بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
ٱلسَّلَامُ عَلَیْکَ یَا سَیِّدَنَا وَمَوْلَانَا یَا أَبَا ٱلْحَسَنِ، یَا عَلِیَّ بْنَ مُوسَى ٱلرِّضَا وَعَلَىٰ أَوْلَادِکَ ٱلطَّیِّبِینَ وَأَبْنَائِکَ ٱلْمَعْصُومِینَ، لَا فَرَّقَ ٱللَّهُ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَدًا فِی ٱلدُّنْیَا وَٱلْآخِرَةِ، إِنَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.
شهادت حضرت ثامنالحججصلواتاللهعليهوعليآبائهوأبنائهالمعصومين را به پیشگاه مقدس ولیعصرارواحنافداه و همه دوستداران اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين تسلیت عرض میکنیم. از خداوند متعال عاجزانه درخواست میکنیم که بر معرفت، محبت و مرتبه ولایت ما بیفزاید و دست ما را در دنیا و آخرت از دامن لطفشان کوتاه نفرماید.
انشاءالله خداوند به لطف خودش عنایتی بفرماید که از این جلسه بهترین بهره را ببریم و جلسه بهگونهای برگزار شود که خود آقا امام رضاعلیهالسلام بیشتر بپسندند. بههرحال از باب اینکه «در دل دوست به هر حیله رَهی باید کرد» گفتیم حالا که این مزاحمت را فراهم کردهایم، یک چیزی بگوییم که فکر میکنیم مورد توجه و عنایت اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین قرار بگیرد و به این وسیله گوشه چشمی هم به ما بکنند و از دریای کَرمشان قطرهای هم عاید ما شود.
به نظرم آمد که یک آیه قرآن بخوانم و درباره آن توضیحی عرض کنم؛ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ * يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ * وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ.[1]
خداوند متعال با تعبیر اتَّقُوا اللَّهَ میفرماید: تقوا داشته باشید! این آیه جای بحث دارد که تَقْوَى الله به چه مناسبت است و اصلاً علت انتخاب این واژه چیست؟! بعد از امر به تقوا، با تعبیری که مشتمل بر نوعی عتاب است میفرماید: وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ!
در ابتدا به نظر میرسد وقتی میفرماید يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ، بعد باید بفرماید «وَانظُروا مَا تقدَّمتُم لِغَد»؛ یعنی تقوا داشته باشید و بنگرید که برای فردا چه پیش فرستادهاید؛ اما اینگونه نمیفرماید؛ میفرماید تقوا داشته باشید و کسی بنگرد؛ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ. در اینجا تعبیر نفس به صورت نکره آمده است و دلالت بر وحدت دارد؛ یعنی یک کسی؛ خوب است یک کسی فکر کند که برای فردا، چه پیش فرستاده است.
برخی از مفسرین فرمودهاند این تعبیر اشاره به این است که غالب مردم در غفلت به سر میبرند و به فکر فردای خودشان نیستند و این تعبیر، نوعی عتاب است که چرا چنین هستید؟! آیا در میان هزاران نفر، یک نفر پیدا میشود که فکر کند که برای فردا چه پیش فرستاده است؟! وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ! این هم یک نکته که جای بحث و گفتگو دارد و انشاءالله سر فرصت مطالعه میکنید و نتایج خوبی میگیرید.
من در این چند دقیقه سعی میکنم چیزی که به نظرم مهمتر است یا لااقل بنده بیشتر دربارهاش آموختهام را عرض کنم. بعدازاین، دوباره میفرماید: وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ. اول فرمود اتَّقُوا اللَّهَ؛ بعد وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ؛ و مجدداً میفرماید وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ؛ یعنی خداوند به کارهای شما آگاه است. ترجمه خودمانیتر آن این است که خداوند خبره کارهاست، کار شما را خوب میشناسد و بهتر از همه میداند که کاری که انجام میدهید چه کاری درست و خوب است و چه کاری خوب نیست. این آیه اول بود.
به دنبال این آیه، بر این مسئله عطف میفرماید؛ بعد از اینکه دو بار به تقوا امر کرد، در آیه بعد، کأنّه نقیض آن را نفی میفرماید؛ وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ؛ میفرماید شما مثل آن کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و در اثر فراموش کردن خدا، خدا خودشان را از یادشان برد و مبتلا به خودفراموشی شدند؛ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ!
تعبیر فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ تعبیر بسیار عجیبی است. چطور میشود انسان خودش را فراموش کند؟! یعنی آیا اسمش از یادش میرود؟! ممکن است من در پیری به چیزهایی مبتلا شوم که باور نمیکردم؛ گاهی اسم بچههایم یادم برود. آیا معنای فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ این است که وقتی خدا را فراموش کردید، خدا باعث میشود شما اسمتان را فراموش کنید؟! آیا معنای فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ این است؟! یا مثلاً خودتان را با کسی دیگر اشتباه بگیرید؛ مثلاً من زید هستم یا زید من است؟! آیا انسان اینگونه میشود یا معنای دیگری دارد؟! این هم نکتهای است که جای دقت و تأمل دارد تا انسان حقیقت آن را بفهمد یعنی چه. چنین کسانی که خدا را فراموش کردند، خدا هم خودشان را از یادشان برد، اینها فاسقان هستند.
میشود گفت این دو آیه، دو واژه کلیدی دارد: یکی تقوا که دو مرتبه تکرار شده؛ یکی ضد آن یا نقیض آن ـ نمیدانم چه میگویند ـ احتیاطاً اینگونه بگوییم: مقابلش؛ مقابلش فسق است؛ أُولَٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ؛ یعنی در این دو آیه دو مفهوم را مطرح میکند. در آیه اول مفهوم اثباتی مطلوب یعنی تقوا؛ در آیه دوم به واژهای اشاره میکند که امر نامطلوبی را میرساند و آن فسق است. این دو مقابل هم هستند؛ اگر تقوا نداشته باشید، به فسق مبتلا میشوید.
این یک ترجمه سادهای بود و اشارهای به نکتههایی که باید مورد توجه قرار گیرد. شما حتماً در طول مطالعاتتان، اعم از درسی و غیردرسی، به بیاناتی از بزرگان علما که برای تقوا توضیحاتی دادهاند برخورد کردهاید. ترجمههای قرآن را که ملاحظه میفرمایید، معمولاً تقوا را به «پرهیزکاری» ترجمه میکنند؛ پرهیزکاری یعنی انسان از چیزی دوری کند، مواظب باشد با آن برخورد نکند و به آن مبتلا نشود. توجیهی هم که مثلاً ابتدا به ذهن میرسد این است که تقوا یعنی پرهیز از گناهان و پلیدیها.
بر اساس این ترجمه معروف که همه ما وقتی تقوا را ترجمه میکنیم عملاً هم همینطور است که تقوا و پرهیزکاری مرادف هم هستند ولی یک جایی گیر میکنیم، مثل همین آیه که این ترجمه جور درنمیآید؛ آیا اتَّقُوا اللَّهَ یعنی از خدا پرهیز کنید؟! آیا یعنی از خدا دور شوید؟! آیا یعنی مواظب باشید با خدا ارتباط پیدا نکنید؟! وقتی «الله» مفعولٌبه پرهیز کردن باشد معنایش این میشود. اینکه جور درنمیآید.
بعضی از مترجمین وقتی به این نکته توجه کردهاند، تقوا را بهگونهای دیگر معنا کردهاند؛ گفتهاند تقوا یعنی «خداترسی». در خیلی جاها، مثلاً بعضی از ترجمههای جدید، تقوا را به «خداترسی» ترجمه میکنند و میگویند اتَّقُوا اللَّهَ یعنی از خدا بترسید. حالا اینکه توجیه و جهت ادبی آن چیست و به چه مناسبت است و ترس، از کجای آن درآمده است، اینها بیاناتی دارد که من نمیخواهم وقت شما را بگیرم. تفاسیر ادبی را که ملاحظه بفرمایید کموبیش اینها را بحث کردهاند.
از یک طرف، در کتابهای اخلاقی هم گاهی به مناسبتی در خصوص تقوا، بحث و آن را تعریف کردهاند و گاهی از آن به «ملکه تقوا» تعبیر میکنند؛ تقوا یعنی ملکهای که وقتی انسان آن را داشته باشد وظایف خود را انجام میدهد و از گناهان پرهیز میکند. اسم این ملکه، تقواست. اگر منظور این باشد که تقوا فقط ملکه است، باز با این تعبیرات آیه جور درنمیآید؛ چون اتَّقُوا اللَّهَ یک فعل است؛ معنای آن تحصیل ملکه نیست، مگر اینکه منظور این باشد که افعال از آن جهت که به حصول ملکه منتهی میشوند، از این جهت، نهایت آن را تحصیل کردهاند.
بههرحال اجمال مطلب این است که ما در زبان فارسی یک تفسیر روشن و یک مرادفی که بتواند کلمه تقوا را درست ترجمه کند که همه جهات این کلمه در آن گنجانیده باشد و با همه تعبیرات و آیات، کاملاً وفق دهد نداریم و یا لااقل بنده پیدا نکردهام.
یک چیزی که به نظرم میرسد که در موارد دیگر هم ممکن است در اینگونه مقامات به درد شما پژوهشگران و محققین بخورد این است که ترجمه واژههایی که بر اشیاء عینی دلالت میکنند، طبق اصطلاحات عقلی، یعنی معقولات اُولی، چیزهایی که مابهازای عینی دارند، ترجمه کردن اینها آسان است. پیدا کردن مرادف زمین، آسمان، درخت، انسان و یا حیوان در زبانهای دیگر خیلی آسان است کما اینکه تعلیم دادن آن هم آسان است. مثلاً وقتی میخواهیم بگوییم این کلمه یعنی چه، آن را نشان میدهیم؛ اما مفاهیم انتزاعی و معقولات ثانیه، اینگونه نیستند. اینها مفاهیمی هستند که انسان با عقل خودش یک جهاتی را لحاظ میکند که غالباً آن جهات، معنوی هستند و چیزهای عینیای که بشود آنها را در خارج نشان داد نیستند. این است که پیدا کردن اینکه آن واضع که این واژه معقول ثانی را وضع کرده، دقیقاً چه نکتهای را رعایت کرده است یک مقدار زحمت دارد و گاهی اختلاف هست؛ ولی کار وقتی مشکل میشود که منشأ انتزاع یک امر مرکب و ذوجِهات باشد که جهات متعددی در آن لحاظ شده باشد یعنی مجموع آنها با آن شروط و مقدمات و لوازم را در نظر گرفتهاند و آن واژه را وضع کردهاند. این بسیار پیچیده میشود؛ مثلاً اگر فلان شرطش نباشد، آیا به کار میرود یا نه؟! اگر درجاتی داشته باشد، به درجه ضعیف آن هم اطلاق میشود یا نمیشود؟! و از این قبیل مسائل که در خیلی از مسائل ادبی، آنجا که احتیاج به تفسیر لغوی و تفسیر ادبی دارد بین مفسرین قرآن و جاهای دیگر هم اختلافاتی پدید میآید و گاهی میگویند اقوالی است؛ بعضی اینگونه گفتهاند، بعضی آنگونه.
به نظر بنده سرّ اینکه در اینگونه مفاهیم این اختلافات پیدا میشود این است که جهات متعددی در نظر گرفته میشود و با توجه به مجموع اینها، یک واژهای وضع میشود. آنوقت شک میشود که اگر این مقدمهاش نبود، اگر این شرطش نبود، اگر این درجهاش کموزیاد شد، آیا باز هم اطلاق میشود یا نه؟!
بر اساس این مبنا که در مفاهیم انتزاعی گاهی امور متعددی در نظر گرفته میشود و واژهای را برای آن وضع میکنند، برای اینکه معلوم شود چه اموری در نظر گرفته شده است، چیزی که میتواند بسیار کمک کند موارد استعمال آن واژه است. وقتی مجموع موارد استعمال را در نظر بگیرند و بگویند در هرجایی روی چه نکتهای تکیه شده، آنوقت میشود حدس زد که واضع، اینها را در نظر گرفته بوده و اینجا که استعمال شده، روی این نکتهاش تکیه شده است، این یکی از آن جهات است و روی یک حیثیت آن اتکاء شده بدون اینکه بقیهاش حذف شود.
برای درک اولین جهتی که کسانی که تقوا را وضع کردهاند در نظر گرفتهاند مخصوصاً با رعایت تقابل با فسق، یکی از چیزهایی که کمک میکند برای اینکه آدم یک مفهوم را درست درک کند این است که مقابلش را با آن بسنجد. هر کدام برای درک مقابلش کمک میکند. اینکه معلوم شود، آن بهوسیله این معلوم میشود و بالعکس.
اینجا در مقابل تقوا چه چیزی آمده است؟! فسق. معنای فسق، سادهتر از تقواست و تقریباً بین همه مفسرین مشترک است که فسق از ماده «فَسَقَتِ التَّمْرَةُ» گرفته شده است؛ یعنی خرما از پوستهاش درآمد. این رطبها گاهی که خیلی تازه هستند وقتی آدم میخواهد هسته آن را دربیاورد پوستش درست جدا میشود. این خرما که از پوستهاش درمیآید را میگویند «فَسَقَتِ التَّمْرَةُ»؛ یعنی از جلد محافظش خارج شده است.
پوسته برای حفظ این است که رطب سالم و تمیز بماند و به ثمر برسد. وقتی پوسته جدا شد رطب زود فاسد میشود. در اینجا چنین چیزی تصور شده که انسان هم مثل یک درخت باید رشد کند و به ثمر برسد. برای اینکه انسان در طول این حرکت و مسیر که از نقطه آغاز ضعف و نزدیک به صفر شروع میشود و به بینهایت میرسد محفوظ بماند، نیازمند پوستهای محافظ است؛ چیزی که او را در این شرایط حفظ کند تا بتواند این مراحل را طی کند، عقبگرد نکند و در میانه راه وانماند. اگر این پوسته درآمد، انسان، فاسد میشود.
فسق آن حالتی است که انسان از آن پوسته محافظـی که ضمانت میکند که انسان بتواند راه تکاملش را ادامه بدهد خارج شود و درنتیجه دچار فساد شود؛ أُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ آنوقتی است که نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ؛ پس معلوم میشود آن پوسته، یک چیزی است که لازمهاش این است که آدم به خودش توجه داشته باشد، بداند چیست و خودش را فراموش نکند. فَسَق هم یعنی از آن پوسته درآمد؛ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ؛ اینها مثل خرمایی هستند که از پوسته درمیآید و زود فاسد، دورافتاده و جهنمی میشوند.
اگر این را پذیرفتیم که معنای فسق این است و اینکه به انسان، فاسق میگویند یعنی پوسته محافظش از او جدا شده و در معرض فساد و تباهی است، آنوقت تقوا چه میشود؟! تقوا آن پوستهای میشود که انسان را حفظ میکند. اتفاقاً تقوا از ماده «وِقایة» است؛ وِقایة یعنی حفظ کردن و نگهداری کردن. تقوا یعنی نگهداشتن و حفظ کردن یک چیز و اینکه نگذارند فاسد شود؛ در مقابل فسق که از آن پوسته محافظ درمیآید، در معرض فساد قرار میگیرد و از بین میرود. حالا این فرض را داشته باشید؛ پس اصل آن معنایی که در نظر گرفتهاند این است که انسان محفوظ باشد؛ اما برای اینکه این معنا خوب غنی شود، سعی کردهاند در آن اِشراب شود یعنی یک چیزهای دیگری را هم به نحوی در این مفهوم گنجانیدهاند که مفهوم، غنیتر شود. اشاره به اینکه چه کنیم که این پوسته بماند و از آن استفاده کنیم؟ حقیقت این پوسته چیست؟ چگونه ما را حفظ میکند؟ اگر بخواهیم این پوسته بماند باید در خود این مفهوم، چیزی باشد که به این اشاره داشته باشد. اگر میخواهید وقایة داشته باشید و از فسادها حفظ شوید باید تقوا داشته باشید؛ اما چه کنیم؟! یک چیزی باید باشد که ذهن ما را به جایی که باید به آن توجه کنیم متوجه کند، یا مقدمات و لوازمی که هم به این کار تشویق شویم و هم راه آن را به ما یاد بدهد.
مخصوصاً وقتی در مقام تعلیم و تربیت است، مربی باید دو رکن مهم تربیت را در نظر داشته باشد؛ یکی اینکه به طرف تربیتش بفهماند که مصلحت او چیست؛ این از مقوله شناخت است یعنی یک شناختی باید به او بدهد؛ ولی این بهتنهایی کافی نیست. خود ما زیاد تجربه کردهایم که یک چیزهایی را خوب میشناسیم اما کأنّه نمیشناسیم و در مقام عمل، یادمان میرود. این است که یک چیز دیگر هم باید به آن ضمیمه شود تا انسان انگیزه عمل پیدا کند. مربی باید این دو هنر را داشته باشد.
بزرگان وقتی میخواهند بچهها را تربیت کنند اول سعی میکنند به او بفهمانند که مثلاً اگر به این دست بزنی دستت میسوزد؛ این از مقوله شناخت است؛ ولی بچه با اینکه میفهمد و گاهی هم برای او اتفاق افتاده ولی باز هم شیطنت و شلوغکاری میکند. لذا باید یک عاملی داشته باشد برای اینکه انگیزه شود که آن کار نادرست را انجام ندهد و یا کار خوب را انجام دهد. تشویق و تهدید باعث میشود که انگیزهای برای رفتار و عمل وجود داشته باشد.
وقتی قرآن در مقام تربیت انسان است و میگوید شما برای رسیدن به کمال و سعادتتان باید این راه را طی کنید، اول باید شناخت لازم را به انسان بدهد. میفرماید اگر میخواهید این پوسته که محافظ شماست باقی بماند باید به یک نقطه اصلی توجه داشته باشید و آن، خداست؛ اتَّقُوا اللَّهَ! این مفعول در اینجا به اعتبار این است که در تقوا، مفهوم توجه به آن کسی که انسان را حفظ میکند اشراب شده است. اینجا فعل، مفعول خودش را متعلَّق گرفته است. در اینجا وقتی میفرماید اتَّقُوا اللَّهَ بیشتر تکیه بر این دارد که به آن کسی که شما را حفظ میکند بیشتر توجه کنید. شما وقایة میخواهید؛ برای اینکه وقایة حاصل شود باید بدانید که از کجا باید سرچشمه بگیرد.
درست است که تقوا از ماده وِقایَة است و یک معنای لغوی عربی است که همه عربها میفهمند اما در فرهنگ اسلامی، تقوا در همهجا توأم با این است که آدم با خدا حساب داشته باشد و مواظب باشد چیزی برخلاف اراده خدا عمل نکند. این اطاعت خدا و اجتناب از گناه به نحوی در آن اشراب شده است.
اگر این را پذیرفتیم که تقوا یک مفهوم انتزاعی است که به لحاظ حفظ شدن انسان از آنچه مایه فساد و تباهی اوست وضع شده است و این نقطه اصلی است و در ضمن، عاملی که باعث این میشود که آدم را حفظ کند، آن چیزهایی که باید انگیزه باشد تا انسان برود دنبال اینکه خودش را حفظ کند و مبتلا به فساد نشود، این در آن به نحوی گنجانیده شده است، در هرجایی به یک جهتی میشود بیشتر تکیه کرد. این توضیح این است که با اینکه همه موارد استعمال تقوا از ماده «وقایة» است اما چطور موارد استعمالش بهگونهای است که کأنّه چند مفهوم متباین است؟! جواب اجمالیاش این است که آنها به نحو لازم یا ملزوم یا شرایط، در نظر گرفته شدهاند و در مواردی روی آن عنصر خاص تکیه شده است.
اینها حرفهای ادبی بود که باید در مدرسه زد و ما اینجا بیخود وقت شما را گرفتیم. حالا اتَّقُوا اللَّهَ را فهمیدیم که یعنی شما با توجه به خدا، مواظب باشید که از آنچه موجب فسادتان است، دوری کنید و خودتان را از آنچه موجب فساد شماست نگه دارید.
ما در ابتدا ما فساد و صلاح خود در همین امور روزمره زندگی دنیا میدانیم. آیا غیر از این است؟! صبح که از خواب بلند میشویم، دنبال چه هستیم؟! گرسنه هستیم، صبحانه بخوریم؛ سردمان است، لباس بپوشیم، گرم شویم. فساد ما این است که سرما بخوریم و مریض شویم و مجبور شویم برویم بخوابیم. صلاح ما این است که از زندگیمان لذت ببریم و خوش بگذرانیم؛ در خانه با افراد خانه، در بیرون با افراد؛ بعدها شخصیت پیدا کنیم و به ما احترام بگذارند. همینهاست دیگر. فساد وقتی است که در کوچه به انسان فحش بدهند، یک جایی اگر اسم او را ببرند بگویند خدا او را لعنت کند! مرده باد!
معمولاً انسان برای تشخیص مصلحت و مفسده خود، از این زندگی مادی و دنیوی فراتر نمیرود. شاید همین هم است که بعد میفرماید وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ. نمیفرماید: «وَانظُرُوا...؛ همه تقوا داشته باشید و همه بنگرید!» بلکه میفرماید یک کسی هم پیدا شود که فکر کند. این تعبیر اشاره به این است که اکثر مردم از آنچه مصلحت واقعیشان است غافل هستند؛ چرا؟! چون چشمشان را فقط به یک بُعد از زندگی که همان زندگی محسوس، مادی و دنیوی است دوختهاند.
پس انسانها باید بفهمند که غیر از این زندگی، زندگی دیگری هم هست. اینجا احتیاج به یک شناخت دارد. قرآن برای اینکه این را بسیار قطعی تلقی کند و برای مخاطبش این را مسلّم فرض کند که جای هیچ شکی ندارد، میفرماید شما یک زندگیِ امروز دارید و یک زندگی فردا. روز جمعه، روز تعطیلی است، روز شنبه روز تحصیلی است و باید سر کار بروید. روز جمعه مطمئن هستید که فردا، شنبه خواهد آمد. همینکه شب بخوابید و صبح بلند شوید فردا میشود.
شما یک زندگی دارید که کل این زندگی که روی آن حساب میکنید، این یک امروزی است که مقدمه فرداست. فردا یک زندگی دارید که هم نزدیک است و هم قطعی است؛ همانگونه که آمدن شنبه بعد از جمعه قطعی است و هیچکس شک نمیکند که آیا شنبهای خواهد آمد یا نه. ممکن است من شک کنم که من زنده باشم یا نه اما در اینکه شنبهای بعد از جمعه وجود دارد هیچکس شک نمیکند. برای همین است که نمیفرماید فکر آخرتتان باشید، فکر بهشت و جهنم باشید؛ بلکه میفرماید به فکر فردایتان باشید! آیا نباید به فکر فردا باشید؟! این چیزی است که همه مردم در زندگی، از هر نژادی، از هر منطقه جغرافیاییای، مرد، زن، کوچک، بزرگ، هر کسی یک مقداری تجربه زندگی دارد فکر فردایش است؛ تابستان فکر زمستان است؛ بخاری لازم است، خانه باید بخاری داشته باشد. اگر بخاری نداشته باشیم چه کار کنیم؟! سرما میخوریم؛ و چیزهای دیگر از این قبیل.
در زندگی ما، دائماً مقدمات آن غالباً برای فرداست؛ چطور برای کل این زندگی نباید به فکر این باشیم که فردای آن چیست و چه خواهد شد؟! این تعبیر وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ؛ یعنی برای فردا چه کار کردید؟! آیا درست است که بگوییم حالا ببینیم بعد چه میشود؟! آیا هیچ عاقلی هست که حالا که هوا سرد شده، اگر فرض کنیم پشتبامش نم میدهد، به فکر علاج آن نباشد تا با آمدن باران، فردا یکدفعه خراب نشود؟! هر عاقلی که باشد این فکرها را میکند. اگر لباس گرم ندارد، میگوید زودتر تهیه کنیم چون هوا سرد میشود و فردا برف میآید. این که یاددادن نمیخواهد؛ همه میفهمند که این کارها را باید بکنند.
قرآن این را اول به شما القاء میکند که شما یک زندگیای دارید که نسبت به کل این زندگیتان، حکم فردا را دارد. همانگونه که در آمدن فردا شک ندارید، در این هم جای شکی نیست؛ و همینگونه که فردا بسیار نزدیک است - شب میخوابید، صبح بلند میشوید و فرداست- آن زندگی هم نزدیک است؛ بسیار نزدیک! إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدًا * وَنَرَاهُ قَرِيبًا.[2] از آن زندگی، به «غَد» یعنی فردا تعبیر میکند و میفرماید برای فردا چه فکری کردهاید؟!
ضمناً این تعبیر، این را هم به انسان میرساند که برای فردا باید از امروز فکر کرد. نگوییم چو فردا آید، آنوقت فکر فردا کنم! گیرم فردا آمد و برف و باران آمد و سقف خراب شد، دیگر نمیشود فکر فردا کرد، بلکه باید فکر قبرستان کرد! فکر فردا را امروز باید کرد. اگر امروز برای فردا فکر نکنید، فردا دیر است.
تعبیر «فردا» این همه لطف و نکته دارد: هم نزدیک است، هم یقینی است، هم کار آن را باید امروز کرد. میماند اینکه چه کار کنیم؟! حالا من فهمیدم که فردایی دارم و امروز باید فکر فردا باشم؛ حالا مثلاً صبح که بلند شدم چه کار کنم؟! مسلماً این آیه در مقام این نیست که یک برنامه ریز روزانه را بگوید؛ مثلاً بگوید صبح که بیدار شدی ساعت اول چه کار کن، ساعت دوم چه کار کن، روز اول چه کار کن، روز دوم چه کار کن. این آیه در مقام این نیست که بخواهد یک برنامه عمرانه را در همین چند جمله بگوید.
این آیه میخواهد یک راه کلی را نشان بدهد که اگر بخواهید تقوا داشته باشید، وقایه داشته باشید، از خطرها حفظ شوید، فردایتان تأمین شود، امروز کاری کنید که فردا برای انجام آن کار، دیر نشده باشد، میدانید باید چه کار کنید؟! وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ! آنهایی به فردای نامطلوب رسیدند، فاسد شدند، تباه شدند و دیگر راه برگشت ندارند که خدا را فراموش کردند.
نمونههای مشابه این را چقدر در قرآن داریم؟! مثلاً میفرماید: وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيرًا لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛[3] یعنی اگر رستگاری میخواهید، اگر پیروزی در کارتان را میخواهید، اگر موفقیت میخواهید: وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيرًا! وَاذْكُرُوا اللَّهَ حتماً ذکر لفظی نیست. ذکر در مقابل نسیان میتواند یک توجه قلبی باشد؛ به خدا توجه داشته باشید! ذکر لفظی که در مقابل نسیان نیست؛ نسیان مربوط به قلب است. اینکه در مقابل نسیان است، یعنی باید در دلشان خدا را به یاد داشته باشند.
پس سرّ اینکه بخواهید فردای سعادتمندی داشته باشید، تباه نشوید، به فساد مبتلا نشوید، از فسق دور باشید این است که باید دلتان متوجه خدا باشد. فرمود «اتَّقُوا اللَّهَ» و فقط «اتَّقُوا» نفرمود برای اینکه به این نکتهای که لازمه این تقواست اشاره کند. متعلَّق این تقوا باید معلوم باشد. من که میخواهم خودم را حفظ کنم، به چه چیزی پناه ببرم؟! به یاد چه چیزی باشم؟! از کجا شروع کنم؟!
کار اختیاری انسان از قلب و از توجه دل او شروع میشود؛ اینکه دلم به چه چیزی توجه پیدا کند و بعد به سوی چه حرکت کنم؟! آدم هر کار اختیاریای که میخواهد انجام دهد مثلاً میخواهد از بازار، نان سنگک بخرد و بیاید صبحانه بخورد، باید یادش باشد نانی هست، یک نانواییای هست، باید آنجا رفت، پول داد، نان خرید، آورد در سفره گذاشت و صبحانه خورد.
همه کارهای اختیاری انسان همینگونه است. اول توجه از درک است. آیا اصلاً موافق باشم که اصلاً نانی در عالم هست؟! هیچوقت غذا میخورم، سیر شوم، زنده بمانم؟! اول باید توجه داشته باشم.
بعد از اینکه توجه داشته باشم، انگیزه داشته باشم با آن ارتباط برقرار کنم. حالا فهمیدم که نان سنگک هست؛ اما آیا سیر شدم؟! اینگونه نیست؛ بلکه برای یک صبحانهای که میخواهم بخورم باید بلند شوم و حتی اگر برف و سرما باشد به دکان نانوایی بروم، بایستم، نوبت خودم را بگیرم، نان سنگک بگیرم و به خانه بیایم و بخورم. برای هر حرکت اختیاری ما دو عامل ضرورت دارد: آگاهی و انگیزه.
قرآن وقتی میفرماید «اتَّقُوا» دارد به ما آگاهی میدهد؛ یعنی خودتان را بپایید! مواظب باشید که به فساد مبتلا نشوید و نابود نشوید! یعنی خطری در پیش دارید. وقتی میفرماید وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ؛ یعنی فردایی در پیش است، توجه داشته باشید، اول یاد آخرت باشید.
انسان اگر همینطور که خدا را فراموش کرد، آخرت را هم فراموش کند، یا نه، خیلی به یاد خدا باشد اما فقط برای اینکه خدا صبحانه و ناهار او را برساند یا سایر چیزهایی که در زندگی روزمرهاش احتیاج دارد، خدا را به خاطر همینها میخواهد؛ مثل اینکه خیلی از ما که به زیارت حضرت رضاسلاماللهعليه میرویم، برای یک حاجتی که داریم، نذر میکنیم. اگر آن حاجت نبود، ما اصلاً یادمان نبود که امام رضایی هم هست!
اینجا چه زمانی به زیارت حضرت معصومهسلاماللهعليها میرویم؟! ما هرچه داریم ما به برکت این بیبی و عنایتی از طرف ایشان است. کل این جامعه، حتی این نهضت و قیام و این پیروزیها، اگر قم نبود و حضرت معصومهسلاماللهعليها نبود، معلوم نبود کدامیک از اینها تحقق پیدا کند؛ اگر قم نبود، امامی تربیت نمیشد؛ اگر امامی نبود، قیامی نمیکرد و الیآخر. همه اینها به برکت همین بارگاه حضرت معصومهسلاماللهعليها است.
چه زمانی ما سراغ ایشان میرویم؟! یک وقتی که از همه جا مأیوس شویم، میگوییم حالا برویم به حضرت معصومهسلاماللهعليها بگوییم، شاید...؛ اما چقدر باور داریم که همینجا هم که هستیم، اگر در دلمان هم بگوییم السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الْمَعْصُومَةُ، ایشان میشنوند و جوابمان را هم میدهند؛ هر گرفتاریای که داشته باشیم، عنایت میفرمایند؛ ایشان آنقدر مهربان هستند که اگر همه مهربانیهای عالم را یکجا در یک کفه ترازو بگذارند، به اندازه مهربانی حضرت معصومهسلاماللهعليها به یکایک ما نمیشود؛ این یک ضریب بینهایت دارند؛ اما ما غافل هستیم. نگاهمان که به گنبد و بارگاه ایشان میافتد خیلی که مرد باشیم یک سلام میدهیم! دیگر چه برسد به توسل به وجود مقدس ولیعصرارواحنافداه و الیآخر. رفتار ما که اعتقاد داریم به اینکه امام زمانعجلاللهفرجهالشریف زنده هستند، کار ما را میبینند، میشنوند، از رفتار ما خبر دارند، کارهای ما به ایشان عرضه میشود، با رفتار آن کسی که اعتقادی ندارد چقدر فرق دارد؟! بنده که اعتراف میکنم: بسیار کم! بسیار کم!
ما اگر بخواهیم از همین لحظات عمرمان که میگذرد و هر لحظهاش هزاران بار برابر آنچه استفاده بکنیم میسر است بیشتر استفاده کنیم - ولی ما غافل هستیم؛ راهش را بلد نیستیم یا تنبلیمان میآید- آنوقت جا ندارد که بفرماید وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ؟! نمیفرماید أُنظروا؛ همه شما! میفرماید در میان شما یک کسی هم پیدا شود که فکر فردا باشد و از زندگی امروزش برای فردا استفاده کند؛ این وقتی شدنی است که ما بپذیریم که زندگی ما دو بخش دارد: امروز و فردا. بفهمیم که زندگی فردا را باید امروز ساخت و فردا دیگر مثل امروز نیست؛ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَلَ؛[4] آنجا دیگر نمیشود تدارک و توبه کرد و گفت: رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ؛[5] چون پاسخ داده خواهد شد: كَلَّا؛ دیگر همه چیز گذشت!
پس باید باور کنیم که آن «غد» است و حالا «امروز» است. برای فردایمان، امروز باید فکر کنیم. نگوییم چو فردا شود، فکر فردا کنم. آن برای فرداهای این دنیاست. فکر آن فردا را باید اینجا کرد، امروز.
تأکید مطلب این است که به یاد خدا باشید و خدا را فراموش نکنید. تا اینجا واضح است. اینکه ما خودمان را فراموش کنیم یعنی چه؟! میفرماید اگر خدا را فراموش کردید خدا هم شما را به این عقوبت مبتلا میکند که خودتان را از یاد خودتان میبرد. سؤالهایش را عرض کردم: آیا یعنی اسمم یادم میرود؟! یا شکل و قیافهام را یادم میرود؟! آیا خودم را با کس دیگری اشتباه میگیرم؟! اینکه خدا آدم را از یاد خودش میبرد، فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ، یعنی چه؟!
این باز اشاره به این است که آدمیزاد یک وجود لایَعدی است و به یک تعبیر معقول که آشنا هستید، ذومراتب است. در ابتدا روی همین اشتباه که هم خود بنده مبتلا هستم و هم شاید خیلیهای دیگر، خیال میکنیم ما همین هستیم دیگر. مثلاً مصباح یعنی چه؟! یعنی همین، این قیافه من، همین است دیگر. آیا میشود این نباشد و من باشم؟! خب اگر من نباشم، دیگر چه هست؟!
کسانی با هزار زحمت آمدهاند اثبات کردهاند که شما میتوانید بفهمید که شما این بدن نیستید بلکه این بدن مثل یک لباس برای شما میماند که گاهی میشود همراه شما باشد و گاهی هم میشود که همراه شما نباشد.
از چیزهایی که برای انسان قابلقبولتر است و زودتر میشود بپذیرد، اینجور چیزهایی است که امثال مرحوم میرزا جواد آقای تهرانی در کتابشان نوشتهاند و بارها نقل شده که ایشان مشاهده کرده بودند که خودشان در حال ایستادن، مشغول نماز هستند و خودشان جای دیگر بودهاند! ایشان میدیدهاند که روحشان آنجا ایستاده و دارد نماز میخواند. این از قطعیاتی است که به ایشان نسبت میدهند. هر جای تاریخ، صحبتی از آقا میرزا جواد آقای تهرانی میشود قطعاً روی این تکیه میکنند. ایشان یک چنین مکاشفهای داشتهاند. حالا مکاشفه یا مشاهده، نمیدانم اسمش چیست.
از بزرگان دیگر هم چنین چیزهایی نقل شده است. حتی نقل شده که چندتا مثل خودشان را میدیدهاند که در خارج از خودشان هست. حالا اینها بماند. این یعنی استفاده از تجربههای عینی، بسیار بیشتر از استدلالهای عقلی پیچیده در انسان اثر میگذارد. وقتی انسان نمونهای عینی از یک موضوع را ببیند، تأثیرش در او بسیار بیشتر است تا اینکه بخواهند با برهان آن را برای او اثبات کنند.
بههرحال با دلایل متعدد ازجمله همین تجربههای عینی، ثابت شده که ما چیزی فراتر از بدن داریم؛ چیزی به نام روح. حقیقت ما هم همان روح است، نه این بدن. دانشمندان تجربی اثبات کردهاند - آنگونه که من در کودکی شنیدهام، نمیدانم آیا هنوز هم همین را میگویند یا نه- که هر هشت سال، تمام سلولهای بدن انسان به جز سلولهای مغز عوض میشود؛ یعنی بعد از هشت سال، بدن ما کاملاً تغییر کرده است؛ پس آیا بعد از هشت سال ما آدم دیگری شدهایم؟! نه، چون خاطراتمان، هویتمان و آگاهیمان باقی مانده است. این نشان میدهد که ما فراتر از بدن چیزی به نام روح داریم که بدن برای آن مثل لباس است.
برخی بزرگان که خدا درجاتشان را عالی بفرماید، حالاتی داشتهاند که گویی این لباس را کنار گذاشتهاند. من از کسانی که به صداقتشان صد درصد یقین دارم شنیدهام که چنین تجربههایی داشتهاند. همه اینها اثبات میکند که ما چیزی به نام روح داریم و حقیقت ما همان روح است. این بدن مثل یک لباس است.
ما اگر اشتباه کنیم و بدن را با خودمان یکی بدانیم آن وقت چه شده است؟! ما خودمان را فراموش کردهایم؛ مثل کسی که لباسم را دیده، خیال کرده من هستم! آمده داخل اتاق، دیده عمامه و قبایم اینجاست، گفته: «آشیخ! سلام علیکم!» اما دیده جواب نمیدهد. چرا جواب نمیدهد؟! این که همان عمامه و همان قباست! چون اینها فقط لباس هستند نه خودِ من.
برخی معتقدند، شواهدی از آیات و روایات هم وجود دارد که نشان میدهد خود روح، مراتبی دارد. البته چیزهایی هست که عقل من نمیرسد اما بزرگان گفتهاند. ما گاهی چیزی را میدانیم ولی غفلت داریم تا وقتی توجهمان را جلب کنند. در روانشناسی اصطلاحات معروفی هست ازجمله آگاهی، نیمهآگاهی و خودآگاهی؛ یعنی آدم ممکن است به چیزی کاملاً آگاه باشد و خودش هم بداند که میداند. گاهی هم چیزی را نیمهآگاهانه میداند ولی باید به او توجه بدهند تا بفهمد که میدانسته است. اگر همینطور از او میپرسیدند میگفت نمیدانم. این یک مرتبه نیمه آگاهانه است. گاهی هم چیزی را ناخودآگاه میداند؛ کاری را انجام میدهد، باشعور انجام میدهد، کار طبیعی و جبری نیست اما خودش آگاهی ندارد و خیال میکند اتفاقی شده است اما بعداً اثبات میشود که آن در لایهای از روحش وجود داشته، فقط پنهان بوده است و وقتی لایههای سطحی کنار میروند آن آگاهی ظاهر میشود.
روانشناسان حتی اگر مسلمان هم نباشند و قرآن را هم قبول نداشته باشند اینها را اثبات کردهاند، در کتابها نوشتهاند و دربارهاش بحث کردهاند. برخی معتقدند که لطیفتر از این هم مراتبی برای روح انسان هست که فقط اولیای خاص خدا به آن میرسند. آنها که العهدة علیهم؛ به درد امثال بنده نمیخورد؛ اما همینها که کفار هم گفتهاند، مثلاً ناخودآگاه و امثال اینها نشان میدهد که انسان، پیچیدهتر از آن است که فقط جسم باشد.
از عجایب خلقت انسان این است که خودش میتواند در خودش اثر بگذارد. مثل دو شخص، دو شریک یا دو دوست و دشمن که با هم رفتار میکنند. انسان گاهی حس میکند که در درونش کسی هست که دارد با او مبارزه میکند. این همان جنگ عقل و نفس است که در کلمات اخلاقیون زیاد آمده است. البته تعبیرش جای بحث دارد اما این حقیقتی است که انسان در درون خودش تضاد میبیند، عاملی میخواهد او را به یکسو هُل بدهد، عامل دیگری مانع میشود و بهاینترتیب دعوا میشود. این یکی از ویژگیهای انسان است.
یکی دیگر از ویژگیهای انسان این است که انسان گاهی خودش، خودش را گول میزند. این ویژگی مصادیق زیادی دارد. ما در بسیاری از جاها میگوییم «قربةً إلی الله» این کار را میکنیم ولی چیزی که در آن نیست الله است! درواقع دنبال پول، شهرت، احترام یا شخصیت هستیم. میدانیم که در اسلام چیزی مطلوب است، ما هم میگوییم همان را انجام میدهیم؛ ولی خیلی با هم فرق دارد. چه فرقی دارد؟! یعنی شکل کار فرق میکند؟! فرقش در نیت است، نه در ظاهر کار.
روایتی هست که شاید همه شنیده باشید؛ دو نفر وارد مسجد میشوند، مثل هم نماز میخوانند، رکوع، سجود، اذکار، قرائت، همه مثل هم؛ ولی یکی بهواسطه نمازش بهشتی میشود و دیگری جهنمی! چرا؟! به خاطر تفاوت در نیتها؛ یکی برای خدا نماز خواند، دیگری برای نشان دادن به مردم.
تقوا اگر فقط این باشد که خودمان را از فساد حفظ کنیم؛ یعنی به جای نماز، گناه کبیره نکنیم؛ به جای مسجد، به خانه گناه نرویم، این را همه میفهمند. شاید آن اتَّقُوا اللَّهَ اولی ناظر به این باشد که مواظب باشید از کارهایی که حجم کار و شکل کار غلط است دوری کنید و به فسادها و گناهان مبتلا نشوید؛ اما اگر از آنها دوری کردیم و نماز خواندیم، آیا قضیه تمام است؟! نه، تازه وارد مرحلهای شدهایم که با همان نماز، یکی بهشتی میشود و یکی جهنمی! اینجا یک «اتَّقُوا»ی دیگر لازم است که به نیت انسان مرتبط است. شاهد آن هم این است که بعد میفرماید: إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ.
در نمازخواندن، میشود آدمها را گول زد. دو نفر نمازشان مثل هم است، ولی یکی برای خداست، یکی برای ریا. اگرچه انسانها این فرق را نمیفهمند اما خدا میفهمد؛ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ. او خبره است؛ میفهمد که این نماز، ریایی بود و آن نماز، خالص بود؛ پس اتَّقُوا اللَّهَ! یعنی حواستان جمع باشد که نفس گولتان نزند و خودتان خودتان را گول نزنید. نگویید من هم نماز خواندم، چه فرقی دارد؟! من ده سال در حوزه درس خواندم، او هم خوانده! من اجازه اجتهاد دارم، او هم دارد! چه فرقی دارد؟! ممکن است بین این دو، فاصله زمین تا آسمان باشد؛ یکی هر قدمش برای خداست، دیگری برای هوای نفس؛ ببین تفاوت راه از کجاست تا به کجا؟!
ما اگر تقوا را رعایت کنیم و حواسمان جمع باشد که کار را برای خدا انجام دهیم، آنوقت دچار نسیان نفس نمیشویم و خودمان را گم نمیکنیم. میفهمیم که در درونمان، نفسی هست که هوای آن ما را به جهنم میکشاند و عاملی هست که میتواند ما را بر همه زشتیها و پلیدیها غالب کند؛ حتی اگر مردم نفهمند؛ حتی شاید کسی خیال کند این دارد گناه میکند درحالیکه مشغول انجام بالاترین عبادات است!
اما اگر برعکس شد، مثل کسی که خودش، خودش را گول میزند، خدا هم خودش را از یادش میبرد. او خیال میکند همین بدن است یا همین اعمال ظاهری که ظاهرش بین حق و باطل مشترک است درحالیکه نیتها فرق دارد و او متوجه نبود که نیت، جوهر کار، اساس کار و روح کار است. ما برای اینکه دچار آن نسیان نشویم باید دلمان را بکاویم و انگیزهمان را برای کار ببینیم چیست؛ برای چه این کار را کردیم؟!
خیلی عذر میخواهم؛ امشب باید بیشتر به توسل میپرداختیم؛ خیال کردم این صحبتها را بکنیم بهعنوان یک هدیه؛ مثل وقتی که آدم پیش یک شخصیت بزرگ میرود، یک چیزی هرچند کوچک اما از سر ارادت تقدیم میکند بلکه توجهی به او بکند. این بحث را گفتیم که شاید در پیشگاه امام رضاسلاماللهعليه راهی باز کنیم و بگوییم: آقا! امشب شب شهادت شماست. امشب دو ماه عزاداری مردم باید با مهر عزاداری شما به تصویب برسد؛ خِتَامُهُ مِسْكٌ[6] است. امشب اگر شما اشارهای بفرمایید بار ما بسته میشود و مشکل ما حل میشود؛ اما اگر عنایتی نفرمایید وای به حال ما! یک چیزی بگوییم که خوششان بیاید. ما فکر کردیم اگر ما اینها را بگوییم، از ما همین حرفهای طلبگی که از ما برمیآید، اینکه اصل تقوا چه بود و از این حرفها، بالاخره یک سرگرمیای بود، خیال میکنیم شما اینها را دوست دارید تا وسیلهای شود برای اینکه یک گوشه چشمی به ما بفرمایید تا با همه روسیاهی و آلودگیمان، ما را هم ببخشند و مشمول عنایات شما اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين قرار دهند. در آخرت هم دستمان از دامان شما کوتاه شود.
وَصَلَّى اللهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ
[1]. حشر، 18 و 19.
[2] معارج، 6 و 7.
[3]. انفال، 45.
[4]. نهجالبلاغه، خطبه 42.
[5]. مؤمنون، 99 و 100.
[6]. مطففین، 26.