دل‌سپردن به حسین‌سلام‌‌الله‌‌عليه؛ آغاز بندگی، پایان گم‌گشتگی

در هیأت ثارالله کاشان
تاریخ: 
شنبه, 25 فروردين, 1380

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَ‌تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح ملکوتی امام راحل و شهدای والامقام اسلام، به‌ویژه شهدای این خطه‌ مبارک، صلواتی اهدا می‌کنیم.

خدا را شکر می‌‌کنم که توفیق عنایت فرمود تا در جمع نورانی شما عاشقان ولایت شرفیاب شوم و اجازه فرمودید لحظاتی را به گفتگو درباره بعضی از ابعاد نهضت سیدالشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه بپردازیم. از خداوند متعال درخواست می‌‌کنیم که همه شما عزیزان، برادران و خواهران ارجمند و همه علاقمندان به اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين را از همه آفات و بلیات، محفوظ بدارد و بر معرفت، ایمان و عشق شما به اهل‌بیت بیفزاید.

عشق حسینی؛ چراغ هدایت تا روز قیامت

اگر ما تمام عمر را به شکر کردن این نعمت یعنی نعمت عشق به امام حسین‌سلام‌‌الله‌‌عليه بگذرانیم حق این نعمت را ادا نکرده‌ایم. این نعمتی است که حافظ دین ما، ایمان ما، شرف ما، عزت ما، استقلال ما و عامل هدایت همه انسان‌ها تا روز قیامت است؛ چراکه پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌‌آله فرمودند: حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است. هر کس ارتباطی با سیدالشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه داشته باشد از این کشتی نجات برای عبور از امواج خروشان فتنه‌‌ها و رسیدن به ساحل امن نجات و قرب الهی بهره‌مند می‌‌شود. هرقدر این ارتباط، عمیق‌‌تر و با شناخت و معرفت بیشتری توأم باشد و از خلوص و صفای بیشتری برخوردار باشد و از شوائب هوس‌ها و خودنمائی‌ها دورتر باشد تأثیرش در سعادت ما بیشتر خواهد بود.

ارتباط با سیدالشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه از راه‌های مختلفی حاصل می‌‌شود که الحمدلله شما مردم شریف و ولایتمدار، از همه این راه‌ها استفاده کرده‌اید و استفاده می‌‌کنید. نمونه‌‌اش برقراری چنین مجلس باشکوه و عظیمی است که با گذشت دو دهه از محرم، هنوز این جلساتِ پرشور و گرم در شهر شما برقرار است. باز هم دعا می‌‌کنیم که خدا دست شما را در دنیا و آخرت از دامان سیدالشهدا کوتاه نفرماید.

بنده هم به عنوان یکی از کسانی که ارادتی به پیشگاه مقدس سیدالشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه دارد، ادعای عشق نمی‌‌کنم، ادعای معرفت هم نمی‌‌کنم، ادعای تشیع هم نمی‌‌کنم چراکه این‌ها مقامات بسیار بلندی هستند و من لیاقت ادعا کردن آن‌ها را ندارم اما به‌هرحال، حسین را دوست دارم و به عنوان یک فرد دوستدار حسین بن علی، آنچه در اینجا از بنده برمی‌آید این است که حالا که وقت شما را می‌‌گیرم، در حد توان خودم شما را نسبت به این نهضت سیدالشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه، اهداف آن و نقشی که در سعادت انسان دارد، بیشتر آشنا کنم.

در جستجوی راز پنهان در عزاداری سیدالشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه

همه‌ ما می‌دانیم که به مقتضای احادیثی که نمونه‌ای از آن را اشاره کردم، ارتباط با سیدالشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه موجب نجات است و عزاداری برای سیدالشهدا موجب استحقاق شفاعت آن حضرت می‌شود؛ اما ممکن است یک سؤال برای همه‌ ما مطرح باشد، به‌خصوص برای جوانان پرسشگر این عصر و آن اینکه چه سرّی است که با کشته شدن سیدالشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه و عزاداری کردن برای ایشان، ما به نجات می‌رسیم، گناهانمان آمرزیده می‌شود و مستحق شفاعت می‌شویم؟! این چه رابطه‌ای است؟! و این یک سؤال جدی است. من اجازه می‌خواهم امشب که مزاحم شما هستم مقداری درباره‌ این رابطه صحبت کنم.

هدایت حکیمانه یا کفاره ناعقلانه؟!

برخی تصور می‌کنند که خداوند متعال به امام حسین‌سلام‌‌الله‌‌عليه امر فرمود که در کربلا حضور پیدا کند و شهید شود و این شهادت به‌اصطلاح فدیه‌ و کفاره‌ای برای گناهان شیعیان است. نظیر چنین تفکری در بعضی از ادیان و مذاهب دیگر نیز وجود دارد و چه‌بسا این تفکر از همان‌جا ناشی شده باشد. پیداست که این رابطه نمی‌تواند معقول باشد؛ اینکه خدا یکی از عزیزانش را بدهد تا کشته شود، تا گروهی دیگر گناهانشان آمرزیده شود، این چه رابطه‌ای می‌تواند باشد؟! ولی به‌هرحال می‌دانید که مسیحیان نسبت به حضرت عیسی‌علی نبینا و آله و علیه‌السلام چنین اعتقادی دارند. آن‌ها معتقدند که انسان ذاتاً گناهکار است، هر انسانی که متولد می‌شود گناهکار به دنیا می‌آید و اصلاً وجودش توأم با گناه است و خدا برای اینکه بندگانش را از این گناه ذاتی نجات دهد و مستحق رحمت کند، طبق عقیده‌ آن‌ها، العیاذ بالله، خودش از عالم الوهیت نزول کرد و به صورت حضرت عیسی متجسد شد و این مرتبه از وجودش، فرزند آن مرتبه شد. خودش در مقام الوهیت، پدر است؛ در این مقام که متجسد شده، پسر است و چون به صورت جسمانی درآمد، احکام جسمانیت هم بر او بار شد یعنی بندگان می‌توانند او را بگیرند و به شهادت برسانند!

آن‌ها معتقدند که مردم، حضرت عیسی را گرفتند و به دار کشیدند. درحالی‌که قرآن می‌فرماید: وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ؛[1] ولی آن‌ها معتقدند که مردم، حضرت عیسی را به دار کشیدند و این کفاره گناه ذاتی انسان‌ها شد! این اعتقادی است که مسیحیان دارند و یکی از اصول اعتقادی مسیحیت است. ملاحظه می‌فرمایید که این اعتقاد بسیار نامعقول است و اگر جسارت نباشد، اعتقادی سخیف است. اولاً خود اینکه خداوند متعال تنزل پیدا کند و به صورت یک انسان دربیاید و این مرتبه از وجودش به‌اصطلاح فرزندی برای خودش بشود خود این یک اعتقاد بسیار نامعقول و زشت است که قرآن شریف با کمال شدت با آن مبارزه می‌فرماید؛ قرآن می‌فرماید: تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا * أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمَٰنِ وَلَدًا؛[2] یعنی جا دارد که به‌واسطه‌ عظمت این سخن بی‌جایی که مسیحیان گفتند و معتقد شدند که خدا فرزند دار شده است آسمان‌ها بشکافند، زمین پاره‌پاره شود و کوه‌ها فروبریزد. این حرف آن‌قدر جسارت عظیمی نسبت به ساحت مقدس الهی است که جا دارد عالم از هم بپاشد!

صرف‌نظر از این توهینی که به مقام مقدس الهی می‌شود که برای خدا فرزند قائل شدند، به‌هرحال جای این سؤال باقی می‌ماند که گیرم پسر خدا - العیاذ بالله- به دار کشیده شد؛ این چه ربطی دارد به اینکه گناهان مردم بخشیده شود؟!

بسیاری از مسیحیان بعدها مسلمان شدند و پس از مسلمان شدن، کم‌وبیش رسوبات این اعتقادات را در ذهن خود داشتند. این‌ها وقتی مسلمان شدند و بعضی‌هایشان نیز شیعه شدند، این رسوبات به این شکل درآمد که برخی از احادیثی که درباره‌ مقامات سیدالشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه و فواید عزاداری برای آن حضرت و آمرزش گناهان کسانی که به آن حضرت متوسل می‌شوند وارد شده را این‌گونه توجیه کردند؛ همان توجیهی که مسیحیان درباره‌ حضرت عیسی داشتند.

این تعبیر و این تفسیر، بسیار نامعقول و نادرست است؛ اینکه کسی شهید شود و دیگری گناهش آمرزیده شود و هیچ راه دیگری برای نجات انسان‌ها نباشد جز اینکه عزیزترین بندگان خدا بیایند و شهید شوند، این تعبیر و تفسیر نادرستی است. اگر کسانی چنین تصوراتی در ذهن دارند باید ذهنشان را تخلیه کنند. هم مقام الوهیت الهی بالاتر از این است و هم مقام سیدالشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه و کار حکیمانه‌ای که ایشان انجام داد بالاتر از آن است که چنین تفسیرهای غیرحکیمانه‌ای برای آن گفته شود.

تفسیر لطیف اما ناقص از رابطه عزاداری برای امام حسین‌‌سلام‌‌الله‌‌عليه و آمرزش گناهان

کسان دیگری اعتقاد لطیف‌تری دارند که با اصول اسلامی نسبتاً سازگارتر است و به آن درجه از سخافت اعتقاد مسیحیان نمی‌رسد. می‌گویند وقتی امام حسین‌سلام‌‌الله‌‌عليه، بنده‌ شایسته‌ خدا، به خاطر اطاعت امر الهی و انجام وظیفه شهید شد، مردمی که به او عشق می‌ورزند و درواقع محبت به خدا و اعتقاد به دین او دارند، با اظهار ارادت به پیشگاه سیدالشهدا استحقاق این را پیدا می‌کنند که خدا بر آن‌ها ترحم فرماید و گناهانشان را بیامرزد. شبیه این که اگر کسی یکی از بستگان یا نزدیکانش از دنیا رفته باشد، دوستانش بیایند تسلیت بگویند، اظهار تأسف کنند، احیاناً اشکی هم از چشمشان جاری شود، این باعث تسلّی خاطر صاحب‌عزا می‌شود؛ احترامی است برای او که به خاطر مرگ عزیزش، او را تسلیت داده‌اند و اظهار تأثر کرده‌اند. چون سیدالشهدا بنده‌ عزیز خداست، وقتی کسانی از شهادت آن حضرت اظهار تأسف و تأثر می‌کنند درواقع احترامی به پیشگاه مقدس الهی گذاشته‌اند. به خاطر این احترامی که به مقام الوهیت، به معبودشان، به خالق سیدالشهدا می‌گذارند، خداوند نیز در مقابل این احترام، به آن‌ها پاداش می‌دهد و گناهانشان را می‌آمرزد.

این مطلب تا حدی قابل توجیه و قبول است ولی حق مطلب و اصل مطلب نیست. باید با توجیهات و تصحیحاتی، این وجه را اصلاح کرد. این دیدگاه به آن درجه از خطا نیست که صددرصد غلط باشد اما حق مطلب هم این نیست.

کربلا؛ تجلی‌گاه عشق و بندگی بی‌سابقه در تاریخ بشر

اصل مسئله این است که سیدالشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه در شرایطی خاص، کاری در عالم انجام داد که برای هیچ انسانی، حتی انبیا و اولیاء الهی، چنین شرایطی فراهم نشد تا به این صورت، بندگی و عشق خود را به معبود ابراز کند. البته توضیح اینکه این شرایط چه بود خود نیازمند جلساتی از بحث است. الحمدلله همه‌ شما اهل فضل و کلام هستید و بارها این مطالب را از زبان بزرگان، وعاظ و علما شنیده‌اید و می‌دانید که این موقعیت ممتاز در عالم برای سیدالشهدا اتفاق افتاد؛ نه قبل از ایشان برای کسی چنین شرایطی پیش آمده بود و نه بعد از آن پیش خواهد آمد.

این شرایطی بود که سیدالشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه نهایت عبودیت و عشق به معبود را به منصه ظهور رساند. کسانی که رابطه‌ قلبی با ایشان برقرار می‌کنند، درواقع رشته‌ای میان خود و ایشان می‌کشند، ارتباطی برقرار می‌کنند، اتصالی با این محبوب خدا ایجاد می‌کنند که این اتصال باعث می‌شود به دنبال ایشان و به سوی همان هدفی که ایشان داشتند کشیده شوند. این یک رابطه‌ اختیاری است که با ایشان برقرار می‌کنند و خود را به دنبال ایشان می‌کشانند.

وقتی این رابطه برقرار شد جاذبه سیدالشهدا آن‌ها را به دنبال خود می‌کشاند. اگر چنین رابطه‌ای نبود، هیچ جاذبه‌ دیگری آن‌چنان قدرت نداشت که این همه انسان‌ها را در طول تاریخ، به این آسانی و راحتی به سوی خدا بکشاند.

انبیا آمدند؛ برخی از آن‌ها حدود هزار سال مردم را دعوت کردند، مانند حضرت نوح‌علی نبینا و آله و علیه‌السلام. در پایان هزار سال منهای پنجاه سال، تنها عده‌ معدودی به آن حضرت ایمان آوردند. هزار سال تبلیغ و فقط چند نفر ایمان آوردند؛ یعنی نتوانست جاذبه‌ای ایجاد کند که مردم دسته‌دسته به دنبال ایشان راه بیفتند.

سایر انبیا نیز آمدند؛ گاهی تمام عمرشان را صرف هدایت مردم کردند اما در پایان عمر، جز چند نفر، کسی به آن‌ها ایمان نیاورد و بسیاری از آن مردم به‌واسطه‌ سرکشی و نافرمانی از خداوند متعال دچار عذاب شدند؛ مانند قوم عاد، قوم ثمود و سایر اقوامی که بر اثر نافرمانی در همین دنیا دچار عذاب شدند.

تا اینکه نوبت به پیامبر اسلام‌صلی‌الله‌علیه‌وآله رسید. هم جاذبه‌هایی که در وجود ایشان بود از همه‌ انبیا بیشتر بود، هم کمالات وجودی، رحمت و مهربانی ایشان، هم کامل بودن دین ایشان و پاسخ‌گویی به همه‌ نیازهای بشر که در هیچ دین دیگری به این پایه نبوده است و هم تجربه‌هایی که انسان‌ها در طول تاریخ کسب کرده بودند و آثار سوء کفر، ظلم و نافرمانی را دیده بودند.

قرآن کریم نیز دائماً این مطالب را به یاد مردم می‌آورد. می‌فرماید هنوز آثار قوم عاد و ثمود برجاست، هنوز آثار قوم لوط و قوم شعیب سر راه شماست؛ بروید این آثار را ببینید! خواندن این مطالب، دیدن این آثار، شنیدن اینکه نافرمانی و مبارزه با انبیا چه آثار سوئی داشته، در انسان‌ها تأثیر می‌گذارد و آن‌ها را برای پذیرش حق، خضوع در برابر خداوند متعال و اطاعت از اوامر او آماده‌تر می‌کند.

این عوامل دست به دست هم دادند، همراه با زحماتی که پیامبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله کشیدند، همان‌که حضرت فرمودند: ما أُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيتُ؛[3] تحمل سختی‌ها و رنج‌هایی که قابل توصیف نیست و بالاخره در مدت کوتاهی امتی تشکیل شد، موفقیتی که شاید هیچ پیامبری به آن دست نیافته بود.

سقیفه؛ نقطه آغاز انحراف پس از رحلت پیامبر اکرم‌‌صلی‌الله‌علیه‌وآله

اما با همه‌ این اوصاف، هنوز جنازه پیامبر دفن نشده بود که مسیر انحرافی آغاز شد. همان کسانی که سال‌ها زیر دست پیامبر تربیت شده بودند، همان‌هایی که در جنگ‌ها فداکاری کرده بودند، همان کسانی که از جیب خودشان برای ترویج اسلام خرج‌ها کرده بودند، همان کسانی که از خانواده‌هایشان، از فرزندانشان، نزدیکانشان برای ترویج اسلام شهید داده بودند، در همان روزهای نخست رحلت پیامبر، بنای نافرمانی با ایشان را گذاشتند!

پیامبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله هفتاد روز پیش از رحلتشان جانشین خود را معرفی فرمودند و گفتند: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ. هفتاد روز گذشت تا پیامبر از دنیا رفت اما همه‌ کسانی که طرفداران پیامبر بودند، از مجاهدین، مقاتلین، کسانی که انفاق کرده بودند، زحمت‌ها کشیده بودند همه این‌ها را فراموش کردند! گویا چنین حادثه‌ای در غدیر اتفاق نیفتاده بود! گویا پیامبر در طول عمر خود، ده‌ها و صدها بار علی‌علیه‌السلام را معرفی نکرده بود! به‌این‌ترتیب مسیر انحرافی شروع شد. این زاویه که باز شد، روزبه‌روز گسترش پیدا کرد. اوایل خیلی چشمگیر نبود. مردم خیال می‌کردند یک اختلاف شخصی و خانوادگی بر سر مقام است؛ پیامبر از دنیا رفته، خویشاوندانش با هم اختلاف دارند که حالا چه کسی جانشین او باشد! می‌گفتند: خب، حالا ابوبکر پیرتر است، چند صباحی خلافت کند، نوبت به جوان‌ترها هم خواهد رسید.

ولی کم‌کم وقتی این زاویه باز شد و آثارش ظاهر شد، مردم متوجه شدند که چه اشتباه بزرگی کرده‌اند. تا اینکه در زمان خلیفه‌ سوم، مسلمانان جمع شدند و با انتقادهایی که کردند و اعتراض‌هایی که مطرح کردند و پاسخ مثبتی نشنیدند تصمیم گرفتند که خلیفه‌ سوم را به قتل برسانند؛ و داستان‌های بعدی که نمی‌خواهم وقت شما را زیاد بگیرم و همه‌ این‌ها را می‌دانید.

عوامل اصلی انحراف در تاریخ اسلام

آنچه باعث شد این انحرافات پیدا شود دو دسته عوامل بود؛ یک دسته عواملی که به ضعف معرفت مردم مربوط می‌شد؛ شناختشان نسبت به دین، نسبت به ولایت، مقام امام، شأنی که امام در جامعه دارد و اهمیت دستوری که خداوند متعال درباره‌ نصب امیرالمؤمنین و برقراری بیعت در داستان غدیر به پیغمبر داده بود این‌ها را درست درک نمی‌کردند و این‌ها را یک چیزهای عادی تلقی می‌کردند. ضعف معرفت و شناخت در اکثریت مردم وجود داشت.

البته عده‌ قلیلی بودند که این مسائل را خوب درک می‌کردند و درعین‌حال خودشان منشأ همه‌ فسادها بودند! در وجود آن‌ها عامل دیگری قوی بود و آن اینکه می‌دیدند اگر مسیر صحیح اسلام پیش برود، به اهداف مادی و دنیوی‌شان نمی‌رسند. به یک معنا شناختشان ضعیف نبود؛ می‌دانستند، مطمئن بودند که مسئله‌ ولایت، مسئله‌ای جدی است و پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله این مسئله را با تأکید از طرف خداوند متعال دنبال کرده و این مسئله، نقش حیاتی در جامعه‌ اسلامی دارد؛ ولی عشق به دنیا، مقام، ثروت، نمی‌گذاشت که این‌ها تسلیم حق شوند.

اگر همه‌ عوامل فسادها، انحراف‌ها، گمراهی‌ها، فسادهای فردی و اجتماعی را بررسی کنید از این دو دسته خارج نیست؛ یا شناخت حقیقت، ضعیف و معرفت، کم است؛ یا هوسرانی و عشق به دنیا قوی است. هیچ کسی را در عالم نمی‌توانید پیدا کنید که ریشه‌ انحرافش خارج از این دو باشد؛ یا ضعف شناخت، یا دنیاپرستی.

این هر دو یعنی هم ضعف شناخت و هم عشق به دنیا به جایی رسیده بود که بزرگان اصحاب پیغمبر را در کام خود فرو برده بود. آن‌هایی هم که معرفت داشتند، اسلام را می‌شناختند، امامت و ولایت را می‌شناختند، امام حسین‌سلام‌‌الله‌‌عليه را خوب می‌شناختند، در ابتدا حاضر نشدند با یزید بیعت کنند. با اینکه در حجاز، حجازی که زادگان پیغمبر و زادگاه امام حسین بود و خود امام حسین هم در آنجا ظهور داشت، عامل معاویه آمد و از مردم برای یزید بیعت گرفت و سیدالشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه مجبور شدن از مدینه فرار کنند.

باز در مکه که حرم امن الهی بود، یعنی همان‌جایی که پیغمبر متولد شده بود و اسلام در آن‌جا زاییده شده بود، شرایط به‌گونه‌ای شد که احتمال ترور سیدالشهدا در خود مکه بسیار قوی بود؛ و شواهدی هست که برای این کار نقشه‌ای کشیده بودند.

واکاوی رفتار کوفیان در برابر امام حسین‌‌علیه‌‌السلام

اما مردم کوفه با یزید بیعت نکردند. مردم کوفه، به‌خصوص عده‌ای که بیشتر پای منبر علی‌علیه‌‌السلام بودند و تربیت‌شده‌ امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه بودند، دور هم نشستند و گفتند: این حکومت با این وضعی که دارد، یزید، کسی که علناً شراب می‌خورد و احترامی برای دین قائل نیست، چطور می‌خواهد جای پیغمبر بنشیند؟! آیا ما به جای پیغمبر، برویم از چنین کسی اطاعت کنیم؟!

این‌ها فکرهایشان را روی هم ریختند و گفتند هیچ راهی بهتر از این نیست که برویم و از امام حسین‌سلام‌‌الله‌‌عليه دعوت کنیم تا ایشان بیایند در کوفه، جای پدرشان، این‌جا امامت کنند و ما هم با ایشان بیعت کنیم. آن نامه‌هایی که شنیده‌اید که کوفیان نوشتند بر همین اساس بود. اهل مدینه چنین پیشنهادی نکردند، اهل مکه هم نکردند؛ اهل کوفه بودند که چنین پیشنهادی کردند؛ چون معرفتشان بیش از دیگران بود؛ آن‌ها سال‌ها پای منبر علی‌علیه‌‌السلام بودند؛ ولی با این‌که این شناخت را داشتند و مصلحت خودشان و جامعه اسلامی را هم درک می‌کردند ولی آن عامل در دلشان وجود نداشت یعنی شهامتی که تا آخرین نفس برای دین بایستند را نداشتند. بعضی‌هایشان عاشق پست و مقام بودند، مثل خود عمر بن سعد و کسان دیگری مثل او از فرمانده‌های لشکر. آن‌هایی هم که آن‌چنان فریفته‌ دنیا نبودند، شجاعت و شهامتی نداشتند که تا آخر وفادار بمانند و بیعتی که کردند را تا آخر حفظ کنند و جان خودشان و عزیزانشان را در راه حفظ اسلام فدا کنند؛ این همت را نداشتند.

البته عواملی دست به دست هم داده بود که این وضع برای آن‌ها پیش آمده بود؛ زمان امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه که ایشان کمتر از پنج سال حکومت کردند، عمده‌اش در جنگ گذشت و همین کوفیان بودند که در جنگ‌ها شرکت می‌کردند. این جنگ‌های طولانی آن‌ها را خسته‌ کرده بود. بعد حیله‌هایی که معاویه در مورد امام حسن‌سلام‌‌الله‌‌عليه به کار برد و آن صلح را تحمیل کرد، مزید بر علت شد و دیگر آمادگی جنگ با بنی‌امیه را نداشتند.

اگر شرایط به صلح و صفا می‌گذشت و امام حسین‌سلام‌‌الله‌‌عليه می‌آمدند و به‌آرامی در کوفه حکومت می‌کردند این‌ها حاضر بودند از ایشان اطاعت کنند. لذا نامه‌ها نوشتند و در دعوت از امام حسین‌سلام‌‌الله‌‌عليه جدی هم بودند و شوخی نکردند. واقعاً می‌خواستند امام حسین‌سلام‌‌الله‌‌عليه بیایند و آن‌جا در همان محدوده‌ کوفه حکومتی داشته باشد و آن‌ها هم پشت سر ایشان نماز بخوانند، پای منبر ایشان بنشینند و مثل خیلی از ما بگویند: ای نور چشم پیغمبر! قربانت برویم!

حتی آن کسانی که از مکه با سیدالشهدا حرکت کردند، همه‌ آن‌ها برای جنگ و کشته شدن آمادگی نداشتند. فکر می‌کردند حالا که کوفیان نامه نوشتند و امام حسین‌سلام‌‌الله‌‌عليه را دعوت کردند، ایشان می‌روند آن‌جا حکومت تشکیل می‌دهند و این‌ها هم می‌روند، یا به نان و نوایی می‌رسند یا اقلاً از شرّ بنی‌امیه راحت می‌شوند؛ اما وقتی معلوم شد که بناست کار به شهادت بکشد و هیچ‌کس در روز عاشورا زنده نخواهد ماند یکی‌یکی، دو تا دو تا و ده تا ده تا رفتند!

این‌که شما شعار می‌دهید «ما اهل کوفه نیستیم که حسین تنها بماند» یا «علی تنها بماند»، معنایش این نیست که غیر از کوفیان، مردم دیگر بهتر از کوفیان بودند؛ اتفاقاً کوفیان بهتر از آن‌ها بودند. اشکال کار، بی‌وفایی، نبودِ ثبات، دمدمی‌مزاجی و نداشتن استقامت بود؛ مشکل این بود.

تحریف تاریخ و رسالت امام حسین‌علیه‌السلام در تثبیت حق

در چنین شرایطی، هیچ راهی جز این نبود که سیدالشهدا رفتاری انجام بدهند که تا روز قیامت مثل خورشید در آسمان بدرخشد به‌طوری‌که دیگر هیچ‌کس نتواند بگوید امام حسین هم صلح کرد، یا نظرش نسبت به معاویه و یزید برگشته بود، یا چنین و چنان بود؛ و نتوانند کار ایشان را تحریف کنند. چون می‌دانید تحریف تاریخ، سنتی است که همیشه بین شیاطین وجود داشته و امروز واقعاً شناختن حوادث واقعی تاریخ بسیار مشکل است.

حالا راه دور، هزار و چهارصد سال پیش نروید؛ ما امروز در شرایطی هستیم که تاریخ مشروطیت خودمان را هم درست نمی‌دانیم! آن‌چنان آن را تحریف کرده‌اند که ما حق و باطل زمان مشروطیت را هم درست نمی‌دانیم! آن‌قدر در کتاب‌ها نوشتند، در سخنرانی‌ها گفتند که شیخ فضل‌الله طرفدار استبداد بود و آزادی‌خواهان و مشروطه‌خواهان چون مخالف استبداد بودند ایشان را کشتند که بسیاری از مردم ما باور کردند که مرحوم شیخ فضل‌الله که از اعاظم علما بود و در حد مراجع بود، مقامات معنوی بزرگی داشت و اهل کرامت بود یک همچون کسی طرفدار دربار قاجار بوده و با مشروطه‌خواهان، مخالف بوده است! در صورتی‌که شیخ فضل‌الله یکی از سردمداران مشروطیت بود. ایشان در ابتدا بیش از همه در ایران از مشروطیت حمایت کرد. منتها بعد که دید مسیر مشروطیت منحرف شد، وقتی دید که دارد برخلاف اهداف مشروطه‌خواهان مؤمن عمل می‌شود و اساس دین دارد از بین می‌رود موضع گرفت. این همه آثاری که از ایشان هست، نامه‌هایی که مانده، اسنادی که وجود دارد، گویای انگیزه ایشان در رفتارشان و عظمت روح و بزرگی مقام ایشان است؛ ولی مردم خوب ما هم درست نمی‌دانند که شیخ فضل‌الله نوری چه کسی بود! چرا؟! چون تاریخ‌نویسان، حقایق تاریخی را تحریف کردند و به دلخواه سلاطین و قدرتمندان، تاریخ نوشتند.

اگر بنا بود تاریخ سیدالشهدا نوشته شود و ما منتظر می‌ماندیم از لابه‌لای تاریخ بفهمیم که داستان کربلا چه بوده، همین بلا به سر آن می‌آمد؛ اما سیدالشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه کاری کرد که دیگر احتیاجی به نوشتن تاریخ نیست. تا قیام قیامت، هر جا نام حسین‌سلام‌‌الله‌‌عليه است، همراه با مظلومیت و نهایت ایثار و فداکاری است. شیعه و سنی، مسلمان و غیرمسلمان، یهودی، زرتشتی، مسیحی، کافر و بت‌پرست، حسین را با همین شخصیت می‌شناسند.

حتماً شنیده‌اید که میلیون‌ها بت‌پرست در هندوستان هستند که شب تاسوعا و عاشورا، معمولاً شب تاسوعا، آتش درست می‌کنند و به احترام سیدالشهدا، به گمان خودشان، طبق آداب‌ورسومشان، در آتش می‌روند و به این صورت اظهار ارادت می‌کنند؛ تازه این‌ها کسانی هستند که بت‌پرست و گاوپرست هستند؛ سایر مردم خداپرست که جای خود دارند!

این کاری که سیدالشهدا کرد، برای هیچ‌کس دیگر میسر نبود. اگر دیگران هم می‌خواستند انجام بدهند، شرایط فراهم نبود. آخر تا یک عُمر سعدی، تا یک حرمله‌ای و تا یک شمری نباشد این جریان اتفاق نمی‌افتد. باید شرارت و شیطنت، قساوت قلب، بی‌رحمی، سبعیت و درندگی در برخی افراد به اوج برسد و از طرف دیگر مکتوم ماندن حقیقت، تحریف شدن تاریخ، فراموش‌شدن کلمات پیغمبر و دستورات اسلام، تا چنین واقعه‌ای رخ دهد.

سیدالشهدا‌علیه‌السلام؛ مسیر رابطه عشق‌محور انسان با خدا

حالا این جریان سیدالشهدا چطور باعث می‌شود که ما به بهشت برویم؟! صرف اینکه ما به سیدالشهدا احترامی بگذاریم و صاحب‌عزا هم به ما پاداشی بدهد، این رابطه، بسیار ضعیف است. مسئله بسیار بالاتر از این‌هاست. مسئله این است که هیچ رابطه‌ای بین انسان و معبودش و وسایط فیض، از اولیاء و انبیاء خدا، قوی‌تر از عشق نیست. همه روابط دیگر در شرایطی سست می‌شوند و از کار می‌افتند. آن‌چه بیشترین اثر را در روح انسان دارد و همه خواسته‌هایش را تحت تأثیر قرار می‌دهد همین رابطه‌ عاطفی قوی‌ای است که انسان با یک معشوق حقیقی و مقدس پیدا می‌کند.

عبادت‌هایی که ما می‌کنیم، بنده خودم را عرض می‌کنم، ان‌شاءالله شما خلوصتان خیلی بیشتر از این‌هاست ولی بنده اعتراف می‌کنم که اگر موفق بشوم یک عبادت مستحبی انجام بدهم، به امید این است که روزی‌ام وسیع شود، حاجاتم برآورده شود، بلا رفع شود و آخرش هم در بهشت، درختی میوه‌دار یا حور و قصری نصیبم شود. با این‌که بیش از نیم قرن سروکارم با کتاب و سنت و دین و علما و بزرگان بوده، آخرش این شده‌ام؛ اما اگر یک جُو عشق باشد، عاشق از معشوق پاداش نمی‌خواهد؛ عاشق هرچه دارد را فدای معشوق می‌کند و چیزی از معشوق نمی‌خواهد.

حالا شما یک کاری که از مایه‌ محبت و عشق باشد با کاری که به امید مزد و پاداش باشد را با هم مقایسه کنید و ببینید چقدر فرق دارد. اگر شما به کسی احترام بگذارید به امید اینکه به شما پول بدهد، این چه ارزشی دارد؟! شما درواقع معامله کرده‌اید. وقتی شما عبادت هم می‌کنید که خدا پاداش بدهد این هم یک نوع معامله است. درست است که در مقابل کفر و در مقابل آن‌هایی که خدایی را قبول ندارند، قیامتی را قبول ندارند، بهشت و جهنمی را قبول ندارند، بسیار خوب است و کم نیست ولی این عبادت را با آن عبادتی که از روی عشق باشد مقایسه کنید و ببینید چقدر فرق دارد؛ با آن کسی که بگوید: إِلَهِي ما عَبَدتُكَ خَوفًا مِن نارِكَ وَلا طَمَعًا في جَنَّتِكَ؛[4] خدایا! من به خاطر ترس از عقاب جهنم عبادت نمی‌کنم.

همین‌جا بین پرانتز عرض کنم که ممکن است بنده هم بگویم به خاطر ترس از جهنم عبادت نمی‌کنم؛ اما این یعنی عبادت نمی‌کنم چون اعتقاد قوی‌ای هم به جهنم و عذاب آن ندارم! این که هنر نشد. آن کسی که جهنم را کأنّه به رأی‌العین می‌بیند؛ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ؛[5] در حالی که عذاب‌های جهنم و شعله‌های آتش را می‌بیند می‌گوید: خدایا! اگر مرا در این جهنم ببری و هزار بار بسوزانی، محبت تو از دلم نخواهد رفت! هرچه می‌خواهی بسوزان، تو خدایی و من هم بنده‌ تو هستم. من به خاطر ترس از این عذاب، عبادت نمی‌کنم؛ من چون تو را دوست دارم، عبادت می‌کنم.

اگر کسانی خودشان چنین معرفتی نسبت به معبود پیدا کنند و تا آخرین لحظه هم سر عهد و پیمانشان بایستند و استقامت کنند، در کنار انبیا و اولیا خواهند بود؛ وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَٰئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَٰئِكَ رَفِيقًا؛[6] این‌ها رفیق پیغمبران خواهند بود؛ اما متأسفانه دست ما کوتاه است و خرما بر نخیل! ما تا به این پایه از معرفت و محبت برسیم بسیار فاصله داریم.

عشق به امام حسین‌علیه‌السلام؛ تجلی محبت خدا در قاب فهم انسان

ما تا بتوانیم درک کنیم که خدا دوست‌داشتنی است و چقدر دوست‌داشتنی است بسیار فاصله داریم. مثل کسی که - بلاتشبیه، بلاتشبیه، بسیار مثال ناقصی است اما در حد فهم قاصر بنده است- بخواهد در وسط ظهر به خورشید چشم بدوزد چقدر می‌تواند استقامت کند؟! اصلاً نمی‌تواند نگاه کند؛ اما اگر یک شیشه‌ پررنگ را جلوی خورشید بگیرد، از پشت این شیشه، نور کمرنگ می‌شود و آن‌وقت آن نور کم‌‌رنگ را می‌توان دید.

ما طاقت اینکه جمال بی‌نهایت الهی را بشناسیم و به آن عشق بورزیم نداریم. توان درک آن را هم نداریم. آن جمال الهی باید در یک اشل و مظهر کوچک‌تری که چشم ما بتواند آن را ببیند و آن را درک کند ظهور پیدا کند تا ما بتوانیم آن را بشناسیم. رحمت الهی باید در وجود پیغمبر اکرم، در وجود امیرالمؤمنین، در وجود سیدالشهدا ظهور پیدا کند تا بفهمیم که رحمت یعنی چه؛ تا بفهمیم کسی که شبانه هزار رکعت نماز می‌خواند، چطور باری از نان و خرما بر دوش می‌گیرد و درِ خانه‌ یتیمان می‌گذارد؛ این داستان‌هایی که از امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه شنیده‌اید که می‌آیند برای بیوه‌زنی آب می‌کشند، تنورش را روشن می‌کنند، بچه‌داری می‌کنند، با بچه‌هایش بازی می‌کنند، سرگرمشان می‌کنند؛ آن هم چه کسی؟! این‌ها را باید ببینیم تا بفهمیم که این نمونه‌ای از محبت خداست. این را بی‌نهایت بزرگ کنید، آن‌وقت رحمت خدا می‌شود.

وقتی خوبی‌های سیدالشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه، شجاعت ایشان، شهامت ایشان، فداکاری ایشان، ایثار ایشان و ازخودگذشتگی ایشان را می‌بینیم، آن‌وقت می‌توانیم درک کنیم که بزرگواری یعنی چه؛ و تازه تا آخرین لحظه، فکرش این باشد که: «خدایا! شیعیان مرا بیامرز!» وقتی این‌ها را درک کردیم، هر کس بیشتر بشناسد، هر که بهتر بفهمد، عشقش به سیدالشهدا بیشتر می‌شود. آیا ما سیدالشهدا را دوست داریم چون پسرخاله‌مان است یا چون یک بنده‌ شایسته‌ خداست؟! درواقع، عشق به سیدالشهدا یعنی عشق به خدا در حدی که برای ما قابل درک است؛ و آیا هیچ راهی برای رسیدن به قرب خدا، بالاتر از عشق و محبت به خدا و اولیای او هست؟!

اگر سیدالشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه در کربلا شهید نمی‌شدند آیا این همه عشق در عالم پیدا می‌شد؟! عشق‌هایی که در طول تاریخ تشیع، افسانه‌ روزگار شده‌اند. مردم حاضر بودند، ده‌ها سال، شاید بیش از صد سال پس از شهادت سیدالشهدا، برای زیارت قبر ایشان، دست‌وپایشان بریده شود و حتی به شهادت برسند! کجای عالم چنین چیزی وجود دارد؟! اینکه کسی حاضر شود برای دیدن قبری که صد سال پیش کسی در آن دفن شده، دستش بریده شود، پایش بریده شود، علناً کشته شود، زن و بچه‌اش اسیر شوند، اموالش مصادره شود، فقط برای زیارت قبر محبوبش! این در کجای عالم، نمونه دارد؟! این کاری است که امام حسین‌سلام‌‌الله‌‌عليه برای آدمیزادها، برای من و شما کرد. این است که ذخیره‌ آخرت ما را ساخت و کشتی نجات ما شد.

همه دار و ندارم از حسین است!

دستور اطاعت از خدا را همه‌ انبیا گفته‌اند؛ ولی آیا چنین اثری در ما گذاشت؟! ترساندن از عذاب‌های آخرت در خود قرآن و کلمات انبیا و ائمه اطهار پُر است؛ اما چقدر در ما اثر گذاشته است؟! تازه ما به‌اصطلاح خوب‌هایش هستیم! اما وقتی نام سیدالشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه برده می‌شود دوستان ایشان خاضع می‌شوند. اگر گفته شود «به خاطر امام حسین این کار را بکن»، کدام دوست امام حسین هست که انجام ندهد؟! این رابطه‌ای است که امام حسین بین انسان و خدا برقرار کرد.

عشق به حسین یعنی عشق به خدا. راز سعادت انسان هم ارتباط با خداست؛ اما امام حسین آمد و راهی ساخت، وسیله‌ای فراهم کرد که ما با خدا آشنا شویم. اگر این وسیله برقرار نشده بود، خدا را درست نمی‌شناختیم، محبت به خدا پیدا نمی‌کردیم، اطاعت خدا نمی‌‌کردیم و سرانجام به سعادت نمی‌‌رسیدیم. این است که ما هر چه داریم از ایشان است.

بله، امام حسین‌سلام‌‌الله‌‌عليه شهید شد تا ما به بهشت برویم؛ اما نه با یک رابطه‌ گزاف، مثل اینکه عیسی به دار کشیده شد تا گناهان بخشیده شود! این‌ها چه ربطی به هم دارد؟! امام حسین‌سلام‌‌الله‌‌عليه شهید شد، کاری کرد که هر کس ریگی در کفش ندارد، هر کس حلال‌زاده است و حسین را دوست دارد، این دوستی، او را به سوی خدا می‌کشاند.

هرقدر این محبت قوی‌تر باشد، اطاعت از امام حسین بیشتر می‌شود. هر کسی که کسی را بیشتر دوست داشته باشد سعی می‌کند بیشتر شبیه او شود و خواسته‌هایش را عمل کند؛ و امام حسین‌سلام‌‌الله‌‌عليه چیزی جز اطاعت خدا نمی‌خواهد؛ یعنی هر کسی که امام حسین را دوست دارد و می‌خواهد بگوید: «حسین جان! برای تو! چون دوستت دارم، می‌خواهم فلان کار را بکنم»، جوابش این است که «اطاعت خدا کن!»؛ قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ.[7]

رابطه بین خدا، اولیای خدا و بندگان، رابطه‌ محبت است که در اطاعت، ظهور پیدا می‌کند. هر که محبتش بیشتر است، مطیع‌تر، سربه‌فرمان‌تر و خاضع‌تر است. آن‌هایی که ادعای محبت می‌کنند اما در هیچ کاری حاضر نیستند از سیدالشهدا تبعیت کنند، باید در ادعایشان تردید کرد؛ نمی‌شود کسی را دوست داشت و در هیچ کاری حاضر نبود از او اطاعت کرد یا شباهتی به او پیدا کرد؛ این شدنی نیست.

اثر طبیعی محبت این است که آدم می‌خواهد شبیه محبوبش باشد، در کنار او باشد، از او جدا نشود. در کنار امام حسین بودن فقط با یک وسیله ممکن است: انجام واجبات و ترک گناهان. مَن كانَ لِلَّهِ مُطيعًا فَهُوَ لَنا وَلِيٌّ، وَمَن كانَ لِلَّهِ عاصِيًا فَهُوَ لَنا عَدُوٌّ؛[8] باید در سایه‌ عشق به امام حسین‌سلام‌‌الله‌‌عليه هدف ایشان را تحقق ببخشیم. اول در زندگی خودمان وظایف واجبمان را بشناسیم و عمل کنیم و گناهان را بشناسیم و ترک کنیم. این قدم اول است. بعد سعی کنیم این فرهنگ را در جامعه رشد بدهیم.

مگر امام حسین‌سلام‌‌الله‌‌عليه برای اصلاح مردم و برای ترویج دین جدشان قیام نکردند و شهید نشدند؟! ما اگر امام حسین‌سلام‌‌الله‌‌عليه را دوست داریم باید هدف ایشان را هم دوست داشته باشیم. ما هم برای ترویج دین باید حاضر باشیم از همه چیز بگذریم. ما هر اندازه حسینی‌تر باشیم، فداکاری‌مان در راه دین بیشتر است. اگر در انجام واجبات و ترک گناهان سست هستیم این یعنی ولایت‌مان ضعیف است و محبت‌مان به امام حسین‌سلام‌‌الله‌‌عليه کم است. اگر محبت باشد، خواه‌ناخواه انسان را می‌کشاند.

طیب حاج رضایی و تجلی عشق حسینی در لحظه‌ای سرنوشت‌ساز

یک داستان یادم آمد، آن را برای شما نقل کنم و دعایتان کنم. جریان پانزده خرداد را همه شنیده‌اید. یکی از داش‌های معروف تهران، شخصی بود به نام طیّب. اگر شما نشنیده‌اید از بزرگ‌ترهایتان بپرسید. هنوز در شهر شما کسانی هستند که او را می‌شناختند. آدمی بود که صدها نفر در اختیارش بودند. ایام عاشورا، دسته‌ عزاداری‌ای برای سیدالشهدا راه می‌انداخت که در تهران بی‌نظیر بود. ولی خب، داش بود دیگر؛ بعضی آلودگی‌ها را هم داشت؛ اما ببینید عشق امام حسین چه کرد!

در جریان پانزده خرداد، او را گرفتند محاکمه کردند و به اعدام محکوم شد. گفتند اگر بگویی برای این حرکتت که در حمایت از حضرت امام بود پول گرفتی تو را عفو می‌کنیم و از اعدام نجات پیدا می‌کنی! گفت: من عمری دم از سیدالشهدا زده‌ام، حالا بیایم به سیدالشهدا خیانت کنم؟! من برای انجام وظیفه‌ام و به عشق حسین از فرزندش حمایت کردم، هر کاری می‌خواهید بکنید!

این عشق، همه‌ آلودگی‌ها و زشتی‌ها را پوشاند. این‌که می‌گویند عشق به امام حسین یا گریه برای ایشان گناهان را می‌آمرزد، این‌گونه می‌آمرزد. حالا شما کلاهتان را قاضی کنید؛ شما اگر جای طیب بودید، آیا این کار را می‌کردید؟! بنده اعتراف می‌کنم که از خودم مطمئن نیستم! اعدام است! شوخی نیست! اینکه آدم با یک کلمه یا با یک امضا، نجات پیدا کند! ولی او گفت: من یک‌عمر نوکری امام حسین را کرده‌ام، حالا بیایم به امام حسین خیانت کنم؟! نظیر این افراد که به واسطه‌ عشق به سیدالشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه نه‌تنها گناهانشان آمرزیده شد بلکه به مقامات بلندی رسیدند، در طول تاریخ کم نبوده‌اند. اینجا یادم آمد، خواستم حق این مرد را در این مجلس ادا کرده باشیم.

ٱلسَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ ٱللَّهِ. امیدواریم همه‌ ما از این عشق پاک در حد اعلی بهره‌مند باشیم و باعث نجات ما در دنیا و آخرت شود.


[1]. نساء، 157.

[2]. مریم، 90 و 91.

[3]. بحارالانوار، ج 39، ص 56.

[4]. بحارالانوار، ج 70، ص 186.

[5]. تکاثر، 6 و 7.

[6]. نساء، 69.

[7]. آل‌عمران، 31.

[8]. وسائل الشیعه، ج 11، ص 185.