بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
ٱلْـحَمْدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي جَعَلَنَا مِنَ ٱلْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلَايَةِ أَمِيرِ ٱلْمُؤْمِنِينَ وَٱلْأَئِمَّةِ ٱلْمَعْصُومِينَ عَلَيْهِمُ ٱلسَّلَامُ
این عید سعید و روز بسیار بزرگ را به پیشگاه مقدس ولیعصرعجلاللهفرجهالشریف، مقام معظم رهبری، مراجع و علمای بزرگ و همه علاقهمندان به اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين تبریک و تهنیت عرض میکنیم. از خداوند متعال درخواست میکنیم که در این روز، عیدی ما را تعجیل در ظهور ولیعصرعجلاللهفرجهالشریف قرار دهد و همه ما را از پیروان و یاران راستین آن حضرت قرار دهد
درباره این روز، صاحب این روز و همچنین فضائل و مناقب اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين بهویژه شخصیت امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه در طول ۱۴۰۰ سال توسط شیعه و سنّی آنقدر زیاد بحث شده و کتاب نوشته شده، حتی کتابهایی که اهلتسنن درباره ولایت امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه، مناقب آن حضرت، آیاتی که در شأن ایشان نازل شده و واقعه غدیر نوشتهاند که از عهده من خارج است که حتی فهرست آنها را خدمت شما عرض کنم. چنین مسئلهای چیزی نیست که من امروز بخواهم در این چند دقیقهای که مزاحم شما هستم به تکرار مکررات بپردازم. این است که به یک سؤالی که از کودکی با آن مواجه بودم و پاسخ آن برای من بسیار دشوار بود و مدتها هم جوابش را پیدا نمیکردم میپردازم و آن سؤال این بود که همه ما میدانیم که شخصیت امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه چه ازنظر مناقب شخصی و فضائل ایشان و چه ازنظر خلافت و وصایتی که از سوی پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله و خداوند متعال به ایشان داده شده جای هیچ شک و شبههای ندارند؛ فضائل ایشان آنقدر زیاد است که امروز حتی کسانی که مسلمان نیستند، مانند بسیاری از نویسندگان و قضات مسیحی، عاشقانه درباره ایشان کتاب مینویسند؛ آن وقت چگونه ممکن است قدر و منزلت چنین شخصیتی در میان مسلمانان ناشناخته باشد؟! حتی کسانی که به هیچ دینی معتقد نیستند به علیعلیهالسلام عشق میورزند؛ نام علیعلیهالسلام سمبل عدالت و تمام فضائل انسانی نزد همه انسانهای عالم است؛ آنوقت مسلمانانی که سالها حضور پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله را درک کرده بودند، فرمایشات آن حضرت را درباره علیعلیهالسلام شنیده بودند و فداکاریها، شجاعتها، گذشتها، ایثارها، محبتها، دلسوزیها و خیرخواهیهای ایشان را با چشم خود دیده بودند، چگونه ممکن بود این عشق و علاقه را به علیعلیهالسلام پیدا نکرده باشند؟! بلکه حتی برخی با ایشان دشمنی ورزیدند! این سرّش چیست؟!
از آن طرف مسئله وصایت، خلافت و امامت امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه چیزی نبود که در طول تاریخ پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله مجهول مانده باشد. از همان روزی که پیامبر اکرم دعوت خود را علنی کردند، فرمودند: «نخستین کسی که ایمان بیاورد، جانشین من خواهد بود.» و همه دیدند که آن کسی نبود جز یک نوجوان ده یا سیزده ساله؛ یعنی علی بن ابیطالبعلیهالسلام.
پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله تا آخرین روزهای حیاتشان به هر مناسبتی اشاره میفرمودند که علی جانشین من است؛ و بالاخره در روز عید غدیر خم، هفتاد روز پیش از وفاتشان، همه مسلمانهایی که امکان حضور داشتند که غالباً مورخان تعدادشان را بیش از صد هزار نفر نوشتهاند را در بیابانی زیر آفتاب داغ نگه داشتند و علی را بلند کردند و فرمودند: «این جانشین من است.» اما پس از هفتاد روز، این مسلمانها فراموش کردند که پیامبر چه فرموده بود؛ و نشستند خودشان برای پیامبر جانشین تعیین کردند! چه سرّی در کار بود؟!
بیش از همه، همین مسئله از کودکی برای من مطرح بود که کسانی که در سقیفه جمع شدند و برای پیامبرصلیاللهعلیهوآله جانشین تعیین کردند که تازهمسلمان نبودند؛ بسیاری از آنها از شرکتکنندگان در جنگهای بدر، خیبر و حنین بودند؛ سالها در راه اسلام شمشیر زده بودند؛ سختیها را تحمل کرده بودند؛ هجرت کرده بودند. سختیهای صدر اسلام هم که شوخی نبود. آنها همه اینها را پشت سر گذاشته بودند. پس چگونه شد که بعد از وفات پیامبرصلیاللهعلیهوآله، در حالی که هنوز جنازه ایشان بر زمین بود، آمدند و جانشینی غیر از آنکه پیامبر فرموده بود، تعیین کردند؟! این سرّش چیست؟!
از آنسو، در روایات اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين تأکید عجیبی بر ولایت علیعلیهالسلام وجود دارد، بهگونهای که کسی که این ولایت را نداشته باشد ایمانش کامل نیست و اعمالش پذیرفته نمیشود. حتی روایاتی هست که همه شنیدهاید که اگر کسی بین صفا و مروه عبادت کند تا مانند مَشک خشکیده شود، اگر ولایت علیعلیهالسلام را نداشته باشد عبادتش پذیرفته نمیشود. در ولایت علیعلیهالسلام چه سرّی هست که اینقدر اهمیت دارد؟! و این چه سرّی است که مسلمانها آن را نپذیرفتند؟! آن هم مسلمانهایی که بسیاری از فداکاریها، جنگها، هجرتها را کرده بودند، سختیها را کشیده بودند، از خون خودشان گذشته بودند، انفاقها کرده بودند تا اسلام رواج پیدا کند؛ اما جانشین پیامبرصلیاللهعلیهوآله را نپذیرفتند!
هنوز هم اینها برای من بهصورت یک معما مطرح است اما تا اندازهای که خودم را قانع کند پاسخهای مختصری پیدا کردهام. اینها شاید در عمق ذهن شما هم باشد. بنده فکر میکنم یادآوری این نکات، بهویژه برای زندگی امروز ما میتواند بسیار مفید باشد.
حالا اجازه بدهید یک سؤال دیگر هم مطرح کنم؛ آیا من و شما مطمئن هستیم که اگر بعد از وفات پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله در آن صحنه حضور داشتیم، یعنی جای آن مسلمانهایی که در سقیفه جمع شدند قرار داشتیم، سراغ علیعلیهالسلام میرفتیم؟! یا نه، اگر ما هم بودیم مثل آنها رفتار میکردیم؟! آیا هیچوقت دراینباره فکر کردهاید؟!
بعد یک سؤال دیگر هم مطرح میشود و آن اینکه اگر ما در ایام عاشورا، در زمان امام حسینعلیهالسلام زندگی میکردیم، آیا جزو اصحاب سیدالشهداصلواتاللهعليه میشدیم یا جزو یزیدیان؟! پاسخ این سؤال را خیلی راحت میدهیم که ابداً، خدا نکند! ما همیشه زیارت عاشورا میخوانیم، میگوییم «یالَیتَنا کُنّا مَعَکم»، زیارت وارث میخوانیم، آرزو میکنیم که ایکاش در آن زمان بودیم و به شهادت میرسیدیم!
بله، ادعا کردن آسان است. خیلیهای دیگر هم این ادعا را میکردند اما در مقام عمل، در مقام امتحان و پایداری نسبت به آن ادعاها، کار به این آسانیها نیست.
به سؤال اول برگردم؛ چطور شد که مسلمانها با اینکه علیعلیهالسلام را شناخته بودند، آن همه فضائل و مناقب را، هم دیده بودند و هم از پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله شنیده بودند اما باز هم ایشان را رها کردند؟! عرض میکنم کتابهای بزرگی توسط علمای اهلتسنن فقط مخصوص فضائل امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه نوشته شده است جدای از کتابهایی که درباره کل اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين نگاشتهاند مانند «ینابیع المودّة» و سایر آثار. علمای اهلتسنن و حتی غیرمسلمانها درباره شخص امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه کتاب نوشتهاند؛ پس چطور شد که مسلمانها علیعلیهالسلام را رها کردند و سراغ دیگران رفتند و حتی بعضیها با ایشان دشمنی کردند؟!
در پاسخ به این سؤال یک سلسله مسائل روانشناختی وجود دارد که در دعای ندبه هم به برخی از آنها اشاره شده است. مسلمانهایی که علیعلیهالسلام را رها کردند، عللی داشتند ازجمله اینکه نسبت به علیعلیهالسلام یک سلسله عواطف منفی در دل داشتند. دلخوریهایی از علیعلیهالسلام داشتند که برای ما مطرح نیست، چون عواملش به آنها مربوط بود، نه به ما.
این مسلمانهایی که مسلمان شده بودند، در ابتدا که متولد شدند که مسلمان نبودند. اینها همان بتپرستهایی بودند که در مکه از عشایر مختلف عرب بودند. در بسیاری از جنگها، پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله با اینها جنگیدند و آنها نیز با پیامبر جنگیدند. بسیاری از بستگان اینها در بدر و حنین، به دست علیعلیهالسلام کشته شده بودند. بهویژه در آن زمان که روحیه عشیرهای بر مردم حاکم بود که اگر کسی از یک ایل یا قبیله کشته میشد، همه اهل آن قبیله نسبت به قاتل، بدبین میشدند و کینه او را به دل میگرفتند. مگر در دعای ندبه نمیخوانیم أَحْقاداً بَدْرِيَّةً وَ خَيْبَرِيَّةً وَ حُنَيْنِيَّةً وَ غَيْرَهُنَّ فَأَضَبَّتْ عَلى عَداوَتِهِ وَ أَكَبَّتْ عَلى مُنابَذَتِه؟! یکی از علل همین بود که بسیاری از آنها، پدران و بستگانشان به دست علیعلیهالسلام در جنگها کشته شده بودند. این بود که هرچند حالا مسلمان شده بودند و علیعلیهالسلام را هم بهظاهر دوست میداشتند اما ته دلشان نسبت به ایشان کینه داشتند؛ میگفتند: این همان کسی است که پدر، جدّ، عمو، دایی و پسرداییهای ما را کشته است!
این مسئله برای ما مطرح نیست و اگر ما خودمان را جای آنها بگذاریم چنین کینهای نداریم؛ چون علیعلیهالسلام پدر، دایی و عموی ما را که نکشته بود؛ پس این عامل در ما وجود ندارد. مسلماً ما به این خاطر با علیعلیهالسلام دشمنی نمیکردیم؛ اما آیا فقط همین مسئله است یا مسائل دیگری هم در میان بوده است؟!
یک نکته هم مربوط به شخص امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه بود؛ جهتی که برخی مردم آن را نقطهضعف ایشان میدانستند! با همه فضائلی که برای علیعلیهالسلام قائل بودند اما در دلشان یک عیب هم برای ایشان تصور میکردند و آن اینکه علی سختگیر و انعطافناپذیر است و خیلی مته به خشخاش میگذارد؛ مخصوصاً با توجه به اینکه ایشان در مسائل احکام شرعی، حقوق و بیتالمال بسیار دقیق و سختگیر بودند.
همه شما حتماً داستان عقیل، برادر علیعلیهالسلام را شنیدهاید. داستان از این قرار است که بچههای عقیل گرسنه بودند و سهم او از بیتالمال کفاف زندگیاش را نمیداد. روزی علیعلیهالسلام را دعوت کرد تا بچههایش را ببیند که چقدر ژولیده هستند، شاید دلش به رحم بیاید و سهم بیشتری از بیتالمال برای او در نظر بگیرد. حضرت علیعلیهالسلام آهن داغی را آوردند و کنار بدن عقیل گذاشتند. داد عقیل بلند شد که آیا میخواهی مرا بسوزانی؟! مگر من چه کردهام؟! حضرت فرمودند تو از این آهن داغ که من با دست خود داغ کردهام اینگونه وحشت میکنی، چگونه من آتش غضب خدا را در قیامت تحمل کنم؟! اگر بخواهم یک درهم بیشتر از سهم تو از بیتالمال به تو بدهم باید در آن آتش بسوزم. من چنین کاری نمیکنم.
این سختگیری علیعلیهالسلام برای مردم قابل تحمل نبود، حتی برای دوستان ایشان. من و شما اگر فکر کنیم این را خوب درک میکنیم. ما بعضی از افراد را ترجیح میدهیم چون انعطافپذیرتر هستند و دستشان بازتر است. سختگیریهای علیعلیهالسلام مخصوصاً در بیتالمال باعث میشد حتی دوستان ایشان هم ایشان را تحمل نکنند.
این یک عامل مهم است که من و شما باید روی آن فکر کنیم که اگر ما هم در زمان علیعلیهالسلام بودیم و این سختگیریها را میدیدیم، آیا تحمل میکردیم؟! اگر من و شما جای عقیل بودیم، بچههایمان گرسنه و ژولیده بودند و عمویشان امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه امپراتور کشورهای اسلامی بود و ما به او میگفتیم دو قرص نان بیشتر بده که بچهها گرسنه نمانند! و او میگفت: سهم بیتالمالتان همین است، بیشتر نمیتوانم بدهم؛ آیا طاقتش را میآوردیم؟!
این یکی از چیزهایی است که باید روی آن حساب کنیم و قضاوت کنیم که اگر ما در زمان علیعلیهالسلام بودیم آیا علوی میشدیم یا غیر علوی؟! اگر میبینیم جواب روشنی نداریم و نمیتوانیم صریح بگوییم علوی میشدیم بدانیم که اشکالی در کارمان هست و باید در صدد اصلاح خودمان بربیاییم و تمرین کنیم که به حق، تن بدهیم. اگر کسی بیشتر از آنچه حقمان است به ما بدهد از او تعریف نکنیم و سراغ او نرویم. ببینیم حقمان چقدر است. اگر میخواهیم علوی باشیم این یک مسئله است که دوستان باید در خلوت خودشان دربارهاش بیشتر فکر کنند و ببینند که در این جهت آیا علوی هستند یا نه؟!
اما مسئلهای مهمتر از این هم داریم که جنبه اجتماعی دارد و امروز، بهویژه برای جامعه ما، بسیار مهم است و باید کمال توجه را داشته باشیم. میدانید که در زمان پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله، در طول بیست و چند سال، سه سال اول که جز چند نفر اطلاع درستی از دعوت پیامبر نداشتند. دعوت ایشان از سال سوم هجری علنی شد و در طول بیست سال، با آن همه مشقتها، عدهای مسلمان شدند. عمدهشان هم بعد از هجرت به مدینه بود. در این مدت کسانی مسلمان شدند که با عقبماندگی فرهنگی زندگی کرده بودند؛ عقبماندگیای که در حدی نیست که ما بتوانیم آن را درست درک کنیم. به عنوان نمونه با کشک و خرما بت درست میکردند و آنها را میپرستیدند! وقتی گرسنهشان میشد و غذا گیرشان نمیآمد، خدای خودشان را میخوردند! خدایی که با دست خودشان از کشک و خرما ساخته بودند همان را میخوردند! این عقبماندگی فرهنگیشان بود.
پیامبرصلیاللهعلیهوآله چقدر باید خون دل بخورند تا اینها را با توحید اسلام و با خدایی که قابل رؤیت نیست و جسم نیست آشنا کنند و آن همه معارف بلند اسلام را به آنها یاد بدهند! چنین مردمی باور نمیکردند که وقتی پیامبر از دنیا میرود، کسی دیگر که پیامبر نیست اطاعتش مثل پیامبر واجب باشد. آنها خیلی که به خودشان فشار میآوردند و ایمانشان قوی بود آیه النَّبِيُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ[1] را میپذیرفتند. اطاعت از پیامبرصلیاللهعلیهوآله برای آنها واجب بود؛ اما حالا پیامبر از دنیا رفته بود و خدا هم در قرآن به حسب ظاهر اسم کسی را نیاورده بود که أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ باشد. این بود که فکر میکردند دموکراسی است و تعیین جانشین پیامبر، دیگر مربوط به خود مردم است.
عدهای هم که شخصیتهای مهمی بودند میگفتند: ما در نبوت حقی نداشتیم، اقلاً در جانشینی پیامبر سهمی داشته باشیم! اینها رؤسای قبیله و شخصیتهای مهم بودند و برای خودشان مقام و منزلتی قائل بودند. از همینجا بود که حدیثی جعل کردند و گفتند: «خود پیامبر گفته که نبوت و امامت در یک خانواده جمع نمیشود!» اینها این حدیث را عمداً جعل کردند تا پس از وفات پیامبرصلیاللهعلیهوآله برای خودشان سهمی در جانشینی ایشان و حکومت بر مردم دستوپا کنند.
با وجود تازهمسلمان بودن مردم، سطحینگری و سادگی آنها، عمق نداشتن ایمان و تبلیغات یک عده شیاطین، در عین حالی که این مردم، عقبافتاده بودند اما در میان آنها کسانی پیدا میشدند که سیاستهایی داشتند که امروز سیاستمداران دنیا باید از آنها درس بگیرند! شما خیال نکنید که داستان سقیفه و اینکه چند نفر جمع بشوند و بگویند بیاییم برای پیامبر جانشین تعیین کنیم یک اتفاق ساده بود؛ نه، از مدتها قبل طرحش را ریخته بودند؛ عهدنامه نوشته و امضا کرده بودند؛ حتی فکر کرده بودند که چه کسی را میشود بعد از پیامبر عَلَم کرد و گفت این جانشین پیامبر است؛ کسی که پدرزن پیامبر باشد، ریشسفید باشد، از روزهای اول ایمان آورده باشد، یار غار پیامبر بوده باشد؛ چنین کسی را میشود مطرح کرد. بیجهت نمیشود گفت کسی جانشین پیامبر است.
اینها نقشهاش را کشیده بودند، اینکه چه کسی باید جانشین پیامبر باشد را تعیین کرده بودند و حتی نحوه مطرح کردنش را هم طراحی کرده بودند؛ گفتند مینشینیم صحبت میکنیم و بعد یکی از پدرزنهای پیغمبر بلند میشود و میگوید من با خلیفه اول بیعت کردم؛ بعد یکی دیگر ایمان میآورد؛ بعد هم یکی، دو نفر دیگر و دیگر قضیه تمام میشود؛ و همین نقشه را اجرا کردند و نقشهشان عملی شد.
هفتاد روز پیش، پیامبرصلیاللهعلیهوآله علیعلیهالسلام را بلند کرده بودند و فرموده بودند: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ»؛ اما در سقیفه حتی یک نفر هم نگفت که خود پیامبر چه کسی را معین کرده بود! همین کسانی که اصحاب بدر و حنین بودند، سالها در راه اسلام شمشیر زده بودند، نگفتند که در غدیر خم پیامبر چه کسی را تعیین کرده بود؛ چون نقشه کشیده بودند که خودشان سهمی در ریاست مسلمانها داشته باشند. حالا چه چیزی گیرشان میآمد؟! آن زمان که درآمدی هم در کار نبود! خلیفه اول خودش حصیربافی میکرد؛ اما همین عنوان ریاست، عطش میآورد. عنوان جانشینی پیغمبر بسیار مهم بود. کاخ و فرش زربافتی در کار نبود، حتی یک اسب هم نصیبشان نمیشد اما عنوان جانشینی پیغمبر و ریاست در میان بود.
عدهای شیطانصفت و باهوش، رگ نفوذ در مردم را پیدا کرده بودند. اینها میدانستند چه بگویند که مردم بپذیرند. اینها نقش اساسی را در همه انحرافات دنیا بازی میکنند یعنی طراحی و نقشهکشی؛ اینکه چگونه مسیر جامعه را عوض کنیم؟! چگونه تبلیغات کنیم؟! چه شعاری مطرح کنیم که مردم بپسندند؟! بزرگترین نقش در گمراهی مردم را همین افراد باهوش ایفا میکنند؛ بزرگترین گناهان مال همینهاست؛ در روز قیامت هم بزرگترین عذابها برای همینهاست. تا روز قیامت، هر کسی که گمراه شود، سهمی از گناهش مال کسانی است که داستان سقیفه را طراحی کردند و تعدادشان هم زیاد نبود.
این تفکر از آنجا شکل گرفت که درست است که اطاعت پیامبر بر ما واجب بود، حالا هم به او درود میفرستیم، احترام او را هم نگه میداریم، محبت و ارادتمان هم به او کم نشده اما او از دنیا رفت و دینش را گذاشت. ما قرآن را داریم؛ این امانتی است که پیامبر به ما سپرده و محفوظ است؛ اما ما برای دنیایمان باید فکری کنیم و خودمان باید خلیفه تعیین کنیم!
بنای «دموکراسی اسلامی» و اینکه مردم باید جانشین پیامبر را تعیین کنند را طراحان سقیفه گذاشتند. این یک مسئله امروزی نیست. برخی خیال میکنند دموکراسی، ارمغانی غربی است، درحالیکه این تفکر را طراحان سقیفه برای ما آوردهاند که حکومت را مردم باید تعیین کنند. پیامبرصلیاللهعلیهوآله فرمودند خدا علی را تعیین کرده است ولی آنها گفتند ما خودمان میخواهیم تعیین کنیم!
این یک مسئله است که اساس دموکراسی اسلامی در سقیفه گذاشته شد. مسئله دوم، سکولاریسم است. امروز ما خیال میکنیم این هم یک ارمغانی غربی است و تازه پیدا شده است؛ اما اساس تفکیک دین از سیاست، در سقیفه گذاشته شد. آنها گفتند آنچه پیامبر آورده، احکام، قرآن و این حرفها مربوط به دین است؛ دین کاری به دنیا ندارد. حکومت یک مسئله دنیایی است و حساب آن از حساب دین جداست. آنچه پیامبر فرمود مربوط به دین بود؛ اینکه نماز بخوانید، روزه بگیرید، حج به جا بیاورید؛ اینها را قبول داریم. البته همانگونه هم که پیامبر فرموده بود بالاخره قبول نکردند ولی بههرحال آنها مربوط به دین بود؛ اما اینکه چه کسی رئیس باشد، چه کسی فرمان بدهد، چه کسی بیتالمال را جمع کند، چه کسی حاکم یا قاضی را معین کند، اینها مربوط به دنیاست و دیگر ربطی به پیامبر ندارد. مردم باید خودشان بیعت کنند و رأی بدهند که چه کسی این کارها را انجام دهد. این بود که چند نفری جمع شدند و گفتند: اینها اهل حل و عقد هستند؛ مسلمانها هم به آنها رأی دادند و دیگر تمام شد. پس در سقیفه دو پایه مهم گذاشته شد که به درد امروز ما هم میخورد. ما باید ببینیم سقیفهای هستیم یا علوی؛ آن روز گفتند دین از دنیا جداست یعنی سکولاریسم. امروز هم روشنفکران ما و بسیاری از دولتمردانی که تحت تأثیر این روشنفکران قرار گرفتهاند همین را میگویند که حساب دین از حساب دنیا جداست و حکومت را مردم باید انتخاب کنند. از آن فرمایش امامرضواناللهعلیه هم که در یک مورد خاص فرموده بودند «میزان رأی مردم است»، سوءاستفاده میکنند. خیال میکنند میزان رأی مردم است، حتی اگر مردم رأی بدهند که خدا نیست!
امامرضواناللهعلیه در مقام پاسخ به کسانی که میخواستند پیشقدم شوند و خودشان نمایندگان مجلس را تعیین کنند فرمودند: شما کار نداشته باشید، مردم میتوانند خودشان انتخاب کنند. در انتخاب نمایندگان مجلس فرمودند «میزان رأی مردم است» یا در سایر انتخاباتی که در قانون اساسی آمده و به امضای ولیفقیه رسیده بود، فرمودند میزان رأی مردم است.
ایشان در مورد چیزهایی که در قانون اساسی آمده بود فرمودند من به شما از طرف خدا اجازه میدهم و اعتبار آن به اعتبار ولیفقیه است. ایشان در این خصوص نفرمودهاند میزان رأی مردم است، هرچند رأی مردم دروغ باشد، قانون اساسی هم دروغ باشد، اسلام هم نباشد، ولایتفقیه هم نباشد! آیا امامرضواناللهعلیه چنین چیزی فرمودهاند؟! امامی که عمر خود را صرف اسلام کرد، صرف احیای احکام دین کرد، آبونان از دهان ایشان میافتاد اما اسم اسلام از دهان ایشان نمیافتاد، آنوقت ایشان گفته باشند مردم حق دارند اسلام را نسخ کنند؟! میزان رأی مردم است، حتی اگر علیه اسلام باشد؟! کدام دیوانهای فکر میکند که امام چنین حرفی زده باشد؟!
در سقیفه دو مسئله باعث شد که مردم از امیرالمؤمنین علیعلیهالسلام جدا شوند؛ نخست اینکه به مردم القا کردند که حساب دین از حساب دنیا و حکومت جداست. حتی خلیفه اول و دوم در بسیاری از مسائل دینی به سراغ علیعلیهالسلام میآمدند. علمای اهلسنت در این خصوص در کتابهایشان فراوان نوشتهاند. ازجمله، جمله معروف خلیفه دوم که گفت لا أَبْقاني اللهُ لِمُعْضِلَةٍ ليسَ لها أَبو الحَسَنِ؛ خلیفه دوم بارها میگفت خدا مرا زنده نگذارد برای روزی که مشکلی پیش بیاید و علی نباشد! معروف است که هفتادبار گفت لَوْلَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ! آنها در مسائل دینی ابائی نداشتند که به علیعلیهالسلام مراجعه کنند. سفارشهایی هم که پیغمبرصلیاللهعلیهوآله درباره رجوع به ثقلین کرده بود را حمل بر همین میکردند که یعنی علی احکام دین را بیشتر از همه از پیغمبر یاد گرفته است، بروید از او یاد بگیرید. برای انجام این کار هیچ ابایی نداشتند.
امروز هم بسیاری از اهل تسنن کشور ما و بسیاری جاهای دیگر از این ابایی ندارند. برخی از شافعیهای کشور خودمان معتقدند که ائمه اثنی عشر مرجع دینی بودهاند یعنی احکام دین را میشود از آنها یاد گرفت. روایاتی هم که از پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله درباره آنها هست برای همین است اما این معنایش این نیست که آنها خلیفه باشند؛ این یعنی تفکیک دین از دنیا و سیاست.
امروز هم که این همه تبلیغات آشکار و پنهان برای جدا کردن دین از سیاست دیده میشود ادامه همان تفکری است که در سقیفه پایهگذاری شده است. حالا آیا جا دارد که ائمه اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين این همه به ولایت علیعلیهالسلام سفارش کنند یا نه؟! ولایت علیعلیهالسلام یعنی رمز تفکیکناپذیری دین از سیاست. اینکه گفته میشود اگر ولایت علیعلیهالسلام را قبول نداشته باشید اعمالتان پذیرفته نیست و ایمانتان ناقص است حرف بیاساسی نیست. اگر آنجا سستی شود کار به جایی میرسد که دین را باید از سیاست جدا کرد و گفت دین مال حسینیهها و معبدهاست، بروید سینه بزنید، همینها کافی است، کاری به حکومت نداشته باشید!
ولایت علیعلیهالسلام این را اجازه نمیدهد. پس علیعلیهالسلام چه کاره است؟! کسی که ولایت علیعلیهالسلام را دارد، مگر میتواند بپذیرد که سیاست از دین جدا باشد؟! ولایت علیعلیهالسلام یعنی سیاست مسلمین. کسی که ولایت علیعلیهالسلام را داشته باشد، مگر میتواند سکولاریسم را بپذیرد؟! مگر میتواند دموکراسی را به این معنا بپذیرد؟! حاکم را خدا باید تعیین کند و مشروعیتش هم از طرف اوست. مردمی که حتی اختیار خودشان را ندارند، چگونه میتوانند اختیار خلق خدا را به دست کسی دیگر بسپارند؟! روشنتر بگویم: آیا من حق دارم دست خودم را ببرم؟! آیا در شرع اجازه دارم چنین کاری بکنم؟! من در شرع چنین اجازهای ندارم. من حق ندارم حتی یک زخم هم به بدن خودم بزنم. آنوقت چطور به کسی اجازه بدهم که اگر کسی در این جامعه دزدی کرد، دستش را ببرد؟! من که حق دست خودم را ندارم، چه حقی بر دست دیگری دارم؟! و چه اجازهای دارم که این اجازه را به دیگری بدهم؟!
معنای اینکه من حکومت تعیین کنم یعنی به کسی اجازه بدهم که این حکم اسلام را اجرا کند. حالا اگر بگویند حکم بریدن دست، مال 1400 سال پیش بوده و تاریخمصرفش گذشته، خب زندان را که قبول دارید؟! آیا به دزد هم باید لبخند زد؟! زندان کردن دزد را که قبول دارید؟! پس من چه حقی دارم کسی را زندانی کنم؟! چه حقی دارم به کسی اجازه بدهم که برو و کسی را زندانی کن؟! چه کسی این اجازه را به من داده است؟!
خداوند، مالک همه بندگان است و تنها اوست که باید اجازه بدهد. اگر او به حکومتی مشروعیت نبخشد، آن حکومت چه حقی دارد که در بندگان خدا تصرف کند؟! بنابراین کسی که ولایت علیعلیهالسلام را میپذیرد نمیتواند دموکراسی به این معنا را بپذیرد. حالا هرچقدر هم درباره حقوق بشر سخن بگویند و دموکراسی را تا حد پرستش بزرگ کنند که کسی جرأت نکند حرفی بزند؛ اما بالاخره یک دیوانهای پیدا میشود که بگوید: آقا! دموکراسی با اسلام نمیسازد! اسلام حکومت الله است نه حکومت مردم؛ ولایت علیعلیهالسلام یعنی تحقق حکومت الهی در میان خلق خدا؛ در جامعه انسانی، یا حکومت الله برقرار است یا حکومت مردم؛ أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ * وَأَنِ اعْبُدُونِي هَٰذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ؛[2]
هرچه خلاف پرستش خدای یگانه باشد بتپرستی است؛ خواه بت سنگی باشد، خواه بتی که با قرهقروت ساخته شده باشد و خواه بتهای گوشتی و انسانی. بت، بت است؛ هرکس، غیر از خدا را بپرستد، در حقیقت بتپرستی کرده است.
ولایت علیعلیهالسلام یعنی توحید خالص؛ یعنی پرستش خدای یگانه؛ یعنی حکومت الله؛ نه حکومت نخبگان، نه حکومت زورمداران، نه حکومت فریبکاران و نه حکومت عامه مردم؛ بلکه حکومت خداوند متعال.
حالا چقدر باید خدا را شکر کنیم که این نعمت بزرگ را به ما عطا فرموده است؟! الحَمْدُ للهِ الَّذِي جَعَلَنا مِنَ المُتَمَسِّكِينَ بِوِلَايَةِ أَمِيرِ المُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بنِ أَبِيطَالِبَ وَالأَئِمَّةِ المَعْصُومِينَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ.
پروردگارا! ما را تا آخرین نفس از علی و اولاد علی جدا نفرما!
دست ما را در دنیا و آخرت از دامان اهلبیت کوتاه نفرما!
مقام معظم رهبری که جانشین به حق اهلبیت در این زمان بر عموم مسلمین هستند را در پناه امام زمانعجلاللهفرجهالشریف از همه آفات ارضی و سماوی حفظ بفرما!
توفیقات و تأییدات ایشان را برای خدمت به اسلام و مسلمین افزون بفرما!
توفیق قدردانی از نعمت ولایت و نعمت نظام اسلامی را به همه ما عطا بفرما!
هر کس به این نظام و به این مسلمین و به این ولایت کمک میکند او را از همه آفات محفوظ بدار!
هر کس در هر زبانی و به هر بهانهای به این نظام خیانت میکند او را نابود بفرما!
در ظهور ولی عصرعجلاللهفرجهالشریف تعجیل بفرما!
عاقبت ما را ختم به خیر بفرما!
فرزندان ما را تا روز قیامت از شیعیان علیعلیهالسلام قرار ده!
وَالسَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ