بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّه بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَه وَفِی کُلِّ سَاعَهوَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحل و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
خداوند متعال را شکر میکنیم که بار دیگر توفیق عنایت فرمود که در جوار آستان ملک پاسبان حضرت رضاصلواتعلیهوعلیآبائهوابنائهالمعصومین در حضور دوستان و عزیزان باشیم و به یاری خداوند متعال درباره بعضی از مباحثی که برای ما، بهخصوص در این عصر، اهمیت بیشتری دارد گفتوگویی داشته باشیم.
حقیقت این است که این جریان فتنه در کنار خسارتهای عظیمی که داشت آثار خیری هم بر آن مترتب شد و آن، توجه به بعضی مسائلی بود که تا حدودی مورد غفلت بود و آنگونه که بایدوشاید به آن توجه نمیشد. در این جریان یک شوکی وارد شد و اذهان و اشخاصی که از بعضی از مسائل غفلت داشتند تکانی خوردند و متوجه شدند که باید به این مسائل بیشتر بپردازند. درست است که در این جریان، محور صحبتهای خود فتنهگران و حامیان خارجیشان مسئله انتخابات بود اما حقیقت این است که هدف اصلی از گردانندگان و طراحان این جریان، آنهایی که آگاهانه میدانستند چهکار دارند میکنند و برای چه هدفی برنامهریزی میکنند، هدف آنها بسیار فراتر از مسئله انتخابات بود. شاید دیگر کمتر کسی باشد که هنوز باور نکرده باشد که هدف آنها براندازی نظام جمهوری اسلامی بود؛ اما ما بر این باور هستیم، البته قبل از این هم باور داشتیم اما در این جریان، بیشتر روشن شد که بعد از گذشتن بیش از سه دهه از این نظام، هدف اصلی دشمنان این است که ریشه این نظام را بکنند. این فعالیتها نیز که بعضی از مقدمات آنها از سالها پیش فراهم شده بود به نظر آنها فرصتی بود که بتوانند به این هدفشان برسند.
البته خدا حامی مؤمنان بوده و هست و به برکت خونهای شهدا این خیانتها به نتیجهای نخواهد رسید اما بههرحال یک هشداری است برای دیگران که بدانند دشمن درصدد چهکاری است و هدف اصلیاش چیست و روشهای مختلفی که به کار میگیرد علیرغم اختلافاتی که در ظاهر دارد که بعضی جنبه اقتصادی دارد، بعضی جنبه سیاست بینالمللی دارد، بعضیها جنبه نظامی دارد و تهدیدهای نظامی است اما علیرغم این اختلافات، همه یک هدف را دنبال میکنند و آن این است که این نظام جدیدی که در عالم مطرح شده و سی سال، روزبهروز بالندهتر و نیرومندتر شده و در اطراف عالم بهخصوص در کشورهای اسلامی طرفداران بیشتری پیدا کرده و میکند، این ریشهاش چیست و چگونه باید این ریشه را زد.
علیالاجمال آن ویژگیای که این نظام دارد و سایر نظامها علیرغم اختلافات در اسم و مکتب و خطمشیهای سیاسی، از این امتیاز بیبهره هستند همان واقعیت اسلام است. البته خیلی از کشورهای دیگر اسمشان اسلامی است و حتی در اسم کشورشان هم اسلام وجود دارد. ما در عالم چند تا جمهوری اسلامی داریم ازجمله جمهوری اسلامی پاکستان و جمهوری اسلامی موریتانی. اینها مثل جمهوری اسلامی ایران، حتی در اسم کشورشان هم اسم اسلامی هست. آنها هم جمهوری اسلامی پاکستان و جمهوری اسلامی موریتانی هستند اما با آنها خیلی مشکلی ندارند چون آنها فقط اسم است و از واقعیت اسلام چندان خبری نیست و با سایر کشورها چندان تفاوتی ندارند؛ اما در کشور ایران است که این اسم، نمادی از یک تحول ریشهای و بنیادی در این ملت است که در نظام سیاسی و اقتصادی آن متبلور شده است.
همه ما میدانیم، دنیا هم میداند و امروز دیگر فکر نمیکنم کسی مانده باشد که تردید داشته باشد که همه دشمنیها به خاطر همین کلمه است، یعنی نهتنها لفظ آن بلکه واقعیت آن؛ اما اینکه خود این واقعیت در نظام ما چه جایگاهی دارد و واقعاً این نظام از چه جهت با سایر نظامهای حکومتی عالم تفاوت دارد، اجمالاً همین را میدانیم که این نظام درصدد اجرای احکام اسلامی است و شکل حکومت آن هم حکومت ولایتفقیه است. این را همه کمیابیش میدانیم. دنیا هم این حکومت را به همین عنوانها میشناسد؛ اما خود این برای خود ما چه اندازه روشن است که ما درصدد اجرای احکام اسلامی هستیم؟! مگر کشورهای مسلمان دیگر درصدد اجرای احکام اسلامی نیستند؟!
شاید سی، چهل سال پیشتر ما بر این باور بودیم که مهمترین کشوری که درصدد اجرای احکام اسلامی است عربستان سعودی است که رسماً دست دزد را میبرد، تازیانه میزند، کارهای دیگر میکند، اینهمه اهمیت به نماز میدهند؛ موقع نماز که میشود بازارها بسته میشود و همه بهطرف مساجد سرازیر میشوند، خب این کشور اسلامی است دیگر، احکام اسلامی را دارند پیاده میکنند. ما خیال میکردیم که اسلامیترین کشورها مثلاً عربستان سعودی است؛ اما حالا چه اندازه این اعتقاد را داریم؟! آیا واقعاً باز هم معتقدیم که کشور اسلامی یعنی کشوری که نمونهاش عربستان سعودی است؟! آیا منظور این است؟! یا چیز دیگری است؟!
اگر صِرف اجرای احکام اسلامی باشد، خب خیلی از کشورهای دیگر هم، فرض کنید ترکیه هم مردم مسلمان خوبی دارد، خیلیها پایبند به اسلام هستند، حتی شاید تعصبشان نسبت به بعضی از مسائل اسلامی از ما هم بیشتر باشد اما نمیگوییم کشور اسلامی ترکیه یا نظام اسلامی ترکیه. اگر ملاک اسلامی بودن یک کشور این باشد که مردم به احکام اسلام معتقد باشند و بخواهند به آنها عمل کنند، کمیابیش کشورهای دیگر هم هستند. این چه امتیازی است که ما در این نظام برای خودمان قائل هستیم و دشمنان ما در این امتیاز چه میبینند که باعث میشود اینهمه با ما دشمنی کنند اما با آنهای دیگر کمیابیش کنار میآیند؟!
میبینیم که ترکیه، ازیکطرف، پایگاه نظامی آمریکا در آن مستقر است. ازیکطرف میبینیم با اسرائیل ارتباط دارد، اسرائیل را به رسمیت شناخته و با همدیگر همکاریهای نظامی دارند. پس معلوم میشود آن اسلامیتی که آنها دارند با اینها هم میخواند و چندان منافاتی با اینها ندارد؛ اما اسلامیتی که ما میگوییم، با اینها نمیسازد؛ فرقش چیست؟! این است که ما جا دارد درباره این بیشتر فکر کنیم، بیشتر مطالعه کنیم، بیشتر بنویسیم، بیشتر بحث کنیم و در محافل علمیمان، دانشگاهیمان، محافل دینیمان و در بین نخبگان و فرهیختگان این مسائل جدیتر دنبال شود.
حقیقتش این است که حقش این بود که ما اصلاً از پیش از انقلاب این مسائل را درست تبیین میکردیم اما خدا خواست که یک پیروزی زودرسی نصیب نظام اسلامی شد که به این چیزها نرسیدند. تازه شروع کرده بودند به اینکه درباره ایدئولوژی اسلامی و درباره حکومت و نظام اسلامی کار کنند که خدا عنایت فرمود و مسلمانها پیروز شدند و دیگر به اینجاها نرسید که خیلی به این کارها بپردازند.
حقش این بود که بعد از پیروزی انقلاب یک بخشی از فعالیتهای علمی و فرهنگی ما به این مسائل اختصاص پیدا میکرد. بههرحال یک فرصتی است که از دست رفته و مایه تأسف است و بسیاری از مشکلاتی که در طول این سه دهه برای ما پیش آمده، بهخصوص بعضی از اختلافات داخلی که مورد بهرهبرداری خارجیها قرار گرفته، در اثر ضعف بینش در همین مسائل فکری، نظری و عقیدتی است.
وقتی یک قضیهای روشن نباشد دشمنان میتوانند از آن سوءاستفاده کنند؛ میگویند: «بله، ولایتفقیه، ولی...، ولی اینجایش باید اینجور باشد، آنجایش باید آنجور باشد، ولیفقیه حکم کرده و دستور داده ولی فعلاً صلاح نیست»؛ و چیزهایی از این قبیل؛ پس جا دارد که ما دراینباره بیشتر فکر کنیم و بیشتر بحث کنیم که اصلاً ولایتفقیه یعنی چه؟! چه نفعی دارد؟! حالا قبل از آن، اصلاً اسلامی بودن این نظام یعنی چه؟! اینکه ما میگوییم جمهوری اسلامی، این چه ویژگیای دارد؟! با جمهوری اسلامی پاکستان، با جمهوری اسلامی موریتانی و امثال اینها یا با حکومت اسلامی سلطنتی عربستان چه فرقی دارد؟!
ما یک جوابهای سادهای داریم که همه ما کمابیش، هم معتقد هستیم و هم در مقام بحث میگوییم؛ اما یکخرده که بحث پیش میرود کم میآوریم! میدانید که مطالب علمی، اعتقادی و اینهایی که دلیل برمیدارد چند سطح دارد. در یک سطح، انسان مینشیند با یک کسی بحث میکند و لذا اعتقاد خودش پابرجا میماند و معتقد است. چهبسا بر طرف مقابل هم غالب میشود اما اگر طرف مقابل، عمیق باشد و یکخرده بحث را در لایه زیرینتر ببرد، انسان کم میآورد. نمونهاش را عرض کنم که متوجه شوید که اینها خیالبافی نیست و واقعیت است.
نمیدانم شما چه اندازه از پیدایش گروهک تروریستی مجاهدین یادتان است که اصلاً این گروهک از کجا پیدا شد؟! بنیانگذارانش چه کسانی بودند؟! چگونه پیدا شد؟! چه فعالیتهایی کردند تا به اینجا رسید؟! نمیدانم چه اندازه میدانید. شاید خیلی بیشتر از من بدانید، شاید هم ندانید. اجمالاً بنیانگذاران این گروهک، چند نفر تحصیلکرده متدین علاقهمند به اسلام و علاقهمند به کشور بودند. بعضی از بنیانگذارانشان را از همان اول که ما میشناختیم و با دوستان هم صحبت میکردیم، تعریف میکردند و میگفتند که اینها نماز شبشان ترک نمیشود! آنوقتها ماهی 12 هزار تومان حقوق داشتند، مهندس بودند، مسئولیتهای خوب و شغلهای آبرومندی داشتند. 12 هزار تومان آن روز مثل 12 میلیون حالا است، شاید هم بیشتر. ماهی 500 تومانش را خرج خودشان میکردند و 11500 تومانش را صرف تشکیلات میکردند، یعنی کمتر از یکبیستم درآمدشان را خرج خودشان میکردند و بقیهاش را صرف فعالیتهای سیاسیشان میکردند! اهل نماز، اهل روزه، اهل قرائت قرآن، اهل نهجالبلاغه و اینها بودند و واقعاً هم معتقد بودند، منتها معلومات و اطلاعاتشان در یک سطحی بود که اگر باکسانی که همطراز خودشان بودند بحث میکردند میتوانستند آنها را مغلوب کنند.
عدهای از اینها دستگیر شدند و در زندان با مارکسیستها همبند شدند، بهخصوص رؤسای تودهایها که آنها کهنهکار بودند؛ آنها از سی، چهل سال قبل در بحثهای ایدئولوژیک خیلی فعالیت کرده بودند و استاد بودند. در زندان با اینها بحث کردند. وقتی بحثها عمق گرفت و به بحثهای ریشهای فلسفی رسید کم آوردند. کمکم بحثشان از زندان به خارج از زندان منتقل شد. هواداران و طرفدارانشان که بیرون از زندان بودند متوجه شدند که در زندان چنین بحثهایی اتفاق افتاده و اینها کم آوردهاند. این بود که بعضی از اینها رسماً تغییر موضع دادند و مارکسیست شدند. نمیدانم یادتان هست یا نه؟! حتی با همکاران خودشان هم درگیر شدند و بعضی از اینها را کشتند! آنهای دیگر ازجمله همین آقای رجوی، اینها از کسانی بودند که بهاصطلاح بر اسلام باقی ماندند. خود این آقای رجوی با یکی از دوستان ما که الآن در دفتر مقام معظم رهبری کار میکند در زندان همبند بودند. ایشان میگفتند آقای رجوی به من میگفت من شش هزار ساعت در نهجالبلاغه کار کردهام! میگفت شش هزار ساعت فقط در نهجالبلاغه کار کرده است! اهل نماز و عبادت و این حرفها هم بوده اما در بحثها کم آوردند.
اینهایی که بهاصطلاح از اسلام برنگشتند و بهکلی مارکسیست و بیدین نشدند، کمکم مقداری از حرفهای آنها را پذیرفتند و التقاطی شدند؛ یعنی یکخرده ازاینجا، یکخرده ازآنجا؛ یؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ.[1] مثل یک دستهگلی که میخواهند ببندند، یکخرده ازاینجا جمع میکنند، یکخرده ازآنجا جمع میکنند، یکخرده هم علف و این چیزها قاطی میکنند که سبز بشود. بالاخره کار به اینجا رسید که اینها اولاً معتقد شدند که احکام اسلام تاریخمند است؛ یعنی اسلام را دروغ نمیدانستند، آنگونه که شهرام و امثال او از رفقایشان میگفتند و بهصراحت منکر اسلام شده بودند. اینها میگفتند: «اسلام درست است، از طرف خدا هم است، پیغمبر هم درست است و در موقع خودش هم خیلی دین مترقی و مهمی بوده و برای بشریت خدماتی کرده اما حالا دیگر تاریخمصرف بعضی از احکام آن گذشته است. بین اینکه ما بگوییم یک دارویی از اول غلط است یا نه، یک دارویی تاریخمصرفش گذشته است فرق وجود دارد. اسلام درست است، قرآن درست است، پیغمبر هم کارهایی درستی کرده است اما آن مال آن زمان بود. حالا دیگر شرایط اقتضا میکند که بعضی از احکامش را باید تغییر داد!»
این مسلمان است یا غیرمسلمان؟! خدا را قبول دارد، پیغمبر را قبول دارد، نماز میخواند، روزه میگیرد، به خیال خودش جهاد هم میکند؛ مجاهدین هم این را بهعنوان یک وظیفه تلقی میکردند، پولهایشان را خرج این کار میکردند، حتی تا پای جان میرفتند؛ کارهای چریکی که آنوقتها در زمان شاه انجام میدادند شوخی نبود؛ اما درنهایت کار به جایی رسید که گفتند: باید ببینیم امروز اقتضای زمان چیست و احکام چگونه باید باشد. این کار، دیگر کار روحانی نیست. به قول آقای قرائتی- خدا حفظشان کند- اینجا را زیادی گوش بدهید! وقتی ما باید تاریخمصرف معین کنیم این دیگر کار آخوندها نیست. آخوندها همان را بلد هستند که 1400 سال پیش، پیغمبر گفته بود. ما آن را برای آن زمان قبول داریم؛ اما برای این زمان چه؟! این دیگر کار آخوندها نیست. اینها سرشان نمیشود. اینجا دیگر باید وارد میدان مبارزه شد. به قول خودشان وارد میدان جهاد شد و شرایط اجتماعی و سیاسی را درک کرد. ما باید بگوییم امروز چه قانونی باید حاکم باشد. اسلام هست اما اسلامی است که اسلام نوین است و احکام آن، احکام جدید اسلام است! ما اسلام را قبول داریم اما اسلام اینگونه است. آنهایی هم که احکام اسلام بوده سر جای خودش اما برای آن زمان. چه کسی مانع کار ماست؟! آخوندهایی که حرفشان در جامعه اثر داشته باشد و بهعنوان یک محور فکری شناخته شوند. سمبُل آنها آقای مطهری است. ما اگر بخواهیم پیش برویم باید مفتح، بهشتی، مطهری، باهنر و امثال اینها را درو کنیم. در آن زمان این سه، چهار نفر کسانی بودند که در بین مبارزان و مردم روشنفکر و دانشگاهی شناخته شده بودند و موردقبول جوانها بودند. میگفتند تا اینها باشند نمیگذارند این فکر اساسی ما که احکام باید تغییر کند و رساله عملیه به درد جامعه نمیخورد عملی شود.
کمکم موج این حرفها به غیر مجاهدین هم سرایت کرد. شاید شما هم شنیده باشید؛ همانوقتها بود و حالا هم بیشتر شده، مخصوصاً در سایتها و امثال اینها روی اینها زیاد کار میشود که با رساله عملیه نمیشود جامعه را اداره کنیم و باید دید مقتضیات زمان چیست!
پس این یک مسئله بسیار مهم است که آیا احکام اسلام، تاریخمند هستند، تاریخمصرفشان میگذرد و دیگر باید آنها را دور بریزند؟! یا نه این احکام، ثابت هستند؟! اصلاً مقتضیات زمان یعنی چه؟! چه اندازه در احکام و قوانین اسلامی تأثیر دارد؟! چه کسی باید تشخیص بدهد؟! ولی؛ ولایتفقیه؛ یعنی تشخیص اینها با ولیفقیه است.
بله، مقتضیات زمان اقتضائاتی دارد و بعضی از احکام ثانوی اسلام هست که باید جانشین احکام اولی بشود. خود اسلام هم اینها را تعیین کرده است؛ اما چه کسی باید تشخیص بدهد؟! اسلامشناس باید تشخیص بدهد نه آقای x و y که به قول خودشان چند صباحی نهجالبلاغه کار کردهاند و حالا اسلام را بهتر از همه میشناسند! این یک مسئله جدی است. من چند نمونه از اینها را عرض میکنم، آنوقت تا آن اندازهای که خدا توفیق بدهد تفصیلاً به بعضی از این نمونهها میپردازم.
پس یکی از این مسائل این بود که آیا همه احکام اسلام در این زمان قابلاجرا هستند یا نه؟! در خصوص نماز و روزه و امثال اینها مشکلی نداریم و میشود با اینها کنار آمد؛ اما آنجایی که بعضی از مطالبی است که جامعه نمیپذیرد، دنیا نمیپذیرد و یا با اهداف سیاسی ما جور درنمیآید در اینها چطور؟! آیا باید بگوییم تاریخمصرف اینها گذشته است؟! بهخصوص نمونه بارز آن، احکام کیفری اسلام ازجمله دست بریدن، تازیانه زدن، اعدام و این احکام؛ آیا امروز میشود به این احکام عمل کرد یا نه؟! امروز اعلامیه حقوق بشر میگوید مجازات اعدام باید لغو بشود، چه برسد به سایر احکام! این یک مسئله. کمکم لایه عمیقتر، محل بحث واقع شد. همانهایی که در لایه اول، خیلی از اسلام و حمایت از احکام اسلام و این حرفها دم میزدند، اینجا که رسید یکخرده شل میشوند؛ میگویند: بله اسلام، ولی.... این ولی و اما و امثال اینها کار دست انسان میدهد.
کمکم بحثها که عمیق شد سؤالی مطرح کردند که آیا اسلام اصلاً حکومت دارد؟! ما میگوییم احکام اسلام باید اجرا شود؛ اما آیا واقعاً اسلام درباره خود حکومت هم نظری دارد؟! گروههای مختلفی گفتهاند اسلام خودش حکومت ندارد.
من به شما هشدار بدهم که امروز در مراکزی که صلاح نیست من اسم ببرم، اشخاصی معتقدند که اسلام حکومت ندارد! معتقدند که اسلام میگوید نماز بخوانید، روزهبگیرید، دزدی نکنید اما اینکه اسلام بگوید کسی باید حکومت کند، ما این چیزها را نداریم! اینکه واجب است مسلمانها برای خودشان حکومتی به نام حکومت اسلامی تشکیل بدهند ما چنین چیزی را نداریم! اینها گروههای مختلفی هستند، بعضیهایشان را هم اگر بگویم شما باور نمیکنید که اینها چنین حرفهایی زدهاند. این حرفها از عدهای از آنها امثال مجاهدین و گروهکهای نفاق و التقاطی و امثال اینها خب بعید نیست. آنها وقتی گفتند احکام اسلام تاریخمند است، اگر از این حرفها هم بزنند خب این هم یک حرف مثل آن حرفهای دیگرشان است؛ اما اینکه در بین بعضی خودیها کسانی بگویند که وظیفه ما این است که احکام اسلام را عمل کنیم اما چیزی به نام اینکه شما بروید حکومت اسلامی ایجاد کنید نداریم، دستوری هم در این زمینه نداریم و اصلاً ما نمیفهمیم حکومت اسلامی یعنی چه؟! نمیدانیم جمهوری اسلامی یعنی چه؟! اگر قرار است حکومت اسلامی باشد، همین جمهوری اسلامی است.
حالا من میخواهم ابتدا توجه داشته باشید که وقتی میخواهند یک بحث را مطرح کنند، مخصوصاً اگر بخواهند اهمیت آن را درک کنند باید اول اشکال را خوب بپرورانند. من هم حالا میخواهم اشکال را خوب بپرورانم تا ببینید مسائل فکری تا چه اندازه عمق دارد و حل نشدن آنها چه خطرهایی میتواند ایجاد کند. مثلاً شما میگویید جمهوری اسلامی؛ خب اگر جمهوری نباشد آیا اسلامی نیست؟! لابد میگویید حکومت ما اسلامی است، به همین خاطر باید جمهوری اسلامی باشد؛ آیا حکومت خود پیغمبر جمهوری بود؟! آیا حکومت امام علی، امام حسن و امام حسین جمهوری بودند؟! آیا مردم رأی دادند؟! میدانیم که اینگونه نبوده است. آنی که مردم رأی دادند به خلیفه اول و دوم رأی دادند. حالا آنهایی که رأی دادند. پس این چه جمهوری اسلامی است؟! پس جمهوری اسلامی نیست! جمهوریت کاری بود که آنها کردند و گفتند رأی میگیریم. ما معتقد هستیم خدا باید تعیین کند اما آن که خدا معین کرد و امام را تعیین کرد، حکومت نیست و لذا حکومت به ریاست خلیفه اول، خلیفه دوم و خلیفه سوم تشکیل شد. علی هم میآمد و با آنها کار میکرد؛ اما امامی که خدا تعیین کرده بود حکومتش عملی نشد. پس ما حکومت اسلامی نداریم.
خب فرق جمهوریت با سلطنتی چیست؟! ما میگوییم جمهوری اسلامی، نمیگوییم سلطنتی اسلامی. حکومت سلطنتی این است که حکومت در یک خانوادهای نسل بعد نسل منتقل شود. این ریشه فکر سلطنتی است. حالا یا سلطنت مطلقه یا سلطنت مشروطه. بههرحال ملاک سلطنتی بودن این است که خانوادگی است. کما اینکه در طول تاریخ سیاسی ما همیشه خانوادهها و فامیلها بودند که حکومت میکردند؛ پدر که میمرد، پسرش حکومت میکرد. آیا این با اسلام منافات دارد؟! پس چطور در ائمه ما حکومت یکی پس از دیگری از پدر به پسر منتقل میشد؟! بعد از امام به فرزندش، بعد به فرزندش، همینطور تا امام دوازدهم. این حکومت که بیشتر به سلطنتی میخورد تا به جمهوری. پس یا باید بگویید که اصلاً حکومت اسلامی حکومتی سلطنتی است، یا باید بگویید که نه سلطنتی است نه جمهوری، میشود سلطنتی باشد میشود جمهوری باشد. پس اسلام شکل خاصی از حکومت ندارد.
این یک مسئله جدی است. نمیدانم آیا تابهحال برای شما طرح شده است؟! و آیا کسانی گفتهاند یا نه؟! اگر نگفتهاند فردا خواهند گفت. انسان عاقل آن است که خودش را جلوتر آماده کند؛ طب پیشگیری. اگر چنین چیزی را گفتند شما چه میگویید؟! امامرضواناللهعلیه از روز اول که هنوز در پاریس بودند به مرحوم آقای صدوقی و دیگران فرمود که به ایران بروید و جمهوری اسلامی را ترویج کنید و با سلطنت مبارزه کنید. این کجایش اسلامی است؟! چه جوری است؟! لااقل دو گروه هستند که این طرز فکر را دارند با دو هدف مختلف؛ یک عده مسلمان و معتقد و اهل خیلی چیزها هستند و حکومت اسلامی را قبول ندارند؛ یک دسته هم آنهایی هستند که اصلاً اسلام را قبول ندارند و چون اسلام را قبول ندارند حکومت اسلامی را هم قبول ندارند؛ با اینکه این دو گروه در دو مسیر متقاطع حرکت میکنند اما در یک نقطه به هم رسیدهاند؛ هم آنهایی که به خیال خودشان مسلمان دوآتشه هستند و هم اینهایی که ضد اسلام هستند در این نقطه به هم رسیدهاند که ما حکومت اسلامی نداریم! این یک مسئله جدی است. اصلاً ما آمدیم انقلاب کردیم برای اینکه حکومت اسلامی برقرار شود، بعد اسم آن را جمهوری اسلامی گذاشتیم. این چگونه قابلجمع است؟ با کدام مبنا سازگار است؟ این یک نظام سیاسی است.
نظیر این بحث را در باب اقتصاد مطرح کردهاند. در نظام اقتصادی هم همین حرف را دارند. باز نمیدانم آیا شما یادتان هست یا نه؟ بسیاری از شما یادتان نیست. اگر شنیده باشید هم بعید است یادتان مانده باشد چون هرکسی روی هر چیزی که حساسیت دارد آن به یاد او میماند. انسان خیلی چیزها را میشنود اما چون حساسیتی روی آنها ندارد لذا از یاد او میرود.
در اوایل انقلاب، بعضی از شخصیتهای مهم کشور اصرار داشتند که اقتصاد اسلام اقتصاد سوسیالیستی است. در این زمینه سخنرانیها و بحث و گفتگوهایی در مجامع رسمی و از تریبونهای رسمی کشور مطرح میشد؛ البته نه به این صراحت، اما مضمون همان بود.
بعد از چندی، خیلی طولی نکشید که صد و هشتاد درجه تغییر فکر دادند و معتقد شدند که اقتصاد اسلامی اقتصاد لیبرال است. کسانی که این موضعگیریها را تماشا میکردند گفتند اصلاً اسلام، اقتصادی ندارد؛ برای اینکه یک روز شما گفتید سوسیال است و یک روز گفتید لیبرال است. مخصوصاً اینکه یک نفر هم بگوید که بهاصطلاح خودش هم اهل بخیه باشد. خب معلوم میشود که این پایهای ندارد. چطور تابهحال سوسیال بود حالا شد لیبرال؟! این هم منشأ یک بحث دیگری شد. البته فقط در حد بحث بود اما حالا انسان میفهمد که وقتی این بحثها حل نمیشود چه مشکلاتی ایجاد میکند.
اینها میگویند به خاطر اینکه همه ما کمابیش شنیدهایم وقتی بحثهای بنیادی و ریشهای مطرح میشود، در خیلی جاها، حتی از خود ما، میگویند آقا! بحثهای کاربردی مطرح کنید! این مسائل بنیادی که نتیجه عملی ندارد. بگویید ما امروز چه کنیم تا اقتصاد را اصلاح کنیم! این را بگویید! حالا اسمش سوسیال باشد یا لیبرال باشد مهم نیست. اینها را بگذارید در مدرسه فلسفی بحث کنید! بحثهای کاربردی مطرح کنید که بشود فردا از آن نتیجه گرفت! خیلیها این را میگویند، حتماً شما هم زیاد شنیدهاید.
اینهایی که عرض میکنم مال این است که ما در بحثهای بنیادی کوتاهی کردهایم. ریشهها را درست نکردهایم. این ساقهها و شاخ و برگها، بدون ریشه است. تا ریشهها محکم نشود، نمیشود به بقای یک درخت و بالندگی آن اطمینان پیدا کرد. متأسفانه ما در بسیاری از مسائل از تقویت ریشهها غافل شدهایم. البته توده و اکثریت مردم، نه حوصله این بحثها را دارند و نه درست این بحثها را متوجه میشوند؛ اما نخبگان باید به این مسائل بیشتر توجه کنند. آنها باید این مسائل را حل کنند و حاصل آن را به دیگران منتقل کنند. ما این کار را نکردهایم. یکخرده تنبلی کردهایم. یکخرده هم جوّ جامعه که همهاش این بحثهای نظری و فلسفی چه فایده دارد؟! ما را هم تحت تأثیر قرار داد. این بود که گفتیم برویم یکخرده بحثهای کاربردی مطرح کنیم. بالاخره حالا بهخصوص بعد از این جریان فتنه، متوجه شدیم که نه آن بحثها هم لازم بود.
حالا سؤال؛ آیا اسلام نظام اقتصادی دارد یا ندارد؟! اگر نظام اقتصادی دارد نظام اقتصادی اسلام چیست؟! آیا بیشتر متمایل به سوسیالیسم است یا متمایل به لیبرالیسم؟! آنوقت بحث سوم هم این است که در این سه دهه رفتار ما کدام بوده است؟! آیا بیشتر به طرف سوسیالیسم رفتهایم یا به طرف لیبرالیسم؟! و حالا چه باید بکنیم؟! بحث سادهای است اما کسانی که حال آن را داشته باشند کم هستند؛ آنکسانی که بتوانند حل کنند کمتر هستند؛ آنهایی که حال گوش کردن آن را داشته باشند کم هستند؛ آنهایی که اهل حل کردن اینها باشند که بسیار کم هستند؛ اما ضرورتی است. چه میشود کرد؟! تا حل نشود کمیت ما تا آخر لنگ خواهد بود.
خدا درجات آقای مطهریرضواناللهعلیه را روزبهروز عالیتر بفرماید. ایشان بعد از انقلاب چند ماه زنده بودند؟! از 22 بهمن تا 12 اردیبهشت! تقریباً همه آنچه امروز در مباحث نظری در دستوبال ما هست همانهایی است که آقای مطهریرضواناللهعلیه در ظرف چند ماه به ما تحویل دادند. البته ریشههایش را از قبل تهیه کرده بودند اما آن که عرضه شد و بهعنوان مبانی فکری و نظری انقلاب مطرح شد در طول همین چند ماه بود. دشمن شناخت که چه کسی را باید از میان بردارد. اگر مطهریها و بهشتیها بودند ما امروز اینقدر به فقر فکری و نظری و به این نارساییها و ناهمواریها مبتلا نبودیم.
بنابراین یکی از مسائلی که باید از ریشه، روی آن کار شود این است که آیا اسلام نظام اقتصادی دارد یا ندارد؟! بحث اول چه بود؟! اینکه آیا اسلام حکومت دارد یا ندارد؟! آیا نظام سیاسی دارد یا ندارد؟! اگر دارد چیست و با جمهوری اسلامی چگونه میسازد؟!
بحث دوم این است که آیا اسلام نظام اقتصادی دارد یا ندارد؟! و اگر دارد با کدامیک از این نظامهایی که در عالم وجود دارد سازگاری دارد؟! از این مقوله چند موضوع دیگر هم هست که جزو مسائل و مبانی ریشهای و بهاصطلاح راهبردی هستند نه صرفاً کاربردی؛ و متأسفانه آنگونه که بایدوشاید در اطراف آنها بحث نشده و هنوز جای کار زیاد دارد.
در این چنددقیقهای که فرصت هست من به بحث اول اشارهای میکنم که آیا اسلام نظام حکومتی دارد یا ندارد؟! و اگر دارد چگونه با جمهوری اسلامی میسازد؟! در ابتدا باید یک مقدمه عرض کنم. حالا اگر به اصل بحث نرسیدم در جلسه بعد ادامه خواهم داد؛ اما این مقدمهاش را امروز عرض کنم، یک مقدار روی آن فکر کنید.
ما عادت کردهایم که وقتی راجع به مسائل بنیادی و فلسفی فکر میکنیم چارچوب فکرمان را از غربیها بگیریم. حالا اینکه این عادت از چه زمانی ایجاد شده و چرا ما اینگونه شدهایم بماند. در طول دوران ستمشاهی و اندکی قبل و مقداری بعد از آن، این روش در بین ما جا افتاد. مثلاً وقتی میخواهیم بگوییم روانشناسی اسلامی، اول میرویم یک چارچوب روانشناسی از روانشناسی غرب میگیریم که اصلاً مسائل روانشناسی چه چیزهایی است؟! مسائل اصلیاش چیست؟! کدام مسائل مورد اتفاق است؟!کدام مسائل مورد اختلاف است؟! چه مکتبهایی وجود دارد؟! این چارچوب فکری ما میشود. بعد میگوییم حالا اسلام با کدامیک از اینها میسازد. آن وقت یک چیزی از این میگیریم، یک روایت و یک آیه قرآن هم کنار آن میگذاریم و روانشناسی اسلامی میشود. درباره سیاست و اقتصاد هم وقتی بحث میکنیم روشمان همین است. اینجور یاد گرفتهایم؛ چه کنم؟! حرف دگر یاد نداد استادم! اینگونه به ما یاد دادهاند. نمیآییم بگویم اصلاً این چارچوب از ریشه درست است یا درست نیست؟! ما چه باید بگویم؟! خودمان چه میگوییم؟! روش ما این شده که اول چارچوب را باید از آنها بگیریم و بعد در آن چارچوب حرکت کنیم.
در چارچوب فلسفه سیاسی غرب که این فکر را از دوران یونان شروع کرده و عمده پایههای آن هم از ارسطو است، انواع حکومتها چند جور است؟ امتیازات هرکدام چیست؟ نقصهایش چیست؟ و بالاخره بالاترین حکومت چه نوع حکومتی است؟ اینکه امروز فکر بشر به کجا رسیده داستانی دارد. آنچه امروز در دنیا مطرح است، وقتی شما هر جا صحبت کنید که حکومت فلان کشوری چه جور است؟! جوابی که به شما میدهند این است که یا میگویند سلطنتی است، یا میگویند جمهوری. چیز دیگری نداریم. حکومت انگلستان، سلطنتی است؛ هلند، سلطنتی است؛ دانمارک، سلطنتی است؛ عربستان سعودی، سلطنتی است؛ آمریکا، جمهوری است؛ ژاپن، امپراتوری است و به یک معنا سلطنتی است. ما عادت کردهایم به اینکه در این قالب فکر کنیم و بگوییم حکومت یا باید جمهوری باشد یا سلطنتی وگرنه نمیتوانیم با هم تفاهم کنیم که این چه جور حکومتی است؛ بالاخره جمهوری است یا سلطنتی است؛ این دوتا شکل بیشتر ندارد.
وقتی در این جوّ صحبت میشود، هرکسی، رهبر یک نهضت هم وقتی بخواهد صحبت کند باید بهگونهای صحبت کند که مردم بفهمند. ما در طول دوران دو هزار و پانصد ساله یا بفرمایید پنجهزارساله و ششهزارساله، حکومت ما سلطنتی بوده است. امامرضواناللهعلیه آمدند این ریشه را براندازند. این بود که فرمودند این حکومت طاغوتی است و بههیچوجه با اسلام سازگار نیست. خب وقتی بخواهند حکومت را براندازند به جای آن چه باید بگذارند؟! باید جمهوری بگذارند؛ چون چیز دیگری که نداریم. این چارچوبی است که فرهنگ ادبیات سیاسی عالم به ما دیکته میکند. میگوید یا باید این را بگویید یا آن را. آن نشد پس این؛ لذا امامرضواناللهعلیه برای اینکه بخواهند حکومت سلطنتی را براندازند چارهای نداشتند جز اینکه بگویند باید جمهوری تأسیس شود، منتها نه هر جمهوریای که در فرانسه یا در آمریکا هست؛ این جمهوری باید اسلامی باشد. ایشان فرمودند بروید از جمهوری اسلامی ترویج کنید! اما این معنایش این نیست که اصلاً این شکل حکومتی است که اسلام آورده است. پس مسئله چیست؟!
مسئله این است که ما اصلاً این چارچوب را باید بشکنیم و باید از آنجا شروع کنیم که آیا انسان باید تحت حاکمیت خدا باشد یا حاکمیت خودش؟! آیا ما باید به دستور خدا عمل کنیم یا دستور دلمان؟! در فلسفه سیاسی چنین چیزی مطرح نمیشود. در فلسفه سیاسی، صحبت سر این است که حکومت یعنی قدرت اجتماعی. اینکه این قدرت چگونه به دست میآید و شکل قانونی بودن این قدرت به چیست، یا این است که بگوید چون پدر من سلطان بود پس من هم این قدرت را باید داشته باشم که میشود سلطنتی؛ یا باید بگوید چون مردم من را انتخاب کردند که میشود جمهوری؛ شقّ ثالثی نداریم. این ادبیات غربی است و بر اساس فرهنگ الحادی؛ یعنی فرهنگ منهای خدا.
البته در فلسفه سیاسی غرب یک حکومت بهاصطلاح الهی هم مطرح میکردند؛ یعنی حکومت کلیسا در دوران قرونوسطی؛ اما آنهم یک نوع حکومت سلطنتی بود به اسم خدا! میگفتند این حکومت خدایی است. چه کسی به پاپ قدرت داده است؟ پدرش؟! نه؛ مردم؟! نه؛ پس چه کسی؟! خدا این قدرت را به او داده است؛ اما وقتی پاپ به قدرت میرسید همه اختیارات دست او بود و هر چه او میگفت، قانون بود؛ چون انجیل و اینها که قانونی ندارد. شما اگر سرتاسر انجیل را بگردید صد ماده قانونی هم نمیتوانید پیدا کنید. قوانین کشور چگونه باید باشد؟! هر چه اراده پاپ بود قانون میشد. این هم یک نوع حکومتی است که در تاریخ افکار سیاسی جهان مطرح است اما حالا دیگر جایی ندارد و البته این هم یک نوع حکومت دیکتاتوری است.
همینجا بین پرانتز عرض کنم که مردم مغرب زمین - شاید ما هم اگر در اروپا زندگی میکردیم همینگونه فکر میکردیم- وقتی میگویند حکومت الهی، حکومتی که خدا باید نقش اساسی را در آن داشته باشد فوراً ذهنشان به سمت حکومت کلیسا میرود و لذا بسیاری از مردم، حالا ما آمار نداریم اما میشود حدس زد که اکثریت مردم مغرب زمین، تصورشان از حکومت ولایتفقیه ما چیزی شبیه حکومت کلیسای قرونوسطی است!
حقیقت این است اگر ما بخواهیم فکر اسلامی را مطرح کنیم باید این چارچوب را بشکنیم؛ باید بگوییم اصلاً ما در فلسفه سیاسی باید اینگونه فکر کنیم که آیا انسان خودش باید برای زندگی خودش تصمیم بگیرد یا خدا باید برای او تصمیم بگیرد؟! از دوران مدرنیته که مسبوق به پیدایش تفکر اومانیستی است - اومانیستی یعنی انسانمداری- این فکر مطرح شد که همهچیز باید دست خود انسان باشد. به قول آنکسانی که از اول این طرز فکر و این مکتب را ابداع و ترویج کردند اساس فکرشان این بود که خدا را از آسمان به زمین میآوریم. تا حالا میگفتیم: خدا چه گفته. حالا باید بگوییم انسان چه میگوید. اینکه امروز جزو فرهنگ جهانی شده که خود انسان باید سرنوشت خودش را تعیین کند، ریشهاش از همانجا میآید؛ یعنی خدا از معادلات کنار گذاشته شده است. یا زید باید برای ما تصمیم بگیرد یا همه مردم. فلان کس که پدرش سلطان بوده باید برای ما تصمیم بگیرد یا خود مردم تصمیم بگیرند؟! کدام؟! خب همه مردم میگویند خود ما تصمیم میگیریم؛ چون اگر نگوییم، پس یک نفر یا یک گروه باید تصمیم بگیرد. آنها چهکاره هستند؟! خب بهتر این است که خودمان تصمیم بگیریم. این میشود دموکراسی، حکومت مردم.
منظور این است که پیدایش اولیهاش، حکومت مردم در مقابل حکومت خدا بود. حکومت خدا نمادش کلیسا بود. وقتی کلیسا حکمی صادر میکرد گویی وحی نازل شده است و خدا این حکم را صادر کرده است! میگفتند به پاپ الهام میشود! خود انجیل هم به گفته خودشان چیزی نیست که خدا نازل کرده باشد. میگویند به نویسندگان انجیلها الهام شد. اینهایی هم که امروز میگویند قرآن کلام خدا نیست همان حرف نویسندگان انجیل را تکرار میکنند. میگویند همانطور که انجیل کلام خدا نیست، خود مسیحیها میگویند: انجیل یوحناست، انجیل مرقوس است؛ کسی نگفته انجیل خداست بلکه انجیل عیسی است و اینها نوشتهاند، منتها اعتبارش به این است که چون اینها خیلی انسانهای خوبی بودهاند خدا به آنها الهام کرده است.
میگویند چون پیغمبر هم رفت ریاضت کشید و چهل روز در غار حرا بود صفای نفس پیدا کرد و خدا به او الهام کرد؛ اما همین الهام است؛ ارزش آن مثل ارزشی است که انجیل مرقوس دارد. همانگونه که آن برای ما هیچ ارزشی ندارد خب این هم ندارد. وقتی الهام شد چه ارزشی؟! این برای خودش دلش خوش است که خدا به من الهام کرده است؛ اما برای ما چه اعتباری دارد؟! اینکه امروز باز این تفکر از مغرب زمین به کشور ما و به نخبگان ما سرایت کرده است اصلش از همانجاست. همه اینها حسابش این است که ما الگوی فکریمان را از آن جا میگیریم. بعضیهایش را میفهمیم که از کجا گرفتهایم بعضیهایش را هم نه؛ نقل شده و بهتدریج و بهمرورزمان اینها کمکم جزو بدیهیات شده است.
امروز وقتی میگوییم «اعلامیه حقوق بشر»، خیال میکنیم قرآنی مهمتر از این قرآن وجود دارد که بر نویسندگان اعلامیه حقوق بشر نازل شده است؛ و آن بسیار مهم است و دیگر نمیشود مخالف حقوق بشر حرف زد! اعلامیه حقوق بشر است! خب، چه کسی اینها را نوشته است؟! حالا هر کسی که نوشته؛ اعلامیه حقوق بشر است دیگر. اگر مخالفت کنید، شما با حقوق بشر مخالف هستید! و چنان اینها القا میشود که خیال میکنیم میشود گفت: در قرآن اشتباه هست، به قول این آقای کذایی؛ اما اعلامیه حقوق بشر را نمیشود گفت اشتباه است! این فوق قرآن است! ما هم کمیابیش باور کردهایم و روشنفکرهای ما باور دارند.
بههرحال، مسئله را باید از اینجا شروع کرد که آیا خدا نقشی در قوانین اجتماعی ما دارد یا ندارد؟! این همان مسئلهای است که وقتی عریان و کاربردی میشود، حرف مرحوم مدرس میشود که: «دیانت ما عین سیاست ماست، سیاست ما عین دیانت ماست». سیاست ما عین دیانت ماست یعنی چه؟! دین مگر آن نیست که خدا گفته؟! پس وقتی سیاست ما عین دیانت ماست، یعنی آنچه خدا گفته است. نقطه مقابلش چیست؟! آن چیزی است که امروز به آن سکولاریسم میگویند.
این کتابهایی که درباره سکولاریسم در ده، پانزده سال پیشتر نوشته شد و بعضی شخصیتهای مهم کشوری ترویج کردند، کمکم سکولاریسم داشت جزو فرهنگ ما میشد. دین میگوید: برو نماز بخوان! عبادت خدا بکن! نماز شب بخوان! مناجات کن! روزه بگیر! این کارها مال دین است. در عزای امام حسین سینه بزن! زنجیر بزن! حالا بعضیها میگویند قمه هم بزن. دین این است؛ اما اینکه حکومت چه باشد؟ قانون چه باشد؟ اینها کاری به دین ندارد. این همان گرایش سکولاریسم است.
ریشهاش این است که خدا با ما فقط در همین چیزهای مربوط به پرستش و اینها کار دارد؛ من را بپرستید یعنی بت نپرستید، نماز بخوانید؛ اما اینکه چه جور حکومت کنید؟ چه جور جامعهتان را اداره کنید؟ چه قوانینی در اقتصاد داشته باشید؟ این به من ربطی ندارد؛ خودتان میدانید.
گاهی استدلال هم میکنند، میگویند: آیا دین هیچوقت یاد داده که شما چطور ساختمان بسازید؟! دین که نیامده بگوید چه جور ساختمان بسازید؛ بتونآرمه باشد یا با آهن یا با روشهای دیگر. دین که به اینها کاری ندارد. یکوقت خشت و گل بود، یکوقت تیرآهن بود، حالا بتونآرمه است، فردا یک چیز دیگر درمیآید. دین با اینها کاری ندارد، چون این چیزها مال دنیای ماست. اقتصاد هم مال دنیاست. دین به اقتصاد چهکار دارد؟! دین فقط رابطه با خدا و در مسجد و حسینیه و اینها کار دارد؛ بنابراین دین هم با حکومت کاری ندارد.
گفتم که دو گروه مخالف هستند که ما حکومت اسلامی داشته باشیم؛ یک گروهشان همینها هستند. میگویند: بله، اسلام و فقه و فتوا و اجتهاد و مرجعیت و همه اینها سر جای خودش اما اینها ربطی به حکومت ندارد. مرجع دینی محترم است از اینکه فتوا میدهد که تسبیحات اربعه را یک مرتبه بخوان یا سه مرتبه. این کارش این است، هیچ ربطی به حکومت ندارد. این امر دنیاست، مردم خودشان میدانند.
ما چه باید بگوییم؟! حرف را از کجا باید شروع کنیم؟! آن مقدمهای که گفتم این است که اولین کار این است که آن چارچوبی که از غرب به ما دیکته میشود را بشکنیم؛ و آن چارچوب این است که حکومت یا جمهوری است یا سلطنتی. چه کسی گفته است؟! شقّ سوم و چهارم دارد. حکومت اسلامی یک نوع حکومتی است که نه این است و نه آن؛ بعضی مزایای این را دارد، مزایای بهترش را دارد، مزایای آن را هم دارد، اضافهاش را هم دارد. حتماً لزومی ندارد که آن باشد.
اول باید این چارچوب را بشکنیم تا بتوانیم بحث منطقی و استدلالی را بدون تقلید از دیگران و بدون اینکه خودمان دست و پای خودمان را ببندیم، مطرح کنیم. آنوقت سؤال میشود که پس چرا امام فرمود جمهوری اسلامی؟!
انشاءالله اگر حیاتی بود و جلسهی دیگر، توضیح میدهم که ویژگی آن حکومتی که خدا و پیغمبر گفتند چیست؟ و چرا امام «جمهوری اسلامی» را بهعنوان ویژگی حکومتی که این انقلاب آن را میپذیرد، معرفی کردند.
وَصَلَّى اللهُ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرِينَ
[1]. نهجالبلاغه، خطبه 50