیانه تقویت کند. سلطه‌ چه کسی را؟! همین کسی که چهار سال ریاست جمهوری دارد یا آن گروه پشت‌پرده‌ای که او را سر کار آورده‌اند و حمایتش می‌کنند! یعنی برای اینکه یک عده سرمایه‌دار بر ثروتشان افزوده شود هرچند از راه مواد مخدری که افغانستان تولید می‌کند باشد، حاضر است سربازهای خودش را به کشتن بدهد فقط برای اینکه یک عده دیگر پولدارتر شوند! این حاصل حکومتش است. آن‌وقت ببینید که رهبران ما، آن‌هایی که خدا در این دوران به ما مرحمت فرموده، چگونه انسان‌هایی هستند. اگر خاری به پای کسی برود، ناراحت می‌شوند.

بزرگ‌ترین خطر و بزرگ‌ترین وظیفه

به‌هرحال آنچه من می‌خواستم بعد از این مقدمات خدمت شما عرض کنم این است که همه این تلاش‌هایی که انبیا کردند، بعد ائمه معصومین کردند و در زمان ما حضرت امام و جانشین شایسته‌شان و یارانشان کردند همه برای یک هدف بود و آن اینکه انسان‌ها از راهنمایی خدا استفاده کنند و به قرب الهی و سعادتی که خدا برای آن‌ها مقدر فرموده نایل شوند. آیا چیز دیگری هم بود؟! در یک کلمه؛ تا دین خدا اجرا شود.

دین ما یعنی آن چیزی که راه سعادت ما را تعیین می‌کند. خدا می‌دانسته که اگر ما چگونه زندگی کنیم بیشتر به سعادت خواهیم رسید. حاصلش در یک کلمه است: دین. کامل‌ترین آن هم دین اسلام است. اصلی‌ترین منبع شناخت دین، قرآن است. اگر در هر منبع دیگری تشکیک کنیم، در قرآن جای تشکیک نیست. نه یک حرف زیاد شده، نه یک حرف کم شده. همین است که خدا وضع کرده است؛ بنابراین اصلی‌ترین وظیفه ما به‌عنوان شکر نعمت انبیا و ائمه و ولایت اهل‌بیت و ولی‌فقیه این است که از اسلام پاسداری کنیم؛ با پاسداری از اصلی‌ترین منبع آن یعنی قرآن؛ قرآن را بهتر بفهمیم، بهتر بفهمانیم و سعی کنیم بهتر به آن عمل کنیم.

البته در مورد بُعد شناخت، گفتیم در کنار آن یک بعد عاطفی هم هست. باید محبتمان را به قرآن و صاحبان قرآن، یعنی اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين زیاد کنیم. این همان است که فرموده‌اند: إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي. امروز به برکت سیدالشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه عوامل تقویت عواطف به اوج خودش رسیده است. هیچ عاملی برای تقویت عاطفه دینی مثل داستان کربلا نیست. هیچ عاملی در طول تاریخ بشر نتوانسته عواطف انسان‌ها را مثل این داستان‌ها تقویت کند و تحت تأثیر قرار دهد حتی عواطف مشرکین و بت‌پرستان را تحت تأثیر قرار می‌دهد چه برسد به عاشقان اهل‌بیت.

الحمدلله این عامل تضمین‌شده است. البته نباید کوتاهی کرد. ما باید قدر این نعمت را بدانیم و در تقویت آن کوشش کنیم؛ اما بُعد معرفتی و شناختی‌ آن، این‌چنین تضمین‌شدنی نیست. این است که هرروز کسانی می‌گویند ما قرائت جدیدی از قرآن دارند. قرآن همین الفاظ است ولی آن‌ها می‌گویند نه، مقصودش این است، ما این‌گونه می‌فهمیم!

به قول آقای قرائتی - خدا حفظشان کند! - اینجا را زیادی گوش کنید؛ این مسئله که برداشت ما از قرآن این است تا ظهور ولی عصرعجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف و حتی در زمان ظهور خود ایشان ادامه خواهد یافت. روایت داریم که وقتی وجود مقدس ولی عصر ظهور می‌کنند بزرگ‌ترین مصیبت برای ایشان، عالمانی هستند که می‌گویند معنای قرآن آنی نیست که تو می‌گویی، آنی است که ما می‌گوییم؛ یعنی قرائت ما غیر از قرائت تو است! نمی‌گویند قرآن دروغ است، خدا و پیغمبر دروغ هستند؛ می‌گویند خدا درست است، اسلام درست است، پیغمبر درست است، قرآن هم درست است اما معنای قرآن آنی نیست که توی امام زمان می‌گویی بلکه آنی است که ما می‌گوییم!

بزرگ‌ترین خطری که ما را تهدید می‌کند دور شدن از حقیقت قرآن است. متقابلاً بزرگ‌ترین وظیفه ما این است که سعی کنیم قرآن را درست بفهمیم و درست بفهمانیم. از خداوند متعال درخواست می‌کنم که به شما توفیق بیشتر در این راه مرحمت فرماید تا به این وظیفه بسیار خطیر توجه داشته باشید. از خدا بخواهید در این راه موفق باشید. برای ما هم دعا کنید. ما نیز دعاگوی شما خواهیم بود.

وَٱلسَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ ٱللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ


[1]. جمعه، 2.

[2]. خصال صدوق، ج 1، ص 21.

[3]. بقره، 165.

[4]. مائده، 56.

[5]. روم، 21.

[6]. نهج‌البلاغه، نامه 45.